eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
1.6هزار دنبال‌کننده
8 عکس
0 ویدیو
2 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
دوباره امشب بوی یاس پیچیده توی هیئتا با ذکر عباسِ علی دل می ره تا کرب و بلا صدو سی و سه مرتبه امشب ابوفاضل بگو سَیدا فریاد بزنن عباس ابوفاضل عمو میگن ابوالفضل ، یَل حسین خیلی آقاست غیر شیعه ها ، میگن که پرچمش باباست سیدی ابوالفضل (۴) ای یوسف ام البنین ای اُلگوی مهر و وفا دست گدایانت بگیر بی دست دشت کربلا ای ما فدای دست تو دستان تو تا شد قلم قلب همه اهل حرم گردیده یکجا غرق غم باب الحوائج ، حاجات ما را کن روا کن عنایتی ، برات کربلای ما سیدی ابوالفضل (۴) لب تشنه رفتی با وفا تو در کنار علقمه کردی تو یاد اصغر و یاد حسین فاطمه سقای لب تشنه تویی ای با وفای کربلا در راه مولایت حسین فرق تو گردیده دو تا شاه با وفا ، تویی علمدار حسین ساقیِ حرم ، ای یار و غمخوار حسین سیدی ابوالفضل (۴) پشت حسینِ فاطمه از داغ تو شکسته شد بعد تو وُ بعدِ حسین دستای زینب بسته شد تا که تو رفتی از حرم ارباب ما بیچاره شد در شام و کوفه خواهرت در کوچه ها آواره شد پاشو ابوالفضل ، ببین حسین از پا نشست از داغ غمت ، پشت حسین از هم شکست سیدی ابوالفضل (۴) @mortaza110shahmandi. ایتا
من قدرتی دیگر به تن ندارم دستی دگر چون در بدن ندارم دشمن چو بسته راه من ز هر سو به خیمه راه آمدن ندارم افتاده‌ام تنها به چنگ دشمن و آن بازوی لشگرشکن ندارم زین حال من، عدو گرفته نیرو چون قدرتی دیگر به تن ندارم شد پاره مشگ و آب‌ها فرو ریخت به خیمه، روی آمدن ندارم شرمنده‌ام اخا، چو پیشم آیی من قدرت بر پا شدن ندارم زینب مگر چشم مرا ببندد در کربلا، مادر که من ندارم پوشیده‌ام لباس فخر و عزت چه غم اگر که من کفن ندارم به مادرم ام‌البنین بگوئید: دیگر غمی ازین محن ندارم جز وصف حال عاشقان حسانا در مَطلبی میل سخن ندارم مرحوم
نه در توصیف شاعر‌ها، نه در آواز عشاقی تو افزون‌تر از اندیشه، فراوان‌تر از اغراقی وفاداری و شیدایی، علمداری و سقایی ندارند این صفت‌ها جز تو دیگر هیچ مصداقی به خوبی تو حتی معترف بودند بدخواهان یزید آنجا که می‌گوید «الا یا ایها الساقی» تمام کودکان معراج را توصیف می‌کردند مگر پیداست از بالای دوش تو چه آفاقی؟ چنان رفتی که حتی سایه‌ات از رفتنت جا ماند رکاب از هم گسست از بس برای مرگ مشتاقی فرار از تو فراری می‌شود در عرصۀ میدان چنان رفتی که بعد از آن بخوانندت هوالباقی بدون دست می‌آیی و از دستت گریزانند پر از زخمی هنوز اما برای جنگ قبراقی :: به سوی خیمه‌ها یا «عُدّتی فی شِدّتی» برگرد که تو بی‌مشک سقّایی، که تو بی‌دست رزّاقی شنیدم بغض بی‌گریه به آتش می‌کشد جان را بماند باقی روضه درون سینه‌ام باقی
علقمه گفتم و دیدم دلم از پا افتاد یاد لب‌های علی اصغر و دریا افتاد علقمه گفتم و دیدم که سواری بی دست تیر آنقدر به او خورد که از نا افتاد علقمه گفتم و دیدم که عمودی آمد ناگهان در وسط معرکه سقا افتاد شیری افتاد ز پا و همگی شیر شدند گذر گرگ به آهوی حرم‌ها افتاد وسط این همه سرنیزه و شمشیر و سنان ناگهان چشم علمدار به زهرا افتاد روضه‌ی دست بریده وسط علقمه بود روضه‌خوان دست بدون رمق فاطمه بود
تابید بر آب، ماهتابی در آب، قدم زد، آفتابی گفتند: گرفته آب در دست راوی سخنی به جا نگفته‌ست از ذهن بلند این علمدار حتی نگذشت، فکر این کار این دست در آب؟ نه! خیال است نزدیک دهان؟ مگو، محال است لب تشنه حسین و تر لبانش؟ حتی نگذشت از گمانش هیهات! اگر عموی اصغر حتی به خیال، لب کُند تر حتی نگذشت از ضمیرش سیراب ببیندش، امیرش ای بی‌خبر از مرام عباس! این ننگ کجا و نام عباس کی بگذرد از خیال دریا نوشیدن آب، قبل مولا؟ سقای حرم! دوباره برخیز منگر تو به مشک پاره، برخیز این مشک، عمود اگر گذارد اندازه‌ی اصغر آب دارد برخاست عمو و مشک برداشت افسوس! که آن عمود نگذاشت ای بارگه ادب، اباالفضل! ای ساقی تشنه‌لب، اباالفضل! از چهره، بکش نقاب امشب ماهی تو، بیا بتاب امشب بنگر قمرا ! که بی‌قراریم داریم تو را و غم نداریم ای کارگشای ارمنی‌ها سوگند دعای ارمنی‌ها حق است که دارد این همه مست دستی که دل از حسین برده ست زنجیر فراق، بسته ما را بی دست، بگیر دست ما را حیدر نسبی، علی تباری تو وارث برق ذوالفقاری سقا و برادر حسینی دلداده و دلبر حسینی احوال زمانه بس عجیب است ای میر حرم! حرم غریب است ماییم و غم و دعای عهدی ای ماه عمو! بگو به مهدی: عالم، همه بی‌قرار اویند عمری‌ست در انتظار اویند او که حسنی است در کرامت تکرار حسین، در شجاعت مانند علی‌ست، هیبت او مثل قمر است، غیرت او ای دست گره گشا، اباالفضل! یا عشق! دخیل یا اباالفضل!
سقا به آب، لب ز ادب آشنا نکرد از آب پُرس از چه ز سقّا حیا نکرد تجدید شد وضوی نماز امام عشق بیهوده دستِ خویش به آب آشنا نکرد تن چاک چاک دید و به بیداد، تن نداد سر شد دو تا و قد برِ دونان، دو تا نکرد «غیر از دمی که مشک به دندان گرفته بود در عُمرِ خویش خندهٔ دندان‌نما نکرد» دندان کند کمک، چو گره وا نشد ولی دندان او هم آن گره‌ی بسته وا نکرد معراج او به روی زمین شد ز پشت زین همچون نَبی عروج به سوی سما نکرد مسجود را ندیده سر از سجده برنداشت حقِّ سجود عشق، چو او کس اَدا نکرد
در این میخانه مستی می‌کنند از فرطِ هشیاری نمی‌بینند غیر از دوست را در خواب و بیداری چو عطر از شیشه روح از جسم شوق پر زدن دارد نمی‌گنجند جان‌ها در بدن‌ها از سبکباری کمندِ عشق را پیچیدگی این بس که در دامش گرفتاری‌ست آزادی و آزادی گرفتاری به دندان هم نشد تا خیمه، مشکِ آب را بردن چه شرحِ جانگدازی داشت معنای وفاداری بیابان داغ و مقصد دور، لب‌ها خشک و دل‌ها خون مبار ای ابر دیگر! گر بر این صحرا نمی‌باری
مصطفی سیرت و علی هیبت الگوی ناب همّت و غیرت شد کلام ‌ ِششم شه عصمت** بر ابالفضل ؛ عَمّ  ِ ما رحمت در مرامش خلاصه شد اخلاص رَفَعَ اللهُ رایَةَ العَبّاس* قد و قامت، قیامت عظمی' صورتش ماه  ِ جَنّةُ الاعلی' با ولایش گدا شود والا نوکرش راحت از غم‌ عقبا حبّ او بهر بندگی مقیاس رَفَعَ اللهُ رایَةَ العَبّاس حرمش باب حاجت ما شد فلج آمد به صحن او، پا شد گره  ِ کور شیعیان وا شد نسخه ی لاعلاج ،پیدا شد در حریمش مطب شده احداث رَفَعَ اللهُ رایَةَ العَبّاس دیدن روی او صفا دارد چشم و ابروی دلربا دارد چون حسن رأفت و سخا دارد روی دوشش، رقیّه جا دارد معدن جود و رحمت و احساس رَفَعَ اللهُ رایَةَ العَبّاس وقت رزم است ثانی کرّار سربلند است موقع پیکار در جمال است یوسف بازار در وفا اسوه است بر ابرار دارد از مادرش ادب میراث رَفَعَ اللهُ رایَةَ العَبّاس نام او می شود دوای درد داده نیرو به بازوی هر مرد ارمنی هم به او توسّل کرد از در رحمتش نشد دلسرد لقبش چون علیست خَیرُالنّاس رَفَعَ اللهُ رایَةَ العَبّاس کربلایش بهشت نوکرهاست مأمن اصلی پیمبرهاست ضامن بهترین مقدّرهاست چون کلید تمامی درهاست حرمش قبله گاه عام و خاص رَفَعَ اللهُ رایَةَ العَبّاس کربلا،جنّت نعیم او اولیا خادم حریم او حضرت نوح شد ندیم او عِطر رضوان شده شمیم او نوکرش خضر و عیسیْ و الیاس رَفَعَ اللهُ رایَةَ العَبّاس در بهشت ِ حسین شد سقّا شد کفیل عقیله ی کبری' خوانده او را (أخا) امام ما پس شده پور حضرت زهرا او شده باغبان باغ یاس رَفَعَ اللهُ رایَةَ العَبّاس به خدا کامل است ایمانش گفته معصوم ،جان به قربانش شد فدای امام‌ خود جانش جان به قربان کام عطشانش شده خاک قدوم او الماس رَفَعَ اللهُ رایَةَ العَبّاس چون که شد آب در حرم نایاب از نوای عطش شده بی تاب او کشیده خجالت از ارباب که نبرده به سوی خیمه آب بوده بر قول آب خود حسّاس رَفَعَ اللهُ رایَةَ العَبّاس شد جدا از تنش دو دست او خورده تیری به چشم آن مه رو گرزی از آهن آمد از آن سو رأس او را شکافت تا ابرو قاتلینش همه خدانشناس رَفَعَ اللهُ رایَةَ العَبّاس (عبدالمحسن)
میان خنده ی دشمن گرفتارم به دشواری کنار علقمه جان می دهی یارم به دشواری مرا انداخته داغت علمدارم به دشواری چگونه از نگاهت تیر بردارم به دشواری میان آسمانم ماه بودی، مُنشقت کردند به ضرب گرز سنگینی به حیدر ملحقت کردند خمیده آمدم سویت، تنت را مختصر دیدم نشستم بر تن آشفته ات چون ابر باریدم چنان مصحف دو دستت را به اشک دیده بوسیدم چرا شرمنده ای؟! از آب که چیزی نپرسیدم به پای عهد خود آخر گذشتی از سر و جانت خودم دیدم که مانده روی مشکت جای دندانت دو بالت شد جدا از پیکرت با ضربه ی شمشیر کمانداران رها کردند از چله هزاران تیر اگرچه پیکرت شد از هجوم تیرها تسخیر به چوب پرچمت تیری نخورده ماه عالمگیر سه شعبه، دیده ات را زیر و رو کرده ابوفاضل سکینه دیدنت را آرزو کرده ابوفاضل نمانده خیلی از آن قد و بالای دل آرایت نمانده چیزی از آن چشم های ناز و زیبایت تو که تا علقمه رفتی چرا خشک است لب هایت؟! یل ام البنین، زهرا شود دیگر پذیرایت پس از غم های طولانی بیا یک خواب راحت کن سرت را روی دامانش گذار و استراحت کن برای ماندن و برگشتنت انگار راهی نیست میان خیمه، غیر از چند تا کودک، سپاهی نیست برای زینبم بعد از کفیلش تکیه گاهی نیست عمود خیمه ات را می کشم، یعنی پناهی نیست ببین عباس این زن ها ز بس که آبرومندند گره روی گره بر روسریِ خویش می بندند نصیبت علقمه بود و نصیبم می شود گودال چه گودالی که خواهد شد ز سنگ و نیزه مالامال امان از هتک حرمت ها، امان از غارت و جنجال شود در پیش چشم اهل خیمه پیکرم پامال دو چشم نافذت را بستی و خون شد دلم عباس قد رعنای کوچک گشته ات شد قاتلم عباس
ساعتی بعد؛ علی ... آب ... سه شعبه ... بابا مانده سوی حرم آیا برود؟... برگردد؟ در شعر هم سخن از لقب «ذُخر الحسین» برای حضرت ساقی است: برای آینه بودن که انتخاب شدم چو ماه مطلع انوار آفتاب شدم مرا هر آینه «ذُخر الحسین» می خواندند دعای فاطمه بودم که مستجاب شدم امان که مشک تهی، آبروی من را ریخت من از خجالت لبهای تشنه آب شدم ابوتراب شدم تا به خاک افتادم اسیر کینه ی قوم بنی شراب شدم  چقدر نیزه تشنه به جان من افتاد که جرعه جرعه پر از زخم بی حساب شدم به جای دست بریده دو بال سهمم شد پناه روسری و خیمه و حجاب شدم  دلم شکسته سرم را به حرمله دادند که مزد ذبح علی کودک رباب شدم و اکنون تنها به دو بیت از شعر اکبر بسنده می کنیم: او یک تنه تمام بنی هاشم من است با این حساب لشکرم از دست می رود         دارم برای غارتم آماده می شوم ای وای من، برادرم از دست می رود. و این هم چهار بیت از شعر در رثای حضرت ابوفاضل (ع) : داغ اکبر رمق از زانوی من بُرد، ولی بی برادر شدن از داغ پسر سخت تر است               پیش ِمن با سر مُنشَق شده تعظیم نکن که خدا هم ز وفاداری تو با خبر است               تیر باران که شدی یادِ حسن افتادم دستت افتاده ز تن، فرق تو شقّ القمر است         وعده ی ما به نوک نیزه، به هر شهر و دیار که به دنبال سرت، خواهرمان رهسپر است زمانیان هم شعری از زبان امام حسین بن علی (ع) خطاب به حضرت عباس بن علی (ع) دارد: برخیز ای ستون حرم وقت خواب نیست با من بیا به خیمه نیازی به آب نیست این مشک را بگیر و ببر خیمه و بگو یک قطره هم نبود وَ دیگر رباب نیست وقت غروب، بعد تو و قاسم و علی دیگر برای ناقه ی زینب رکاب نیست آن لحظه لااقل تو ز جا خیز و خود بگو بی رحم! جانشین النگو، طناب نیست حرفی بزن عزیز دلم، دق نده مرا این مشک پاره پاره برایم جواب نیست
حجت الاسلام ، متخلص به «شفق» یکی از این شاعران است که در دو بیت و به اختصار چنین می فرماید: هر دل که به عشق، پایبندش کردند با مِهر حسین، ارجمندش کردند بر پای علمدار، چو بر خاک افتاد با نام «ابوالفضل» بلندش کردند و این نیز دو بیت از شاعر آئینی و مداح اهل بیت(ع)، : حرف دلِ آب را کجا می زد مشک سرتاسر کربلا صدا می زد مشک تیری آمد به قلب عباس نشست چون طفل رُباب دست و پا می زد مشک هم در بخشی از شعر زیبای خود و با تکرار معنادار واژه «آب» ، چنین به سوک نشسته است: دیگر نداشت ساقی لب تشنه مست، دست یعنی که شسته بود وفا را، ز دست، دست آن مشک تیر خورده به دندان چنان گرفت انگار نیست زخمی و انگار هست، دست از رود و چشمه ناله روان شد که آب! آب! از سنگ و صخره بانگ برآمد که دست! دست! ‌ عمری به روی سینه به نزد حسین بود حالا به خاک پای برادر نشست، دست در کار عشق، عرض طلب، بی وسیله است‌ کز دست شسته بود، به بزم الست، دست در بزم عشق، محرم ساقی نمی‌شود‌ از هست و نیست تا نکشد می پرست، دست دستی طلب که بال بهشتی شود تو را آسان به راه عشق نیاید به دست، دست سقای کربلایی و ساقی ست، نام تو تا آب هست و آینه، باقی ست نام تو و اینک شعر ، از زبان حضرت ساقی عطشان کربلا و خطاب به مولایش امام حسین (ع) : بیا به علقمه دریاب تکسوارت را به خاک بنگر علمدار کارزارت را         تو ایستاده و من پیش پات نقش زمین مگیر از من بی دست، این جسارت را         مرا ببخش چو خواندم برادرت آقا به امر مادرتان گفتم آن عبارت را         بگیر لاله چشمم که خوب بنگرمت بده دوباره به من فرصت زیارت را         خجل ز روی ربابم، مرا مبر خیمه چگونه بنگرم اطفال بی قرارت را         سه شعبه ای که زده حرمله به دیده من به آن دوباره نشان کرده شیرخوارت را         صدای هلهله ها تا رسید فهمیدم یقین به خنده کشیدند انکسارت را         سریعتر برو که این نگاههای حریص شروع کرده به سمت خیام غارت را. اکنون شعری از را با هم مرور می کنیم: عطش از خشکی لب‌های تو سیراب شده  آب از هُرم ترکهای لبت آب شده        بعد از آن که تو لب تشنه، عطش را کشتی تشنه لب ماندن ساقی همه جا باب شده         بعد افتادن عکس تو در آینه ی آب برکه از شوق رُخت، خانه ی مهتاب شده         این فرات است که از درد غمت، ای دریا بس که پیچیده به خود یکسره، گرداب شده         تب و تاب حرم از تشنگی و گرما نیست  دل اهل حرم از داغ تو بی تاب شده         تیرها رو به سوی چشم تو خواندند نماز همه گفتند که ابروی تو محراب شده         صحنه ای که کمر کوه شکست از غم آن عکس تیری ست که در دیده ی تو قاب شده.   سادات نیز از بانوان شاعر آئینی ماست که در شعر خود، عباس (ع) را، امام حسین (ع) می خواند: دل داده ام به نغمه ی «اَدرِک اَخا»ی تو با من چه کرد شور «برادر بیا» ی تو دست تو روی دست من و جبرئیل هم آورده است بال پریدن برای تو با تو چه کرد دیدن قد دو تای من با من چه کرد دیدن فرق دو تای تو هارون من چگونه شکافد در این دیار دریای غصه های دلم بی عصای تو دیگر بس است گفتن «روحی لک الفداء» دیدی که مستجاب شد آخر دعای تو در پیش خیمه گفته ام «إرکب بنفسی انت» یعنی که بی مبالغه جانم فدای تو یک چشمه آب اگر که میان خیام بود صد چشمه خون نبود کنون زیر پای تو از خنده ها بلند شده های های من از گریه ام بلند شده های های تو این هم بخشی از شعر  است و از زبان امام حسین(ع) :  خوردی زمین و حیثیت لشکرم شکست اصلی ترین ستون خیام حرم شکست       فریادهای "اِنکسَرَ" بی دلیل نیست در اوج درد، تکیه گه آخرم شکست         از ناله های "یا ولدی" در کنار تو معلوم شد که باز دل مادرم شکست         درد مرا فقط پدرم درک می کند دیدم چگونه بال و پر جعفرم شکست         ساق عمود در سر تو گیر کرده است نعره زنم که وای، سر حیدرم شکست         تو در میان علقمه از پا نشستی و  در بین خیمه ها سپر خواهرم شکست         وقتی عمود خیمه کشیدم سکینه گفت دیدی غرور ساقی آب آورم شکست         آن شب که سوخته ها همه دور زینب اند گوید عمو کجاست ببیند سرم شکست.   کردی هم در این مصیبت جانکاه چنین سروده است: مشک برداشت به دریا برود برگردد پی یک جرعه تسلا برود برگردد امر این بود که شمشیر حمایل نکند با کمی صبر و مدارا برود برگردد همه ی وحشت دشمن هم از این بود فقط که علمدار مبادا برود برگردد پشت یک سد هزاران نفره دریا بود در خودش دید که تنها برود برگردد هدف تیر و کمانها دل مَشکی شد تا نگذارند که سقا برود برگردد دختری فکر نمی کرد به دنبال عمو با قد خم شده بابا برود برگردد
  یک مشک ، یک غیرت که از آن روبرو آمد طفلی صدا زد بچه ها گویا عمو آمد   باید به استقبال آب و آبرویش رفت وقتی عمو از جنگ آب و آبرو آمد   ای بچه ها اول عمو تشنه است، پس باید اول بنوشد آب، وقتی که سبو آمد   شش ماهه را دور سرش باید بگردانیم وقتی که بر رخسار اصغر رنگ و رو آمد   دیگر عمو را بعد ازاین سقا نمی خوانیم دیدید خواندیم و چه اشکی از عمو آمد   نذر عمو این گوشوارها ، النگوها باید به دستش داد ، وقتی دست او آمد ** حالا زمین کربلا چشمان تر دارد حالا پس از این خیمه های دربه در دارد   دستان او را از سر زینب بُریدند حالا بگو که خیمه آیا بال و پر دارد؟   عباس را از علقمه آقا نیاورده آوردنش تا خیمه گویا دردسر دارد   حتی زجسم  إرباً إربای علی اکبر جسمی زهم پاشیده و آشفته تر دارد   در پیش چشمان حسین ای قوم نگذارید هر نیزه ای یک تکه از عباس بردارد   دارد لباسش را به غارت می برد این قوم حالا دگر ام البنین حالی دگر دارد  
عشق مدیون مهربان ماه است هست حتی خدا به او حساس از زبان امام می گویم "رَحِمَ‏ اللّه عَمّی الْعَبَّاس" از شجاعت همین قدَر گویم اسداللّه می شود پدرش شیر، از چشمه ی ادب خورده مادر ام البنین و او پسرش مدح او را چگونه بنویسم لَنگ مانده کُمیت این کلمات من که باشم؟ حسین فرموده ای اباالفضل "جان من به فدات" شیعه و ارمنی ندارد که ما همه بر عطاش مسکینیم یاد شرمندگیش می افتیم هر کجا طفل تشنه می بینیم این طرف خیمه منتظر که عمو زود با مشک آب می آید وای اگر قامتش نظر بخورد چه به روز رباب می آید آن سوی دشت بر جبین عمو از شتاب عمود چین افتاد تیر در چشم دارد و بی دست ماه از آسمان زمین افتاد تا صدا زد اخا مرا دریاب طاقت از زانوی حسین ربود جای "یا سیدی" اخایش خواند شک ندارم که مادر آنجا بود آنکه می رفت هر کجا از دشت چشم می دید قد رعنایش چه شده که حسین می گردد تکه تکه بیابد اعضایش دید بر روی خاک خون آلود دست از تن جدای دلبر را چند گام آن طرف کنار علم غرق خون دید دست دیگر را بوسه بر دست ساقی اش می زد جان آقای خیمه بر لب بود چونکه این دست های افتاده دست های کفیل زینب بود نه عبا مانده نه بنی هاشم نیمه جان جانِ خیمه را چه کند؟ عده ای سمت خیمه ها رفتند شاه با قوم بی حیا چه کند؟ علقمه شاهد است، شاه غریب دست از "جان" کشید و راهی شد من بمیرم که گریه های حسین باعث خنده ی سپاهی شد مشک پاره به خیمه ها نرسید این خجالت برای ساقی ماند روضه ی دست و دشت را خواندم روضه ی رأس و تشت باقی ماند
بسم الله الرحمن الرحیم بنی‌هاشم همیشه روی لبم ذکر یا اباالفضل است چراکه حضرت مشکل‌گشا اباالفضل است دو دست داده به راه خدا و پس چه‌عجب اگر که معنی دست خدا اباالفضل است به جمله‌جمله‌ی «یا کاشِف‌َالکُروب» قسم که استجابت صدها دعا اباالفضل است نمونه است اباالفضل و در مسیر حسین کسی که شد همه‌چیزش فدا اباالفضل است شدم اسیر تو و مادرم به‌من آموخت دوای درد گرفتارها اباالفضل است چه ترس دارد از آتش؟ چه ترس از دوزخ؟ اگر شفاعت هر شیعه با اباالفضل است خود امام زمان گفته است می‌آید به‌مجلسی که درآن ذکر یااباالفضل است بگیر ذکر اباالفضل با امام‌زمان که‌هست حضرت‌صاحب‌عزا امام‌زمان فقط نه گردش چرخ جهان به دستش بود که اختیار زمین و زمان به دستش بود فقط نه این که علمدار خیمه‌گاه حسین عمود خیمه‌ی هفت‌آسمان به دستش بود کریم بود شبیه برادر و پدرش که چشم خواهش هرناتوان به دستش بود به تیر اخم اباالفضل در کمین افتاد سپاه دشمن اگرچه کمان به دستش بود به قصد جنگ نیامد، ولی اگر می‌خواست به ضربه‌ای سر هر پهلوان به دستش بود دل تمام حرم بود قرصِ بودن ماه هرآن‌زمان علم کاروان به دستش بود تمام آبرویش مشک آب شد، وقتی نگاه العطش کودکان به دستش بود از آستانه‌ی هرچشم، اشک را برداشت خبر رسید اباالفضل مشک را برداشت شبیه باز شکاری که رو به علقمه رفت هزار چشم به همراه او به علقمه رفت سلاح غیرت خود را به تن حمایل کرد به اشک‌چشم و به بغض‌گلو به علقمه رفت دخیل بست به مشکش نگاه اهل حرم هزار حسرت و صد آرزو به علقمه رفت «وَ إن یَکاد» نشسته‌ست بر لب همه، چون میان چشم‌ونظرها عمو به علقمه رفت آهای دشمن اگر ذره‌ای شرف داری! به‌هوش‌باش که با آبرو به علقمه رفت چه حکمتی‌ست که هرکس به‌جنگ می‌آمد برای کشتن او با وضو به علقمه رفت؟ ندای «اَدرِک اَخا» هم حکایتی دارد اگرکه عاقبت این گفتگو به علقمه رفت گریز آخر هر روضه‌خوان همین شد؛ آه... عمود خیمه‌ی ما نقش بر زمین شد؛ آه... گذشته است در اين داغ آب از سر آب که آب هم شده شرمنده در برابر آب دوباره روی دل آب ماند داغ لبش چرا که تشنه‌ی لب‌های اوست حنجر آب هنوز مزّه‌ی آن جرعه مانده در دهنش که ريخته‌ست به‌دست خودش به‌ساغر آب همین که قطره‌ی اشکش به‌روی آب افتاد نشست زخم عمیقی به روی پيکر آب گرفته بود سرش را به روی زانویش کنار علقمه با اضطراب مادر آب چه پيش آمده در علقمه مگر؟ که شده استخ «خجل‌کننده‌ی عباس» نام ديگر آب به مشک تیر زدند و فرات با خود گفت: اگر خجل شده عباس، خاک بر سر آب فرات و مشک و علم نیز روضه‌خوان شده‌اند شریک داغ غم صاحب‌الزّمان شده‌اند... به هر نوشته‌ی دیگر مقدم است هنوز کسی‌که هرچه بگوییم از او کم است هنوز علاج هجر به‌جز صبح بودن او نیست که بزم هر شب ما طالب غم است هنوز خودش «وحید و فرید و طرید» خوانده شده ولی پناه و امید دوعالم است هنوز به انتقام شهیدان دین می‌آید او که روی گنبد اسلام ‌پرچم است هنوز در این حسینیه‌ها لحظه‌لحظه با یادش بساط عاشقی ما فراهم است هنوز برای شستن درد فراق کافی نیست که روی گونه‌ی ما اشک نم‌نم است هنوز؟ خدا کند که دم انتقام سر برسد که صبح‌وشام برایش محرم است هنوز. دعا کنیم شب هجر را سحر برسد زمان غیبت مولای ما به سر برسد
بسم الله الرحمن الرحیم اگر می‌شد دمی با رزم‌جامه روی زین پیدا هم‌آوردی نمی‌شد در تمام سرزمین پیدا «سِقاهُم رَبُّهُم» را تا نمی‌خواندند در گوشش برای امر سقایی نمی‌شد جانشین پیدا به قصد رزم تا می‌تاخت در هر معرکه، می‌شد سر و دست و جنازه از یسار و از یمین پیدا زمین از زخم‌های تازه پر می‌شد، اگر هربار نمی‌شد زیر تیغش شه‌پر روح‌الامین پیدا به‌غیر از لحظه‌ای که اخم او را دیده در صفین ندیده مالک اشتر هراسی در جبین پیدا «اَشِدّاءُ عَلَی‌الکُفّار» دشمن بود و با این حال نمی‌شد در دلش از دوستان یک‌ذره کین پیدا خجالت می‌کشید از زینب کبری از آن وقتی که با ننگ امان‌نامه شده شمر لعین پیدا زد آتش بر دلش آوای «اَینَ عَمّی‌العَباس؟» ازآن‌ساعت که‌شد درخیمه این‌صوت حزین پیدا امان از لحظه‌ای که شیرمردی خسته و زخمی زمین افتاده بود و گرگ‌ها شد از کمین پیدا عمود خیمه را بابا کشید آن‌جا که دیگر شد حکیم بن طفیلی با عمود آهنین پیدا تمام کربلا از عطر یاس پیکری پر شد به هرسو قطعه‌ای از «عین‌‌»و«با»و«آ»و«سین»پیدا حسین ازخاک دستش را چنان با بوسه برمی‌داشت که گویی در زمین گردیده قرآن مبین پیدا تمام پیکرش بر خاک می‌لرزید آن دم که شد از گودی صدای ناله‌ی «هَل مِن مُعین؟» پیدا به‌همراه امام عصر پای روضه‌اش هستند پیمبرها -سلام‌الله‌علیهم‌اجمعین- پیدا دوایش گفتن یک‌جمله‌ی «یاکاشِف‌ُالکَرب» است اگر هرجای عالم شد دل اندوهگین پیدا برای حضرت عباس طوری گریه کردم که شده لبخند در روی کرام‌الکاتبین پیدا گرفتم در دوعالم دست‌هایش را، یقین دارم که در محشر برایم می‌شود حصن‌حصین پیدا دلم تنگ عمود آخر است، آن‌جا که خواهد شد به چشمم گنبد زرد تو روز اربعین پیدا
شافع عقبا کجا و شوق این دنیا کجا ابر باران زا کجا و حسرت دریا کجا با امان مومنین حرف از امان‌ نامه مزن زاده حیدر کجا و این جسارت ها کجا او اگر می خواست دریا سینه اش را می شکافت مصلحت این بود، ورنه او کجا موسی کجا این که می گویند لب تر کرده حرفش هم بد است قبل اصغر آب نوشیدن کجا سقا کجا من یقین دارم که از باب اطاعت گفت چشم ورنه عباس علی و خواهش از اعدا کجا تا دو دستش هست ما را از شفاعت بیم نیست آتش دوزخ کجا و شیعه زهرا کجا او تمام عمر سنگ عشق را بر سینه زد سنگ دل ها او کجا و سینه صحرا کجا روضه لازم نیست قبر او ته مرثیه هاست آه این مدفن کجا و آن قد رعنا کجا
آه ای قد بلند از دل صحرا بلند شو قدّم خمیده ای قد طوبا بلند شو بعد از تو نیست قوت قلبی به خواهرم بعد تو می‌شوم تک و تنها بلند شو از خیمه‌گاه تا به کنارت که آمدم ناله زدم مُدام که سقا بلند شو من گریه میکنم همگی خنده میکنند پایان بده به زخم زبان‌ها بلند شو راضی نشو که گریه کنم اینهمه در این دشتی که هست غرق تماشا بلندشو "یک‌ جور می دهیم جواب سکینه را باشد، بیا به خیمه تو حالا ، بلند شو" حالا که مادرم به کنار تو آمده حدِّاقل به خاطر زهرا بلند شو
منم عباس حسین،جان و احساس حسین عاشق زینبم و،روح حساس حسین۲ من به همراه حسین در ره دین و قرآن آمدم تا که کنم جان خودم را قربان یا حسین یا مولی یا مولی یا مولی۲ جان و جانان منی،دین و ایمان منی ای برادرجان حسین،راحت جان منی۲ ز ازل مهر تو در سینه و در جان من است عشق پاک تو حسین هدیه ی جانان من است یا حسین یا مولی یا مولی یا مولی۲ یا حسین ای مولی،ای عزیز زهرا اذن میدانم بده،تا کنم جانم فدا۲ سوزم از ناله ی طفلان حرم یا مولی از سکینه به خدا من خجلم یا مولی یا حسین یا مولی یا مولی یا مولی۲ شیر دشت کربلا،رفت میدان بالا ناگهان آمد به گوش،ناله ی ادرک اخا۲ تا صدایش به حسین از دل صحرا برسید سر بالین برادر گل زهرا برسید یا حسین یا مولی یا مولی یا مولی۲ از تو و طفلان تو،یا حسین شرمنده ام از خجالت یا حسین،سر به زیر افکنده ام۲ کشته ی راه خدا تشنه لب علقمه ام شرمسار تو و هم مادر تو فاطمه ام یا حسین یا مولی یا مولی یا مولی۲
خبر در علقمه در بین لشکر تواَمان پیچید خبر هولی به راه انداخت بینِ این و آن پیچید خبر آمد دوباره علقمه رفت آرزوی آب همین که آب دورِ دست‌های پهلوان پیچید فرات اُفتاد پیشش  التماسش کرد قدری نوش صدای التماسِ آب در گوش زمان پیچید جمالش روی آب اُفتاد  حیران کرد عالم را برای تشنگی‌اش ناله‌ی آبِ روان پیچید نهیبی زد به آب و مَشک از دستان او نوشید تمام انبیا مبهوت، حرفش در جهان پیچید خبر بینِ سپاه آمد اگر این مَشک برگردد... دگر باید بساط جنگِ‌مان را بی‌گمان پیچید خبر آمد فقط دارد علَم... شمشیر اما نه خبر در بین نخلستان میانِ شامیان پیچید هزاران تیر آماده است اما هیبتش از دور چه کرده که زبان از دیدنش بین دهان پیچید خبر آمد که دارد می‌رسد... از دور باید زد که ناگه از شریعه نعره‌ی صدها کمان پیچید هزاران تیر  صدها تیغ  ده‌ها نیزه باریدند تنش وقتی که شد نِی‌زار تیغی آن میان پیچید علَم محکم به مُشتش بود اما بازویش اُفتاد جماعت شیر شد  فریادهاشان بعد از آن پیچید به دندان مَشک را دارد ، تمام آبرویش بود عموی خیمه دورِ مَشک با کلِ توان پیچید بمیرد حرمله وقتی که اسمش هست ، یعنی وای بمیرم که سه‌شعبه بین مژگان آنچنان پیچید عمودِ نانجیبی این وسط آمد ، زبانم لال چنان زد بی‌مروت که ترَک خورد اَبروان پیچید تنش روی زمین اما به سمت او نمی‌رفتند خبر اما به شمر آمد خبر سوی سنان پیچید حرامی‌ها پس از آن آمدند و تا حسین آید میان حلقه‌هاشان  ضربه‌های بی‌امان پیچید سنان زد نیزه‌اش را، ساقه‌اش را هم شکست و رفت گمانم درد آن با زور بین استخوان پیچید علی آنجا نشسته بود وقتی که کَمش کردند صدای ناله‌ی زهرا میان آسمان پیچید خبر آمد دوید از خیمه سمتِ علقمه زینب دوید و دورِ پایش چادرِ او ناگهان پیچید رُباب از هولِ دشمن بچه را برداشت در خیمه سریعاً چادرش را دورِ طفل بی‌زبان پیچید حسین آمد  همه رفتند  زد صیحه به طوری که مدینه گریه‌ی ام‌البنین ناله کنان  پیچید عمو جانِ رشیدی داشت این خیمه  خدایا رفت صدای طفل ساکت شد صدای خیزران پیچید خبر آمد که زینب دستِ خود را بر سرش بگذاشت صدای ناله‌ی عمه که می‌گفت الامان پیچید «خبر داری که بعد از تو به کوچه گردی اُفتادم » خبر داری که گیسویی به دست ساربان پیچید فقط یک دفعه پیشِ زجر طفلی از عمویش گفت چنان سیلی به دختر زد صدا در کاروان پیچید عمو شرمنده بود و جای او بابا به پیشش رفت همین‌که دید سر را، در خرابه بوی نان پیچید
امید خیمه‌های ناامید است بریده دست‌وپای این‌شهید است بگو با زائران؛ این قبر کوچک مزار یک علمدار رشید است
روزِ زینب(س) شب شد از دلشوره؛ بر لب آه رفت از میانِ آسمانِ خیمه وقتی ماه رفت با حسين(ع) از "ضاق صَدري"گفت و دیگر إذن خواست آه از قلبِ حسین بن علی(ع) ناگاه رفت بی سپاهیِ برادر طاقتش را طاق کرد غربتش را بینهایت دید، پس آنگاه رفت مشکِ خالی را نگاهی کرده و شرمنده شد هرچه که این روزها پیش رقیه(س) راه رفت میرسید از کودکان هرآن صدایِ "العطش" پس علَم برداشت و با ذکر بسم الله رفت مشک را برداشت و شد مقصدش آبِ فرات حضرتِ سقایِ-مان با هیبتی دلخواه رفت موج زد در مشکِ تشنه سِیلی از آب فرات خود نخورد آب و دوباره با عطش همراه رفت عاقبت چشمش نظر خورد و به خون آغشته شد تیرِ نحسی از کمانِ عده ای بدخواه رفت بیهوا تیری اصابت کرد بر پهلویِ مشک ریخت آب و خنده بر لبهایِ صد گمراه رفت نالهٔ "أدرِک أخا"پیچید در گوش حسین(ع) مُنکسِر شد! داغ دید و با غمی جانکاه رفت اشک را با آستینِ گرد و خاکی پاک کرد از نهانِ علقمه تا عرش اعلی آه رفت!
گفت آن که دل تیر ندارد برود یا طاقت شمشیر ندارد برود فرداست که این بیشه شود لجّۀ خون هرکس جگر شیر ندارد برود عباس_شاهزیدی
🌹🌷🌹🌷🌹🌷🌹🌷🌹🌷🌹🌷🌹🌷🌹🌷🌹🌷🌹🌷 نهج‌البلاغه نقشه راه سعادت است زیباترین کلام امام عدالت است هر روز زندگیمان را با حضرت علی علیه السلام شروع کنیم @hekmat_nahjolbalaqe سلام و درود خداوند مهربان بر شما و خانواده محترم و بزرگوارتان وقت شما بخیر. خیلی خوش آمدید بر سر سفره پر برکت نهج البلاغه امام علی علیه السلام امیدوارم همه ما هر روز با شنیدن یک فایل صوتی از سخنان آموزنده و به روز و کاربردی و حکیمانه نهج البلاغه آغاز کنیم تا بدانیم که علی علیه السلام همچنان مظلوم است آیا جناب عالی به عنوان سفیر و پیام رسان امیر بیان خواهید بود.؟ شما چند گروه و دوستان عزیزتان را عضو کانال اقیانوس نهج البلاغه میفرمایید؟ ممنون @hekmat_nahjolbalaqe 🌹🌷🌹🌷🌹🌷🌹🌷🌹🌷🌹🌷🌹🌷🌹🌷🌹🌷🌹🌷
(س) سر ِ تورا به رويِ نيزه آشيان دادند مرا به مجلس نامحرمان مكان دادند جماعتي كه نمك خورده يِ علي بودند به خواهرت سر ِ بازار ِ كوفه نان دادند ()
امشب شهادت‌نامۀ عشاق امضا می‌شود فردا ز خون عاشقان، این دشت دریا می‌شود امشب کنار یکدگر، بنشسته آل مصطفی فردا پریشان جمعشان، چون قلب زهرا می‌شود... امشب صدای خواندن قرآن به گوش آید ولی فردا صدای الامان، زین دشت برپا می‌شود امشب کنار مادرش، لب‌تشنه اصغر خفته است فردا خدایا! بسترش، آغوش صحرا می‌شود امشب که جمع کودکان، در خواب ناز آسوده‌اند فردا به زیر خارها، گم‌گشته پیدا می‌شود امشب رقیّه حلقۀ زرین اگر دارد به گوش فردا دریغ این گوشوار از گوشِ او وا می‌شود امشب به خیل تشنگان، عباس باشد پاسبان فردا کنار علقمه، بی‌دست، سقا می‌شود امشب که قاسم زینت گلزار آل مصطفا‌ست فردا ز مرکب سرنگون، این سروِ رعنا می‌شود... امشب گرفته در میان، اصحاب، ثارالله را فردا عزیز فاطمه، بی‌یار و تنها می‌شود امشب به دست شاه دین، باشد سلیمانی نگین فردا به دست ساربان، این حلقه یغما می‌شود... ترسم زمین و آسمان، زیر و زبر گردد «حسان» فردا اسارت‌نامۀ زینب چو اجرا می‌شود
نگاه او دل از ارباب می‌بُرد ز چشم اهل کوفه خواب می‌بُرد اگر سقا به باران امر می‌کرد تمام کربلا را آب می‌بُرد
رخصت از عشق گرفته است علم بردارد یاعلی گفته و شمشیر دو دم بردارد خیمه‌ها سوز عطش داشت، پریشان می‌رفت مشک بر شانه‌ی خود حضرت باران می‌رفت کوفیان بهت زده، محو رجزخوانی او هیبت حیدری‌اش طلعت پیشانی او لشکر از غرش این شیر به تنگ آمده است این جوان کیست که این‌گونه به جنگ آمده است؟ شده پُرِ ولوله با هر قدمش قلب سپاه گفت: لا حول و لا قوة الا بالله کودکان چشم به راهند ولی آه، نشد آسمان تیره شد و صحبتی از ماه نشد دامن دختری از سوز چپاول می‌سوخت باغبان از نفس افتاد، ولی گل می‌سوخت
بيا كه گنبد خضراست ديده بر راهت بيا كه حيدر تنهاست ديده بر راهت چقدر منتظران تو بي صدا رفتند نگاه مضطرب ماست ديده بر راهت به هر ديار عزادار مادرند همه بيا كه عترت طاهاست ديده بر راهت قسم به خاك نشسته به چادر مادر سكوتِ غربتِ دنياست، ديده بر راهت هنوز ناله‌ی مادر به گوش می‌آيد ببين كه حضرت زهراست ديده بر راهت كنار بستر غرق به خون مادرتان هنوز زينب كبراست ديده بر راهت ميانِ گوديِ مقتل حسين افتاده هنوز زير لگدهاست ديده بر راهت به ناله‌هاي بُنَيَّ كنار آن گودال زني كه غرقِ تماشاست، ديده بر راهت نشسته بي ادبي رويِ سينۀ ماهش ببين كه مادرت آن‌جاست ديده بر راهت
شده تسبيحِ باران: يا اباالفضل نوای چشمه ساران: يا اباالفضل اگر که تشنگی جان بر لبت کرد بگو با کام عطشان: يا اباالفضل