میان قافیه ها شد نصیب مال حسین
غریب مال حسن بوی سیب مال حسین
تویی غریب حسن جان قبول ای آقا
ولی نجور لقب جز غریب مال حسین
چقدر دور و برت یار بی وفا داری
به عکس کرببلا شد حبیب مال حسین
تو دیده ای که به مادر چه ها گذشته ولی
بدان که نیست دلِ بی نصیب مال حسین
نگفته ای تو از آنچه به چشم خود دیدی
میان کوچه فراز و نشیب مال حسین
من از معانی لٰا یوْمِ توست فهمیدم
میان روضه نداری شکیب مال حسین
تو گفتی و شده ثابت برای هر این قلبم
که نیست بین مصائب رقیب مال حسین
ببین که ناله ی هَلْ من حسین سر داده
ببین که نیست جواب مُجیب مال حسین
حرم برای تو مهدی قشنگ میسازد
و هم شود کفنی عَن قریب مالِ حسین
شاعر:
#عبدالزهرا_هاشمیان
#مرثیه_امام_حسن_مجتبی
خنده بر این لب آزرده کجا می آید
نفس از سینه اگر رفت چرا می آید؟
زرهم کو که بپوشم بروم تا مسجد؟!
دارد از ماذنه انگار صدا می آید
دوستانم به دوتا کیسه درهم رفتند
ناله غربت من تا به خدا می آید
آتش جان مرا چاره به جز آتش نیست
زهر پیش نظرم مثل دوا می آید
لخته خون ها همگی از دهنم میریزد
وسط طشت بلا پشت بلا می آید
اول کودکی ام زار شدم پیر شدم
گر به دستم همه ی عمر عصا می آید
پیر آن کوچه ی باریک که راهش سد شد
جلوی چشم ترم خاطره ها می آید
باز انگار که یک سایه به چشمم خورده
باز انگار غریبه سوی ما می آید
باز انگار که حوریه میوفتد به زمین
بروی چادر پاکش رد پا می آید
با چه وضعی به عقب میرود و می افتد
دو قدم مادر زارم جلو تا می آید
شاعر:
#سید_پوریا_هاشمی
#مرثیه_امام_حسن_مجتبی
اگر می آمدی ایران تو مرقد داشتی حتماً
به جز گلدسته و نقاره گنبد داشتی حتماً
شمال شرق ایران یا جنوب غرب یا مرکز
تو هم در بخشی از این خاک مشهد داشتی حتماً
کنار مضجعت در آخرش با شوق با فریاد
پس از صل علی،ٰ آل محمد داشتی حتماً
کسی با کفشهایش در حریم تو نمی آمد
به دور مرقدت از صحن ها حد داشتی حتماً
«مُؤَیِّد» داشتی در مشهدت با شعرهای ناب
و در کل زمین کلی مُؤَیَّد داشتی حتماً
اگر می آمدی ایران شبیه حیدر کرار
تو هم بین اذان یک جفت اَشْهَد داشتی حتماً
همیشه سمت بابُ الْقاسمت غوغای زائر بود
خودت هم از همانجا رفت و آمد داشتی حتماً
شاعر:
#مهدی_رحیمی
#مرثیه_امام_حسن_مجتبی
مرد غریب شهر، کبود است پیکرت
آهسته تر شده ست نفس های آخرت
آقای من در آن وطن مادری تو
یک مرد هم نبود شود یار و یاورت؟
تنها تویی که خانه شده قتلگاه تو
تنها تویی که قاتل تو بوده همسرت
چون تکه پاره ی جگرت را به طشت دید
آهی کشید از دل و می گفت خواهرت:
ای بعد مادر و پدرم سر پناه من
آورده زهر کینه ی دشمن چه بر سرت؟
گفتی: زمان مرگ تو در بین کوچه بود
روزی که بود دست تو در دست مادرت
روزی که پیش چشم تو آیینه ی رسول
افتاد روی خاک مدینه برابرت
خون می چکد ز گوشه ی لب های تو ولی
تصویر کربلاست در آن دیده ی ترت
معلوم شد فراق تو داغی عظیم بود
با سوگنامه ای که سروده برادرت
عباس با حسین چگونه کشیده اند
بیرون هزار تیر ستم را ز پیکرت
حالا تویی و آن کرم بی نهایت ات
حالا منم گدای قدیمی این درت
یک لقمه نان دهی ندهی شکر می کنیم
ما را نوشته اند بمانیم نوکرت
یک روز اگر که گنبد زردت بنا شود
می خواهم از خدا که شوم من کبوترت
🔸شاعر:
؟؟؟؟
#امام_حسین_علیه_السلام
#اربعین
#مسمط_مربع
فرش سیاه جاده نقش ردِّپا داشت
آئینه ی روحی ترک خورده جلا داشت
این خاک،خاک پاک،عطری آشنا داشت
انگار بوی تربت مُهر مرا داشت
راه نجف تا کربلا آغاز می شد
بال کبوترها یکایک باز می شد
چشمان دنیا محو این پرواز می شد
این کوچ یک مقصد به نام:"کربلا" داشت
حسِّ خوشی دارد پیاده راه رفتن
مانند سربازِ سپاهِ شاه رفتن
شب از مسیر آسمان تا ماه رفتن
شب..،جاده..،خیلی عابر سر به هوا داشت
این عشق،مجنون را به لیلا می رساند
شاه و گدا را پای سفره می نشاند
آهندلی را تا حریمش می کشاند
انگار که شش گوشه اش آهنرُبا داشت
موکب به موکب ناله ی جانکاه خوب است
با سینه زنهایش شَوی همراه..،خوب است
آنقَدر طعم روضه،بین راه،خوب است
زائر همیشه قَدر آهی،اشتها داشت
هر موکبی که پابرهنه می رسیدم
بانگ هَلابیکُم هَلابیکُم شنیدم
طعم خوش چای عراقی را چشیدم
آن استکان هایی که طعم باده را داشت
ما آیه های روشن فتح المبینیم
فرزند خاکی امیرالمومنینیم
ما سینه زن های یل ام البنینیم
آن کوه که هر صخره را بر سجده وا داشت
بی دغدغه..،بی دردسر..،ساده..،همیشه
با گریه کارم راه افتاده همیشه
زهرا هر آنچه خواستم داده همیشه
مادر هوای کودکش را هر کجا داشت
موکب به موکب با برادر های دینی
با همسفرهای شریف اربعینی
تا صبح گرم گفتگو و شب نشینی
الحقُّ وَ الاِنصاف هر لحظه صفا داشت
اینجا کسی جز اشک دارایی ندارد
نام و نشان ها نیز کارایی ندارد
در عشقبازی مُدَّعی جایی ندارد
در راه می مانَد..،کسی که ادعا داشت
شبگریه ها بغضگلو را حفظ می کرد
با یار حال گفتگو را حفظ می کرد
این آبله ها آبرو را حفظ می کرد
هرسربلندی در کف پا،زخم ها داشت
یاد رقیه راهِ ناهموار رفتم
در نیمهشب..،با زخم پا..،دشوار رفتم
با رخت پاره در دل انظار رفتم
امّا مگر این راه چشمی بی حیا داشت!؟
اینروزها از درد می بارم دوباره
از هجر تو گریه شده کارم دوباره
قصد گریز روضه را دارم دوباره
می گویم از ذبحی که خیلی ماجرا داشت
با قامتی خم خانمی از حال می رفت
تا سمت جسمی درهم و پامال می رفت
آن روضهخوانی که تهِ گودال می رفت
روی سر خود چادر خیرالنسا داشت
اهل قُریٰ بال و پرش را جمع کردند
با چه مشقَّت پیکرش را جمع کردند
انگشت بی انگشترش را جمع کردند
شکرخدا که روستاشان بوریا داشت
#بردیا_محمدی
#امام_حسین_علیه_السلام
#اربعین
#مثنوی
پیری زمین گیرم، صبوری ناخوش احوال
حس می کنم افتاده ام از شیب گودال
یادم نرفته ذوالجناح بی سوارت
یادم نرفته دختران بی قرارت
یادم نرفته سنگ بر آیینه ات خورد
یادم نرفته چکمه ای بر سینه ات خورد
یادم نرفته گریه ام سیلاب می شد
طفلی رقیه پابه پایم آب می شد
زهرا شدم، در تنگنا آتش گرفتم
من زودتر از خیمه ها آتش گرفتم
از کربلایت زخمی و بی بال رفتم
با چشم هایی تار از گودال رفتم
از حال و روزم بی خبر بودم برادر
با شمر و خولی همسفر بودم برادر
با دست خالی جنگ آن اغیار رفتم
با چادر خاکی سر بازار رفتم
زخم زبان از شهر پر نیرنگ خوردم
در کوفه از شاگردهایم سنگ خوردم
از ازدحام کوچه ها رنجید زینب
از هم محلی، کم محلی دید زینب
همسایه ای داغ دلم را تازه میکرد
چادر نمازم را سرش اندازه میکرد
خاکستر غم، بر سر من ریخت کوفه
خورشید را از شاخه ای آویخت کوفه
رفتم، برای ماندن اسلام رفتم
با آستینی پاره شهر شام رفتم
از خنده های ساربان رنجید زینب
آخر سرِ دروازه را هم دید زینب
از راه های سخت و بی برگشت رفتم
با دست هایی بسته پای طشت رفتم
پیراهنت را سوختم تا پس گرفتم
با خونِ دل عمامه ات را پس گرفتم
در قتلگاه غم، زمین گیرم برادر
دارم به قتل صبر می میرم برادر
#وحید_قاسمی
#امام_حسین_علیه_السلام
#اربعین
#غزل
برگشتم از رسالت انجام دادهام
زخمیترین پیمبر غمگین جادهام
ناباورانه از سفرم خیل خارها
تبریک گفتهاند به پای پیادهام
یا نیست باورم که در این خاک خفتهای
یا بر مزار باور خود ایستادهام
بارانم و ز بام خرابه چکیدهام
شرمندهٔ سهسالهٔ از دست دادهام
زیر چراغ ماه سرت خواب رفتهام
بر شانهٔ کجاوهٔ تو سر نهادهام
دل میزدم به آب و به آتش برای تو
از خیمهها بپرس که پروانه زادهام
چون ابر آب میشدم از آفتاب شام
تا ذرهای خلل نرسد بر ارادهام
#سیدرضا_جعفری
#امام_حسین_علیه_السلام
#اربعین
#غزل
آنچه از من خواستی با کاروان آوردهام
یک گلستان گل به رسم ارمغان آوردهام
از در و دیوار عالم فتنه میبارید و من
بیپناهان را بدین دارالامان آوردهام
اندر این ره از جرس هم بانگ یاری برنخاست
کاروان را تا بدینجا با فغان آوردهام
تا نگویی زین سفر با دست خالی آمدم
یک جهان درد و غم و سوز نهان آوردهام
قصهٔ ویرانه شام ار نپرسی خوشتر است
چون از آن گلزار، پیغام خزان آوردهام
دیده بودم تشنگی از دل قرارت برده بود
از برایت دامنی اشک روان آوردهام
تا به دشت نینوا بهرت عزاداری کنم
یک نیستان ناله و آه و فغان آوردهام
تا نثارت سازم و گردم بلاگردان تو
در کف خود از برایت نقد جان آوردهام
تا دل مهرآفرینت را نرنجانم ز درد
گوشهای از درد دل را بر زبان آوردهام
#محمدعلی_مجاهدی
#امام_حسین_علیه_السلام
#اربعین
#قصیده
سحر چون پیک غم از در درآید
شرار از سینه، آه از دل برآید
درای کاروانی از وطن دور
به گوش جان ز دیوار و در آید
گمانم کاروان اهلبیت است
که سوی کعبهٔ دل با سر آید
گلاب از چشم هر آلاله، جاریست
که عطر عترت پیغمبر آید
پس از یک اربعین اندوه و هجران
به دیدار برادر، خواهر آید
همان خواهر که غوغا کرده در شام
همان ریحانهٔ پیغمبر آید
همان خواهر که با سِحر بیانش
به هر جا آفریده محشر آید
همان خواهر که کس نشناسد او را
به باغ لالههای پرپر آید...
اگر از کربلا، غمگین سفر کرد
کنون از گَرد ره، غمگینتر آید
نوای «وای وای» از جان زهرا
صدای «های های» حیدر آید
از این دیدار طاقتسوز ما را
همه خون دل از چشم تر آید
غمآهنگی به استقبال یک فوج
کبوترهای بیبال و پر آید
بیا با این کبوترها بخوانیم
سرودی را که شام غم سرآید:
«شمیم جانفزای کوی بابم
مرا اندر مشام جان برآید
گمانم کربلا شد عمه! نزدیک
که بوی مُشک ناب و عنبر آید
به گوشم عمه! از گهوارهٔ گور
در این صحرا، صدای اصغر آید
مهار ناقه را یک دم نگهدار
که استقبال لیلا، اکبر آید
ولی ای عمه! دارم التماسی
قبول خاطر زارت گر آید،
در این صحرا مکن منزل که ترسم
دوباره شمر دون با خنجر آید»
#محمد_جواد_غفور_زاده
#امام_حسین_علیه_السلام
#حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#اربعین
#ترکیب_بند
بالم شكسته، از پرم چيزی نگويم
از كوچ پُر دردسرم چيزی نگويم
طوفان سختی باغمان را زير و رو كرد
از لاله های پرپرم چیزی نگويم
حق می دهم نشناسی ام؛ اما برادر
از آنچه آمد بر سرم، چيزی نگويم
وقت وداعِ آخرت، عالم به هم ريخت
از شيون اهل حرم چيزی نگويم
آتش گرفتن گرچه رسم و سنت ماست
از دامن شعله ورم چيزی نگويم
بگذار سر بسته بماند روضه هايم
از ماجرای معجرم چيزی نگويم
كم سوتر از چشمان من، چشمان زهراست
از گريه هایِ مادرم چيزی نگويم
آن صحنه هایِ سهمگين يادم نرفته
افتادنت از رویِ زين يادم نرفته
از نعل اسب و بوريا چيزی نگويم
از آن غروب پُر بلا چيزی نگويم
در عصر عاشورا النگوهام گم شد
از غارت خلخال ها چيزی نگويم
گفتم به تو انگشترت را در بياور!
از ساربانِ بی حيا چيزی نگويم
در كوچه های كوفه ناموست زمين خورد
اصلاً شبيه مجتبی؛ چيزی نگويم
شهر علی نشناخت بانوی خودش را
از جامه هایِ نخ نما چيزی نگويم
شاگردهايم سنگ بارانم نمودند
از چهره هایِ آشنا چيزی نگويم
بی آبروها! چادرم را پس ندادند
از اين به بعد روضه را... چيزی نگويم
ای خيزران خورده، لبم بی حس تر از توست
از خاك برخيز و بگو كه اين سر از توست؟
از خاطراتم همسفر چيزی نگويم
حتی كمی هم مختصر! چيزی نگويم
منزل به منزل، محملم در تيررس بود
از سنگهایِ خيره سر چيزی نگويم
حتماً خبر داری مرا بازار بردند!
آن هم منی كه…!؟ بيشتر چيزی نگويم
از درد پهلو لحظه ای خوابم نمی برد
از گريه هايم تا سحر چيزی نگويم
من در مدينه طشت ديدم، سر نديدم!
از كاخ شام و طشت زر چيزی نگويم
طفلی سكينه داشت جان می داد از ترس
دق می كنم اين بار اگر چيزی نگويم
ديدم كه ملعون تر از آن شامی، يزيد است
از جمله ی -باشد ببر- چيزی نگويم
شرمنده ام كه درد و دل كردم برادر
بی تو چگونه خانه برگردم برادر!؟...
#وحید_قاسمی
#امام_حسین_علیه_السلام
#حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#اربعین
#چارپاره
نمیخواهم بگویم آنچه دیدم
نمیخواهم بگویم ماجرا را
کجا رفتم چه ها دیدم بماند
نکرده هیچ کس با من مدارا
به روی شانه بار غم کشیدم
میان سینه ام غیر از تبت نیست
همین اندازه می گویم برادر
دگر این زینبت آن زینبت نیست
اگر چه زنده ام-اما به سختی
خودم را تا مزار تو رساندم
مرا با زور از پیش تو بردند
خودم ناراحتم این جا نماندم
تنت روی زمین ماند و سرت هم
فراز نیزه بالای سرم بود
چهل روزه است روز وشب ندارم
غم تو بغض و آه حنجرم بود
رسیدم از سفر آن هم چگونه
پر از دردم، غمینم ،نیمه جانم
شکسته حرمتم در کوچه بازار
شهیدِ طعنه و زخم ِ زبانم
دم دروازه ها یادم نرفته
سرت را نیزه دار تو تکان داد
میان حلقه ی نامحرمان هم
یکی با دست طفلت را نشان داد
همان بهتر که سر بسته بماند
مصیبت های سنگینی که دیدم
اگر چه دور بودم از تو اما
ولی شکر خدا پیشت رسیدم
#محمد_حسن_بیات_لو
#امام_حسین_علیه_السلام
#حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#اربعین
#بحر_طویل
کاروان میرسد از راه، ولی آه
چه دلگیر چه دلتنگ چه بیتاب
دل سنگ شده آب
از این نالۀ جانکاه
زنی مویهکنان، خسته، پریشان
پریشان و پریشان
شکسته، نشسته، سر تربت سالار شهیدان
شده مرثیهخوان غم جانان
همان حضرت عطشان
همان کعبۀ ایمان
همان قاری قرآن، سر نیزۀ خونبار
همان یار، همان یار، همان کشتۀ اعدا.
کاروان میرسد از راه، ولی آه
نه صبری نه شکیبی
نه مرهم نه طبیبی
عجب حال غریبی
ندارند به جز ماتم و اندوه حبیبی
ندارند به جز خاطر مجروح نصیبی
ز داغ غم این دشت بلاپوش
به دلهاست لهیبی
به هر سوی که رفتند
نه قبری نه نشانی
فقط میوزد از تربت محبوب
همان نفحۀ سیبی که کشاندهست دل اهل حرم را.
کاروان میرسد از راه
و هرکس به کناری
کنار غم یاری
سر قبر و مزاری
یکی با تب و دلواپسی و زمزمه رفته
به دنبال مزار پسر فاطمه رفته
یکی با دل مجروح
به دنبال مه علقمه رفته
یکی کربوبلا پیش نگاهش
سراب است و سراب است
دلش در تب و تاب است
و این خاک پر از خاطرههایی ست
که یکیک همگی عین عذاب است
و این بانوی دلسوختۀ خسته رباب است
که با دیدۀ خونبار و عزاپوش
خدایا به گمانش که گرفتهست
گلش را در آغوش
و با مویه و لالایی خود میرود از هوش:
«گلم تاب ندارد، حرم آب ندارد، علی خواب ندارد»
یکی بیپر و بیبال
که انگار گذشتهست چهل روز
بر او مثل چهل سال
و بودهست پناه همه اطفال
پس از این همه غربت
رسیدهست به گودال
همانجا که عزیزش
همانجا که امیدش
همانجا که جوانان رشیدش
همانجا که شهیدش
در امواج پریشان نی و دشنه و شمشیر
در آن غربت دلگیر
شده مصحف پرپر
و رفتهست سرش بر سر نیزه
و تن بیکفن او، سهشب در دل صحرا
رها مانده خدایا.
چهل روز شکستن
چهل روز بریدن
چهل روز پی ناقه دویدن
چهل روز فقط طعنه و دشنام شنیدن
چه بگویم؟
چهل روز اسارت
چهل روز جسارت
چهل روز غم و غربت و غارت
چهل روز پریشانی و حسرت
چهل روز مصیبت
چه بگویم؟
چهل روز نه صبری نه قراری
نه یک محرم و یاری
ز دیاری به دیاری
فقط بود سرت بر سر نی قاری زینب
چه بگویم؟
چهل روز تب و شیون و ناله
ز خاکستر و دشنام
ز هر بام حواله
و از شدت اندوه
و با خاطر مجروح
جگر گوشۀ تو کنج خرابه
همان آینۀ فاطمه
جا ماند سهساله
چه بگویم؟
چهل روز فقط شیون و داغ و
غم و درد فراق و...
چه بگویم؟
بگویم، کدامین گلهها را؟
غم فاصلهها را؟
تب آبلهها را؟
و یا زخم گلوگیرترین سلسلهها را؟
و یا طعنۀ بیرحمترین هلهلهها را؟
و یا مرحمت دم به دم حرملهها را؟
چهل روز صبوری و صبوری
غم و ماتم دوری و صبوری
و تا صبح سری کنج تنوری و صبوری
نه سلامی نه درودی
کبودی و کبودی
عجب آتش و خاکستر و دودی و کبودی
به آن شهر پر از کینه و ماتم
چه ورودی و کبودی
در آن بارش خونرنگ
سر نیزه تو بودی و کبودی
گذر از وسط کوچۀ دلسنگ یهودی و کبودی
و در تشت طلا گرم شهودی و چه ناگاه
چه دلتنگ غروبی، چه چوبی
عجب اوج و فرودی و کبودی
خدایا چه کند زینب کبری؟!
#یوسف_رحیمی
#امام_حسین_علیه_السلام
#حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#اربعین
#مرثیه
#غزل_مثنوی
همسفر! من ز شام آمده ام
تشنه ی یک سلام –آمده ام
پشت رو پوش پاره پاره ی خود
از دل ازدحام آمده ام
کاش عباس نشنود که من از
پیش چشم عوام آمده ام
خیزران بود و خنده بود و شراب
بین بزم حرام آمده ام
گرچه بودم اسیر دشمن تو
با وقار تمام آمده ام
مدتی بی تو بودم اما باز
به برت “آشنام” آمده ام
آب آورده ام کجا هستی؟
بین یک تکه بوریا هستی؟
بی تو رفتم سفر اگر مردم
از غم سنگ و سر،دگر مردم
ماجراهای گفتنی دارم
نه دگر جان و نه تنی دارم
بار غم را به دوش می بردم
لطمه از دست این وآن خوردم
کوچه کوچه پی سرت بودم
همه جا پیش دخترت بودم
دخترت در خرابه خوابش برد
سر زخم تو صبر و تابش برد
سر تو روی نی سفر می کرد
چشم تو بر رخم نظر می کرد
نظر خسته ی تو آبم کرد
صوت قرآن تو کبابم کرد
باید از درد شرم، جان بدهم
پیکرم را اگر نشان بدهم
چه بگویم چه بر سرم آمد
پنجه ای سمت معجرم آمد
آینه بودم و شکسته شدم
روی پا بودم و نشسته شدم
پست و بد فطرتند مردم شام
دور من کف زدند مردم شام
کوفه و اهل آن… نمیگویم
کودکان،قرص نان…نمیگویم
سر بازار و چشم نامحرم
درد زخم زبان …نمیگویم
#محمد_حسن_بیات_لو
#امام_حسین_علیه_السلام
#اربعین
#قطعه
رسیدهام به تو اما گریستم تا تو
تمام فاصله را جاده را اتوبان را
نگاه من همۀ راه تا به تو برسد
کشانده است به دنبال خویش باران را
ولی نخواسته در بین راه سوزاندم
دل اهالی محروم چند استان را
بر آن سرم که کنار ضریح یاد کنم
ولو به قدر نگاهی تمام آنان را
نگاههای پر از حسرت کشاورزان
میان دشت تکانهای دست چوپان را
و آن غریبه که در قهوهخانۀ سر راه
همان که خم شد و بوسید تکۀ نان را
همان که نام تو را برد زیر لب وقتی
که روی میز غذا میگذاشت لیوان را
همان که گفت ببینم تو زائری؟ گفتم:
خدا بخواهد... آهی کشید قلیان را
همان که گفت به آقا بگو غلط کردم
بگو ببخشد، رانندۀ بیابان را
بگو از آنچه که میداند او پشیمانم
خودش نشان دهد ای کاش راه جبران را
چقدر بغض، چقدر آه با خود آوردم
و التماس دعاهای مرزداران را
خلاصه این که به قول رفیق شاعرمان
«چقدر سخت گذشتیم مرز مهران را»
نجف شروع زمین بود و ابتدای سفر
نجف به روی سر من گرفت قرآن را
مرا گرفت در آغوش، موکب اول
منِ دچار تحیر، منِ پریشان را
در این طریق فقط میزبان به سجده شدهست
که توتیا بکند خاک پای مهمان را
فقط حسین به آغوش هم رسانده چنین
برادران تنی را، عراق و ایران را
چه با غرور نشاندند روی سینهٔ خود
عمودها همه تصویری از شهیدان را
قدم قدم غم تو زنده میکند دل را
خدا زیاد کند این غم فراوان را
یکی گرفته پدر را به روی دوش خودش
یکی کشانده به سویت عصازنان جان را
چه جذبهایست در آغوش تو که اینگونه
کشاندهای به تماشا جهانِ حیران را
زمین به سوی تو برخاستهست، میخواهد
به ما نشان بدهد رستخیز انسان را
در ازدحام تو گم کردهام خودم را هم
در ازدحام ندیدم عمود پایان را
تو را گرفته در آغوش خویش ششگوشه
چنان که جلد طلاکوب، متن قرآن را
از این حرم به حرمهای دیگری راه است
اگر که باز کنی چشمِ غرق باران را
دوباره داغ دلم تازه شد کنار ضریح
خدا کند که بسازیم قبر پنهان را
برای حضرت زهرا ضریح میسازیم
و دست فرشچیان طرح میزند آن را
#سیدحمیدرضا_برقعی
#امام_حسین_علیه_السلام
#حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#اربعین
#مربع_ترکیب
نگاهِ گریه داری داشت زینب
چه گامِ استواری داشت زینب
دلِ با اقتداری داشت زینب
ببین چه اعتباری داشت زینب
چهل منزل حسینِ مُنجلی شد
گهی زهرا شد و گاهی علی شد
ندیدم زینب کبری تر از این
ندیدم زینت باباتر از این
ندیدم دختر زهرا تر از این
حسینی مذهبیُ غوغاتر از این
اگر چه غصه دارد آه دارد
به پایش خستگیِ راه دارد
به گِردش آفتاب و ماه دارد
به والله که ای والله دارد
همین که با جلالت سر نداده
به دستِ هیچ کس معجر نداده
پس از آن که زمین را زیر و رو کرد
سپاه کوفه را بی آبرو کرد
به سمت کربلا خوشحال رو کرد
کمی از خاک را برداشت بو کرد
رسیدم کربلا ای داد ای داد
حسین سر جدا ، ای داد ای داد
چهل روز است گریانم حسین جان
چو مویِ تو پریشانم حسین جان
چهل روز است می خوانم حسین جان
حسین جانم حسین جانم حسین جان
تویی ذکر لبم الحمدلله
حسینی مذهبم الحمدلله
همین جا شیرخواره گریه می کرد
ربابِ بی ستاره گریه می کرد
گهی بر گاهواره گریه می کرد
گهی بر مشکِ پاره گریه می کرد
خدایا از چه طفلم دیر کرده؟
مرا بیچاره کرده ، پیر کرده ...
همین جا دورِ اکبر را گرفتند
زِ ما شبه پیمبر را گرفتند
ولی از من دو دلبر را گرفتند
هم اکبر هم برادر را گرفتند
به تو گفتم که ای افتاده از پا
ز جا بر خیز ور نه معجرم را ...
همین جا بود که سقایِ ما رفت
به سمتِ علقمه دریای ما رفت
پناهِ عصمتِ کبرای ما رفت
پی او گوشواره هایِ ما رفت ...
فقط از علقمه یک مشک برگشت
حسین بن علی با اشک برگشت
همین جا بود که دل ها گرفتُ ...
کسی رویِ تن تو جا گرفتُ ...
سرت را یک کمی بالا گرفتُ ...
و از پشتِ سرت سر را گرفتُ ...
همین که بر گلویت خنجر آمد
صدایِ نالۀ زهرا در آمد ....
همین جا بود الف را دال کردند
تنت را بارها پامال کردند
ته گودال را گودال کردند
تو را با سّم مرکب چال کردند
اگر خواندم قلیلت علت این بود
که یک تصویری از تو بر زمین بود
تو ماندی و کبوتر رفت کوفه
تو را کشتند و خواهر رفت کوفه
خودم در راه و معجر رفت کوفه
چه بهتر زودتر سر رفت کوفه
و گر نه دردها می کشت ما را
نگاه مردها می کشت ما را
بهاری داشتم اما خزان شد
قدی که داشتم بی تو کمان شد
عقیق تو به دستِ ساربان شد
طلایِ من نصیب کوفیان شد
خبر داری مرا بازار بردند
میان مجلس اغیار بردند
همین جا بود افتادند تن ها
همین جا بود غارت شد بدن ها
تمامی کفن ها، پیرهن ها
بدون تو کتک خوردند زن ها
همین جا بود گیسو می کشیدند
به هر سو دخترانت می دویدند
همین جا بود تازیانه باب گردید
رخ ما در کبودی قاب گردید
ز خجلت خواهر تو آب گردید
که معجر بعد تو نایاب گردید
سکینه معجر از من خواست اما
خودم هم بودم آن جا مثل آن ها ...
ز جا برخیز غم خواری کن عباس
دوباره خیمه را یاری کن عباس
برای عزتم کاری کن عباس
علم بردار علم داری کن عباس
سکینه می کند زاری ابالفضل
چه قبر کوچکی داری ابالفضل
#علی_اکبر_لطیفیان
#امام_حسین_علیه_السلام
#حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#اربعین
#مثنوی
سلام یوسف زینب ، سلام ای نوحم
هنوز بی کفنی ای شهید مذبوحم؟!
خبر رسید برایم که بوریا شده ای
اسیر تابش خورشید کربلا شده ای
پس از تو بار امامت به روی دوشم بود
صدای قهقه ی شمر توی گوشم بود
تو عاشقم شدی و من هم عاشق تو شدم
تو دین من شدی و من مبلغ تو شدم
به قاب شام کشیدم حماسه برگشتم
اگرچه پیر شدم من خلاصه برگشتم
چهل شب است برادر ، غریب و تنهایم
چهل شب است که من کعبة الرزایایم
به زخم قلب عزادار من نمک زده اند
حسین چشم تو روشن مرا کتک زده اند
میان آتش خیمه عقیله سوخت حسین
غروب روز دهم یک قبیله سوخت حسین
همینکه سنگ تراشیده خورد بر سر تو
تو ضعف کردی و ناله کشید خواهر تو
هنوز لحظه ی افتادن تو یادم هست
جدال بر سر پیراهن تو یادم هست
هزار چکمه ز رویت عبور میکردند
مرا به زور لگد از تو دور میکردند
تن تو پیش نگاهم بدون رخت شد و
سر تو بسته به یک شاخه ی درخت شد و
به جای آب و غذا غصه ی تورا خوردم
محله ی خودمان سنگ بی هوا خوردم
به صبر امر نمودی اگر خموش شدم
سوار مرکب بی پرده و چموش شدم
محله های شلوغ یهود را دیدم
شراب خوردن قوم حسود را دیدم
به روی تخت نشست و به رتبه ام خندید
چقدر در وسط حرف و خطبه ام خندید
مرتبا به دهان تو چوب میکوبید
به گریه هرچه که گفتم نکوب میکوبید
بنفشه رفتم از اینجا و لاله برگشتم
مرا ببخش بدون سه ساله برگشتم
#رضا_قربانی
#امام_حسین_علیه_السلام
#حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#اربعین
#غزل
زخمیِ زنجیرم، کبودِ بی شمارم
بر شانه هایم زخم های کهنه دارم
همشیرۀ خورشیدم و بانوی نورم
هر چند که در پنجه ی گرد و غبارم
شامِ غریبانیِ عصر خیمه هایم
آن چادر خاکیِ در حال فرارم
نام مرا با خطّ نامحرم نوشتند
یعنی اسیر کوچه های روزگارم
دیگر نمی آید به دنبالم مغیلان
دیگر ندارد آبله کاری به کارم
من حضرت یعقوبم و یوسف پرستم
بر سینه ام پیراهنت را می فشارم
دسته گل یاسی ندارم بر مزارت
امّا به جایش تا بخواهی لاله دارم
انگار من خوابیده ام در این بیابان
انگار تو افتاده ای روی مزارم
من با نیابت از تمام خاندانم
بر آستان خاکی ات سر می گذارم
#علی_اکبر_لطیفیان
#امام_حسین_علیه_السلام
#حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#اربعین
#غزل_پیوسته
آنکه با دست خودش پرچم ماتم را داد
بر سرِ سفره یِ خود روزیِ عالم را داد
اوّل ماه عزا اشک دو چشمـم را دید
به غلام حـرمش شال مـحـرّم را داد
سوختــم در عطشِ سوختن لبهایش...
وسط سینه زنی شاه خودش دم را داد
چه کریمانه به دادِ همه یِ دشت رسید
ساربان آمـد و انگـشتر خاتـم را داد
پیرهن داد... زِره داد... عبا داد... آخر....
سرِ خود داد و به ما روضه یِ دَرهم را داد
اربعین است ببین رو به غلامش کرده
نوکر بی سر وُ پا را به حرم آورده
بدتر از بد منم و خوب تویی تا صحنَت...
حق مرا هم با دعای مادرم آورده
زینب آمد به زیارت ... نَه شکایت امّا...
گفت ظالم چه به روز پیکرم آورده
سرِ من مثل سرِ تو سرِ بازار شکست
مردِ جنگی به غنیمت معجرم آورده
روضه یِ آب وعطش ازنَفس انداخت رباب
حرمله با خود علیِ اصغرم آورده
سرِبازار به اشکِ حرمی خندیدنـد
دخترت ناله که زد دورِ هَمی خندیدند
مجلس عیش به پا کرده و سرمست شدند
کَعبِ نِی خورد لبِ کعبه که می خندیدند
دخترت آه کشید و همگی رقصیدند
یادِ افتادن مـشک و عَلـَمی خـندیدند
نان خشکی طرف قافله ات شد پرتاب
وَ شکستند غـرورِ حـرمی خندیدنـد
آمده بود یهودی که کنـیزی بخرد
داد دردانه عدو را قسمی خندیدند...
گفت آتش به دلِ امِّ ابیها نزنید
تازیانه به تن غنچه یِ مولا نزنید
جابه جا کرده مرا روی دودستش عبّاس
می روم راه ... به پهلو و پَرم پا نزنید
داستانی شده این گیسوی خاکیِ سرم
چنگ بر موی سرِ دختر زهرا نزنید
قاتلم زخم زبان خولی و حرمله هاست
این همه طعنه به تنهایی طاها نزنید
می رسد منتقم خون اباعبــدالله
همه باشید به دنبال فرج... جا نزنید
#حسین_ایمانی
#امام_حسین_علیه_السلام
#حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#امام_زمان_عج_مناجات
#اربعین
#چارپاره
باز هم اربعین رسیده بیا
باز هم از تو بیخبر ماندم
عاشقانت زیارتت کردند
من ولی باز پشت در ماندم
روز و شب غبطه میخورم آقا
به کسانی که با تو مأنوسند
عاشق و بیقرار و بیتابند
دست و پای تو را که میبوسند
دیدن تو به من نمیآید
تو کجا و نگاه هر جایی
من اگر آنچه خواستی باشم
تو سراغم به خواب میآیی؟
نکند عاق کردهای من را
نکند صبرتان سر آمده است
گر عتابم کنید حق دارید
هر گناهی ز من بر آمده است
خواستم تا ببینمت در خواب
به نگاهم اجازه داده نشد
خواستم تا به کربلا بروم
با رفیقان خود پیاده، نشد!
بین آن کاروان و جمعیت
چه کسی با تو همقدم شده است؟
خوش به حال کسی که با گریه
با شما راهی حرم شده است
در حرم روضهخوان خودت هستی
روضهی کاروان جان بر لب
بین روضه بلند میگویی:
به فدای تو عمهجان زینب...
تا رسیدند در دو راهی عشق
ساربان گفت که کجا برویم؟
پاسخی آمد از حریم حسین
همه گفتند کربلا برویم
تا رسیدند لحظهای ماندند
در سکوتی که چهرهها شد مات
زد به سینه غریب بیکفنم
باز شد بغض عمهی سادات
به زمین خورد از سر محمل
تیر غمها به قلب بانو رفت
با ادب نیت زیارت کرد
سوی یارش به روی زانو رفت
خواست تا درد دل کند اما
مگر این گریهها امان میداد
یک نگاهی به دور خود انداخت
سر خود را فقط تکان میداد
السلام علیک یا مظلوم
السلام علیک یا عطشان
السلام علیک یا بن علی
السلام علیک یا عریان
ای برادر نمیبرم از یاد
که چگونه به خاک افتادی
زیر گرمای آفتاب آن روز
با لب تشنه، خسته، جان دادی
ای برادر نرفته از نظرم
اکبرت را که ارباً اربا شد
بعد عباس میر لشکر تو
پای دشمن به خیمهها وا شد
به خدا ای عزیز لبتشنه
داغ یک قطره آب کشته مرا
بین این گریههای اهل حرم
گریههای رباب کشته مرا
غرق گریه رباب میگوید
که دل پاره پاره را بردند
با سهشعبه به روی دست پدر
طفلک شیرخواره را بردند
پسرم با خیال تو هر شب
دست بر سینه میفشارم من
گرچه ماندم خجالتت آنروز
ولی امروز شیر دارم من
گریه را کم کنید دخترها
کمی آرام اصغرم خواب است
گل نازم علی علی لا لا
مادرت چهل شب است بیتاب است
#مجتبی_شکریان
#امام_حسین_علیه_السلام
#حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#اربعین
#غزل
ره واکنید قافله سالار میرسد
یک قافله اسیرعزادار میرسد
برخیز یا حسین سری دست و پانما
دلبر برای دیدن دلدار میرسد
حالا که پیرعشق شدم ناز میکنی
باشد تو ناز کن که خریدار میرسد
سر الحسین سینه سینای زینب است
آری حقیقت همه اسرار میرسد
بالا بلند بودم و حالا خمیده ام
پرغم ترین زمانه دیدار میرسد
عباس کو که صبرعقیله سر آمده
ناموس حق زکوچه و بازار میرسد
بر روی قبر پیرهنت پهن میکنم
جانم به لب زگریه بسیار میرسد
تکرارصحنهها شده درپیش دیده ام
نیزه به دست لشگر اشرار میرسد
گویا هنوز میشنوم زیر دست و پا
فریاد العطش ز لب یار میرسد
آن بار گر نشد بدنت را بغل کنم
قبرت به روی سینهام این بار میرسد
هرجا که شد غرور مرا دشمنت شکست
زینب غمین از آن همه آزار میرسد
آه رباب و قبر بهم خورده ی علی
لالایی اش ازآن دل غمدار میرسد
#قاسم_نعمتی
#امام_حسین_علیه_السلام
#حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#اربعین
از زبان #حضرت_سکینه_سلام_الله_علیها
#مسمط_مربع
ای ابتدای غربت بی انتها فرات
ای شاهد همیشگی ماجرا فرات
با دسته بسته رفتم از این کربلا فرات
با داغ مانده بر دلم از یار رفته ام
واللهِ پیر کرده مرا در جوانی ام
خرده مگیر نیلی ام و ارغوانی ام
دانی چرا چنین شده قد کمانی ام؟
تا شام رفته ام، سر بازار رفته ام
آه ای فرات، خسته ام از ماجرای شمر
یادم نرفته طعنه و آن حرف های شمر
مانده هنوز روی پرم، جای پای شمر
با چشم تار و پای پر از خار رفته ام
آه ای فرات رنگ پر و بالمان که هیچ
آه ای فرات خستگی حالمان که هیچ
آه ای فرات زیور و خلخالمان که هیچ
بی معجر از میانه ی انظار رفته ام
بشنو که داغ روی دلم گشته منجلی
بازار شام و حرمله و دختر علی!!
آهسته تر که بلکه عمو نشنود ولی
با عمه ام به مجلس اغیار رفته ام
#وحید_محمدی
#امام_حسین_علیه_السلام
#حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#اربعین
#مربع_ترکیب
هجران بهانه ايست براي وصال ها
بهتر شده ست از بركات تو حال ها
از ياد رفته است جراحات بال ها
با عمه راحت است تمام خيال ها
عمه نگو كه فاطمه ي كربلا بگو
عمه نگو حسين بگو مرتضي بگو
بابا سلام عمه رسيده بلند شو
باری پیمبرانه کشیده بلند شو
از احترام قدِّ خميده بلند شو
با گردن بريده بريده بلند شو
عمه اگر شكسته شده قد كمان شده
چون ميهمان مجلس نامحرمان شده
دائم پيِ گذشتن ِ از جان خويش بود
مأمور حفظ جان امامان خويش بود
زينب وليك حيدر ميدان خويش بود
گرم طواف قاري قرآن خويش بود
صد كربلا پس از تو بلا ديده ايم ما
صد فاجعه به شام بلا ديده ايم ما
با آه خويش كرب و بلا را مهار كرد
خيلي براي پرچم اسلام كار كرد
ما را خودش به ناقه ي عريان سوار كرد
بايد به عمه هر دو جهان افتخار كرد
عمه چه عمه اي همه مديون عمه ايم
ما زنده ايم اگر همه ممنون عمه ايم
سخت است فقط بال زدن پر نداشتن
خواهر شدن به شرط برادر نداشتن
حيدر شدن به قيمت لشگر نداشتن
كوچه به كوچه رفتن و معجر نداشتن
كوفه براي او تب و تابي درست كرد
با آستين پاره حجابي درست كرد
يادم نميرود كه به هنگام رفتنت
كردي نوازشم پدرانه به دامنت
آتش گرفت صورتم از بوسه دادنت
هِي بوسه ميزدم به لب و دور گردنت
رفتي و بعد خسته و بي حال ديدمت
رفتي و بعد از آن تهِ گودال ديدمت
وقتي كه نيزه در گلويت كرد واي واي
با پاي خويش پشت و رويت كرد واي واي
با خاك گرم رو به رويت كرد واي واي
از پشت پنجه بين مويت كرد واي واي
آن لحظه اي كه دور و بر ِ تو سپاه بود
چشمت درست رو به روي خيمه گاه بود
خيلي دلت شكست علي اكبرت كه رفت
خيلي دلم شكست علي اصغرت كه رفت
نزديك بود عمه بميرد سرت كه رفت
انگشت تو بريده شد انگشترت كه رفت
با سنگ و نيزه بين تو و خيمه سد شدند
ده اسبِ تازه نعل به نعل از تو رد شدند
اي واي از اسير شدن كو به كو شدن
از خجلت و غريب شدن سرخ رو شدن
با مردم محله چنين رو به رو شدن
اين است آخر عاقبت بي عمو شدن
دلواپسي ِ دختر زهرا ز حد گذشت
خيلي به عمه ام سر بازار بد گذشت
پس داده اند پيرهن پاره پاره را
رخت مرا لباس تو را گاهواره را
آورده است عمه سر شيرخواره را
گوشش نكرده است كسي گوشواره را
ما از غم فراق گرفتار تر شديم
وقتي رقيه رفت عزادار تر شديم
#علی_اکبر_لطیفیان
#امام_حسین_علیه_السلام
#اربعین
#چارپاره
کرمت ذاتیه الحق میتونی
یه گدا رو یک شبه آقا کنی
محاله شما بهم بگی برو
محاله که دستامو رها کنی
اونقده هوامو داشتی تا حالا
که نمیشه دونه دونه بشمُرم
همه چیم برا توئه ؛تو زندگیم
هر طرف با کرمت بر میخورم
یه کاری کن برا من،خسته شدم
رفیقام دارن "یکی یکی" میرن
دلمو میسوزونن تا که ازم
برا رفتن حلالیّت می گیرن
نکنه از قافله جا بمونم !!
اربعین نیام خدایی جون میدم
وقتی مظلوم میکشن بگیم"حسین"
برات از همین جا دس تکون میدم
تو بزرگتری از اونکه بشه گفت
تو رو توی واژه محدود میکنم
هر دو سر سوده سرم رو بخری
که از این معامله سود میکنم
خیلی از بچه های محلّمون
سال اوله که کربلا میان
هواشونو داری حتماً میدونم
اخه همسایه های امام رضان
خدا از ما نگیره رعیتی رو
"حرفه من حرفه دلای بی کسه"
قربون آقام برم که تا ابد ...
"یه امام رضا دارم برام بسه "
اگه امسال نشده بیام حرم
معنیش این نیس خوب و بد داره برات
بعضیا رقیه ای شدن آخه ...
نرسیدن اربعین به کربلات !
#محمد_حسن_بیات_لو
#امام_حسین_علیه_السلام
#اربعین
#مسمط_مخمس
با پای سر به سِیْر سماوات میرویم
احرام بستهایم و به میقات میرویم
تا بارگاه قبلهٔ حاجات میرویم
قسمت اگر شود به ملاقات میرویم
میقات ما حسین، ملاقات ما حسین
زانو زدیم پیر و جوان بر زمین تو
ما حلقه بستهایم به دور نگین تو
ما را کشانده است کجاها طنین تو
افتادهایم در گذر اربعین تو
ای واژه واژه نام تو صد ماجرا حسین
ما چون کبوتران حرم پر شکستهایم
از آشیان گذشته و از خود گسستهایم
چون صیدهای زخمی در خون نشستهایم
یعنی که دل به لذت دیدار بستهایم
مرهم حسین، صبر حسین و شفا حسین
ای جان شرحه شرحه بگو ماجرا چه بود
راز به خون تپیدن خون خدا چه بود
آن جوشش صدای تو در کربلا چه بود
دادی بها به خون خودت، خونبها چه بود
ای خون پاک تو، همهدم خونبها حسین
با بادها بگو که هوایم هوای توست
با نایها بگو که نوایم نوای توست
بغضی که در تلاوت در خون رهای توست
سودای آتشیست که بر خیمههای توست
ای تا ابد، نوای من بینوا حسین
گلزخمها شکفته شده روی پیکرت
چون کعبه فوجِ تیغ گرفتهست در برت
بعد از تو دشت، یکسر«إِذَا الشَّمْسُ کُوِّرَت»
بالا سرت، بلند سرت، تا خدا، سرت
بر ما چه رفته است به شوق تو «یا حسین»
#ابراهیم_قبله_آرباطان
#امام_حسین_علیه_السلام
#اربعین
#غزل
بدون چون و بدون چرا نمیماندند
شبیه رود، شبیه صبا، نمیماندند
چه کربلاست که عالم بههوش میآید
پس از شنیدن چاووشها نمیماندند
به التماس، به خواهش، به هر چه که میشد
خلاصه قافله میرفت، جا نمیماندند
چقدر با سر زانو به کربلا رفتند
از اشتیاق حرم روى پا نمیماندند
فروختند النگوى نوعروسان را
قدیم معطل این چیزها نمیماندند
شب زیارتى اربعین، دهاتىها
به احترام تو در روستا نمیماندند
فقط دو مرتبه باید به کربلا بروى
بدین طریق بفهمى چرا نمیماندند
خدا نبود اگر این «حسین، حسین» نبود
و بندگان خدا، با خدا نمیماندند
#علی_اكبر_لطیفیان
#امام_حسن_مجتبی_علیه_السلام
#امام_حسین_علیه_السلام
#اربعین
رسیدم از سفر و هرچه دیدهام حسن است
که اربعین همهاش هم حسین هم حسن است
نفس نفس علی است و تپش تپش زهراست
و دم حسین اگر هست بازدم حسن است
مِن الازل علی است و الی الابد زهرا
به هر دل است حسین و به هر حرم حسن است
نوادگان حسین وحسن یکی هستند
و جَدِ ارشدِ این نسل محترم حسن است
به هرکجا که روی آسمان همین رنگ است
که در نجف حسن و در مدینه هم حسن است
طریقِ کرببلا هم که سفره داریِ اوست
میان راه ببین که قدم قدم حسن است
فقیرها همه در اربعین کریم شدند
چه جای حیرت ما تا ابالکرم حسن است
به روی تیرک این جادهها به موکبها
نگاه کن که ببینی به هر علَم حسن است
پیادهها به حرم میرسند و میفهمند
کسی که رفتنشان را زده رقم حسن است
چو میزبانِ همه قاسم است و عبدالله
حسین نه به گمانم در این حرم حسن است
* *
رسید کرببلا زینب و بر حسین اش دید
کنار مادرشان روی خاک غم حسن است
* *
از آن زمان که حسین از حسن شنید چه شد
جگر خراش حسین و پُر از الم حسن است
از آن زمان که نشستند و حرفِ کوچه زدند
به پیچ و تاب حسین و به قدِ خم حسن است
#حسن_لطفی
#حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#اربعین
#مدح
#غزل
پای خِلقَت در مسیرِ شاهراه زینب است
نه فقط شیعه که دنیا در پناه زینب است
هر زمان در اوج روضه رزق گریه شد زیاد
بی برو برگرد از تاثیر آه زینب است
اشکِ بانو ریشه ی اسلام را محکم نمود
نخل توحید خداوندی،گیاه زینب است
دور کعبهگشتن ما علتش این است که
پرده اش همرنگ با چادرسیاهِ زینب است
گفت بی بی: "ما رَأَیْتُ..."،عالمی دیوانه شد
افتخار مذهب ما این نگاه زینب است
سرشکستن پایِ این غم را خودِ او باب کرد
خون رویِ چوبهی محمل گواه زینب است
با کمال میل رنج کوفه را گردن گرفت
در حقیقت این اسارت دلبخواه زینب است
خطبه ها سربازهای ارتش این خانماَند
کاخ ها ویرانه ی دستِ سپاه زینب است
شام تار از برکت صحن رقیّه روشن است
دست ما تا حشر بر دامان ماه زینب است
عشق یک روح است..،نیمی کربلا نیمی دمشق
گوشه ی شش گوشه،کُنج بارگاه زینب است
▪️
▪️
بعد چل روز آمده با خاطراتی که مپرس...
نیزهها یادآورِ حلقومِ شاه زینب است
بی رقیه آمدن خیلی برایش سخت بود
در حقیقت آن خرابه قتلگاه زینب است
#بردیا_محمدی
#امام_حسین_علیه_السلام
#حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#اربعین
#مسمط_مربع
فرش سیاه جاده نقش ردِّپا داشت
آئینه ی روحی ترک خورده جلا داشت
این خاک،خاک پاک،عطری آشنا داشت
انگار بوی تربت مُهر مرا داشت
راه نجف تا کربلا آغاز می شد
بال کبوترها یکایک باز می شد
چشمان دنیا محو این پرواز می شد
این کوچ یک مقصد به نام:"کربلا" داشت
حسِّ خوشی دارد پیاده راه رفتن
مانند سربازِ سپاهِ شاه رفتن
شب از مسیر آسمان تا ماه رفتن
شب..،جاده..،خیلی عابر سر به هوا داشت
این عشق،مجنون را به لیلا می رساند
شاه و گدا را پای سفره می نشاند
آهندلی را تا حریمش می کشاند
انگار که شش گوشه اش آهنرُبا داشت
موکب به موکب ناله ی جانکاه خوب است
با سینه زنهایش شَوی همراه..،خوب است
آنقَدر طعم روضه،بین راه،خوب است
زائر همیشه قَدر آهی،اشتها داشت
هر موکبی که پابرهنه می رسیدم
بانگ هَلابیکُم هَلابیکُم شنیدم
طعم خوش چای عراقی را چشیدم
آن استکان هایی که طعم باده را داشت
ما آیه های روشن فتح المبینیم
فرزند خاکی امیرالمومنینیم
ما سینه زن های یل ام البنینیم
آن کوه که هر صخره را بر سجده وا داشت
بی دغدغه..،بی دردسر..،ساده..،همیشه
با گریه کارم راه افتاده همیشه
زهرا هر آنچه خواستم داده همیشه
مادر هوای کودکش را هر کجا داشت
موکب به موکب با برادر های دینی
با همسفرهای شریف اربعینی
تا صبح گرم گفتگو و شب نشینی
الحقُّ وَ الاِنصاف هر لحظه صفا داشت
اینجا کسی جز اشک دارایی ندارد
نام و نشان ها نیز کارایی ندارد
در عشقبازی مُدَّعی جایی ندارد
در راه می مانَد..،کسی که ادعا داشت
شبگریه ها بغضگلو را حفظ می کرد
با یار حال گفتگو را حفظ می کرد
این آبله ها آبرو را حفظ می کرد
هرسربلندی در کف پا،زخم ها داشت
یاد رقیه راهِ ناهموار رفتم
در نیمهشب..،با زخم پا..،دشوار رفتم
با رخت پاره در دل انظار رفتم
امّا مگر این راه چشمی بی حیا داشت!؟
اینروزها از درد می بارم دوباره
از هجر تو گریه شده کارم دوباره
قصد گریز روضه را دارم دوباره
می گویم از ذبحی که خیلی ماجرا داشت
با قامتی خم خانمی از حال می رفت
تا سمت جسمی درهم و پامال می رفت
آن روضه خوانی که تهِ گودال می رفت
روی سر خود چادر خیرالنسا داشت
اهل قُریٰ بال و پرش را جمع کردند
با چه مشقَّت پیکرش را جمع کردند
انگشت بی انگشترش را جمع کردند
شکرخدا که روستاشان بوریا داشت
#بردیا_محمدی
#امام_حسین_علیه_السلام
#عاشورا
#گودال
#مثنوی
*اين شعر در حال و هواي عاشورايي خوانده و حق روضه ادا شود*
كمتر بر اين غريب بدون كفن بزن
اين ضربه ي دوازدهم را به من بزن
هر آنچه داشت رفت دگر جستجو نكن
اينقدر اين شهيد مرا زير و رو نكن
قبول كن كه شبيه حصير افتادي
قبول كن ته گودال گير افتادي
مخواه تا كه سر من به گريه بند شود
بگو چكار كنم از تنت بلند شود
بگو چه كار كنم آب را صدا نزني
بگو چه كار كنم تا كه دست و پا نزني
بگو چكار كنم از تو دست بردارند
براي پيكر تو يك لباس بگذارند
بگو چكار كنم بيش از اين تكان نخوري
بگو چكار مكنم از سنان،سنان نخوري
بگو چكار كنم من؟ بگو چكار كنم؟
كنار شمر بمانم و يا فرار كنم؟
ميان گريه ي من اين سنان چه ميخندد
دهان باز تو را نيزه دار ميبندد
آهاي شمر عبا را كسي ربود برو
بيا النگوي من را بگير و زود برو
براي غارت پيراهنت بميرم من
چرا لباس ندارد تنت بميرم من
قرار نبود بيفتي و من نگاه كنم
و يا كه گريه به كوپال ذوالجناح كنم
مگر نبود مسلمان كه اينچنين زده اند
بلند مرتبه شاهِ مرا زمين زده اند
#علی_اكبر_لطیفیان
#امام_حسین_علیه_السلام
#مناجات
#اربعین
کشیدی بر سر و رویم خودت دست عنایت را
کشاندی سمت خود، دادی به من پای لیاقت را
به پا میخیزم و پا در رکاب جاده میآیم
به پای عشق خواهم رفت راه بینهایت را
هوای روزگار من سیاه از دود غفلتهاست
شلوغیهای شهر از من گرفته کنج خلوت را
زمین گم میشود در ازدحام گامهای شوق
کم آوردهست جاده این همه شوق زیارت را..
نشاندی پرچم هیهات را بر قلهٔ عالم
به پای سر، سراسر فتح کردی قاف عزت را..
مرام ساقی تو رودها را تشنهٔ حق کرد
که از آن روز میجویند دریای حقیقت را
جهان خود را رها کرده... به راهت اقتدا کرده
ببین لبیکهای فرد فرد این جماعت را
امام صبح پیروزی به ما سر میزند روزی
به پایان میرساند اربعینها عصر غیبت را
#جعفر_عباسی