eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
1.6هزار دنبال‌کننده
8 عکس
0 ویدیو
2 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
روح بزرگش دمیده‌ست جان در تن کوچک من سرگرم گفت و شنود است او با من کوچک من... یک لحظه از من جدا نیست بابای خوبم، ببینید دستان خود حلقه کرده‌ست بر گردن کوچک من می‌خواستم از یتیمی، از غربت خود بنالم دیدم سر خود نهاده‌ست بر دامن کوچک من... در این خزان محبت، دارم دلی داغ‌پرور هفتاد و دو لاله رُسته‌ست از گلشن کوچک من از کربلا تا مدینه گل‌فرش داغ دل ماست با ردّ پایی که مانده‌ست از دشمن کوچک من دنیا چه بی‌اعتبار است در پیش چشمی که دیده‌ست دارالامان جهان را در مأمن کوچک من آنان که بر سینه دارند داغ سفر کرده‌ای را شاخه گلی می‌گذارند بر مدفن کوچک من
علیهاالسلام 🔹شب قدر من🔹 امشب که با تو انس به ویران گرفته‌ام ویرانه را به جای گلستان گرفته‌ام امشب شب مبارک قدر است و من تو را بر روی دست خویش چو قرآن گرفته‌ام پاداش تشنه‌کامی و اجر گرسنگی گل بوسه‌ای‌ست کز لب عطشان گرفته‌ام از بس که پا برهنه به صحرا دویده‌ام یک باغ گل ز خار مغیلان گرفته‌ام... بر داغ‌دیده شاخۀ گل هدیه می‌برند من جای گل، سرِ تو به دامان گرفته‌ام...
علیهاالسلام 🔹ویرانۀ وصال🔹 از خیمه‌ها که رفتی و دیدی مرا به خواب داغی بزرگ بر دل کوچک نهاده‌ای گرچه زمن لب تو خداحافظی نکرد می‌گفت عمّه‌ام به رخم بوسه داده‌ای... تا گفتگوی عمّه شنیدم میان راه دیدم تو را به نیزه و باور نداشتم تا یک نگه ز گوشۀ چشمی به من کنی من چشم از سر تو دمی برنداشتم با آنکه آن نگاه، مرا جان تازه داد اما دو پلکِ خود ز چه بر هم گذاشتی یک‌باره از چه رو، دو ستاره اُفول کرد گویا توان دیدن عمّه نداشتی... با آنکه دستبرد خزان دیده‌ای ولیک باغ ولایت است که سرسبز و خرّم است رخسار توست باغ همیشه بهار من افسوس از اینکه فرصت دیدار بس کم است ای گل، اگر چه آب ندیدی، ولی بُوَد از غنچه‌های صبح، لبت نوشکفته‌تر از جُورها که با من و با عمّه شد مپرس این راز سر به مُهر، چه بهتر نهفته‌تر هر کس غمم شنید، غم خود ز یاد برد بر زاری‌ام ز دیده و دل، زار گریه کرد هر گاه کودک تو، به دیوار سر گذاشت بر حال او دل در و دیوار گریه کرد ای مَه که شمع محفل تاریک من شدی امشب حسد به کلبۀ من ماه می‌بَرد گر میزبان نیامده امشب به پیشواز از من مَرَنج، عمّه مرا راه می‌برد گر اشک من به چهرۀ مهتابی‌ام نبود ای ماه، این سپهر، اثَر از شَفَق نداشت معذور دار، اگر شده آشفته موی من دستم برای شانه به گیسو رَمَق نداشت ویرانه، غصّه، زخم زبان، داغ، بی‌کسی این کوه را بگو، تن چون کاه، چون کِشَد؟ پای تو کو؟ که بر سَرِ چشمان خود نَهم دست تو کو؟ که خار ز پایم برون کِشد سیلی نخورده نیست کسی بین ما ولی کو آن زبان؟ که با تو بگویم چگونه‌ام دست عَدو بزرگ تر از چهرۀ من است یک ضربه زد کبود شده هر دو گونه‌ام... ای آرزوی گمشده پیدا شدی و من دست از جهان و هر چه در آن هست می‌کشم سیلی، گرفته قوّت بینایی‌ام اگر من تا شناسمت به رُخت دست می‌کشم ای گل، ز عطر ناب تو آگه شدم، تویی ویرانه، روز گشته اگر چه دل شب است انگشت‌ها که با لب تو بوده آشنا باور نمی‌کنند که این لب همان لب است
علیه‌السلام علیهاالسلام 🔹غم عشق🔹 الا ای سرّ نی در نینوایت سرت نازم، به سر دارم هوایت گلاب گریه‌ام در ساغر چشم گرفته رنگ و بوی کربلایت جدایی بین ما افتاد و هرگز نیفتادم چو اشک از چشم‌هایت در ایام جدایی در همه حال به دادم می‌رسد دستِ دعایت بلاگردان عالم! رو مگردان از این عاشق‌ترین درد آشنایت به دامن ریختم یک بوستان گل ز اشک دیده دارم رونمایت بیا بنشین و بنشان آتش دل دلم چون غنچه تنگ است از برایت «عزیزم کاسۀ چشمم سرایت میون هر دو چشمم جای پایت از آن ‏ترسم که غافل پا نهی باز نشیند خار مژگانم به پایت» :: من ای گل! نکهت از بوی تو دارم شمیم از گلشن روی تو دارم... حضور قلب بر سجادۀ عشق ز محراب دو ابروی تو دارم من از بین تمام دیدنی‌ها هوای دیدن روی تو دارم به خوابم آمدی ای بخت بیدار که دیدم سر به زانوی تو دارم گل آتش کجا بودی که حیرت من از خاکستر موی تو دارم بیابان گردم و چون مرغ یاحق تمام شب هیاهوی تو دارم «به سر، شوق سَرِ کوی تو دارم به دل مهر مَهِ روی تو دارم مه من، کعبۀ من قبلۀ من تویی هر سو، نظر سوی تو دارم» :: تو که از هر دو عالم دل ربودی کجا بودی که پیش ما نبودی تو در جمع شهیدان خدایی یگانه شاهد بزم شهودی به سودای وصالت زنده ماندیم به اُمّیدِ سلامی و درودی ببوسم روی ماهت را که امشب ز پشت ابر غیبت رخ نمودی تو با یک جلوه و با یک تبسّم دَر جنّت به روی ما گشودی مپرس از نوگل پژمردۀ خود چرا نیلوفری رنگ و کبودی به شکر دیدن صبح جمالت بخوانم در دل شب‌ها سرودی «اگر دردم یکی بودی چه بودی اگر غم اندکی بودی چه بودی به بالینم طبیبی یا حبیبی از این دو، گر یکی بودی چه بودی»... :: به جز روی تو رؤیایی ندارم به جز نام تو نجوایی ندارم به جز گلگشت بستان خیالت سر سیر و تماشایی ندارم بسوز ای شمع و ما را هم بسوزان که من از شعله پروایی ندارم بیابان گردم و اندوهم این است که پای راه پیمایی ندارم مرا اعجاز عشقت روح بخشید به غیر از تو مسیحایی ندارم یک امشب تا سحر مهمان ما باش که من امّید فردایی ندارم «به سر غیر از تو سودایی ندارم به دل جز تو تمنّایی ندارم خدا داند که در بازار عشقت به جز جان هیچ کالایی ندارم»...
در نام رقیه، فاطمه پنهان است از این دو، یکی جان و یکی جانان است در روی کبود آن دو، پیداست خدا آیینه بزرگ و کوچکش یکسان است
علیهاالسلام 🔹چند خط قرآن🔹 پدر! آخر چرا دنیا به ما آسان نمی‌گیرد؟ غروب غربت ما از چه رو پایان نمی‌گیرد؟ پدر! حالا که تو در آسمان هستی بپرس از ابر که من از تشنگی پرپر زدم، باران نمی‌گیرد؟ علی‌اکبر پس از این شانه بر مویم نخواهد زد علی‌اصغر سرانگشت مرا دندان نمی‌گیرد به بازی باز هم خود را به مردن زد عموجانم ولی با بوسه‌هایم چون همیشه جان نمی‌گیرد نگاه عمه طعم اشک دارد، امشب تلخی‌ست دل دریایی او بی‌دلیل این‌سان نمی‌گیرد نمی‌دانم چرا این ذوالجناح مهربان امشب تمرّد می‌کند، از هیچ‌کس فرمان نمی‌گیرد پدر! می‌ترسم، این تشویش را پایان نخواهی داد؟ دلم آرام جز با چند خط قرآن نمی‌گیرد
علیهاالسلام 🔹شب وصال🔹 دوباره بوی خوش مشک ناب می‌آید شمیم توست که با آب و تاب می‌آید به صبح دولت من آسمان خورَد غبطه که نیمه‌شب به برم آفتاب می‌آید نسیم شام نگشته اگر به دور سرت چرا به سوی خرابه، خراب می‌آید؟ هنوز در غم بی‌آبی لب تو ببین که چشمه‌چشمه ز چشمانم آب می‌آید قرار بود که در خواب بینمت ورنه «شب وصال به چشم که خواب می‌آید؟» جز این‌که شویَمَت از اشک خویش، ای گل من! دگر چه کار ز دست گلاب می‌آید؟ هر آن‌که دید سرت را میان دستم گفت: چقدر عکس تو امشب به قاب می‌آید رسید اگر به اجابت تعجبی نکنم دعای خسته‌دلان مستجاب می‌آید 📝
علیهاالسلام 🔹دردِ دوری🔹 نیزه‌دارت به من یتیمی را داشت از روی نی نشان می‌داد پیش چشمان کودکانت کاش کمتر آن نیزه را تکان می‌داد تو روی نیزه هم اگر باشی سایه‌ات هم‌چنان روی سرِ ماست ای سر روی نیزه!‌ ای خورشید! گرمی‌ات جان به کاروان می‌داد دیگر آسان نمی‌توان رد شد هرگز از پیش قتلگاه... آری به دل روضه‌خوان تو -که منم- کاش قدری خدا توان می‌داد: سائلی آمد و تو در سجده «انّمایی» دوباره نازل شد چه کسی مثل تو نگینش را این‌چنین دست ساربان می‌داد؟ کم‌کم آرام می‌شوی آری سر روی پای من که بگذاری بیشتر با تو حرف می‌زدم آه درد دوری اگر امان می‌داد
علیهاالسلام 🔹گریه‌های تو🔹 چشم تو را چقدر به این در گذاشتند؟ گفتی پدر، مقابل تو سر گذاشتند تنها به این بسنده نکردند شامیان پا را از این که بود فراتر گذاشتند... بگذار عمۀ تو بگوید که بر دلش یک روز داغ چند برادر گذاشتند؟ آن آتشی که سوخت درِ خانۀ علی بر جان لاله‌های پیمبر گذاشتند دستان کوچک تو به پهلوست، پیش از این این درد را به پهلوی مادر گذاشتند ای دختر سه‌ ساله تو هم مثل مادری این ارث را برای تو دختر گذاشتند داغ تو ابرهای جهان را بهانه داد داغی که تا سپیدۀ محشر گذاشتند آن شب فرشته‌ها همه از عرش آمدند بر زانوان کوچک تو سر گذاشتند... سهم تو گریه بود و همین گریه‌های تو چشمان شهرهای مرا تر گذاشتند از انتقام گفتم و شعرم تمام شد این فصل را به نوبت دیگر گذاشتند
علیهاالسلام 🔹پیمان عشق🔹 سرت کو؟ سرت کو؟ که سامان بگیرم سرت کو؟ سرت کو؟ به دامان بگیرم سراغ سرت را من از آسمان و سراغ تنت از بیابان بگیرم تو پنهان شدی زیر انبوه نیزه من از حنجرت بوسه پنهان بگیرم... قرار من و تو شبی در خرابه پیِ گنج را کنج ویران بگیرم... هلا! می‌روم تا که منزل به منزل برای تو از عشق پیمان بگیرم
علیه‌السلام علیهاالسلام 🔹داغ جانگداز🔹 به سنگ نام تو را گفتم و به گریه درآمد به گوش کوه سرودم تو را و چشمه برآمد سکوت نقره‌ای ماه را شکست غم دل در آن زمان که از آن ماه بی‌کفن خبر آمد شکست صخره از این داغ جانگداز و به یادت، به رود رود عطش با هزار چشم تر آمد پس از تو هر گل خونین‌دلی که سر زد از این غم به سوگ لاله‌رخان شهید، خون‌جگر آمد به طعنه گفت بیابان به سنگ: «شرم نکردی ز درد آبله‌پایی که خسته از سفر آمد؟» به گریه گفت که: «سنگم‌ ولی شکسته‌ترینم به راه آن گل زخمی که از پی پدر آمد» پدر به قافله‌سالاری آمد از سر نیزه ز دست خار بیابان جهان به گریه درآمد
علیهاالسلام 🔹کوچه‌های کنعانی🔹 بیا که خانۀ چشمم شود چراغانی اگر قدم بگذاری به چشم بارانی بیا که بی‌تو نیامد شبی به چشمم خواب برای تو چه بگویم از این پریشانی؟ چرا کنم گله از روزهای دلتنگی؟ تو حال و روز دلم را نگفته می‌دانی! نه دل بدون تو طاقت می‌آورد دیگر نه تو اگر که بیایی همیشه می‌مانی چه کرده با دل من داغ، دور از چشمت چه کرده با دلم این گریه‌های پنهانی ببین سراغ تو را هر غروب می‌گیرم قدم قدم من از این کوچه‌های کنعانی نسیم مژدۀ پیراهن تو را آورد نسیم آمده با حال و روز بارانی نسیم آمده با عطر عود و خاکستر نسیم آمده با ناله‌ای نیستانی بیا که دختر تو نیست ماندنی بی‌تو بیا که کُشت مرا این شب زمستانی!
علیه‌السلام 🔹آفتاب آل یاسین🔹 شروع قصه با برگشتن تو کجا ما و کجا برگشتن تو ولی نه، مانده از چشم‌انتظاری فقط یک ندبه تا برگشتن تو زلال محض، باران نجابت! حضور مطلق نور و اجابت! بیا تا بندبندِ ندبۀ ما بگیرد رنگ و بوی استجابت! فراتر از تمام نام‌هایی نسیم دل‌کش الهام‌هایی عدالت، عشق، یک‌رنگی، کرامت رسولِ بهترین پیغام‌هایی تو که درد آشنای اهل دردی تو که دست کسی را رد نکردی بگو حالا که دل‌هامان شکسته‌ست دلت می‌آید آیا برنگردی؟ به ما کی می‌رسد پیغامی از تو نسیمِ تازۀ الهامی از تو چرا در ذهن سرد کوچه‌هامان نمی‌پیچد طنین گامی از تو؟ کناره پنجره، گلدان خالی شکوه عشق با دستان خالی بیا، چشم‌انتظار میهمان است صفای سفره‌ای با نان خالی! جهانِ ما و دردی سخت سنگین ستم، نامردمی، غم، دشمنی، کین بیا از مشرق آدینه‌ای سبز بتاب، ای آفتابِ آل یاسین! دل ما و غم سرخ حسینی دوباره ماتم سرخ حسینی سوار پرخروش دادگستر! بیا با پرچم سرخ حسینی
علیه‌السلام 🔹صفحه‌های نوکری‌🔹 بر من بتاب و جان مرا غرق نور کن از مشرق دلم به نگاهی ظهور کن چشم امید من به دو تا قطره اشک بود این چشمه خشک مانده، تو آن را نمور کن... فرزند هیأتی مرا زیر پرچمت از چشم شور مردم بی‌روضه دور کن ما مُرده‌ایم بی تو و بی کربلای تو فکری به حال مردم اهل قبور کن کردی سفارش آن دو مَلَک را ولی حسین گاهی هم از کنار مزارم عبور کن پرونده‌ام پُر است از اعمال بد ولی تو صفحه‌های نوکری‌ام را مرور کن
علیه‌السلام 🔹فریاد استغاثۀ ما🔹 گفتیم وقت شادی و وقت عزا، حسین تنها دلیل گریه و لبخند ما حسین... در وقت مرگ، چهرۀ ما دیدنی‌تر است از اشک‌هایِ شوق ملاقات با حسین هنگام غسل دادن ما، روضه‌خوان بگو: عالم فدای بی‌کفن کربلا حسین با گریه بر غریبی او خاکمان کنید بر ریگ‌های داغ، تنش شد رها حسین وقتی به سمت قبر سرازیر می‌شویم مشکل‌گشای ماست در آن تنگنا حسین نوکر به اسم و رسم خودش بی‌علاقه است بر سنگ قبر ما بنویسید: «یا حسین» در گیر و دار محشر و هول و هراس آن فریاد استغاثۀ ما یک‌صدا: حسین...
‌ گلشن‌ توحید را فصل‌ شهادت‌ می‌رسد لالۀ‌ آزاد مردی‌ را طراوت‌ می‌رسد ای‌ عموی‌ مهربانم‌ بوی‌ بابا می‌دهی ‌ از تماشای‌ تو كامم‌ را حلاوت‌ می‌رسد غم‌ مخور گر سائل‌ روی‌ تو شد شمشیرها كودك‌ ایثار با دست‌ سخاوت‌ می‌رسد سنگر امید را خالی‌ ز جانبازی‌ مبین‌ این‌ زمان‌ رزمنده‌ای‌ از نسل‌ غربت‌ می‌رسد ای‌ طبیبی‌ كه‌ كنون‌ خود مبتلای‌ نیزه‌ای‌ غم‌ مخور مرهم‌ برای‌ زخم هایت‌ می‌رسد ظلمت‌ از هر سو احاطه‌ كرده‌ نورت‌ را بگو صبر كن‌ ای‌ تیرگی‌ آن‌ ماه‌ طلعت‌ می‌رسد هر دم‌ از زخم‌ زبانی‌ می‌شود پاره‌ دلت‌ یا كه‌ از سر نیزه‌ بر جسمت‌ جراحت‌ می‌رسد لاله‌های‌ سر زده‌ از خون‌ تو پامال‌ شد بر گل‌ رخسار تو دست‌ شرارت‌ می‌رسد بعد دستانی‌ كه‌ شد در علقمه‌ از تن‌ جدا دست‌ تیر و نیزه‌ بر جسمت‌ چه‌ راحت‌ می‌رسد می‌دهم‌ از دست‌ تاب‌ و سخت‌ بی‌ تابی‌ كنم‌ چون‌ به‌ تاب‌ گیسویت‌ دست‌ شقاوت‌ می‌رسد نالۀ‌ وا غربت‌ اهل‌ حرم‌ را گوش‌ كن‌ ارث‌ سیلی‌ بعد تو دیگر به‌ عترت‌ می‌رسد طفلم‌ اما غیرت‌ محضم‌ مرا با خود ببر تا نبینم‌ بر حرم‌ دست‌ اسارت‌ می‌رسد شاعر:سید محمد میرهاشمی عبدالله ابن الحسن (ع) روضه
گل‌کرده نشاط در دلم، با غم تو زنده‌ست خدا و دینش از ماتم تو در شهرِ هزاررنگ ما، رنگی نیست بالاتر از سیاهی پرچم تو
پیچیده درهم بی خبر دارد می آید باد از سر زلفت مگر دارد می آید تا علقمه مشکی شود لبریز از اشک یک قافله با چشم تر دارد می آید نیمی نبی نیمی علی دیدم ابوالفضل این یک نفر چندین نفر دارد می آید عکس قمر در عقرب او با ابروانش انگار عقرب در قمر دارد می آید دارد می آید سمت طفلان این یل ما سمت رقیه بیشتر دارد می اید یک بار انگشتر بیارد گاه زیور هر آدمی که از سفر دارد می آید پایش اگر هم زخم باشد باز دختر پا می شود وقتی پدر دارد می آید با گوشواره سمت بابا رفت حالا بی گوشواره سمت سر دارد می‌آید این شعر دارد می رود سمت خرابه آنجا که سر در طشت زر دارد می آید با بچه هایش با خودش با عون و عباس زینب ولی از هر نظر دارد می آید تا آخرش از ابتدا انگار این زن همراه مادر پشت در دارد می آید مانند قاسم مثل عبدالله ازطشت.. تا دشت یک لشگر جگر دارد می آید یک کهکشانِ شیری شش ماهه از راه این بار با بار شکر دارد می آید سمت کسی که در پر قنداقه خواب است جای سپر تیر سپر دارد می آید روز دهم برعکس شد می دید دنیا دیگر پدر سمت پسر دارد می آید از اول قصه پدر با دیدن او هی دست هایش بر کمر دارد می آید بازیگر نقش بریدن چون که شمر است از اولش قصه به سر دارد می اید
یااباعبدالله ؛ میخواستند که خسته و رنجه شوی حسین گیسو بلند مکدّر پنجه شوی حسین مقتل نوشت؛ دیر تو را کشته اند چون اول قرار بوده شکنجه شوی حسین نیمانجاری
هدایت شده از عبدالحسین
شعر شب دوم محرم ورود به کربلا . کرب و بلا پرنوره، رسیده کاروان خورشید قراره تا قیامت باشه، طلایه‌دارِ راهِ توحید کرب و بلا ماوای دلای عاشقِ اربابه وجودِ نازنینِ ارباب، قوتِ قلبِ اصحابه امان از دل زینب امان از دل زینب چشت روشن، دستِ عمو نیفتاده چشت روشن، رقیه با عمو شاده با قمر بنی هاشم، سه ساله تلخیو نمیبینه نشسته روی دوش عباس، از آسمون قمر می‌چینه چشمِ حسین تا افتاد، به قامتِ علی اکبر بارون از آسمون جاری شد، علی که بود مثِ پیغمبر امان از دل زینب امان از دل زینب چشت روشن، علی اکبر اذان میگه چشت روشن، حسین غمی نداره دیگه حال و هوای لشگر، تو این زمین شده آشفته امام حسین ته این راهو، به تک تکشون گفته شوق شهادت دارن، به اون بالاسری دل دادن با جونشون کنارِ مولا، به پای دینشون ایستادن امان از دل زینب امان از دل زینب چشت روشن علی اکبر داماده چشت روشن جنگ نمیره قول داده تا که از عاشورا گفت توو چشم یاوراش بارونه توو خیمه خواهرش با گریه، امن‌یجیب براش می‌خونه قراره قافله، عاشورا، آواره‌ی بیابون‌ها شه قراره زینبِ غم‌پرور، بی‌کس و تنها باشه امان از دل زینب امان از دل زینب چشت روشن، آرومه شیرخواره چشت روشن، داره بارون میباره وایِ من از این گودال، حسین همینجا بی‌حال میشه وایِ من از این تربت، تنِ تو روش لگدمال میشه وای من از اسبایی، که رو تنِ شما می‌تازند وایِ من از خنجرها، دریای خون می‌سازند امان از دل زینب امان از دل زینب چشت روشن، سه ساله بابا داره چشت روشن، رقیه نیست آواره تا که ابوالفضل اینجاست، حرمله کِی بی‌شرمه شیش ماهه توگهواره، با پرچم عمو سرگرمه تا که ابوالفضل اینجاست، تشنگی هم بی‌معناست میونِ بچه‌ها توخیمه، سرِ کلاهِ خودش دعواست امان از دل زینب امان از دل زینب چشت روشن عمو هنوز علمداره چشت روشن حسین برادر داره بی‌کس و تنها میشه، حسینِ فاطمه، عاشورا دردِ دلِ زینب که، یکی دوتا نبود اون‌روزا عمه‌ی سادات اونجا، دلش یه دریا غم داشت حسین رو شونه‌‌هاش این روزا، دستِ داداش حسن رو کم داشت امان از دل زینب امان از دل زینب چشت روشن، چشمِ برادر تر شد چشت روشن، دلواپسِ خواهر شد
هدایت شده از مجتبی خرسندی
سلام دوستان عزیز محرم‌تون پر از رزق اشک و نوکری ۱.ممنون میشم اگه پیام تبلیغ کتاب رو توی صفحات شخصی خودتون و کانال‌‌ها و گروه‌هایی که عضو هستید منتشر کنید. ۲.برای دریافت اشعار و مطالب محرمی کانال حقیر رو دنبال کنید. با توجه به این که اکثر موارد ارسالی در کانال به صورت تولید محتوا هست، قول میدم اگه سر بزنید دست خالی برنگردید. اجرتون با اباعبدالله الحسین علیه‌السلام. یاعلی، ارادتمند شما https://eitaa.com/Mojtaba_khorsandi
۱۴۰۱ روضه شده امشب به نام یک سه ساله پای غمش جان می دهم با آه و ناله نامش رقیه دختر دُردانه ی شاه بابا بُوَد خورشیدِ عالَم ، دخترش ماه واویلتا که عمر او طِی گشت با غم سیلی ،خرابه ،تازیانه ،درد و ماتم این قِصّه ی پُر غُصِه را گوید به بابا از شام و کوفه ، کربلا گوید به بابا بابا نبودی دختر تو پیر گردید از زندگی بعد تو دیگر سیر گردید دیدی که ارث مادرت بر من رسیده در شام غم بابا شده مویم سپیده دیدی که از دوریِ تو رفته شکیبم خوش آمدی بابا ، تویی تنها طبیبم در شام و کوفه تا تو را کردم بهانه زد دشمنت از کینه بر من تازیانه بابا ببین شد غَرق غم کُلِ وجودم بالا نمی آید دگر دست کبودم بعد تو دیگر روی آرامش ندیدم هر جا که رفتم طعنه هایی می شنیدم بابای من از روی تو شرمنده هستم تو سر جدا گشتی ولی من زنده هستم بابا ببین از غصه چشمان تَرم را کو دامنت تا که به بر گیری سرم را بابا دعایم کن که من زنده نَمانم بعد تو دیگر ، من چرا باید بمانم ؟ اینجا رقیه عقده از دل باز کرده در پیشِ عمّه از قفس پرواز کرده @mortaza110shahmandi. ایتا
زمینه ، سنگین ، واحد ، شور (به همه سبکها خوانده میشود) سلام ای بابا حسین خوش اومدی تو خرابه دل دخترت بابا از دوریِ تو کبابه سلام ای بابا حسین خوش اومدی گُل پرپر تو خرابه اومدی به دیدنم اما با سر تویی نور دو عینم تویی بابا حسینم ‌‌‌حسین بابای خوبم (۴) بذار برات بگم من از خاطراتم ای پدر سیلی و کعب نِی بود سوغات ما از این سفر زجر ملعون ای بابا تا نامت را از من شنید با ضرب تازیانه ناز مرا هم می خرید ببین افسرده حالم شده شکسته بالم حسین بابای خوبم نبودی ببینی که دستای عمه رو بستند بابا کجا بودی که پهلوی من رو شکستند شبیه مادر تو شده همهُ وجودم بدن و دست و بازوم ، صورت و چشم کبودم غم تو کرده پیرم بی تو بابا می میرم حسین بابای خوبم @mortaza110shahmandi. ایتا
کریمه ی کرببلا ای یاس پرپر حسین سه ساله ی کرببلا رقیه دختر حسین ای باب حاجات همه حاجات ما را کن روا بی بی عنایت کن به ما هم سوریه هم کربلا جانم رقیه ، عشق من و ایمان من جانم رقیه ، دین من و قرآن من بی بی یا رقیه (۴) ای آفتاب نیزه ها بابای من خوش آمدی بابا کجا بودی که تو با سر به دختر سر زدی بابای خوب من ببین حال رقیه دخترت موی سرم گشته سفید مثل شهیده مادرت بابایی حسین ، تنگ‌ شده بود دلم برات باهام حرف بزن ، ای من بقربون صدات بابا یا حسین جان (۴) در کوفه و شام بلا نالیدم و حیران شدم از دوریِ روی تو من دلخسته و گریان شدم از ناقه ها افتادم و من خورده ام سیلی پدر از زجر و شمر و حرمله دارم پدر خون جگر از بار غم بابا ببین پشت رقیه ات خمید سه ساله کودک بودم و اما شده مویم سپید خوش اومدی تو ، امشب کنار دخترت بابا بمیرم ، واسه بُریده حنجرت بابا یا حسین جان @mortaza110shahmandi. ایتا
دختر شیر خدا در دامنش پرورده شیر روبهان در چنگ شیرانش زمین‌گیر و اسیر در میان معرکه هل من مبارز گفته اند راه پیش و پس به روبه صفتان را بسته اند از رجز خوانی آنها کیف کرده کردگار لا فتی الا علی لا سیف الا ذوالفقار میمنه تا میسره در اختیار شیر هاست ضرب شست تیغشان چون ضرب شست مرتضاست در نبرد تن به تن دشمن فراری بود و هست سنگ باران راه نامردان کوفی صفت است ناله ی شیران خود را زینب کبری شنید خوب شد مادر درون خیمه ها بود و ندید خاک صحرا را به عطر خود پر از سوسن کنند بوریا هم نیست تا جای کفن بر تن کنند روی هر ریگ بیابان خونشان جا مانده است پیکر آن ها به روی خاک صحرا مانده است اسب های کوفیان تازیده بر اجسادشان ارباً اربا بر زمین مادر نیامد پیششان چون حسین را دید شرمنده کنار بچه ها در درون خیمه ماند و پرده را پایین ‌کشید روز از غم های زینب تیره تر از شب شده آخرین تکیه گه خون خدا زینب شده کل جانش چشم بود و چشم او هم سوی نی کل صحرا را گرفته عطر سیب روی نی آه او بر روی نی از درد و آه زینب است آه بازار کنیزان جایِگاه زینب است؟ از محرم یک اثر بی او در این عالم نبود بی روایت های زینب کربلایی هم نبود سجاد احمدیان. طفلان حضرت زینب (س) روضه