eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
1.5هزار دنبال‌کننده
8 عکس
0 ویدیو
2 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
🔹آرزوی تو🔹 به کعبه رفتم و زآن‌جا هوای کوی تو کردم جمال کعبه تماشا به یاد روی تو کردم... نهاده خلق حرم سوی کعبه روی عبادت من از میان همه، روی دل به سوی تو کردم مرا به هیچ مقامی نبود غیر تو نامی طواف و سعی که کردم به جستجوی تو کردم به موقفِ عَرفات ایستاده خلق، دعاخوان من از دعا لب خود بسته، گفتگوی تو کردم فتاده اهل مِنا در پی مُنا و مقاصد چو «جامی» از همه فارغ من آرزوی تو کردم
علیه‌السلام 🔹رنج‌های قافله🔹 چقدر خاطره از رنج‌های قافله داری گمان کنم که به پایت هنوز آبله داری اگر به هلهله سر برده‌اند از تو در آن دشت ولی هنوز صبوری، هنوز حوصله داری تویی که کودکی‌ات را به پای نیزه دویدی تویی که تا سر نی یک نگاه فاصله داری پِیِ که می‌رود آن دل، دل شکسته و خونت؟ به شوق کیست که دستی به دست سلسله داری؟ هنوز تیر سه‌شعبه نرفته است ز یادت هنوز دلهره از خنده‌های حرمله داری به شور و شوق کشیدی به بر هرآنچه بلا را که گفته است که از درد و داغ‌ها گله داری؟
علیه‌السلام 🔹شکافندۀ شب🔹 آن‌که با جهل زمین، پنجه درافکند تویی بذر صد مزرعه در خاک پراکند تویی باغبانی که علی‌رغم ستم‌های خزان سخت آموخت به هر باغچه لبخند تویی.. رشتۀ مهر که دل‌های حقیقت‌جو را تا ابد داده به یکدیگر پیوند تویی ای احادیث نگاه تو پر از عشق، هنوز راوی آنچه در این غم بنویسند تویی هرکجا نامی از آن قافله آید به میان زخمی دشت بلا! بارشِ یک‌بند تویی نیست تأثیر تو، از عالم پنهان شدنی که شکافندۀ شب، نور خداوند تویی
علیه‌السلام 🔹غم شب‌گریه‌ها🔹 غم شب‌گریه‌ها را، داغ صحرا را تو می‌فهمی غم سجادۀ دلخون بابا را تو می‌فهمی اگرچه کودکی اما میان دامن این دشت پیام ظهر عاشورای زیبا را تو می‌فهمی نگاه بی‌قرار کودکان را سوی نخلستان دلیل گریه‌ها و بغض دریا را تو می‌فهمی شجاعت را، شهامت را، غم تلخ اسارت را به روی نیزه‌ها فریاد سرها را تو می‌فهمی خروش خطبۀ پرشور بابا را میان شام غریبی را، غم یک مرد تنها را تو می‌فهمی سلامی جابرانه می‌دهم یا باقرالاسرار که اسرار زمان را، سرّ دنیا را تو می‌فهمی
علیه‌السلام علیه‌السلام 🔹دوستت دارم🔹 اگرچه در نظرت آنچه نیست، ظاهر ماست سیاه‌جامۀ سوگت لباس فاخر ماست سلام می‌دهم و دلخوشم که فرمودید هرآن‌که در دل خود یاد ماست، زائر ماست تویی که نام غریبت خودش به تنهایی اثرگذارترین روضۀ منابر ماست بگو چگونه نگویم که دوستت دارم که این حدیث شریف از امام باقر ماست: «خبر کنید کسی را که دوستش دارید»* خدا کند برسد، این پیام آخِر ماست مرا که در سفر آخرت امیدی نیست مگر به این‌که بگویید: او مسافر ماست اگرچه درخورتان شعر، ناسرودنی است بگو به لطف خود این روسیاه، شاعر ماست ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ * در روایت است که مردی از مسجد گذر کرد، در حالی که امام باقر و امام صادق(علیهماالسلام) نیز در مسجد نشسته بودند. یکی از اصحاب امام باقر(علیه‌السلام) گفت: به خدا قسم من این شخص را دوست می‌دارم. امام فرمود: «اَلا فَأَعْلِمْه فَاِنَّهُ اَبْقی لِلْمَوَدَّهِ وَ خیرٌ فی الأُلفه؛ پس به او خبر بده، چرا که این خبردادن، هم مودّت و دوستی را پایدارتر می‌کند، هم در ایجاد الفت، خوب است». (بحارالأنوار، ج۷۱، ص۱۸۱)
. دیندار اما در عمل یک مشت لامذهب از کوفیان زخم فراوان خورده این مکتب از آن همه بیعت کننده با سفیر عشق حتی نمانده یک نفر بعد از نماز امشب با سنگ و آتش رفته استقبال از مهمان شهری که پاسخ داده خوبی را به بد اغلب نفرین به دعوتنامه های قوم پوشالی نفرین به عشقی که می افتد این چنین از تب آنقدر اینجا بی وفایی دیده می گوید در سیل اشک انا الیه راجعون بر لب تنها برای غربت خورشید می گرید ای کاش برگردد از این راه بلا یارب لب تشنه از دارالاماره سر نگون شد ماه آغاز شد قبل از محرم غصه ی زینب
بسم الله الرحمن الرحیم "مهمان کوفه" می گرید امشب باز حتی پیکر کوفه عطر علی پیچیده در سر تا سر کوفه مثل امیرالمومنین تنها ست مسلم در پس کوچه های ساکت و کور و کر کوفه وقتی که در ها روی مهمان بسته باشد پس می نالد از این غصه دیوار و درِ کوفه تقدیر مسلم نیست خاک کربلا اما قسمت شده باشد یل رزم آور کوفه وقتی که مسلم می شود محصور در آتش ارباب سهمش می شودخاکسترِ کوفه وقتی که مسلم تشنه لب جان می دهد یعنی لب تشنه کشتن هست تیر آخر کوفه می گفت مسلم لحظه جان دادنش: برگرد ای میهمان بی کس و بی یاور کوفه هم می برند انگشت و هم انگشترت را آه مردانِ از نامرد بی مذهب تر کوفه روزی به آتش می کشد کوفی خیامت را آتش ببارد کاش پس روی سر کوفه
