امام رضا (علیه السلام):
به اندازهای غذا بخور که متناسب بدنت باشد و بیشتر از آن ارزش غذایی ندارد و هر کس به اندازه بخورد او را سود بخشد و همچنین است آشامیدن آب.
فَاغْتذ ما یشاکل جسدک و من أخذ من الطعتمِ زیادةً لم یُغذَّه و من أخذه بقدرٍ لا زیادة علیه و لا نقصَ فی غذاه نَفَعه و کذلک الماءُ.
(مفاتیح الحیات، ص۱۴۳)
💛 مژده ای اهل وِلا نور خدا گشته پدید
💚هشتمینِ حجتِ حق آن شهِ فرزانه رسید
💛مهِ ذیقعده شد و ماهِ خدا گشته عیان
💚همه تبریک بگویید که عید آمده عید
سیروس بداغی
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«روایت دورهمی مادرانه (۱)»
#پ_بهروزی
(مامان #محمد ۶.۵ ساله، #علی ۴.۵ ساله، #آیه ۸ ماهه)
پسرا تو اتاق بازی میکردن، آیه خواب بود و همسرم مشغول کارای خودشون. منم حین جمعوجور کردن آشپزخانه کتاب صوتی گوش میکردم. مثل همیشه همسرم پرسیدن کتابِ کیه؟
- فکر کنم شهید محمدحسین حدادیان به روایت مادر شهید.
+ فکر میکنی؟ یعنی نمیدونی چی داری گوش میدی؟
- آخه حس میکنم راوی همسر شهیده.🤔 شاید کتاب رو اشتباه انتخاب کردم.
دستامو خشک کردم و رفتم سراغ گوشی.
- نه انگار اشتباه نکردم، کتاب آرامجانه، شهید محمدحسین حدادیان به روایت مادر. نمیدونم چیه قضیه.
+ خب پس شاید مادر شهید، همسر شهید هم بودن.🤔
- شاید... حالا گوش میکنم ببینم چی میشه.
از همون وقتی که متوجه شدم حدس همسرم درسته و مادر شهید حدادیان همسر شهید طریقی بودن، خیلی مشتاق شدم که این بانو رو زیارت کنم.😍
هنوز کتاب تموم نشده بود که پیگیر دیدار شدم. خدا هم وسیله رو جور کرد و یکی از رفقای ندیدهٔ مجازی قرار دیدار با مادر شهید رو هماهنگ کردن. ۸ خرداد، امامزاده علی اکبر چیذر.
راستش بیشتر از اینکه مشتاق زیارت مزار شهید باشم، تشنه شنیدن بودم، شنیدن از بانویی که در جوانی در راه ارزشهاش، همسر عزیزش رو تقدیم کرده و این استقامت در راه حق تداوم داشته، طوریکه فرزند جوانشون هم در راه حفظ این نظام از جانش گذشته.
از شب قبلش حال و هوای راهیان نور داشتم. توی ذهنم مرور میکردم که دیدار چطور پیش میره و چی میگیم و چی میشنویم؟!
شگفتانهٔ اول صحبتهای مادر شهید این بود که امروز ۸ خرداد، سالگرد شهادت شهید طریقی است. دلیلش رو نمیدونم، ولی حس خوبی پیدا کردم، انگار برای این مراسم از طرف خود شهید دعوت شده باشیم.
مادر از شهیدانشان گفتند.
اینکه هر دو عزیز، هم مهدی طریقی و هم محمدحسین حدادیان، بیمهری کم ندیدند ولی از مسیر حق منصرف نشدند... پای همهٔ سختیها ایستادند، تا پای جان!
گفتند که محمدحسین برای هر مشکلی که در کشور پیش میآمد، شبانهروز تلاش میکرد، از یه قائله فارغ میشدن، داستان بعدی و شب نخوابیهای محمدحسین. از متورم شدن رگ گردن محمدحسین بابت داستان چهارشنبههای سفید گفتن... اینکه چقدر حرص میخورد که میخوان حجاب رو از سر دخترامون بردارن.😓
ادامه دارد...
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«روایت دورهمی مادرانه (۲)»
#پ_بهروزی
(مامان محمد ۶.۵ ساله، علی ۴.۵ ساله و آیه ۸ ماهه)
وقتی مادر شهید از دغدغهٔ و تلاش محمدحسین میگفتند، یاد این عبارت رهبری افتادم که《هرکجا هستید، آنجا را مرکز دنیا بدانید!》
محمدحسین مصداق همین توصیه بود. انگار مهمترین مسئولیت عالم به گردنش بوده و بیوقفه و خستگیناپذیر برای انجام وظیفه تلاش میکرد. مزد مجاهدتش رو هم خیلی زود گرفت... حالا دست محمدحسین برای انجام کارهایی که در ذهن داشته بازتره و بدون محدودیتهای دنیای مادی، کار جبههٔ حق رو راه میندازه.
یکی از مهمانان جانماز کوچکی که عکس محمدحسین روش بود به مادر شهید هدیه داد. میگفت تو صحن امامزاده یه دختر خانم این جانمازها رو به زائرها میداده.
حتما محمدحسین گرهگشای زندگیش بوده و حالا این دختر خانم ادای دین میکرده.
محمدحسین خستگی ناپذیر بود، درست مثل مادر. وقتی ازشون پرسیدیم این استقامت از کجا میاد؟ چرا خسته نشدید؟ مادر شهید گفتند خستگی در راه حق معنی نداره...
کار برای رضای خدا خستگی بردار نیست.
مادر مهربون شهید برامون از اهمیت و ضرورت مطالعه و کسب معرفت در محضر بزرگان گفتند. خودشون هم سالهاست پای درس اساتید مینشینند. به ما توصیه به انس گرفتن با قرآن و نهجالبلاغه کردند.
مادر عزیزی از بین مهمانها از کمبود وقت پرسیدند. ایشون دکترای مکانیک داشتند و دو تا فسقلی وروجک. پرسیدند چطور هم به بچهها برسیم، هم درس و دانشگاه و هم مطالعه و ...
نکته کلیدی که مادر شهید به نقل از استادشون گفتند این بود👇
هروقت کار زیاد داشتی و وقتت کم بود، بگو السلام علیک یا جواد الائمه.
برکت زمان رو از امام جواد بخواید.😍
دیگه حسابی یخمون باز شده بود و همه دوست داشتیم سوال بپرسیم و از مادر شهید راهنمایی بگیریم.
مادری بودند که سه فرزند داشتند، تا جاییکه یادمه، فرزندانشون ۲۵ ،۱۵ و ۵ ساله بودند. هم دنبال عروس بودند، هم دغدغهٔ سالم موندن پسر نوجوانشون رو داشتند، هم دستشون به ناز خریدنِ دختر کوچولوشون بند بود.🥰😁
از فاصلهٔ زیاد بین بچههاشون ناراضی بودند، میگفتند جا داشت دو سه تا دیگه هم اون وسطا میاومدند. مادر شهید گفتند: خب هنوزم دیر نشده، اون دو-سهتای جا مونده رو الان بیارید.☺️😍
خلاصه که بحث رفت به سمت فرزندآوری و فاصلهٔ سنی و سختیهای بچهداری. حاشا که مادران شریف ایران زمین جایی دور هم جمع بشن و حرف به اینجاها کشیده نشه.😁
ادامه دارد...
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«روایت دورهمی مادرانه (۳)»
#پ_بهروزی
(مامان #محمد ۶.۵ ساله، #علی ۴.۵ ساله و #آیه ۸ ماهه)
یه مامان دیگه مهمونمون بودند که گفتند تو اوج تبلیغاتِ «ایست دو تا کافیست»، فرزند دومشون بهدنیا اومد. کلی طعنه شنیدند و توصیه به اینکه دیگه تمومش کنید.😒😪 ایشون هم تصمیم میگیرن با انجام عمل جراحی، مانع بارداری مجدد بشن.😔 البته قبلش از دکترا میشنون که این عمل قابل برگشته و بعداً هر وقت خواستید دوباره میشه بیاید عمل کنید و باردار بشید.
چندسال میگذره و تصمیم میگیرن بازم فرزند داشته باشند، این بار کاری به حرف مردم نداشتن و میخواستن برای شادی قلب امام زمانشون فرزند دار بشن.
ولی نمیشه 😪 عمل برگشت، بیفایده بوده، حتی دو بار IVF میکنن و نمیشه.
باز هم ناامید نمیشن. با یک عمل دیگه مشکل حل میشه و خدا بهشون دوقلو میده.🤩 سال بعدش هم یکی دیگه و حالا ماشاءالله مامان پنج فرزند بودند و خیلی خدا رو به این خاطر شکر میکردن. به جوونترها توصیه میکردن که نترسید و تا دیر نشده بچهدار بشید.
یا مثلاً مامان دیگهای یه کوچولوی دو ساله داشتند و نگران ویار بارداری با وجود فسقلیشون بودن.
مامانای چندفرزندی حاضر در جلسه همنوا با هم گفتن نترس بابا بیار میگذره، اون که چیزی نیست😁😄 سختیاش بعدشه.😂
قشنگی جمع این بود که مامانبزرگا هم بودن.🥰 بعضیها راضی به فرزندآوری بچههاشون و زیاد شدن نوهها، بعضی هم نگران بچههاشون بودن و دلشون به افزایش نوهها راضی نبود. مادر شهید هم حسابی از خجالت مامانبزرگهای ناراضی دراومدن.😁 گفتن به رزمندهای که وسط میدون جنگه میگی سلاحتو بذار زمین؟! این مامانهای جوون مجاهدهای جنگ جمعیت هستند، باید کمکشون کنیم، بهشون روحیه بدیم و حتی اگه ازشون دور هستیم دعاشون کنیم و ملائک رو به کمکشون بفرستیم.😉👌🏻
وسط صحبتهای مادر شهید، پسرام مدام میرفتن و میاومدن. چای محمد ریخت روی فرش، علی تو حیاط آببازی کرده بود و لباسش خیس بود!
به مادر شهید گفتم از شیطنتهای آقا محمدحسین بگید تا ما مادرهایی که دستمون بند این سختیهاست، یه کم دلمون گرم بشه به عاقبت بچههامون.
از وروجکبازیهای شهید محمدحسین گفتند برامون و خندیدیم.😁 از خواهر برادریهای جذاب آقا محمدحسین و زهرا خانم، خواهرشون.
ما که از دورهمی سیر نمیشدیم و اگر نبود تماس همسران محترم که خانم کجایی پس؟ کی مراسم تموم میشه؟ ما تا پاسی از شب دور مادر شهید رو خالی نمیکردیم.😄
ولی چاره نبود... مثل چشم بههم زدن، فرصت تمام شد. همراه مادر شهید رفتیم سر مزار آقا محمدحسین و زیارتی و دعای قوت جوارح و شدت عزم و عاقبت بهخیری، و بعد با چشمهای خیس و قلبی برگشتیم پشت سنگرهای مادری.😇☺️😍
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
امام خمینی (رحمة اللّه علیه)میفرمودند:
در مسائل تربیتی همیشه از منع استفاده نکنید، هر چیزی را که میدانید برای بچهها خطر دارد از جلوی آنها بردارید، یک وقت شنیده بودند که بچهٔ کوچکی در اثر گذاشتن قند در دهان خفه شده است، میگفتند: این قند را بردارید، نگویید دست نزن، قندان را بردارید.
یک روز دیگر گفتند: من داشتم قدم می زدم، ناراحت شدم. گفتم علی میآید و به گلها دست میزند و خار دست او را اذیت میکند، به باغبان گفتم تا جایی که دست علی به این خارها میرسد، شما این خارها را بکنید.
(منبع: imam-khomeini.ir)
🖤سالروز رحلت جانسوز امامِ انقلاب اسلامی ایران تسلیت باد.
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#چهرهی_زنانه_انقلاب
#سمانه_بهگام
پدربزرگم ارتشی بود. هنوز عکسهای آنوقتهایش را دارد. عکس دست دادنش با شاه را که نشانم میدهد، شیطنت میکنم و میپرسم: «دوست داشتی انقلاب نمیشد؟ هنوز پهلوی بود؟»
دلخور ولی جدی میگوید: «پهلوی میخواست هم نمیتونست بمونه! یعنی این مامانبزرگت نمیذاشت.»
بعد انگار باید چهل، پنجاه سالی در زمان سفر کند، به کنج سقف خیره میشود و میگوید: «یه بار یه سربازی که کارش بهم گیر کرده بود، یه زیرسیگاری نقره بهم داد. اونموقعها سیگار برگ اصل میکشیدم.»
از وقفهی سرفهاش استفاده میکنم و میگویم: «خوب شد ترکش کردی آقاجون. وگرنه این سرفهها به این راحتی از کنار ریهات نمیگذشتن.»
با نگاهی که احتمالا به سربازهای خاطیاش میانداخته، نگاهم میکند که چرا حرفش را بریدهام. سرکیف است. ادامه میدهد: «هیچی! این مامان بزرگت تا زیرسیگاری رو دید جفتپاشو کرد تو یه کفش که پسش بده. از کجا میدونی حلاله یا حرومه؟! یه سرباز آس و پاس از کجا داره پول نقره بده؟ بعدم یه چیزایی راجع به فتوای امام گفت که یادم نیست.»
جای مناسبش برای پیاده شدن از ماشین زمان را پیدا کرده، لبخند به لب اضافه میکند: «همونم شد! معلوم شد زیر سیگاری رو از هتل ارتش کِش رفته.»
میگویم: «به مامان بزرگ نمیومد اینقدر مذهبی باشه.»
خوابش گرفته است. میخواهد دراز بکشد. دست دست میکند از کنارش روی تخت بلند شوم. روتختیاش را صاف میکنم و چند ضربه به متکایش میزنم و کلهاش را محکم میبوسم. میخواهم بروم که مزدم را با جملهی آخرش میدهد: «اندازهی مذهبی بودن این زنها رو فقط امام دونست. اون موقع که گفت سربازای من الان تو گهوارهها خوابیدن، افسرهاش داشتن اون گهوارهها رو تکون میدادن.»
این را گفت و سمت قاب عکس پسرهایش چرخید. و مثل هر شب، آنقدر به عکس دو شهیدش نگاه کرد تا خوابش برد.
#امام_خمینی
#معرفی
#جان_و_جهان
📌 بسیاری از متنهایی که در کانال جان و جهان، با نظم و ترتیب پشت سر هم مینشینند، حاصل قلم زدن مادرانی هستند که در گروهی دور هم جمع شدهاند و مشق نوشتن میکنند.
در جان و جهان هر بار یکی از مادران، درباره چیزی سخن میگوید، از آفاق تا انفس...🌱
🔗 http://eitaa.com/janojahanmadarane
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#احمد_پور
(مامان دو پسر ۵.۵ و ۳ ساله)
از همون روزای اولی که پسر دومم به دنیا اومد، چالشهای بین دو برادر (دو تا پسرها) شروع شد... 🤱 🤦♀
از لگد زدن به نوزاد بگیر تا بیدار کردنش وقتی خوابه و گرفتن اسباب بازیها و ...😩
شرایط جوری بود که بعضی وقتا با یه حس ناامیدی با خودم میگفتم: خدایا یعنی واقعا من همبازی شدن این دوتا رو میبینم؟!
الان که پسر کوچیکم 3 ساله شده الحمدلله تا حد خوبی با هم همبازی شدن، ولی خب دعواهای برادرانه که تمومی نداره! بلکه از شکلی به شکل دیگه تبدیل میشه!😁😭
البته که دعوای بچهها با هم به خودی خود چیز بدی نیست و برای رشد بچهها مفیده، اما رفتار ما تو این زمان ها خیلی مهمه.👌
واکنش من در قبال این چالشها این بود:
اوایل که یک مادر بیتجربه بودم، گاهی واکنشهای تندی داشتم و از در دعوا کردن پسر بزرگم وارد میشدم، اما نتیجهٔ دلخواه رو نمیگرفتم!!🤷♀
کمکم سعی کردم خودمو کنترل کنم و از راههای دیگهای برای مدیریت بحران استفاده کنم! مثل پرت کردن حواسشون یا تبدیل صحنهٔ بحران به دنبالبازی و قلقلک! و ...🏃♂😁
یکی از مواردی که خیلی به حفظ آرامشم کمک کرده، اینه که از زاویهٔ دید بچهها به قضیه نگاه کنم؛ مثلا وقتی پسر بزرگه، پسر کوچیکه رو از خواب بیدار میکنه، خودمو میذارم جاش و میبینم چقدر زندگی بدون داداش کوچیکم بی مزه است! پس باید سریعتر بیدارش کنم تا زندگی رنگ و لعاب بگیره!
یا وقتی سر یه اسباببازی گیس و گیسکشی میشه، خودمو میذارم جای هر دو و میبینم اون اسباببازی الان تمام دنیای این بچههاست و اصلا مسخره نیست که بهخاطرش دعوا کنن.
یا حتی وقتی موارد متعددی پیش میاد که بزرگه حوصلهاش سر میره و داداششو گوشمالی میده و از گریه کردن و جیغ زدنش لذت میبره، خودمو میذارم جاش و کودک درونم باهاش همراه میشه و خندهام میگیره از اوضاع!😄☺️
البته که در تمام موارد گفته شده، سعی میکنم با بچهها صحبت کنم و رفتار درست و غلط رو توضیح بدم، اما این چرخش زاویهٔ دید باعث میشه از کارهاشون عصبانی نشم و با آرامش و محبت مسئله رو حل کنم.☺️😌
پ.ن: حواسمون باشه که خیلی از نزاعها و جدالهای ما آدم بزرگا هم از جنس دعوای بچههاست. مسلماً به بچهها حرجی نیست ،ولی در مورد ما بزرگترا...😞
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
❓لجاجت رو بچهها از کجا یاد میگیرن؟
❓اگر به بچهها آزادی ندیم، بازندهی میدون، بچهها هستن یا خود ما، مادر و پدرها؟
✅ پاسخ کتاب من دیگر ما رو بخونید.👆🏻
#من_دیگر_ما
#از_لابهلای_کتابها
☘️☘️☘️
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«از پوشک گرفتن پسرم»
#ه_محمدی
(مامان #محمد ۵سال و ۳ماهه، و #حسین ۲.۵ ساله)
یه ماه قبل حسین رو از پوشک گرفتم🥸
الحمدلله به خیر و خوشی تموم شد.
سه ماه قبلش هم میخواستم بگیرم ولی حس کرده بودم هنوز آمادگی نداره و بیخیال شده بودم.
و حالا دوباره اقدام کرده بودم.
روزهای اول هر نیمساعت یا یه ساعت یه بار خودم میگفتم بریم دستشویی
ولی وقتی گاهی میدیدم الان که رفته، بیست دقیقه بعد شلوارشو خیس کرد، به این فکر میکردم که حتماً بازم آماده نیست...
از طرفی از شورت آموزشی هم بدش میاومد.
خیلی گرمش میکرد🥵
و چون عرق میکرد، وقتی دستشویی هم میکرد متوجه نمیشد.
بعدتر دیگه نذاشت شورت آموزشی ببندم.
و وقتی خودش رو خیس کرد، عمق بلا رو فهمید. چون فوقالعاده از خیس شدن بدش میاد. بههرحال یه تیکه موکت شستن رفت تو پاچهمون😁
به همین ترتیب ادامه دادیم و گوشهٔ فرش و موکت دیگهای هم...
هر بار هم خرابکاری میکرد، خیلی شدید گریه میکرد.
اوج داستان وقتی بود که رفته بودیم باغ پدرشوهرم اینا و مجبور شدیم موکت خونهٔ توی باغ رو هم بشوریم.🙈
این برام خیلی سنگین اومد....
دیگه واقعاً به این نتیجه رسیدم که آماده نیست و بهتره پوشکش کنم تا چند ماه دیگه.
پوشکش کردم و شب رو هم تو همین خونهباغ خوابیدیم.
و صبح با چشمانی قلبی، داشتم به همسرم اتفاقات دیشب رو میگفتم...😍
باورت نمیشه!
دیشب خودش منو بیدار کرد که دستشویی دارم.😍
این اولین بار بود که خودش میگفت
اونم شب، بین خواب.😍
اون شب تا فرداش که برگردیم خونه، پوشکش رو خشک نگه داشت و این مقدمهٔ یادگیریش بود.
البته یکی دو هفته طول کشید تا کامل یاد بگیره ولی اوجش همینجا بود.
امید جایی به سراغم اومد، که من کاملاً ناامید شده بودم...
بعدتر فهمیدم علت اینکه گاهی بیست دقیقه بعد دستشویی خودش رو خیس میکرد، این بود که یه ذره که جیش میکرد بقیهشو نگه میداشت. شاید میترسید.
و برای همین مجبور بودم دائم ببرمش دستشویی تا کثیف نکنه.
کمکم ولی یاد گرفت کامل تخلیه بکنه و مدت زمان بین دستشوییهاش، به چند ساعت رسید و این ایدهآل بود.
یاد گرفتن دستشویی شماره ۲، ولی بیشتر طول کشید.
در واقع علت اون هم ترس بود. میترسید اونجا منتظر بشینه.
میرفت و میگفت نمیاد.
و گریه که پاشو بریم...🚶🏻
چند روز هیچ دستشویی نمیکرد و بعد تو شلوارش...
بعدتر که خودشم بدش میاومد تو شلوارش بکنه، هی منو دستشویی میبرد، ولی بلافاصله خسته میشد و میگفت پاشو بریم.
تا اینکه یه بار شلوارش رو درآورده بودم که آماده باشه و هر وقت حس دستشویی پیدا کرد، بلافاصله بریم
و دیدم کمی بعد خودش یه دفعهای دوید دستشویی و گریه که دستشویی کردم!😭😅😂
منم کلللللی تشویقش کردم و خوشحال شدم و براش خوراکی خریدم تا کمکم ترسش بریزه.
و همینطورم شد. البته کمکم.
با صبر و مرور زمان...
یعنی یه هفته بعد به همسرم گزارش میدادم که امروز ۵ دفعه پوچ رفت تا بالاخره تونست دستشویی بکنه.😅
ولی خدا رو شکر بالاخره تموم شد.🥲😍
#روزنوشت_های_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
❓اگر به بچه آزادی ندیم و نذاریم با لجاجت به خواستهش برسه، چه اتفاقی میافته؟
❓چطور میشه که بچه حس میکنه پدر و مادرش دارن بهش ظلم میکنن و دوستش ندارن؟
✅ پاسخ کتاب من دیگر ما رو بخونید.👆🏻
#من_دیگر_ما
#از_لابهلای_کتابها
☘️☘️☘️
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
سلام دوستان 🌹
انشاءالله میخوایم از فردا کتاب «نظام حقوق زن در اسلام» نوشته استاد شهید مطهری رو باهم بخونیم.
نسخه الکترونیکی متنی و صوتی رایگان کتاب موجوده.
روزی ۵ صفحه میخونیم به جز تعطیلات رسمی و جمعهها.
اگر تمایل دارید توی گروه همخوانی مختص خانمها عضو بشید، از اینجا تشریف بیارید: (عضویت در گروه، به معنی تعهد شما برای مطالعه کتابه)
https://survey.porsline.ir/s/aDIHp6yJ
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
سلام به همهٔ شما مادران شریف ایران زمین😊
مهر ماه سال ۹۸ بود که کلید انداختیم به در خونهٔ جدیدمون🏡
خونهای که با حضور چند تا از رفقامون سر و سامون گرفت و کمکم مهمانان ارزشمندی به جمع مون اضافه شدن.
باعث افتخاره که حالا حدود بیست هزار نفر تو پیامرسانهای مختلف مهمان خانهٔ ما هستند.🏘️
بعد از گذشت ۴۵ ماه از حضورمون در فضای مجازی خیلی مشتاقیم که نظر شما رو بدونیم.😍
اگر از مهمانان قدیمی این خونه هستید
یا اگر به تازگی به جمع ما اضافه شدید
منت به سرمون بذارید و نظرات ارزشمندتون رو به ما بگید.😇
میدونیم که وقت شما مامانهای شریف ایرانی خیلی محترمه، پس خیلی مزاحم نمیشیم.
این فرم نظرسنجی حدود ۴ دقیقه از شما وقت میگیره ولی برای ما خیلی کمک بزرگی به حساب میاد تا بتونیم خیلی بهتر در خدمت شما باشیم. ✅
بفرمایید نظرسنجی👇
https://survey.porsline.ir/s/0PI4fTTr
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
مرده از فیض تو احیاگر جان میگردد
عالم پیر از این نشئه جوان میگردد
سر تسلیم به پای تو فرود آوردم
که به انگشت ولای تو جهان میگردد
هر کجا نام خراسان تو آید به زبان
اشک شوق است که از دیده، روان میگردد
دیده از هستی خود بلکه ز خود میپوشم
تا که چشمم به رواقت نگران میگردد
با تو از آتش دزوخ گل جنّت روید
بی تو گلخانۀ فردوس، خزان میگردد
آسمانها به طواف حرمت مشغولند
تا که بر گرد زمین چرخ زمان میگردد
روز پرواز کتب پای صراط و میزان
کرم و لطف تو بر خلق عیان میگردد
میدهد روی خدا را به همه خلق نشان
هر که در کوی تو بی نام و نشان میگردد
غلامرضا سازگار
مشهدیهای عزیز!
روز زیارت مخصوص آقا امام رضا (علیه السلام)
نائب الزیاره مادران شریف باشید.
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«فاطمه و برنامهریزی کاغذی»
#مامان_طلبه
(مامان #فاطمه ۷، #محمد ۴، #خدیجه و #زینب یک سال و چهار ماهه)
چند وقتی بود که اتاق فاطمه خیلی بهم ریخته بود. مرتب هم با هم دربارهش با هم حرف میزدیم.
اما حجم شلوغی به حدی بود که خودش به تنهایی نمیتونست از پسش بربیاد و بلد نبود از کجا باید شروع کنه.🤷🏻♀️
منم با توجه به حجم کارای خونه و وقتگیری دوقلوها نمیتونستم حین عمل کنارش باشم.
از اون ور خیلی از اوقات تو کاری که اصلاً انتظار کمک ازش رو نداشتم، پیشقدم میشد، خوشحالیم رو بروز می دادم و از صمیم قلب ازش قدردانی میکردم.🥰
یا گاهی که ازم درخواستی داشت، با اینکه خسته بودم انجامش میدادم، به زبون میآوردم که بدونه با وجود خستگی اگر دارم این کارو میکنم، چون برام مهمه و دوستش دارم.❤️
وقتی من و باباش کاغذ برنامهش رو روی طاقچه پیدا کردیم، اول که کلی ذوق کردیم و دلمون برا دغدغههاش ضعف رفت.😍
بعد ازش پرسیدم: فاطمه حالا کی میخوای انجامش بدی؟
گفت: مامان فعلاً که نوشتم، حالا بعداً.😅
(ولی همین ذهنیتش هم برام شیرین بود و لذت بردم☺️)
تو کارتون دیده بود که شخصیت کارتونی برای مرتب کردن خونهش، روی کاغذ برنامه نوشته و یکی یکی علامت زده.
وقتی هم ازش پرسیدم، چرا میخوای به ما کمک کنی؟
گفت: آخه دوستتون دارم.😍🌸
#سبک_مادری
#زنگ_تفریح
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#فاطمه_محمدزاده
(مامان #محمدحسین ۱۴ ساله و #زهرا ۹ ساله)
📝 چند خطی برای کتاب «خداحافظ_سالار»
خاطرات خانم پروانه چراغنوروزی
همسر سرلشگر شهید حاج حسین همدانی
یادم نیست، چندسال پیش بود و چطور شد، کتاب خداحافظ سالار را خواندم؛ اما یادم هست بین همه کتابهایی که از شهدا گفتهاند، این کتاب یک چیز دیگر بود و هنوز هم هست البته. حتی حالا که بعد از آن بازهم چندین کتاب دیگر از شهدا خواندهام، و در این مدت هم چیزکی از نوشتن فهمیدهام، علاقه و ارادتم به این کتاب عزیز بیشتر شده و نویسنده خوشقلماش جناب آقای حمید حسام را بیشتر تحسین میکنم.
کتاب به خوبی توانسته است تصویری شفاف و حقیقی از شهید همدانی عزیز را برای خواننده به تصویر بکشد.
لحن گرم و ساده کتاب به خوبی خواننده را همراه خود میکند.
امشب دوباره خواندمش. همراهِ دوران کودکی شهید همدانی تا لحظه شهادتشون راهی شدم؛ دل به دل امّوهب دادم و همسفر روزهای تلخ و شیرین سالار شدم. دوباره با روایتهایش خندیدم. گریه کردم. ترسیدم. امیدوار شدم؛ و غصه خوردم.
عشق را دیدم و چشیدم. دوباره حلاوتش در جانم نشست.
دوباره زندگی کردم.
یادم هست، آن چند نفری که کتاب را به امانت خواندند هم، با اشکِ معرفت پساش دادند.
کتاب #خداحافظ_سالار پیشنهاد ویژه این حقیر برای شماست.
اصلاً جانِ دلِ آدم تازه میشود با خواندنش.
🦋🦋🦋
سلام بر دوستان همراه 🌺
پویش کتابخوانی خرداد ماه مادران شریف در جریانه و تا پایان خرداد برای مطالعهی کتاب فرصت هست.
حجم کتاب نسبتا زیاده اما قلم نویسنده و خاطرات همسر شهید اونقدر جذابه که خیلی از دوستان دو سه روزه کتاب رو تموم کردن. 👌
اگر هنوز عضو کانال پویش نشدید، زود تند سریع بیاید اینجا 👇
🔗 https://eitaa.com/madaran_sharif_pooyesh_ketab
تو کانال پویش گفتیم کتاب رایگان رو از کجا دریافت کنید. 🥳
این ماه جایزه بارونه 🎊🛍
هم خودتون بیاید، هم دوستاتونو دعوت کنید به کانال پویش کتابخوانی مادران شریف ایران زمین 😍👇
🔗 https://eitaa.com/madaran_sharif_pooyesh_ketab
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif