eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
1.5هزار دنبال‌کننده
9 عکس
0 ویدیو
2 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
دو خواهر در جهان مظلومه باشد یکی زینب یک معصومه باشد یکی دخت امیرالمومنین است یکی معصومه محنت غمین است یکی عصمت همیشه پرده دارد یکی عفت بود آئینه دارد یکی آئینه شرم و حیا بود یکی ناموس ذات کبریا بود یکی نور دل زهرای اطهر یکی دسته گل موسی بن جعفر یکی ریحانه بستان زهراست یکی جان علی جانان زهراست یکی گل بوسه زد مادر به رویش یکی چون گل پدر می کرد بویش یکی نام حسین ورد زبانش یکی هجر رضا آرزده جانش
دل شده راهی دوباره سوی قم بر مشام جان رسیده بوی قم پر زدم تا کعبه دلجوی قم سائلم من سائل بانوی قم فاطمه اینجا پناهم داده است حضرت معصومه راهم داده است این حرم بوی خراسان می دهد بوی الطاف فراوان می دهد بهترین ها را به مهمان می دهد مردگان را خادمش جان می دهد تا ابد قم خانه امید ماست کاظمین و مشهد و کرببلاست چون نگینی در جهان پیداست قم مرکز فقه و اصول ماست قم شعبه ای از عالم بالاست قم یار ما در شادی و غم هاست قم جای جای قم معطر گشته است مرجع تقلید پرور گشته است واشده از قم دری سوی جنان گشته قم سنگ صبور عاشقان دارد این شهر ملائک پاسبان از مزار مخفی زهرا نشان حضرت معصومه از روز الست فاطمه در فاطمه در فاطمه است اوست که اعجاز عیسی می کند درد را نامش مداوا می کند مثل بابایش گره وا می کند دخت موسی کار موسی می کند در قیامت هم قیامت می کند خوب و بدها را شفاعت می کند بود آن نور دو چشمان رضا سخت دلتنگ و پریشان رضا روز و شب دلواپس جان رضا پیر شد از داغ هجران رضا از مدینه تا به قم بی تاب بود چشم او از غصه ها پر آب بود گرچه بار غم روی شانه کشید پای دوری رضا قدش خمید جز ادب چیزی از این مردم ندید پیش دنیا شهر قم شد رو سفید خیره بر قم بود چشم آسمان احترامش کرد هر پیر و جوان حرف مهمان است و حرف احترام آی مردم ! هست ناموس امام واجب التعظیم چون بیت الحرام داد قم مهمان نوازی یاد شام قبر خانم بین ویرانه نبود دفن و تشییعش غریبانه نبود بین ویرانه رقیه پیر شد با لگد ، با تازیانه سیر شد خسته از زخم غل و زنجیر شد غیر زینب از همه دلگیر شد زنده کرد او داغ هجده ساله را کشت غسل او زن غساله را
آیه‌ی انتظار معصومه عزت پایدار معصومه مایه‌ی افتخار معصومه همه جا سفره‌دار معصومه دختر و خواهر امامت بود خانه‌اش معدن کرامت بود چه قَدَر حامیِ ولایت بود از پدر یادگار معصومه دستهای گره‌گشایی داشت تا سحر ذکر ربنایی داشت سجده می‌کرد و های‌هایی داشت عبد شب زنده‌دار معصومه روضه می‌خواند با خودش هرشب اینچنین بود روضه‌اش بر لب السلام علیک یا زینب عاشق بی‌قرار معصومه نیمه شب ناقه را سوار شد و مثل زینب چه باوقار شد و به بلا هم کمی دچار شد و غربت بی‌شمار معصومه در دلش عکس ماه افتاده از مدینه به راه افتاده در پیِ سر پناه افتاده دل برید از دیار معصومه بین راه از دلش هوار کشید ناله از دل بی‌اختیار کشید آه، از هجر روی یار کشید بارها زد هوار معصومه غربتش داشت بیشتر می‌شد لشکر کفر حمله‌ور می‌شد و به زینب شبیه‌تر می‌شد زینب روزگار معصومه لشکرش روی خاک افتادند با تن چاک چاک افتادند بی‌نشان و پلاک افتادند شد به غم‌ها دچار معصومه چشم‌هایش هماره دریا شد شاهد جسم ارباً اربا شد کربلایی دوباره بر پا شد اشک بی‌اختیار معصومه حاجتش دیدن امامش بود یارضا یارضا کلامش بود خنده این روزها حرامش بود خواهر غمگسار معصومه حیف حاجت روا نشد خانم دردهایش دوا نشد خانم از روی خاک پا نشد خانم به رضا جان‌نثار معصومه بین بستر دلش قرار نداشت غیر اوضاع سوگوار نداشت غیر یک نامه یادگار نداشت هست ابر بهار معصومه حال که من نیامدم، تو بیا نصفی از راه آمدم، تو بیا من زمین‌گیرتر شدم، تو بیا قلب او گشته زار معصومه گرچه در غربتی رضاجانم! من هم از راه دور گریانم! پس به فکر غریب عطشانم روضه‌ی آشکار معصومه بدنت زیر و رو نشد هرگز با سنان روبرو نشد هرگز نیزه سهم گلو نشد هرگز هست در احتضار معصومه
دلم برای خودم تنگ میشود با تو چقدر فاصله افتاده بین من تا تو کویر خشک پر از خار و خاک من بانو بزرگ و پاک و مطهر شبیه دریا تو همیشه وقت گرفتاری ام امیدی هست پناه من وسط مشکلات تنها تو هوای شهر تو مثل نجف گنه سوز است نجات بخش من از هرچه رنگ دنیا تو عقیلة العرب شاه طوس معصومه یگانه دختر ناز جناب موسی تو چقدر با نفست مرده زنده شد بانو امید هر چه دل مرده بعد عیسی تو‎ گوئیا شان نزولش می شود ایران ما هرچه بر "موسی بن جعفر"سوره نازل می شود پای او "شاه چراغ "ودستها "عبدالعظیم" چشم ایران چون که مشهدگشت-قم=دل می شود خاک مشهد نسخه ی ایرانی کرب وبلاست حضرت معصومه زینب را معادل می شود رتبه ها بر عکس دنیا می دهد اینجا جواب شاه باترفیع در صحن تو سائل می شود درحریمت شعر گفتن کار خودرا می کند "شاطر عباس قمی" هم گاه "دعبل "می شود هرکسی طرز ارادت را به تو توضیح داد صاحب یک جلد توضیح المسائل می شود حرمت مثل نگینی ست در انگشتر شهر که در اطراف خودش فاضل و بهجت دارد هزار مرتبه شکر خدا، به بسم الله کنار واژه رحمان، رحیمه ای داریم شبیه آیه ی «إحسانک القدیم» خدا نعیم جاری و لطف قدیمه ای داریم به خاندان علی بعد زینب کبری عقیلة العربیّ و علیمه ای داریم
مست صحن تو یقین می شکند خم را هم خوب می دانم اگر بی تو شوم گمراهم عالم از نور شما روشن و ما مدیونیم به کرم خانه ی تو روشنی قم را هم آینه کاری ایوان تو مبهوتم کرد زین سبب برده ام از یاد تکلم راهم باید از پاکی سنگ حرمت حکم کنند بعد هر بار وضو امر تیمم را هم در میان دو برادر حرمت بر پا شد رد نکردی ز ادب حد تقدم را هم هر کبوتر که به صحن تو پناهنده شده می خورد از کرم دست تو گندم را هم آمدی قم همه اکرام نمودند تورا بر لبان تو نشاندند تبسم را هم فاطمه هستی و در آخر شعرم باید قدر یک واژه بگویم در و هیزم را هم ...
چه حیف شد، نشد آخر به دلبرش برسد دوباره باز به وصل برادرش برسد به سرنوشت نوشتند از ازل ،در قم.... شکوه تربت زهرا به دخترش برسد علاقه ای که پیمبر به دختر خود داشت نوشته‌اند به موسی‌ابن‌جعفرش برسد کنار محملش آهسته‌تر قدم بزنید مباد گرد و غباری به معجرش برسد ندید دیده نامحرمی عبایش را خدا کند که به گوش برادرش برسد ز پا فتاد و نیفتاد یا رضا زلبش امید داشت که ساعات آخرش برسد تنش کفن شد و اما برادرش نرسید برای دفن تنش کاش بر سرش برسد شبیه عمه خود ماند بین نامحرم رضا کجاست به فریاد خواهرش برسد ز ره رسید برادر،نخواست دست کسی پس از وفات به جسم مطهرش برسد همیشه روضه معصومه ستم‌دیده به عمه‌جان گرفتار و مضطرش برسد ....... به وقت ناقه‌سواری ز‌شش برادر او یکی نبود به فریاد خواهرش برسد نه قاسمی نه علی اکبری نه عباسی نه یک پسر که به یاری مادرش برسد نگه به پیکر صد‌پاره حسینش کرد سری نداشت که آن سایه سرش برسد فتاد لرزه به پایش چو دید نزدیک است که شمر داد زنان در برابرش برسد نگاهی از روی حسرت به سمت علقمه کرد امید داشت علمدار لشکرش برسد صدا زد ای کس و کارم بلند‌شو عباس گره فتاده به کارم بلند‌شو عباس میان این همه دشمن غریب افتادم کفیل زینب حورا برس به فریادم
این تجـلّیِ زینـبِ کـبراست کوثرِ بی نظیرِ کشورِ ماست سایه یِ لطفِ او رویِ سرِ ماست حـرمِ او حـریمِ مادرِ ماست حضرتِ ذَالحجابِ وَ العِصمَه اِشفِعِی یا کریمه فیِ الجَنـّه دختر وُ خواهرِ ولی هستی ذکـرِ نادِ عـلی عـلی هستی تو سَراپا سَیَنجَـلی هستی در حرم وَحیِ مُنزَلی هستی علّتِ قطـره هایِ بارانی دردهایِ نگفته می دانی گـرچـه مانند عمّـه اَت زینب سوختی بینِ بستَرت در تب دیده ای با دو چشمِ خود یک شب؟؟ که بِتازد به پیکـری مـَرکب دیده ای رویِ نیزه سَر؟! هرگز دامن وُ مویِ شعله وَر؟!  هرگز گوشواره...شکسته دیدی؟! نَه کودکی دست بسته دیدی؟! نَه پایِ زخمی وُ خسته دیدی؟! نَه تَنِ در خون نشسته دیدی؟! نَه پیش زینب به زُلف چَنگ زدند به سـرِ رویِ نیـزه سنگ زدند به غم وُ اشکِ عمّه خندیدند پایِ سر پایِ نیزه رقـصیدند چه بساطی به دور سَر چیدند هـمگی مِیْ زدند وُ پاشیدند .... به سَر وُ صـورتِ نگارِ ما ندبه خوان قلبِ بی قرارِ ما
مهربانی ، کریمه ای خانم بانوی بی بدیل ؛ معصومه التماس قنوت گریه ی من الدخیل الدخیل معصومه شرف الشمس شهر قم هستی از تبار و ذراری خورشید پای دَرست ملائکه حاضر ای پناه مراجع تقلید صحن بالا سر تو منزل نور مهبط جبرئیل این صحن است بال جمله ملائک عرشی زیر پاهای زائرت پهن است حرم اهل بیت صحن شماست حرم خانواده ی زهرا کربلا و مدینه و مشهد نجف و کاظمین و سامرّا وقت تجدید عهد با زهرا شهر یثرب اگر نشد قم هست گره هایم نگفته واشده است تا قسم به امام هشتم هست گرچه چنگ خزان به جان تو و جان ایل و تبارت افتاده پاره پاره ولی نشد هرگز نامه ای که رضا فرستاده بین این کوچه ها خدا را شکر محترم مانده گوشواره ی تو لاأقل هلهله نشد بر پای چشم گریان و پر ستاره ی تو گرچه خم شد قدت ز فاصله ها ذبح اطفال را ندیدی تو حضرت زینب امام رضا تلّ و گودال را ندیدی تو تشنه ای را که زیر یک دشنه دست و پا میزند که جان بدهد حق او نیست شمر با پایش جسم زخمیش را تکان بدهد
من به پابوسی تو آمده‌ام شهر گلدسته‌های رنگارنگ شهر قم، آشیان آل الله شهر علم و دیانت و فرهنگ گنبد دلگشای تو از دور در میان مناره‌ها پیداست امتداد حضور آینه‌ها در نگاه ستاره‌ها پیداست آه بانو، بگیر دست مرا که به جز تو مرا پناهی نیست می‌توان با تو تا خدا کوچید کز حرم تا بهشت راهی نیست در پگاهی که با دو دست نیاز به ضریحت دخیل می‌بندم پر و بال دعای خود را من به پر جبرئیل می‌بندم بس که شب‌ها ستاره می‌شمرم آسمانی شده‌ست دامن من گر گناه است عاشقی کردن گنه عالمی به گردن من قطعه‌ای از بهشت خوب خدا آشکارا به منظر حرم‌ست طایر پرشکسته دل ما تا همیشه کبوتر حرم‌ست
ﺗﺎ ﮐﯽ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺍﺯ ﺩﻭﺭ ﺳﻼ‌ﻣﯽ ﺑﺮﺳﺎﻧﻢ ﺍﺯ ﺗﻮ ﺧﺒﺮﯼ ﻧﯿﺴﺖ ﺑﺮﺍﺩﺭ، ﻧﮕﺮﺍﻧﻢ جان بی‌تو به لب آمده‌، ﺍﯼ ﭘﺎﺭهٔ ﺟﺎﻧﻢ دلگیرم از این شهر و روا نیست بمانم ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﺑﻪ ﯾﻌﻘﻮﺏ ﺍﮔﺮ ﺟﺎﻣﻪ ﺭﺳﯿﺪﻩ ﺣﺎﻻ‌ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺍﺯ ﺳﻮﯼ ﺭﺿﺎ ﻧﺎﻣﻪ ﺭﺳﯿﺪﻩ... ﺍﯼ ﮐﺎﺵ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺗﻮ ﺧﺒﺮﯼ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻢ ﺩﺭ ﺁﺗﺶ ﻋﺸﻖ ﺗﻮ ﭘﺮﯼ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻢ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﻪ ﺧﺮﺍﺳﺎﻥ ﺳﻔﺮﯼ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻢ ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﺑﻪ ﻗﻢ ﻫﻢ ﻧﻈﺮﯼ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻢ ﺑﺎ ﺧﺎﻃﺮ ﺁﺳﻮﺩﻩ ﺑﻤﺎﻥ ﭼﺸﻢ ﺑﻪ ﺭﺍﻫﻢ ﯾﮏ ﻗﺎﻓﻠﻪ ﻣﺤﺮﻡ به خدا ﻫﺴﺖ ﺳﭙﺎﻫﻢ! ﺍﯾﻦ ﺟﺎﺩّﻩ‌ﻫﺎ ﭼﺸﻢ ﺑﻪ ﺭﺍﻩ ﻗﺪﻡ ﻣﺎﺳﺖ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﻧﺮﺳﺪ ﻗﺎﻓﻠﻪ ﺗﺎ ﻃﻮﺱ، ﻏﻢ ﻣﺎﺳﺖ ﺍﻧﮕﺎﺭ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﺧﺎﮎ ﻋﺮﺍﻕ ﻋﺠﻢ ﻣﺎﺳﺖ ﺣﺎﻻ‌ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻗﻮﻝ ﭘﺪﺭﻡ، ﻗﻢ ﺣﺮﻡ ﻣﺎﺳﺖ... حاشا ﮐﻪ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﮐﻨﻢ ﺩﻟﺒﺮ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺎﯾﺪ ﮐﻪ ﺑﺴﺎﺯﻡ ﺣﺮﻡ ﻣﺎﺩﺭ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺎﯾﺪ ﻧﺮﺳﯿﺪﻥ ﺑﻪ ﺭﺿﺎ ﺭﺍ ﺑﭙﺬﯾﺮﻡ ﺣﺎﻻ‌ ﺑﻪ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺑﺮﺳﻢ ﯾﺎ ﮐﻪ ﺑﻤﯿﺮﻡ ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﭘﺮﯾﺸﺎﻧﻢ ﻭ ﺑﯿﻤﺎﺭ ﻭ ﺍﺳﯿﺮﻡ ﺧﻮﺏ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺣﺠﺮهٔ ﺧﻮﺩ ﺭﻭﺿﻪ ﺑﮕﯿﺮﻡ ﺑﺎ ﯾﺎﺩ ﻏﻢ ﻓﺎﻃﻤﻪ ﻫﻖ ﻫﻖ ﺑﻨﻮﯾﺴﻢ ﺑﺮ ﺣﺎشیهٔ ﺑﺮﮒ ﺷﻘﺎﯾﻖ ﺑﻨﻮﯾﺴﻢ: ﺑﺎ ﮔﺮیهٔ ﻣﻦ ﻫﯿﭻ ﮐﺴﯽ ﮐﺎﺭ ﻧﺪﺍﺭﺩ ﻗﻢ ﮐﺎﺭ ﺑﻪ ﻣﻬﻤﺎﻥ ﻋﺰﺍﺩﺍﺭ ﻧﺪﺍﺭﺩ ﺩﺭ ﮐﻮﭼﻪ ﺩﺭﯼ ﻫﺴﺖ ﮐﻪ ﻣﺴﻤﺎﺭ ﻧﺪﺍﺭﺩ ﻣﻌﺼﻮمهٔ تو ﺩﺳﺖ ﺑﻪ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﻧﺪﺍﺭﺩ نامحرم اگر هست در این کوچه غمی نیست اینجا زدن فاطمه‌ها حرف کمی نیست ﺑﯿﻦ ﻧﻈﺮ ﺁﻥ ﻫﻤﻪ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﻓﺮﻕ ﺍﺳﺖ ﺑﯿﻦ ﻫﻤﻪ ﺩﺭ ﭘﺸﺖ ﺩﺭ ﻭ ﻫﻤﻬﻤﻪ ﻓﺮﻕ ﺍﺳﺖ ﺑﯿﻦ ﺍﺛﺮ ﻫﻠﻬﻠﻪ ﺑﺎ ﺯﻣﺰﻣﻪ ﻓﺮﻕ ﺍﺳﺖ ﻣﺎﺑﯿﻦ ﻏﻢ ﻓﺎﻃﻤﻪ ﺑﺎ ﻓﺎﻃﻤﻪ ﻓﺮﻕ ﺍﺳﺖ از مردم نامرد در اینجا اثری نیست در شهر قم از ضربه سیلی خبری نیست
وقتی از دور دو چشمم به حرم می‌افتد ناخـودآگـاه سلامـت بدهم، "زهــرا جان"
تعداد دردهای دلش بی شمار شد از امتداد دوری تان بیقرار شد با یک دل شکسته سوار قطارشد آرام سوی مرقدتان رهسپار شد در فکر بود هدیه بیارد برایتان ریزد تمام هستی خود را به پایتان شعری سرود تا دلش آرام تر شود تا بلکه از صفای حرم با خبر شود ایام روح مردگی اش زود سر شود اهل نماز و گریه ی شب تا سحر شود وقتی به قم رسید غمش را ز یاد برد هر آنچه عشق غیر شما داشت باد برد با چشم خیس و یک دل سرشار از امید دستی بر آستانه درب حرم کشید بعد از سلام کردن خود پاسخی شنید بی اختیار سوی ضریح شما دوید بی وقفه سر به روی ضریح شما گذاشت در دل به جز نگاه شما آرزو نداشت حالا خسی که یافته میقات خویش را از عشق خواست یک یک حاجات خویش را تا وقف تان کند همه اوقات خویش را این گونه ختم کرد مناجات خویش را: هرچند دور میشوم از آسمان تان دل را گره زدم به در آستان تان
کویر تشنه که با خاک خود تیمم کرد نماز خواند و خدا هم بر او ترحم کرد به ابرهای مکرم،به ما تبسم کرد کریمه را چه کریمانه راهی قم کرد ترک ترک دل خاک از دم اش رفو میشد و با قدم قدم اش غرق گفت و گو میشد بیا که بر لب این سرزمین ترانه ی توست کران کران ز پی لطف بی کرانه ی توست رواق منظر چشم من آشیانه توست کرم نما و فرود آ که خانه خانه ی توست تو آمدی به زمین من آسمان بدهی به نعش این برهوت شکسته جان بدهی بمان،بمان و برایم دلیل ایمان باش به سینه ای که گشودم چو رحل قرآن باش و نجم ثاقب شمس الشموس ایران باش بمان و در شب تردید من چراغان باش تویی،تو خواهر خورشید و جان به قربانت که رنگ شب نپذیرد شب شبستانت ازل تر از ازلی از قدم قدیم تری ابدتر از ابدی از کرم کریم تری ندیده هیچ کس از این حرم حریم تری تو از معابد مشرق زمین عظیم تری نگاه من به رواق تو اوج شیدایی است کنون شکوه تو و بهت من تماشایی است در این نگاه غریبانه بغض کنعانی است به چشم تو غم یعقوبی فراوانی است کجاست یوسف ات این لحظه های پایانی است هوای قلب تو و شعر من خراسانی است " تو جان سپردن در عشق را نشان دادی به دلبرت نرسیده ز شوق جان دادی چه غم ز موج که همراه دخت زهرایم در این کویر کنارت کنار دریایم اگر چه زرد ولی با امید می آیم تویی تو حاجت سبز سه شنبه شبهایم منی که سوی تو دستانی از دعا دارم. فقط به روی لبم اشفعی لنا دارم. چه خوب چشم تو از ما جز احترام ندید غروب دلهره ی شهر شوم شام ندید هزار بوسه ی نی بر تن امام ندید شراب و طشت زر و مجلس حرام ندید وقایع ته گودال را ندیدی تو و پای زخمی اطفال را ندیدی تو
منت ز بخت دارم و نصرت ز كردگار كافكند در ديار قمم روزگار، بار خوش بار يافتم به حريمى كه جبرئيل بی اذن خادمان به حريمش نجسته بار اين بارگاه بضعه باب الحوائج است كز وى رواست، حاجت مخلوق روزگار اين پيشگاه فاطمه بنت موسى است كز بعد فاطمه به زنان دارد افتخار خارى اگر خلد به كف پاى زائرش گيرد ملك، به سوزن مژگان، ز پاش خار دختر بدين جلال، نپرورده مام دهر دختر بدين مقام، نياورده روزگار چشم فلك نديده و نشنيده گوش دهر دختر بدين جلالت و بانو بدين وقار اى بانوى بلند مقام فلک جناب اى  خانم رفيع مكان بزرگوار هم دختر امامى و هم خواهر امام هم عمه امامی و هم نور هشت و چار تنها نه چشم من به در توست منتظر چشم دو عالم است ‏بر اين در، به انتظار اى والى ولايت عصمت! به عصمتت چشم  كرم ز بنده اين  آستان،مدار مسكين «طرب‏» ز درگه لطفت كجا رود؟ اميدوار بر توام،اميد من برآر...
سال‌ها شهر در اعماق سیاهی سخت است روز و شب بگذرد اما به تباهی سخت است نفس باغ به تکرار نیامد بالا آفتاب از سر دیوار نیامد بالا اینکه عمری فقط از سفره کپک برداری گندم و پنبه بکاری و نمک برداری خشکیِ باغچه‌ها روی زمین باقی ماند سال‌ها طی شد و این شهر چنین باقی ماند در فراموشیِ انجیر و انار و گندم ناگهان گفت نهیبی که هلا ای مردم آب در دست اگر هست زمین بگذارید تا خود صبح بر این خاک جبین بگذارید از تبار گل و آیینه کسی می‌آید «مژده، ای دل که مسیحا نفسی می‌آید» پس به همراه همان ابر که باران آورد مهربانی خدا در زد و مهمان آورد دختری آمده از ایل و تبار حیدر از هر آنچه بنویسیم فراتر، برتر وصف اورا نتوان گفت به صد منظومه گفته معصوم به او «فاطمۀ معصومه» آفتابی که به سر چادری از شب دارد جلوۀ فاطمی و هیبت زینب دارد آفتابی‌ست که اعجاز فراوان با اوست باد سرمست شده، عطر خراسان با اوست شهرِ آفت زده از رنج و بلا عاری شد برکت از در و دیوار بر آن جاری شد از سفر آمده‌ای خستۀ راهی بانو زنده کن وادیِ مارا به نگاهی بانو ما اسیریم و فقیریم و یتیم ای مهتاب دختر حضرت موسی! دل ما را دریاب قم کویر است کویری که تلاطم دارد چادرت را بتکان قصد تیمم دارد آمد این‌گونه ولی هر چه که آمد نرسید عشق همواره به مقصود به مقصد نرسید که اویس قرنی هم به محمد نرسید عاقبت حضرت معصومه به مشهد نرسید... قصه این بود و به وصفش قلم ما در ماند داغ دیدار برادر به دل خواهر ماند ماند تا پنجرۀ باغ اِرَم وا باشد حرم او حرم حضرت زهرا باشد تا که ما روضۀ بسیار بخوانیم درآن روضه‌های در و دیوار بخوانیم در‌آن...
مِنّی اِلَیْکِ... نامه‌ای از غربت ایران در سینه دارم حرف‌هایی با تو خواهرجان ای باطنت با ظاهرت یک‌دست آیینه سنگ برادر را زدی یک عمر بر سینه هم‌پای اشکت می‌چکد تسبیحِ در دستم هر نیمه‌شب دلتنگ یارب یاربت هستم آن دستخط، آن آیه مکتوب یادم هست در حجره قرآن می‌نوشتی، خوب یادم هست هر وقت از دست زمانه غصه می‌خوردی بغض نهانت را سوی سجاده می‌بردی آن‌کس که قدر روح پاکت را بداند کیست؟ در هیچ‌جایی هیچ هم‌کفوی برایت نیست در حد تعریفت ندارم حرف از این بهتر معصومه‌ای معصومه‌ای معصومه، ای خواهر روی جوادم را ببوس و هم‌زبانش باش جان تو و جان جواد آرام جانش باش من حال و روزت را به چشم خویش می‌بینم اشک تو را همواره بیش از پیش می‌بینم باید سراپا صبر شد با رسم دنیا ساخت حتی اگر عمری جدایی بین ما انداخت دیگر گذشت آنچه گذشته،‌ بشنو از ما بعد لاخیر فی الدنیا و مافیها... و اما بعد ای فاطمه این‌بار هم دست علی بسته‌ست فرجام این جریان به تدبیر تو وابسته‌ست هجرت کن از شهر و دیار خود به این وادی منزل به منزل بگذر از ویرانه، آبادی هجرت هماره خیر دارد با خودش همراه آری به حکم «مَن یُهاجِر فی سبیل‌الله...» هر نقشه‌ای در طول این ترفند ناکام است هجرت همان زخم است زخمی که به هنگام است چیزی نمانده بشکند تندیس باورها با خود بیاور از برادرها و خواهرها اسلام در دشت و بیابان سبز خواهد شد با مقدم سادات، ایران سبز خواهد شد هرچند هستیم از غم دیدار هم لبریز برخیز تا قسمت چه باشد خواهرم برخیز تا باز هم روشن ببینم چشم‌هایت را پایان رقعه می‌زنم  مهر رضایت را «الله زَیْنٌ و انا عبدٌ» مِن العُبّاد «فالله خَیْرٌ حافظا» پشت و پناهت باد
تو کیستی؟ آئینه ی دنیای دیگر معصومه ای,  جامانده در معنای دیگر بی خود "کریمه" نام زیبایت نگفتند معنا شدی انگار در دریای دیگر عشق امام هشتمین با تو عجیب است خواندند تو را هم زینب کبرای دیگر دنبال قبر حضرت صدیقه بودم.. دیدم تو هستی حضرت زهرای دیگر ای بانوی عظما.. اغیثینی کریمه آئینه ی زهرا.. اغیثینی کریمه تو بین نسوان ولایی، بی قرینی ای دختر موسی ابن حعفر بهترینی این ملک ما دارد شرف با مرقد تو راحت بگویم عزت ایران زمینی یک جذبه ای دارد زیارت در حریمت از بسکه بانوی نجابت..دلنشینی دنیا اگر فرضأ شود انگشتر عشق مابین این خاتم تو تنها یک نگینی اخت الرضا،جان رضایت یک نگاهی بر حال و روز این گدایت یک نگاهی دستم به دامانت برایم یک دعا کن حاجات قلبم را خودت امشب روا کن در گیر و دار زندگی گم کرده راهم لطفی کن ای بانو گدایت را صدا کن با این سیه رویی تفضل کن.. رضا را از این گنه کار زمین خورده رضا کن ای دختر موسی ابن جعفر حاجتم ده با طرفة العینی دلم را کربلا کن من کربلایی می شوم در روضه هایت عالم فدای هق هقی از گریه هایت در گوشه ای تنهای تنها جان سپردی باحجم سنگینی ز غمها جان سپردی در بین سینه نامه ای را می فشردی خیلی غریبانه در اینجا جان سپردی حرمت به تو کردند بی بی.. مردم قم با این وجود از داغ آقا جان سپردی با گریه های تو همه آتش گرفتند با یا رضای تو همه آتش گرفتند بی بی فدای عمه ات که در محن مرد در گوشه ای افتاد و دور از وطن مرد می گفت زیر لب حسین جان خسته هستم با یاد گودال بلاها لطمه زن مرد مابین دستانش در آن آخر نفس ها با ناله های یا حسین با پیرهن مرد ای وای از پیراهنی که پاره پاره ست از روضه ی زینب دل ما پر شراره ست
بار دیگر دل به ماتم مبتلا ست دل عزادار غم اخت الرضاست رحلت یک بانوی مظلومه است عمه سادات و هم معصومه است ازمدینه سوی ایران شد روان بهر دیدار امام انس وجان شوق دیدار برادر در دلش بین ره بیمار و قم شد منزلش چون به قم آمد صفا اکمال شد وه چه زیبا از وی استقبال شد شهرقم از مقدمش پر نور شد عرصه ی دلها سراسر شور شد آمدی و خاک ایران جان گرفت عطر وبوی جنت و رضوان گرفت جلوه ی نوری و ما در سایه ات کوثری وما همه همسایه ات گرچه از هجران قد سروت خمید دیدگانت جسم بی سر را ندید بنت موسی قبله ی اهل ولا دل بسوزد برشهید کربلا خواهری درخیمه ها مضطر شده نخل امیدش دگر بی سر شده سوی مقتل رفت خواهر باشتاب کرد با یک پیکر بی سر خطاب ای به خون خفته حسین من توئی یابن زهرا نور عین من توئی خیمه ها سوزان وطفلان بیقرار خواهری تنها و غمها بیشمار درگهت یا فاطمه دارالشفاست دل  گهی مهمان قم ، گه کربلاست سائلانت را نسازی نا امید خاک پای زائرت هستم (سعید )
نه که تنها محضرت سائل فراوان آمده تاجری دلخسته هم از سبزه میدان آمده دسته ای از سینه زن های اصیل اردبیل چارپایه خوانی از بازار تهران آمده مادر دلداده ای از پای دار قالی اش دختری از بین شالی های گیلان آمده با نگاه مهربان حضرت شاه چراغ هرکسی که رد شد از دروازه قرآن آمده زائر آواره ای از ارگ بم آوار تر با هزاران آرزو از سوی کرمان آمده تا بشوید سنگ فرش صحن ها را عاشقی با گلاب قمصر سوغات کاشان آمده شهر مشکی پوش داغت شد از این رو باز هم منبری برپا شده ست و مرثیه خوان آمده کربلا هم عطر صحنت را ندارد عمه جان کربلا هم رفته ای از مرز مهران آمده عطر و بوی آستان قدس دارد با خودش هرکه از سمت شمال شرق ایران آمده فرق دارد با همه نزد تو ای بانوی مهر هرکه با امضای آقای خراسان آمده ضامن آهو خودش من را سفارش کرده ست سرپناهم باش آهوی بیابان آمده پیرمردی هم که دکترها جوابش کرده اند با امیدی در پی دارو و درمان آمده دختر باب الحوائج عمه ی باب المراد مستمندی پابرهنه دل پریشان آمده زشت و زیبا خوب و بد از مستمند و از فقیر ای کریمه باز کن در را که مهمان آمده بر مشامش خورده عطر و بوی ایوان نجف هرکه از پایین پا تا زیر ایوان آمده در زمین شایسته ی دربانی ات پیدا نشد جبرئیل از عرش با شوق دوچندان آمده مریم موسی بن جعفر که مسیحاپروری ذره ای از وصف تو در "آل عمران" آمده مطمئن هستم همیشه دست پر برگشته است دست خالی هرکسی نزد کریمان آمده خانه ای جز خانه ی تو خانه ی رحمت نشد بی نگاه لطف تو اینجا کسی دعوت نشد جز تو ای سرچشمه ی مهر و محبت هیچکس بامن بیچاره ی درمانده هم صحبت نشد دختران باحیا موسی بن جعفر کم نداشت هیچکس مثل تو اما صاحب عصمت نشد یا ملک گرم طوافت دیده ام یا آدمی لحظه ای دور ضریح اطهرت خلوت نشد بهترین آوازه ها در خادمی کوی توست شهرت خالی ز شوق نوکری شهرت نشد مرعشی ها صحن زیبای تو را جارو زدند هرکسی در بارگاهت لایق خدمت نشد خادمانت را رضا شخصا گزینش میکند هرکه هرکه در حریمت صاحب کسوت نشد ریشه ی  توحید هم در سجده بر خاک تو بود بی نگاه تو کسی کشمیری و بهجت نشد هرکسی پا پس کشید از خانه ات بیچاره شد عده ای دیدند اما مایه ی عبرت نشد خارج از نوبت طبابت کرده ای در این مطب ای طبیب دردمندان صحبت از نوبت نشد میتوان از اشتیاق عاشقان فهمید که آن قدر که شهر قم جذاب شد جنت نشد بزم اشک و روضه ی داغ تو چیز دیگری ست تجربه کردم برایم هیچ جا هیئت نشد بدرقه کردی برادر را به چشم اشکبار هیچ موقع آخرین دیدار را یادت نشد چشم بر در داشتی یک عمر از درد فراق آخرش هم دیدن روی رضا قسمت نشد از دل پر درد تو بانو چه میداند مگر آن که یک شب هم گرفتار غم غربت نشد در غم هجر برادر سوختی و ساختی روزی چشمان خیس ات یک شب راحت نشد
اخت الرضا حبیبه موسی ابن جعفری ای بانویی که ثانی زهرای اطهری دُرّ گرانبهای ولایت به شهر قم از جمله ی خلایق عالم تو برتری پوشیده نیست جود تو از بس کریمه ای هر کس رسید بر حرمت خوب میخری بانوی آسمانی خاکی نشین من با لطف خود همیشه کنی ذره پروری دنیا چقدر پست و حقیر است پیشتان وقتی به سجده ذاکر اذکار داوری بر من نگاهی از سر لطف عظیم کن کنجی ز صحن خود بده من را مقیم کن جانم فدای آن همه دل بیقراریت در هجر یار آن همه لحظه شماریت جانم فدای درد فراقی که دیده ای دنبال یار آن همه ناقه سواریت جانم فدای سینه پر التهاب تو جانم فدای آن همه اندوه و زاریت هجران چه کرد باتو که حالت خراب شد؟ داغ فراق بود که شد زخم کاریت گفتم فراق روضه ای آمد به یاد من آن روضه ای که هست به چشم بهاریت رخصت دهید روضه بخوانم برایتان روضه بخوانم از سفر عمه جانتان بانو اگر چه رنج سفر را کشیده ای اما سربریده به نیزه ندیده ای گرد و غبار راه به رویت نشسته است اما کجا «اُخیَّ الیَّ» شنیده ای؟ راهی دراز آمده ای تا به قم ولی از تل کجا به جانب مقتل دویده ای؟ بر سینه دستخط برادر گرفتی و ... سوزی به یاد جامه ی از کین دریده ای سختی راه نیرو و تابت گرفته بود وانگه رسید خاطرت از قد خمیده ای گرچه به یاد یار دو چشمت پر آب بود کی جای تو به مجلس اهل شراب بود؟
یک ستاره بی‌قرار ماه بود از مدینه تا خراسان راه بود تا که بعد هجر و داغی جان فزا فاطمه بیند گل روی رضا بعد عمری دوری و خون جگر عاقبت آماده شد بهر سفر نامه در دستش میان کاروان فاطمه با هیبت زهرا روان نامه‌اش بوی برادر می‌دهد راحتی بر جان خواهر می‌دهد سوی او با سینه‌ی غمدیده‌اش عکس و تصویر رضا در دیده‌اش دست تقدیر خدا در کار شد تا رسید او شهر قم، بیمار شد تا که خاک چادرش شد در فضا رشک جنت شد غبار کوچه‌ها کوچه‌های قم پر از احساس بود غرق بوی عود و عطر یاس بود آمد آن بانو سراپا احترام پیش او کردند مرد و زن قیام مرد و زن گفتند کوثر آمده دختر موسی بن جعفر آمده گل بیامد بر سرش از بام‌ها در پی‌اش بودند خاص و عام‌ها گرد شمع او همه پروانه‌اش خانه‌ی موسی شد آنجا خانه‌اش عاقبت روی برادر را ندید وقت مرگش در همان‌جا سر رسید روح پاکش شد جدا از پیکرش در جنان شد هم‌نشین مادرش تا که جسمش شد نهان در شهر قم قبر زهرا شد عیان در شهر قم آمد آن بانو ندید آزارها او کجا رفته سر بازارها خاک قم در رتبه‌ی افلاک بود چشم مردم پاک پاک پاک بود او کجا بازار شهر شامیان او کجا زینب کجا نامحرمان او کجا سیلی کجا معجر کجا آتش دامان یک دختر کجا او کجا راس برادر روی نی او کجا چشمان خواهر سوی نی سینه‌ی او گرچه پر درد و بلاست او خودش هم داغدار کربلاست
حاشا که راه عاشقی بی دردسر باشد حاشا که عاشق شام هجرش را سحر باشد سهمش پریشانی‌ست حیرانی‌ست ویرانی‌ست خواهر که از حال برادر بی خبر با شد این راه را با شوق دیدار تو طی کردم راضی مشو باغ امیدم بی ثمر باشد انگار تقدیرم فراق توست پس باید با نا امیدی چشم گریانم به در باشد دارم جواب نامه ات را می دهم اما با نامه ای که دستخطش چشم تر باشد تنها به اینجا آمدم اما خیالت تخت حاشا که در قم مردمان بدنظر باشد حتی اگر داغ تو را در طوس می دیدم دیگر نمی دیدم تنت بی بال و پر باشد دیگر نمی دیدم سرت در طشت زر باشد یا که لب خشکت اسیر چوب تر باشد آری تو هم هرگز نمی دیدی که ناموست با قاتلانت چند منزل همسفر باشد در ازدحام مردمان بدنظر باشد در زیر پای اسب ها دنبال سر باشد
نــوشــتـــــه‌انـد بـــرای زیـارت زهرا به سـوی مرقـد تـو رهسپار باید شد برای مثل سلیمان شدن فقط بی بی به روی فرش حریمت سوار باید شد  
رسیـدی تـا نشـان مـا دهـی آن قـبـر پنـهان را بنا این است در قم، فاطمه صاحب حرم باشد
زِ هر دلشوره‌ای دل را به دریای تو باید زد که قدر اشک از امواج ساحل می‌شود پیدا
نگاهم مملو از آیینه شد، لبریز باور شد دو چشم محو در آیینه‌هایت، ناگهان تر شد سقوط اشک‌هایم بار بغضم را سبک‌تر کرد دلم بر سنگ‌فرش صحن تو افتاد و پرپر شد درخشیدی تو در آیینۀ اشکم، دلم لرزید نگاهم کردی و روح زمین‌گیرم کبوتر شد به یُمن چند قطره اشک عشقت در دلم گل کرد مشامم پر شد از بویت، نفس‌هایم معطر شد دلم بی نور تو تاریک، چون زندان هارون بود ولی حالا حریم دختر موسی بن جعفر شد مجال خواستن را هم گرفته لطفت از سائل زبان شکوه را نگشوده حالم با تو بهتر شد چه از شأن تو گویم ای که سر تا پای تو زهراست همانا وصف تو تفسیری از آیات کوثر شد پدر، جان را فدایت کرد دیگر من چه بنویسم چه در شأن تو گویم مادحت وقتی برادر شد به اشک چشم تو این خاک شوریده نمک‌گیر است و از شب‌زنده‌داری‌های تو قم بنده‌پرور شد به اعجاز نگاهت از محبانت بلا برگشت به دستان کریمت روزی عالم مُقَدّر شد ضریحت التیام زخم بی‌تسکین هر شیعه‌ست پناهش می‌شوی هر عاشقی دلتنگ مادر شد چه رؤیایی‌ست طوف آخرم دور ضریح تو خدا را شکر عمرم در صفای این حرم سر شد
زائر اوست زائر زهرا تِلو خیرالنساست معصومه دستگیری کند ز زائر خویش چقدَر با وفاست معصومه آل احمد به سایه‌اش جمع‌اند چون حدیثِ کساست معصومه سیر در خود کند ز فیض قِدم کی حدوثش رَواست معصومه وین عجب بین که در تشعشع خویش خویش تحت‌الشعاعست معصومه خاطرم زنده می‌شود با او چقدَر آشناست معصومه شوهرش نیست لیک مادر ماست فیض بی ردِپاست معصومه صَرف مِهر است فعل و قول کریم خبر و مبتداست معصومه در اصولش کَرم قضا نشود چون فریضه اَداست معصومه دست و پا چون زنم که رزاقِ خلق بی دست و پاست معصومه
باده و كوثر علی، صهبا و كوثر فاطمه است روزی معراجِ طاها، سيبِ نوبر فاطمه است بهترين زنهای عالم را پيمبر فاطمه است عصمت ذات خدا ماهيتاً در فاطمه است جده ی معصومه ی موسی بن جعفر فاطمه است **** غالباً در آستانش سر، كه خم باشد بس است بركت زهرا به ما هر چند كم باشد بس است دختر زهرا اگر صاحب حرم باشد بس است كار دست حضرت معصومه هم باشد بس است آنكه می بخشد عطای صد برابر فاطمه است **** با گناهم آمدم در محضرش من را خريد آبروی گريه های نوكرش من را خريد سالها اينجا نشستم آخرش من را خريد عاقبت اصلاً به من چه؟ مادرش من را خريد وقت های نا اميدی ، تير آخر فاطمه است **** نسل زهرا دخترانش هم امامت می كنند بيشتر از آنچه می خواهی كرامت می كنند تا كنيزان كنيزانش شفاعت می كنند زائرانش در صف محشر قيامت می كنند چون خدا يك جلوه اش در روز محشر فاطمه است **** حضرت سلمان به يك آن شد امين، زهرا كه خواست شد كسا نازل به ختم المرسلين، زهرا كه خواست چادر معصومه شد كهفِ حصين، زهرا كه خواست شهرقم شد لنگر روی زمين، زهرا كه خواست عالم و آدم نمی فهمند، محور فاطمه است **** زود می بخشند ما را با دعای دَرهَمَش سوی زهرا مي كند تعظيم دائم پرچمش غالباً دختر به مادر مي رود درد و غمش دور او بودند اما مردهای محرمش آنكه رو می گيرد از هر كس به بستر فاطمه است **** بی رضا چشمان او شد خيس امّا تار ، نه سينه اش آتش گرفت از هجر، از مسمار نه دل تسلايش همه دادند با آزار، نه شد عصايش شانه های ديگران، ديوار نه آنكه افتاده به پای شير خيبر فاطمه است **** كوچه وقتی تنگ باشد راه می ريزد به هم صورت حوريّه با يك آه می ريزد به هم با خسوف چهره ی او، ماه می ريزد به هم آتش آوردند از چه؟ شاه می ريزد به هم آنكه باپهلو گرفته ضربه ی در فاطمه است **** از چه رو با دستِ بسته همسرش را می برند اين چنين شد كه اسيری دخترش را می برند موقعِ غارت كه باشد، بهترش را می برند برزمين افتاده زينب، معجرش را می برند كيست دارد مي دود دنبالِ معجر؟ فاطمه است
ای آسمون بی ستاره خون گریه کن توو این شب تار شال عزاس روو دوش گنبد امام رضا شده عزادار بارونی میشه همه چشما با ذکر یا فاطمه امشب توو آسمونا داره وعده فاطمه با فاطمه امشب داره بازم یه داغ کهنه میون سینه ها میشینه باز فاطمه رفت و علی موند گرفته قم بوی مدینه از سر این زمین زیادن فاطمه های آسمونی ریحانه ها همیشه انگار رسمه برن توی جوونی شکر خدا مهمون نوازی خاصیت کشورمونه فاطمه ی موسی بن جعفر غسل و کفن نشد شبونه قم خیلی داره فرق با شام قم عاشق ابوترابه حضرت معصومه نشد دفن شکر خدا کنج خرابه برای قم خیلی مهمه رضایت زهرای اطهر نمیزنن نمک به زخمه خواهره دلتنگ برادر برعکس شام  ِ روسیا قم تا روز محشر رو سفیده اینجا کسی جواب سلام و اصلا با کعب نی نمیده
شب را به پایان می رساند طلعت نورت خورشید عالم خلق شد از برکت نورت از کهکشان ها هم گذشته وسعت نورت جبریل سر خم کرده پیشِ هِیبَت نورت روز ازل نورِ تو را بر ما که تاباندَند ما را غلام "حضرت معصومه جان س" خواندند تو بانیِ آرامشِ امواجِ دریایی آئینه ی یکتاییِ عرش مُعلّایی یاسی ترین سجّاده ی محراب بابایی تو دُوُّمین انسیةُ الحَوُرای طاهایی دشت تمنّایی و ما آهویَت ای خانم خیلی به زهرا رفته خُلق و خویَت ای خانم در موج مِهرَت کشتی الطاف را گم کن مانند مادر بر دل طفلت ترحم کن "آموزگار حضرت مریم"..،تَکَلُّم کن جان رضا ما را فقیر "مشهد" و "قُم" کن هرکس گدای کوی این خواهر-برادر شد جیره بگیرِ سفره ی موسی بن جعفر  شد ای ماه‌تابِ روشنِ شب هایِ پُر امّید ای رود جاری،چشمه سارِ جُلگه ی توحید باران تو بر سرزمینم رنگ و بو بخشید تا آمدی..،ایران نسیم فاطمی پیچید لوح دل ما لنگِ امضای شما باشد چشم عَجَم خاکِ کف پای شما باشد داری تو چشمِ گریه خیزی،حال مضطر هم بالِ پر از زخمت شکسته..،ریخته پَر هم دلواپس بابا و دلتنگ برادر هم... آخر شما را می کُشَد این حالت درهم از آهِ پُر سوزِ تو عالم گریه می کرده با یا "رضایَت" اهل قُم هم گریه می کرده فصل خزان و روزگاری زرد..،بانو جان... هجران و زهرتلخ و آهی سرد..،بانو جان... داغ‌برادر..،داغ بابا..،درد..،بانو جان... این ها تو را از پای درآورد بانو جان سجّاده ی خالی تو در سرسرا پهن است سنّی نداری..،بستر مرگت چرا پهن است آن روز که تو وارد ایران شدی بی بی مانند خورشید فلک،تابان شدی بی بی تفسیر نصِّ آیه ی قرآن شدی بی بی در خانه ی ایرانیان مهمان شدی بی بی شکر خدا شأن مقامت حفظ شد آن روز الحمدلله احترامت حفظ شد آن روز آبی تکان خورده است آیا در دلت!؟ هرگز پای حرامی شد رکاب مَحمِلت!؟ هرگز چشمان شورِ بی حیا شد مشکلت!؟ هرگز بازار قم گردیده آیا قاتلت!؟ هرگز سهم دل رنجور تو غم شد!؟نشد در قم از معجرت یک تار نخ کم شد!؟نشد در قم آیا تمام گلشنَت در یک زمان پژمرد!؟ تیزیِ سنگِ شام بر پیشانیِ تو خورد!؟ اصلاً طناب شمر تا اینجا تو را آزُرد!؟ خورجینی آیا هستی ات را در تنوری بُرد!؟ با خنده های نیزه داری پست باریدی!؟ راس برادر را سرِ سرنیزه ای دیدی!؟ زینب میان شهر پر نیرنگ گیر افتاد زینب میان قومِ بی فرهنگ گیر افتاد زینب میان کوچه های تنگ گیر افتاد زینب به زیر ازدحام سنگ گیر افتاد این آینه خیلی ترک خورده است در کوچه از دست شاگردش کتک خورده است در کوچه