#ف_اردکانی
(مامان #محمد_احسان ۱۳، #محمد_حسین ۱۱/۵ ، #زهرا ۱۰، #زینب ۷/۵، #محمد_سعید ۳/۵ ساله)
#قسمت_چهارم
گرچه بعد از عروسیمون زندگی خوب و عاشقانهای داشتیم، اما رفتن خانوادهم توی روحیهم اثر گذاشته بود و در نبود همسرم (موقعی که سر کار بودن) دلتنگ میشدم و گاهی گریه میکردم.😥
همسرم پیشنهاد دادن بچهدار بشیم تا من از تنهایی دربیام و سرگرم بشم.
احساس میکردم هنوز زوده و عاشقانههامون با اومدن فرزند کمرنگ میشه. ولی از اونجایی که خودم هم بچه دوست داشتم و از طرفی یک عده میگفتن تا باردار شدن راه زیاده و طول میکشه، قبول کردم.
ولی برعکس حرف اون یک عده زود باردار شدم. (الهی همهتون زود باردار بشید😅)
بعد از یک بارداری سخت با ویار شدید تا شش ماه، بالاخره شازدهمون به دنیا تشریف فرما شدن و زندگیمون از این رو👉🏻 به اون رو👈🏻 شد.
اون روزی که ما پدر و مادر شدیم (تقریبا یکسال و نیم پس از عروسیمون، یعنی بهمن ۸۷)، وقتی همسرم بچه رو دیدن خوشحال شدن، اما نه اونجوری که من انتظارشو داشتم!
آخه تصورشون از نینی تازه به دنیا اومده یه چیز دیگه بود در حد پوسترها و عکسهای ژورنالی مجلات (چهار پنج ماهه)😁
با خودشون فکر کرده بودن چقدر بچهمون زشته!
حق داشتن خب! تا حالا نینی تازه به دنیا اومده ندیده بودن.
ولی وقتی زیر چشمی، نینیهای دیگهی اتاق رو ورانداز کرده بودن، خیالشون راحت شده بود که همهی نینیها زشتن.😅
آقا پسرمون کولیک شدیدی داشت و داغ سیر خوابیدن رو به دل من و باباش گذاشت.
شب و نصفه شب توی ماشین خیابون گردی میکردیم تا نینیمون بخوابه ولی دریغ!
هفت صبح!
هشت صبح!
نه صبح!
گاهی بچه به بغل توی راه رفتن چرت میزدم😁 و همسرم صبح با چشمانی قرمز و پر از خواب راهی کار میشدن.(در واقع محمد احسان پوستمونو کند 😂)
اما با وجود تمام این سختیها برکت رو در زندگیمون احساس میکردیم. ماشیندار شدیم و سه تایی عمره مشرف شدیم.😊
همچنین ورود محمد احسان با تمام گریههاش نه تنها روابط من و همسرم رو کمرنگ نکرد، بلکه مستحکمتر کرد و چون کودک درونم همیشه فعال و سرحال و پرانرژی بوده و هست، خیلی باهاش وقت میگذروندم و بازی میکردم.
و البته بد قلقی فسقلیمون باعث نشد که به فرزند بیشتر فکر نکنیم. چون میدونستیم این بدقلقیها گذراست. گریههای محمد احسان تا ماهها ادامه داشت.
تا اینکه...
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#ف_اردکانی
(مامان #محمد_احسان ۱۳، #محمد_حسین ۱۱/۵ ، #زهرا ۱۰، #زینب ۷/۵، #محمد_سعید ۳/۵ ساله)
#قسمت_پنجم
۶ ماه از تولد پسرمون گذشته بود که فرزند بعدی رو باردار شدم.
از یکطرف خوشحال بودم از یکطرف نگران، که از پسش بر میام یا نه.
اما خوشحالیم رو نزد همسرم بروز نمیدادم که توافق هفتگانهمون تبدیل به چهاردهگانه نشه😁 (درمورد توافق بعداً توضیح میدم👌🏻)
در ایامی که عزادارِ فوتِ ناگهانیِ پدربزرگ عزیزم و درگیر مراسم بودیم، خبر بارداریمو به همه دادم. توی اون موج عزا، از یک طرف نور امید و شادی در دل همه تابید، از یک طرف هم موج نگرانی، که:
تو مِخِیْ باشِ دو تا بچه عشیره تو شهر غریب چکار کنی؟🧐
(مخی: میخواهی، باشِ: با، عشیره: شیر به شیر)
منم که پشتم اول به خدا و بعد به همسرم گرم بود، میگفتم: خدا بزرگه😍
دکتر گفت که شیردهی تا ماه پنجم بارداری ایرادی نداره، اما شیر خاصیت قبل رو نداره. پس غذای کمکی رو براش شروع کردیم و شیر گاو از حدود یکسالگی.
محمداحسان شیر خیلی دوست داشت و زیاد میخورد و چون با انواع شیره مخلوط میکردم، فکر میکردم مشکلی نداره. اما حدود ۱.۵ سالگی دچار نوع خاصی تشنج خفیف شد و دکتر تشخیص داد که به خاطر زیاد نوشیدن شیر گاوه.😐
بعد از اون بهمون گفتن که بهترین شیر برای بچهها بعد از شیر مادر، شیر بزبزیه.🐐
و چون باز بارداریم با ویار و ضعف همراه بود، چند ماهی رو خونهی پدر و مادرم موندم تا کمک حالم باشن. ولی دلتنگ همسرم میشدم و این دوری برام معضلی شده بود.
محمدحسین به فاصلهی ۱سال و ۳ماه از پسر اولم به دنیا اومد. (اردیبهشت ۸۹)
محمداحسان تا بیاد خودشو پیدا کنه، برادر کوچولوش کنارش بود و الحمدلله نه تنها حسادت نداشت، بلکه مواظب داداش کوچولوش بود که فکر میکنم از مزایای فاصلهی کمه.😍
مثلاً وقتی محمدحسین بیدار میشد میاومد و با زبون نیمبندش بهم خبر میداد، یا وقتی با پدرش هله هوله میخریدن به فکر داداشی هم بود.
محمدحسین بر عکس محمداحسان بسیار آروم بود و بیشتر وقت من با محمداحسان میگذشت. وقتی محمدحسین سینهخیز راه افتاد دو تا داداش خیلی با هم وقت میگذروندن و بازی میکردن.
البته چالش هم زیاد داشتن. هر دو با هم گریه میکردن یا احتیاج به پوشک عوض کردن داشتن یا با هم بیمار میشدن.
گاهی به غذا پختن نمیرسیدم و از بیرون میگرفتیم.
گاهی برای کار خونه از خانومی کمک میگرفتیم و البته همسرم خیلی کمک حالم بودن👌🏻 و چه بلاها که دو تا فسقلی شیطون سر خودشون نیاوردن.🤦🏻♀️
اما همهی اینها به همبازی بودنشون میارزید.
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#ف_اردکانی
(مامان #محمد_احسان ۱۳، #محمد_حسین ۱۱/۵، #زهرا ۱۰، #زینب ۷/۵، #محمد_سعید ۳/۵ ساله
#قسمت_ششم
انتهای همون سال ۸۹ برای بار سوم باردار شدم.
اما این دفعه بر خلاف دفعات قبل، نه تنها از خبر بارداریم استقبالی نشد، بلکه موج طعنه و سرزنش بود که به سوی زندگیم روانه شد.😔
حتی از طرف مادرم، عزیزترین کسم!
تا حدی که مادرم اول باهام برخورد تندی کردن و بعد هم قهر.😔
و تنها همدم من خواهرم بود که بیشتر از بقیه منو درک میکرد.
بنا به دلایلی مثل ضعف و ویار شدید (برای بار سوم ولی مدت زمانش تا سه ماه بود) مجبور بودم منزل پدرم بمونم، ولی قهر مادرم خیلی اذیتم میکرد.
شاید از نظر جسمی بهم رسیدگی میکردن، ولی از نظر روحی فقط شکنجه میشدم.😢
هر شب زنگ میزدم به همسرم و التماس میکردم که منو برگردونن خونه.
اما همسرم که معتقد بودن احتیاج به مراقبت دارم، رضایت نمیدادن.
از طرفی هم پسرا دلتنگ پدرشون شده بودن و بهانهگیری میکردن و باعث میشد طعنهها بیشتر بشه!!!😣
مجبور بودین مگه!
حالا چقدر عجله؟
خودتون میخواستین انقد زود؟
البته شاید ضعف شخصیتی از جانب خودم هم بود که نمیتونستم رضایتم رو از بارداریهام اعلام کنم!
و البته همیشه همین مشکل رو داشتم که توان دفاع کردن از ایدههای ذهنیم رو نداشتم! چه موقع انتخاب رشته و چه بعد از بارداریم. از این نقطه ضعف خودم لطمههای زیادی خوردم.😞
بالاخره همسرم موافقت کردن که منو برگردونن. خانومی رو استخدام کردیم که ازم مراقبت و در کارهای خونه و بچهداری بهم کمک کنه.
زهرا خانوم، خانوم مهربونی بودن که جای خالی مادرمو برام پر کردن. روزی چند ساعت میاومدن و در کارهای خونه بهم کمک میکردن. بچهها هم خیلی دوستشون داشتن.
چند وقتی به همین منوال گذشت تا اینکه یک روز صدای زنگ تلفن به صدا در اومد.
خواهرم بود که گریه امانش رو بریده بود و خبری رو بهم داد که همه رو شوکه کرده بود.😱
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
.
#ف_اردکانی
(مامان #محمد_احسان ۱۳، #محمد_حسین ۱۱/۵ ، #زهرا ۱۰، #زینب ۷/۵، #محمد_سعید ۳/۵ ساله)
#قسمت_هفتم
بله مادرم که دو داماد و یک عروس داشتن، خداخواسته باردار شده بودن.
من بر عکس خواهرم خوشحال شدم و دلداریش دادم که حتماً خیر و صلاحشون بوده و گفتم هر چیزی که از نظر عرف ناپسنده، لزوماً ناپسند نیست. همیشه عرف جامعه ملاک و معیار نیست مگر در مواردی!
هم از بارداری مامانم خوشحال بودم هم یه نموره دل فاطمهی منفی درونم خنک شده بود😅😈 (خدایا منو ببخش🤲🏻)
البته عمر داداشی به دنیا نبود و چند ماه بعد از تولد زهرا، توی شکم مامانم مرحوم شد. (اون موقع مامانم ۴۶ سال داشتن و علت فوت جنین شش ماهه مشخص نشد)
با تولد زهرا برای نگهداریش، به چالش جدی برخوردیم. (گرچه حدودا یک ماه زودتر به دنیا اومد ولی مشکل خاصی غیر از وزن کم (۲کیلو) نداشت)
دو تا پسر و یه دختر کوچولو که پسرا فکر میکردن عروسکه و...😩 واقعاً هم مثل عروسک کوچولو بود.
یه تخت فلزی سبک پیدا کردیم و با زنجیر از سقف آویزون کردیم. اونم وسط پذیرایی.🤦🏻♀️
حالا فکر میکنید نینی جدید راحت توش میخوابید؟
خیر!
اون دوتا جقله اسباببازی پرت میکردن توش یا با یه چیز بلند میزدن بهش و بیدارش میکردن. گذاشتنش تو یه اتاق و قفل کردن در هم چارهساز نشد.😒
یادمه ۲هفته جایی بودیم که اتاق جدا نداشت، ناچار برای سر زدن به سرویس😉 زهرا رو میذاشتم تو کمد دیواری درشو قفل میکردم.🤦🏻♀️
چند ماه بعد از تولد زهرا خونهدار شدیم.(اینم برکتش)
یک خونهی کوچیک ۱۰۰ متری که خونهی رویاهای من بود.
در واقع خونهی قبلی پدر و مادرم رو با تخفیفات ویژه خریدیم و تعمیرش کردیم.
و من برگشتم به همون محلهی قدیمیای که توش بزرگ شده بودم و با تمام همسایههاش آشنا بودم. همسایههای قدیمی که کاملاً قابل اعتماد و مذهبی بودن. اونایی هم که از محله رفته بودن جاشون رو به بچههاشون داده بودن.👌🏻
همسایهها واقعا یاری میکردن تا من بچهداری کنم.😊 مخصوصاً وقتی کاری پیش میاومد و احتیاج به بیرون رفتن پیدا میکردم بچهها رو میسپردم دستشون. موقع زایمان کاچی میپختن و خلاصه از هیچ کاری در حقم دریغ نمیکردن.❤️
وقتی مشکلی پیش میاومد یا دلم میگرفت، همسایه بغلی بود.
نبود، بغلیش! نبود، بغلیش! همینطوری برو تا ته کوچه!
هیچکدوم نبودن، کوچه پشتی!😂
بالاخره یکی پیدا میشد به دادم برسه.😉
تا اینکه فرزند چهارممون به فاصلهی ۲.۵ سال از زهرا خانوم به دنیا اومد. (تیر۹۳)
این دفعه مامانم با لحن ملایمتری ناسزا نثارمون کردن.😂
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
.
#ف_اردکانی
(مامان #محمد_احسان ۱۳، #محمد_حسین ۱۱/۵ ، #زهرا ۱۰، #زینب ۷/۵، #محمد_سعید ۳/۵ ساله)
#قسمت_هشتم
اوایل موافق بچهی زیاد نبودم، بر عکس همسرم.
بعد ازدواج بود که متوجه شدم ایشون بسیار عاشق بچه اند. قبلش بینمون مطرح نشده بود.
اما برای رسیدن به خواستهشون عجله نمیکردن.
در موقعیتهای مختلف (با فاصله زمانی مناسب) فواید فرزند زیاد رو برام میگفتن. اونم مواقعی که حال روحیم خیلی خوب بود.
اوایل جبهه میگرفتم و مخالف بودم. اما کمکم که سر فرصت به صحبتهاشون فکر میکردم، میدیدم که درست میگن.
تا اینکه از ۱۴ تای ایشون و با چک و چونه و مذاکره رسیدیم به ۷ تا.😄
پس بارداری زینب رو با آغوش باز پذیرفتم.
اون موقع بچهها کمی بزرگتر شده و زینب کوچولو رو خیلی دوست داشتن.
بعد از تولد زینب ۴ تا بچهی قدونیمقد داشتم که بزرگترینشون ۵.۵ ساله بود.
در کنار همهی شیرینیها و لذتهای داشتن چند تا فسقلی تو خونه☺️ (بازیها، خندهها، سرود و قرآن خوندنای دستهجمعی که اولش همآهنگ شروع میشد و از ثانیهی پنجم به بعد هرکس برای خودش میخوند😂 و...) گاهی ولی اوضاع انقدر به هم میپیچید که واقعا تحملش سخت میشد.
من هم صبر و حوصله و آگاهی الان رو نداشتم.
هنوز کتابهای تربیتی دینی مثل مندیگرما و... انقدر گسترده نبودن.
گاهی عصبانی از بچهها میشدم!
گاهی از همسرم!😜
و بیخبر بودم از آینده که چه خواهد شد!
شاید اگر اون موقع یک چشمهی کوچیک از حال و روز الانم رو میدیدم که چندان هم دور نبود، تحمل اون سختیهای زودگذر برام راحتتر میشد و انقدر اجرم رو آجر نمیکردم.😔
اخلاق بچهها در نبود پدرشون، بسیار متفاوت با رفتارشون در حضور پدرشون بود.😳🙁
انگار با ورود پدر بهانههای تو دلشون فروکش میکرد و گل از گلشون میشکفت.
گریهها و بهانهها ناگهان با چرخش ۱۸۰درجهای تبدیل به لبخند و اون قیامت کبری در کسری از ثانیه تبدیل به بهشت برین میشد!!
من بودم و قیافهی درب و داغون و بچههای شاد و شنگول.😒
و منتظر میموندم که همسرم ازم بپرسن چه خبر؟!
تا دلایل اون قیافه رو براشون توضیح بدم و اشکی از سر درماندگی چاشنیش کنم و خودمو خالی کنم از سختیهای نصف روز.
بعد همسرم اول یه کم همدردی کنن و بعد به شوخی بگن: اینا که آرومن بچههای به این خوبی!
شوخیای که کمکم رنگ جدی گرفت!
بعد از مدتی همسرم تلویحا گفتن که نمیگم اذیت نمیکنن. اما تو هم تحملت کم شده، که اگر اینطوریه و انقدر اذیت میکنن پس چرا جلوی من اینطوری نیستن؟!😏
حق داشتن ولی به خدا سپردم
تا اینکه یک روز....😈
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
.
#ف_اردکانی
(مامان #محمد_احسان ۱۳، #محمد_حسین ۱۱/۵ ، #زهرا ۱۰، #زینب ۷/۵، #محمد_سعید ۳/۵ ساله)
#قسمت_نهم
تا اینکه در یک صبح تعطیل که همسرم توی اتاق کارشون خوابشون برده بود و بچهها هم نمیدونستن تعطیله! فکری به سرم زد. مترصد چنین فرصتی بودم.😈
سریع دست به کار شدم و کلیهی نشانههای وجود پدر در خانه رو پنهان کردم.
کفش، سوییچ ماشین، لباس بیرونی و...
منتظر شدم تا بچهها بیدار شن و قیامت به پا شد!
یکی گریه میکرد.
یکی پا به زمین میکوبید.
یکی بهانه میگرفت.
و...
اما اون روز برخلاف روزهای دیگه، از این همه قیل و داد و هیاهو اذیت نشدم.
چون قرار بود به همسرم ثابت کنم که من زود رنج نشدم.😆
بعد از ساعتی، همسرم که از فرط سروصدا بیدار شده بودن با چشمانی اینجوری😳 از اتاق اومدن بیرون!😉
و پی به حقیقت بردن.🙃
بعد از مدتی حتی خانوادههامون هم پی به تفاوت رفتار بچهها برده بودن. به طوریکه بدون بابا به سختی پذیرای ما میشدن.😂
اما درمورد اینکه چرا بچهها رفتار دوگانه داشتن، من فکر میکنم که از فرط علاقه به پدرشون بود.
در واقع خیلی از اون بهانهگیریها منشأ دلتنگی داشت و این رو از آرامشی که بعد از ورود پدر میگرفتن میشد فهمید.
اگر متهم به شوهر ذلیلی نمیشم،😁 باید بگم که خودم هم دست کمی از فرزندانم نداشتم.
گاهی در نبودشون اینقدر گله و شکایت آماده میکردم که به محض ورودشون به خونه نثارشون کنم،😜 اما با دیدن چهرهی متبسم و آرامشون همه چی یادم میرفت.🤦🏻♀️
پس به بچههام حق میدادم دلتنگشون بشن.
و باز هم فکر میکنم راز این انتقال آرامش از سوی همسرم این بود که مشکلات بیرون از خونه رو به هیچ وجه وارد خونه نمیکردن و نمیکنن.
گردو غبار سختیها و مشکلات روزانه رو پشت درب خونه از دوششون میتکوندن و با چهرهای آرام و تبسمی بر لب وارد خونه میشدن.
با تمام وقایع با آرامش برخورد میکردن و بساط شوخی و بازی با بچهها و بالا رفتن از سروکول بابا هم همیشه به راه بود.😇
کمکم من هم از ایشون این رفتار خوب رو یاد گرفتم و سعی میکردم به محض ورودشون شروع به گله و شکایت و آجر کردن اجرم نکنم.💚
و به جاش تبسمی در برابر تبسم تحویلشون بدم.😊
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
.
#ف_اردکانی
(مامان #محمد_احسان ۱۳، #محمد_حسین ۱۱/۵، #زهرا ۱۰، #زینب ۷/۵، #محمد_سعید ۳/۵ ساله)
#قسمت_دهم
بعد از تولد زینب، دچار حالات روحی شبیه افسردگی شدم، که البته درصدی از اون به خاطر کار زیاد و ضعف جسمانی بود.
وقتی برادرم متوجه حالات روحی من شدن بهم راهکار دادن که در کنار بچهداری، برای خودم هدفی تعیین و برای رسیدن بهش تلاش کنم.
راهکاری که مورد استقبال و حمایت همسرم قرار گرفت. و قرار شد ناکامی خودم رو در کنکور چند سال پیش با شرکت مجدد در کنکور جبران کنم.
کتابها رو تهیه و با انگیزهی فراوان شروع به درس خوندن کردم.
اما مسئلهای که خیلی عجیب بود، این بود که با گذشت چند سال از آخرین ترم دانشگاه حتی سادهترین مسائل ریاضی و فیزیک و شیمی رو فراموش کرده بودم.
خدایا جدول ضرب یادم رفته بود!😳 شیش هفت تا چند تا میشد؟!!!
هشت هشت تا؟!!!
تقسیم چکشی؟!🤦🏻♀️
ضرب چند رقم در چند رقم؟!
وای خدا باورم نمیشد.
انقدرررر خودم رو درگیر کار خونه و بچهداری کرده بودم که مغز و حافظهم به تنظیمات کارخانه برگشته بود.😁
ولی ناامید نشدم. یعنی سمجتر از این حرفها بودم که بخوام دست بکشم. با واقعبینی یک بازهی زمانی سه الی چهار ساله برای خودم تعریف و از صفر شروع کردم.
برای شروع جدول ضربو حفظ کردم.😂👌🏻
شاید باورتون نشه ولی تقسیم چکشی و توان و رادیکال و... رو تو گوگل جستجو میکردم.
وچون بچهها کوچیک بودن و در حضورشون نمیتونستم درس بخونم، صبح زود ساعت ۳:۳۰ تا ۴ بیدار میشدم و اول توی حیاط کمی قدم میزدم تا خواب از سرم بپره.🙃
و چون خونه کوچیک بود و با روشن شدن چراغ چهار تا چشم اینجوری😳 جلوم ظاهر میشد، توی روشویی سرویس بهداشتی یا رختکن حمام درس میخوندم.😆
همون صبح زود درسهای جدید رو میخوندم و در طول روز که بچهها بیدار بودن در حین کارهای خونه، کتاب روی اپن باز بود و مرور میکردم.
یا نکات مهم و چارتها رو روی برگههایی مینوشتم و بالای گاز یا سینک ظرفشویی یا در یخچال میچسبوندم که موقع آشپزی یا ظرف شستن مرور کنم.
و البته از کمک برنامههای اندرویدی بینهایت استفاده کردم و لذت بردم.
آزمونهای آزمایشی رو مرتب شرکت میکردم و تشویقهای همسرم هنگامی که ناامیدی بهم غلبه میکرد، بهم انگیزه میداد.
با اینکه هنوز درسها رو کامل نخونده بودم، آزمایشی شرکت و رتبه ۲۰۱۵ رو کسب کردم.
ولی قانع نبودم و مصمم بودم راهی رو که شروع کردم تا پایان ادامه بدم. چون هنوز از بازهی زمانی تعریف شده یکسال دیگه مونده بود...
همینطوری امیدوار پیش میرفتم که...
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
.
#ف_اردکانی
(مامان #محمد_احسان ۱۳، #محمد_حسین ۱۱/۵ ، #زهرا ۱۰، #زینب ۷/۵، #محمد_سعید ۳/۵ ساله)
#قسمت_یازدهم
در درس خوب پیش میرفتم که فرزند اول از دور دوم 😉 رو به لطف خدا باردار شدم.😍
ویار شدید و ضعف و... در فرآیند درس خوندنم وقفه ایجاد کرد و بارداری پر چالشی رو گذروندم که من رو در سراشیبی عجیبی انداخت. یأس، ناامیدی، بدبینی، افسردگی و بداخلاقی!طوری روی روحم چنبره زده بود که خلاصی از اون رو ممکن نمیدونستم.
به قول همسرم من باردار بودم و ایشون بارداردار و به عقیدهی ایشون باردارداری از بارداری بسیار سختتر بود.😏(الکی میگه!!! به لحن بابا پنجعلی😂)
باز هم ناامید نشدم و با توکل بر خدا و یافتن و به کار بستن راهکارهایی و البته همدلی همسرم، از درهای که خودمو توش گیر انداخته بودم، صعود و افکار منفی رو از ذهنم دور کردم و سعی کردم نشاط رو در خودم دوباره ایجاد کنم.💪🏻
در واقع فاطمهی بداخلاق و بیاعصاب رو کوبیدم و یه فاطمهی دیگه ساختم.(درمورد راهکارها در یک پست جدا توضیح میدم انشاءالله)
بعد از پا گرفتن محمد سعید هم با یه کوچولوی فوقالعاده پر انرژی طرف شدم که جز پاره و خطخطی کردن کتابهای مامانش کار دیگهای بلد نبود و چون اولویت اولم در زندگی همسر و فرزندانم اند، ترجیح دادم موقتا درس رو کنار بگذارم و مطالعات غیر درسی رو جایگزین کنم.
حالا که سعید بزرگتر شده مصمم هستم به یاری خدا به اهداف تحصیلیم برسم و به نظرم سن و سال فقط یک عدد در شناسنامه است. احساس میکنم ۱۸ سال بیشتر ندارم و هنوز آرزوهای بزرگی در سر میپرورانم.😌
و مطمئنم این لطف خدا بود که درسها رو بخونم و در ایام مدرسهی بچهها و مخصوصاً کرونا، مثل معلمهای حرفهای مطالب رو به فرزندانم آموزش بدم.💪🏻
در اون ایام محمداحسان بسیار کمک کارم بود. تا جایی که زینب شبها ترجیح میداد پیش داداش بخوابه. بنابراین ورود نینی جدید از این لحاظ چندان چالشساز نشد. همچنین محمداحسان مهارت خاصی در خوابوندن نینی جدید روی پاش داشت و من خوابوندن محمدسعید رو بهش میسپردم.
(با اینکه احسان تو بچگیش پوستمونو کنده بود، ولی بعدها خیلی کمک کارم شد😍)
چند ماه بعد از تولد محمدسعید، خونهی کوچیکمون رو فرختیم و خونه بزرگتر در منطقهای ارزانتر خریدیم. درسته که توی محله جدید از یاری همسایهها دیگه خبری نبود، اما فرزندانم انقدری بزرگ شده بودن و کلی کمک حالم بودن.👌🏻
البته همیشه انقدر آماده به کمک نبودن و برای هر کدوم از ترفند مخصوص به خودش استفاده میکردم. (سیاست مادرانه😉)
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
.
#ف_اردکانی
(مامان #محمد_احسان ۱۳، #محمد_حسین ۱۱/۵، #زهرا ۱۰، #زینب ۷/۵، #محمد_سعید ۳/۵ ساله)
#قسمت_دوازدهم
خداجونم میشه غر بزنم؟!
بیزحمت به اون فرشته که سمت چپ گذاشتی بگو یه کوچولو استراحت کنه و ننویسه! شمام خواهشاً این دفعه رو ندید بگیر!
آقامون! دلم میخواد غر بزنم! ناراحت نشیا! دلم پره😜بزنم؟!
و اینجا بودکه با دادن چراغ سبزی از سوی آقای همسر، غرزدنها شروع میشد.
با تولد هر فرزند علاوه بر برکات مادی و معنوی که شامل حالمون میشد، همسرم از نظر شغلی پیشرفت میکردن. (طلبه اند)
تا اونجایی که حد کمکهای ظاهریشون (و نه مادی و معنوی)، از فرزند اول تا پنجم، از بینهایت به سمت صفر میل کرد!😂
البته به سمت صفر رفت ولی الحمدلله، گوش شیطونه کر، صفر نشد!
سال به سال سرشون شلوغتر شد و وقتشون کمتر. اوایل اذیت میشدم و گاهی شکایت میکرد. (با اطلاع قبلی😅)
اما بعد بارداری پنجم تصمیم گرفتم نیمهی پر لیوان رو ببینم.😌
دیدنِ تنها که نه!
در واقع زل بزنم!😁
و به این قضیه و خیلی از مسائل دیگه، از زاویهی زیباتری نگاه کنم. انقدر نگاه کنم و بهش فکر کنم تا چشم و ذهنم عادت کنه به زیبا دیدن.😍
به جای اینکه به همسر پرتلاشم به عنوان مردی که بیشتر به فکر کارشونن و فرصت چندانی برای وقت گذروندن با خانواده ندارن نگاه کنم، به این فکر میکردم که چقدر تلاش میکنن که خانواده کمبودی احساس نکنن. و به کارشون به چشم جهاد نگاه میکردم. اینطوری دیگه دیر اومدنشون و یا مدام کار کردنشون با گوشی اذیتم نمیکرد.
اون موقع بود که فراوانی درخواست مجوز برای غرغر، کم و کمتر شد.😁(انشاءالله به صفر برسه)
به خانهداری و بچهداری خودم به دید شغلی نگاه کردم که باید به نحو احسن انجامش بدم.👌🏻 شغلی که حقوقشو خدا برام پسانداز میکنه.😇
سعی کردم باری از دوششون بردارم. به جای اینکه آخر هفتهها ازشون درخواست تفریح و گردش کنم، سعی میکردم برنامهی مستقل با دوستانم بذارم و بچهها روو هم ببرم تا هم همسرم به کارهاشون برسن و هم بچهها به تفریحشون.👌🏻
البته آقای همسر هم به جاش تابستونا سنگ تموم میذارن و مسافرتمون به راهه.
حضور کمشون توی خونه هم مثل چای عراقیه!!
قلیل ولی غلیظ😉
همینطور یک نوع قرارداد نانوشته و ناگفته بینمون داریم و هر دو سعی میکنیم سطح توقعاتمونو پایین بیاریم و خستگی و گرفتاریهای همدیگه رو درک کنیم.
در مواقعی که یکیمون اعصاب نداره اون یکی سعی میکنه محیط رو آروم و به طرف مقابل آرامش تزریق کنه.(البته بار این آخری رو آقای همسر بیشتر به دوش میکشن.😁)
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
.
#ف_اردکانی
(مامان #محمد_احسان ۱۳، #محمد_حسین ۱۱/۵، #زهرا ۱۰، #زینب ۷/۵، #محمد_سعید ۳/۵ ساله)
#قسمت_سیزدهم
یا مقلب القلوب و الابصار/ یا مدبر الیل و النهار/ یا محول الحول و الاحوال/ حول حالنا الی احسن الحال
آغاز سال ۱۴۲۰ هجری شمسی مبارک
🎉سال نو مباررررررک🎉
نوهی ۱: باباجون عیدی نمیدی؟
همسرم: چرا نمیدم باباجون؟
خانوم! اون دسته اسکناس یک میلیاردی نو رو از تو کمد برام بیار.
وایسا ببینم چند تایین؟
خودم: دوازده تا بچهها و همسراشون، هشت تا هم نوه.
همسرم: ماشاالله
خداروشکر که دورمون شلوغه و تنها نیستیم.
محمداحسان: آره واقعا! بابا چه کار خوبی کردید که زیاد بچه آوردید. الان هم بچههامون از نظر عمه و عمو و خاله و دایی آبادن، هم تو سختیها به داد هم میرسیم.
همسرم: آره آره، درسته که تو تو بچگیت پوستمونو کندی ولی میارزید.😁 تازه من ۱۴ تا میخواستم، حاج خانوم قبول نکرد.😒
عروس بزرگه😜: وای بابا، محمداحسان بچگیش اذیتکن بود؟ بگو بچههاش به کی رفتن.😆
محمداحسان: آها! الان شدن بچههای من!😏
محمدحسین: آره من یادمه چقد گریه میکرد.😄
خودم: نه بچهم، الکی نگین! اصلأ هم اذیت نمیکرد.😏 همهتونو محمداحسان بزرگ کرد.
زهرا: نه داداشم بچهی خوبی بود! اونی هم که جیغ من و زینبو در میآورد عمه وسطیمون بود.😂
خودم: تو جیغت همیشه دم مشکت بود!
نوهی ۲: مامان جون اونی که دم مشکه، اشکه.
خودم: الهی قربونت برم. میدونم مامان جون، شوخی کردم خوشکلم.😘
عروس۲: مامان محمدحسین آروم بود؟
خودم: آره مادر. محمدحسین و زینب اصلأ نفهمیدم چطور بزرگ شدن، انقد که آروم بودن.
زینب: خواهش میکنم!😎 قابل توجه بعضیا😉
داماد: وا پس چرا الان اینجوریه.😂
زینب: چهجوری مثلا؟!🤨
داماد: هیچی... همونجوری... آروم😅
همسرم: ولی از شوخی گذشته، کاش خاله نسرین و دایی مجتبی و عمو رضا هم به فکر امروزشون بودن و بچه بیشتر میآوردن.
الان مجبور نبودن بمونن خونهی سالمندان.😔
خودم: آره، انقدر که بهشون هشدار دادیم
ولی کو گوش شنوا؟
هی گفتن پول، خونه، ماشین، درس، کار... الان نه کار و درس به کارشون اومد و نه خونه و ماشین. آدم باید دودوتا چهارتا کنه ببینه چی رو فدای چی میکنه.
مادر ثواب داره، فردا بیاید همگی بریم یه سر دیدنشون😔
محمد سعید: شما برید من با نامزدم قرار دارم☺️😁 سلام منم برسونید.
همه: باااااااابااااااا زن ذلیییییییییل... بیا پایین باهم برییییم... واسه ما قاطی مرغا شده.😂
حالا بذار دو روز از عقدت بگذره بعد واسه ما فاز متأهلی بردار.🤣
پ.ن ۱: بعد از تعریف کردن نسبی سرگذشتم و از حیث عیب نبودن آرزو بر جوانان،😁 دلم میخواست گوشهای از آیندهی خیالیم رو باهاتون شریک بشم. آیندهای که قسمتیش بستگی به تصمیم و رفتار امروزمون داره.
اون موقعی که اگر عمری باشه من ۵۷ سالمه و همسرم ۵۹ سالشون.
پ.ن۲: خاله نسرین و دایی مجتبی و عمو رضا و نوهها و عروس و دامادها شخصیتهای خیالی اند (شاید هم نه!)
همچنین عمه وسطی، چون بچهها دوتا عمه دارن!
پ.ن۳: سال نو مبارک، ممنونم از اینکه وقت و نگاه ارزشمندتون رو در اختیارم گذاشتید.💚
یا علی
(پایان)
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
.
#ف_اردکانی
(مامان #محمد_احسان ۱۳، #محمد_حسین ۱۱/۵ ، #زهرا ۱۰، #زینب ۷/۵، #محمد_سعید ۳/۵ ساله)
مادر ستون اصلی خونه است.
اگر از درون پوسیده باشه، کسی توی اون خونه احساس امنیت و آرامش نداره.
اما اگر استوار و سالم باشه، همه خیالشون راحته که سقف بالای سرشون به این راحتیها متزلزل نمیشه.
توی بارداری پنجمم، متزلزل و افسرده بودم و روحیه و نشاطم رو به کلی باخته بودم. تاثیر این بینشاطی رو روی همسر و فرزندانم میدیدم.😔
اما عاقبت به خودم اومدم و تصمیم کبری😁 گرفتم که نشاط رو در خودم زنده کنم.
اول به دنبال راهکارهایی گشتم که سریعتر و بهتر به امور منزل برسم که قبلا توضیح دادم. (با جستجوی کلمه مدیریت زمان میتونید بهش دسترسی پیدا کنید)
بعد هم به دنبال راهکارهایی که نشاط رو در خودم ایجاد کنم، با کلی تفکر و تحقیق به این نتایج رسیدم:
🔸قدم اول: آغاز صبحی دل انگیز
✓ اول صبح رو با مسواک و وضو آغاز کنم
✓ اگر قصد بیرون رفتن نداشتم، کمی آرایش رقیق و پوشیدن لباسی که بهم حس خوبی میده و استفاده از عطر و ادکلن
✓ سلامی گرم و با توجه، به گنجینههای عالم هستی، ائمه معصومین علیهمالسلام و نیت خادمی این عزیزان
✓ پخش صوت معنوی مثل زیارت عاشورا و... در خانه
✓ خوندن یک صفحه قرآن
🔸قدم دوم:
پهن کردن بساط صبحانه در گوشهای از منزل
و بعد اجرای قوانین و قدمهای مدیریت زمان و...
🔸قدم سوم: کنترل ذهن
✓ راه ندادن افکار منفی به ذهن و فکر نکردن به خاطرات بد (درسته خیلی سخته ولی شدنیه👌🏻)
✓ به ازای هر فکر منفی و ناپسند انجام یک کار معنوی (مثلاً ۱۰ تا صلوات یا خوندن یک سورهی کوچک از قرآن)
✓ مرور خاطرات خوب، مربوط به نامزدی، تولد بچهها و... با دیدن آلبومها و...
✓ داشتن حسن ظن به خداوند متعال: در روایات داریم به خدا هر طور گمان داشته باشیم همونطور با بندهاش رفتار میکنه.
✓ برنامه داشتن برای شکرگزاری: نعمتهای خدا از سفیدی نمک تا سیاهی ذغال رو به یاد بیارم و خدا رو به خاطرش شکر کنم.
✓ کنترل ورودیهای ذهنی: هر خبری، هر فیلم و کلیپی یا هر صوت و کلامی رو وارد ذهنم نکنم.
✓ نگاه به مسائل از زاویهی زیباتر: خیلی از مشکلات و گرههای ذهنی ما با این کار باز میشه. فرض کنید فرزندمون با مداد روی دیوار رو خطخطی کرده به جای عصبانیت، میتونیم سر دوربین رو بچرخونیم و از دید فرزند کوچولومون که هنوز چندان فرق خوب و بد رو نمیدونه یا میخواد توجه مامان رو جلب کنه، به این داستان نکاه کنیم.☺️
✓تغییر برخی ساختارهای ذهنی: بعضی مسائل به غلط توی ذهن ما یا دیگران منفی شدن. کافیه در موردشون منطقیتر فکر کنیم و تا جایی که در چارچوب نافرمانی خدا نباشه، ذهنیتمون رو در موردشون تغییر بدیم. مثلاً فرض کنید همسرمون میخواد با دوستاش به یه تفریح یا مسافرت مجردی بره، با واکنش منفی نود درصدی مواجه میشه. در حالیکه آقایون احتیاج دارن گاهی! (نه همیشه) دور از مشغله و مسؤولیتهای خانه و خانواده به تفریح یا مسافرت مجردی بپردازن.
یا اینکه وسایل خونه حتما باید چنان باشه، اگر مبل نداشته باشیم خییییلی زشته و...
✓ داشتن ذهن پویا: با مطالعه و حتی حل معما و مسائل ریاضی به صورت ذهنی، به عنوان مثال سعی کنید رمزهای پویا و شمارههای پنج شش رقمی رو با یک نگاه کوتاه حفظ کنید. حفظ آیات و روایات که یک تیر و دو نشان بسیار جذابیه👌🏻
✓ مشخص کردن و نوشتن اهداف کوتاه مدت و بلند مدت و برنامهریزی برای رسیدن به اونها
🔸قدم چهارم: توجه به تغذیه
✓ پختن غذا به نیت نذری
✓ خوردن مکملها (طبیعی یا شیمیایی) که رکعت هجدهم نمازهای یومیه است (انقدر واجب)
✓ قرار دادن کاسه متبرک به آیات حک شده در کلمن آب و افزودن مقداری گلاب👌🏻
🔸قدم پنجم: انتقال نشاط به دیگران
برای انتقال نشاط مهمترین گام، اولین برخورده...
اولین برخورد با همسرمون که از سر کار برگشته یا فرزندانمون که از خواب بیدار شدن یا حتی توی فضای مجازی ،یک *سلام پرررانرژی* میتونه منتقل کنندهی نشاط باشه. قبلش لازمه اخمامون رو باز کنیم و گله و شکایتها رو قورت بدیم.😉
سلام پرانرژی یعنی:
✓ سلامی که به اندازهی کافی بلند و رسا باشه
✓ با لبخند همراه باشه
✓ همراه با الفاظ زیبا باشه، مثلاً: سلام پسر عزیزم، سلام دختر گلم، سلام عشقم و...
#روزنوشتهای_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
سلام به همه عزیزان✋
نماز روزه هاتون قبول
تک فرزندی، از منظر موافقان و مخالفانش، نکات مثبت و منفی متعددی داره! 🤔
دغدغهی خیلی از خانوادههای امروز هم هست. چون خیلیها انقدرررر با ورود فرزند اولشون دچار چالش شدن که اصلا نمیتونن به فرزند دوم فکر کنن. 🥴
بد نیست یکبار تجربهی کسایی که چند قدم از ما جلوتر هستند رو صادقانه بشنویم. 🙂
🔶 امروز از شما عزیزانی که:
خودتون تک فرزند بودین
یا
تک فرزند بالای پنج سال دارین
میخوایم که هم محاسن و هم معایبی که تجربه کردید رو به آیدی زیر برامون بفرستید. 🙏
@ghodusi1499
☘️☘️☘️
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
.
سلام مامانهای شریف🌸
روزه داریها و روزهدارداریهاتون! قبول انشاالله.
دیشب خواهش کردیم از تکفرزندان و تک فرزندداران! که از مزایا و معایب تکفرزندی برامون بنویسن؛ که چندتاشو براتون گلچین کردیم:
🔹سلام. من متولد ۶۶ هستم.
سال ۸۹ ازدواج کردم و ۹۱ بچهدار شدم.
دخترم مشکل جسمانیای داشت و طول کشید تا من باهاش کنار بیام.
به همین دلیل بعدش بچهدار نشدیم.
رفتارهای منفیای که دخترم داره و فکر میکنم بخاطر تکفرزند بودنشه:
۱. اصلا طاقت باخت نداره حتی تو ساده ترین بازیها.
۲. خیلی وابسته به تلویزیون و موبایل و بازیهای موبایلیه.
۳. یه مقداری هم لوسه و تحمل نه شنیدن نداره.
۴. خیلی اوقات هم به ما میگه که چرا من تنهام و خواهر و برادر ندارم، ولی فلانی و... تنها نیستند.
البته من الان باردارم، انشالله که از دعای دخترم و شما خوبان خدا فرزند سالم و صالح عنایت کنه و دخترم به آرزوش برسه و خواهردار بشه.
اگه بخوام از محاسن تکفرزندی بگم:
۱. تنظیم زمان خوابش راحته، چون تو خانوادههای چند فرزندی بچهها گاهی معطل خوابیدن اون یکی میشن و نمیخوابن.
۲. میتونم به درساش برسم و براش وقت بذارم.
🔹سلام. من از پدر و مادرم خیلیی خیلییی ممنونم بابت تمامی زحمات و فداکاریهاشون.
من هم قربانی طرح «دو تا فرزند کافیه» شدم.
میگم قربانی چون واقعا سخته تنهایی؛ اون موقع برای من و الان برای برادرم...
ما ۱۰ سال اختلاف سنی داریم و دو دنیای متفاوت! موقعی که برادرم ۸ ساله بود و من ۱۸ ساله، عروسی کردم و برادرم خیلی تنها شد!
الان ما دو تا تکفرزندیم.
هر دومون، همه چی داریم.
برادرم اتاق جداگانه داره ولی یک لحظه داخلش نمیره، تخت خواب داره ولی روش نمیخوابه...
هر کدوممون تواناییهای زیادی داریم ولی
هیچ کدوم از تواناییهای من و برادرم اختلاف سنیمون رو کم نکرد یا برامون خواهر و برادر نشد!
هر وقت خانوادهی همسرم یا دوستای خودم رو میبینم که سه تا و بیشترن واقعا دلم میسوزه از اینکه همیشه تنها بودم و الانم برادرم همینطوره...
هیچ امکانات رفاهی جایگزین خواهر و برادر نمیشه. هیچ تخت خواب گرم و نرمی بعداً آغوش خواهر برای سختیهای زندگی نمیشه یا حمایت برادر توی مشکلات. هیچ تبلتی جایگزین بازی بچهها با هم نمیشه.
کاش پدر و مادرا بدونن همه چیز امکانات رفاهی نیست.
من الان ۲۴ سالمه و دو تابچه دارم، ولی حسرت خواهر داشتن، همیشه همیشه توی دلم میمونه. حاضر بودم هیچ کدوم از امکانات رفاهی رو که داشتم، نداشته باشم و به جاش یه خواهر یا یه برادر دیگه داشتم کااااااااااش...
🔹سلام. پسر من شش سالهشه و به خاطر مریضی نتونستم باردار بشم.
تو این چندسال پسرم دائم تنها بوده و هیچ هم بازیای نداشته.
وقتی به مهمونی یا پارک و یاجایی میریم با بچههای دیگه نمیتونه دوست بشه و ارتباط بگیره و خیلی ترس داره از اینکه با کسی بخواد صحبت کنه.
وقتی هم بهش میگم بیا بریم پارک، گریه میکنه و میگه میخوام خونه بمونم؛ و من عزا گرفتم امسال چهجوری بفرستمش مدرسه.🙄😑
☘️☘️☘️
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif