eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
1.6هزار دنبال‌کننده
8 عکس
0 ویدیو
2 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
کنار نام عمویت صدا بزن پدرت را نفس بکش؛ برسان تا مدینه نامه‌برت را به سوره‌ی مَدَنی دست بُرد پنجه‌ی کوفی گرفت آیه به آیه؛ بُرید موی سرت را نوشت کاتبِ سرنیزه با مرکّبِ خونت به روی مصحف من روضه‌های معتبرت را شبیه شیشه‌ی عطری؛ که سنگ خورده شکسته خدا کند نبَرد باد، تا حرم خبرت را چرا کشیده شدی آیه‌ی مُقَطَّعه‌ی من؟! اگر چه لشکرِ قاری ربوده بیشترت را کشید شیره‌ی جان تو را تبارِ تبردار و بعد، اسب، لگدمال کرد برگ و برت را تو مثلِ حمزه‌ای و قاتل از عشیره‌ی هند است نشست و خورد تمام عصاره‌ی جگرت را کبوترم!؛ قفست باز شد برو به سلامت اگر چه سنگ‌پرانان شکسته‌اند پرت را
ای خسته از جماعتِ غرقِ ریا حسین ای دل بریده از همه ی رنگ ها حسین بر قتلِ تو فقیهِ دروغین بداد رأی ای کشته ی شیوخِ مقدس نما حسین سَمتِ تو از تمامی مردم فراری ام ای با غریب های جهان آشنا حسین ای بی کفن رها شده ی دشتِ کربلا ما را به حالِ خود تو نکردی رها حسین در حقِ دشمنانِ خودَت هم تو سالها کردی به جای لعنت و نفرین دعا حسین امیدِ عابدان شده بعد از نماز حج امیدِ عاشقان شده بعد از خدا حسین آری برای یاری او استخاره ها کردند مومنان و نماندند با حسین معیار اگر که پینه ی پیشانی است و ریش تنها نبود این همه اربابِ ما حسین ننگا به ما که بی ادبانه برایمان گشته خلاصه در عطش و کربلا حسین من از حسینِ مُختَصِ هیئت گریختم از این حسین راهِ زیادیست تا حسین او را اگر که زنده شود باز می کُشند یک عِدّه زاهدانه و با ذکرِ یاحسین! ای کشته ی حسادت دنیا حسین جان ای تشنه ی مُقطَع الاعضا حسین جان... محسن کاویانی
دمه شب ششم محرم - حضرت قاسم ابن الحسن علیه السلام  اعوذ بالله من الشیطان الرجیم ..  بسم الله الرحمن الرحیم  .. اعوذ بالله من الشیطان الرجیم حضرت قاسم ابن الحسن علیه السلام قاسمت (ع) در زیر سُم اسبها رفته به خواب           ای عزیز بو تراب مـژده دارم پـایِ کوتاهم گـذشـته از رکاب            ای عزیز بو تراب                                     **** از گـُلت باقی نمانده ای عمـو غیر از گلاب             جان زهرا(س) کن شتاب آمـده بـابـا به استـقـبال با چـشـم پـُر آب              جان زهرا(س) کن شتاب                                     **** شـده خیـرات به صحرای بـلا  حاصل من             تو شدی قاتل ِ من جـگر نـجـمه شـرر بار شده چـون دلِ من              تو شدی قاتل ِ من                                     **** یـابن الزهرا(س) شد تماشایی یتیم مجتبی (ع)        ای عمو جانم بیا زیرِ دست و پای دشمن می زنم من دست و پا         ای عمو جانم بیا                                      **** عـمو بر حال قاسـم کن عنایت         بقربان وفایت شکسته استـخوان گشتم فدایت         بقربان وفایت                                    **** برس به داد من عمو  (2)          من قـاسم دل خسته ام       بـوی مدینه می دهد  (2)          این سینه ی بشکسته ام                                   **** گر زره ندارم من                ای عــمـو کــفـن دارم از برای جانبازی                 سر خط از حسن(ع) دارم                                   ****       مـنـم قاسـم که جانم گشته بر لب      بیا سالار زینب (س) تـنـم افـتـاده زیـر سُـم مـرکـب        بیا سالار زینب (س)  
.................... بی‌زره رفت به میدان که بگوید حسن است ترسی از تیر ندارد زرهش پیرهن است... دست‌خطی حسنی داشت که ثابت می‌کرد سیزده سال، به دنبال حسینی شدن است! جان سرِ دست گرفت و به دل میدان برد خواست با عشق بگوید که عمو، جانِ من است ناگهان از همه سو نعره کشیدند که آی... تیرها! پر بگشایید که او هم حسن است نه فرات و نه زمین، هیچ کسی درک نکرد راز این تشنه که آمادهٔ دریا شدن است...
