eitaa logo
خیمه‌گاه ولایت
37.5هزار دنبال‌کننده
15.1هزار عکس
5.4هزار ویدیو
208 فایل
#کانال_رسمی_خیمه‌گاه_ولایت خیمه‌گاه ولایت وابسته به هیچ نهاد و حزبی نیست. ما از انقلاب و درد مستضعفین و پابرهنگان و مظلومان جهان میگوییم، نه از سیاست بازی‌های سیاسیون معلوم الحال. اللهم عجل لولیک الفرج والعافیة والنصر جهت ارتباط با ما👇 @irani_seyed
مشاهده در ایتا
دانلود
خیمه‌گاه ولایت
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم #قسمت_هفتاد_و_هفت استرس داشتم که نکنه قراره اتفاقی بیفته.. وقت
از ترس اینکه نکنه شنود کار گذاشته شده باشه، حرفاشون و روی کاغذ مینوشتن. خب... دیگه  با این اتفاقات کار ما سخت شده بود. نمیخواستیم الان دستگیرشون کنیم. چون می‌خواستیم به سر پل های این تیم جاسوسی برسیم. اون چیزی که برام جالب بود این بوده، مردی که همراه فائزه اومده بود بیمارستان، به شکلی کلاه گذاشته بود سرش و عینک زده بود به چشمش، وَ کاپشن پوشیده بود که به هیچ عنوان صورتش قابل تشخیص نبود. یه دفعه دیدم مرده ناشناس بلند شد دستش و کرد داخل جیب کاپشنش. به راننده گفتم زوم کن تصویرو. دیدم داره میره سمت افشین عزتی. آمپول از جیبش در آورد. از تعجب چشام داشت از حدقه میزد بیرون. گفتم: «یا حسین.. داره چیکار میکنه این ناشی.» دیدم اول یکی با مشت زد به سر دختره و بیهوشش کرد، بعد آمپول و زد داخل سِرُمِ دکتر عزتی، بلافاصله غلطک مربوط به میزان سرعت ورود سرم به بدن رو بیشتر کرد تا اون مواد کشنده زودتر به بدن عزتی تزریق بشه و اثر کنه. عزتی بخاطر ضربه ای که من به کمرش و پای سمت چپش زدم اونقدر درد میکشید که توان حرف زدن یا حرکت کردن رو نداشت. مرده آمپول و زد و اومد بیرون از اتاق.. بلافاصله رفتم روی خط عقیق... گفتم: + عقیق مرده داره میاد بیرون... نامحسوس برو دنبالش... مواظب باش که گمش نکنی. _دریافت شد تمام رفتم روی خط مرتضی... گفتم: +مرتضی صدای من و داری؟ جوابی نیومد. راننده گفت :«حاجی ما همیشه اینجا داخل این بیمارستان مشکل ارتباطی داریم» استرس بدی داشتم که نکنه عزتی تموم کنه...بازم رفتم روی خط مرتضی. +مرتضی مرتضی/عاکف. تو رو به جان امام حسین جواب بده. مرتضی مرتضی/عاکف! داری صدای منو آقاجون. _بله میشنوم. +یه بیهوشی و یه در حال موت داریم داخل اتاق. فورا با لباس پرستاری برو داخل. عزتی رو بهش حیات بدید. جان مولا تلاشت و بکن زنده بمونه. _دریافت شد. پیاده شدم از ماشین، رفتم نزدیک درب ورودی سالن بیمارستان ایستادم. خیلی وضعیت خطرناکی داشتیم. عقیق همراه مَرد ناشناس، دقیقا از یک قدمی من از سالن خارج شدند. فورا برگشتم داخل ماشین. اون مرد ناشناس وقتی اومد داخل حیاط از بیمارستان خارج نشد. رفت پشت بیمارستان که یه جای خلوت بود. متأسفانه، اون مرد ناشناس و عقیق که پشت سرش بود از دید ما خارج شدند. تعجب کردم. یه نگاهم به لب تاپ بود، یه نگاهم به سمت مسیری که عقیق و سوژه ی ناشناس رفتند و غیب شدند. حدودا سه دقیقه گذشت دیدم مرد ناشناس داره از همون مسیر که رفته مجددا برمیگرده. حدود یک دقیقه گذشت، دیدم خبری از عقیق نشد. به علی که روی صندلی عقب نشسته بود، گفتم: +علی؟ چرا عقیق از پشت سر سوژه نیومد؟ _نمیدونم والله.. مَرده داره به طور کامل از بیمارستان خارج میشه. دستم و بردم سمت گوشم.. گوشی ریزی که درون گوشم بود کمی فشارش دادم...رفتم روی خط عقیق: +عقیق صدای من و داری؟ صدایی نیومد... +عقیق صدای منو داری جواب بده... صدایی نیومد... +عقیق چرا جواب نمیدی.. با تو هستم چرا جواب نمیدی؟ عقیق جان، صدای منو داری؟ بازم صدایی نیومد... فورا بیسیم و گرفتم فرکانس و عوض کردم رفتم روی خط دوم... اینبار با بیسیم دستی پِیجِش کردم: +عقیق عقیق/ عاکف.. اگر صدای منو داری لطفا جواب بده.. دِ لامصب نمیتونی حرف بزنی حداقل شاسی رو فشار بده بفهمم زنده ای یا مرده ای. چرا امروز همتون دارید گند میزنید به اعصاب من. اما بازم صدایی نیومد... +عقیق عقیق / عاکف.. برادر صدای من و میشنوی؟ جان مادرت جواب بده. اصلا انگار نه انگار داشتم پیجش میکردم. همینطور که داشتم پشت سر هم عقیق و پیج میکردم، علی زد روی دوشم. از درون آیینه ی داخل خودرو به علی که روی صندلی عقب نشسته بود نگاه کردم. دیدم داره یک سمتی رو نگاه میکنه ، انگار زبونش بند اومده بود. گفتم: «چیشده علی؟» یه هویی گفت «یا ابالفضل. حاجی، اون بیشرف عقیق و زده.» نگاهی انداختم به سمت چپ بیمارستان دیدم یکی داره میاد، عین آدمی که انگار یه شیشه مشروب خورده و مست کرده داره راه میره تِلو تِلو میخوره، عقیق هم دقیقا همونطور شد. دیدم عقیق دست گذاشته روی گلوش و فشار میده و دهنش باز شده. عقیق داشت سمت ماشین ما می اومد. هرچی که نزدیک تر میشد چشماش گرد تر میشد و انگار داشت از حدقه میزد بیرون. چشمام و بستم.. زیر لب گفتم «یا مولاتی یا فاطمه اغیثینی.» یه هویی صدای درب ماشینمون و شنیدم.. دیدم علی داره پیاده میشه بره برای نجات عقیق.. داد زدم سرش گفتم: «بشین سر جات احمق دیوانه.. میخوای هممون و به باد بدی تا لو بریم؟» درو بست میخکوب نشست. بیسیم زدم به سعید یک. +سعید یک صدای من و داری؟ _بله آقا عاکف. +میری دنبال اون مرده.. حواست باشه. یکی از بچه ها سوخت رفته. حواست به خودت باشه. _چشم. دریافت شد تمام. بیسیم زدم به سعید 2: +سعید دو؟ _حاجی فهمیدم داستان چیه. برم سمت عقیق؟
خیمه‌گاه ولایت
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم #قسمت_هفتاد_و_هشتم از ترس اینکه نکنه شنود کار گذاشته شده باشه،
