eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
1.5هزار دنبال‌کننده
9 عکس
0 ویدیو
2 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
. نگاه کودکی‌ات دیده بود قافله را تمام دلهره‌ها را، تمام فاصله را هزار بار بمیرم برات، می‌خواهم دوباره زنده کنم خاطرات قافله را تو انتهای غمی، از کجا شروع کنم خودت بگو، بنویسم کدام مرحله را؟ چقدر خاطرۀ تلخ مانده در ذهنت ز نیزه‌دار که سر برده بود حوصله را چه کودکی بزرگی‌ست این که دستانت گرفته بود به بازی گلوی سلسله را میان سلسله مردانه در مسیر خطر گذاشتی به دل درد، داغ یک گِله را چقدر گریه نکردید با سه‌ساله، چقدر به روی خویش نیاورده‌اید آبله را دلیل قافله می‌برد پا به پای خودش نگاه تشنۀ آن کاروان یک دِله را هنوز یک به یک، آری به یاد می‌آری تمام زخم زبان‌های شهر هلهله را مرا ببخش که مجبور می‌شوم در شعر بیاورم کلماتی شبیه حرمله را بگو صبور بلا در منا چه حالی داشت که در تلاطم خون دید قلب قافله را؟ .
علیه‌السلام آن‌که با جهل زمین، پنجه درافکند تویی بذر صد مزرعه در خاک پراکند تویی باغبانی که علی‌رغم ستم‌های خزان سخت آموخت به هر باغچه لبخند تویی.. رشتۀ مهر که دل‌های حقیقت‌جو را تا ابد داده به یکدیگر پیوند تویی ای احادیث نگاه تو پر از عشق، هنوز راوی آنچه در این غم بنویسند تویی هرکجا نامی از آن قافله آید به میان زخمی دشت بلا! بارشِ یک‌بند تویی نیست تأثیر تو، از عالم پنهان شدنی که شکافندۀ شب، نور خداوند تویی
علیه‌السلام غم شب‌گریه‌ها را، داغ صحرا را تو می‌فهمی غم سجادۀ دلخون بابا را تو می‌فهمی اگرچه کودکی اما میان دامن این دشت پیام ظهر عاشورای زیبا را تو می‌فهمی نگاه بی‌قرار کودکان را سوی نخلستان دلیل گریه‌ها و بغض دریا را تو می‌فهمی شجاعت را، شهامت را، غم تلخ اسارت را به روی نیزه‌ها فریاد سرها را تو می‌فهمی خروش خطبۀ پرشور بابا را میان شام غریبی را، غم یک مرد تنها را تو می‌فهمی سلامی جابرانه می‌دهم یا باقرالاسرار که اسرار زمان را، سرّ دنیا را تو می‌فهمی
. تقدیم به مادر مکرمه بگرفت چه مادرانه آن والا زن گهواره ی علم را به روی دامن فرمود امام صادق : آن صدیقه مانند ، دگر نداشت ، در آل حسن ........... 374 _ ولادت امام باقر علیه السلام در باغ جهان نسیم سرمد آمد بر غنچه ی علم فیض بی حد آمد نوری زحسن در اوست ، نوری ز حسین آیینه ی سبطین محمد آمد .
. السلام علیک یا اباجعفر یا محمد بن علی الباقر هلال ماه رجب و ، ماهِ تمامِ روی تو این همه شور و طرب و ، چشم ملک به سوی تو زبان به عرض ادب و ، دل پی آرزوی تو نوای عشقت به لب و ، سجده به خاک کوی تو اگر چه در جهان فقط ، بنده ی حیّ قادرم به امر و فرمان خدا ، عبد امام باقرم ⛤⛤⛤⛤⛤⛤⛤ سر پی سودای تو و ، دل به تمنای تو و دیده به رؤیای تو و ، مست تماشای تو و بر قد و بالای تو و ، قامت رعنای تو و فتاده بر پای تو و ، به حسن سیمای تو و به چهره ی خدایی ات ، تا به همیشه ناظرم به امر و فرمان خدا ، عبد امام باقرم ⛤⛤⛤⛤⛤⛤⛤ مست نماز عشقم و ، در پی راز عشقم و غرق مناجاتم و باز ، تویی نیاز عشقم و به یاد تو شعله ور از ، سوز و گداز عشقم و خورده گره به کارم و ، تو چاره ساز عشقم و به سمت و سوی کوی تو ، تا به ابد مسافرم به امر و فرمان خدا ، عبد امام باقرم ⛤⛤⛤⛤⛤⛤⛤ به دانش پیمبران ، تویی شکافنده ی علم که داری از خدا نشان ، به قلب آکنده ی علم به کل مردم جهان ، شدی چه بخشنده ی علم از تو بتابیده به جان ، نور درخشنده ی علم در پی نور دانشت ، به باطن و به ظاهرم به امر و فرمان خدا ، عبد امام باقرم ⛤⛤⛤⛤⛤⛤⛤ تو مظهر کرامت و ، منشأ نور و حکمت و مبدأ هر هدایت و ، مقصد هر سعادت و چشمه ی پر سخاوت و ، بخشش و جود و رحمت و وصلِ به بی نهایت و ، قبله ی هر زیارت و به تربت پاک بقیع ، به رخصت تو زائرم به امر و فرمان خدا ، عبد امام باقرم ⛤⛤⛤⛤⛤⛤⛤ تو نور عالمینی و ، به عرش همچو قائمه روشنی دو عینی و ، به هر دلی چو زمزمه هم پسر حسینی و ، هم حسن ای عشق همه وارث علم نبی و ، نور علی و فاطمه مهر و ولای تو کند ، طیب و پاک و طاهرم به امر و فرمان خدا ، عبد امام باقرم ⛤⛤⛤⛤⛤⛤⛤ فخر کنم به نام تو ، جرعه زنم ز جام تو دین چه بوَد ؟ پیام تو ، مذهب من مرام تو نشسته ام به بام تو ، فتاده ام به دام تو روی لبم سلام تو ، ذکر علی الدّوام تو بهر فدا کردن جان ، اشاره کن که حاضرم به امر و فرمان خدا ، عبد امام باقرم ⛤⛤⛤⛤⛤⛤⛤
علیه‌السلام سلام، قاصدِ مهر است و آفتابِ نوید سلام، صبحِ سپید است و بامدادِ سعید سلام، جلوۀ لطف خداست در هستی که بی‌مضایقه بر جان مؤمنان تابید سلام، اسم گلی بود در جنان که خدا برای هدیه به یاران باوفایش چید سلام، مشرق لبخند احمد است و غروب، برای دیدنش آمد عقب عقب خورشید همیشه از دو لبش مثل رود جاری بود سلام مثل تبسم، سلام مثل امید سلام بود که هر روز با وضو و ادب به بیت فاطمه می‌آمد از قریب و بعید سلام بود که محرم شد و روایت کرد از آن صحیفۀ نوری که دست زهرا دید چه زود اشک شد و از دو چشم سرخ علی به روی خاک مزار گل بنفشه چکید حریر پینۀ دستان مرتضاست سلام که با نوازش او شد هزار نخل رشید.. سلام رفت به روز حسین و حیران شد همین که رفت به گودال قتلگاه، برید.. هنوز همهمۀ تحت قبّه است سلام هنوز می‌شود او را در آن محیط شنید تو کیستی که سلام رسول این همه راه پیاده آمد و آخر به محضر تو رسید سلام، باقر علم نبی! که نوح و خلیل به مکتب تو نوشتند مشقی از توحید تو هم محمدی و صادق است معجزه‌ات شبیه تاج به میم محمّدی تشدید ابوبصیر شد و جابر و زراره و زید از آشیانۀ تو هر که دانه چید و پرید تو شهر معرفتی زائرت قم است و نجف تو در مقام مرادی و حوزه است مرید نریخته‌ست به دامان راویان حدیث از آن دهان مبارک به غیر مروارید از آن دهان مبارک چکیده لختۀ خون رسیده بر لبش از زهر یک حدیث جدید اگر که عاشورا صد نفر شهید شدند به راه شام شدی صد هزار بار شهید فدای آن نفس و آن دهان که در همه عمر مدام بر شرر روضۀ حسین دمید سلام پیش تو زانو زد و نشست و گریست سلام پیش تو آیینه شد، شکست و خمید چه سال‌ها که به لطف مزار خاکی تو سلام بال زد و تا به آسمان بالید کبوتری شد و بر مرقد خیالی تو هزار مرتبه بالای گنبدت چرخید همیشه در شب تاریک و پرفروغ بقیع سلام روشن و زنده‌ست مثل شمع سفید و یا که روز در آن آفتاب گرم حجاز به روی قبر تو خم می‌شود چو سایۀ بید سلام بر تو که این‌گونه از رسول خدا سلام پاک و مبارک به محضر تو رسید
علیه‌السلام 🔹چشم‌انداز فردا🔹 بیابان بود و صحرا بود آنجایی که من بودم هزاران خیمه بر پا بود آنجایی که من بودم شمیم یاس یاسین دشت را پر کرده بود اما گلاب اشک زهرا بود آنجایی که من بودم قیام عاشقان راست‌قامت بود عاشورا قیامت آشکارا بود آنجایی که من بودم تمام سورۀ ایثار و آیات جوانمردی به هفتاد و دو معنا بود آنجایی که من بودم پیام روشن «اَلموت اَحلی مِن عسل» یعنی شهادت هم گوارا بود آنجایی که من بودم چرا آتش بگیرند از عطش گل‌های داودی اگر بین دو دریا بود آنجایی که من بودم کسی از اسب می‌افتاد پشت نخل‌ها، آری علم در دست سقا بود آنجایی که من بودم صدای بت شکستن در فضا پیچیده بود اما خلیل‌الله تنها بود آنجایی که من بودم شعاع آفتاب از مشرق گودال سر می‌زد که ثارالله پیدا بود آنجایی که من بودم عدالت زیر سم اسب‌ها پامال شد، آری ستم در حد اعلا بود آنجایی که من بودم شدم محو نگاه عمه‌ام زینب که در چشمش تمام دشت زیبا بود آنجایی که من بودم چرا آن روز تل زینبیه اوج عزت شد که چشم‌انداز فردا بود آنجایی که من بودم چه گل‌هایی که زیر بوته‌های خار پرپر شد مگر پاییز گل‌ها بود آنجایی که من بودم؟ هلال ماه نو وقتی نمایان می‌شد از محمل فقط یک نیزه بالا بود آنجایی که من بودم... (شفق خراسانی)
علیه‌السلام 🔹طبیب عالم🔹 ای پنجمین امام که معصوم هفتمی از ما تو را ز دور «سلامٌ علیکمی» بر درد جهل خلق، ز عالم طبیب‌تر نامت غریب و قبر، ز نامت غریب‌تر وقف علوم و دانش و دین کرده، همّ خویش باشی کنار ابن و اب و اُمّ و عَمّ خویش آب و گل و سجیّت تو، جز کرم نداشت دیدم چرا مزار تو صحن و حرم نداشت گلدسته‌ای نداشت حرم، مرقدی نبود صحن و سرا نیافتم و گنبدی نبود این خاک عشق باشد و بر باد کی رود؟ غم‌های عهد کودکی از یاد کی رود آتش به خرمن جگر از آه، با تو بود یک عمر، خاطرات تو همراه با تو بود از صبح تا غروب کشیدی ز سینه آه اما چه خوب شد که نرفتی به قتلگاه... تو طفل روی ناقۀ عریان نشسته‌ای بر روی رحل ناقه، چو قرآن نشسته‌ای تو طعم تازیانه و سیلی چشیده‌ای بر روی خار، همره طفلان دویده‌ای دیدی تو خیمه‌های به آتش کشیده را داغ و فرار و رنگ ز چهره پریده را
علیه‌السلام 🔹قبر بی‌چراغ🔹 ای دوّمین محمّد و ای پنجمین امام از خلق و از خدای تعالی تو را سلام چشم و چراغ فاطمه، خورشید هفت نور روح روان احمد و فرزند چار امام.. وصف تو را نگفته خدا جز به افتخار نام تو را نبرده نبی جز به احترام.. حکم خدا به همّت تو گشته پایدار دین نبی به دانش تو مانده مستدام با آن همه جلال و مقامی که داشتی دیدی ستم ز خصم ستمگر علی الدوام گه دید چشم پاک تو بیداد از یزید گاهی شنید گوش تو دشنام از هشام گریند در عزای تو پیوسته مرد و زن سوزند از برای تو هر روز خاص و عام گاهی به دشت کرب‌وبلا بوده‌ای اسیر گاهی به کوفه بر تو شده ظلم، گه به شام خواندند سوی بزم یزیدت، بدان جلال بردند در خرابۀ شامت بدان مقام گه کف زدند اهل ستم پیش رویتان گه سنگ ریختند به سرهایتان ز بام راحت شدی ز جور و جفای هشام دون آن‌دم که گشت عمر تو از زهر کین تمام داریم حاجتی که ز لطف و عنایتی بر قبر بی‌چراغ تو گوییم یک سلام..
علیه‌السلام 🔹لطف جاری🔹 کسی که عشق بُوَد محو بردباری او روان به پیکر هستی‌ست لطف جاری او بزرگ آینۀ قدرت خدایِ بزرگ که شاهد است جهان بر بزرگواری او امام پنجم و معصوم هفتم آن مولا که چرخ یافته رفعت، ز خاکساری او بر او سلام که باشد سلام پیغمبر گواه روشن فضل و طلایه‌داری او جهان علم بُوَد یادگار او، صد حیف، به درد و داغ نوشتند یادگاری او ز کربلا سند زنده‌ای به کف دارد گواه من دل خونین و اشک جاری او هزار خاطره دارد ز راه کوفه و شام ز مهربانی زینب، ز غمگساری او پیاده رفتن او پای نیزۀ سرها مصیبتی‌ست که پیداست ز آه و زاری او به دل ز داغِ بسی کشته، زخم کاری داشت عدو ز زهر، نمک زد به زخم کاری او هشام دست به آزار حضرتش بگشود چو دید در ره اسلام، پایداری او ره شکنجه و تبعید او گرفت چو دید قرار دولت خود را به بی‌قراری او مهی که بوسه زند بر رکاب او خورشید فتاده در کف دشمن، رکاب‌داری او.. شرار زهر ستم همچو شمع آبش کرد که یافت رنگ خزان، چهرۀ بهاری او دلا بسوز ز داغش که خویش فرموده‌ست به حاجیان که بگیرند سوگواری او.. خدا کند که بیفتد قبول درگاهش غم «مؤید» و اخلاص و جان‌نثاری او
. بین بقیع، زائر تنها ولیّ عصر ای صاحب دو دیده ی دریا ولیّ عصر آتش زده به سینه ی تو غربت بقیع درد عزای باقر و این خلوت بقیع در التهاب ِ رفتن حُجّاج ِمستطیع نه سینه زن نه گریه کنی مانده در بقیع داری به دل شرار غم باقرالعلوم روی لبت نشسته دم باقرالعلوم پیش مزار خاکی جدّت نشسته ای صاحب عزای صاحب ِقلب شکسته ای قلبی که زخمی از غم کرب وبلا شده در کودکی اسیر هزاران جفا شده در نصف روز موی سر او سپید شد گویی کنار جدّ غریبش شهید شد او هم کنار آب ،عطش را کشیده است آه ِ رباب و اصغر او را شنیده است او دیده است پیکر صدپاره بر عبا یک قدکشیده زیر سُم ِمرکب از جفا او انتظار آب کشیده ست در حرم لطمه زنان شده دم ِ افتادن علم دیده وداع آخر شاه غریب را بوسه به زیر حنجر شیب الخضیب را (اُسقونی) از میانه ی مقتل شنیده است همراه عمه آه ز سینه کشیده است رأس بریده بر سر نی دیده است او با یک تن بدون کفن گشته رو به رو پیش حسین نغمه ی شادی سروده شد ای وای! کهنه پیروهنش هم ربوده شد او دیده است آتش دامان دختری در زیر پای اسب عدو یاس پرپری گردیده است همسفر خولی و سنان همراه کاروان ِ اسیران ِقدکمان او هم به روی ناقه ی عریان سوار شد بر زخم تازیانه ی دشمن دچار شد در کوچه های شام سرش سنگ خورده است او را عدو به مجلس اغیار برده است هرچند او شهید شد از کینه ی هشام اما شده ست کشته ی بزم شراب شام پنجاه سال ِ او به غم خیزران گذشت هر لحظه با مرور غم کاروان گذشت علی مهدوی نسب(عبدالمحسن)
علیه‌السلام 🔹رنج‌های قافله🔹 چقدر خاطره از رنج‌های قافله داری گمان کنم که به پایت هنوز آبله داری اگر به هلهله سر برده‌اند از تو در آن دشت ولی هنوز صبوری، هنوز حوصله داری تویی که کودکی‌ات را به پای نیزه دویدی تویی که تا سر نی یک نگاه فاصله داری پِیِ که می‌رود آن دل، دل شکسته و خونت؟ به شوق کیست که دستی به دست سلسله داری؟ هنوز تیر سه‌شعبه نرفته است ز یادت هنوز دلهره از خنده‌های حرمله داری به شور و شوق کشیدی به بر هرآنچه بلا را که گفته است که از درد و داغ‌ها گله داری؟
علیه‌السلام 🔹شکافندۀ شب🔹 آن‌که با جهل زمین، پنجه درافکند تویی بذر صد مزرعه در خاک پراکند تویی باغبانی که علی‌رغم ستم‌های خزان سخت آموخت به هر باغچه لبخند تویی.. رشتۀ مهر که دل‌های حقیقت‌جو را تا ابد داده به یکدیگر پیوند تویی ای احادیث نگاه تو پر از عشق، هنوز راوی آنچه در این غم بنویسند تویی هرکجا نامی از آن قافله آید به میان زخمی دشت بلا! بارشِ یک‌بند تویی نیست تأثیر تو، از عالم پنهان شدنی که شکافندۀ شب، نور خداوند تویی
علیه‌السلام 🔹غم شب‌گریه‌ها🔹 غم شب‌گریه‌ها را، داغ صحرا را تو می‌فهمی غم سجادۀ دلخون بابا را تو می‌فهمی اگرچه کودکی اما میان دامن این دشت پیام ظهر عاشورای زیبا را تو می‌فهمی نگاه بی‌قرار کودکان را سوی نخلستان دلیل گریه‌ها و بغض دریا را تو می‌فهمی شجاعت را، شهامت را، غم تلخ اسارت را به روی نیزه‌ها فریاد سرها را تو می‌فهمی خروش خطبۀ پرشور بابا را میان شام غریبی را، غم یک مرد تنها را تو می‌فهمی سلامی جابرانه می‌دهم یا باقرالاسرار که اسرار زمان را، سرّ دنیا را تو می‌فهمی
علیه‌السلام علیه‌السلام 🔹دوستت دارم🔹 اگرچه در نظرت آنچه نیست، ظاهر ماست سیاه‌جامۀ سوگت لباس فاخر ماست سلام می‌دهم و دلخوشم که فرمودید هرآن‌که در دل خود یاد ماست، زائر ماست تویی که نام غریبت خودش به تنهایی اثرگذارترین روضۀ منابر ماست بگو چگونه نگویم که دوستت دارم که این حدیث شریف از امام باقر ماست: «خبر کنید کسی را که دوستش دارید»* خدا کند برسد، این پیام آخِر ماست مرا که در سفر آخرت امیدی نیست مگر به این‌که بگویید: او مسافر ماست اگرچه درخورتان شعر، ناسرودنی است بگو به لطف خود این روسیاه، شاعر ماست ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ * در روایت است که مردی از مسجد گذر کرد، در حالی که امام باقر و امام صادق(علیهماالسلام) نیز در مسجد نشسته بودند. یکی از اصحاب امام باقر(علیه‌السلام) گفت: به خدا قسم من این شخص را دوست می‌دارم. امام فرمود: «اَلا فَأَعْلِمْه فَاِنَّهُ اَبْقی لِلْمَوَدَّهِ وَ خیرٌ فی الأُلفه؛ پس به او خبر بده، چرا که این خبردادن، هم مودّت و دوستی را پایدارتر می‌کند، هم در ایجاد الفت، خوب است». (بحارالأنوار، ج۷۱، ص۱۸۱)