eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
1.5هزار دنبال‌کننده
8 عکس
0 ویدیو
2 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
یا اباعبدالله (ع) دلشوره دارد این دلم شبهای جمعه پرمیزندسوی حرم شبهای جمعه گریم به یادساقی لب تشنه ی عشق باروضه ی مشک وعلم شبهای جمعه دلتنگی ام هرهفته میگردد مداوا باتربت شاه کرم شبهای جمعه تامینویسم خواهرش درقتله گاه است دردست من گریدقلم شبهای جمعه باناله های یابُنَیَ سوی مقتل زهرارود باقدخم شبهای جمعه ابوذر رییس میرزایی(بهار)
منی که غرق گناهم، شکسته بال و پرم چگونه نام بلند تو را به لب ببرم؟! اگر که دوست نداری "خدا خدای" مرا اجازه هست صدایت کنم به چشم ترم؟! خودم نیامده‌ام نیمه‌شب به درگاهت تو خواستی که بیافتد به این حرم گذرم بیا مرا جلوی دیگران خراب مکن بگیر دست مرا که به سنگ خورده سرم مرا ببخش و دوباره بگیر در آغوش قسم به حرمت خون مدافعان حرم بنا نبود فقط خوب‌ها حرم بروند شبی بیا و مرا هم به کربلا ببرم تمام هستی من هست مادر و پدرم فدای حضرت ارباب مادر و پدرم اگر حسین نشد عاقبت کفن بشود چگونه نوکرم و بهر خود کفن بخرم؟! ** هنوز نیمه‌ی شب‌های جمعه می‌آید نوای مادر او: تشنه ذبح شد پسرم
نويد وصل پدر را به كاروان می‌داد به ماه، ماهِ سر نيزه را نشان می‌داد رقيه توليت آستانِ رأسِ شريف به ماه، اذن زيارت در آسمان می‌داد هزار حوريه از چادرش زمين مي‌ريخت اگر كه چادر خود را کمی تكان می‌داد رقيه دختر آقای مهربانی كه سرش به حامل سر نيزه سايبان می‌داد گرسنه بود، ولی از كرامتش اين بس به دست دشمن خود رزق آب و نان می‌داد پدر عقيق یمن را به ساربان بخشيد و او النگوی خود را به ساربان می‌داد شبانه از لب بابا كمی شكايت كرد چرا كه بوسه به لب‌های خيزران می‌داد توان پاشدنش را گرفت سيلیِ زجر وگرنه پيش پدر، ايستاده جان می‌داد درست لحظه‌ی وصل رقيه و بابا برادرش به روی نيزه‌ها اذان می‌داد حجت‌الاسلام
؛ هر شب جمعه صدای مادر آید از حرم من تمام عمر دنبال صدای مادرم می‌زند ناله بُنَیَّ کو لباس کهنه‌ات؟ کو سرت، کو حنجرت، کو یاورت، کو دخترم؟ بشکند دست کسی که دستْ بر مویت زده گیسویت خاکی شد و من خاک می‌ریزم سرم مثل من پیشانی‌ات با تیزی سنگی شکست درد می‌گیرد کنار تو دوباره پیکرم پیش چشمانم تو را با حوصله سر می‌برند پیکر تو زیر و رو شد پیش چشمان ترم ©
یک عمر در عزاي تو باران نوشته‌ايم اسم "هواللطيف" فراوان نوشته‌ايم اسم هو اللطیف خدا را یکی یکی دور و بر حسینیه‌هامان نوشته‌ایم با دست‌خط گریه، عزای حسین را یک عمر بر کتیبه‌ی ایمان نوشته‌ایم مؤمن دلش عزای حسین است و والسلام این را برای هر چه مسلمان نوشته‌ایم ما جمله‌ی «حسین و نعم الامیر» را روی کفن به دیده‌ی گریان نوشته‌ایم هر قطره می‌چکیم که پیدایتان کنیم بر روی پلکمان غم کنعان نوشته‌ایم اين گريه، اين عبادتِ شيرينِ خويش را نذر كبوترانِ خراسان نوشته‌ايم سرهای ما اگر چه به نيزه نشد ولی در پای نیزه، گریه فراوان نوشته‌ایم
. نُورِ وُجُود از طُلوعِ روی حُسین است ظُلمتِ اِمکَان سَوادِ مُوی حُسین است شاهدِ گیتی به خویش جِلوه ندارد جلوهء عالَم فُروغِ روی حُسین است مشیِ قَدَم را وُصولِ ذاتِ قِدَم نیست جُنبِشِ سالک به جُستجُوی حُسین است ذاتِ خدا لایُری است روزِ قیامَت ذکرِ لَقا بر رُخِ نِکُوی حُسین است جان نَدهم جُز به آرزوی جَمالَش جانِ مَرا دِل به آرزوی حُسین است عاشقِ او را چه اِعتناست به جَنّت جَنّتِ عُشّاق خاکِ کُوی حُسین است عالَم و آدَم که مَستِ جامِ وُجودَند مَستی این هر دو از سَبوی حُسین است ذاتِ خدا را مَجو وَلی به صِفاتَش نیک نَظر کُن که خُلق و خُوی حُسین است حَضرتِ حقّ را به عشقِ خَلق چه نِسبت مَسألَهء عشق گُفتگوی حُسین است عاشقِ او را چه غم زِ مَرگِ طَبیعت زندگیِ عارفان به بُوی حُسین است در غمِ او آب روی ما به حَقیقَت مُوجبِ غُفران به آبروی حُسین است عَقلِ فواد از خود این فُروغ ندارد جلوهء این قَطره هم زِ جُوی حُسین است .
. در نعت علیه السلام ---------- یار من دلدار من مولا رضاست یاور و غمخوار من مولا رضاست می فروشم گل به شوقش بر مَلک رونق بازار من مولا رضاست آهوی چشمان من محتاج اوست آسمانی یار من مولا رضاست جان من جانان من مولای من سَید و سالار من مولا رضاست گلبُن من گلشن من یاس من باغ من گلزار من مولا رضاست عشق می ورزَم به مولای رئوف نور حق در کار من مولا رضاست هست ایوان طلایش والقمر شمس من انوار من مولا رضاست بر ضریح اطهرش دَوار دل نقطه ی پرگار من مولا رضاست تشنه ی درگاه آن مولا منم چشمه ی سرشار من مولا رضاست زائرش گردیده ام ، چون در ممات جلوه ی دیدار من مولا رضاست نیست دست من تهی با عشق او گوهر شَهوار من مولا رضاست مهر او در سینه ام گنجینه ای ست ثروت بسیار من مولا رضاست بی کران دریای مواج امید در دل خونبار من مولا رضاست «یاسر» از آئینه ها آموخته نور در گفتار من مولا رضاست ** حاج محمود تاری «یاسر» .
تا ابد باب الرضا در حکم باب الحاجت است این حرم دارالشفایش هم بدون نوبت است زیر دین هر کسی رفتم سرم منت گذاشت در عوض شاه خراسان سفر اش بی منت است با وجود پنجره فولاد مشهد هر کسی حاجتش را جای دیگر می برد در غفلت است هر که را دیدیم از این سفره روزی می برد هر که را دیدیم از فضل رضا در حیرت است کاش پشت پنجره فولاد پابندم کنند روزهای بی حرم در اصل یوم الحسرت است از امامم قول می خواهم بیاید وقت مرگ کار وقتی با رضا باشد خیالم راحت است روضه ها سمت بقیع و چار قبرش می رود روزهایی که شبستان های مشهد خلوت است
؛ سال‌روز ؛ دستِ اسلام را چرا بستيد!؟ فاتح بدر و خندق است اين مرد يادتان رفته درب خيبر را با همين دست‌ها شكست اين مرد يادتان رفته در حنين و احد ذوالفقار گره‌گشايی داشت يادتان رفته تا همين ديروز در مدينه برو بيايی داشت شرم‌تان باد! ناجوانمردان نكشيدش چنين غريبانه اسدالغالب است، می‌جنگد پنجه در پنجه، مرد و مردانه يادتان رفته از لبِ تيغش جايِ خون، رأفت و كرم می‌ريخت يادتان رفته بی‌زره، تنها لشگری را علی به هم می‌ريخت يادتان رفته ذوالفقارش را ماجراهای فنِ دستش را مَرحبُ و عَمروَد دو نيم شدند يادتان رفته ضربِ شصتش را يادتان رفته آن رشادت‌ها مرد ميدان غزوه‌ها می‌شد تا شماها فرار می‌كرديد سپر جان مصطفی می‌شد نبريدش چنين، يدالله است كفر از او سيلی عيان خورده ای عرب‌های بی‌حياء؛ اصلاّ اسم حيدر به گوش‌تان خورده؟ نور توحيد را نمی‌بينيد!؟ كور دل‌های باطن‌آلوده وا كنيد اين طناب‌ها را زود او برای خودش كسی بوده تيره‌بختان ز فيض محروميد در صف دشمن ولی هستيد رفته از يادتان كه مديونِ دست پُر پينه‌ی علی هستيد چاه‌های مدينه می‌دانند كه كمر قصدِ كشتنش بستيد آبروی تمام عالم را ريسمان دور گردنش بستيد حرمتش را نگه نمی‌داريد!؟ روي دوشش عبا بيندازيد او غرورش شكسته نامردان از سرش تيغ را بيندازيد پا برهنه به مسجدش نبريد او خودش خاكیِ خدايی هست نيمی از كينه را نگه داريد چون كه گودال كربلايی هست كربلا باز فرصت خوبی است عقده‌هاتان به كار می‌آيند سرِ بر نيزه رفتن پسرش همه با هم كنار می‌آيند
تا بفهماند به من طعم محبت را حسین در دلم‌ انداخته شوق زیارت را حسین هر قَدَر در طالع من دوری از او آمده از قضا تغییر خواهد داد قسمت را حسین هرکه آمد تحت قبه مستجاب الدعوه شد زیر دین‌ِ خویش بُرده استجابت را حسین ان‌ لقتل الحسین.... آتش به پا شد در دلم لحظه‌ای هم کم‌‌نکرده این حرارت را حسین آب اگر از دشمنانش خواسته، کرده تمام_ بر تمام دشمنانِ خویش حجت را حسین دست و پا می‌زد اگر در خون میان قتلگاه دست و پا می‌کرد اسباب شفاعت را حسین ** عده‌ای شمشیر و نیزه، عده‌ای سنگ و عصا بر تن خود داشت انواع جراحت را حسین زخم‌های او زیاد و اشک‌های ما کم است می‌پذیرد باز از ما این بضاعت را حسین...
می‌شود آیا نظر، بر روی ماهت کنم؟ کاش که اذنم دهی، خوب نگاهت کنم می‌شود آیا شبی، راه بیابم به تو؟ تا که مگر خویش را، یک شبه راحت کنم کاش اگر صبح و شام، رخصتِ دیدار نیست حداقل رؤیتِ گاه به گاهت کنم با نگهی اشک‌بار، آمده‌ام سویِ تو هیچ ندارم جز این، هدیه‌ی راهت کنم آه محال است که، خونِ تو جبران شود گر همه‌ی خَلق را، جمله سپاهت کنم سوختم از غم ولی، عمر مجالم نداد گریه بر این پیکرِ غرقِ جراحت کنم ** وعده‌ی دیدارِ ما، بارِ دگر، کِی؟ کجا؟... اشک امانم نداد؛ خوب نگاهت کنم
عرض ارادت به حسین می رسانم همه جا سلام خود را به ارادتش بگویم سخن و کلام خود را من و خاک کربلایش من و قبر با صفایش بخدا که خاکبوسم حرم امام خود را شده اسم او دوایم شده ذکر او شفایم وَ بگیرم از کلامش همه دم دوام خود را بنگر که زخم دل را ز حسین مرهم آرم وَ بگیرم از وجودش همه التیام خود را شده در جهان مرامم ز حریم او گدایی ندهم ز کف الهی منش و مرام خود را بجز از حریم پاکش به کجا رود دل من بخدا رها نسازد نفسی غلام خود را چه غم از عذاب قبر و چه غم از شب سیاهم که ازو کنم منوّر ظُلُمات شام خود را به حسین هر که بینم سخنی بگوید و من بدهم ز اشک دیده همه دم پیام خود را نکشم دو دست «یاسر» اَبَدَا" ز دامن او که من از حسین دارم همه احترام خود را ** محمود تاری «یاسر»
یا اباعبدالله الحسین(ع) هرکه در ذهنش زیارت را تجسم می کند گاه گریان میشود گاهی تبسم می کند هرشب جمعه دلم سمت حرم پرمی کشد کفتر جلدت همیشه  میل گندم می کند درد دلها میکنم با گنبد و گلدسته ات عشق تو عشاق را گرم تکلم میکند نوکر این خانه در وقت نبود آب با تربت کرببلای تو تیمم می کند اربعین هر نوکری دل را به دریا می زند موج عشقت درمیان دل تلاطم می کند حق بده ماسر فرود آریم در صحن نجف پیش اقیانوس٬قطره٬دست و پا گم می کند با مدال نوکریِّ تو به جنت می رویم روز محشرهم خدا برما ترحم می کند از ته دل می نویسم دوستت دارم حسین مادرت بر دوستدارانت تبسم می کند ابوذر رئیس میرزایی(بهار)
هرآن‌چه غم به دلم بود، رفته است از یاد که زُل زدم به تو از بینِ صحنِ گوهرشاد چه حس و حالِ عجیبی، چه شوقِ زیبایی دوباره باز، گذارم به مشهدت افتاد دوباره مرغِ دلم پر زده‌ست سوی بهشت به یک نگاهِ تو، ویرانی‌ام شود آباد اگرچه غرقِ گناهم، به سویت آمده‌ام در این حرم متجلی‌ست جمعی از اضداد گره ز کارِ من این‌بار، باز خواهد شد منی که گفته‌ام: آقا! قسم به جانِ جواد ... صدای همهمه می‌آید از میانِ حرم شفا گرفته کسی پای پنجره فولاد چه زود، حاجتِ خود را گرفت آن زائر که سال‌ها به دلش بود حسرتِ اولاد ✍
من که با گرد و غبارت هم برابر نیستم از همه کمتر منم، از هیچ کس سَر نیستم زائرانت جای خود...، حتی به کفترهای تو_ غبطه خواهم خورد، حالا که کبوتر نیستم من اگر یک لحظه هم جز خانه‌ات جایی روم مادرم شیرش حرامم باد...، نوکر نیستم من برای استلام کعبه‌ات در نوبتم یک نگاهی به تَهِ صف کن، من آخر نیستم قایق بی بادبانم رویِ موجِ زائران هیچ جایی بهتر از اینجا شناور نیستم از ضریح تو گلابِ ناب می‌جوشد فقط تا که عطرآگین شوم دنبال قَمصَر نیستم میهمانت هستم آقا جان، "بفرمایی" بگو تا ببینی "داخلم"، دیگر دَمِ در نیستم تا که دیدم یک فلج بر روی پایش ایستاد غبطه خوردم که چرا من مبتلاتر نیستم هر کسی که دید وضعم را به حالم گریه کرد فکر می‌کردم که دیگر گریه‌آور نیستم پنجره فولادی‌ام کن که شفا لازم شدم من مریضم گرچه اصلا بین بستر نیستم
هدایت شده از A A
ای فدایت همه‌ی دار و ندارم زهرا بنگر نیست کسی جز تو کنارم زهرا رفت پیغمبر و از صحبت او غفلت شد از قضا سهم علی بی کسی و غربت شد استخوانی به گلو گرچه برایم مانده غربتم بیشتر از هر چه تو را رنجانده دم به دم ، دم فقط از حیدر کرار زدی با شجاعت به دل لشکر کفار زدی شده اثبات برای تو هماوردی نیست زن که نه ! مثل تو در معرکه ها مردی نیست زینب از کودکی اش چشم به تو دوخته است شیرزن بودن خود را ز تو آموخته است صبر کارم شده ،هرچند برانگیخته ام در دل بستری و سخت بهم ریخته ام کاش تاریخ از این واقعه اش رد می شد غربتم باعث آن شد که نباید می شد بر زمین بودی و دستان مرا می بستند آن جماعت که به حرمت شکنی هم دستند من خودم بودم و دیدم که چه آمد سر تو حلقه زد آتش نامرد به دور و بر تو به تلافی احد صید به صیاد رسید بازهم شکر خدا فضه به فریاد رسید آری آن واقعه که مندرج این بخت است صحبت از آن به خداوند برایم سخت است تا نفس دارم و مانند تو همسر دارم دست از این عشق محال است دمی بر دارم شکوه ای نیست اگر سینه پر از آزرم است “زرهم پشت ندارد به تو پشتم گرم است “ قد کمان مثل هلال قد مهتاب شدی شمع وارانه به پیش نظرم آب شدی دیده ام با چه مکافات وضو می گیری من که محرم به توام ، بهر چه رو می گیری ؟! شیشه عمر علی ، جان علی ناله نکن پیراهن را به تنت باغ پر از لاله نکن تو چرا ، خجلت از یار سزوار من است عذرخواهی به خداوند فقط کار من است بغض بی عاطفه بست است گلویم زهرا حال از بی کسی ام با تو چه گویم زهرا نه فقط اینکه توجه به کلامم نکنند مردم شهر نبی نیز سلامم نکنند غم همین بس که مغیره به علی می خندد آن غلافی که به تو زد به کمر می بندد قلب من بیشتر از بازوی تو درد گرفت چقدر جایزه آن قنفذ نامرد گرفت شاخه‌ی یاس علی دست خزان برد تو را پشت در غربت من بود که آزرد تو را نرو اینگونه مرا یکّه و تنها نگذار به روی خواهشم آرامش من پا نگذار  عرفان ابوالحسنی
شجر نور، نوبر آورده بحر توحید، گوهر آورده آسمان ولایت و عصمت بهر خورشید اختر آورده لاله‌ای سرزده که از فیضش صد بهار معطر آورده دختر آورده بانوی اسلام یا که بر خلق مادر آورده نجمه، خورشید عالم افروزی بهر موسی بن جعفر آورده یا مگر دختر رسول‌الله زینب از بهر حیدر آورده پدر و مادرم فدایش باد که چو معصومه دختر آورده حبّذا حبّذا که بر سه امام عمّه و دخت و خواهر آورده اوّل صبح ماه ذیقعده آفتابی منّور آورده آفتابی که ماه و خورشیدش بوسه از آستان برآورده جبرئیل از خدا بر این دختر صلوات مکرر آورده صدق و اخلاص و صبر زینب را با جلال برادر آورده فاطمه عصمت خدای غفور که به معصومه آمده مشهور
ای حــج دل بــر گــرد حائـر تـو وی چـــارده معصــوم، زائـر تــو گنج خــدا پنهان بــه سینۀ قم! معصومـــه! زهــرای مدینـۀ قم! درّ یتیـــم گنــجِ مهـــر عصمت! انسیه‌الحــورا، سپهــر عصمت! ســــر تـــا قـــدم آیینـــۀ ولایت قـــــرآن روی سینـــۀ ولایــــت زهــرای مرضیــه است مـادر تو مریــم توســل جستـه بر در تو جبـــریل اگــر رو جـانب قــم آرد در وصف تو یذهب عنکــــم آرد آینـــــۀ روی امـــــام هفتــــــم روح دو پهلـــوی امـــام هفتـــم فیضیه را بر تربتت سجود است فیضیـــۀ تـــو عالـم وجـود است زهــرا کتـــاب الله، کوثـرش تــو قم مسجـدالحرام و هاجـرش تو نـــور جهانتـــاب ائمـــه‌ای تـــو معصــومه‌ای بــاب ائمـــه‌ای تو بــا آن که در قلب زمیــن نهانی بــاب‌المــــراد اهــــل آسمانـی زهــرا و زینب و تــو یــک جمـالید مــرآت حسـن ذات ذوالجلالیــد توحیـــد، دریــا و تــو دُر نـــابش زهـراست خورشید و تو آفتابش عصمت گلـی از نقش دامـن تو پیــراهن زهـــراست بــر تـن تو بـالای هـر گلـدستۀ تــو جبریل زیبـد که بگشایـد زبان به تهلیل بایــد در ایــوان تــو بــا حــلاوت روح‌الامیـن قــرآن کنــد تــلاوت صحنین تــو برتــر ز عـرش اعلا قبـر تـو قبـر زینب است و زهــرا ایوان تــو ای دخت پـاک موسی دارالسلام مریم است و عیسی شفیعـــۀ فــردای محشـری تو نایبــــۀ عمّــــه و مـــادری تـــو خورشیــد را نـور رخت وضـو داد ذی القعـــده را میـــلادت آبــرو داد آیینـــــۀ بـــــرادری و بـابــــی یـک مـــاه در بیـــن دو آفتـــابی در سیــر مصحف رخـت، بـــرادر یـــاد آورد از قــدر و نور و کوثر پدرکه چون جان به برت کشیده بوی بهشت از نفست شنیده زیبـد که‌ ای یـاس بهشت طاها گویــد پــــدر دربـــاره‌ات فـداها بستــان علــم و حکـمت ائمــه شـایستـــۀ تــو عـصمت ائمــه مـدح تــو از نطـق بشـر نیـــاید جــــز از بــــرادر و پـــدر نیـــاید باید ز طــوس آیـد امـام هشتم وصف تــو را گویـــد به مردم قم بالاتـری از مدح خلـق عالـم اوصاف تو کجا و وصف «میثم»؟
گدایی را چنین آموختم هرجا کریمی هست یقیناً روی دوشش رد بال یاکریمی هست یقین دارم که با دستان خالی برنمیگردم یقین دارم برای حاجت من هم کریمی هست نمازم را به سوی چشمهای یار می خوانم برای اهدنا هایم صراط المستقیمی هست شفا یعنی طلب از پنجره فولاد در صحنش که حتی نیمه شب پایین پای آن مقیمی هست نشان دادی تفاوت نیست بین جنس خوب و بد برای هر که آمد سفره ای پهن و صمیمی هست کبوتر در حرم بسیار داری روسفید اما به بیرون حرم بنگر کلاغی روی سیمی هست شنیدم باد وقتی می وزد یعنی خریداری خدا را شکر امشب در هر حرم نسیمی هست
لسلام علیک یا ثارالله..... گوشه ای باید نشست،با اشکِ نم نم حرف زد با تو باید با سر و با گردنِ خم،حرف زد.... آه یک عمری دلم در های و هوی هیأتت با همان اسم نوشته روی پرچم حرف زد.... در شکم با مادرت زهرا سخن گفتی اگر در بغل با مادرش عیسی ابن مریم حرف زد... ای فدای دختری که نیمه شب نشناختَت اولش با بهت ولکنت بود و کم کم حرف زد... من دلم تنگ است باور کن محالِ ممکن است با منِ دیوانه دیگر مثل آدم حرف زد..... یا برات کربلا یا مرگ را امضا بزن امشب از اول دلم معقول و محکم حرف زد.... فعلا از دلتنگی ام گفتم،بماند دردها.‌.‌. در خصوصِ روضه ها باید مُحرم حرف زد..... آیینی زهراسادات موسوی مقدم
ذیقعده شد و بهار ایران آمد در مشهد و قم دو گنج پنهان آمد در روز یکم کریمه آل رسول (ص) در یازدهم شاه خراسان آمد
مرا با غصّه مَحرم آفریدند دلم را از گِل غم آفریدند همیشه در درونم روضه خوانی است مرا مثل محرّم آفریدند بدون بال تا خورشید رفتم مرا از نسل شبنم آفریدند برای اشک ریزی در محرّم خطائی بهر آدم آفریدند اشاره بر قد زینب نمودند که طاق آسمان، خم آفریدند ز گیسوی رهای روی نیزه به یک الهام پرچم آفریدند شاعر:حجت الاسلام رضا جعفری امام حسین (ع) روضه
گر چه از دست شما خواهم دوا را بیشتر بیشتر خواهی اگر خواهم بلا را بیشتر چون تو سلطانی در این وادی ز هر پست و مقام دوست دارم رتبه و شان گدا را بیشتر میکشم ناز غریبان را به حکم دین ولی میکشم از هر کسی ناز رضا را بیشتر هر چه کردم بیشتر گیرد دل آرام و قرار باختم اینجا دل درد آشنا را بیشتر من به امید شما اینجا به مشهد آمدم چون شفاعت میکنی اهل خطا را بیشتر چون کریم و مهربانی دست خالی آمدم با سه حاجت میدهم زحمت شما را بیشتر در هوای وعدهء دیدار رویت در صراط آرزو کردم ز هر چیزی فنا را بیشتر چشم دارم از تو گیرم نامه اعمال خویش اعتبارت می‌کند فضل خدا را بیشتر دست من گیر و بِبَر تا پای میزان وَز کرم کفّهء جرم مرا کم کن ، عطا را بیشتر ای که روی خاک حجره مثل جد اطهرت خفتی و کردی غم آل عبا را بیشتر هر چه می‌خواهی بگیر از من ولی جان جواد حکم کن در طالع ما کربلا را بیشتر  
الا ای آنکه از بالا به مشتاقان نظر داری مرا بیمار خود کردی و از دردم خبر داری طبیب دردهای جان ما کس نیست الّا تو فقط تو میتوانی درد از این بیمار بر داری پر از دلتنگی ام ، چیزی شبیه ساحل خشکم بگو ای موج جان افزا به این ساحل گذر داری؟ نه تنها صید خود کردی دل صیاد و آهو را جهان صید نگاهت میشود از بس هنر داری فقط یک دانه گندم بهر مرحم از تو میخواهم که تو دارالشفایی از دو عالم خوبتر داری بِکِش من را از این بند بلا تا گنبدت بالا که میدانم به کار خلق هم حق نظر داری نیازم یک نوازش بر سر از دستان گرم توست اگر چه یک جهان بهتر ز من در زیر پر داری دلم را غرق نورت کن جدا از هر چه غیر از خود که دانم مثل جدت قدرت شق القمر داری ضمانت نامه از دست تو میخواهم و میدانم برای لیله الدفنم چراغی زیر سر داری  
شعر ولادت امام رضا (ع) امام، کار ندارد به نام، می بخشد رئوف، اوست که بر خاص و عام می بخشد به جنگِ بدخواهش آمدم ولی چه کنم؟ من انتقام بگیرم امام می بخشد! حرم ندیده چه می داند؟ این امام رئوف گدا هنوز نگفته سلام، می بخشد مجیز شاه بگو، طعنه بر امام بزن خودت ببین که از این دو کدام می بخشد همین تفاوت کافی ست بین شاه و امام که هست و نیست خود را امام می بخشد مدام توبه شکستی؟ بیا! یکی این جاست که عادت است برایش، مدام می بخشد تو زخم می زنی آن هم به که؟! امام رضا! که زخم های تو را التیام می بخشد؟ بزن! که زخم تو هرچه عمیق تر باشد به دوستی محبان دوام می بخشد ولی اگر که پشیمان شدی حرم باز است بیا! امام علیه السلام می بخشد
🌷به‌مناسبت مشهد حرم مطهرِ سلطان است قم مرقد پاک بانوی باران است گویند که حد فاصلِ این دو حرم بین الحرمینِ کشور ایران است ✍ 💠اللّٰهمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّكَ ٱلْفَرج
الرضا_یابن_الزهرا_یاابالجوادایهاالامام_الرئوف ما را کرمش داد ز هر غصه نجات بر معرفت و مرام سلطان صلوات عازم زیارت سلطانم ودعاگوی دوستان یاعلی مدد
💐✨⭐️✨🌟✨⭐️✨💐 من کجا و قبله گاه کوی تو سلطان طوس گرچه نالایق می آیم سوی تو،سلطان طوس دل خوشم یک عمرهستم من خریدار تو و زیر دِین ِخواهر دلجوی تو، سلطان طوس اغنیا رفتند حجّ و ، مانده این قلب فقیر دل فریب کعبه ی ابروی تو، سلطان طوس روح داد ولحظه لحظه جان من راتازه کرد اشتیاق یک نظر بر روی تو ،سلطان طوس گل به گل هرباغ را گشتم ندیدم بهتراز آن شمیم دل نواز بوی تو ، سلطان طوس من گدا هستم تو آقا کن ضمانت بازهم گرچه هستم کمترازآهوی تو،سلطان طوس علی مهدوی نسب(عبدالمحسن) امام رضا (ع) مناجات
طلبیدی و به پابوس رسیدم با اشک چشم خود را وسط صحن تو دیدم با اشک خیره بر آینه کاری شدم و آب شدم از خجالت! که چرا دیر رسیدم با اشک سخت دلتنگ نجف هستم و هنگام اذان زیر ایوان طلا آه کشیدم با اشک تو غریب الغربایی و به یادت عمری- زندگی را چه غریبانه چشیدم با اشک باز هم تا که ببندم به ضریحِ تو دخیل تکّه ای پارچۂ سبز بُریدم با اشک حاجتم شوقِ برآورده شدن داشت اگر- طرف ِ پنجره فولاد دویدم با اشک تا که از لطف تو بی واسطه دعبل بشوم باز از بوتۂ دل قافیه چیدم با اشک لحظۂ ذکر توسل شد و ابیاتم را... نه که با گوش! که اینبار شنیدم با اشک جملۂ «یأبن شبیبِ» تو پُر است از گریه تا که روشن بشود شمعِ امیدم با اشک روضۂ جدّ تو را در حرمت ضجّه زدم آبرومند شدم تا که خریدم با اشک! مرضیه عاطفی امام رضا (ع) مناجات
سائل، اگر کنار کریمی رصد شود عالم اسیر ذکر رضا جان مدد شود دست از نخ عبای شما بر ندارد او حتی اگر که راه خدایی بلد شود پس می شود که عبد عبید شما شویم وقتی ردیف قافیه هامان شود شود هر کس اسیر پنجه ی عشق شما نشد باید اسیر پنجه ی هر دیو و دد شود امشب شبیه ابر بهاریم یا رضا (ع) اذنی بده دوباره بباریم یا رضا (ع) امشب به قلب مرده جلا می دهد رضا (ع) حال و هوا به چشم گدا می دهد رضا (ع) بر خیز ... ناامید و خطاکارِ روسیاه .... امشب امان به روز جزا می دهد رضا (ع) بیمار خود بیار و دوا از رضا بخواه امشب به هر مریض ، شفا می دهد رضا (ع) ای کربلا نرفته غم کربلا بس است امشب برات کرب و بلا می دهد رضا امشب دخیل پنجره فولاد می شویم امشب به دست عشق تو آباد می شویم شاعر بیا ترنم انفاس را بگو ابراز وجد سوده ی الماس را بگو در روبروی گنبد زرد و مناره ها از جان و دل تلاطم احساس را بگو در بین روضه های حریم رضا کمی حال و هوای زائر حساس را بگو وقتِ دخیل بستن لبهات با ضریح شاعر بیا تو قصه ی عباس را بگو اهل حرم عموی رقیه شهید شد موی حسین و زینب (س) از این غم سپید شد دست از تنش جدا شده ای خاک بر سرم … آهش چه نارسا شده ای خاک برم سرم … آنیکه سالهاست عصای من است خود … بی دست و بی عصا شده، ای خاک برسرم … دنیا چه بی وفا شده … ای خاک بر سرم … حمله به خیمه ها شده … ای خاک بر سرم … پای تمام اهل حرم بعد رفتنت با خار آشنا شده…. ای خاک بر سرم ….. آقا ببخش روضه ی تان ناتمام ماند در شهر شام شعر دلم پشت بام ماند.... امام رضا (ع)