یه لحظه بغض کردم.. مثل همین حالا که دارم براتون تایپ میکنم و به یاد اون لحظه اشک میریزم. خیلی دلم شکست در اون صحنه. با بغض به سعید 2 گفتم: +برو.. سعید 2 برو.. فقط برو ! تورو جان سیدالشهداء برو عقیق و بگیر ببرش داخل بیمارستان و نجاتش بدید. عقیق باید زنده بمونه.. فهمیدی؟ دیدم سعید 2 مثل یک عقاب از روی پله ها پرید و از بین جمعیت فورا رسید بالای سر عقیق. مردم داشتند جمع میشدن.. دلم داشت کباب میشد از اینکه نمیتونم پیاده بشم برم بالای سر نیروی خودم. مامور به سکوت وَ صبر بودم.. حراست بیمارستان اومد مردم رو متفرق کرد، سعیدِ دو، بدون هیچ وسیله ای عقیق رو بلندش کرد گذاشت روی کولِش و بردش داخل یکی از اتاق هایی که پزشک و پرستار باید می اومد بالای سرش. داشتم از فکر اینکه چطور همچین اتفاقی افتاده دیوانه میشدم. خیلی ناراحت بودم که چطور و از کجا  رو دست خوردیم. تموم جاها رو کنترل کردم و همه چیزارو بررسی و رصد کردم. اتاق عزتی رو بررسی کردم بعد با مرتضی ارتباط گرفتم که گفت دارن روش کار میکنن تا احیا بشه.. اما حال عزتی هم وخیم گزارش شده بود... تصمیم گرفتم پیاده بشم... فورا رفتم سمت اتاقی که عقیق منتقل شده بود. دیگه از عزتی وَ اون دختره، وَ اون مَرد ناشناس غافل شدم. مستقیم رفتم کنار تخت عقیق که داخل یکی از اتاق ها در قسمت اورژانس داشتند بهش تنفس میدادن و شوک وارد میکردن. وقتی از لا به لای بدن ها و دست های پر از سرعت دکترها و پرستارهایی که بالای سرش بودن و داشتن احیا میکردنش تونستم یه کم بدنش رو ببینم.. وقتی بدنش و از لای دست ها یه بررسی اجمالی کردم، خیلی متعجب شدم. چون هیچ آثار زخم و جراحتی روی سر تا پاش نبود. همونجا فهمیدم نه با یک جاسوس، بلکه با یک جاسوس حرفه ای و آموزش دیده طرفیم. خیلی کلافه بودم، اما نباید در تصمیم گیری من اثر میگذاشت. داشتم با استرس به عقیق نگاه میکردم. دوست داشتم برم سمتش اما جلو نرفتم تا یک وقت مزاحم کادر پزشکی نشم... فقط دائماً ذکر میگفتم و این عبارت و تکرار میکردم: « یا صاحب الزمان. المستغاث یا صاحب الزمان. المستغاث و بک یابن الحسن. امام زمان، رفیقم داره جلوی چشمام پر پر میشه. کمک کن. آقا کمکم کن شرمنده نشم. امام زمان، یکی از بچه هام و جلوی چشام زدن.. حالم و می‌بینی آقاجان؟ سرباز گمنامت و میبنی که روی تخت بی حال افتاده؟ آقا من جواب زنش و چی بدم. آقاجان به دادم برس. کمکم کن.» اینارو زیر لبم و توی دلم دائم تکرار میکردم. همه رو بسیج کردم تا بیان بالای سر عقیق تلاش کنند. داشتن به عقیق شوک میدادن. در همین حین که تمام پزشک ها و پرستارها داشتن تلاش میکردن، دیدم عقیق یه هویی شبیه یک معجزه چشماش و باز کرد، کمی به سقف خیره ‌شد و چندتا پلک زد، بعد دستاش و به طوری که انگار داره به یکی سلام میده گذاشت روی سینش. درهمون حین دیدم لب های عقیق داره تکان میخوره. فورا همه رو زدم کنار... رفتم بالای سرش... سرم و بردم نزدیک دهانش اما بخاطر اتفاقی که نمیدونیم چی بود و یه هویی براش افتاد صداش واضح نبود و نتونستم بفهمم چی داره میگه. من فقط به دستای عقیق که به روی سینش بود خیره شدم. اما ناگهان صدای بوق دستگاهی که احیاء و ضربان قلب عقیق رو نشون میداد ممتد شد. نگاه به دستگاه کردم دیدم جز  یک خط صاف و مستقیم زرد رنگ دیگه چیزی نیست. « __________________________ » ⛔️ و هرگونه استفاده (تاکید میکنیم هرگونه استفاده) از این مستند داستانی امنیتی فقط باذکر منبع و لینک کانال که در آخر درج شده است و ذکر نام صاحب اثر می باشد وگرنه قابل پیگیری و ‌شکایت خواهد بود و‌ از لحاظ شرعی هم پیگرد الهی دارد. ⛔️ ✅ خیمه گاه ولایت در ایتا 👇 ✅ http://eitaa.com/kheymegahevelayat
🌷مواظب باشید دل مردم را با اشرافی‌گری آب نکنید مادر ‏شهید غلامعلی پیچک نقل می‌کند: غلامعلی بچه که بود یک روز برایش از مغازه سر کوچه بستنی خریدم. غلامعلی بستنی را در آستینش پنهان کرد و وقتی به خانه رسیدیم بستنی از آستینش درآورد ولی بستنی آب شده بود! به او گفتم پسرم چرا بستنی را در آستینت گذاشتی که آب بشود. در جوابم با لبخند تلخی که به لب داشت گفت: بستنی من آب شد اما در عوض دل بچه‌هایی که در کوچه پول برای خریدن بستنی نداشتند آب نشد. ⚫️... و بعدها در کشور ما بر پایه اسلام انقلاب شد جنگ شد. پس از جنگ دار و دسته نیویورکی‌ها و کلوپ برکلی بر اقتصاد ایران مسلط شدند و بساط و سفره اشرافیت و اسلام آمریکایی و لیبرال سرمایه داری را در کشور پهن کردند و زندگی مردم را تباه کرده و... دل میلیون‌ها جوان را آب کردند. ✅ با کانال تخصصی لحظه به لحظه از مطالب و تحلیل ها و خبرهای مهم سیاسی و امنیتی ایران و سراسر جهان آگاه شوید. 💻 خیمه گاه ولایت «کانال رسمی » ✅ http://eitaa.com/kheymegahevelayat
✅ هدف پهپاد صهیونیستی، ترور عضو بلندپایه حزب‌الله بود/ این که اسرائیل مدعی شد اعضای سپاه قدس ایران را هدف قرار داده است کذب محض است. 🔷 به گزارش ، یک منبع لبنانی اعلام کرد، شخصیتی که رژیم صهیونیستی دنبال هدف قرار دادن وی با دو پهپاد بود یکی اعضای بلندپایه حزب الله لبنان و نماینده پیشین پارلمان لبنان است. 🔷 بامداد یکشنبه (سوم شهریور) خبر ساقط شدن دو پهپاد صهیونیستی در ضاحیه بیروت در صدر اخبار رسانه‌های متعدد قرار گرفت. 🔷 در اولین واکنش در همان روز، «محمد عفیف» مسئول رسانه‌ای در حزب‌الله لبنان اعلام کرد که یکی از دو پهپاد در آسمان جنوب بیروت، بمب‌گذاری شده بوده است. 🔷 در همین راستا « ان ان ای» هم اعلام کرد، در پی منفجر شدن یک پهپاد در نزدیکی ساختمان رسانه‌ای وابسته به حزب‌الله در ضاحیه در جنوب بیروت، سه نفر دچار جراحات سطحی شدند. 🔷 دیروز (دوشنبه) مقاومت اسلامی لبنان طی بیانیه‌ای اعلام کرد که کارشناسان این گروه اقدام به بررسی پهپادی کردند که در منطقه ضاحیه جنوبی بیروت سقوط کرد و مشخص شد که این پهپاد حاوی بمبی بوده که به صورت ماهرانه‌ای جاسازی شده بود. 🔷 بر اساس اعلام حزب‌الله، مواد منفجره داخل پهپاد نخست از نوع C4 بوده و وزن مواد منفجره 5.5 کیلوگرم بوده است. 🔷 این منبع لبنانی در همین ارتباط گزارش داد: بر اساس اطلاعات امنیتی، شخصیتی که اسرائیل قصد هدف قرار گرفتن وی با دو پهپاد را داشت، یکی از نمایندگاه سابق حزب‌الله است که در حال حاضر جایگاهی بلندپایه در این جنبش دارد. 🔷 در همین ارتباط روزنامه سعودی «الشرق الاوسط» هم به نقل از منبعی که او از «منبع وزارتی آگاه» خواند، نوشت: 🔷 بعید نیست که هدف از عملیات اسرائیل در ضاحیه ترور یک شخصیت حزبی سرشناس باشد و این همان چیزی است که باعث می‌شود حزب‌الله در این باره سکوت نکند و اصرار به پاسخ داشته باشد؛ حزب‌الله به اسرائیل اجازه نخواهد داد با همان شیوه‌ای که با الحشد الشعبی در عراق رفتار کرد، با این جنبش (حزب‌الله) هم رفتار کند. ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ ✅ با کانال تخصصی ، لحظه به لحظه از مطالب و تحلیل ها و خبرهای مهم سیاسی و امنیتی ایران و سراسر جهان آگاه شوید. 💻 خیمه گاه ولایت «کانال رسمی » ✅ http://eitaa.com/kheymegahevelayat
خیمه‌گاه ولایت
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم #قسمت_هفتاد_و_نهم یه لحظه بغض کردم.. مثل همین حالا که دارم برات
بعد از اینکه صدای بوق دستگاه ممتد شد، فهمیدم عقیق به شهادت رسید و از بین ما همسنگراش پر زده. اشکام میخواست جاری بشه؛ اما نباید میزاشتم جلوی دیگران این اتفاق بیفته. من فقط در روضه های اهلبیت به چشمام التماس میکردم تا یه کمی هم که شده برای اهلبیت و مصیبت هایی که تحمل کردند بباره. اما اینجا باید التماس چشمام میکردم تا نباره. نمیخواستم اشکام و حدید و سیدرضا و دیگر رفقام ببینن، چون ممکن بود در روحیشون اثر بگذاره. دلم به حال مظلومیت عقیق سوخت. بگذریم... رفتم یه کناری ایستادم و با فاصله به گلوی عقیق خیره شدم. خیلی ذهنم مشغول بود که چرا گلوش و گرفت، چرا زخمی نداره؟ و هزاران اما و اگرهای دیگه که به ذهنم می‌رسید. دکتر محسنی که از عوامل ما بود وَ در پوشش امور پزشکی کارهای اطلاعاتی می‌کرد اومد به سمتم روبروی من ایستاد دست گذاشت روی شونه هام، کمی نگام کرد.. آروم گفت: «عاکف جان بهت تسلیت میگم. یکی از بچه ها رو از دست دادیم.» چیزی نگفتم! پرستار ملحفه سفیدرو کشید روی بدن و صورت عقیق، بعد همه رفتند بیرون. من موندم و یار شهیدم. حدید اومد داخل اتاق، پرده هارو کشید رفت بیرون.. تنها که شدم رفتم سمت پیکرش اون پارچه سفید و برداشتم نگاش کردم. یه شهید جلوی چشام بود. نمیدونم لحظه آخر چی دید و به کی سلام داد، اما مطمئن بودم یکی از امامان معصوم و دید و بهش سلام داد و جان داد. خوش به سعادتش. شاید پنج دقیقه ای با همکار شهیدم حرف زدم تا دلم آروم بشه.. کمی چشام تر شد، پیشونیش و بوسیدم، ملحفه ی سفیدرو مجددا کشیدم روی صورتش.. اشکام و پاک کردم... خواستم برم بیرون که صدای بیسیمم در اومد: _ عاکف/ سعید یک. +بگو سعید یک. _حاج آقا اومدیم سمت آزادگان. سوژه داره میره سمت یه خیابونی. +ببین سعید یک، خوب گوش کن چی میگم. ازش چشم بر نمیداری. به هیچ عنوان نزدیک این آدم نشو. اون آدمی که دنبالشی به شدت حرفه ای هست. تو دنبالشی اما یه هویی میبینی پشت سرت ظاهر میشه. حواست باشه رکب نخوری پسرجان. _بله.. خیالتون جمع، حواسم هست. از اتاق زدم بیرون. به دکتر گفتم: «با اداره هماهنگ باش، نباید فعلا خانوادش چیزی بفهمن.. منم الان باید برم.» رفتم طبقه بالا پیش مرتضی که با تیم پزشکی داشتن روی افشین عزتی کار میکردن... وقتی رسیدم دیدم دختره به هوش اومده. عزتی هم علیرغم اینکه حالش برای دقایقی وخیم گزارش شد، اما خداروشکر بخاطر حضور به موقع عوامل پزشکی ما که در بیمارستان مستقر بودن نجات پیدا کرد. وقتی خیالم بابت دکترعزتی و فائزه ملکی جمع شد و گزارش دادن که هر دو زنده هستند، نفس راحتی کشیدم. تصمیم گرفتم بیمارستان و ترک کنم. برگشتم داخل پارکینگ سوار ماشین شدم.. به راننده گفتم بریم سمت خونه امن 4412. خانه امن 4412 /عصر همان روز/ ساعت 15 از تک تک بچه های مستقر در بیمارستان اعلام موقعیت و وضعیت دریافت کردم، که همه اعلام کردن «وضعیت عادیه.» بیسیم زدم به سعید یک: +سعید یک صدای منو داری آقاجون؟ _بله آقا. +چخبر؟ _داخل خونه هست. +سعید یک، اون آدم الآن شاخکاش به شدت حساس و تیز شده. پس حواست باشه سوخت نری مثل اون یکی رفیقمون. _چشم. +تمام. عاصف سنسنور زد وارد اتاقم شد. اومد جلوی میزم ایستاد. باحالت بُهت زده پرسید: _عاکف! چرا یه هویی اینطور شد. +نمیدونم عاصف عبدالزهراء !! نمیدونم چرا یه هو اینطور شد. فعلا داریم بررسی می‌کنیم. خیلی روز بدی بود. _بد ضربه ای خوردیم. +یه هویی معادله پیچید و ورق برگشت. اصلا نفهمیدیم عقیق گاف داد، یا...!! _نگران نباش. خدا بزرگه. ان شاءالله همه چیز همونطوری پیش میره که میخوایم. خودت و اذیت نکن. انقدر بی تابی نکن، عصبی نباش، الآن باید به فکر آرامش خودت باشی. +عاصف، حیف که مصلحت نیست اون مرده رو الآن دستگیرش کنیم، وگرنه به روح پدرشهیدم قسم، من دهن این مردناشناس و اون دختره رو، با این افشین عزتی آشغال و سرویس میکردم.. به هیچ کدومشون رحم نمیکردم. عه عه عه... موندم چرا یه هویی همه چیز رنگ عوض کرد. من تا نفهمم این از کجا فهمید عقیق دنبالشه بیخیال نمیشم. یه دونه محکم از شدت عصبانیت زدم روی میز گفتم: «عاصف، من این آدم و پیداش میکنم. مطمئن هستم عقیق آدمی نبود که گاف بده. عقیق از نفوذی های ایران در سیستم امنیتی یک کشور اروپایی بوده. تجربه ی بالایی داشته. سال ها در اونجا برای سیستم ما کار اطلاعاتی کرده و یک نمره منفی نگرفت، بعد اونوقت اینجا نتونست یه سوژه رو رهگیری کنه؟ من باید خیلی خر باشم باور کنم. به نظرم در این پرونده از همین حالا باگ «حفره امنیتی» داریم. یه جایی نشتی اطلاعات داریم که خبر داره از داخل به بیرون درز میکنه.» _من نمیخوام روی نظرت حرفی بزنم، چون تجربت بیشتر از منه. اما فکر نمیکنی بدبینی به داخل زود باشه؟ یه چیزی همیشه یادت باشه در کار اطلاعاتی باید همیشه به همه چیز بدبین و مشکوک باشی.
خیمه‌گاه ولایت
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم #قسمت_هشتاد بعد از اینکه صدای بوق دستگاه ممتد شد، فهمیدم عقیق ب
عاصف گفت: _یه سوال! کار کی میتونه باشه؟ +تو نظرت چیه؟ _من فعلا نظری ندارم. میخوام فکر کنم تا اگر به مورد خاصی برخورد کردم بهت گزارش بدم. + اینارو ول کن. گزارشی که نوشتم فرستادی برای حاج هادی؟ _بله فرستادم. +چیزی نگفت؟ _فعلا که نه. ولی معلوم هست که به هم ریخته. +چطور فهمیدی؟ _از وقتی اومدیم بخش ضدجاسوسی، من یا تو هروقت گزارش میدادیم، بعدش با ما تماس تلفنی برقرار میکرده. اما اینبار نه اون، نه حاج کاظم، هیچ کدوم از این دو بزرگوار حتی قبول نکردن با ما تلفنی حرف بزنن. هردوتا با واسطه پیام فرستادند که گند امروز و زودتر جمع کنید. +بگذریم... یه هماهنگی کنید با معاون سازمان اتمی، بهش بگید بیاد 4412. _بیاد اینجا یا بیاد اداره؟ +عاصف، من چی گفتم؟ _گفتی بیاد اینجا. +پس چرا باهام لاس میزنی. وقتی دارم میگم بیاد اینجا یعنی بیاد اینجا. _باشه عاکف جان. شما عصبی نشو. +خب میبینی من در چه وضعیتی هستم، از 10 جا روی من فشار هست، تو حداقل منو درک کن ازم سوال بی مورد نپرس! وقتی میگم بیاد اینجا یعنی باید بیاد اینجا. چون من تشخیص میدم. عاصف رفت. اما خودم ناراحت شدم از رفتارم. عصبانیتم بابت از دست دادن عقیق بود، چون به شدت روی از دست دادن نیروهای امنیتی حساس بودم.. حاضر بودم هر بلایی که هست سر خودم بیاد، اما به سر دیگر نیروها نه. هیچ کسی حال منو درک نمیکرد. چون مسئول این پرونده مستقیما خودم بودم، برای همین تموم فشارها روی من بود. ساعت 18 همان روز. خانه امن 4412. قضیه بو دار بود. برای من همه چیز مشکوک بود. احساس میکردم لای این قصه ی امنیتی پرونده افشین عزتی، یه سر کلاف وصل میشه به یک جریان سیاسی یا یک شخص امنیتی. اما تردید داشتم. این فرضیه رو به صورت کدهای اختصاری که فقط خودم حالیم میشد چیه، داخل دفترچه ی شخصیم یادداشت کردم گذاشتم داخل جیبم. تلفن به صدا در اومد. وقتی گوشی رو برداشتم بهزاد پشت خط بود. +جانم. بگو بهزاد. _حاج عاکف، معاونت سازمان اتمی تشریف آوردن. قرار ملاقات داشتید باهم. + مهمان و مشایعت کنید به دفتر من. به عاصف هم بگید بیاد اتاقم. به یکی بگید قهوه یا چای بیاره برای مهمان. آماده شدم رفتم سنسور و زدم درب اتاق رو باز کردم دیدم داره از پله ها میاد بالا. وقتی رسید سلام علیکی کردیم و وارد اتاق شد. نشست روی مبل، منم نشستم روبروش. بچه ها چای و قهوه آوردن. چنددقیقه بعد عاصف هم سنسور زد و وارد شد اومد کنارم نشست. سر صحبت رو با معاون سازمان باز کردم. گفتم: +جناب معاون امروز خطر از بیخ گوشتون رد شد. گفت: _بله دیدم. اونجا فهمیدم چقدر حساسیت کارتون بالاست. +دختره رو بیهوش کردن. عزتی رو آمپول زدن. یکی از نیروهام و از دست دادم. چای و گذاشت پایین، آب دهنش و قورت داد، گفت: _امروز؟ +بله. همین چندساعت قبل. چنددقیقه بعد از اینکه تشریف بردید. _جناب سلیمانی الان باید چیکار کنیم. +برای همین گفتم بیاید اینجا تا بهتون یه برنامه ای رو دیکته کنم و برید انجام بدید. چون از اینجا به بعد تمام معادلات فرق میکنه. _درخدمتم. بلند شدم رفتم سمت تخته ی وایت بُردِ اتاق. ماژیک رو برداشتم، نوشتم: «بسم الله الرحمن الرحیم» «الف: افشین عزتی از امروز دیگر به هیچ عنوان حق دسترسی به اسناد و مسائل محرمانه سازمان اتمی را ندارد.» «ب: مثل یک کارمند عادی می آید و میرود و هر اطلاعاتی که به او داده میشود همه باید غلط و سوخته باشد. به شکلی که خودش نفهمد.» «ج: افشین عزتی حق ارتباط با دیگر متخصصان را ندارد و باید به بهانه شکستگی پا و مشکلات نخاعی که این روزها با آن دست و پنجه نرم میکند، از مسئولیت فعلی کنار گذاشته شود و به یک نیروی عادی در جایی خلوت ولی زیر نظر دوربین های امنیتی ما و سازمان خودش قرار گیرد.» پایان. برگشتم دیدم داره همینطور نگاه میکنه و میخونه. رفتم نشستم.. بهش گفتم «بخونید.» خوند. بلند شد یک بار دیگه هم رفت از نزدیک خوند. گفت: _آقای عاکف، من واقعا نمیدونم چطور کاهش اختیارات و مسئولیت بزنیم براش. ایشون دانشمند هست. سخته بخوایم ایشون رو تبدیل به یک کارمند اداری کنیم. +بیاید بشینید بهتون میگم. اومد نشست. گفتم: «ببین دوست عزیز، ما قبلا درمورد این مسائل باهم صحبت کردیم. ایشون داره در سازمان اتمی کاری رو انجام میده که شهید احمدی روشن انجام میداد. اون خادم بود و این خائن. معلوم نیست تا حالا چند تا از بچه های اتمی کشور و همین آدم لو داده. امروزه دیگه جاسوسی اینطور نیست هر روز عوامل سرویس های بیگانه یا افسران اطلاعاتی با شخص مورد نظر ارتباط بگیرن. فقط یک مرتبه ارتباط میگیرن و بهش میگن تا میتونی خرابکاری کن یا آدم های ناشی رو بزار سرکار و طرح های مهم و به تعویق بنداز. همین... معلوم نیست ایشون چقدر پروژه ها رو عقب انداخت، یا اینکه آمار متخصصین سازمان اتمی رو داده به اونور.»
خیمه‌گاه ولایت
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم #قسمت_هشتاد_و_یک عاصف گفت: _یه سوال! کار کی میتونه باشه؟ +ت
ادامه دادم به حرفام و به معاون سازمان انرژی اتمی ایران گفتم: «جناب دکتر، دفعه قبل هم بهتون گفتم، ایشون در ماموریتی که به کشور اتریش داشتند، بدون هیچ دلیلی سه روز اضافه می مونه... خب این خودش یک معما و کلاف سر درگم هست که مارو حساس کرده و بهمون میگه که این آدم مشکل دار هست. هیچ سندی وجود نداره که چرا ایشون اونجا مونده. _درسته. قبول دارم فرمایشاتتون و اما جناب عاکف شما فرمودید ایشون باید بیاد در سازمان. این برای همه ی ما و صنعت هسته ای کشور تهدید هست.. چرا دستگیرشون نمیکنید. +سوال خوبی فرمودید. اما اجازه ندارم پاسخ شمارو بدم.. یعنی فضای امنیتی و اطلاعاتی که الان درونش هستیم، و تخصص حرفه ای ما اجازه نمیده بابت چنین سوالی به شما یا هرکسی دیگه پاسخگو باشم. _حتی به ما که مسئولین رده بالای این کشوریم وَ در چنین بخش مهمی داریم کار میکنیم؟ لبخندی زدم گفتم: +بله.. حتی به شما که مسئولید وَ در سازمان اتمی دارید در سطح معاونت فعالیت میکنید.. شما که هیچ، بنده حتی به بچه های طبقه پایین داخل این خونه هم اجازه ندارم چیزی بگم..همکارم آقای عاصف هم که الان در کنار بنده هستند از همه ی مسائل باخبر نیستند. متوجه هستید که منظور بنده رو؟ _بله. متوجه ام ! +ضمنا، مگه شما کارهایی که درون سازمانتون انجام میدید، تمام نیروهای سازمان اتمی خبر دارن؟ طبیعتا جوابتون خیر هست. پس به ما که کارمون حساس‌تر هست و جان کلی انسان و شهروند بی گناه معطوف به عملکرد ماست، حتما به ما حق میدید که پاسخگوی هر سوالی نباشیم.. _بله حق با شماست. درست میفرمایید.. خب الان برای پیاده سازی اون برنامه، آیا ایده خاصی به نظرتون میرسه؟ +شما طبق برنامه و جدولی که ما تعریف میکنیم میرید جلو. نه کمتر، نه بیشتر.  فقط مطالبی که عرض کردم و نوشتم خوب بخاطر بسپارید. خیالتون جمع باشه که ما کمکتون میکنیم. نگران هیچ چیزی نباشید. چون ضربه ای که ایشون خورد تا چندماه بستری هست. شما میتونید همین الآن که رفتید خیلی از اسناد طبقه بندی شده رو از اتاقش خارج کنید، وَ یا اینکه پروژه ها رو تغییر بدید. فقط تا دو هفته ی دیگه  باید جایگزین ایشون معرفی بشه. یعنی قبل از خوب شدن ایشون. _خبر باید به ایشون برسه؟ +بله باید برسه. همه چیز باید عادی و طبیعی جلوه کنه. قطعا ایشون هم بهانه میاره و ناراحت میشه. شماهم بگید ما نمیتونیم کار سازمان و معطل حضور شما کنیم.  تحت فشاریم و… ! _چشم. مخاطبان محترم کانال خیمه گاه ولایت، صحبت های دیگه ای هم بین بنده و معاون سازمان انرژی اتمی کشور مطرح شد که بنابرملاحظات امنیتی و اطلاعاتی از شرح آن معذورم. صحبتامون که تموم شد موقع خداحافظی و رفتن شد، عاصف سنسور و زد تا درب اتاق باز بشه، مطلبی به ذهنم رسید که به عاصف گفتم: « آقا عاصف یه لحظه درو ببندش با جناب معاون کار دارم » عاصف درو بست، رفتم سمت معاون سازمان اتمی... بهش گفتم: +جناب معاون، من حساسیت های شما رو درک میکنم. امیدوارم شما هم حساسیت های ما رو درک کنید. شما فقط با هماهنگی که خدمت ریاست محترمتون میکنید، مسئولیت جدید دکتر افشین عزتی رو تعریف کنید. ان شاء الله بعدش بنده و تیم عملیاتیم و همکارانم و کسانی که در این پرونده مشغولن، اقدامات جانبی بعدی رو انجام میدیم. _باشه.. ممنونم که نگرانی های من و برطرف میکنید. قطعا منم تلاشم رو میکنم تا نگرانی های شما وَ همکارانتون رو برطرف کنم. فقط جناب عاکف، برای بچه های دیگمون توسط این آقا اتفاقی نیفته؟؟ +ان شاءالله که نمی اُفته. خدا رو شکر همه چیز زیر ذره بین ما هست. خیالتون جمع باشه. قبل از اومدن شما هماهنگی های لازم صورت گرفته تا برای کسانی که احتمال میدیم بخاطر ارتباطشون با دکتر افشین عزتی در معرض خطرات امنیتی و تروریستی باشن، با برادران سپاه حفاظت انصار هماهنگ شدیم که ان شاءالله مراقبت از اون چندتا اسمی رو که محتمل میدونیم، برای مراقبت های ویژه در دستور کار قرار بدن. _خیلی ممنونم.. راستش من میدونم عزتی با بعضی از این متخصصین رفت و آمدهای زیادی داره..بازم سپاسگزارم و خداقوت میگم به شما و همکارانتون که این مورد رو پیگیری میکنید و بابتش دغدغه دارید. واقعا ممنونم. +خواهش میکنیم جناب دکتر... من وظیفم رو دارم انجام میدم. فقط دغدغه نیست.. _با اجازتون من میرم.. +زنده باشید. آقاعاصف بدرقتون میکنه.. بفرمایید. خدانگهدار. به عاصف که داشت همراه معاون سازمان اتمی میرفت پایین، دستم و آوردم بالا، وَ اشاره زدم به مغزم، که یعنی معاون هنگ کرده و ترسیده و ذهنش به هم ریخته، آرومش کن. ✅ هرگونه کپی و استفاده فقط با ذکر منبع و لینک و نام صاحب اثر مجاز است ✅ http://eitaa.com/kheymegahevelayat
● ما شوخی نداریم. به صهیونیست ها گفته ایم که اگر یک مجاهد از حزب الله را بکشید، ما به این قتل پاسخ خواهیم داد. من به اسرائیلی ها که در مرز هستند می گویم دو روز دیگر منتظر پاسخ ما باشید. ● מזכ"ל חיזבאללה אין לנו שום בדיחה. אמרנו לציונים שאם חיילי חיזבאללה ייהרגו, היינו מגיבים להרג הזה. אני אומר לישראלים בגבול לחכות לתגובתנו עוד יומיים. 🌐 @kheymegahevelayat
⭕️ خود برگشته گفته "رابطین آمدنیوز احضار کرده ایم و بهشون اخطار داده ایم". ینی عملا وزیر اطلاعات مملکت از چندین ماه پیش رابطین آمدنیوز را میشناخته و میشناسه اما دستگیرشون نکرده. بعد رفته از شکایت کرده که چرا گفتی وزیر با آمدنیوز ارتباط داره ارتباط داشتن چه جوریه؟ وقتی یه نقاش بدون هیچ سبقه ی امنیتی میاد در رأس وزارت اطلاعات بهتر از این نمیشه. هم که سرویس اطلاعاتی ایران نیما زم و سرکار گذاشت، کار سازمان اطلاعات سپاه بود. ✅ @kheymegahevelayat
🔻رزمندگان نیروی زمینی سپاه انتقام خون شهید شوانی را از تروریست‌ها گرفتند قرارگاه حمزه سیدالشهدا (ع): 🔹در پی اقدام تروریستی عوامل وابسته به استکبار جهانی، گروهک جنایتکار و خائن به ملت کرد (دمکرات) که منجر به شهادت بسیجی خالد شوانی در پیرانشهر شده بود، سپاه، اداره اطلاعات و مرزبانی آذربایجان غربی در اقدامی غافلگیرکننده، دو تروریست را در یکی از روستاهای شهرستان سردشت به هلاکت رسانده و نفر سوم که رابط خروج آنها از کشور بود زخمی و دستگیر کرد. ✅ @kheymegahevelayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸 قابل توجه براندازهای نون خور اسرائیل ● توی #زندگی_سگی_اسرائیلیها اگه با اتوبوس هم‌ بخوای از این لونه به ‌اون ‌لونه بری، برات بپا گذاشتن و ممکنه گیر بدن بهت... ✅ @kheymegahevelayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هدیه رهبرانقلاب به ساقط کننده شیخ الاسلام، سفیر سابق ایران در سوریه: رهبر انقلاب انگشتر خود را به کسی که پهپاد آمریکایی را ساقط کرد هدیه کردند. 👤 ادمین: حاج عماد ✅ @kheymegahevelayat
✍️ به وزیر اطلاعات جمهوری اسلامی ایران جناب آقای علوی از ملت مسلمان ایران 🔺ایجاد خط فاصل با رأس جریان استکبار یعنی آمریکا از مهم‌ترین مبانی قطعیِ امام بزرگوار ما است و این مسئله جای هیچ‌گونه مسامحه و سهل‌انگاری ندارد... وزارت اطلاعات در هر بخشی که می‌تواند پایگاهی برای کمین دشمن و ضربه زدن به نظام اسلامی قرار بگیرد، باید حضور داشته باشد و آن بخش را حوزه‌ی کاری خود بداند. (۱) 🔺 بخوبی می‌دانید افراد و گروه‌های ضدانقلاب از روش‌ها و پایگاه‌های گوناگون برای تغییر و تخریب نظام مقدس انقلاب اسلامی به نفع منافع ظالمانه دنیایی‌شان بهره‌ها می‌برند. در سال‌های اخیر بستر فضای سایبر با مدیریت کامل و جامع وزارت جنگ آمریکا- پنتاگون- به سرفرماندهی سازمان امنیت ملی آمریکا NSA بستری سهمگین برای جنگ اطلاعاتی و جنگ فرهنگی محسوب می‌شود. اخیرا کانال‌های پیام رسان عمومی معاند با مردم و نظام مقدس انقلاب اسلامی توسعه چشمگیری در فضای سایبری پیدا کرده است. یکی از این کانال‌ها با نام آمدنیوز چند سال است بطور واضح و آشکار به تخریب اعتماد مردم نسبت به حکومت منتخب‌شان می‌پردازد. انتشار انواع اخبار و مطالب توهین آمیز و نگران کننده غیرقانونی در بین مردم نسبت به مسئولین حکومتی و مسائل مبتلابه روز جامعه باعث شده است نهادهای امنیتی وظیفه خود بدانند، برخورد قاطع قانونی با این مجموعه غیرقانونی داشته باشند. 🔺با بررسی همه جانبه محتوای این کانال یک نتیجه بسیار عجیب و بهت آوری توجه مردم باهوش و آگاه را به خود جلب کرده است. در حالیکه مهمترین نهادهای حاکمیتی نظام اسلامی مورد توهین و افترا و دروغ پراکنی از سوی این مجموعه غیرقانونی قرار می‌گیرند. مجموعه‌ای که بطور کاملا مستقیم از سوی رضا پهلوی از پس مانده‌های رژیم نحس طاغوت و جاسوسان خارجی بهره مالی و فکری می‌برد، در چنین فضایی اما بطور واضح اصرار بر توهین نکردن و احترام گذاشتن به شخص وزیر اطلاعات جناب آقای علوی دارد. چرا ؟! یک خواست منطقی و قانونی این مردم آگاه و شهیدپرور این است که می‌خواهند بدانند چرا از جناب عالی چنین حمایتی می‌شود؟! 🔺امام خمینی(ره) می‌فرمایند: اگر چنانچه آمریکا از ما تعریف کند و روزنامه‌های آمریکا از ما تعریف کند، آن وقت است که باید مردم بگویند، قضیه چیست؟