السلام علیک یا مولای یا محمد بن علی یا باقر العلوم و لعنة الله علی قاتلک امام محمد باقر علیه السلام در مورد قول خداوند که میفرماید: «خدا در درون هيچ مردی دو قلب ننهاده است» فرمود: که خداوند برای هیچ شخصی دو قلب قرار نداده است که با یکی دوست بدارد و با یکی دیگر دشمن بدارد. اما محب ما اهل بیت با محبت ما خالص می شود همانطور که طلا با آتش خالص میشود *کسی که دوست دارد بفهمد محب ما هست یا نه، قلبش را امتحان کند به این صورت که اگر همراه با محبت ما محبت دشمن ما را نیز داشت نه او از ماست و نه ما از اوییم و خدا و جبرییل و میکاییل دشمن اویند و خدا دشمن کافرین است* (بحار الانوار ) تقدیم به حضرت مولانا: سیّدنا امام محمد باقر علیه السلام 1 بالطفِ خداگویم_باقَلب و دِلی محزون *لعنت به هشامِ بنِ_ عبدُالمَلِکِ ملعون* هرگز نرود این ذِکر_از لوح دلم بیرون *لعنت به هشامِ بنِ_ عبدُالمَلِکِ ملعون* 2 مولای من ای باقر_پنجم پسرِ زهرا ممنون که به ما دادی_این بالِ تبرّی را هستم به تو ای آقا_تا روز ابد مدیون *لعنت به هشامِ بنِ_ عبدُالمَلِکِ ملعون* 3 ای ماهِ دلِ زهرا_مهرِ تو به دل دارم من اهل بهشتم چون_از غیرتو بیزارم این بغض وبرائت از_اَعدایِ تو شد قانون *لعنت به هشامِ بنِ_ عبدُالمَلِکِ ملعون* 4 ای روحِ ولای تو_در پیکرِ دنیایم این گنجِ تبرّی شد_سرمایهء عقبایم در روز قیامت من_هرگز نشوم مغبون *لعنت به هشامِ بنِ_ عبدُالمَلِکِ ملعون* 5 با قدرتِ مِهرِ تو_از دفعِ بلا گویم ای سَروَرِ مخلوقات_ بر غیرِتو(لا) گویم مفروق زِ اَعدایم_ با مِهر تو اَم مقرون *لعنت به هشام بنِ_ عبدُالمَلِکِ ملعون* 6 از اینکه تو مولا و_من بندهءتو شادم شرمندهءلطفت ای_نور دلِ سجّادم این عرض ارادت را_خواهم که شود افزون *لعنت به هشام بنِ_ عبدُالمَلِکِ ملعون* 7 باید که وجود من _از غیر شود بیزار هم درسُخن وگفتار_هم در دِل و در کردار این گوهرِ مکنون شد_در خاک دلم مدفون *لعنت به هشام بنِ_ عبدُالمَلِکِ ملعون* 8 با امرِ تولّایت_در راه تبرّائیم ما بندهء اولادِ_صدیقهءکُبریائیم پس از دل و جان گوییم_خشنودیِ آن خاتون *لعنت به هشام بنِ_ عبدُالمَلِکِ ملعون* 9 یا سیِّدَنَا الباقر_بر نامِ تو می‌بالم فردا که گذارم پا_در محشرِ اعمالم میزان عمل را هست_خیرالعملی موزون *لعنت به هشام بنِ_ عبدُالمَلِکِ ملعون* 10 ما تشنه تویی دریا_ای چشمهء خوبی‌ها در راه وصال تو_تنها نه در این دنیا؛ در عالم زَر باهم_خواندیم به این مضمون *لعنت به هشام بنِ_ عبدُالمَلِکِ ملعون* 11 سوزد جگر زهرا_از غربت جانسوزت آن دشمن بی‌مقدار_آورده چه بر روزت گُل بودی و قلبت شد_از زهرِجفا گلگون *لعنت به هشام بنِ_ عبدُالمَلِکِ ملعون* 12 دیدی به دو چشم خود_ای زینت محفل‌ها دنبال سَر ِخورشید_خون شد دلِ محمل‌ها بارانِ غمِ افلاک_جاری شده در هامون *لعنت به هشام بنِ_ عبدُالمَلِکِ ملعون* 13 با ریشهءاین مذهب_خورده گره جان ما دیدی اگر ای مولا_بسیار جفا امّا شد غصب خلافت در_این ظلم و جفا کانون *لعنت به هشام بنِ_ عبدُالمَلِکِ ملعون* 14 نالانِ غمِ مهدی _درماندهء این راهم دیدارِ جمالش را_از دستِ تو میخواهم منت به سرم بگذار_ای کوهِ کرَم اکنون *لعنت به هشام بنِ_ عبدُالمَلِکِ ملعون* ۷ ذیحجه ۱۴۴۵ فروتن
🩸ملاقات إمام باقر علیه‌السلام با حضرت‌ سیدالشهداء صلوات‌الله‌علیه ... در روایتی إمام صادق علیه‌السلام فرمودند: 🔖 با پدرم به سوی یکی از مزارع او می‌رفتیم که در صحرا با پیرمردی مواجه شدیم، پدرم پیاده شد و به او سلام کرد؛ می‌شنیدم که پدرم می‌گفت: فدایت شوم! بعد مدتی با هم سخن گفتند، سپس پدرم از او خداحافظی کرد. 📋 قَامَ اَلشَّیْخُ فَانْصَرَفَ وَ أَبِی یَنْظُرُ خَلْفَهُ حَتَّی غَابَ شَخْصُهُ عَنْهُ ▪️پیرمرد برخاست و رفت و پدرم از پشت سر نگاهش را به او دوخته بود تا اینکه آن پیرمرد از چشم ما ناپدید شد. 🔖 پرسیدم: پدرجان! این پیرمرد چه کسی بود که شما با این‌همه احترام و عظمت از او سؤال می‌نمودید؟ پدرم فرمود: 📋 یَا بُنَیَّ هَذَا جَدُّکَ اَلْحُسَیْنُ عَلَیْهِ‌السَّلاَمُ ▪️ای فرزندم! آن پیرمرد، جدّت امام حسین صلوات‌الله‌علیه بود. 📚الإيقاظ من الهجعة،شيخ حرّ عاملي، ج۱ ص۲۳۱ ✍️ ستم روزگار یادش هست غم لیل و نهار یادش هست دیده‌ی اشکبار یادش هست آنهمه قلب زار یادش هست روضه‌ی بی شمار یادش هست نیمه جان بین بستر افتاده باز تب کرده مضطر افتاده به لبش ذکر مادر افتاده یاد یک جای دیگر افتاده چادر پرغبار یادش هست زهر کرده اثر به اعضایش ناتوان دست و بی رمق پایش ترک افتاده است لبهایش العطش العطش شد آوایش لب زخمی یار یادش هست پیر بود و خمیده قامت بود خانه اش کل سال هیأت بود به تنش ردی از جسارت بود قاتلش روضه‌ی اسارت بود لحظه های فرار یادش هست سالها قلب بی قراری داشت گله ها از شتر سواری داشت با رقیه چه روزگاری داشت... با غمش آه و گریه زاری داشت آبله بود و خار یادش هست همه‌ی عمر خود پریشان بود یاد جدش همیشه گریان بود آی مردم حسین عطشان بود آبروی قبیله عریان بود یک تن و ده سوار یادش هست عمه هایش چقدر ترسیدند کوچه های شلوغ را دیدند مست ها آمدند رقصیدند به سر روی نیزه خندیدند زینب بی قرار یادش هست
با خط داور نوشته اول دفتر علی ظاهر و باطن علی و اول و آخر علی انبیا دست توسل بر عبای او زدند انبیا گویند در هنگامه ی محشر علی ما کجا و خاک پای کلب کوی مرتضی ما کجا و شیعه ی داماد پیغمبر علی روز و شب خوردیم نان از سفره ی شاه نجف آب خوردیم از غدیر ساقی کوثر علی با علی و احمد و زهرا یقینا دشمن است آن سه ظالم را مقدم کرده هرکس بر علی گفت پیغمبر علی ممسوس در ذات خداست پس علی را در خدا بنگر خدا را در علی
الله گویم و پس از آن بی معطلی دارم همیشه نام تو را بر لبم علی ترسی ز طعنه ها به دلش نیست شیعه ات همواره برده نام تو بر ماذنه، جلی زنگار غم به سینه ی ما هر زمان نشست این سینه شد به نام شما پاک و صیقلی راه ابوحنیفه کجا راه شیعیان یا مالکی و شافعی و راه حنبلی ما رهرو غدیر و جدا از سقیفه ایم ما گفته ایم پای ولای شما "بلی" قرآن پُر است از جلوات فضائلت کوری چشم دومی و چشم اولی راه ورود قرب خدا هست از حرم غیر از نجف به پیش خدا نیست مدخلی امشب که اولیاء خدا زائر تو اند قسمت نشد دوباره بیایم نجف ولی... ...خود را رسانده ام به صف شیعه در غدیر بیعت کند غلام ، شب عید با ولی باشد قبول غصه ی هجران چِشَم ولی یک روز ساکن نجفت می شوم علی
قطره حریف شوکت دریا نمی شود نور علی به ظرف دلی جا نمی شود مدحش درون دفتری املا نمی شود گفتم نخوانمش به لب اما نمی شود زیباترین تجلی گفتار حیدر است نام علی که می شنوم شاد می شوم شیرینی اش چشیده و فرهاد می شوم از بند نفس سرکشم آزاد می شوم پاک از گناه خویش چو نوزاد می شوم حصن حصین عبد گنهکار حیدر است مهر علی دهد به دلِ مرده ام حیات جز خوان رحمت و کرمش تا دم وفات هرگز نمی کنم به سوی خوانی التفات دارم به این یقین که در امواج حادثات آرامش و قرار دل زار حیدر است ذکر علی اگر به لب آید عبادت است از عشق او درون دل ما حرارت است هرکس که شیعه نیست خودش بی لیاقت است سرتاسر کتاب همین یک عبارت است: در این جهان امیر جهاندار حیدر است تنها علی امیر و امام من است و بس جز او نمی روم سوی دربار هیچکس از حبّ غیر نیست به دل قدر یک عدس تنها به عشق او زده ام هر نفس، نفس یار و قرار هر دل بیدار حیدر است من روز و شب برای نجف گریه می کنم یاد غروب های نجف گریه می کنم تا مردنم به پای نجف گریه می کنم تا که شوم فدای نجف گریه می کنم اشک مرا یگانه خریدار حیدر است مثل امیر ما که فقیرانه کرد زیست گشتم نبوده هیچ امیری نگرد نیست رزمش عیان نموده به عالم نبرد چیست فهمیده ایم از آیه ی نجوا که مرد کیست تنها محب احمد مختار حیدر است هرچه دم از علی بزنم باز هم کم است نامش برای هر دل غمدیده مرهم است کوری هرچه منکر حیدر در عالم است گویم فقط علی است که فاروق اعظم است بر منصب امام، سزاوار حیدر است هر دو خلیفه از دل خیبر گریختند هی لاف می زدند، در آخر گریختند پیش نگاه آن همه لشکر گریختند احمد نداشت واهمه ای گر گریختند... ...یار نبی دلاور کرّار حیدر است تیغ علی فقط سرِ فرمانده می زند هرگز کسی حریف نبردش نمی شود زانو مقابلش زده عمرو بن عبدوَد مرحب به گرد دلدل حیدر نمی رسد یکه سوار، در دل پیکار حیدر است تبلیغ در غدیر بیان حقیقت است یک عده گفته اند که پمپاژ نفرت است قائل به این سخن چقدَر بی بصیرت است از اعتقاد رد شده دنبال وحدت است وحدت، به محور شه ابرار حیدر است در پیش منکرش علنی جار می زنم نام غدیر را حسنی جار می زنم همچون اویسم و قرنی جار می زنم در دسته های سینه زنی جار می زنم ذکر لب تمامی احرار حیدر است شأن نزول آیه ی اکمال دین شده بر خاتم رسول مکرّم نگین شده کوری چشم هرکه در آن جا حزین شده حیدر امیر بر همه ی مؤمنین شده در چشم هر حسودِ لعین خار حیدر است اول پیمبر اذن ز بالا گرفت و بعد یک خطبه خواند و ذکر تولا گرفت و بعد اقرار بر ولایت عظمی گرفت و بعد بر روی دست، دستِ علی را گرفت و بعد اعلان نمود ماه شب تار حیدر است توحید بی ولای علی یک توهّم است دوریّ از غدیر متاعش تجسّم است شیعه اگر که فاتح بحث و تکلّم است با تیغ خطبه های علی در تهاجم است محور برای پاکی افکار حیدر است حب علی نوشته شده در صحیفه ام لعنت به منکران علی شد وظیفه ام عشق ولایِ مادر پاک و عفیفه ام باعث شده که مبغض اهل سقیفه ام از قاتلین فاطمه بیزار حیدر است در روز حشر منکر او رو سپید نیست حتی درون جنگ بمیرد شهید نیست اصلا کسی به جز علویّون سعید نیست بهر نجات منکر حیدر امید نیست راه نجات عبد گرفتار حیدر است آن دم که بر مخالف حیدر شود عتاب شیعه درون جنت و او می چشد عذاب یا لیتنی... بگوید و قلبش شود کباب این است وجه و جلوه ی نام ابوتراب در روز حشر حاکم و معیار حیدر است در راه انتشار مطاعن نشد تلاش ما جار می زدیم در این روزگار کاش... ...خون دلی که خورد پیمبر از این قماش بر آن زنی که سرّ نبی را نموده فاش اعلان کنید محرم اسرار حیدر است در راه بغض دشمن او کرده تنبلی هرکس نبرده است به لب لعن اولی با ذکر لعن دل بشود پاک و صیقلی ما را بر این حساب مذمّت کنی ولی آن کس که کرده لعنت بسیار حیدر است دنیای بی غدیر جسارت به خاتم است از نحسی سقیفه جهان غرق ماتم است دنیای بی غدیر تهش داغ فاطمه است با چاه کوفه حیدر کرار همدم است گریان روضه ی در و دیوار حیدر است دنیای بی غدیر به جنجال می رسد تیر خلیفه تا ته گودال می رسد هر دم صدای گریه ی اطفال می رسد وقتی زمان غارت خلخال می رسد... ... دلخون از این جنایت اشرار حیدر است شاعر:
▪️۸ذی‌حجّه (ترویه)؛ حرکت کاروان از مكّه به كربلا 📚با مراجعه به چندین مأخذ، شکل کامل‌تری از این ابیات به دست آمد كه ملاحظه می‌كنيد (ديوان تاج الواعظين را ندارم، اگر كسی از دوستان سراغ دارد، خبر بدهد تا به امید خدا تهیّه کنم). 🔸برخی عبارات این شعر به گونه‌های دیگر نیز نقل است (رک: ). 🔹حُدی: سرود و آوازی که ساربانان عرب خوانند تا شتران تیزتر روند. به يوم التّرويه محمل ببستند خواتين اندر آن محمل نشستند حرم را از حرم کردند بيرون همه سرگشته اندر دشت و هامون کسانی را که برعالم پناهند برون کردند از بيت خداوند همه قربانيان کعبه‌ی دل برون خرگه زدند از کعبه‌ی گل 💥 مهار ناقه‌ی بانوی ذی‌جود ابر دوش طرمّاح عدی بود حُدی با زنگ اشتر گشت چون جفت طرمّاح عدی با آن شتر گفت: همین بانو كه در محمل نشسته که از قید علایق‌ها گسسته مهین دخت امیرالمؤمنین است یگانه اختر روی زمین است مبادا آن كه آزارش نمایی! هم آزار دل زارش نمایی 💥 پس از چندی فلک در گردش افتاد قضا، تير جفايش پرّش افتاد همين زن شد به سوی شام ويران بياوردند اشترهای عريان به بعضی محملِ بشكسته شد بار به بعضی بار شد دُرهای شهوار
خِیری نبود اینجا به غیر از بی وفایی بر هر دری میشد زدم ، تا  تو نیایی در کوچه ها پای غم تو سنگ خوردم غصه چقدر از کوچه های تنگ خوردم ‌ این آسمان شهر کوفه بی ستارست دستان خالی در خیال گوشوارست طوعه پناهم داد تا از پا نیفتم در خانه اش تا صبح جز یارب نگفتم در خانه ی او غیرِ نور اصلا ندیدم نان داد  اما  من تنور  اصلا ندیدم گفتم به طوعه که به پشت در نیاید یک زن میان اینهمه لشگر نیاید پشت دری گفتم، مدینه یادم امد آن روضه ی مسمارو سینه یادم آمد هرچند اینجا جز به گریه سر نکردم هرچند آخر لب ز آبی تر نکردم تنهای تنها  پای عشقت ایستادم درس وفاداری به اهل کوفه دادم از من بیفتد  سر  زتو  یک ‌پَر نیفتد مسلم بمیرد  معجری از سر نیفتد از بام می افتم به تاب و تب نیفتی تو پیش چشم خواهرت زینب نیفتی جانان من از غم خبر داری نداری زینب کجا و کوفه و ناقه سواری
خدا کند که اسیر این چنین به دام نیفتد کسی که محترم آمد از احترام نیفتد به باد گفته ام این بار لااقل تو کمک کن که آفتابِ سر نیِ به دست عام نیوفتد شبیه من که رسیدم به روی دارالاماره خدا کند که مسیر ت به پشت بام نیوفتد به سر گرفته ام آتش که شرم کرده و روزی به زلف دخترت و دامن خیام نیوفتد خدا کند که در این کوچه های تنگ و پر از سنگ به دست هر کس و ناکس سر امام نیوفتد
خسته ام! از خودم و از همه عالم؛ جز تو زخم ها خورده ام از عالم و آدم؛ جز تو دل به من دادی و غافل نشدی از حالم دل به هر کس که دلم خواست سپردم؛ جز تو معصيت کردم و خیلی نگرانم هستی دوستم داری و دلسوز ندارم؛ جز تو جمعه ها شاهدی آقا که شدم دلتنگَت از همه دور شدم دور! دمادم...جز تو ماهِ ذی الحجه به تو رو زده ام تا نشود‐ ‐ذکرِ روز و شبِ من؛ ماهِ محرّم جز تو کعبه یک سنگ نشان است! تویی اصلِ حرم حاجیان دور تو گشتند به والله قسم سربه زیر آمده ام تا که بگیرم حَسَنات از تو ای حاجیِ تنهایِ مقیم ِ عرفات با دلی سوخته و حالِ بکا خیمه زدی تک و تنها گلِ نرگس به کجا خیمه زدی؟! زمزمه میکنی و محو تو و ماتِ توام من اسیرِ تو و آن حال مناجاتِ توام آمدم تا که نگاهت پر و بالم بشود تا دعایت دو سه خط شامل حالم بشود عاشقت بودم و ناجور خرابش کردم آبرو دادی و من نقش ِ بر آبش کردم راهِ بیراهه مرا از تو جدا کرد آقا نفسِ لعنت شده، بد فتنه به پا کرد آقا میچکد روی عبا، جاریِ اشکت نم نم وضعِ پروندهٔ من حالِ تو را ریخت به هم تا که کوتاه شود فاصلهٔ من؛ تا، تو آمدم تا کمی "العفو" بگویم با تو صاحب العصر(عج) کجایِ عرفاتی آقا؟! از همان جا برسان برگِ براتی آقا شوقِ پابوسیِ جدّت به سرم افتاده باز دلتنگم و یادم به حرم افتاده آمدم تا که ببینی من و این خواهش را تا به من هم بدهی لذّتِ آمرزش را یاد کن دائم و پیوسته مرا آقا جان پُر کن این دستِ تهیدستِ مرا آقا جان از شب قدر، منِ بی سر و پا جا ماندم عرفه از حرم ِ کرب و بلا جا ماندم!
قصد کجا کرده یل بوتراب؟ خُود و سپر بسته چرا آفتاب؟... کوفه پُر از سایۀ کین است امام! شوم‌ترین شهر زمین است،‌ امام! زخم جفا بر جگرت، کوفه زد تیغ به فرق پدرت کوفه زد... کو همه آن‌ها که تو را خوانده‌اند؟ چند نفر پشت سرت مانده‌اند؟ نامه نوشتند، ولی بی‌اساس اسم تو بُردند، ولی با هراس... لایق پیغمبر خود نیستند فکر سری جز سر خود نیستند... خاطر آسوده مکدّر مکن جامۀ احرام به خون تر مکن خیمه بچین از گذر این بلا، موسم حج است چرا کربلا؟... تیغ برائت ز کمر باز کن فکر سرانجام و سرآغاز کن... اُمّت خود را به دعا واگذار کار خدا را به خدا واگذار دین تو سجّادۀ باز است و بس مرد خدا، مرد نماز است و بس... شهر پُر از شمر، پُر از حرمله رحم ندارند بر این قافله مصلحت آن است که جان در بری عذر به درگاه پیمبر بری کوه خروشید و دهان باز کرد بال زد آیینه و پرواز کرد ولوله شد، نورٌ عَلی نور شد دشت پُر از عطر، پُر از شور شد گفت ببندید خیام مرا نیزه و شمشیر و نیام مرا خم‌شدۀ بار نفس نیستم مرغ زمین‌گیر قفس نیستم... گر چه سرم را به سر نی کنند نامۀ تقدیر مرا طی کنند جان من از غم به لب آید اگر لشکر شام و حلب آید اگر گر بنشانم به دل این داغ را یکسره پرپر کنم این باغ را این همه ارزانی لبخند دوست خیمه و خیل و زن و فرزندم اوست اوست که در خون من افتاده است در دل مجنون من افتاده است روز و شبم، مِهر و مَهَم او شده ماه شب چاردَهَم او شده... می‌روم این راه که بی‌راهه نیست غصّه‌ام این کودک شش‌ماهه نیست... داغ کبود دل زهراست این فرق ترک خوردۀ مولاست این... لحظۀ قنداقه بغل کردن است وقتِ به تکلیف عمل کردن است وقت ز خون تر شدن است الوداع لحظۀ پرپر شدن است الوداع...
دلم شور می زد که از دور دیدم دو پیغام سرخ از بیابان رسیدند سوارانی از کوفه و غصه هایش که پیغمبر روضه یک شهیدند رسیدند و از ماجرای تو گفتند از اینکه نرفتند از کوفه بیرون مگر اینکه دیدند دروازه ی شهر شده میزبان سری غرق در خون شنیدم که گفتند باز اهل کوفه نمک خورده اند و نمکدان شکستند به جز کاسه کهنه عهد و پیمان تو را سر شکستند و دندان شکستند شنیدم که تا پای جان ایستادی ولیکن به تو عرصه را تنگ کردند تو را دوره کردند و مهمانشان را پذیرایی آتش و سنگ کردند شنیدم که از روی دارالعماره تو را پرت کرده پرت را کشیدند تن بی سرت را به یک اسب بستند و در کوچه ها پیکرت را کشیدند شنیدم که لب تشنه جان دادی آخر تو را آب دادند و آبی نخوردی اگرچه لبت پاره از سنگ ها شد ولی خیزران شرابی نخوردی سرت زینت سر در شهر گردید ولی سهم نی ها و طشت طلا نه تنت قسمت میخ قصاب ها شد ولی پایمال سم اسب ها نه
شد سرم بر دار، پیش پای تو آخرسری می رسی جایی به من که هست در معبر، سری بر زمین خوردم همان وقتی که آمد نام تو دست بر می دارد از بالای خود، کمتر سری هر سری یک فکر دارد ... جان من آقا نیا آه، از اینجا هزاران فکر دارد هر سری می زنند اینجا همه هر روز زیر حرفشان وای از این وعده ها... این حرف های سرسری فکر کن دارد چه حالی چشم های خواهرت آن زمانی که ندارد روی خود معجر، سری چشم دوره گردشان می گیرد -آقا دیده ام دور از جانت- برای دست و انگشتر، سری پله پله می روی پایین و پایین تر ولی بعد بالا می بری بر پلهء منبر سری پیش پیش آقا برایت روضه ها خواندم ببخش پیشکش کردم برایت لحظهء آخر، سری
سلام حضرتِ بی خانمانِ من برگرد غریبِ قافله‌‌ی بی نشان من برگرد سلام از لب من که پیام تو بودم فقط به جرم همینکه سلام تو بودم سلام آنکه همین کوفه بر زمینش زد فقط به خاطر تو سنگ بر جبینش زد صدا زدند سلام حسین را کشتیم پسر عموی امام حسین را کشتیم سلام از بدنی که پُر از ستاره شده سلام از تن مسلم که پاره پاره شده سلام از لبِ پا خورده‌ام  فدای سرت سلام از تنِ تا خورده‌ام  فدای سرت سلام از جگری که جراحتش تازه است سلام از بدنی که میانِ دروازه است از این تَنی که نه سر دارد و نه سامانی مگر که خاک شوم دست نامسلمانی کسی که نیست  میا که سلام رفته حسین سرِ من  و سرِ هانی به شام رفته حسین مرا ببخش ولی شرح غم شنیدنی است مرا ببخش ولی مقتلم شنیدنی است سلام آنکه گرفتار درد غربت شد کسی که کشته‌ی هجده هزار بیعت شد کسی که نامه‌ی یکصد هزار تن را دید بجای آنهمه یاری   پیر زن را دید جماعت آمدم و خوانده‌ام فُرادا را کسی نبود بخوانم نماز اعشاء را دو کودکم دو گرسنه دو تشنه‌ی معصوم سپرده‌ام به شُرِیح  السلام یا مظلوم کسی نبود به ما بین خانه جا بدهد کسی نبود به دستم کمی غذا بدهد هرآنچه بر سر ابنِ مُسَهَّر آوردند سرِ من و سر هانیِ  بی سر آوردند کشان کشان نوک قلاب‌ها تنم بردند چه زود کوچه‌ی قصاب‌ها تنم بردند حرام زاده‌ای از پا کشید بندم کرد به زور با سر قناره‌ای بلندم کرد سلام از جگری که جراحتش تازه است سلام از بدنی که میان دروازه است چه غم که دشنه‌ی قلاب می‌خورد بدنم تمام روز فقط  تاب می‌خورد بدنم به زیر آتش این آفتاب می‌سوزم برای دربه دریِ رُباب می‌سوزم سرت سلامت اگر رفته است سرم آقا فدای دخترکانت دو دخترم آقا خدا کند که مرا نور دیده نشناسد اگر رسید پدر را حمیده نشناسد به یاد آمدنت با نسیم نالیدم هرآنچه بر سر تو می‌رسد خودم دیدم که تشنه می‌شوی آب را نمی‌بینی به خواب کودک بی خواب را نمی‌بینی تو هم شبیه من از حال می‌روی آقا میان تنگی گودال  می‌روی آقا میا که داغ تو آتش به استخوانم زد سنان به نیتِ تو نیزه بر دهانم زد *قیس ابن مسهر صیداوی ، سفیر امام که بعد از حضرت مسلم در کوفه شهید شد. * جمعا پنج فرزند حضرت مسلم چهار پسر و یک دختر شهید شدند. * شیخ مفید  از یکصدهزار نامه کوفیان گزارش می کند.
یا رب اگرچه قهر تو باشد سزای ما پاسخ بده دوباره به یا ربنای ما تنبیه کن که گریه ما را در آوری جوری بزن بلند شود ناله های ما ما دست از صدا زدنت پس نمی‌کشیم حتی بدت بیاید اگر از صدای ما یارب! چه حیف از تو که ما بنده‌ات شدیم اما چه خوب شد که تو هستی خدای ما ما توبه می‌کنیم و به تو قول می‌دهیم اصلا ولی حساب نکن بر وفای ما کوچک شمرده‌ایم گناه کبیره را چون عفو تو بزرگتر است از خطای ما هرگز به پای عفو تو جرمی نمی‌رسد هرچه گناه هم بنویسند پای ما ما مدعی شدیم جهنم نمی‌رویم راضی نشو خراب شود ادعای ما روزی که دوستان همه با ما غریبه‌اند تنها امید ما تویی ای آشنای ما یارب! اگر که آل علی را نداشتیم نزد تو مستجاب نمی‌شد دعای ما ماندم چه حکمت است مهیا نمی‌شود اسبابِ رفتنِ سفر کربلای ما ما کم گذاشتیم برای تو یا حسین اما نشد تو کم بگذاری برای ما خدمتگزار خوب نبودیم یا حسین خدمتگزار خوب نیاری به جای ما یا رب به حق فاطمه با مژده ظهور پایان بده به غصه بی‌انتهای ما
آنکه تقدیر مرا یک عمر پشت در نوشت.. نام من را بین مهمان های تو آخر نوشت دیشب از بس گریه کردم صبح تحویلم گرفت دعوت من را برای این دو چشم تر نوشت جای نان میخواستم قدری تماشایش کنم حیف باشد محضر صاحب کرم از زر نوشت هرقدَر من معصیت کردم به روی من نزد قصه ام را تا ابد در خانه ی دلبر نوشت به من بی آبرو چه آبرویی داده است! من بدی کردم ولی او صورت دیگر نوشت دست من را داد در دست علی مرتضی بعد ازآن نام مرا در دفترش قنبر نوشت یک علی گفتم تمام سیئاتم پاک شد سرنوشتم را خداوند علی از سر نوشت آخر خط بودم و زهرا به فریادم رسید بعد ازآن بخت مرا از هرکسی بهتر نوشت کل دارایی من این است عشقم به حسین.. بین ثروتمند ها اسم مرا مادر نوشت چشم وا کردم که دیدم ناگهان در هیاتم دست زهرا در حسینیه مرا نوکر نوشت از همانموقع  چه کیفی میکنم من با حسین! شرح آن‌ را باید از امروز تا محشر نوشت کربلاست غوغاست امروز آه من جا مانده ام فطرست‌ را دست تقدیر عاقبت بی پر نوشت ** ای فدای اسم شیرینت حسین جان کز ازل.. حق به تقدیر گلویت کندی خنجر نوشت نیزه ها روی تنت یکجور رفته کج شده مزد هل من ناصرت را با سنان لشکر نوشت شمر روی سینه ات مشغول ذبحت بود آه.. قاتلت را مقتل اما غصه معجر نوشت
کوفه نیا؛ از آمدن صرف نظر کن از این سفر آقای من صرف نظر کن از دست خود انگشترت را دربیاور از خیرِ کهنه پیرهن صرف نظر کن دربارۂ سرنیزه های زهرآلود با خواهرت حرفی نزن،صرف نظر کن... از کربلا از نینوا از قاضریه از هر کجا غیر از وطن صرف نظر کن این تن بمیرد دخترانت را نیاور دارند دستان بزن...صرف نظر کن- -از نامۂ بی غیرتِ خنجر فروشان از مردم پیمان شکن صرف نظر کن از پیکرت چیزی نمی ماند! بیا از- آوردنِ حتی کفن صرف نظر کن دیدم خریده حرمله(لع) تیر سه شعبه جان رباب(س)از آمدن صرف نظر کن!
. خدا امروز را ویژه خریدارِ مسلمان است و اینک لحظه ی اِعجازِ آیاتی ز قرآن است بگو با جان و دل تکبیر و لبیکی به درگاهش رها از بند کالاهای دنیا شو که خُسران است ز هر چیزی که آخر می شود فانی بِبُر دل را خریدار حقیقت باش روز عید قربان است بجز تقوا نخواهی بُرد با خود کوله باری را که هر دلبسته ی دنیا دَمِ مُردن پشیمان است رها کُن خویش را از شَرّ و وَسواس قسم خورده که روز سنگ کوبیدن به پیشانی شیطان است ز سَر مو را تراشیدن پیام روشنی دارد گناهان تو را امروز وقت برگ ریزان است تو حاجت از خدا خواهی و او هم شرط ها دارد دوباره موسم تمدیدِ قول و عَهد و پیمان است خدا امروز می گوید اگر باور کُنی من را جواب اعتمادت زَمزَمی اَندر بیابان است .
عید قربان است و باید جان کنم قربان او تا ز قربانی و هم جان ، گردم از قربان او گوسپند و گاو و اُشتر از چه قربانی کنند صد هزاران جان نباشد لایق قربان او جان فدای جان آن جانانه کز جانبازی ‌اش گوسپندش گشته قربان چون تویی جانان او خونبهای جان اسماعیل اگر شد گوسپند گو : سِپند جان بسوزد چشم بد از جان او چون ز چوگان وفا ، گویِ محبّت می‌بَرد گویِ سر ؛ بسیار افتد در خم چوگان او مقصد از طوف و صفا و مروه، عرفات و منا عاشقان را درکِ عشق اوست با عرفان او خانه را بگذار و درکِ فیض صاحبخانه کن حاصل حج، قربِ یزدان است نی قربان او چون ز لِلهُ عَلَی النّاس استطاعت یافتی راز حج البیت، مکتوم است در فرمان او زآنکه حج با امر حق واجب بوَد نی عزم خلق ترک باطل کن چو کردی رمیْ، بر شیطان او گر عنان نفس، بعد از این دهی در دست وی در حقیقت می‌شوی خود سلسله جنبان او (شمس قم) قربانی شيطان نگشتم هیچگاه چون بریدم از ازل سر رشته ی پيمان او
بسم الله الرحمن الرحیم قصیده‌واره‌ای برگرفته از خطبه‌ی منا حضرت سیدالشهدا علیه‌السلام به مناسبت حرکت قافله‌ی کربلا منم حسین که دین زنده از قیام من است که راه و رسم وفا تا ابد به نام من است به چشم دل بنگر یا به گوش جان بشنو هزار پند در آیینه‌ی کلام من است منم که دشمن ظالم، رفیق مظلومم بدان مبارزه با ظلم در مرام من است « الا وَ نُظهِرَالاِصلاحَ فی بِلادِالله » که در مسیر خدا استوار، گام من است کمر به کینه‌ی هر اهل باطلی بستم ولی به محضر هر اهل حق سلام من است به دست حاکم جور و ستم‌گر افتاده نجات دین خدا فکر صبح‌وشام من است دوام امر به معروف و نهی از منکر تمام دغدغه‌های علی‌الدوام من است منم که غیر خدا نیست در دل‌وجانم اگر همای سعادت به‌روی بام من است من از تبار رسول خدا و فاطمه‌ام منم که آیه‌ی تطهیر در مَقام من است آهای قوم! من از نسل آن کسی هستم که گفته بود؛ فقط نان جو طعام من است مرا به منصب دنیای‌تان نیازی نیست چرا که در دل هفت‌آسمان مُقام من است مگر مباهله از خاطر شما رفته‌ست؟ مگر حدیث نبی غیر احترام من است؟ کسی که ظاهر دنیا فریب داد او را بدیهی است بگوید: «جهان به‌کام من است» برای ترس و طمع از کسی حذر نکنید فقط برای خدا...، حجت تمام من است « وَ قَد تَرَونَ عُهودَک بِعَینَه مَنقوضَه » خوشم که جام بلای الست، جام من است بگو برای هزاران بلا مهیا باش به‌هرکسی که بگوید علی امام من است « وَ مَن تَخَلَّفَ عَنّی فَلا یَنالُ الفَتح » به عالمی برسانید این پیام من است دمی که مهدی آل رسول می‌آید شروع لحظه‌ی موعود انتقام من است
🔹کعبۀ دل🔹 گه احرام، روز عید قربان سخن می‌گفت با خود کعبه، زین‌سان که من، مرآت نور ذوالجلالم عروس پردۀ بزم وصالم مرا دست خلیل اللَه برافراشت خداوندم عزیز و نام‌ور داشت نباشد هیچ اندر خطۀ خاک مکانی همچو من، فرخنده و پاک چو بزم من، بساط روشنی نیست چو ملک من، سرای ایمنی نیست... مقدس همتی، کاین بارگه ساخت مبارک نیَّتی، کاین کار پرداخت در این درگاه، هر سنگ و گل و کاه خدا را سجده آرد، گاه و بی‌گاه «أنا الحق» می‌زنند این‌جا در و بام ستایش می‌کنند اجسام و اَجْرام در اینجا عرشیان تسبیح‌خوان‌اند سخن‌گویان معنی، بی‌زبان‌اند... در این‌جا رخصت تیغ‌آختن نیست کسی را دست بر کس تاختن نیست نه دام است اندر این جانب نه صیاد شکار آسوده است و طائر آزاد خوش آن استاد کاین آب و گل آمیخت خوش آن معمار کاین طرح نکو ریخت... مرا زین حال بس نام‌آوری‌هاست به گردون بلندم برتری‌هاست بدو خندید «دل» آهسته، کای دوست ز نیکان، خود پسندیدن نه نیکوست چنان رانی سخن، زین تودۀ گِل که گویی فارغی از کعبۀ دل تو را چیزی برون از آب و گل نیست مبارک کعبه‌ای مانند دل نیست تو را گر ساخت ابراهیم آذر مرا بفراشت دست حیِّ داور تو را گر آب و رنگ از خال و سنگ است مرا از پرتو جان، آب و رنگ است تو را گر گوهر و گنجینه دادند مرا آرامگاه از سینه دادند تو را در عیدها بوسند درگاه مرا باز است در، هرگاه و بی‌گاه تو را گر بنده‌ای بنهاد بنیاد مرا معمار هستی، کرد آباد... تو جسم تیره‌ای، ما تابناکیم تو از خاکی و ما از جان پاکیم تو را گر مروه‌ای هست و صفایی مرا هم هست تدبیری و رایی در این‌جا نیست شمعی جز رخ دوست وگر هست، انعکاس چهرۀ اوست تو را گر دوست دارند اختر و ماه مرا یارند عشق و حسرت و آه تو را گر غرق در پیرایه کردند مرا با عقل و جان، همسایه کردند در این عزلت‌گه شوق، آشناهاست در این گم‌گشته کشتی، ناخداهاست... چه محرابی‌ست از دل با صفاتر چه قندیلی‌ست از جان روشناتر... خوش آن‌کس، کز سر صدق و نیازی کند در سجدگاه دل، نمازی...
علیه‌السلام 🔹خلیل یَأمُرُنی وَ الجَلیل یَنهانِی🔹 کویر خشک حجاز است و سرزمین مناست مقام اشک و مناجات و سوز و شور و دعاست به هرکه می‌نگرم در لباس احرامش دلش به جانب کعبه‌ست، رو به سوی خداست یکی به جانب مسلخ برای قربانی یکی روانه به دنبال یوسف زهراست.. یکی به خیمه ندای الهی العفوش... یکی دو دیده‌‌اش از اشک شوق چون دریاست یکی به امر خداوند سر تراشیده یکی دو دست دعایش به سوی حق بالاست سلام باد بر آن مُحرم خداجویی که روح بندگی از اشک دیده‌اش پیداست.. سلام باد به اخلاص و صدق ابراهیم که بهر ذبح پسر همچو کوه، پابرجاست سلام باد به ایثار و عشق اسماعیل که سر به دست پدر داد و خویش را آراست وجود او همه تسلیم محض پا تا سر که دست شست ز جان و سر و، خدا را خواست کشید تیغ ولی آن گلو بریده نشد فتاده بود به حیرت که عیب کار کجاست به تیغ گفت ببر! تیغ گفت ابراهیم! خدات گفته نبر! گر برم خطاست خطاست «خلیل یَأمُرُنی وَ الجَلیل یَنهانِی» هوالعزیز، همانا که حکم، حکم خداست چه امتحان عظیمی چه صدق و اخلاصی تو از خدا و خداوند از تو نیز رضاست مباد تیغ کشی بر گلوی اسماعیل که این پسر پدر بهترین پیمبر ماست درست اگر نگری در وجود این فرزند جمال نفس رسول خدا، علی پیداست گذار خنجر و دست ذبیح خود بگشا که ذبح اعظم ما ظهر روز عاشوراست... بدان خلیل که تنها ذبیح ماست حسین که بهر داغ لبش چشم عالمی دریاست ذبیح ماست حسینی که جلوه‌گاه رخش تنور و نیزه و دیر و درخت و تشت طلاست ذبیح ماست شهیدی که تا صف محشر تمام وسعت ملک خداش بزم عزاست سلام خالق و خلقت به خون پاک حسین که زخم نیزه و خنجر به پیکرش زیباست.. به جز ز اشک غمش دل کجا شود آرام به غیر تربت پاکش کدام خاک، شفاست؟ به یاد دست علمدارش آهِ ماست علم برای آن لب خشکیده چشم ما سقاست به غیر وجه خدا «کُلُّ مَن عَلیها فان» یقین کنید همانا حسین، وجه خداست به یاد خون گلوی حسین تا صف حشر سرشک «میثم» اگر خون شود همیشه رواست
🔹بهار اگر برود🔹 دگر چه باغ و درختی بهار اگر برود چه بهره از دل دیوانه یار اگر برود حجاز، بر قدِ سروِ که تکیه خواهد کرد؟ به سوی دشت طف آن کوهسار اگر برود مگر به معجزه، زمزم نخشکد از گریه مُراد این همه چشم انتظار اگر برود چگونه ماه به گِرد زمین طواف کند دلیل گردش لیل و نهار اگر برود بعید نیست شغالان به شهر پای نهند امیر و شیرِ عرب، زین حصار اگر برود به زیر تیغ ستم کار کاهلان زار است حسین یکّه به آن کارزار اگر برود ز غم دو چشم پیمبر به خون شود غرقه به پای طفلی از این زمره خار اگر برود شب جماعت کوفی سحر نخواهد شد سرش به نیزه سوی شام تار اگر برود پس از حسین، به خون، شیعه مشق خواهد کرد به ظلم سر نسپارد به دار اگر برود
🔹هواى نينوا🔹 شيعيان! ديگر هواى نينوا دارد حسين روى دل با كاروان كربلا دارد حسين از حريم كعبۀ جدّش به اشكى شُست دست مروه پشت سر نهاد امّا صفا دارد حسين مى‌برد در كربلا هفتاد و دو ذبح عظيم بيش از اينها حرمت كوى منا دارد حسين... او وفاى عهد را با سر كند سودا ولى خون به دل از كوفيان بی‌وفا دارد حسين... آب را با دشمنان تشنه قسمت مى‌كند عزّت و آزادگى بين تا كجا دارد حسين... دست آخر كز همه بيگانه شد، ديدم هنوز با دم خنجر نگاهى آشنا دارد حسين شمر گويد گوش كردم تا چه خواهد از خدا جاى نفرين هم به لب ديدم دعا دارد حسين اشک خونين، گو بيا بنشين به چشم «شهريار» كاندرين گوشه عزايى بى‌ريا دارد حسين