eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
2.2هزار دنبال‌کننده
2 عکس
0 ویدیو
54 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
میخ داغ و سینه زهرای من ای وای من سیلی و انسیه الحورای من ای وای من خانه و کاشانه و  شمع و گل و پروانه نه سوخت در آتش همه دنیای من ای وای من آیه های کوثرم افتاده زیر دست و پا لرزه افتاده به دست و پای من ای وای من ابر سیلی هر دو روی روی یارم را گرفت تار شد خورشید مه‌سیمای من ای وای من در شکست و پشت در این غصه پشتم را شکست خورد با صورت زمین طوبای(زهرای) من ای وای من کشتن یک زن ، چهل نامرد میخواهد مگر؟! داد از بی رحمی اعدای من ای وای من کینه از من داشتند و همسرم را میزدند فاطمه افتاد از پا ، پای من ای وای من بشکند دست مغیره دست یارم را شکست پیش چشم زینب کبرای من ای وای من میکشد این غم مرا آخر که شد کاشانه ام قتلگاه همسر تنهای من ای وای من فاطمه با دیدن تابوت وقتی خنده زد رفت دیگر خنده از لبهای من ای وای من بعد زهرا این من و این میخ و این دیوار و در وای من ای وای من ای وای من ای وای من
ولی تنها، ولی تنها، ولی تنها، ولی تنها قدم زد آسمان روی زمین ما ولی تنها! کسی که دستگیر انبیا بوده ست از آغاز کسی که با وجود او نبوده مرسلی تنها چه تصویر غم انگیزیست که بعد از رسول الله نشسته روبه روی ذوالفقار خود یلی تنها شگفتا! اسفلی بر منبر و دورش خلایق جمع! دریغا! گوشه مسجد نشسته افضلی تنها! پیمبر گفت اگر دنیا به سویی رفت و او سویی همه باطل روند و اوست راه حق، بلی! تنها چه می‌گویی برادر جان علی تنهاست بی مردم درست این است که هستند مردم بی علی تنها!
دوباره شب شد و سردرد دارد بميرم مادرم سر درد دارد شنيدم در قنوت وتر ميگفت خدايا مرگ كمتر درد دارد بر اين سوره بيا و دست مگذار كه آيه آيه كوثر درد دارد ز اشك باغبان پرسيدم و گفت نگاه ياس پرپر درد دارد گذشت و عصر عاشورا چشيدم غلاف و دست كافر درد دارد
یاری ز که جوید؟ دل من یار ندارد یک مِحرم و یک راز نگه‌دار ندارد با دیدن سوز دل من در چمن و باغ با داغِ دلِ لاله کسی کار ندارد باید سر و کارش طرف چاه بیافتد یوسف که در این شهر، خریدار ندارد از گریۀ پنهان علی در دل شب‌ها پیداست که دل دارد و دل‌دار ندارد در گلشن آتش زدۀ عصمت و ایثار پرپر شدنِ غنچه که انکار ندارد بر حاشیه برگ شقایق بنویسید گل، تاب فشار در و دیوار ندارد
این روزا توو خونه زحمت می کشی سخته این همه مصیبت می کشی لااقل پیشَمی سربه‌زیر نباش نکنه ازم خجالت می کشی اشکای چشم حسن فدا سرت زخم رو گونه ی من فدا سرت حاضرم پای تو جونمم بدم حالا یه سیلی زدن..،فدا سرت شهرمون مثل غروبه..،دلگیره دل تو به داغ غربت اسیره تا میبیننت راهو کج می کنن الهی فاطمه واست بمیره مگه میشه غصه ی تو رو نخورد مگه میشه پای گریه هات نمرد تو همین که حس نکردی..،بَسَّمه چه فشاری در به دنده هام آوُرد گره خورده سرنوشتمون به غم عُمر باهم بودنِ ما شده کم لحظه‌ای که میخ به پهلوهام گرفت داد زدم فضّه کجاااایی؟ محسِنم... طاقت یه ذره گرما ندارم دوس دارم که راه برم..،پا ندارم موی زینبت پریشونه هنوز برا شونه کردنش نا ندارم گریه هام گریه ی پیوسته شدن راه آه و ناله هام بسته شدن دعا کن همین روزا..، زود بمیرم در و همسایه دیگه خسته شدن ای عزیزدلم ، ای همه کَسَم! دم آخری بُریده نفسم هوای حسینمونو داشته باش... برا خشکیِ لبش دلواپسم یه روزی میرسه تشنه میموونه بدنِ بی رمقش ناتوونه اِنقَدَر با نیزه ها میزننش روی پاش میخواد پا شه..،نمیتونه مُشتی بی حیا ولش نمی کنن پیرا با عصا ولش نمی کنن بدنش با خاک یکی میشه..،علی! نعل مرکبا ولش نمی کنن
خواستم یاری کنم اما در آن غوغا نشد خواستم من هم بگیرم دست بابا را، نشد مادرم آن را گرفت و تازیانه پشت هم، هی فرود آمد ولی دستان مادر وا نشد دست مادر آخرش وا شد، نمی‌گویم چطور این‌قدَر گویم که زهرا دیگر آن زهرا نشد من فقط می‌دانم آن روز و در آن کوچه، چه شد من فقط دیدم چرا افتاد مادر، پا نشد حال و روزش فکر می‌کردم که بهتر می‌شود هرچه ماندم منتظر، فردا و فرداها... نشد هرچه گشتم کوچه را، فردا و فرداها... نبود هرچه گشتم، گوشواره آخرش پیدا نشد... آخرش خم شد به درگاه علی، ماه علی آری آن قامت به‌جز در پای یکتا، تا نشد... چشم امید یتیمان! چشم را وا کن ببین ناله هم سهم یتیمان تو از دنیا نشد
نوری که هیچ می نگرد ماهتاب را در سایه‌اش پناه دهد آفتاب را زهراست کوثری که به آیات روشنش آب حیات می دهد ام الکتاب را همسایهٔ قنوتش اگر ما نبوده‌ایم خرج چه کرده آن نفس مستجاب را حتی به قیمت پر کاهی نمی‌خرند بی التفات فاطمه کوه ثواب را زهرا که هست غصهٔ محشر برای چه ای شیعه دور کن ز خود این اضطراب را روزی که چشم ام ابیها به خواب رفت از چشم بوتراب گرفتند خواب را بانو كجاست قبر تو؟ بايد به گور برد اين پرسش همیشه بدون جواب را
دستی به پهلو دارد و دستی به دیوار داده‌ست تکیه مادر هستی به دیوار هر لحظه دردی تازه داغی تازه دارد در چشم خود غم‌های بی‌اندازه دارد مثل شبی تیره‌ست دنیای مقابل تنها هلالی مانده از آن ماه کامل گاهی که بر دیوار و در دارد نگاهی آهی به لب می‌آورد از درد آهی لبریز از درد است اما غرق احساس دستی به پهلو دارد و دستی به دستاس آه این نسیم با محبت، مادرانه دستی کشیده بر سر و بر روی خانه شرمندۀ احساس او شد خانه‌داری با هر نفس آه از در و دیوار جاری :: شب، نیمه‌شب، خسته شکسته، مات، مبهوت دستی به سر می‌گیرد و دستی به تابوت از خانه بیرون می‌رود ناباورانه جان خودش را می‌برد بر روی شانه خورده گره با گرد غربت سرنوشتش در خاک پنهان می‌شود پنهان بهشتش «نفسی علی...» آه از دل پر درد او آه «یا لیتها...» آه از دل پر درد او آه :: این روزها دستی به سمت ذوالفقار است...
در بیت خلیل گلشنش را نزنید امّید و پناه و مأمنش را نزنید از من که گذشت ای مدینه اما دیگر جلوی مرد زنش را نزنید
خُونِ مَظلُوم، تُو را می‌خوانَد     آهِ مَحرُوم، تُو را می‌خوانَد اَشگِ مَعصُوم، تُو را می‌خواَند قَلبِ مَغمُوم، تُو را می‌خوانَد تُو گُشایَندِهء مُشکِل‌هایی تُو شَفابَخشِ هَمِه دِل‌هایی دادگاهِ تُو به پا گَردَد کِی؟ حَقَِّ مَظلُوم، اَدا گَردَد کِی؟ خَصمْ مَحکُومِ فَنا گَردَد کِی؟ قامَتِ ظُلم، دُو تا گَردَد کِی؟ تا به کِی فاطِمِه گُویَد پِسَرَم؟ تا کِی اِسلام بِگُویَد پِدَرَم؟ خُونِ رُخسارِ رَسُولِ دُو سَرا فَرقِ بِشکَافتِهء شِیرِ خُدا نالِه‌های شَب و رُوزِ زَهرا پَرچَمِ سُرخِ شَهِ کَرب‌ و بُلا هَمِه گُویَند بِیا، مَهدِی جان بِشنُو نالِهء ما، مَهدِی جان مامَت، اِی مُنتَقِمِ ثار الله هَم‌چِنان ماهِ شَبِ آخَرِ ماه چِهرِه پِنهان کُند اَز دِیدِهء شاه  تا به رُویَش نَکُنَد شاه، نِگاه چِه کَسی دِیدِه کِه با حالِ پَرِیش رُو بِگیرَد زَنِی اَز شُوهَرِ خِویش؟ با خُدا گُفت کِه اِی دادگرَم مَن کِه مَحرُوم زِ اِرثِ پِدَرَم مَن کِه دِل‌خَستِه زِ داغِ پِسَرَم مَن کِه آزُردِه زِ دِیوار و دَرَم حَق نَدارَم کِه کُنم نالِه زِ جان   حال، لُطفِی کُن و مَرگَم بِرَسان خِیز با نَغمِهء ،مادَر مادَر،   رُوی کُن دَر حَرَمِ پِیغَمبَر اَز دِل خاکَ، تَنِ آن دُو نَفَر به دَر آور گُو با دِیدِهءتَر کِه شُما اَز چِه به هَم پِیوَستِید پَهلُویِ مادَرِ من بِشکَستِید؟
بی تو من غم را به این کاشانه دعوت میکنم روز را با خویش و شب با چاه صحبت میکنم گاه می‌گریم کنار آسیاب خانه ات گاه با دیوار و در ذکر مصیبت میکنم تو به بابای خودت از غربت من شکوه کن من هم از بی فاطمه بودن شکایت میکنم گفتم امشب درد پهلویت اذیت میکند یک تکان خوردی و گفتی آه عادت میکنم غصه‌ی همسایه‌های بی وفایت را نخور من خودم جای همه از تو عیادت میکنم از در این خانه بیرون میکشم مسمار را گرچه یک کم دیر دارم رفع زحمت میکنم بی تو زهرا جان نماز من فرادا میشود بی تو در محراب هم احساس غربت میکنم ای ضریح لطمه خورده میروی از خانه ام کربلا اما تو را روزی زیارت میکنم بر سر جسم مقطع ، بین گودال حسین با بنیَّ های تو ذکر مصیبت میکنم تو‌ کمک بر رأس های رفته بر نی میکنی من کمک بر دختران در اسارت میکنم
آن بانوئی که ذکرلبش یاجلیل بود دیدندسجده های نمازش طویل بود صدها فرشته محوتماشای اوشدند ازبس که جلوه های نمازش جمیل بود همتا نداشت درشرف وعصمت وعفاف قدرومقام و منزلتش بی بدیل بود خودکوثرودوچشمه ی زمزم فشان او روشن تراززلال دل سلسبیل بود تانشکند بلوردل او زسنگ غم بعدازپدرانیس دلش جبرئیل بو د فریاد خطبه خوانی آن مظهرعفاف مُهرسکوت برلب هرقال وقیل بو د عمرش پُرافتخارتراز عمر نوح  شد گرچه بسان سوره ی کوثرقلیل بود درراه حفظ کعبه ی دل، جان سپرنمود وقتی نفاق دردل اصحاب فیل بود  نمرودیان به آتش بیداد سوختند آن خانه را که کعبه ی صدها خلیل بود یک غنچه درتهاجم گلچین به باغ وحی درحفظ جان بانوی  گل ها دخیل بو د درروز رستخیز،پُرازحسرت و غم است چشمی که بهرگریه ی براوبخیل بود مدح کسی سرود«وفایی»که حق گواست دشمن به پیش عزّت وقدرش، ذلیل بود