(۲) 🔺وزیر محترم بخوبی می‌دانید آمدنیوز از سوی نهادهای اطلاعاتی آمریکا هم کمک مالی می‌شود هم کمک فکری، او آنچه خواست و اراده آنها است را به واضح نشان می‌دهد. مردم حق دارند از خود این سوال امام را درباره اقدام عجیب این کانال نسبت به وزیر اطلاعات ایران سوال کنند. اما قطعا هیچ کسی به اندازه شخص شما نمی‌تواند پاسخ مناسبی بدهد. پانوشت: 1️⃣ امام خامنه‌ای - ۱۳۹۵/۰۵/۱۹ - دیدار وزیر، معاونان و مدیران وزارت اطلاعات 2️⃣ صحیفه امام- ج۹ - ص۵۲۷ ✍️ زینب جدیداسلامی 👤 ادمین: حاج عماد ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ ✅ با کانال تخصصی ، لحظه به لحظه از مطالب و تحلیل ها و خبرهای مهم سیاسی و امنیتی ایران و سراسر جهان آگاه شوید. 💻 خیمه گاه ولایت «کانال رسمی » ✅ http://eitaa.com/kheymegahevelayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ یاسر جبرائیلی چند شب قبل در مناظره با اکبر ترکان خبر از واگذاری اطلاعات میادین نفتی ایران به توتال داد. 🔸اکبر ترکان هم جواب داد شما درک درستی ندارید! 👈 حالا ببینید اعتراف خود بیژن زنگنه رو که میگه اطلاعات میادین نفتی کشور رو طبق قانون مصوب هیئت دولت به طرف‌های مذاکره (نمیگه طرف‌های قرارداد!) و توتال دادیم❗️ 🔻بعد استدلال آقایون برای این کار چیه؟ میگن اگه قرارداد هم با طرف نبستیم و اون رفت اطلاعات رو نشت داد، ازش غرامت می‌گیریم!!! 🆘 @kheymegahevelayat
سیدحسن نصرالله: 🔸سلاح ویژه‌ای داریم که نمی‌خواهیم آنرا خرج پهپادها کنیم. امکان ساقط کردن برخی هواپیماها وجود دارد. دبیرکل حزب الله لبنان خطاب به رژیم صهیونیستی: ● آسوده بخوابید واکنش، امروز نیست. زمان حمله قنیطره که شش شهید برجای گذاشت ما ۱۰ روز صبر کردیم، الآن عجله نداریم و اسرائیل همچنان در آماده باش بماند. ● مقاومت تشخیص می دهد کی و کجا بزند. امکان ساقط کردن برخی هواپیماها وجود دارد. ● سلاح نو و ویژه ای داریم که نمی خواهیم آنرا خرج پهپادها کنیم. ● نظامیان رژیم صهیونیستی از یکشنبه شب و بعد از هشدار سیدحسن نصرالله در حالت آماده باش هستند. ✅ @kheymegahevelayat
خیمه‌گاه ولایت
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم #قسمت_هشتاد_و_دوم ادامه دادم به حرفام و به معاون سازمان انرژی ا
بعد از دیدار با معاونت سازمان انرژی اتمی ایران، درخواست جلسه با سه نفر از کارشناسان اداره رو در دستور کار قرار دادم و اسمشون و دادم به مسئول دفترم بهزاد برای پیگیری تا جلسه تشکیل بدیم. بعد از هماهنگی های لازم / تهران / دفتر معاونت ضدجاسوسی و ضد تروریسم/ساعت 20 قبل از شروع جلسه، یک سری اسناد و مدارک رو برای ارائه به کارشناسان اطلاعاتی و امنیتی آماده کردم. ساعت حدود 20:30 شده بود که هر سه نفر اومدن. وقتی رسیدند بعد از اینکه دقایقی نشستیم و صحبت کردیم، شروع کردم سر بحث و باز کردم. «دوستان اجازه میفرمایید بحث و آغاز کنیم؟» موافقت و اعلام آمادگی کردن... گفتم: «بسم الله الرحمن الرحیم. ضمن عرض احترام و خوش آمد به شما سه همکار محترم. هم از جناب ایزدی، هم از جناب مسعودی، هم از جناب نوروزی ممنونم که تشریف آوردید به این جلسه بسیار مهم.» جلسه رو وارد فاز دوم کردم... گفتم: «بنده مختصر توضیحی رو خدمتتون عرض میکنم تا این کلافی رو که تاحدودی سردرگم هست پیداش کنیم. یه سری اتفاقات بچه گانه و در حد خودزنی توسط یکی از سوژه های پرونده ای که داریم روش کار میکنیم صورت گرفته که به ظاهر خودزنی هست. من نمیخوام حرکتی کنیم که بعدا پشیمون بشیم. چندمورد رو عرض میکنم و شما روی اون دقت بفرمایید.» ادامه دادم گفتم: «گزینه ی اصلی ما الآن در تهران هست و مسئولیت مهمی رو در یک سازمانی که دنیا روش زوم کرده داره. یک دختری هم که دوتابعیتی هست، خودش و خانوادش هیچ مورد مشکوکی در داخل و خارج از ایران تا به حال نداشتند، اما در کشور ثالث با عوامل سرویس های بیگانه نشست و برخواست داره و تونسته به سوژه اصلی ما که در تور دشمن قرار گرفته نزدیک بشه. اینم بگم که ما در یک مرحله تا حالا تونستیم از خروج اسناد سری اتمی جلوگیری کنیم.» کارشناس نوروزی گفت: _جناب عاکف اگر جوری دیگه اسناد و فرستاده باشه چی؟ منظورم از قبل هست؟ +حق باشماست.. بعید هم نیست. اما در این مدتی که زیر چتر من و بچه هام هست، تموم ایمیل ها و تماس های سوژه اصلی رو کنترل کردیم. _پس اگر اینطوره، به نظرم خیلی حساب شده عمل میکنه. +بله همینطوره. _میشه بگید چندماهه که زیر نظر دارید مسئول مورد نظر رو؟ +حدود 5 ماه. کارشناس مسعودی اومد وسط بحث گفت: _آقا عاکف شما سه فصل از مطالبی رو در اختیارمون گذاشتی که همزمان بنده مطالعه کردم موقع توضیحاتتون. شما برید ریشه خانوادگی گزینه اصلیتون که براش دام اطلاعاتی پهن شده رو بررسی کنید. مثلا اینجا نوشته شده  که وقتی عزتی رو در یک مسجدی که خلوت بوده و زیر نظر داشتن اون و، در موقع نماز جوری خاص که عین بعضی فرقه ها یا ادیان هست عبادت میکرده. همین خودش مشکوکه. +یعنی چی؟ _یعنی این نوع عبادت که سرش و تکان میداده گاهی، نمیتونه تیک باشه !! درسته؟ +بله. چون رفتارها و حرکات و سکناتش همه زیر نظر هست. در طول روزمره چنین رفتاری نداره.. فقط موقع عبادات این رفتارو داره. _ما قبلا پرونده هایی رو داشتیم که مشابه این بوده. +خب.. چطور؟ _این نوع عبادت برای یهودی ها هست. ایشون هم بخاطر اینکه پنهون کاری کنه گاهی نماز می خونه. شک ندارم این آدم گرایشی یهودی داره و مجبوره بخاطر شغلش و زیر نظر سازمانی که داره درونش کار میکنه نماز بخونه تا کسی شک نکنه. راستش با حرفای این کارشناس فکرم مشغول شد... گفتم: +یعنی ما باید پیشینه ایشون و که مثلا دو سه نسل قبلش و که چطور بودن، چه عقائدی داشتن زیر و رو کنیم؟ _طبیعتا یک راهش همینه. +خب این نمیتونه کمکی به ما کنه. منم با پیشینه این آدم فعلا کاری ندارم. ایزدی هم اومد وسط بحث گفت: _آقای سلیمانی ، شما زمان دانشجویی این آدم و بررسی کن. اصلا نحوه ورود این شخص به سیستم رو مورد ارزیابی قرار بده. +ببینید، نمیشه گفت ایشون از همون زمان ورود به سازمان انرژی اتمی ایران آدمی بوده که انحراف داشته وَ کارش کشیده شده به اینجا.. کشمیری زمان انقلاب تا زیر چشمش ریش داشته، نزدیک نهاد ریاست جمهوری که میشده اگر اذان میشد بیست مترم مونده بود به ساختمون محل کارش اگر هوا برف هم میزده، اُوِر کتش و مینداخته روی زمین نماز میخونده.. اما تهش شده اون. حالا برای دکتر عزتی هم، اینکه از اول اینطور بوده یا نبوده رو الآن نمیخوام درگیرش بشم. _شما مورد بررسی قرار دادی نحوه ورود ایشون به سازمان اتمی رو؟ قبلش در دوران دانشجویی چه گرایشی داشته رو میدونید؟ +بررسی شده. اسناد و مدارکش همینجا هست و در اختیار دارم. _یه پیشنهادی هم براتون دارم که بهتون کمک میکنه. +میشنوم. _ببینید جناب سلیمانی، شما حتما بررسی کن مسئولین وقت چه کسانی بودن.. در بیوگرافی که از ایشون دادید به من مطالعه کنم و مشخصاتش رو بررسی کنم، ایشون ورودی اوایل سال 83 هست. یعنی آخرای دورانی که جناح خاصی سرکار بود. +خب !
خیمه‌گاه ولایت
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم #قسمت_هشتاد_و_سوم بعد از دیدار با معاونت سازمان انرژی اتمی ایرا
_آقا عاکف، در اون زمان فعالیت های ما با چالش های مهمی پیش رو بود. به نوعی میشه گفت تعطیل بود. +لطفا بحث و سیاسی نکنیم. نباید گزینش یه سیستم رو زیر سوال ببریم. شاید بخشی ازحرفاتون درست باشه، اما... خودم این و گفتم، اما ذهنم رفت سمت یادداشتی که درون دفترچم نوشته بودم. مطلبی که نوشته بودم این بود «ریشه سیاسی افشین عزتی رو بررسی کنم». کمی مکث کردم گفتم: +چشم بررسی میکنیم این و. _آقاعاکف ما یه سری اسنادی داریم که میخوام طبق اون اسناد به شما پیشنهاد مهمی بدم. +بفرمایید، می‌شنوم. _شما حتما بررسی کنید آیا دکتر عزتی از همون گروهی هستند که در ماجرای سال 78 در کوی دانشگاه دستگیر شدند و بعدش با عفوی که خوردند وَ همچنین با رایزنی که برخی مسئولین کردند وارد سیستم مذکور شدند؟ چون هستند کسانی که اون روز گول خوردند و در فتنه تیر 78 بودند، اما امروز دارند خدمت می‌کنند در بعضی پست ها. اما بعضی هستند که علیرغم اینکه عفو خوردند و مسئولیت دارند، اما همچنان مشغول جُفتگ اندازی به پهلوی نظام ایران هستند که من معتقدم دکتر عزتی از دسته دوم هست. این و که گفت دو زاریم افتاد. یه کد داد بهم. همین برام بس بود. دو ساعت باهم بحث و تبادل نظر داشتیم که بنابرملاحظات امنیتی از آوردن بعضی اسامی و... خودداری میکنم و دیگه به اون ها نمیپردازم. جلسه که تموم شد ازشون تشکر کردم و رفتند. بیسیم زدم به 3200 که جایگزین سعید یک شده بود. +3200 عاکف هستم، صدای منو داری؟ _بله قربان. +اعلام وضعیت و اعلام موقعیت کن؟ _نزدیک خونه مورد نظر هستم و دارم ........ یه هویی قطع شد حرفش. مجددا پیجش کردم. +3200.. چی شده.. چرا حرف نمیزنی؟ پاسخی نیومد. مجددا چندبار پیجش کردم. ولی خبری نشد. شهادت مشکوک عقیق باعث شد خیلی استرس داشتم که نکنه مشابه اون اتفاق برای خانوم 3200 افتاده باشه. چندلحظه بعد خودش بیسیم زد: _قربان یه لحظه وایسید.. مثل اینکه اینجا خبرایی هست. +چی میبینی؟ چرا یه هویی ساکت میشی؟ _عه عه.. این همون دختره هست!!! +کدوم دختره؟ فائزه؟ _بله ! اومده اینجا ایستاده داره میره داخل همین خونه پیش اون مَرد ناشناس. وقتی این و گفت فهمیدم اتفاقات بیمارستان همش فیلمشون بوده. مَرد ناشناس عمدا جلوی عزتی فائزه رو زده، تا مثلا به عزتی بگه کاراتون انجام نشد، کیف و زدند، حالاهم که لو رفتید احتمالا، باید خودمون حذفتون کنیم. شک نداشتم اون شبی که عزتی با فائزه ملکی دستگیر شد، وَ بعدش بچه ها آوردنش داخل خونه امن، گِرا رو به دشمن داده بود که خطر تهدیدش میکنه، حتی علیرغم اینکه من فیلم بازی کردم براش و الکی گفتم ما از نیروی انتظامی هستیم وَ بخاطر تشابه چهره شما با یکی از کِیس های مربوط به باند بزرگ قاچاق مواد مخدر شمارو دستگیر کردیم. پس دشمن هم متوجه حضور ما شده بود. برای همین چندماه طول دادن.. اما نمیدونستن ما بیخیال نشدیم و هنوز هم در تیررس ما و زیر چتر اطلاعاتی ایران هستند. پرونده داشت جالب میشد. به 3200 گفتم: +گوش کن چی میگم 3200. چشم از خونه و آدماش بر نمیداری. حق نداری اقدام مسلحانه کنی. حتی اگر لو بری اونجا. به محض اینکه فهمیدی کسی متوجه حضورت شده، فورا منطقه رو ترک کن. دست به اسلحه نمیبری مگر اینکه کارد به استخون برسه. وقتی میگم کارد به استخون برسه یعنی ممکنه سرنوشتت مثل عقیق بشه. _چشم. الحمدلله 3200 زن شجاعی بود و انصافا خوب کار میکرد. بعد از ارتباط با 3200 رفتم داخل پارکینگ تا سوار ماشین بشم و از اداره خارج بشم، عاصف رو داخل پارکینگ اداره دیدم. بهش گفتم: +چیشد اومدی اینجا؟ وضعیت 4412 چطوره؟ _بهزاد اونجاست..همه چیز تحت کنترل هست. +من دارم میرم پزشکی قانونی. اگر میتونی با من بیای، منتظر بمونم کارت تموم شد باهم بریم. _میتونی ده دقیقه بمونی بیام؟ +اگر واقعا ده دقیقه هست آره، می مونم... اما اگر بیشتر بشه نه. چون عجله دارم. _ پس بمون میام. رفتم نشستم داخل ماشین تا عاصف بیاد. کاراش و رسیدو گزارش کاری رو برد بالا داد دفتر حاج هادی؛ بعد اومد و باهم رفتیم پزشکی قانونی. با عاصف رفتیم سرد خونه پزشکی قانونی پیش دکتر ادارمون که منتظر من بود. وقتی رسیدیم رفتیم بالای سر جنازه مطهر همکار شهیدمون. +سلام دکتر. خسته نباشی. چیکار کردی؟ _سلام..چطوری عاکف؟ +شکر. نفسی میاد و میره. برو سر اصل مطلب ببینم چیکار کردی. _عاکف این کسی که به عقیقِ شما ضربه زده، خیلی حرفه ای بوده. +میدونم. _نه از سلاح استفاده کرد، نه از داروی بیولوژیکی که بخواد این و چند دقیقه بعدش از پا بندازه. +میشه بیشتر توضیح بدی؟ مگه به چیزی رسیدی دکتر؟ _بله. کالبد شکافی هم کردم. لب ، زبان ، چشم ، معده و... تموم بدنش رو بررسی کردم. +خب! میخوام اصل قضیه رو بگی. _گاهی اوقات صبور نیستی. +دکتر! جون مادرت برو سر اصل مطلب. حوصله طفره رفتنای تورو ندارم.
خیمه‌گاه ولایت
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم #قسمت_هشتاد_و_چهارم _آقا عاکف، در اون زمان فعالیت های ما با چا
دکتر گفت: _چشم. آروم باش تا بگم.. بیا جلوتر این قسمت و ببین !! زیر گردن عقیق و نشونم داد.. بعد ادامه داد گفت: _ببین عاکف، با ضربه دست که در کمتر از صدُمِ ثانیه به زیر گردن عقیق خورده، راه تنفسیش و مسدود کرده. بعد از اثابت و انسداد راه تنفسی حدود دو سه دقیقه طول کشید تا اینکه این همکارمون شهید شد. در این نوع ضربه ها، آثار کبودی روی بدن یا محل ضربه ی وارده به روی جسم اصلا  باقی نمی مونه. +چطور فهمیدی که اینطور به شهادت رسید؟ تو که میگی آثاری ازش نمیمونه. _ما اینیم دیگه... +با من دقیق حرف بزن. دکتر مکث کرد، بعد از لحظاتی گفت: _این نوع ضربه ها کار هرکسی نیست. کار یه آدمی که استاد هم باشه نیست. این ضربه ها میتونه کار یک پزشک متخصص باشه.. یا اینکه میتونه کار یک جاسوس به شدت حرفه ای که آموزش های سفت و سختی برای این ضربه های تخصصی دیده، باشه.. یعنی کسی که کارش این هست. +جالبه! قبلا به چنین مواردی برخورد کردی؟ _بله... قبلا یه پرونده ای رو که اتفاقات پزشکی زیادی درونش وجود داشت به صورت مستقیم با حاج کاظم کار کردم. کسی که این ضربه ها رو میزد داخل تل آویو آموزش دیده بود. زیر نظر سرویس جاسوسی موساد. ضمنا، نکته مهم این هست که در اون پرونده سه نفر به این شکل کشته شدند. یعنی به همین شیوه ای که عقیق به شهادت رسید. +چه کسانی بودند؟ _جاسوس هایی در ایران بودند که باید توسط جاسوس های تازه نفس حذف میشدند. چون لو رفته بودند. گفتم: اونایی که دستگیر شدند اعتراف کردند؟ _بله. +دکتر! پس با این چیزی که تو گفتی مبنی بر اینکه اون شخصی که اینطور ضربه زده بوده به اون جاسوس های تاریخ انقضا گذشته، یعنی بعد از دستگیری فهمیدید که در تل آویو آموزش می‌دیده؟ _حاج کاظم اینطور میگفت. منم یک جلسه پای حرف اون جاسوس نشستم که دقیق تشریح کرد چطور ضربه میزنن. نگاهی به عاصف، به دکتر ، به پیکر مطهر عقیق کردم، بعد از کمی تأمل گفتم: + پس با این تفاسير، یعنی اینکه ما با موساد طرفیم. _ نمیدونم.. اینا کارتوعه که تشخیص بدی.. منم بعدا فهمیدم که این جور ضربه های حرفه ای کار این طیف جاسوس ها هست.. البته نه فقط موساد، چون یه آمریکایی مشابه همون آدم رو داشتیم. اونم پس از دستگیری توسط بچه های اداره، شنیدم اعتراف کرده بود. البته آوردنش بالای سر جنازه و همه چیزو گفت. جنازه تا چندوقت اینجا بود. منم مسئول بررسی اون جنازه بودم. +باشه دکتر ممنونم از توضیحاتِت.. مورد دیگه ای هم هست که من باید بدونم؟ _نه.. هرچی بود گفتم.. راستی گفته بودی عقیق از شدت فشار انگار چشماش داشته از حدقه در می اومد... درسته؟ +آره. چطور مگه؟؟!! _درسته پس. همینی که میگم هست. تموم علائمی که تا الان وجود داره، همینی که گفتم رو نشون داده. +دیگه با بدن عقیق کاری ندارید؟ _اگر شما ندارید ما هم نه. +پس به خانوادش خبر میدیم بیان برای تحویل بدن مطهرش برای خاکسپاری. شما هم پروندش رو تکمیل کنید. _آره. اینطور بهتره. چشم تکمیل میکنیم. نمیدونستم چطور باید با خانواده عقیق روبرو بشم. بزارید عقیق و براتون در چندخط کوتاه و مختصرمعرفی کنم. «عقیق یکی از افسران اطلاعاتی ايران بود که اسم اصلیش اُوِیس بود. اویس یکی از یاران و صحابه پیغمبر هست که اهل یمن بود و معروف به اویس قرنی بود. خیلی شیفته ی پیامبر بود و وقتی فهمید پیامبر عظیم الشان اسلام در یکی از جنگ ها با دشمنان اسلام دندان مبارکش شکسته شد، آنقدر عاشق و شیفته حضرت بود، وَ ذوبِّ در حرارت محبت رسول خدا بود که از عشق به رسول الله حضرت محمد صلوات الله علیه و آله و سلم ، اویس زد دندان خودش رو شکست، چون دندان پیامبر شکسته بود. اویس موفق به دیدار رسول الله نشد، اما بعد از پیامبر با امام علی علیه السلام بیعت کرد و طبق نقل تاریخی، در رکاب امیرالمؤمنین علی علیه السلام در جنگ صفین به شهادت رسید.» این همکارمون هم که اسمش اویس بود، دوست داشت پشت بیسیم بهش عقیق بگیم...عقیق، یا همون عقیق معروف یمن. همش میگفت از این تشابه لذت میبرم.. منم گاهی وقت ها که میدیدمش، یا روی پرونده ای باهم کار میکردیم بهش میگفتم چطوری اُوِیس قَرَنی که اونم عشق می‌کرد. بگذریم. اون شب بعد از پزشکی قانونی دیگه اداره نرفتم. با عاصف که از پزشکی قانونی اومدیم بیرون مستقیم رفتیم سمت خونه امن. نیم ساعتی از ورودمون به خونه امن گذشته بود که خانوم ایزدی از طبقه پایین اومد روی خط من.. هدفون روی گوشم بود داشتم همزمان با خوردن شام، به یه سری شنود مکالمات افراد مربوط به این پرونده گوش میدادم. ✅ هرگونه کپی و استفاده فقط با ذکر منبع و لینک و نام صاحب اثر مجاز است ✅ http://eitaa.com/kheymegahevelayat
🔸 ‌هشدار ‌رئیس دفتر عقیدتی ‌سیاسی فرمانده معظم کل قوا نسبت به فعالیت یک جریان خزنده غرب‌گرا در ایران حجت‌الاسلام سعیدی: ● یکی از تهدیدات داخلی، مسئله نفوذ است. امروز یک جریان خزنده غرب‌گرا در داخل که شاخص فعالیت آن‌ها تغییر محاسبات نسبت به ولایت فقیه و جایگاه رهبری و اختیارات آنان و تغییر سیاست خارجی است، فعال هستند. ● دومین شاخصه این افراد، تبعیت گزینشی نسبت به ولایت فقیه است، این جریان با وجود اینکه مقام معظم رهبری فرمودند با آمریکا مذاکره نمی‌کنیم، می‌گویند راهی جز مذاکره با آمریکا نداریم. ● تحولات حاضر در قوه قضائیه از دوره قبل آغاز شده بود و آیت‌الله رئیسی آن را گسترش داد، امروز جامعه نیاز به این دارد که هزینه جرم و خیانت بالا رود تا کمتر این اتفاقات در جامعه رخ دهد. ✅ @kheymegahevelayat
🔸 ‏فراخوان نیروهای احتیاط رژیم صهیونیستی به شمال فلسطین اشغالی ● فراخوان ویژه برای نیروهای اطلاعاتی احتیاط زده شده ● این، یعنی حزب الله اونقدر تمیز کارشو میکنه که یه لشکر اطلاعاتی فقط باید بیان تا بفهمن چجوری قراره ‎ نابود بشه. ✅ @kheymegahevelayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸 ارتش لبنان به دو پهپاد رژیم صهیونیستی برفراز روستای العدیسه شلیک کرد. ✍ پهپاد ترکونی، شده تفریح جدید لبنانیها... #زندگی_سگی_اسرائیلیها ✅ @kheymegahevelayat
🔸یک باند بزرگ تولید موادمخدر صنعتی از نوع هرو‌ئین، صبح امروز توسط سربازان گمنام امام زمان در سپاه حضرت ابوالفضل(ع) لرستان منهدم شد. ✅ @kheymegahevelayat
🌐 تذکرات پلیس در آستانه ماه محرم موارد زیر در ایام عزاداری ممنوع است: 🔹گل‌مالی کردن خودروها؛ در صورت مشاهده چنین خودروهایی، توقیف می‌شوند. 🔸️نوشتن شعارهای سخیف روی خودروها، نصب تمثال و شمایل ائمه اطهار(ع) بر درب هیئت و تداخل زن و مرد در مراسم عزاداری 🔹حضور بانوان زنجیر زن در هیئت های مذهبی 🔸️نصب داربست در معابر عمومی که باعث اخلال در تردد و رفت و آمد شهروندان شود. 👤 ادمین: حاج عماد ✅ @kheymegahevelayat
✅ عروسک در جیپ از ترس انتقام حزب‌الله اقدام مضحک ارتش اسرائیل در مرز لبنان ➖➖➖➖➖➖ 🔴سلاح ویژه‌ای داریم که نمی‌خواهیم آنرا خرج پهپادها کنیم/ امکان ساقط کردن برخی هواپیماها وجود دارد دبیرکل حزب‌الله لبنان خطاب به رژیم صهیونیستی: 🔹آسوده بخوابید واکنش امروز نیست. زمان حمله قنیطره که ۶ شهید برجای گذاشت ما ۱۰ روز صبر کردیم الان عجله نداریم و اسرائیل همچنان در آماده باش بماند. 🔹مقاومت تشخیص می دهد کی و کجا بزند. امکان ساقط کردن برخی هواپیماها وجود دارد. 🔹سلاح نوعی و ویژه داریم که نمی خواهیم آنرا خرج پهپادها کنیم. 🔹نظامیان رژیم صهیونیستی از یکشنبه شب و بعداز هشدار سیدحسن نصرالله در حالت آماده باش هستند. 👤 ادمین: حاج عماد ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ ✅ با کانال تخصصی ، لحظه به لحظه از مطالب و تحلیل ها و خبرهای مهم سیاسی و امنیتی ایران و سراسر جهان آگاه شوید. 💻 خیمه گاه ولایت «کانال رسمی » ✅ http://eitaa.com/kheymegahevelayat