#پ_بهروزی
#قسمت_هفتم
این دو برادر از همون ابتدا یه گردان تشکیل دادن و سنگر رو با قدرت💪🏻 حفظ میکردن.😁
یکی که میخوابید، اون یکی بیدار میشد و نگهبانی میداد.
وقتی هم هر دو بیدار بودن محمدآقا لحظهای از داداش کوچولو غافل نمیشد، لذا در اون مواقع هم من باید نگهبانی میدادم که علی آقا آسیبی نبینه.😅
خواب که یک رویا بود برای من.
برنامهی درسی آقای همسر هم حسابی تحتالشعاع حضور عضو جدید قرار گرفت.
چند ماهی شرایط خیلی سخت بود و ما سرخوشانه آرمان زندگی تو خونهی مستقل حیاطدار رو در سر میپروراندیم.😅
داشتن چند تا بچه و تلاش برای تربیت صحیح تو آپارتمان، اگر نگم ناممکن، باید بگم خیلیییییی دشواره.
نتیجه بررسیهای انجام شده این بود که در فاصلهی ۱۳ کیلومتری مجتمعی که ساکن بودیم، میشد تو یه خونهی مستقل حیاطدار زندگی کنیم.😮😀😜
راضی کردن خانوادههای به شدت مخالف،😒
جمع کردن اسباب و وسایل به کمک محمد و علی،😫
آماده کردن خونه نیمه کاره،🏡🔨
طبق معمول مشکل مالی،💰
دو تا بچه فسقلی،👶🏻👦🏻
روزه ماه رمضان،😇
و گرمای طاقت فرسای قم،🌞💥
همه رو پشت سر گذاشتیم،
و رفتیم تو خونهی باصفای روستاییمون و زندگی رو از سر گرفتیم.
البته خونه هنوز نیمه کارهست😁 ولی وقتی مقایسه میکنم با وقتی که هنوز آب، برق، گاز وصل نبود، آشپزخونه نداشتیم و کولر و آبگرمکن نبود😅 به وضع موجود امیدوار میشم.😍
یه روز تموم میشه بالاخره.😀
بعد از هر سختی که پشت سر میذاریم، احساس میکنم که بزرگتر میشم، هرچقدر هم تو کتابا بخونم، تا تو زندگی با این رنجها دست و پنجه نرم نکنم، قوی نمیشم.💪🏻
البته ابلیس ملعون هم بیکار ننشسته، در قالبهای مختلف جلومون سبز میشه.👿(سبز که نه، بهتره بگم جلومون قرمز میشه😆)
در قالب حرفهای مردم، یا با دردسرهای بچهها، یا بزرگ جلوه دادن مشکلات موجود و کمرنگ کردن قشنگیهای زندگی...
گاهی متوقفم میکنه و گاهی حتی به عقب میبره.😣
اما خدایی دارم که به خاطر حضور این فرشتهها نگاهم میکنه،
با هر بوسهای که به بچهها میزنم، بوی بهشت رو بهم هدیه میده.😍💞
خدایی که من رو مادر آفریده، فطرتم رو هم طوری قرار داده که با مادری کردن آرامش داشته باشم،
و بعد برای همین مادری کردنم کلی پاداش قرار داده.😍😘
هر وقت شیطان میاد که غالب بشه و کارو خراب کنه، تلنگرهای کتاب «طعم شیرین خدا» رو برا خودم تجویز میکنم...هر روز یه درس از این کتابو با یه فنجون بادرنجبویه مینوشم.😍
و به زندگی ادامه میدم...
#پ_بهروزی
#ریاضی۹۱
#تجربیات_تخصصی
#قسمت_هفتم
#مهاجرت_معکوس
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#ط_اکبری
"اوصیکم بتقوی الله و نظم امرکم"
عجیبه ها واقعا!
امام علی (ع) چرا انقدر روی نظم تاکید داشتن بین اینهمه فضائل؟!
اونم تو وصیتنامه! یعنی حرف آخر✋🏻
ترم اول درس خوندن🤓 با دوتا بچه کوچولو👦🏻👶🏻 تموم شد و آخرین پروژه رو هم ارائه کردم.
ترم تابستون برنداشتم یه کم نفس بکشم (بکشیم!👶🏻👦🏻🧕🏻🧔🏻👵🏻👴🏻)
البته بیکار که نبودم.😃
ماشاءالله دوتا وروجک و برنامهی سراسر بازی و ریخت و پاش و بشششور بسسساب و بپز و بخورون و...
یه هفته نگذشت که احساس بدی بهم غالب شد!
- باز چته؟!🤨
از چی ناراضی ای؟!
از در و دیوار؟
نمیتونی بیرون بری دلت گرفته؟!
-- نمیدونم شاید!
الحمدلله خونه حیاط داره😃 خب بریم بازار گل،🌸🌼🌻🌺🌹
چقدر خوبه😍
یه هفته بعد...😑
مرضم اون نبود.🙊
یک ماهی طول کشید تا فهمیدم ای بابا من برنامهی منظم و هدفمندی ندارم.🤔
دچار روزمرگی شدم.😞
به بعضی کارهای اولویتدار نمیرسیدم،😑
یه کارایی یادم میرفت،
خصوصا در مورد کفش و لباس بیرون که همیشه موقع بیرون رفتن یادشون میافتم🙈 (شستشو، دوخت و دوز و...)
بعضی روزا یه کارای بدون اولویت یا حتی غیرضروری جای کارهای مهمو گرفته بود!
به بعضی کارهای مهم اصلا فکر نکرده بودم!
چه برسه عمل!🙊
به بهانهی اینکه بچهها که نظم تو کارشون نیست، منم خودمو زدم به کوچهی عمر چپ😅
سرم شلوغه خب نمیرسم!😒
واقعا نمیشد برسم؟!🤔
با جناب همسر صحبت کردم.
(الهی که این در گفتگو برای همه زوجین، همیشه، باز بمونه)
مروری هم روی برنامهها و اولویتها از نگاه ایشون کردم...
دوباره رفتم سراغ دفتر برنامه😃 که در گوشهی پستو، مدتی چشم انتظار من بود.☺️
دفتر برنامه!
و ماادراک ماالدفتر برنامه🤨
توضیحات کاربردی در پست بعدی😊
#ط_اکبری
#هوافضا90
#روزنوشت_های_مادری
#روزمرگی
#تجربه
#دفتر_برنامه
#مادران_شریف
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#پ_بهروزی
#قسمت_پایانی
یه کم خونه سر و سامون گرفت.
انگار این امتحان زندگی هم به پایان رسید و حالا خدا برای فرجه بین امتحانات یه پیشنهاد هیجان انگیز داشت.😁
استخر🌊
مردد بودم که علیِ شش ماهه رو میشه تنها بذارم و برم؟!
محمد رو زیر یک سال اصلا تنها نمیذاشتم، ولی حالا حساسیتم کمتر شده😁 چون هم دیگه مامان اولی نیستم،
و هم اینکه انگار حضور محمد باعث میشه علی کمتر یاد من بیفته.👶💕👦
پس میریم که بعد دوسال و نیم از شروع مادری لحظاتی رو بدون حضور بچهها داشته باشیم.💪🏻😀
روزهای زوج همسر و روزهای فرد من.😍
فرجهی خیلی خوبی بود واقعا و من برای بار چندم تصمیم گرفتم ورزش رو وارد برنامه ثابت زندگیم کنم.😁
(ولی انگار ورزش هنوز نمیخواد وارد برنامهی ثابت زندگیم بشه😒😕)
قبل بچهدار شدن نهایت فعالیت روزانم، ناهار و شامِ دست و پاشکسته و نهایتا مطالعهی کتاب بود... و تازه آخر شب خونه مرتب نبود.😯
(واقعا برام سواله خونه بدون بچه چجوری ممکنه نامرتب بشه؟!)
حالا چطور میرسم این همه کار انجام بدم؟!
رسیدگی به این دو تا فرشته کللللیییی زمان میبره،👼👼
غذا و نظافت و کارهای معمول خونه که هست،
رسیدگی به خودم،👩
وقت گذاشتن برای همسر،👫
مطالعه و گاها ورزش و دوره های مجازی و دورهمی دوستانه و...
عمیقأ احساس میکنم با هر بچه «من» #بزرگتر میشم...
همهی «من»، حتی وقتِ من #کش میاد انگار...
و انگار وقتی «مادریِ من» با کارهای دیگه ترکیب میشه، اون کارها هم بزرگ میشن، عمیق میشن و پربرکت...
مادرِ خانهدار، مادرِ دانشجو، مادرِ پزشک، مادرِ معلم، مادرِ ورزشکار...
این روزهای من، ترافیکش سنگینه، درست مثل ترافیک ماشینهای محمد.😅
سومین دورهی تربیت مربی مجازی به نیمه رسیده، ترم چهار دوره مطالعاتی شروع شده، چند تا کتاب هم خودم گذاشتم تو برنامه و دارم میخونم.
محمد به سن لجبازی رسیده و داره برای صبور شدن من تلاش میکنه.😅
علی راه افتاده و هی زمین میخوره و داره برای بالا رفتن سرعت عمل من تلاش میکنه.😂
آقای همسر سه هفته است مریضه و بنده خدا خودش داره برای بهبودی خودش تلاش میکنه😆
و من این روزها بیشتر از هروقت دیگهای از همهی کائنات سپاسگزارم که در راه رشد و تعالی من تمام تلاششون رو میکنن.😍😅
و الحمدلله رب العالمین...
و العاقبه للمتقین😍
#پ_بهروزی
#ریاضی۹۱
#قسمت_پایانی
#مادری
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
مادران شریف ایران زمین
وقتی میخوام نماز بخونم، محمد هم یه مهر برمیداره و میاد کنار من.😊 دستاشو میبره کنار صورتش، بلافاصل
سلام دوستان😊
در پستی که راجع به نماز خوندنمون به همراه بچه، نوشته بودیم، بعضی از دوستان تذکر دادن که بنا به فتوای مقام معظم رهبری، نمیشه تو نماز، بچهای رو که پوشکش تمیز نیست، بغل کرد.
به این دلیل، ما از سایت ایشون، این موضوع رو استفتاء کردیم،و متوجه شدیم که:
اگه یقین داشته باشیم پوشک بچه کثیفه، بنابر احتیاط واجب، نمیتونیم بغلش کنیم.
البته اگه بچه، خودشو بهمون چسبوند (مثل اینکه در سجده سوار گردن و پشتمون شد، یا در تشهد بغلمون نشست)، اشکالی به نماز وارد نمیشه.
اگه هم یقین نداشته باشیم پوشکش تمیزه یا کثیف، بغل کردنش اشکالی نداره.😊
و برای اونایی که تا حالا این حکم رو نمیدونستن، نمازای قبلیشون صحیحه.
با تشکر از دوستانی که تذکر داده بودن😊
☘☘☘
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#ف_جباری
زهرا توی محل اسکانمون پیش باباش موند و من بعد از مدتها بدون دغدغهی بچه به قصد زیارت، به سمت #باب_الجواد روونه شدم.😊
حالا که زهرا پیشم نبود و خیالم ازش راحت بود، چشمام یه برقی زدن که بهبه چه مغازههای رنگارنگی داره این مسیر.🤩💸🧦👚
اما زود نظرم عوض شد که ببین معلوم نیست دوباره کی #فرصت زیارت درست و درمون پیدا کنی،
بیا و طبق باب #آداب_الزیاره "وقت رفتن به روضهی مقدسه گامها را کوتاه بردار و سر به زیر انداخته و بدون التفات به بالا و اطراف" 😌😅 در راه حرم علیابنموسیالرضا "زبان را به ذکر تکبیر و تحمید و تسبیح و صلوات مطهر نما"📿 که در زیارات بعدی باید شلنگ تخته بیندازی و بچه رو از زیر دست و پای جماعت زائرا بیرون بکشی و زبان رو به ذکر 👈🏻 تو رو خدا بیا بشین توی کالسکهت😩 الهی قربون قدمهای کوچولوت بشه مادر 😍👉🏻، مطهر کنی.
اینجوری شد که با یه حال نسبتا معنوی، خودم رو به حرم #امام_رئوف رسوندم و الحمدلله زیارتی کردم بهتر از همیشه.🙏🏻😇
اون لحظهای که تصمیم گرفتم بیخیال مغازه و خرید بشم، یه جرقهای افتاد به جونم،⚡
اگه مامان نبودم (که وجود بچه محدودیتهایی رو برام داشته باشه)، انقدر فرصت رو برای یه زیارت خوب #غنیمت میدونستم؟
قبل از زهرا هیچوقت لحظهها برام انقدر #ارزشمند نبودن!
دیدین اینایی که تو یه اتفاقی یه جورایی مرگ رو تجربه میکنن؟!
سریالای ماه رمضونیش زیاد ساخته شده،
بعد از این تجربه بدو بدو دنبال #توشه جمع کردن و رتق و فتق امورشون میافتن.🏃🏻♂
جرقهه از این جنس بود!
به دنیا اومدن زهرا نابودی من نبوده! 👶🏻💕
دقیقا از جنس همون تولد دوباره بوده که منو به بدو بدو و بهترین استفاده رو از لحظههای زندگی داشتن، دعوت کرده!
وقتی خوابه بیدار باشم و کتاب بخونم،
وقتی هست از وجودش نهایت لذت رو ببرم،
وقتی کار خونه میکنم صوت گوش بدم،
وقتی...
وقتی...
و وقتی فرصت زیارت پیش میاد بخوام که بهترین زیارت رو داشته باشم.
خلاصه که
نایبالزیاره همهی مامانها بودم🌹
تو راه برگشت آقای همسر زنگ زدن که بچه به هر پیر و جوونی میگه مامان و زود باش بیا که دلتنگه، سریع رفتم و از فروشگاه آستان برای زهرا چند جلد #کتاب خریدم.📚
کتابهای انتشارات #به_نشر و #جمکران عموما در عین اینکه محتوای بومی سازی شده خوبی دارن، مستقیم و تصنعی هم معارف رو به بچه انتقال نمیدن.👌🏻
#ف_جباری
#فیزیک۹۲
#روزنوشت_های_مادری
#تولد_دوباره
#اعمل_لدنياك_كأنك_تعيش_أبدا
#اعمل_لاخرتك_كأنك_تموت_غدا
#امیرالمومنین
#علی_بن_موسی_الرضا
#مادران_شریف
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#پ_وصالی
#قسمت_اول
من ۲۴ سالمه،
دختری بودم پر هیجان، که حال و هوای شعر و شاعری در سر داشت.😁
شعر تنها قسمت لاینفک زندگی من بود، البته حافظ قرآن هم بودم؛ ولی جز سال کنکور، هیچ وقت درس برام اولویت نداشت.😂
یادش بخیر!
لای کتاب جغرافیا، کتاب لیلی و مجنون رو قایم میکردم، تا شب امتحان، درس مانع شعر خوندنم نشه!!😅😆
سال ۹۳ وارد #دانشگاه امام صادق شدم،
پر از شور و شوق و پر سروصدا!!😁
با اون همه خنده و جوابهای از سر شوخی که تو مصاحبه میدادم، قبولی امام صادق مثل معجزه بود.😆
و حتی رضایت پدرم برای اینکه برم تهران.😅
به خاطر شیطنتهام، تموم بچههای خوابگاه و دانشگاه منو میشناختن.😄
طی فرآیندهای پیچیده، قدرت خدا و جستوجوهای متوالی در جهت پیدا کردن #بچههای_شر_و_شلوغ_خوابگاه، پنج تا دوست شیطونتر از خودم پیدا کردم.
پیدا کردن بچههای شیطون، بین بچههای عاقل و آروم امام صادق، مثل شکستن شاخ غول بود.😆
ولی بالاخره #اکیپ مورد علاقهام جور شد😁😄💪🏻
یادمه ماه رمضونا، تا سحر بیدار میموندیم و با اکیپ دوستام، که معروف بودیم به #اخراجیها😂، سربهسر سرپرست خوابگاه میذاشتیم.🙈
یا زبون روزه، دم افطار تو حیاط با کلی جیغ و داد😁، وسطی بازی میکردیم.😃
برا بچهها فال آب (یه فال مندرآوردی😆) میگرفتم.
یه بار اسممو توی گوشی دوست صمیمیم، همراه اول سیو کردم و بهش پیام دادم صد گیگ اینترنت برنده شدی😂 ، مشخصات بده.
و حدود یه هفته سرکارش گذاشتم.😂
آخ که چه روزایی داشتیم...
یه خلاقیت جالب هم داشتیم، که با اکیپ اخراجیها، #نقاشی میکشیدیم و به بچهها و استادای دانشگاه میفروختیم😊
#بازاریابش هم خودم بودم.😉
با پول #فروش نقاشیها🏞، که اون موقع حدود سه میلیون شد، کلی #شیر_خشک و #پوشک و #شیشهشیر🍼 و #پستونک، برای بچههای نیازمند خریدیم.😇
اسم گروهمون شد art for life،
که کلی توی دانشگاه مطرح شد؛ از بس که نقاشیها، از دعای نینیها👶🏻، بین بچهها و اساتید محبوب بود.😄
حتی بعضی اساتید برای نوههاشون، نقاشی درخواستی سفارش میدادن😁 و به بقیه همکاراشون، ما رو معرفی میکردن.😄
یه بار یکی از استادام، نقاشی خرید و بعدش یه مقدار برگه و کلاسور، برای کمک بهمون داد.😍 و در گوشم گفت: «من میخوام برای گروهتون بستنی بخرم که خستگی از تنتون دربیاد😍»
هنوز که هنوزه مزهی اون #بستنی زیر زبون منه.😍😋🍦
ترم دوم بودم که #ازدواج کردم.😊
هیچکس باورش نمیشد که دختری به اون شیطنت، بتونه نقش همسری رو ایفا کنه😅
#علوم_تربیتی۹۳_امام_صادق
#تجربه_شما
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif