#ز_گودرزی
(مامان سه پسر ۶ساله، ۳ساله و ۳ماهه)
هوا خیلی سرد بود.
مطمئن بودم برف میاد و ذوق زده از اینکه بچههام برف بازی میکنن.😊
شب چله گفته بودم اول زمستونه و بچهها خوشحال شده بودن که قراره برف بیاد و من ته دلم نا امید که برف کجا بود مادر.😭
سه سالهمون تا حالا برف بازی نکرده بود.
برف اومد و در عین ناباوری نشست رو زمین.😳 کودک درونم یه جوری فعال شد که نزدیک بود بچهها رو بذارم و خودم برم برف بازی.😂
پسر بزرگم که بیدارشد، بالا سرش نشسته بودم. چشماشو باز کرد و گفت مامان چی شده؟
گفتم یه خبر با چشمای گرد شده🤩 گفت چی؟😜
گفتم برف اومده چهجورمممم.😁
بعد از کلی بپربپر و خوشحالی، منتظر شدن که بابا بیاد و ببردشون برف بازی
همهش پنجره رو باز میکردن که برف داره تموم میشه و بابا نیومد...
و من پشیمون از خبر دادن.🙈
زنگ زدم به همسرم که برای بچهها دستکش بگیرن.
بزرگه برای دزد بازی دستکشهاشو سوراخ کرده...
کوچیکه هم دستکش نداره...
در واقع داشت ولی من طی عملیات دور ریختن وسایل غیرضروری (رفع انباشتگی) که از یه کانال نظم یاد گرفته بودم، رد کرده بودم رفته بود و با خودم گفته بودم کاموا دارم خودم براش میبافم.😎
اما نرسیده بودم ببافم.😔
اگه نگه میداشتم میتونستم اون روز رو باهاش راه بندازم حداقل.😑
آخه دختر نونت نبود آبت نبود، رفع انباشتگیت چی بود؟!😂😉
همسرجان گفتن من دارم میام خونه و چون شب شیفتم دیگه نمیتونم برم خرید.
میام بچهها رو ببرم یه دستی به برف بزنن و سریع برگردیم.
گفتم دستشون یخ میزنه که...🤔
و از اونجایی که ما خیلی خلاقیم، همسرم گفتن جوراب تمیز بکش دستشون.😂😂😂
کوچیکه رو جوراب کشیدم دستش.
و بزرگه زیر بار نرفت و دستکشهای سوراخشو پوشید و راهی شدن.
بچه به بغل پنجره رو باز کردم که توصیههای ایمنی رو بکنم.
مواظب باشید!
لیز نخورید!
و...
که با صحنهای مواجه شدم.😂
همکار شوهرم هم که یه دونه دختر دارن، با بچههای ما راهی شده بودن برای برف بازی.
و من فکر این بودم که آخ آخ کاش همدیگه رو نمیدیدن.😒
بچهها دستکش ندارن، زشته...
آخه نینیمون که به دنیا اومد، به همسرم گفته بودن نگران خرجشون نیستین؟
پوشاکشون چی؟
و همسرم گفته بود تا حالا نه لنگ خوراکشون بودیم نه پوشاک.
ما خودمون هم از صدقه سر این بچهها روزی میخوریم.😊
با خودم گفتم الان میگه دستکش ندارن بچههاش...😕
حدود یک ساعت بعد برگشتن.
پرسیدم چطور راضی شدن برگردن بچهها؟ گفتن دستشون یخ زد، خودشون گفتن بریم. دختر همکارمم دستکش نداشته!!
تازه گفته خوبه خانوم شما خونه بوده یه جوراب بکشه دست بچهها. همسر من که سرکار بود.
و بچهٔ اون بیشتر یخ زده بود طفلک...
من که به فکر و خیال خودم خندهام گرفته بود، خوشحال شدم که بچههام تنها نیستن و حداقل لباس ارثی دارن.😂
حتی همین دستکشهای سوراخ، میرسه به برادرها.😁
#سبک_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#ف_فیروزجایی
(مامان #ریحانه ۱۰/۵ ساله، #علی ۷ ساله، #محمدحسین ۵/۵ ساله، #سجاد ۲ ساله)
چند روزی بود که دعوای بچهها و حرف بد زدناشون خیلی اذیتم میکرد.
از مامانم پرسیدم: «وقتی قاطی میکنن دیگه حواسشون به حرفایی که میزنن نیست. چی کار کنم؟»
مامانم گفتن: «بهشون بگو به جای حرف بد بگن گوجه، خیار»
رفتم تو فکر. طرح خوبی به نظر میرسید.👌🏻
اما برای ماندگاریش باید یه کار اساسی میکردم. اولین باری که بعد از این سوال و جواب عصبانی شدم بدون هیچ خویشتن داری داد میزدم: «سیب، خیار، هلو»
بچهها با چشمای گرد نگاهم میکردن و احتمالاً پیش خودشون میگفتن مامان چی داره میگه؟😳 که علی گفت: «مامان حالت خوبه؟»
منم خیلی راحت گفتم: « اصلاً از دست شما بچههای خیار حالم خوب نیست»😜
بعد که دید الان سوال پرسیدن فایده نداره بیخیال شد.
اما مگه من بیخیال میشدم!؟
گفتم: «ازین به بعد شما هم به جای حرفای بد فقط میگین :سیب، خیار، گوجه»
اونا هم حرفمو جدی نگرفتن و از خنده روی زمین پهن شدن.😂
بالاخره نوبت دعوای بچهها رسید. علی بدون اجازه مداد ریحانه رو گرفته بود و تو دفترچهش تمرین حروف الفبا کرده بود. و حالا با فوران آتشفشان ریحانه، گدازههای حرفِ زشتی، نوک زبونش بود که گفتم:« خیار، گوجه»
اونم ادامه داد: «خیار، گوجه، کیوی، آلوچه»
علی هم پشت سرش ادامه داد: «گوجهٔ گندیده، خیار گندیده...»🤭
من که از این ابتکار خندهم گرفته بود نتونستم خودمو کنترل کنم و زدم زیر خنده. از خندهٔ من بچهها هم خندهشون گرفت و همین به یه بازی لفظی تبدیل شد.
پ.ن۱: شاید نشه جلوی بعضی رفتارها سد زد، اما میشه هدایتشون کرد به یه مسیر دیگه.
پ.ن۲: ناگفته نماند که بعد از هر دعوا محمد حسین و سجاد دم یخچال صف میکشیدن و گوجه میخواستن.🤦🏻♀️
#سبک_مادری
#مادری_به_توان_چهار
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#پ_بهروزی
(مامان محمد ۶ ساله، علی ۴ ساله و آیه ۳.۵ ماهه)
ما هم مثل اکثریت، اوایل پاییز پروژهٔ جابهجایی لباسهای تابستونی و زمستونی داریم و اوایل بهار عملیات برعکسش رو.
یه چیزی که قبلاً (قبل از مهاجرت به روستا) خیلی رو مخم بود، این بود که خیلیییی از لباسهای گرم اصلاً استفاده نمیشدن! هرسال تعدادی از لباسهایی که در طول فصل سرد لازم نشده بود رو میدادم به خیریهها که استفاده بشن حداقل!
***
من عاشق کرسی بودم. چند باری جوگیر شدیم و تو آپارتمان کرسی گذاشتیم. ولی انقدر خونه گرم بود که اصلاً نیاز نمیشد بریم زیر کرسی! جالبه که درجهٔ پکیج هم رو کمترین حد میذاشتیم، ولی از گرمای همسایهها ما هم بهرهمند میشدیم و کرسی به کار نمیاومد.
تا اینکه اومدیم روستا و تو یه خونهٔ ویلایی ساکن شدیم.🤩
یخخخخ زدیم.😁
شوفاژ جواب نمیداد و ما پناه آوردیم به کرسی جان😍 و همون لباسهای گرمی که هر ساله فقط زحمت جابهجاییشو میکشیدیم.
خیلی زندگی منطقیتر شد.😄
حالا تابستونها هوا گرمه و زمستونها سرد!
سال بعد بخاری هم خریدیم، ولی دیگه حواسم هست که خونه انقدر گرم نشه که لباس زمستونیها بیاستفاده بشن.
امسال هم خداروشکر بارشها خوبه و زمستون روی واقعی خودشو نشونمون داده😍 تقریباً همهٔ بچههای ایرانمون از بارش برف کلی خوشحال شدن.🤩
انشاءالله با همدلی همیشگیای که ما ایرانیها با هم داریم، این سرما برای همه دلچسب باشه.
پ.ن۱: زیادی یه نعمت نمیتونه دلیل موجهی برای استفادهٔ بیرویه از اون باشه، ماها مولامون، امیرالمومنین (علیهالسلام) هستن😍 که فرمودند آب رو اسراف نکن حتی اگر کنار رودخانه هستی.
و اساساً شکر یه نعمت اینه که درست ازش استفاده کنیم.🥰
پ.ن۲: البته از شما مادرهای شریف بعیده، ولی اگه احیانا الان که دارید این متن رو میخونید، خودتون یا بچهها لباس مناسب فصل نپوشیدید، بیزحمت پاشید اون بافتنی خوشگلها رو بپوشید، جوراب هم پا کنید، درجهٔ پکیج یا شعلهٔ بخاری رو کم کنید و یه عکس جذاب از بچههاتون با لباس گرم برامون بفرستید ☺️💝
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
از مشهد برمیگشتیم، هواپیما تأخیر داشت. بابا از همان موقع که نشستیم روی صندلی، کتاب باز کرد و مشغول شد. یک خانم بدحجاب کنار من نشسته بود و مدام زیر لب غر میزد.
- پروازشون هم مثل بقیهٔ کاراشون. همه چیز این مملکت مشکل داره.
پرواز که بلند شد، هنوز گله و شکایتهای زن ادامه داشت. بابا یک لحظه خم شد، نگاهی به آن خانم انداخت و دوباره سرش رفت توی کتاب. کمی که گذشت از جیبش چند تا شیرینی درآورد و گفت: «بده به اون خانوم.» شیرینیها را لای دستمال گذاشتم و تعارف کردم. زن به سر و وضعم نگاه کرد. انگار که از من خوشش نیامده باشد، گفت: «ممنون، میل ندارم.»
خلبان که میدانست بابا هم مسافر پرواز است، آمد و بعد از سلام، از او خواست تا با هم بروند داخل کابین. بابا گفت: «همین جا راحتترم، دارم کتاب میخونم.» وقتی خلبان رفت، آن خانم تازه متوجه شد سردار سلیمانی دو تا صندلی آن طرفترش نشسته. به صورتش نگاه کردم؛ بهتزده خیره شده بود به بابا. باور نمیکرد. شاید با خودش میگفت این حاج قاسم است یا بدل حاج قاسم؟
بابا خم شد و با احترام پرسید: «خوبی دخترم؟» آن خانم کمی خودش را جمعوجور کرد. هنوز از بهت درنیامده بود که بابا ادامه داد: «دخترم شنیدم داشتی گلایه میکردی.» زن وقتی دید بابا خودمانی و صمیمی سر صحبت را باز کرده، از وضع کشور شکایت کرد، که چرا اینطور است و آنطور. بابا گذاشت خوب خودش را خالی کند. دقیق حرفهایش را گوش داد، بعد گفت: «ببین دخترم! شما باید بدونید که اگر توی این کشور ضعفی وجود داره، اگه اشتباهی هست، اینا گردن منِ مسئوله، نه رهبر مملکت...»
تا پرواز توی فرودگاه مهرآباد بنشیند، با هم صحبت کردند. وقتی خواستیم پیاده شویم، زن با بابا خیلی گرم خداحافظی کرد. معلوم بود حرفهایی که شنیده، رویش تأثیر گذاشته. گفت: «حاج آقا! من میخوام این حرفا رو به دوستام بزنم و بگم با شما صحبت کردم؛ ولی میدونم باور نمیکنن.» بابا لبخندی زد. فوری تسبیحش را داد و گفت: «بیا دخترم، اینو نشونشون بده، بگو حاج قاسم بهم داده.»
راوی: زینب سلیمانی
کتاب سلیمانی عزیز۲، صفحهی ۹۸ و ۹۹
🖤
رفتار و کردارش جذبم کرده بود. از آرزوهایم بود که شبیه او شوم. هرچند از محالات بود. گفتم: «حاجی چیزی برایم بنویس که یادگاری بماند.» دست به قلم شد.
بسمهتعالی
علی عزیز، چهار چیز را فراموش نکن:
۱. اخلاص، اخلاص، اخلاص؛ یعنی گفتن، انجام دادن و یا ندادن برای خدا؛
۲. قلبت را از هر چیز غیر او خالی کن و پر از محبت او و اهلبیت علیهمالسلام کن؛
۳. نماز شب توشهٔ عجیبی است؛
۴. یاد دوستان شهید، ولو به یک صلوات.
برادرت، دوستدارت سلیمانی
و امضایی که نشست پای این نصیحتهای برادرانه.
راوی: علی نجیب زاده
کتاب سلیمانی عزیز صفحهی ۱۲۹
🖤
یک روز بیمقدمه پرسید: «صدفی! میخوای عاقبت بخیر بشی؟» فوری جواب دادم: «معلومه حاجی! چرا نخوام.» انگار که بخواهد یک گنج را دو دستی بگذارد توی بغلم، با اشتیاق گفت: «زیارت عاشورا بخون. من از زیارت عاشورا خیلی چیزا گرفتم. اگه میتونی، هر روز بخون؛ نمیتونی، هفتهای یه بار بخون؛ نمیتونی ماهی یه بار بخون.»
-حاجی! من مداحم، زیاد زیارت عاشورا میخونم.
دستی روی شانهام زد: «نه! اونارو که برای مردم میخونی، تنهایی بشین توی خلوت برای خودت بخون.»
راوی: مهدی صدفی
کتاب سلیمانی عزیز ۲ صفحهی ۸۵
🖤
سلام دوستان عزیز🌹
شما هم مشغول مطالعه هستید؟ کدوم کتاب رو میخونید؟ سلیمانی عزیز یک یا دو؟
یک خبر خوب داریم!
مهلت پویش رو تا جمعه ۷ بهمن تمدید کردیم. ♥️
با توجه به اینکه هر دو کتاب کوتاه هستن، از همین الان هم میتونید شروع کنید و بخونید یا گوش بدید.
نسخهٔ صوتی رایگان کتاب سلیمانی عزیز ۱ رو از دست ندید:
b2n.ir/SotiAziz1
برای اطلاعات بیشتر از روشهای تهیه کتاب به کانال پویش کتابخوانی مراجعه کنید:
🔗 eitaa.com/madaran_sharif_pooyesh_ketab
دوستانی هم که یکی از دو کتاب یا هر دو رو کامل مطالعه کردن، میتونن اطلاعاتشون رو اینجا ثبت کنن. ۷ بهمن قرعهکشی داریم برای ۴ جایزهٔ ۵۰ هزار تومانی.🤩
کسانی که سلیمانی عزیز ۱ رو کامل مطالعه کردن:
b2n.ir/Aziz1
کسانی که سلیمانی عزیز ۲ رو کامل مطالعه کردن:
b2n.ir/Aziz2
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#مامان_حَنان
(مامان سادات کوچولو ۱ ساله)
بِسْمِ اللَّهِ نُور
در دوران بارداری با معرفی کتاب «تولدت مبارک» در مادران شریف، این کتاب رو خریدم تا با ایدههای برگزاری جشن تولد برای بچهها آشنا بشم. کتابی برای کسانی که نمیخوان هیچ جای زندگیشون کلیشهای، تکراری یا تقلید محض از هر فرهنگ غریب و سبک زندگی بیربط با دین و فرهنگ خودشون باشه.
با کلی مشغولیت تحصیلی، خانوادگی و بچه داری تونستم حدود یکماه قبل از اولین تولد دخترم، کتاب رو کامل بخونم. واقعا ایدهها بینظیر بود؛ جالب اینجا بود که شما تجربهٔ عملیاتیشدن هر ایده رو می خوندید نه ایدهٔ محض. (پ.ن) 👌
همزمان با مطالعهٔ کتاب خودمم کلی ایده متناسب روحیات خودم، خانواده و علایق دختر کوچولو به ذهنم رسید. 💭 با همسرم ایدهها رو سبک سنگین کردیم و به جمعبندی رسیدیم.
اولین تولد سادات کوچولوی ما نزدیک تولد مادر مهربانش حضرت فاطمهٔ زهرا (سلام الله علیها) بود.
قبلا در تجربهٔ خانم #ف_صنیعی خونده بودم که تولد فرزندانشون رو مصادف با اعیاد مذهبی و میلاد ائمه برگزار میکردند تا بچهها یادشون بمونه که ارزش میلاد بزرگان دین خیلی بالاتر از تولد ماهاست. پس ما هم این سنت حسنه رو پیاده کردیم و در دعوتنامهٔ دیجیتال تولد، مهمانان رو به جشن میلاد مادر سادات (علیها سلام) و دختر کوچولومون دعوت کردیم؛ خودبخود با این کار در آینده فرایند الگوگیری بچه ها هم تسهیل میشه. همچنین یک مهمانی و جشن شخصی، میشه ولیمه و جشن یک مناسبت بزرگ دینی و با نگاه اهل بیت مزین و پر برکت میشه.😊
🎶جهت سوت و کور نبودن مراسم برای بچهها و حتی بزرگترا، چند سرود و نماهنگ کودکانهٔ پرمحتوا و مولودی مرتبط با میلاد از تلویزیون پخش کردیم.
🎈تزیینات تولد از مهمترین بخشهای تولد بوده و هست. خصوصا این روزها که قاب تولدها در اکثر خونهها با شخصیتهای بیگانه و کارتونی شکل میگیره. شخصیتهایی که شاید از اثرات بلندمدتشون بر روح و جان فرزندانمون مطلع نباشیم.
در تزیینات تولد هم، علاقهٔ دخترم در خلاقیت ما اثرگذار بود. از اونجایی که دیوار اتاق دخترم با برچسب و قاب جوجه و پرندههای فانتزی تزیین شده بود، اونم به جوجه ها ابراز علاقه میکرد و خیلی ذوق زده میشد. بعد از کلمات مامان و باباهم اولین کلمه ای که گفت واژههایی شبیه جوجو بود از جمله گوگو!!!🐤 پس ما هم جوجههای رنگی رو با مقوا و بادکنک آماده کردیم و نهایتا تزیینات تولد رو به ذکر زیبای یا فاطمة الزهرا مزیّن کردیم.💚
🎁ایدهٔ هدیهٔ تولد مربوط به مهمانان بود که با عرض تاسف خیلی همکاری نکردند. ما در کارت دعوت صادقانه نوشته بودیم که نیازی به هدیه نیست و قصد، دیدن گل روی شماست و اگرم هدیه آوردید نهایتا صد هزار تومن باشه اما اونا از سر لطف و محبت کمی سخاوتمندانه و دست و دل بازتر رفتار کردند. 😌
🍰کیک رو هم به جای قنادی به یکی از خانومهای هنرمند و خودسرپرست خانواده سفارش دادیم تا با این جشن، خیرمون به نزدیکانمون هم رسیده باشه.
🎂ایدهٔ بعدی مربوط به شمع تولد بود که فوت کردنش از بخشهای لاینفک هر تولده...
اما سوال مهم اینه که چرا باید شمع رو فوت کرد؟!
مگه هر سال که از عمر ما میگذره قراره از دست بِره که شمع رو خاموش میکنیم؟!
مگه هر انسانی که پا به دنیا میگذاره رسالتی به عهدهاش نیست و قرار نیست به سهم خودش با نور وجودش، روشنایی بخش اطرافش باشه؟!🤔
در پیدا کردن پاسخ این سوالات یاد دعای نور منتسب به بانوی نورانی حضرت زهرا افتادم...✨
نهایتا تصمیم گرفتم به جای حذف بخش جذاب شمع فوت کردن، اونو با شمعهایی که هر چقدر فوت کنی خاموش نمیشن و دوباره روشن میشن جذابتر کنم. خصوصا برای مهمونهای کوچولو که عاشق شمع فوت کردن هستند.🤩
حتی میشه با طرح سوال دربارهٔ چرایی فوت کردن شمع تولد و چرایی استفاده از این مدل شمع، بزرگترها رو هم وارد چالش و مسابقه کرد و هر کسی تونست پاسخ خوبی بده جایزه بگیره.😀
پ.ن: پیامبر اسلام (ص) میفرمایند هرکس سنت نیکویی را پایه گذاری کند، و از آن پیروى شود همانند پاداش کسانى را که به آن عمل مىکنند خواهد داشت، بى آنکه از پاداش آنها کم شود.
(کافی، ج۵، ص۹)
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#ز_منظمی
(مامان #علی آقا ۵ساله و #فاطمه خانم ۴ساله)
«روایت اول»
امسال پنجمین سال مادر شدنم بود.🤱🏻
سالهای گذشته تبریک روز زن و حتی تبریک روز مادر رو از اطرافیان میگرفتم. ولی تا حالا هیچوقت بچهها درکی از روز مادر نداشتن.
امسال اولین سالی بود که بچهها فهمیدن روز مادر یعنی چی!
البته که اولش علی آقا میگفت به من هم هدیه میدین؟!🤣
کمی بعد فاطمه خانوم با یه سری کاردستی اومد، کاردستیهایی که همه رو خودش تنهایی درست کرده بود.
و همینطور تا یه هفته هدیههای کوچولو کوچولوی دختری از راه میرسید.🎁🛍
از کارتپستالی که توی مسجد درست کرده بود، تا تسبیح کلاس سفال و کاردستیهای مختلفی که هر کدوم رو هر وقت، فرصت میکرد برام درست میکرد.
اولش فکر میکردم جوگیر شده یا چون تو کلاس بهش گفتن روز مادره همه چی رو به من میده ولی بعدش دیدم نه! واقعاً دوستداره بهم هدیه بده و دلش میخواد خوشحالم کنه.😍
حتی چندباری آویزون باباش شد که بریم برای مامان هدیه بخریم😅
و این یکی از لذتبخشترین اتفاقات دوران مادری من بود.🤩
البته نکته بانمک قضیه اینجا بود که کنار اینهمه تلاشهای واضح دختری، پسرم هیچ واکنش خاصی نداشت. نه هدیهای، نه تلاشی...😂
اینجا بود که باید به خودم میگفتم حواست باشه بچهها با هم فرق دارن. دختر و پسر فرق دارن.😁
«روایت دوم»
چند هفته پیش سخت مریض شده بودم. صبح بود و همسرم هم سرکار بودن و من هنوز نتونسته بودم از رختخواب بلند بشم.
هیچکسی نبود که حتی یه لیوان آب دستم بده.
همونطور که بیحال افتاده بودم تو رختخواب، به بچهها گفتم یکی میتونه به من یه دونه قرص بده؟ (قرص روی اپن و در دسترس بود)
واقعاً انتظارش رو نداشتم ولی اون روز چندبار برام قرص و آب و تب سنج و... آوردن...
«روایت سوم»
گاهی سری به گالری گوشی میزنم و عکسهای چند سال پیش رو نگاه میکنم.
هر بار از اوضاع ۳،۴ سال پیش خونهمون متعجب میشم و با خودم میگم واقعاً من تو این شرایط زندگی میکردم؟! واقعاً اوضاع خونهمون اینقدر آشفته بود؟! 😳
برای راه رفتن باید وسیلهها رو کنار میزدیم و رد میشدیم.
اصلاً این حجم از نامرتبی چطور ممکنه؟! 🙄
الان خونه نه اینکه همیشه مرتب باشه و برق بزنه ولی قابلقبوله!
بچهها با کمی توپوتشر مادرانه😜 وسیلههاشون رو جمع میکنن و میشه کارهای خونه رو مدیریت کرد.
یاد روزهای سختی میافتم که از شدت خستگی و فشار، نفسم بند میاومد و به خودم میگفتم: واقعاً من اینقدر نامرتبم یا اقتضای شرایطمه؟
و الان میتونم با آرامش جواب اون سوالم رو بدم😊
«روایت چهارم»
چند وقتی هست که میتونم یه سری کارهای کوچیک رو به بچهها بسپارم.
از کمک تو انداختن و جمع کردن سفره، تا کمک کردن توی چیدن متکاها توی کمد رختخوابها...
و همین کمکهای کوچیک چقدر لذتبخش و امیدبخشه...
نتیجهٔ این ۴ تا روایت برای خودم اینه که؛
👈🏻 حواسم باشه هر سختیای گذراست و حداقل مدلش عوض میشه😜 همونطور که الان هم بچهداری بیسختی نیست.
👈🏻 حواسم باشه وقتی کسی بچهٔ خیلی کوچیک داره قضاوتش نکنم. به جاش کمک و درکش کنم.
👈🏻 حواسم باشه یه دورههایی از بچهداری مخصوصاً بچههای پشت هم خیلی سخته ولی شیرینیها و برکاتش خیلی زیاده حتی اگر چند سال بعد خودشون رو نشون بدن.
#روزنوشت_های_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
در کرخه کور دست راستش مجروح شد، در بُستان شکمش ترکش خورد، در فلان عملیات ماشینش رفت روی مین، در بهمان عملیات شیمیایی شد. جانباز هفتاد درصد بود و طبق قانون، حق پرستاری داشت. ماهانه یک مبلغی میریختند به کارت حاجی. کارت را آورد، داد به من و گفت: «یک ریال از این حق من نیست، تو که مسئول بنیاد شهیدی، ببین جانبازی، ایثارگری، کسی اگه نیاز داره، از این کارت بردار و هزینه کن.»
موجودی کارت را که گرفتم، یک ریال برداشت نکرده بود؛ این همه سال.
راوی: محمدرضا حسنیسعدی
سلیمانی عزیز۲، صفحه ۱۴۸
🥀
داشتیم با هم میرفتیم مراسم ختم پدر یکی از بچهها. توی مسیر پرسیدم: «حاجی اگه یه روز بخوای کاندیدا بشی، کاندیدای مجلس میشی یا ریاست جمهوری؟» بیمعطلی جواب داد: «من هیچ وقت چنین کاری نمیکنم.» کمی به سکوت گذشت. منتظر بودم بگوید چرا، که لب باز کرد: «من اگه بخوام کاندیدا بشم، باید هر کاری که برای خدا کردم، تابلو کنم و بگیرم جلوی چشم مردم. هیچ وقت همچین کاری نمیکنم.»
تا برسیم به روستا، یک سوال دیگر هم پرسیدم: «حاجی! اگه به امید خدا بازنشسته بشی، حاضری برگردی قنات ملک و اونجا زندگی کنی؟»
لبخندی روی لبش آمد: «چرا که نه؟! دلم میخواد اگر بازنشسته شدم، دو تا کار انجام بدم؛ اول اینکه قرآن رو حفظ کنم، یکی هم اینکه بشینم و خاطراتم رو بنویسم.»
راوی: محمدعلی ایراننژاد
سلیمانی عزیز۲، صفحه ۱۵۶
🥀
سلام بر همراهان کتابخوان 🤓
إنشاءالله تا آخر هفته #پویش_سلیمانی_عزیز به پایان میرسه و برای تعیین برندهها، ۷ بهمن قرعهکشی داریم 🤩
فراموش نکنین که اگر کتابها رو کامل مطالعه کردین حتما به کانال پویش مراجعه کنین و فرمهای مربوطه رو پرکنین 😉
🔗 eitaa.com/madaran_sharif_pooyesh_ketab
پن:
از شنبه ۸ بهمن هم انشاءالله کتاب جدید رو باهم شروع میکنیم.
کتاب پاییز آمد، خاطرات فخرالسادات موسوی، همسر سردار شهید احمد یوسفی
اگر دوست دارید نسخه چاپی کتاب رو تهیه کنید، میتونید از سایت کتابرسان با ۲۰ درصد تخفیف سفارش بدید تا هفته آینده برسه به دستتون:
b2n.ir/Paeezz
کد تخفیف : madaran
نسخه الکترونیکی این کتاب در فیدیبو و نسخه صوتیش هم در فیدیبو و هم در طاقچه موجوده.
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
ولادت پنجمین نور ولایت، حضرت امام محمد باقر (علیه السلام) را تهنیت عرض میکنیم.
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
هدایت شده از مادران شریف ایران زمین
#ف_اردکانی
(مامان #محمداحسان ۱۲.۵ساله، #محمدحسین ۱۱ساله، #زهرا ۹ساله، #زینب ۷ساله و #محمدسعید ۳ ساله)
#مدیریت_زمان
بعد از تولد محمدسعید یه کم سبک زندگیم فرق کرد.
دیگه زیاد نمیتونستم به نظم خونه و کارهای خودم و بچهها برسم و این خیلی منو کلافه و عصبی میکرد.😩
اما به لطف خدا با وضع این قوانین موفق شدم زندگیمو از این رو به اون رو کنم:😃
🔸۱- همیشه از روز قبل برای ناهار فردا تصمیم بگیر.
موادشو اگه نداری طی یک پیامک عاشقانه عارفانه😜 بفرست برای همسر تا سر راه برگشت، بگیرن.
🔸۲-قانون چهار در پانزده طلایی:
۴ بار و هر بار ۱۵ دقیقه با سرعت و تمرکز خیلی بالا مثل فیلم تند شده، خونه رو مرتب کن و هر چیزی رو سر جاش بذار.
اول👈🏻صبح بعد بیدار شدن خانواده
دوم👈🏻قبل یا بعد نماز ظهر
سوم👈🏻قبل یا بعد نماز مغرب و عشا
چهارم👈🏻قبل خواب شب
🔸۳-قانون یک_دو_n:
هر روز ۱ کار بزرگ، ۲ کار متوسط، n تا کار کوچیک انجام بده.
🌱 کار بزرگ: کاری که انجام دادنش برات خیلی سخته، برای من نوعی میشه شستن حیاط و سرویسها و اتو کاری.🤦🏻♀️
🌱 کار متوسط: از کار بزرگ برات راحتتره و یک ربع تا نیم ساعت طول میکشه؛ مثل گردگیری و تمیز کردن آینه.
🌱 کار کوچک: کارهای روزمرهی خونه و آشپزخونه.
❗تبصره: کارهای بزرگ و متوسط نباید آخر هفته انجام بشن.
آخر هفته مخصوص بودن در جمع خانوادهست.
🔸۴-قانون نظم لحظهای: هر چیزی رو برداشتی بعد از تموم شدن کارت بذار سرجاش.
مخصوصاً تو آشپزخونه و موقع آشپزی.
🔸۵-جاروبرقی فوری: روزی ۱ بار جاروبرقی فوری و بدون وسواس و فقط ۱۰ تا ۱۵ دقیقه.
جاروبرقی با دقت هفتهای یکبار.😉
🔸۶. مدیریت زمان: از اول صبح ریز و درشت کارهایی رو که شروع به انجامش میکنم، و مدت زمانی که طول میکشه، یادداشت میکنم.
از مسواک و وضو بگیر تا شستن ظرفها و غذا دادن به بچهها
این باعث میشه روی کاری که دارم انجام میدم تمرکز کنم، از این شاخه به اون شاخه نپرم و سعی کنم که در کمترین زمان ممکن به کارم برسم.
همیشه یک سررسید و خودکار روی اپنه و یکساعت مچی به دستم و درحال یادداشت کردن.😅
شاید در نگاه اول نوشتن ریز و درشت کارها بیهوده به نظر بیاد، ولی با اطمینان میگم که نتیجهش فوقالعادست و بنده معتادشم.😁
پ.ن۱: همیشه دارم از بچههام بازجویی میکنم که خودکار منو کی برداشت.🤨
پ.ن۲: اگر اجرای قوانین با سحرخیزی همراه باشه نتیجه فوقالعاده میشه.
بعدازظهر وقتم آزاده و به درس و کارهای مورد علاقهم میرسم.😍
#سبک_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif