«تا دو سال نگران چالش ورود فرزند دوم بودم.»
#ن_حسنپور
(مامان #ریحانه ۱۲.۵، #زهرا ۹.۵، #محمدامین ۷، #محمدهادی ۴ و #هدی ۱.۵ ساله)
#قسمت_چهارم
توی دوران نوزادی ریحانه و تا سالها بعدش، خوندن دروس جامعهالزهراء (سلاماللهعلیها) به صورت غیر حضوری، خیلی برام خوب بود.👌🏻
علاوه بر اینکه حس روزمرگیم رو کم میکرد، احساس خوبی هم بهم میداد. من مادر شده بودم و مادری خیلی لطیفه؛ جنس دروس حوزوی خیلی بیشتر از درسهای علوم سیاسی، به حس و حال مادریم میخورد. از جنس نور و آشنایی با مفاهیم اسلامی و قرآنی بود. به علاوه، مطالعه این دروس، در تقابل با بچهداری و همسرداریم نبود. به مرور فهمیدم که با کمی برنامهریزی، استفاده از زمانهای خواب دخترکم و کم کردن خواب خودم، شرایط درس خوندن رو میتونم فراهم کنم.😊
سه سال بعد، زهرا خانوم به دنیا اومد. زهراجان ۱۲ روزه که بود، از شدت فشار روانی گریه میکردم و میگفتم یعنی من میتونم از پس مسئولیت این دو تا بچه بربیام؟!😥
چالشم اون زمان، روابط بین خواهرها بود. تا دو سالگیِ دومی، حواسم بود که حساسیتی برای اولی ایجاد نشه. البته اگه با تجربهٔ الانم به اون زمان برمیگشتم، این مسئله رو راحتتر میگرفتم. این من بودم که روی این موضوع حساس شده بودم، شاید اگر کمی حساسیتم رو کم میکردم و اصل تغافل رو پیش میگرفتم، به من و دخترا راحتتر میگذشت.🤷🏻♀️
زمانی که منتظر تولد فرزند دوم بودیم، نگران واکنش دخترم بودم. تا اون روز، تمام توجه من و همسرم، به تنها فرزندمون بود و با تولد فرزند جدید، شرایط تغییر میکرد. پذیرش شرایط جدید برای دختر سه سالهم، به نظرم سخت بود و من براش خیلی فکر و مطالعه کردم. سعی کردیم اولین مواجههٔ دخترم با خواهر کوچولوش، حساسیت برانگیز نباشه. مثلاً نوزاد در آغوش من یا نزدیک به من نباشه، توی یک اتاق دیگه باشه و فرزند بزرگتر بره اونجا؛ چند روز قبل از تولد نوزاد، از طرف نینی کوچولو برای دخترم هدیه خریدیم.😍
برای دختر بزرگهم، کتابهایی با مضمون ورود نوزاد جدید میخوندم.
روزهای اول که اقوام برای دیدن نوزاد میاومدن منزلمون، برگهای به در اتاق چسبونده بودم با این متن :«من بیشتر از خواهر کوچولوم احتیاج به توجه شما دارم؛ ریحانه».😉
شیر خوردن نوزاد، نزدیکترین رابطهٔ مادر و فرزندیه و من سعی میکردم دختر بزرگهم کمتر این لحظات رو ببینه، که سعیم البته خیلی به نتیجه نمیرسید.😅
گاهی هم از تغییر رفتارهای دخترم، متوجه میشدم که باید بهش بیشتر توجه کنم و براش وقت بذارم.🤚🏻
توجه به این ظرافتهای رفتاری رو تقریباً تا دوسالگی دختر دومم ادامه دادم، ولی اگه الان به دوران تولد فرزند دومم برگردم، اینقدر سخت نمیگیرم. فکر میکنم بخشی از اون سختگیریها، نشأت گرفته از ذهن خودم بوده؛ شاید فرزند اولم اینقدر که من رعایت میکردم، نیاز به توجه و رعایت نداشته.🤷🏻♀️ ضمن اینکه توجه زیاد به فرزند اولم، من رو کمی از فرزند دومم غافل کرد. در اون دوران سعی میکردم قربون صدقههای عمیق مادری به نوزادم رو، جلو دختر اولم نداشته باشم. و همین فرصتهای ارتباطیم با نوزادم رو کم میکرد. البته بعدتر، به این اشتباهم واقف شدم و زمان و انرژی گذاشتم و سعی کردم برای دختر دومم، جبران کنم.🌸
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«برای امتحانات پایان ترم حوزه، با بچهها میرفتیم قم.»
#ن_حسنپور
(مامان #ریحانه ۱۲.۵، #زهرا ۹.۵، #محمدامین ۷، #محمدهادی ۴ و #هدی ۱.۵ ساله)
#قسمت_پنجم
با وجود دو تا بچه برای پیشبرد دروس غیرحضوری جامعهالزهرا (سلاماللهعلیها) خواب شبم رو کم کردم. شاید این کار برام سخت بود اما حس خوبی داشتم که میتونم از زمانم استفادهٔ بهینه بکنم.
عمدهٔ دروس حوزه رو دوران بچهداریهام خواندم.👌🏻
هر واحد درسی میزان مشخصی صوت داشت؛ تعداد صوتها رو، به زمانی که داشتم، تقسیم میکردم و برنامه میریختم؛ مثلاً باید در طول شبانه روز، سه تا درس صوتی ۴۰ دقیقهای گوش میدادم و پیادهسازی میکردم.
تا وقتی یک فرزند داشتم، از زمان خواب روزانهش و گاهی خواب شبانهش برای درس خوندن استفاده میکردم.
وقتی دو تا شدن، عملاً روی وقتی در طول روز نمیتونستم حساب کنم، پس میزان خواب شبانه خودم رو کم کردم و به پنج ساعت رسوندم. اگه شرایط جور میشد، یه چرت چند دقیقهای هم وسط روز داشتم.😉
یادمه شبا وقتی همه میخوابیدن، من تازه میرفتم پای درس بدایةالحکمه (فلسفه)، که درس سخت فهم و البته خیلی شیرینی بود. وسط درس، نوزادم شیر میخواست؛ در حالی بهش شیر میدادم که تمام تلاشم رو میکردم توی اون تاریکی و سکوت شب و خستگی شدید خودم، خوابم نبره؛ چون باید ادامهٔ مقدار تعیین شدهٔ درس اون روز رو، تمام میکردم. گاهی این اتفاق دو یا سه بار در طول شب، پیش میاومد.😴
بهترین زمانی که برای درس خوندن شبانه پیدا کردم، یکی دو ساعت قبل از اذان صبح بود که همه و مهمتر از همه، نوزاد شیرخوارم، توی خواب عمیق بودن.
ترمهای اول، برای امتحانات پایانی باید چند روزی میرفتم قم. خود حوزه جامعهالزهرا (سلاماللهعلیها)، فضایی برای اسکان داشت. تا موقع فرزند اولم همسرم ما رو میرسوندن قم و من با دخترم چند روزی توی محل اسکان، بودیم. 🤱🏻
جمع بین شب امتحان و بچهداری در فضای جدید و امکانات کم، خاطرات سخت و شیرینی رو رقم میزد.
شیرین بود چون هم دوستان خوبی توی حوزه پیدا کرده بودم که پایان هر ترم، دیدارهامون تازه میشد؛ هم با دادن هر امتحان حس توانمندی و تموم شدن اون درس، خیلی برام لذتبخش بود.😍
چند ترمی، زمان امتحاناتم با امتحانات خواهر بزرگهم یکی شد. ایشون هم مثل من بعد از دانشگاه و با بچهٔ کوچیک، دروس جامعهالزهرا (سلاماللهعلیها) رو میخوندن. توی اون چند ترم با هم، دورهٔ اسکان و امتحانات رو گذروندیم و حضور خواهرم خیلی کمکحال و دلگرم کننده بود.💛
برای امتحانات پایانی دو ترمی که بعد از تولد فرزند دومم داشتم، با همسرم دو سه روزه میاومدیم قم و خانوادگی یکجا ساکن میشدیم. بعد بچهها رو به همسرم میسپردم و با خیال راحت میرفتم امتحان میدادم. اینطوری دورهٔ امتحانات پایانترمم، برامون حکم یه سفر شیرین خانوادگی رو داشت.😁
وقتی فرزند سومم دنیا اومد، توی تهران چند تا شعبه برگزاری امتحانات دایر کردن و سفر به قم برای امتحانات، رفت توی صندوقچهٔ خاطراتمون.
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«طعم شیرین نوزاد سوم، هنوز زیر زبونمه.»
#ن_حسنپور
(مامان #ریحانه ۱۲.۵، #زهرا ۹.۵، #محمدامین ۷، #محمدهادی ۴ و #هدی ۱.۵ ساله)
#قسمت_ششم
دو سال و چهار ماه بعد از زهرا خانم، فرزند سومم آقا محمدامین به دنیا اومد. با اومدن محمدامین، حس و حال و روحیهم تغییراتی کرد و بهتر شد.😊
اولاً مشکل حساسیت بین بچههای بزرگتر و نوزاد تقریباً وجود نداشت و این کارم رو خیلی راحت کرد.
موقع تولد فرزند سوم حساسیتهای بچههای بزرگتر نسبت به نوزاد خیلی کمرنگه؛ چون فرزند اول که این دوره رو گذرونده و ازش عبور کرده و فرزند دوم، اساساً از اول توجه همیشگی والدین رو نداشته که حالا با ورود نوزاد جدید، احساس ناخوشایندی داشته باشه.😁
سعیمو میکردم دومی، لحظات شیر خوردن نوزاد جدید رو نبینه تا حساس نشه روی رابطهٔ نزدیک من و نوزاد و این قضیه برام مقدورتر از قبل بود. دو تا دخترها رو سرگرم بازی با اسباببازیهاشون میکردم و خودم توی اتاق دیگهای، به نوزادم شیر میدادم. درحالیکه توی تجربهٔ قبلیم، یعنی بعد از به دنیا اومدن زهرا، هر جا که میرفتم ریحانه هم دنبالمون میاومد چون نمیخواست تنها باشه.🤷🏻♀️
ثانیاً، نوزادداری، برام نه تنها سخت نبود، بلکه شیرین و لذتبخش هم شده بود.😍 شببیداریهای نوزاد که تحملش تا قبل از فرزند سوم، برام سخت بود، الان فرصتی شده بود که دور از بقیه توی یه فضای خلوت شبانه، از وجود نوزادم لذت ببرم. هنوز هم طعم شیرین نوزادی محمدامین زیر زبونمه.💛
ثالثاً من تا قبل از این، ناخودآگاه فرصت انجام امور بچهها رو به همسرم نمیدادم. اما بعد از تولد محمدامین بیشتر به ایشون فرصت دادم و همسرم بیشتر از قبل مشارکت و نقش آفرینی کردن.👌🏻
من موقع اولی از صبح تا شب باهاش تنها بودم و برای انجام کارهاش، فرصت تجربهاندوزی داشتم و به مرور متبحر شدم. وقتی میدیدم که همسرم وقتی میخوان لباس دخترم رو عوض کنن و دخترم به گریه میافته، ترجیح میدادم خودم این کارو انجام بدم. در نتیجه فرصت تجربه و رشد توی انجام کارهای بچهها رو از همسرم میگرفتم.
اما موقع بچه سوم، هم چون پسر بود و پسرها کمی جوندارترن، هم چون نمیتونستم همه کارها رو تنهایی انجام بدم، خیلی از کارهای محمدامین رو به همسرم سپردم و این خیلی خوب بود.💛
هر چند همسرم از صبح تا شب منزل نبودن اما همین فرصتی که ایجاد شده بود، باعث شد که خیلی سریع پلههای ترقی رو طی کنند و بعدها سر فرزند چهارم و پنجم، گوی فرزندداری رو از منِ مادر هم برُبایند.😄
(طوری که این روزها اگر من نتونم آقا محمدهادی متولد ۹۷ و هدی خانوم متولد ۱۴۰۰ رو بخوابونم، ایشون میتونن.😉😁)
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«موقع خوابوندن بچهها، قرآن مرور میکردیم.»
#ن_حسنپور
(مامان ریحانه ۱۲.۵، زهرا ۹.۵، محمدامین ۷، محمدهادی ۴ و هدی ۱.۵ ساله)
#قسمت_هفتم
تا دو سه سالگی فرزند سومم، کنار بچهداری و مطالعهٔ کتب مورد علاقهم، محفوظات قرآنیم رو مرور میکردم.
توی دوران دبیرستان همراه خواهرهام، ده جزء ابتدای قرآن رو حفظ کرده بودم و به خاطر چند سالی که وقفه افتاد، بخشیش رو فراموش کردم.🤷🏻♀️
همسرم هم توی مسیر رفت و آمدشون به محل کار قرآن حفظ میکردن و از ۵ جزء به ۲۰ جزء رسیدن.👌🏻
زمانهایی که میخواستیم بچهها رو بخوابونیم، فرصت خیلی خوبی بود تا هم محفوظات قرآنیمون رو دوره کنیم و هم بچهها از صدای تلاوت قرآن به عنوان لالایی بهره مند بشن.😍
توی همین مدت، سطح دو جامعهالزهراء (سلاماللهعلیها) رو هم به صورت جدی و مستمر ادامه دادم و تموم کردم. پایان این دورهٔ غیرحضوری هفت ساله، حس خوب تکمیل یک کار بزرگ رو برام داشت. چون خودم بیشتر از هر کسی میدونستم که دروس حوزویای که خوندم، سختتر، طولانیتر و خیلی ثمربخشتر از دروس دانشگاهیام بود.
مدتی بعد با همراهی همسر و بچهها، به صورت منظم جلسات هفتگی تفسیر قرآن حجتالاسلام قاسمیان (داور برنامهٔ محفل) رو شرکت میکردیم. جلساتشون رو قبلتر هم میرفتیم ولی نه به صورت منظم. یکی از مزایای ویژهٔ این جلسه تفسیر، شرایط خوبش برای ما بچهدارها بود. بچهها در طول جلسه در حال بازی بودن و حساسیتی روی سکوت و آروم کردنشون نبود.😉
حقیقتاً جلسات نابی بود و از اینکه صوت این جلسات پیادهسازی و تبدیل به متن نمیشد، ناراحت بودیم. تا اینکه با مدیریت همسرم، برای این کار تیمی تشکیل دادیم؛ کارهای پیاده سازی و عنوانگذاری و بارگزاری جلسات روی سایت، تهیه پست و عکس نوشت برای استفاده در فضای مجازی رو انجام میدادیم. این کار منفعت مادی برامون نداشت، ولی علاوه بر حس انجام فعالیت اجتماعی، دستاوردهای قرآنی عمیق و نابی برام داشت که خدا رو بابتش شاکرم.🙏🏻
اون روزها فهمیدم چیزی که بیشتر از هرچیز دیگهای، نیاز زندگی روزانه فردی و اجتماعی من هست، حقیقتاً قرآنه.
دروس حوزوی خوب بود اما اضافاتی داشت. این جلسات گویا لبّ مطلبی بود که من لازم داشتم بدونم، خالی از اضافات و مطالب حاشیهای.👌🏻
چیزی که الان برام ارزش وقتگذاری داره و هر چه بیشتر توش سیر کنم، تشنهترم میکنه، مسیر فهم آیات نور و قرآن کریمه.
برای انجام این فعالیتها، کمتر پیش اومده که بچهها رو جایی بذارم. البته شرایط اطرافیانم هم برای این کار خیلی مهیا نبوده. بیشتر روی خودم (برنامهریزی و کمتر کردن خوابم) و همسرم حساب کردم. مثلاً گاهی همسرم که میاومدن خونه بچهها رو نگه میداشتن تا من زمانی برای انجام این کارها داشته باشم.
البته این رو لطف خدا میدونم که باعث شده خودمون روی پای خودمون بایستیم و برای داشتن بچههای بعدی، نیازمند کمک و طبیعتاً نظر اطرافیان نباشیم.😊
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«من و خواهرم همزمان بارداری چهارم رو گذروندیم.»
#ن_حسنپور
(مامان #ریحانه ۱۲.۵، #زهرا ۹.۵، #محمدامین ۷، #محمدهادی ۴ و #هدی ۱.۵ ساله)
#قسمت_هشتم
بارداری چهارمم سخت بود. از همون ابتدا خستگیهای شدید، بیحالی و مسائل مربوط به خورد و خوراک و ضعف شدید 🤯 آزارم میداد.
یادم نمیره وقتی رو که داشتم به آسمون پرستارهٔ توی مسیر سفرمون نگاه میکردم در حالیکه سه ماهه باردار بودم و با خودم میگفتم :«اگر من باردار نبودم، چقدر از این طبیعت و آسمون و ستارهها لذت میبردم».🤷🏻♀️
انگار گَرد بیحالی، خستگی و بیحوصلگی ریخته باشن روی تک تک لحظاتِ شب و روزِ بارداریم. */علاوه کنید/* معضلات خواب و دردهای گاه و بیگاه و در کنارش رسیدگی به سه تا فرشته کوچولوی دیگه.🤦🏻♀️
فرصت برای استراحت که نبود، جمع و جور و رفت و روب خونه هم کارم رو سختتر میکرد.
بچهها هم هنوز اونقدر بزرگ نبودن که بتونم کمکهای جدی ازشون بگیرم.
هفت ماهه بودم که پهلو درد شدیدی گرفتم.😓 دو روزی کارها رو به همسرجان سپردم و کامل استراحت کردم تا درد رفع شد. تا چند روز بعد از اون، حال و هوام خیلی خوب بود و اونجا بود که فهمیدم در صورت داشتن فرصتی برای استراحت، خیلی از علائمم کاهش پیدا میکنه.😃
دوران سختی بود اما گذشت. شاید یکی دو باری برای کارهای منزل از کسی کمک گرفتم، همین.
چیزی که بیشتر از کمکهای مادی و جسمی بهم قوت قلب میداد، داشتن خواهری بود که شرایطش مشابه من بود. ایشون هم فرزند چهارمشون رو باردار بودن.😍
اون روزها، هر هفته حتماً همدیگه رو میدیدیم. یا ایشون میاومد منزل ما یا من میرفتم منزلشون.😁
جمع کردن شلوغیهای شش تا بچه برای دو تا مامان باردار سخت بود اما این دیدارها، برای دوتامون پر از روحیه و انرژی بود. وقتی با هم صحبت میکردیم و میدیدیم احساساتمون، شرایطمون، سختیها و شیرینیها، دغدغهها و آرزوهامون یکیه، عمیقاً همدیگه رو درک میکردیم. اگه من مثلاً دغدغهٔ دکتر و بیمارستان و زایمان و... داشتم، خواهرم هم مثل من بود. اگر من خسته از جمع بین انجام کارهای خونه و بارداری بودم، ایشون هم مثل من و گاهی خستهتر از من بود، چون فاصله سنی بچههای خواهرم، کمتر بود. اگر من از همبازی شدن بچهها با هم با ذوق میگفتم، اون هم این حس رو میفهمید.🩵
خلاصه داشتن یه همراه که شرایطی مشابه من داشت، عبور از لحظات سخت رو راحتتر کرد و حتی اون شرایط سخت رو برام آسونتر جلوه میداد. دیگه خیلی چیزا رو سخت نمیبینی بلکه طبیعی زندگی میدونی.
یادمه اون دوران، یه بار با هم از دردهای بارداریمون میگفتیم و از عجیب و غریب بودنش، خندهمون گرفته بود. بعد با هم به این نتیجه رسیدیم که هر دردی توی بارداری، طبیعیه (و تا طولانی مدت نشده یا علامت جدی دیگهای نداره،) جدیش نگیریم و تحملش کنیم.😅
شاید کسی از بیرون به شرایط ما نگاه میکرد، میترسید! اما حس الان خودم نسبت به اون روزا خوبه. وقتی آدم از پس یه کار بزرگ برمیاد چه حسی داره؟ حس خوب و شیرین موفقیت.
ممکنه برای رسیدن بهش خیلی زحمت و سختی بکشه اما در نهایت اینقدر ثمرات داره که اصلاً حس میکنم بزرگ کردن اون سختیها در مقابل این نتیجه، یه نوع ناسپاسیه.
خلاصه هر چی بود گذشت و آقا محمدهادی با فاصلهٔ دو سال و ده ماه از برادرش به دنیا اومد. دیگه من مثل سابق دست تنها نبودم. هم همسرم خیلی کمک بودند هم دخترا بزرگتر و مستقلتر شده بودند و توی کارهای کوچیک تا حدی کمک میکردن.👌🏻
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
روز جهانی خانواده را با روایتی شیرین از رسول مهربانیها گرامی میداریم 😊
پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم):
ای علی (علیه السلام) هر کس در خدمت خانواده باشد به سرعت خداوند اسمش را در زمرهٔ شهدا مینویسد و برای هر روز و شب ثواب هزار شهید را به او میدهد و هم چنین برای هر قدمش ثواب حج و عمره به او عطا می فرماید و به اندازهٔ هر رگ بدنش شهری در بهشت به او میدهد.
یا علیّ مَن کان فی خدمة العیال فی البیت و لَم یَأنَفْ کتبَ اللهُ اسمَهُ في دیوانِ الشّهداءِ و کتبَ لَهُ بکُلِّ یومٍ و لیلَةٍ ثوابَ ألفِ شهیدٍ و کتبَ له بکلّ قدمٍ ثوابَ حِجَّةٍ و عُمرَةٍ و أعطاهُ الّلهُ بکلّ عِرقٍ في جسده مدینةً فی الجنةِ
(فرهنگ سخنان رسول خدا (ص) نگارشی نو از کتاب نهج الفصاحه، ص۱۸۳)
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
امام جعفر صادق (علیه السلام):
در حق برادرانتان حسن ظن داشته باشید که برای شما صفای دل و پاکیزه طبعی به دنبال خواهد داشت.
أحسِنوا ظُنونَکم بإخوانِکم تَغتَنِموا بِها صَفاءَ القلبِ و نَقاءَ الطَّبعِ
(بحارالانوار، ج۵، ص۱۹۶)
🕊️🕊️🕊️🕊️🕊️🕊️🕊️🕊️🕊️
سلام من به مدینه به غربت صادق
سلام من به بقیع و به تربت صادق
سلام من به مدینه به آستان بقیع
سلام من به بقیع و کبوتران بقیع
سلام من به مزار معطر صادق
که مثل ماه درخشد به آسمان بقیع
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«خانوادگی، اربعین و راهیان نور و جهادی میریم.»
#ن_حسنپور
(مامان ریحانه ۱۲.۵، زهرا ۹.۵، محمدامین ۷، محمدهادی ۴ و هدی ۱.۵ ساله)
#قسمت_نهم
از دوران مجردی، همسرم خیلی به کارهای جهادی علاقه داشتن. با اینکه شغلشون متناسب با رشتهشون توی رشتهٔ کامپیوتره اما احساس مسئولیت اجتماعی، باعث شد که علاوه بر کار پرمشغلهای که دارن، به انجام کارهای جهادی هم اهمیت بدن. بعد ازدواج هم میگفتن حالا میخوایم دوتایی توی این مسیر حرکت کنیم.😉
بنابراین اردو جهادی رفتن ما از همون دوران عقد شروع شد. توی اردوی جهادیای که موقع بارداری دختر اولم رفتیم، برای دخترهای کنکوری یه منطقهٔ محروم عربی تدریس میکردم.
سالهای بعد که بچهها دنیا اومدن، انجام کارهای جهادی برامون سخت شده بود. نمیدونستم آیا با وجود بچهها میتونیم کار مؤثری انجام بدیم یا نه؟🤔
اما درعینحال سعی کردیم اردوی راهیاننور بریم و خودمون رو از این جنس سفرها (که سختی مثبت و شرایط غیرقابل پیشبینی دارن) جدا نکنیم.
وقتی بعد از زلزله کرمانشاه فهمیدیم شرایطی برای حضور خانوادگی هست، با سه تا بچهٔ زیر هفت سال، حضور پیدا کردیم. دیدن شرایط سخت زلزله زدهها از نزدیک حس و حال دیگهای به آدم میده.
مدتی بعد با یه موسسهٔ خیریه اطراف ورامین آشنا شدیم. این موسسه، گمشدهٔ همسرم بود؛ هم نزدیک خونهمون بود هم میشد کار جهادی رو نه در طول چند روز یا چند هفته، بلکه در دراز مدت دنبال کرد.👌🏻
رفت و آمدمون به موسسه، بیشتر و بیشتر شد. مدیر موسسه از ما کمک فرهنگی میخواست و نهایتاً طرحی رو راه انداختیم به اسم «حافظان نور». طرحی که بچهها با حفظ قرآن، جوایز نقدی میگرفتن.
هدفمون این بود که اولاً نور و معنویت قرآن افراد رو از آسیبهای اجتماعی دور کنه، ثانیاً افراد در ازای زحمتی که میکشن، پولی دریافت کنن، ثالثاً تمرین و حفظ، وقت بچهها رو پر کنه و وقتشون رو صرف چرخیدن توی محیط بد اجتماعی اون منطقه یعنی فضای اعتیاد و بزهکاری و... نکنن.
بار اصلی کار روی دوش همسرم بود و من هم کمک ایشون بودم.
جمعهها حضوری، در حالیکه باردار بودم، با سه تا بچهٔ کوچیک میرفتیم موسسه و تحویل حفظ داشتیم. در طول هفته هم باید وقت میذاشتم و آمار و اطلاعات رو توی فایل اکسل وارد میکردم.
بارداری چهارمم همزمان شد با اوج این طرح و یه جاهایی احساس میکردم جمع بین همهٔ کارها از توانم خارجه.🤦🏻♀️
ولی خب چارهای نبود و نمیشد کار رو رها کرد. اون دوره با همکاری بیشتر همسرم طی شد. بعد از دنیا اومدن فرزندم انرژی من هم دوباره برگشت و این طرح تا شروع کرونا، ادامه داشت.
توی دوران کرونا طرح رو به صورت مجازی، در بستر خانواده و فامیل، برای بچهها اجرا کردیم که تجربه موفقی بود.👌🏻
این سیاست همسرم که کارهای جهادی رو در طول زندگی و همراه با هم، داشته باشیم، پر از ثمرات بوده برای خودمون و بچهها.😍
نترسیدن از کارهای سخت جهادی طور و انجام دادنشون، جوهرهٔ انسان رو صیقل میده.
قبل ترها سفر راهیان نور با دو تا بچه برام کار سختی بود، اما همون سفر در شرایط سخت و از پسش براومدن، باعث شد که سالهای بعد تجربهٔ سفر اربعین با سه تا بچه و بعدتر با چهارتا و بعدترها با پنج تا فرزندمون، روزیمون بشه.😍
الان که بچههامون بزرگتر شدن بیشتر متوجه میشم که حفظ این روحیه جهادی، بیش از اینکه برای من و همسرم خوب بوده، اثرات خوب تربیتی برای بچهها داشته و از این بابت خدا رو شاکرم.🙏🏻
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
زیست مادرانه.pdf
374.4K
🔶 فهرست کتابهای مادرانه
منبع:
کانال همخوانی کتاب
https://eitaa.com/hamkhaniketab
حجاب و عفاف .pdf
352K
🔶 فهرست کتابهای مرتبط با عفاف و حجاب
منبع:
کانال همخوانی کتاب
https://eitaa.com/hamkhaniketab
روایت قدرت زن.pdf
709K
🔶 فهرست کتابهای همسران و مادران شهدا و بانوان فعال و جهادگر
منبع:
کانال همخوانی کتاب
https://eitaa.com/hamkhaniketab
سلام دوستان 🌹
اگر این روزها دنبال کتاب خوب هستید که از فرصت نمایشگاه کتاب و ارسال رایگانش استفاده کنید و سفارش بدید، این سه تا فهرست رو ببینید.👆🏻
کتابهای خیلی خوبی داره همراه با معرفی کوتاه هر کتاب.
میتونید از بین این فهرستها بسته به سلیقهی خودتون کتاب انتخاب کنید.
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«امروز وظیفهی اصلیم پرورش نهالهای زندگیمونه.»
#ن_حسنپور
(مامان #ریحانه ۱۲.۵، #زهرا ۹.۵، #محمدامین ۷، #محمدهادی ۴ و #هدی ۱.۵ ساله)
#قسمت_دهم
بارداری پنجمم جزء سختترین روزهای مادریم بود. توی اون دوران سعی کردم تعریف جدیدی از مرتب و تمیز بودن خونه داشته باشم.😁👌🏻
مرتب بودن خونه با وجود چند تا بچه و شرایط بارداری، کار سخت و طاقت فرساییه.🤦🏻♀️ بهعلاوه بچههای کوچیکتر نیاز دارن دور و برشون یه سری وسایل ریخته باشه تا باهاش سرگرم بشن و اگه خونه خیلی مرتب باشه، حوصلهشون سر میره.🤷🏻♀️
بنابراین تصمیم گرفتم نظم و ترتیب خونه رو با توجه به شرایط خودم و بچهها تعریف کنم. بچهها از صبح تا کمی قبل از اومدن پدرشون، آزادانه بازیها و ریخت و پاششون رو داشتن. بعد همگی بسیج میشدیم و با همکاری هم نیمساعته خونه رو مرتب میکردیم.😍 یک بار هم، شب قبل از خواب تمیز کاری سریع داشتیم.
هدی خانوم فرزند پنجمم، با فاصلهٔ دو سال و نه ماه، به دنیا اومد و همهمون رو غرق شادی کرد. به لطف خدا همهٔ بچههام طبیعی به دنیا اومدن و به طور واضحی، زایمان پنجم راحتتر از قبلیها بود.
با حضور فرزند پنجم، به مرور حس کردم که خانوادهٔ خودم، بچههام و محیط زندگیمون بهم احساس آرامش و اقناع میده. البته تلاش کردم در کنار نقشهای خانوادگیم، مطالعه و امور مورد علاقهم رو پیش ببرم و در صورت احساس وظیفه، فعالیتهای اجتماعی لازم رو انجام بدم (مثل فعالیت در فضای مجازی).
من الان دختری دارم که توی سن نوجوانیه و پر از سوالات مختلف و جدید؛ دختر دیگهای که کلاس سومه و تازه به سن تکلیف رسیده؛ پسر کلاس اولیای که نیاز به رسیدگی درسی جدیتری داره؛ پسر چهارسالهای که نیاز به سازگاریِ مادرانه داره برای رد کردن سن لجبازی؛ کودک نوپایی که به شهادت اطرافیان دائماً در حال وول خوردنه و نیازمندِ مراقبت لحظه به لحظه.😀
حالا بیشتر از گذشته قدر این نعمتهای الهی رو میدونم، نعمتهایی که قابل مقایسه با هیچ چیز نیستن و وظیفهٔ اصلی خودم رو پرورش و رسیدگی به این نهال های زیبای زندگیمون میدونم.👌🏻
هر چند در کنارش مشغول انجام کارهای مورد علاقهٔ خودم هم هستم اما بیشتر از گذشته این حرف حضرت آقا رو درک میکنم که: «رشتههای به شدّت نازک اعصاب کودک را فقط سرْانگشت ظریف و لطیف مادر میتواند از هم جدا کند که عقده و گره بهوجود نیاید.» (۱۳۹۲/۲/۲۱)
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«توی جامعهٔ کوچیکمون، استعدادهای طبیعی بچهها شکوفا میشه.»
#ن_حسنپور
(مامان #ریحانه ۱۲.۵، #زهرا ۹.۵، #محمدامین ۷، #محمدهادی ۴ و #هدی ۱.۵ ساله)
#قسمت_یازدهم
حضور فرزند پنجم، جمعمون رو جمعتر کرد و دیگه ما یه جامعهٔ کوچیک تو خونهمون داشتیم. جامعهای متشکل از افرادی با روحیات و استعدادهای مختلف.
به خاطر تنوع روابطی که توی محیط خانواده هست، زمینه برای بروز استعداد بچهها، بیشتر فراهم میشه.👌🏻😉
مثلاً یکی از بچهها استعداد مربیگری داره و کلاس درس میذاره برای کوچیکترا؛ یکی به اعداد علاقه داره و دائم از همه دربارهٔ جمع و تفریق و ضرب و شمارش صفرهای یک عدد میپرسه؛ یکی به فعالیتهای هنری مثل گلدوزی علاقهمنده؛ یکی روابط اجتماعی و عاطفیش قویه و خلاصه، استعداد بچهها، نه اونطور که من و همسرم دوست داریم باشن، بلکه همونطور که واقعاً خودشون هستن، شناسایی و شکوفا میشه.
تعداد زیاد بچهها، طبیعتاً هر کدومشون رو با روحیات متنوعی مواجه میکنه. یکی درونگراست، یکی برونگرا، یکی تیز و فرزه، یکی آروم و خونسرد، یکی پیشقدم در ارتباطه یکی خود داره، یکی حریصتره یکی قانعتر و...☺️
وجود این روحیات متفاوت در محیط خانواده، که گاهی هم باعث چالش و دعوا میشه، دو تا اثر خیلی خوب داره: یکی اینکه بستری هست برای معرفی روحیات متفاوت و گاهی متضاد به همهمون؛ هم تفاوت آدمها رو میپذیریم، هم میفهمیم میشه خودمون رو تغییر بدیم و جور دیگهای باشیم، و دیگه اینکه تمرینیه برای بالا رفتن قدرت انعطاف و سازگاری و وفق دادن خودمون با محیط، هم دربارهٔ ما و هم بچهها.👌🏻
حالا و با حضور پنج فرزند شرایط رقابت سالم، توی جمع خانوادگیمون فراهم شده. گاهی کارهایی رو که میخوایم در بچهها نهادینه بشه، براش امتیاز میذاریم. مثلاً مسواک زدن امتیاز داره. وقتی یکی از بچهها این کار رو جدی میگیره، بقیه هم برای اینکه عقب نمونن، انجام میدن. یه جور حس مسابقه داره براشون.😁
برای رفع کارهای زشت هم تا جایی که بشه تغافل میکنیم اما اگه ببینیم داره تبدیل به عادت میشه، براش جریمه میذاریم تا بچهها، هم بفهمند این کار بده و هم کمکم رفعش کنن. مثلاً وقتی پسرها بزرگتر شدن، زد و خورد بینشون شروع شد.🤦🏻♀️ مدتی گذشت و دیدیم داره جدیتر و خشنتر میشه، به همین خاطر براش جریمه گذاشتیم، در حد حذف امتیاز یا منع بازی رایانهای.😉
امتیاز دادن، به نظرم برای تفهیم کار خوب و بد برای بچهها خوبه، اما برای شرطی نشدن، باید دورهای باشه. بعد از اینکه کار مورد نظرمون برای امتیاز دادن، تبدیل به عادت شد، باید به مرور امتیاز حذف بشه یا جایگزینش کنیم با مورد دیگهای. مثلاً امتیاز برای مسواک، بعد از تبدیلش به عادت، تغییر پیدا کنه به امتیاز جمع کردن پتو.
این جامعهٔ کوچیک ما، شرایط همراه و همبازی داشتن رو برای بچههامون فراهم کرده. ریحانه خانم و زهرا جان که با هم میرن مدرسه و فضای آموزشی یکسان باعث شده حرفهای خواهرانهٔ مشترکی داشته باشن.😍
محمدامین و محمدهادی هم گاهی دو ساعت با هم سرگرم بازیهای پسرونه هستن.
هدی کوچولو هم برای بازی و سرگرمی شدن بین خواهر برادراش و من و پدرش، قدرت انتخاب داره.
و اینطوریه که من مادر، الآن بیشتر از قبل میتونم برای کارهای خودم وقت بذارم.👌🏻
تا وقتی سه بچه داشتیم، خیلی پیش میاومد که مستأصل بشم. مثلاً داشتم نوزادم رو شیر میدادم و همزمان باید برنج روی گاز رو دم میکردم.
یا همراه دختر کلاس اولیم بودم، سر کلاس آنلاینش درحالیکه داشت جواب معلم رو میداد و یک فرشتهٔ تازه از خواب پاشده، گریه میکرد و صبحانه میخواست…🤭
اما الان سه تا نیروی کمکی دارم که خیلی کارم رو راه میاندازن و تا حدی مستقل شدن توی کارهاشون.😍👌🏻
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«این روزها هر چقدر بتونم برای رشد خودم وقت میذارم.»
#ن_حسنپور
(مامان #ریحانه ۱۲.۵، #زهرا ۹.۵، #محمدامین ۷، #محمدهادی ۴ و #هدی ۱.۵ ساله)
#قسمت_دوازدهم
بعد از تولد فرزند پنجمم، هر وقت شرایطم اجازه میداد، فعالیتهایی برای خودم داشتم.😊
یک مدت به صورت جدی و در حجم زیاد، کتابهای مورد علاقهم رو مطالعه کردم.
یکی دو ماهی، مشغول نوشتن مقالهای برای جامعهالزهرا (سلاماللهعلیها) بودم.
سعی کردم از فضای مجازی دور نباشم. حتماً اخبار رو دنبال میکنم. از فضای رسانه و شبهاتی که مطرح میشه، غافل نیستم. مدتی وقت گذاشتم و صفحه اینستاگرامم رو با هدف به اشتراک گذاشتن تجربیات و سبک زندگی چند فرزندی بهروز میکردم.👌🏻
موقع انجام کارهای خونه، سخنرانیهای مورد علاقهم رو به صورت صوتی، گوش میدم. کیفیت درک مطلبم توی این شرایط شاید خیلی بالا نباشه اما خالی از لطف هم نیست. بهعلاوه چون ذهنم درگیر دریافت و فهم مطالب میشه، از انجام کارهای خونه خسته نمیشم.
یه کار دیگه هم که چند ماهیه انجام میدم اینه که در جهت اصلاح سبک زندگی، زبالهها رو خشک میکنم. قبلاً هر شب یک نایلون زباله بیرون میذاشتیم🤦🏻♀️ اما بعد از تهیهٔ خشکاله، هفتهای یک یا دو دفعه زباله بیرون میذاریم.😃👌🏻
اخیراً شرایطی برام پیش اومده برای کار قرآنی و تمرکز اصلیم روی تثبیت تخصصی قرآن با کمک استاد، و به صورت تحویل هفتگی تلفنی هست.
دلیل مقطعی شدن کارهام شرایطیه که توی زندگیمون پیش میاد. مثلاً دورهای مشغول اثاثکشی بودیم و خیلی زمان آزاد نداشتم. یا دختر کوچولومون مدتی خیلی به من نیاز داشت و بهم وابسته بود، به همین خاطر فرصت زیادی برام نمیموند.🤷🏻♀️
اما هر وقت انگیزه و شرایطی برای انجام کاری پیش میاومد، سعی کردم استفاده کنم. به قول حضرت رسول (صلیاللهعلیهوآله):
إِنَّ لِرَبِّكُمْ فِي أَيَّامِ دَهْرِكُمْ نَفَحَاتٍ أَلاَ فَتَعَرَّضُوا لَهَا؛ در طول عمر شما نسيمهای لطف و رحمت الهى میوزد، شما فرصت را از دست ندهيد و خود را در معرض اين الطاف قرار دهيد.
توی این مرحله از زندگیمون چون میتونم کوچیکترها رو بسپارم به بزرگترها، عملاً فرصتم برای تمرکز روی کارهای خودم بیشتره؛ منتها از این شرایط سوء استفاده نمیکنم و باتوجه به بازخوردی که از بچهها میگیرم سعی میکنم زمان مختص خودم رو، محدود کنم؛ چون اولویتم رسیدگی و توجه به اعضای خانوادهمه.👌🏻
البته تا قبل از شش سالگی بچهها، انتظار جدی انجام کارها رو ازشون نداریم. تفننی و با علاقهٔ خودشون همکاری میکنن.
از شروع هفت سالگی، هرکدوم از بچهها متناسب با سن، جنسیت و تواناییهاشون، مسئولیتهایی توی خونه دارن. الان دخترها برای انجام کارهای شخصیشون مستقل هستن و توی کارهایی مثل پهن و جمع کردن سفره، تا زدن لباسها، گاهی جارو و آشپزی و نگهداری از کوچیکترها مشارکت دارن.
پسر هفت سالهم توی خرید، بازی و نگهداری از برادر و خواهر کوچیکترش همکاری میکنه. و یه سری کارها مثل مرتب کردن خونه هم، با مشارکت همه انجام میشه.
هر چند کار یاد دادن به بچهها، خودش یه فرآیند سخت و نیازمند به صبوریه اما ثمرات خیلی ارزشمندی داره. درسته که وقتی بلد میشن کاری رو انجام بدن، کمک حال من هستن اما بزرگترین ثمرهش، توانمند شدن خود بچههاست.👌🏻
اونها رو برای زندگی واقعیای که در پیش دارن، آماده میکنه؛ باعث میشه سختیهای کم و ظاهری، چشمشون رو نترسونه و پای ارادهشون رو برای انجام کارهای بزرگ، سست نکنه. کسی که اراده کنه و بخواد قلهها رو فتح کنه، لذتهایی رو تجربه میکنه که قابل وصف نیست.😊
چشمانداز من برای آیندههٔ خانوادهمون، خانوادهٔ پدرم و پدربزرگم هستن که با تعداد زیاد فرزند و تربیتهای درست و موفق، جمعهای فامیلی پرجمعیت با روابط عاطفی عمیقی رو ایجاد کردن؛ که خودم هم توی این جمع فامیلی احساس هویت و پشت گرمی میکنم. احساسی که ارادهٔ آدم رو برای انجام کارهای بزرگ، محکم میکنه. اگر خانواده پدریم کم جمعیت بود، قدم گذاشتن توی راه فرزندآوری برام خیلی سخت میشد.
و حالا من هم دوست دارم فرزندانم رو از داشتن چنین نعمتی محروم نکنم.😉
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
سلام بر همراهان کتابخوان 🤓
روز جمعهتون بخیر و سلامتی 💚
برای شرکت در پویش کتابخوانی #درگاه_این_خانه_بوسیدنیست فقط تا ۳۱ اردیبهشت فرصت باقیست.
عزیزانی که کتاب رو کامل مطالعه کردن، لطفاً برای شرکت در قرعهکشی فرم رو پر کنن:
🔗 https://b2n.ir/ghore_dargah
کانال پویش کتاب مادران شریف ایران زمین:
🔗 eitaa.com/madaran_sharif_pooyesh_ketab
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
رسول خدا (صلی الله علیه و آله) که به معراج رفت، به جایی رسید که دیگر جبرئیل نیز توان همراهی آن حضرت را نداشت. از آن به بعد رسول خدا به تنهایی سفرش را ادامه داد و رفت تا به درخت آسمانی سدرةالمنتهی رسید. شاخ و برگ درخت سدرةالمنتهی بسیار عجیب بود. شاخههای آن هر کدام به سویی آویخته بود و از هر کدام نعمتی میچکید. از یکی شیر و از یکی عسل، از یکی روغن و از دیگر شاخهها نیز خوردنیهای دیگر بیرون میآمد و به سوی زمین میریخت. پیامبر با خود گفت: « اینها که از شاخههای این درخت بیرون میآیند، به کجا میروند و در کجا قرار میگیرند؟»
از آن جا که دیگر جبرئیل همراه پیامبر نبود تا در این باره به ایشان توضیح دهد، خدا خودش پیامبر را صدا زد و به حضرت فرمود: «یا محمّد! هذه أنبتها من هذا المکان الأرفع لأغذو منها بنات المؤمنین من أمّتک و بنیهم فقل لآباء البنات: لا تُضَیّقنَّ صدورکم علی فاقتهن فإنی کما خلقتهنّ أرزقهن. ای محمد! من اینها را در این مکان بلند رویانده ام تا دختران و پسران مومن امت تو را از آن غذا دهم. پس به پدران دختردار بگو: به خاطر نیازمندی دخترانشان دلتنگ نشوند؛ زیرا من همانگونه که آنان را آفریده ام، همانگونه نیز روزیشان میدهم.
(حکایتنامهٔ موضوعی پیامبر اعظم، حکایت ۵۵۲)
#روز_ملی_جمعیت
#سقط_جنین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif