یاحضرت عبدالعظیم حسنی (ع)
درآستان باصفایش پرنعیمم
همچون کبوترکنج ایوانش مقیمم
درملک ری ازسفره اش گشتم نمک گیر
عبد عبید حضرت عبدالعظیمم
ابوذررییس میرزایی (بهار)
بسم الله الرحمن الرحیم
#امام_صادق_علیه_السلام
#غزل
تو را بردند بی عمّامه و عالم پریشان شد
از آدم تا به خاتم در همین ماتم پریشان شد
قدم برداشتی وقتی به روی خاک بی نعلین
زمین مرد از خجالت،آسمان یکدم پریشان شد
میان شعله ها بودی شبیه مادرت،او که
شد از داغش پریشان هاجر و مریم پریشان شد
نماز آخرت بود و تن سجاده می لرزید
در آن ساعت که حتی کعبه هم از غم پریشان شد
به یاد روضهی گودال بودی لحظهی آخر
که با اشک تو حالات ملائک هم پریشان شد
همان گودال که خم کرده قدِّ عمه جانت را
که از سوز دل محزون او عالم پریشان شد
#عباس_گودرزی
#امام_صادق_علیه_السلام
اى مهر تو بهترین علایق
جانها به زیارت تو شایق
ما را نبود به جز خیالت
یارى خوش و همدمى موافق
بیمارى روح را دوا نیست
جز مهر تو اى طبیب حاذق
اى نور جمال كبریائى
اى نور تو زینت مشارق
روزی كه دمید نور خلقت
رخسار تو بود صبح صادق
از جلوه تو تبارك الله
فرمود به خلقت تو خالق
حسن تو خود از جمال زهراست
اى زاده بهترین خلایق
بر تخت كمال و تاج عصمت
آخر كه بود به جز تو لایق
تفسیر كمال ایزدى بود
گفتار تو اى امام صادق
باشد سخن تو جاودانى
بوده است چو با عمل مطابق
افسوس شدى شهید، آخر
از حیله ناکسی منافق
از داغ تو شد جهان عزادار
زیرا به تو عالمى است عاشق
ماتم زدهایم و غم چو دریاست
دلها همه چون شكسته قایق
#حسان
#امام_صادق_علیه_السلام
غالباً عاشق به معشوق و تمنایش خوش است
دل به دلدارش خوش و سائل به آقایش خوش است
مجلس ویران نشین پائین و بالایش خوش است
امشبش تاریک، اما صبح فردایش خوش است
دورهء آل سعود و دشمنی رد می شود
صحن و ایوان بقیع ما چو مشهد می شود
مکتب ما با امام صادقش پُر رونق است
هرکجا که روضه اش برپاست نور مطلق است
گرچه بی زائر شده، اما همیشه برحق است
نام او در هر حسینیه به روی بیرق است
تا بقیع خلوتش، هرشب صدایم می رسد
او بخواهد خرج راه کربلایم می رسد
شرمگین از آتش سرد تنور صادقیم
با پشیمانی سر راه عبور صادقیم
باحسین گفتن همیشه در حضور صادقیم
گریه کن زهراست، ما هم دور نور صادقیم
گریه کن زهراست، وقتی در به آتش می کشند
در مدینه خانه را، با ضربه آتش می کشند
از در و دیوار، دشمن سرزده در خانه ریخت
آتش بغض خودش را بر سر پروانه ریخت
نیمه شب قلب عیالش ناجوانمردانه ریخت
دور آقا جای شاگردانِ او بیگانه ریخت
بی حیایی با جسارت جانمازش را کشید
دید افتاده عبایش بر زمین، با پا کشید
بد دهان ها، تیغ را بر صورت گُل می کِشند
پیرمردی را میان کوچه با هُل می کِشند
چون ندارد پای بیجانش تحمّل می کِشند
دستهای بسته اش را بی تعادل می کِشند
آنهمه همسایه اش کو؟! بوالحسن هم گریه کرد
بارها افتاد و شاه بی کفن هم گریه کرد
گرچه بین کاخ رفته، با کسی درگیر نیست
بی عمامه بر سرش صد قبضهء شمشیر نیست
محکم است و پیکرش در حالت تغییر نیست
هم عصا هم سنگ در دست جوان و پیر نیست
رفته زیر دست و پای اسب، با جنجال نه!
رفته بین نیزه داران، در ته گودال نه!
نیمهء شب شد اسیر و دیر خانه برنگشت
در پی جسم هزاران پاره اش خواهر نگشت
هیچکس دنبال جای بوسه بر حنجر نگشت
ساربان در خاک و خون دنبال انگشتر نگشت
تا چهل منزل، کسی در امتداد سر نرفت
فکر نامحرم به سوی چادر و معجر نرفت
#رضادین_پرور
#امام_صادق_علیه_السلام
گرچه شوال ولی داغ محرم با اوست
پس عجب نیست اگر این همه ماتم با اوست
مثل جدش شده در کنیه اباعبدالله
در بقیع است ولی کرببلا هم با اوست
شیعه را کرببلا گرچه علمداری کرد
جعفری مذهبمان کرده و پرچم با اوست
من اگر مورم اگر هیچ ولی می دانم
(( او سلیمان جهان است که خاتم با اوست))
زندگی نامه ی او سطر به سطرش روضه است
که مصیبات همه عالم و آدم با اوست
در غمش اشک ، اگر ریخت اگر جاری شد
بانی روضه ی سقاست و زمزم با اوست
لفظی از کوچه در این مرثیه محزون تر نیست
وارث محنت زهراست اگر غم با اوست
#محسن_ناصحی
#امام_صادق_علیه_السلام
ای رتبه ات فراتراز ادراک ازعقول
آیینه ی بصیرت چشمت جهان شمول
حلم توبی نهایت و علم تو لایزول
یاکاشف الحقایق ویا جامع الاصول
کوچکترم ازآنکه بخواهم بخوانمت
یا برترین سروده ی عالم بدانمت
علم اصول و علم قرائت ازآن توست
تفسیر و فقه پله ای ازنردبان توست
علم نجوم در رصد کهکشان توست
راز علوم کل جهان برزبان توست
شیخ الائمه هستی و دریای بی کران
ای باقرالعلوم ترین صادق جهان
مردان سرزمین تو عاشق نبوده اند
در باب عشق با تو موافق نبوده اند
چون آشنا به کُنه حقایق نبوده اند
در پیشگاه درس تو صادق نبوده اند
تو درعلوم عقلی و نقلی سرآمدی
تا روز حشر صادق آل محمدی
حکام جور خلوتتان را به هم زدند
گردونه ی زمین و زمان را به هم زدند
سرچشمه های اشک روان را به هم زدند
باکشتن تو نظم جهان را به هم زدند
ای جای پای غربت تو در دل بقیع
هرکس که گشت دور تو گردید مستطیع
#احمدعلوی
#وعده_دیدارنجف🍇
ما سرخوشانِ مستِ میستانِ کوثریم
پروانگانِ شمعِ شبستانِ حیدریم
دیوانه ی زیارت عشقیم و روز و شب
باید ز گوشه ای به رواقِ تو بنگریم
دیدارِ رویِ ماهِ عزیزان غنیمت است
ما دیوِ ظلمتیم و هواخواهِ دلبریم
از خوانِ ارتزاقِ کریمانه منعمیم
چون طفلِ گشنه ای که بدنبالِ مادریم
ما را به جرمِ عشقِ تو دیوانه خوانده اند
حکم ار چنین بود که همه گبر و کافریم
لطفی کن ای صنم که حَرم آشیان ماست
باز هم حواله کن که ز کویِ تو بگذریم
#مهران_ساغری
#امام_زمان_عجل_الله_تعالی_فرجه
#غزل
اهل ولا چو روی به سوی خدا کنند
اول به جان گمشدۀ خود دعا کنند
شد عالمی اسیر جمال تو، رخ نما
تا عاشقانه سیر جمال خدا کنند
روی تو را ندیده خریدار بودهاند
«تا آن زمان که پرده برافتد چهها کنند؟»..
آهسته چون نسیم گذر کن در این چمن
تا غنچهها به شوق تو آغوش وا کنند..
عهدی که بستهایم، فراموش کی کنیم؟
صاحبدلان به عهد امانت وفا کنند
از ما جمال خویش مپوشان که گفتهاند:
«اهل نظر معامله با آشنا کنند»..
«پروانه» سوخت ز آتش هجران ولی نگفت:
«شاهان کم التفات به حال گدا کنند»
#محمد_علی_مجاهدی
#سواری_سبزپوش
ماه، گرم همزبانی با یتیمی دیرجوش
سرو، آن سروی که دارد بار خرما روی دوش
گوهر، آن گوهر که از شوق ظهور روی او
رودها از روز اول گشتهاند آئینه پوش
نام او را میبرم، نامی که بعد از بردنش
میشود شیرین دهانِ میثم خرمافروش
بند بند من گدای مدحت آن شاه شد
کاسه پیش آورده چشم و مشت وا کردهست گوش
من دلم سنگ است اما کعبه یادم دادهاست
گاه لب وا میکند از شوق، سنگ سخت کوش
ای خوشا تیغی که در پیکار بردارد خراش
یک دم اما در دفاع از او نیفتد از خروش
ای خوشا همامِ عاشق دید مولا را و گفت
«نرخ جام باده، جان کرده ست پیر می فروش»*
ای برادر آنکه با مهر علی داده ست دست
شمع بیت المال را باری نمیخواهد خموش
نام او را خوانده اما در مقامش ماندهام
چشم نابینای من درکی ندارد از نقوش
جای گل رویید چاه و رفت بالا نخل آه
خون خاک از غربت او بارها آمد به جوش
کاسۀ صبر یتیم آنشب سرآمد پشت در
رفت او و در خیالم بارها رفتم ز هوش
قرنها بعد از علی دنیا بهارانی ندید
عاقبت از راه میآید سواری سبز پوش
__
* #وامی_ازمیرداماد
#مسعودیوسف_پور
#امام_زمان_عجل_الله_تعالی_فرجه
#مثنوی
چقدر دغدغه داری وصال سر برسد؟
دوباره یار سفر کرده از سفر برسد
چقدر دغدغه داری که روسفید شوی
به حد وسع برای فرج مفید شوی
چقدر بهر دفاعش قلم بدست شدی
چه روزها که فقط منفعت پرست شدی
چقدر از غمش افتاده ای به کم خوابی؟
زمان پیری ات آمد هنوز هم خوابی
چقدر محضر او دیده ی تر آوردی
ادای منتظران را فقط دراوردی
بیا که مونس شبهای خلوتش باشیم
بجای ننگ شدن باز زینتش باشیم
بیا که تا نفسی هست دم ز او بزنیم
بجای مردم دنیا به یار رو بزنیم
بیا که جز درش از هر دری جدا باشیم
کنار او همه راهی کربلا باشیم
خدا کند که بسوزیم و آه.. گریه کنیم
بخواند او همه تا قتلگاه گریه کنیم
بخواند از بدنی که به بوریا مانده
که داغ او به دل اهل روستا مانده
#سید_پوریا_هاشمی
#امام_حسین_علیه_السلام
#شب_جمعه
#غزل
چشم یک شهر به دست کرم توست حسین
بهترین شادی ما اشک غم توست حسین
سوخت از عمر هرآن لحظه که بی عشق گذشت
عشق نابی که، فقط در حرم توست حسین
از گزند همه آفات سلامت باشد
آنکه تا هست گرفتار غم توست حسین
دل ویرانه که در معرض نابودی بود
سبزی زندگی اش از قدم توست حسین
فکر تنهایی ما بوده ای از صبح ازل
تا قیامت دل ما ملتزَم توست حسین
تا جهان چشم گشوده است تو حاضر بودی
آنچه در ذهن نگنجد عدم توست حسین
لحظه ی آخر و پیراهن خونینی که
شاهد رنج دم و باز دم توست حسین
مثل عباس،سرِ نیزه نشینت، قاری
بر روی نیزه نگین علم توست حسین
#حسن_کردی
#امام_حسین_علیه_السلام_مناجات
چه اضطراب و چه باکى ز آفتاب قيامت
که زير سايهی اين خيمه کردهايم اقامت
شفيع گريه کنانش ائمهاند يکايک
به اين دليل که جمع است در حسين امامت
کسى که آه ندارد، چه سود آه خجالت
کسى که اشک ندارد، چه سود اشک ندامت
چه نعمتیست نشستن میان مجلس روضه
که جبرئیل در آنجا فکنده رحل اقامت
کسى که بارِ عَلَم را به شانهاش نکشيدهست
بعيد نيست بميرد به زير بار ملامت
"کسى که در پى کار حسين نيست، محال است
که پشت سر بگذارد صراط را به سلامت
کسی که اسم حسین را شنید و اشک نبارید
ز دوستی چه نشانی، ز شیعگی چه علامت
کسی که در کفنش تربت حسین نباشد
چه خاک بر سر خود میکند به روز قیامت
کسی که قبر حسین را ندید و رفت ز دنیا
به نزد فاطمه ریزد زدیده اشک ندامت"
به روز حشر که جمله فقير و کاسه بدستند
خدا به زائر تو میدهد مقام زعامت
غبار خاک عزاى تو را که بر سر ما شد
برابرش نکنم با هزار تاج کرامت
چه نابجاست به وصف شهادت تو شهادت
چه نارواست به وصف شهامت تو شهامت
پس از قیامت عظمای تو به دشت غریبی
خدا قيامت خود را سند زدهست به نامت
#علی_اکبر_لطیفیان
#شب_جمعه_شب_زیارت_ارباب_بی_کفن
صد شکر غبار حرمت تاج سر ماست
نامت همه شب ذکر قنوت سحر ماست
گفتند بسوزید... سَمِعنا و اَطَعنا
عمریست که سرمایهی ما، چشم تر ماست
از نوکری توست به هر جا که رسیدیم
یعنی که غلامیِّ تو تنها هنر ماست
هر جا عَلَمی هست همانجا حرم توست
پس کرب و بلایت همهجا در نظر ماست
از دار جهان هیچ نداریم به جز اشک
اشکی که خودش روز قیامت سپر ماست
ای کشتهی بی غسل و کفن، تشنگی تو
داغیست که تا روز ابد بر جگر ماست
#احسان_نرگسی
#امام_زمان_عجل_الله_تعالی_فرجه #انتظار
بیا که نفس نشسته به هم زبانی ما
بیا که آمده شیطان به میهمانی ما
غم غیاب تو را ظاهراً به لب داریم
بها مده به سخنهای آنچنانی ما
فدای غیبت طولانیت گل نرگس
خیال نازک دلهای ارغوانی ما
چرا ز درد فراق تو ما نمیمیریم
چگونه میگذرد بی تو زندگانی ما؟
کسی که روی گلت را ندیده ناکام است
بیا که بی تو فنا شد همه جوانی ما
خودت برای ظهورت بیا و کاری کن
که نیست شبهه و شکی به ناتوانانی ما
#محمود_یوسفی
#امام_زمان_عجل_الله_تعالی_فرجه
کسی که دل به تو داد اعتنا به جانش نیست
نه اعتناش به جان کار با جهانش نیست
به دین زنده ما مرده بایدش گفتن
کسی که صحبت عشق تو بر زبانش نیست
زبوستان جنان دست می کشد آدم
گلشن توئی و نیازی به بوستانش نیست
چگونه بی تو نسوزد هماره مرغ دلم
که غیر شعله آتش در آشیانش نیست
بیا چو موسی عمران ببین چه می گذرد
به گله ای که شبان دارد و شبانش نیست
چگونه آب نگردد زغصه آن که مدام
به دیده اشک روان دارد و روانش نیست
بیا که نای زمان بی تو یا امام زمان
به غیر ناله با صاحب الزمانش نیست
بیا به گلشن دین آبیار باش که آب
به غیر خون شهیدان باغبانش نیست
بیا بپرس چرا مادر جوان مرگت
نشان زتربت پنهان بی نشانش نیست
بیا به غربت زهرا تو گریه کن دل شب
که زائری به سر تربت نهانش نیست
مدینه باغ بهار بهشت وحی خداست
چرا خبر زگل و غنچه خزانش نیست
بیا که میثم بی دست و پا به دار فراق
به غیر ناله الغوث و الامانش نیست
#استادسازگار
#امام زمان_عجل_الله_تعالی_فرجه
((يا ايها العزيز مسنا واهلنا الضر وجئنا ببضاعة مزجاة فأوف لنا الكيل وتصدق علينا ان اللة يجزي المتصدقين))
همیشه کوچه ی ما عطری از شما دارد
که آشنا به دلش میل آشنا دارد
بگو که جسم که را در بغل گرفتی که
دوباره روضه ی ما بوی بوریا دارد
هزار شکر که مژگان به ما حواله شده
غبار پای تو تأثیر کیمیا دارد
شبیه چشم شما سرخ می شود چشمش
کسی که چشم بر آن ریشه ی عبا دارد
علاج تشنگیم را فرات هم نکند
تنور سینه ی من داغ کربلا دارد
به سینه می زنم و حلقه می زنم بر در
در این معامله یک دست هم صدا دارد
دلم هوای حرم کرده خوب میدانم
برات کرب و بلا را فقط رضا دارد
دوباره خرجی ما بی حساب زهرا داد
همیشه سفره ی گرمش هوای ما دارد
#تبری
با تکیه به کوهِ نورِ مصباحِ هُدی
از غیرِ علی شدیم همواره جدا
خوشنودیِ پیغمبرِ اسلام بگو:
بر قاتلِ حمزه تا ابد لعنِ خدا
#امام_صادق_شهادت
آتش گرفته بارِ دگر آشیانه ات
چون شعله ها گرفته ام امشب بهانه ات
هر گوشه ای كه می نگرم خاطراتِ توست
اینجا پُر است گوشه به گوشه نشانه ات
دیوار و دود و آتش و لبخندهای شوم
حالا شده ست خانه ی من روضه خانه ات
امشب كه كودكان زِ پِی ام گریه می كنند
اُفتاده ام به یادِ تو و نازدانه ات
یك سو تویی و عمه ام و گریه های او
یك سو كسی كه باز زند تازیانه ات
آخر جدا شد از كفِ تو دامنِ علی
ای وایِ من شكسته مگر دست و شانه ات
#حسن_لطفی
#شهادت_امام_صادق
باز هم نوبتِ مدینه شُدو
در غَمَش باز کربلا میسوخت
باز در کوچه یِ بنی هاشم
خانه ای بینِ شعله ها میسوخت
نیمه شب ریختند در خانه
مو سپیدی به ریسمان بستند
درِ آتش گرفته را اما
ناگهان رویِ کودکان بستند
َ
به پَرِ دامنی ولی اینبار
آتشِ چوبِ شُعله وَر نگرفت
پدر از خانه رفت شُکرِ خدا
پهلویِ او به میخِ در نگرفت
نَفَسَش بند آمده نامرد
در پِیِ خود دوان دوان نَبَرش
پیرمرد است میخورد به زمین
بینِ کوچه کِشان کِشان نَبَرش
شرم از رنگِ این محاسن کُن
رحم کُن حالِ کودکانش را
این چنین رفتن و زمین خوردن
درد آورده اُستُخوانش را
حق بده که به یادِ او انداخت
گَرد و خاکی که بر محاسن داشت
مادرش را که تا درِ مسجد
داغِ بابا عزایِ محسن داشت
حق بده که به یادِ او انداخت
عرقِ سردِ رویِ پیشانیش
خونِ رویِ جبینِ جدش را
عمه و رنجِ کوچه گردانیش
حق بده که به یادِ او انداخت
عمه اش را گُذر گُذر بردند
از مسیری که ازدحام آنجاست
یعنی از راهِ تنگ تر بردند
حق بده که به یادِ او انداخت
گیسوانش که خاک آلود اند
گیسویی را که در دلِ گودال
غرقِ خون رویِ خاکها بودند
رویِ این کوچه ای که از سنگ است
همه جایش نشانیِ او بود
یادِ یک حنجر است این دفعه
نوبتِ روضه خوانی او بود
هرچه او بیشتر نَفَس میزد
بیشتر می زدند زینب را
تیغ شان مانده بود در گودال
با سپر می زدند زینب را
سَرِ شب کودکان همه در خواب
تا سحر میزدند زینب را
یک نفر در میانِ گودال و
صد نفر میزدند زینب را
#حسن_لطفی
#امام_صادق_شهادت
گر چه در خاک رفت، پیکر تو
دیگر از تن جدا نشد سر تو
دود آتش زخانه ات برخاست
پشت در جان نداد همسر تو
ظلم بر عترتت رسید ولی
به اسیری نرفت دختر تو
بدنت آب شد ززهر، ولی
تازیانه نخورد خواهر تو
قامتت گشت خم ولی نشکست
پشت تو در غم برادر تو
ظلم دیدی ولیک کشته نشد
کودک شیرخواره در بر تو
سوخت قلبت ولی نشد صد چاک
تن فرزند در برابر تو
زهر دادند بر تو لیک نخورد
چوب کین بر لب مطهّر تو
سوخت پا تا سرت ززهر ولی
پاره پاره نگشت پیکر تو
می سزد در غم تو گریه کند
چشم شیعه به جدّ اطهر تو
بوده یک عمر در عزای حسین
اشک، جاری زدیدۀ تر تو
نه از این غم سرشک (میثم) ریخت
اشک خونین زچشم عالم ریخت
#غلامرضا_سازگار
#شهادت_امام_صادق
دارد ميان هيئت خود گريه ميكند
با اهل بيت عصمت خود گريه ميكند
با داغ ِ هَتك حرمت خود گريه ميكند
دارد براي غربت خود گريه ميكند
آتش گرفت خانه اش اما سپر نداشت
بين ِچهار هزار نفر يك نفر نداشت
مشعل به دستها وسط خانه ريختند
يك عده بي هوا وسط خانه ريختند
اموالِ خانه را وسط خانه ريختند
جمع ِحسودها وسط خانه ريختند
بين نماز بود و مجالش نداده اند
حتي امان به اهل و عيالش نداده اند
بين هجوم بي خبر و يادِ مادر است
ديوارهاي شعله ور و يادِ مادر است
تنها ميان درد سر و يادِ مادر است
افتاده است پشت در و يادِ مادر است
شكر خدا خميده به ديوار و در نخورد
بال و پرش به تيزي مسمار و در نخورد
اين پير ِسالخورده عصا بر نداشته
آرام تر هنوز عبا بر نداشته
نعلين خويش را به خدا بر نداشته
شيخ ِ حرم عمامه چرا بر نداشته
اورا كشان كشان وسط كوچه ميكِشند
در پيش اين و آن وسط كوچه ميكِشند
اين غُصه را به نام مدينه سند زدند
بر آه آهِ خستگي اش دستِ رد زدند
در كوچه ها چقدر به آقا لگد زدند
ميگفت نام فاطمه و حرف بد زدند
از بس دويده خميده شده،بي رمق شده
اين پير ِمردِ غمزده خيس ِ عرق شده
گيرم خميده در بر انظار رفته است
پاي برهنه از سر بازار رفته است
گيرم به پاي هر قدمش خار رفته است
با دستِ بسته مجلس اغيار رفته است
شكر خدا كه پيرهنش پا نخورده است
در زير چكمه ها بدنش پا نخورده است
#محمد_جواد_پرچمی
#امام_صادق_شهادت
چه شد که در افق چشم خود شقایق داشت
مدینهای که شب پیش صبح صادق داشت
میان حوزهٔ علمیه اختلاف نبود
که بهر رحلتش استاد، میل سابق داشت
و تا همیشه دگر بیمراد میمانند
چهار هزار مریدی که مرد عاشق داشت
به سمت مغرب اگر رفت عمر خورشیدش
هزار قلّهٔ پر نور در مشارق داشت
چه با شُکوه غم خود به دل نهان میکرد
چه شِکوهها که از آن فرقهٔ منافق داشت
به غیر داغ محرم گلی ز باغ نچید
چقدر روضهٔ گودال در دقایق داشت
خلیل بود ولی آتشش سلام نشد
همان که در نفسش عطری از حدائق داشت
هزار طائفه آمد هزار مکتب رفت
و ماند شیعه که «قال الامامُ صادق» داشت
سخن به محضرش این است ای حقیقت علم
ندیده چشم زمانه طلوع این همه حلم
کدام بغض گلوگیر در پگاهت بود
که رو به پنجرهٔ آسمان نگاهت بود
هنوز در تب شمشیر علم و حکمت توست
حریم مدرسههایی که رزمگاهت بود
گواه گفتهام این نخلها که همچو علی
شب مدینه پر از بغضِ سربهچاهت بود
نمانده جز گل لاله به باغ ابراهیم
که بین خانه فقط شعلهها پناهت بود
چنان به نیمهشبی میشکست حرمت تو
که قلب دشمن تو نیز عذرخواهت بود
چه خوب میشد اگر دست کم سه شمع و ضریح
به قبر سادهٔ ارواحُنا فداهت بود
برای غصهٔ تو کاش جای صبری بود
و دست کم به مزار تو سنگ قبری بود
#جواد_محمدزمانی
#امام_صادق_شهادت
تنها نشد ز زهر ستم آب ، پیکرت
یک عمرریخت آتش اندوه برسرت
هر روز بود روز تو از دود آه شب
هر لحظه ریخت خون دل از دیده ترت
چشمت زدور بود به ذریّه رسول
بردند سوی مقتلشان از برابرت
آن شب که شعله گشت زکاشانه ات بلند
یاد آمد از شکستن پهلوی مادرت
بردند دست بسته تو را چون علی ، ولی
سیلی نخورد پشت در خانه همسرت
خصمت نگاه داشت سه ساعت به روی پا
دیگر نبود بسته دو بازوی خواهرت
تیغ ستم سه بار به قتلت کشیده شد
دیگر نخورد چوب به لب های اطهرت
بودند اهل بیت تو بعد از تو بس عزیز
دیگر اسیر خصم نگردید دخترت
این غم مرا کشت که به شهر مدینه نیست
جز بوسه نسیم به فبر مطهّرت
غربت نگر که پشت در بسته بقیع
صورت نهد به دامن دیوار ، زائرت
در حیرتم چگونه کفن شد جنازه ات
چیزی نمانده بود از اندام لاغرت
میثم گدای تواست مرانش از کوی خویش
ای مهر و مه ، دو خاک نشین سائل درت
#غلامرضا_سازگار
#امام_صادق_شهادت
.
تصور کن امامی دور تو مأمور هم باشد
به ضرب و شتم تو مأمور هی معذور هم باشد
درون خانه با ناموس خود باشی و جز اینها
به هتک حرمت از بالا بر او دستور هم باشد
به غیر از هتک حرمت در میان ناسزاهایش
به جز فریاد و فحاشی کلام زور هم باشد
تصور کن که در برخوردٍ با ماهی که در سجده ست
به جز توهین به دستش حکم از منصور هم باشد
تصور کن که حالا این تصورهای شرم آور
برای آدمی از جنس خاک و نور هم باشد
تصور کن امام صادق است و بر سکوت و صبر
به رغم لشکر شاگردها مجبور هم باشد
به جز تصویر میخی داغ در چشم امام ما
در آن تصویر حالا چکمه ای در دور هم باشد
چه خواهد شد اگر آتش بگیرد درب و بعد از آن
کسی که هی لگد را می زند مغرور هم باشد
به روی ساقه ی زردش دو چندان می شود دردش
اگر آن که لگد را می زند منفور هم باشد
برای خود نه٬ می گرید برای مادرش زهرا
بساط گریه پشت «در»اگر که جور هم باشد
#مهدی_رحیمی_زمستان
#امام_صادق_شهادت
#بقیع
نه حرف من سخن هر فقیه آگاه است
عزای حضرت صادق شعائر الله است
بهشت مقصد هر دسته ی عزاداری ست
سلوک شیعه در این شاهراه، کوتاه است
مدینه منتظر دسته های سینه زنی ست
مدینه چشم به راه بقیة الله است
به ذوالفقار قسم فتح مکه نزدیک است
به شرطه ها برسانید بدر در راه است
بقیع جنت الاعلاست در سراسر روز
بقیع عرش خداوند در سحرگاه است
چراغ را چه حضوری در آن حریم شگفت
که ماه بنده و خورشید عبد درگاه است
چه شمع ها به بقیع از خجالت آب شدند
نگاه کردن قبر غریب، جانکاه است
به جعفر ابن محمد چنین نخواهد ماند
مدینه چشم به راه بقیة الله است
#میلاد_حسنی
#امام_صادق_شهادت
آتش به جان دلبر جانانه می زنند
با شعله ای که بر در این خانه می زنند
پیر و جوان که فرق ندارد برایشان
در میزنند و بعد چه جانانه می زنند
آتش نکرد افاقه و شمع غریب را
در پیش چشم مضطر پروانه می زنند
اینجا به هر روش که شده میزنند خلق
ضربه جدا و طعنه جداگانه می زنند
باشد بزن ولی نه سر کوچه بین خلق
یک سرشناس را که به هرجا نمی زنند
اینجا مدینه است طبیعی است هر کسی
تا زد برای حق علی چانه می زنند
افتاد یاد داغ عمویش که عده ای
دارند غنچه را دم گلخانه می زنند
جایی که بار شیشه پناهنده شد به سنگ
از دست مردمی که وقیحانه می زنند
مسمار هم حساب علی را نکرد پاک
اینجا فقط به نیت بیعانه می زنند
#علی_اکبر_نازک_کار
#امام_صادق_شهادت
خورشید تاریک است پیش روی صادق
محراب اهل آسمان ابروی صادق
جبریل زانو میزند پهلوی صادق
عالِم شده هرکس گذشت از کوی صادق
پیداست اسرار عوالم از نگاهش
پلکی زند میریزد عالِم از نگاهش
از کفر، مردم را گرفت و باخدا کرد
قفل مسائل را برای خلق وا کرد
با تیغ علم غیب خود غوغا به پا کرد
ظلم بنی عباسیان را برملا کرد
علمش حجاب جهل ها را پاره کرده
صادق بنی عباس را بیچاره کرده
در راه حق گرچه کشیده زحمتش را
اما ندانستند قدر و قیمتش را
دشمن شکسته پیش مردم حرمتش را
با ناسزا دادند مزد خدمتش را
در کوچه های شهر یوسف را کشیدند
این گرگ ها پیراهن او را دریدند
میسوخت در آتش پر شیخ الائمه
از بسکه زد بر پیکر شیخ الائمه
عمامه افتاد از سر شیخ الائمه
حرمت شکست از مادر شیخ الائمه
مردی که در محشر دو عالم را شفیع است
ناراحت از نامردی ابن ربیع است
آتش گرفته رشته های دامنش را
ابن ربیع پست لرزانده تنش را
در بین مردم میکشد پیراهنش را
با ریسمان بستند دست و گردنش را
همسایه ها اینبار هم کاری نکردند
یعنی ولی الله را یاری نکردند
او صبح صادق بود و در دست شب افتاد
خیس عرق شد، عرش در تاب و تب افتاد
صدبار تا بغداد پشت مرکب افتاد
در راه چندین بار یاد زینب افتاد
چه بر سرش آورده اند ایام پیری
زیر لبش میگفت ای وای از اسیری
آن لحظه که شمشیر بر رویش کشیدند
خشم رسول الله را با چشم دیدند
با اینکه ناله های زهرا را شنیدند
در کربلا اما سر از جدش بریدند
در کربلا جد غریبش تیر میخورد
بر بوسه های مصطفی شمشیر میخورد
#آرش_براری
#امام_صادق_شهادت
عمری از نامردی و پستی این دنیا گریست
صبر کرد و صبر کرد و صبر کرد اما گریست
یار تنهایان شد و همدرد بهر دردمند
با دلی پر درد، اما ماند خود تنها گریست
بی عبا با ظلم بردندش ز صحن خانه اش
دخترش با دیدن این صحنه بر بابا گریست
تا زدند آتش در کاشانه را قلبش شکست
یاد پهلوی شکسته کرد، بر زهرا گریست
یاد آن لحظه که زهرا پشت درب خانه بود
ناگهان افتاد با ضرب لگد از پا گریست
دست بسته تا که بردندش میان کوچه ها
یاد کوچه یاد دست بسته مولا گریست
دخترش ترسان و لرزان بود، آقا تا که دید
یاد طفلان حسین و زینب کبری گریست
هم دعا میکرد بر گریه کن جدش حسین
هم به یاد گریه جدش در عاشورا گریست
گاه یاد راس از پیکر جدا بر نیزه ها
گاه یاد پیکر عریانِ در صحرا گریست
گاه از داغ رباب و اصغر ششماهه اش
گاه از داغ علیِ اکبر لیلا گریست
دیده اش از اشک دریا گشت و بر این داغ که
تشنه لب شد کشته جدش بر لب دریا گریست
#محمد_معارف_وند
#امام_صادق_شهادت
بر گرده ی خود مثل علی نان و رطب داشت
صادق همه صبح است چه در خلوت شب داشت
شب تیره و تار و ظلمات است، پر از ظلم
صد سال پر از ظلمت جهلی که عرب داشت
می رفت که خاموش شود مشعل توحید
اسلام ِ وَ أکملتُ لکُم رو به عقب داشت
برخاست کسی مکّی و کوفی به فدایش
آوازه چنان داشت که تا شام و حلب داشت
در محضر او این همه شاگرد عجب نیست
بر تیغ علی این همه زنگار عجب داشت!
چون جابر حیّان کسی اسرار ندانست
جز آن که به درگاه تو زانوی ادب داشت
هفتاد و دو تا یارت اگر بود چه می شد
تیغ تو و پستوی نهانخانه سبب داشت
از صبح بپرسید که صادق به چه معناست
با عشق بگویید که یارم چه لقب داشت
#مهدی_جهاندار
#امام_صادق_شهادت
بنگر به بیت شعله ورم وای مادرم
آتش گرفته بام و درم وای مادرم
آتش زدند خانه من را و زنده شد
یادت دوباره در نظرم وای مادرم
گاهی به فکر ضرب غلاف مغیره ام
گاهی به فکر میخ درم وای مادرم
پای پیاده در پی مرکب نفس زنان
بردند مرا چنین زحرم وای مادرم
بستند دستهای من اما کتک نخورد
در کوچه همسرم به برم وای مادرم
دیدم چو تازیانه ابن ربیع را
ناله زدم من از جگرم وای مادرم
دستم که بسته بود دفاعی نداشتم
حتی یکی نشد سپرم وای مادرم
شکر خدا که وقت زمین خوردنم نبود
در کوچه همرهم پسرم وای مادرم
#عبدالحسین