آب روی ماست گریه، آبروداریم ما.. با لباس مشکی ات عمریست خو داریم ما باطهارت بودن از ارکان مجنون بودنست حرف لیلا میشود هرجا ، وضو داریم ما چشم ما بی اشک بی خیرست،بی خیرش نکن! که فقط از  دار دنیا، دو سبو داریم ما.. حرف ما در روضه ها با اشک گفته میشود درمیان گریه باهم گفتگو داریم ما دامن آلوده شدیم اما تو پاکش میکنی روسیاه از غفلتیم اما رفو داریم ما حضرت عباس حامی علمداران توست! چه هراس از این و آن وقتی عمو داریم ما هرکسی دل را بدستت داد از مردم برید تا که دریا هست کی سودای جو داریم ما؟! خوب و بد ما به حسینیه پناه آورده ایم! خوب و بد از پرچم تو رنگ و بو داریم ما!  آرزوی کربلا بر پیرها که عیب نیست.. کربلایی نیستیم و آرزو داریم ما! شهر با یک یاحسین ما معطر میشود هرکجا نام تو باشد های و هو داریم ما لحظه های آب خوردن هم بفکر روضه ایم.. بغض خشکی لب و بغض گلو داریم ما.. در غمت آیات قرآن روضه خوانی می‌کنند آب دریا و بیابان روضه خوانی می‌کنند
السلام علیک یا صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف از چه امام شیعه چنین رنج دیده است از کودکی همیشه مصیبت کشیده است عمری میان کوه و بیابان چه می کند؟ او را خدا میان همه برگزیده است تا کی فراق و غیبت و داغ ندیدنش موضوع بیت بیت هزاران قصیده است؟ باید برای آمدن او دعا کنیم دیگر بس است، روز خوشی که ندیده است امشب میان روضه ی ما، آمده ست او خون جای اشک مثل همیشه چکیده است مجلس برای حضرت قاسم گرفته ایم حرف از غم زُبِیده ی قامت خمیده است آن نوعروس کربوبلایی که قاسمش در زیر پای اسب عدو قد کشیده است او دیده مرد زندگی اش غرق خون شده از زخم های پیکر او بوسه چیده است عصر هجوم پیش تن قاسمش چه دید دشمن مقابلش سر او را بریده است آخر کجا به تازه عروسی کتک زنند بر روی سنگ و خار بیابان دویده است روی سر عروس بریزند گل ولی از چه سرش شکسته و طعنه شنیده است از داغ روی داغ، شده پیر آخرش در اصل او شبیه رقیه، شهیده است (عبدالمحسن)
ای ماه من که چشم و چراغ نبوتی ریحانهٔ بهشتی باغ نبوتی ای جلوه کرده حُسن تو چون گوهر از صدف ای یادگار سبزترین گوهر شرف ای آیه‌های حسن تو وَاللَّیل و وَالنَّهار ای سرو سرفراز پس از سیزده بهار... ای متّصل به وحی و نبوّت وجود تو ماه شب چهاردهم در سجود تو دُرِّ یتیم من، قدمی پیش‌تر بیا یعنی به دیده‌بوسی من بیشتر بیا گرد یتیمی از رخ تو پاک می‌کنم لب را به بوسهٔ تو طربناک می‌کنم ای نوبهار حُسن در آفاق معرفت پیشانی تو مطلع اشراق معرفت... ای نوجوانی تو، سرآغاز شورِ عشق ای روشنای دیدهٔ موسای طورِ عشق عشق و عقیده، آینهٔ روشن تو شد تقوا و معرفت، زره و جوشن تو شد ای پاگرفته سروِ قدت در کنار من ای چون علی قرار دل بی‌قرار من ای ماه من که از افق خیمه سر زدی آتش به جان عشق، به مژگانِ تر زدی وقتی صدای غربت اسلام شد بلند مثل عقاب آمدی اینجا و پر زدی از لحظهٔ وداع من و اکبرم چقدر با التماس بر در این خانه در زدی تا من به یک اشاره دهم رخصت جهاد خود را به آب و آتش از او بیشتر زدی «اول بنا نبود بسوزند عاشقان» اما تو خیمه در دل شور و شرر زدی نخل بلند عاطفه! این التهاب چیست؟ این شوق پر گشودن مثل شهاب چیست؟ روح شتابناک تو غرق شهادت است در هر نگاه نابِ تو برق شهادت است با غیرت تو واهمهٔ ساز و برگ نیست در روشن ضمیر تو پروای مرگ نیست مرگ از حضور چشم تو پرهیز می‌کند تیغ از ستیغ خشم تو پرهیز می‌کند ای موج اشک و آه تو«اَحلی مِنَ العسل» ای مرگ در نگاه تو «اَحلی مِنَ العسل» مانند گیسوی تو که چین می‌خورد هنوز شمشیر تو نوکش به زمین می‌خورد هنوز اما چه می‌شود که دل از دست داده‌ای در راه دوست آنچه تو را هست داده‌ای شور جهاد در دل تو شعله‌ور شده‌ست یعنی تمام هستی تو بال و پر شده‌ست اشکم خیال بدرقه دارد، خدای را آهسته‌تر که وقت دعای سفر شده‌ست از اشک تو جواز شهادت طلوع کرد از چهرهٔ تو صبح سعادت طلوع کرد قربان ناز کردنت ای نازنین من گوش تو آشناست به «هل من معین» من شوق تو چون تلاوت قرآن شنیدنی‌ست بالا بلند من، حرکات تو دیدنی‌ست ای ابروی تو خورده ز غیرت به هم گره ای قامت ظریف تو کوچکتر از زره داری به جنگ اگرچه شتاب، ای عزیز من پایت نمی‌رسد به رکاب، ای عزیز من گلبرگ چهره در قدم من گذاشتی کوه غمی به روی غم من گذاشتی
🔹عهدی که بسته‌ایم🔹 اهل ولا چو روی به سوی خدا کنند اول به جان گمشدۀ خود دعا کنند شد عالمی اسیر جمال تو، رخ نما تا عاشقانه سیر جمال خدا کنند روی تو را ندیده خریدار بوده‌اند «تا آن زمان که پرده برافتد چه‌ها کنند؟».. آهسته چون نسیم گذر کن در این چمن تا غنچه‌ها به شوق تو آغوش وا کنند.. عهدی که بسته‌ایم، فراموش کی کنیم؟ صاحبدلان به عهد امانت وفا کنند از ما جمال خویش مپوشان که گفته‌اند: «اهل نظر معامله با آشنا کنند».. «پروانه» سوخت ز آتش هجران ولی نگفت:‌ «شاهان کم التفات به حال گدا کنند»
آن شب که چارچوب غزل در غزل شکست مست مدام شیشۀ می در بغل شکست یک بیت ناب خواند که نرخ عسل شکست فرزند آن بزرگ که پشت جمل شکست پروانۀ رها شده از پیرهن شده‌ست او بی‌قرار لحظۀ فردا شدن شده‌ست بر لب گلایه داشت که افتادم از نفس بی‌تاب و بی‌قرار، سراسیمه چون جرس سهم من از بهار فقط دیدن است و بس؟ بگذار تا رها شوم از بند این قفس جز دست‌خط یار به دستم بهانه نیست خطی که کوفی است ولی کوفیانه نیست گویی سپرده‌اند به یعقوب، جامه را پر کرد از آن معطر یکریز، شامه را می‌خواند از نگاه ترش آن چکامه را هفت آسمان قریب به مضمون نامه را این چند سطر را ننوشتم، گریستم باشد برای آن لحظاتی که نیستم آورده است نامه برایت، کبوترم اینک کبوترم به فدایت، برادرم دلواپسم برای تو ای نیم دیگرم جز پاره‌های دل چه دلیلی بیاورم؟ آهنگ واژه‌ها دل از او برد ناگهان برگشت چند صفحه به ماقبل داستان یادش به خیر، دست کریمانه‌ای که داشت سر می‌گذاشتیم بر آن شانه‌ای که داشت یک شهر بود در صف پیمانه‌ای که داشت همواره باز بود درِ خانه‌ای که داشت هرچند خانه بود برایش صف مصاف جز او کدام امام زره بسته در طواف؟ اینک دلم به یاد برادر گرفته است شاعر از او بخوان که دلم پر گرفته است آن شعر را که قیمتِ دیگر گرفته است شعری که چشم حضرت مادر گرفته است «از تاب رفت و طشت طلب کرد و ناله کرد وآن تشت را ز خون جگر باغ لاله کرد» اینک برو که در دل تنگت قرار نیست خورشید هم چنان که تویی آشکار نیست راهی برای لشکر شب جز فرار نیست پس چیست ابروانت اگر ذوالفقار نیست؟ مبهوت گام‌هاش، مقدس‌ترین ذوات می‌رفت و رفتنش متشابه به محکمات بغض عمو درون گلو بی‌صدا شکست باران سنگ بود و سبو بی‌صدا شکست او سنگ خورد سنگ، عمو بی‌صدا شکست در ازدحام هلهله او... بی‌صدا شکست این شعر ادامه داشت اگر گریه می‌گذاشت...
موزون‌ترین ترانه‌ی لب‌های من حسین مضمون عاشقانه‌ی در هر سخن حسین زهرا میان مجلس‌شان گریه می‌کند وقتی که هست صحبت هر انجمن حسین وقتی میان روضه‌ی او سینه می‌زنیم حک می‌کنیم روی عقیق یمن حسین «ان کُنتَ باکیاً» سند محکم غم است یعنی دلیل گریه‌ و سینه‌زدن حسین ای سرپناه بی‌کسی نا‌امید‌ها تنها امید محشر هر سینه‌زن حسین کشتی شکست‌خورده‌ی طوفان تیغ و تیر در خاک و خون فتاده‌ی موج محن حسین «یاابن الشبیب »آمده در هر مصیبتی گریه‌کنید با دم؛ «ای بی‌کفن حسین» شاهی‌که در عزای غمش‌ گریه می‌کنند مردان روزگار چنان پیرزن حسین شاهی که شد به‌جای کفن بر تنش حصیر بردند وقت مرگ از او پیرهن حسین
شور و شوقم را ببین، یاور نمی‌خواهی عمو؟ اکبری، یک ذره کوچکتر نمی‌خواهی عمو؟ تاب دوریِ مرا اینجا دل پاکت نداشت قاسمت را پیش خود دیگر نمی‌خواهی عمو؟ گفتم: «احلی من عسل»، در روضه‌های کربلا فصل شیرینی، پر از باور، نمی‌خواهی عمو؟ شال بر دوش و گریبان باز و صورت قرص ماه در میان کربلا محشر نمی‌خواهی عمو؟ چهره‌ی زهرایی‌ام زیباست، اما یک رجز روز آخر، با دم حیدر نمی‌خواهی عمو؟ خون سردار جمل جاری است، در رگهای من مردی از نسل یل خیبر، نمی‌خواهی عمو؟ موقع رفتن، مگر با یاد زهرا مادرت بر فراز نیزه هجده سر نمی‌خواهی عمو؟ پیکرم شاید که  نعل اسب‌ها را خسته کرد یک فدایی، این دم آخر نمی‌خواهی عمو؟ ای که سرهای شهیدان را به دامن می‌کشی! روی این دامن، گلی پرپر نمی‌خواهی عمو؟
رسید روضه به روز ششم،حرم غوغاست میان خیمه ی اصحاب روضه الزهراست غزال هاشمیان دیده اش چنان دریاست به دست نامه ی بابا و قاصد باباست به روی لب فقط احلی من العسل دارد دلاوریِ حسن ریشه در جمل دارد رسیده خدمت ارباب و سر خم آورده ادب نموده و بارانِ نم نم آورده ز هق هقش گل نجمه،نفس کم آورده نسیم عطر حسن در محرم آورده لبان تشنه ی خود را به دست آقا زد حسین از غم او ناله تا ثریا زد شده ست عازم میدان دلاور خیمه و ریخت پشت سرش اشک لشکر خیمه حسین مانده دل آزرده بر در خیمه دوباره زنده شده داغ اکبر خیمه میان معرکه جولان او تماشائیست غضب نموده و طوفان او تماشائیست فتاد روی زمین،راه سینه اش سد شد و چند مرکب جنگی ز روی او رد شد شبیه موم عسل شد..جدا و ممتد شد خلاصه اینکه بمیرم…برای او بد شد زره نبود برایش..وَ سنگ باران شد به زیر سم فرس صورتش پریشان شد لگد که خورد به صورت،شکست دندانش رسید بر سر او مضطرب،عمو جانش بغل گرفت تن درهم و پریشانش فقط همین شده چاره..که رخ بپوشانش براش بردن او تا خیام مسئله شد دوباره داغ اضافه به قلب قافله شد
شکر خدارا که مبتلای حسینم از همه بیگانه آشنای حسینم سنگ کسی را به سینه هیچ نکوبم سینه زن بزم روضه های حسینم چشم امیدم به دست هیچ کسی نیست گرچه گدایم ولی گدای حسینم همره اصحاب کهف بود سگی هم من سگ اصحاب با وفای حسینم فاطمه فرمود با من است حسابش هر که کند گریه در عزای حسینم آه که بین دو نهر آب، بریدند بالب تشنه سر از قفای حسینم آه که یک تن نبود لحظه آخر تا بکشد سوی قبله پای حسینم
چشم خود بستی و چشمم شده دریا چه کنم ؟ می کشی قاسم من ، روی زمین پا چه کنم ؟ تو که داماد منی ، در همه جا یاد منی به خدا یاد تو هستم من تنها چه کنم؟ قد کشیدی تو و من آه کشیدم ز جگر شدی ای قاسمم ! اندازه ی سقا چه کنم؟ زنده بودی و به زیر سم مرکب ماندی دست و پا میزنی و من به تماشا چه کنم ؟ اکبر من که زره داشت به آن روز افتاد بی زره با تو چه کردند خدایا چه کنم ؟ نوجوان ! عمر تو رفته است به زهرای جوان با خسوف تو ، من ای ماه دل آرا ! چه کنم ؟ به سم اسب ، تمام بدنت چسبیده نشود گر همه اعضای تو پیدا چه کنم؟ ای یتیم حسنم با تو چه بد تا کردند در کنار بدن تو شده ام تا چه کنم؟ گل خوشبوی منی ، بر روی زانوی منی بیند ار چشم تو زانو زدنم را چه کنم ؟
آفتاب علی الدوام حسن سحر مسجد‌الحرام حسن ماه زیبای پشت بام حسن حسنی زاده‌ای به نام حسن ای حُسینی ترین سلام حسن مثل دریا به جزر و مد عباس بینِ اَبروت بوسه زد عباس گفت پیشت علی مدد عباس می‌روی و تمام قد عباس ایستاده به احترام حسن جلوه‌ی بی نظیرِ شیر جمل نوجوان دلیر شیر جمل روشنیِ ضمیر شیر جمل جگر شرزه شیر شیر جمل شد نصیبت همه مرام حسن جلوه ی نور پنج تن قاسم دومین نسخه‌ی حسن قاسم مردِ پیکار تن به تَن قاسم یَلِ بی باک و صف شکن قاسم ای قیامت شده قیام حسن تیغ تیز تو می‌کند غوغا شیوه‌ی رزمِ تو خود مولا رجزت مثل مجتبی زیبا ازرق شام و بچه هایش را می‌کُشی مُنتها به نام حسن چار شانه ؛ نه آبشاری تو استواری تو اقتداری تو نوه ی شاه ذوالفقاری تو صاحب تیغ آبداری تو ای علی اکبر نیام حسن مدد از نامت استغاثه ی ما دم زدن از تو ذکر خاصه ی ما رزم تو بخشی از شناسه ی ما وصف جنگیدنت حماسه ی ما رجزت حامل پیام حسن طاق محراب ؛ کنج ابرویت شانه کرده نسیم گیسویت رعد و برق است نعره‌ی هویت میمنه ؛ میسره ، ثناگویت یک تنه لشکر نظام حسن دفترت را بگو غزل اُفتاد شوکت و هیبت ازل اُفتاد در پِیِ جانِ تو اجل اُفتاد بر زمین شیشه‌ی عسل اُفتاد تَرَک اُفتاده بین جام حسن به روی خاک جا به جا شده‌ای هدف زخم سنگ ها شده‌ای زیر سم خُرد و نخ نما شده‌ای زیر پا مانده ، بیصدا شده‌ای قد کشیده شدی ؛ تمام حسن!
کشته ی نیرنگ هایی ای اسیر سنگ ها من خودم دیدم که دستت بود زیر سنگ ها سنگهایی محکم اند و سنگهایی خوش تراش دلخورم از ظلم ؛ ظلم بی نظیر سنگ ها مجتبای خیمه ام را از نفس انداختند بارش سنگین تعداد کثیر سنگ ها هر کجا شد می روم شاید تو را پیدا کنم می کشد سمت تو پایم را مسیر سنگ ها کاش تیر دشمنت می خورد قاسم جان به سنگ حیف روی صورتت میخورد تیره سنگ ها استخوان های ظریفت را به درد آورده اند ضربه های بی هوای سخت گیر سنگ ها تا دم آخر خودم دیدم که سنگت می زدند آه از احوالات سیری ناپذیر سنگ ها                                                        **** سنگ ها رفتند و می آید صدای نعل ها آه از افتادنت ...وای از بلای نعل ها ذکر یا عمّاه تو آتش به جانم می زند ناله هایت می رسد از لابه لای نعل ها تازه داماد حرم روی تو را بوسیده اند پر شده پیشانی ات از بوسه های نعل ها پاره ی جان عمو وقت مواسات من است می زنم بر صورت خود از جفای نعل ها زیر سم مرکب دشمن کش آورده تنت مانده از خون تنت بر جای جای نعل ها پای هر اسبی به خون صورتت آغشته شد سکه می گیرند اراذل در ازای نعل ها یک نفر باید بگیرد چشم های نجمه را بر تنت پیداست کلی رد پای نعل ها
گشته پامال عموجان زچه این سان بدنت پاره پاره شده از ضربت شمشیرتنت تاکنار بدن تو به شتاب آمده ام شده همرنگ دل غرقه بخونم بدنت بدرقه کرد تورااشک ونگاهم که نبود زرهی برتنت ای گل به جزاز پیرهنت ازغم وداغ تو خون ریخته از چشم ترم مثل لاله شده پرخون زچه جام دهنت باز کن لب سخنی ازلب خاموش بگو مانده درذائقه ی من عسلی از سخنت رُخت ای ماه شب چارده ازخون ترشد رفتی وماند فروغ رجز شب شکنت گرچه حاجت به کفن نیست شهیدان رالیک شده پیراهن خونین تن تو کفنت درکنار تن صدچاک تو فریاد زنم یادگار حسنم ،سوختم از سوختنت به چه حالی ببرم سوی حرم جسم تورا منتظر مانده به ره مادر غرق محنت داغ برداغ دلم آمده گر می گریم تازه شد داغ علی باغم پرپر شدنت سوخت گرچه دل محزون «وفایی» امّا صدهزاران دل عاشق شده بیت الحزنت
مثل یک مرد که بر جنگ جهان می آید سیزده ساله چنان شیر ژیان می آید سیزده ساله ولی هیبت یل ها دارد در وجودش جگر حضرت سقا دارد از جمل خاطره داران همگی ترسیدند در رجز های پسر اصل پدر را دیدند جانْ حسن بود که تکبیر ابوفاضل شد مثل این است که تکثیر ابوفاضل شد کوفه از نام حسن مثل جمل می لرزید قاسم از لذت احلی من عسل می خندید بر لب اهل حرم نام حسن گل می کرد مادرش بر سر سجاده توسل می کرد ولی افسوس که از کینه امانش ندهند فرصت آه عمو جان به زبانش ندهند مثل آیینه ی بشکسته که صد قسمت شد زیر مرکب بدن تا شده بد قسمت شد لبش از داغی سر نیزه ی دشمن می سوخت بدنش را به زمین سم ستوران می دوخت تیر باران پدر هر که نرفته حالا سنگ باران پسر آمده در کرببلا جان نرفته است ز جانش که عمو جان آمد عطر جانش ز فراسوی بیابان آمد مرغ بسمل شده از درد به خود می پیچد با نسیمی بدنش روی زمین می ریزد زخم پهلوش گواهی ز بنی هاشم بود روی هر نیزه نشانی ز تن قاسم بود درد بی درد یتیمی ز تنش بیرون شد نیزه ای رفت ز پشت بدنش بیرون شد
ستاره بود که راهی آسمان شده بود عزیز نجمه در آن بزم جان‌فشان شده بود عروس قافله مبهوت از شتابش بود زمان رفتن داماد کاروان شده بود چقدر شکل نبردش شبیه استاد است علی اکبر و عباس توامان شده بود نقاب چهره‌اش افتاد، ضجه زد دشمن خبر رسید به فتنه؛ حسن جوان شده بود اشاره کرد به ازرق؛ نبرد شد خندق شبیه حیدر کرار پهلوان شده بود حریف او چو نبودند دوره اش کردند دلاوریش بر آن کافران گران شده بود مگر نه اینکه به داماد نقل می‌پاشند ولی به قامت او سنگ‌ها روان شده بود چقدر نیزه به پهلوش رفت و آمد کرد شبیه فاطمه انگار امتحان شده بود به آن نبرد اگر چه دوان دوان می‌رفت ولی به خیمه عروجش کشان کشان شده بود
نیزه پس از نیزه میان پیکرش بود خنجر پس از خنجر میان حنجرش بود این سو حسین ابن علی خون گریه می کرد آن سو عزادار عزایش مادرش بود آن گاه که بر پهلویش می خورد نیزه تصویر زهرا پیش چشمان ترش بود بی شک میان جسم او راهی نمی یافت شمشیر اگر از معرفت چیزی سرش بود قاسم به زیر دست و پای یک سپاه و شمر لعین مشغول مدح لشکرش بود با این همه سختی ، خدا را شکر در دشت تنها نبود و شاه بالای سرش بود
"آیینه‌ ی مرد جمل آمد به میدان یک شیر دل مانند یل آمد به میدان با سیزده جام عسل آمد به میدان ای لشگر کوفه اجل آمد به میدان باید که قبر خویش را آماده سازید در دل جگر دارید اگر بر او بتازید رفته به بابایش که این‌گونه شریف است از نسل پاک صاحب دین حنیف است قاسم اگر چه قدّ و بالایش ظریف است امّا خدایی او سپاهی را حریف است گوید به او عمّه: به بدخواه تو لعنت مه‌ پاره‌ ی نجمه! به بدخواه تو لعنت شاگرد رزم حضرت عباس، قاسم آمد ولی در هیبت عباس، قاسم در بازوانش قدرت عباس، قاسم به‌ به که دارد غیرت عباس، قاسم عمّامه‌ ی او را عمویش با نمک بست مانند بابایش حسن، تحت‌الحنک بست قاسم حریف تن به تن دارد؟ ندارد این نوجوان جوشن به تن دارد؟ ندارد چیزی کم از بابا حسن دارد؟ ندارد اصلاً مگر ازرق زدن دارد؟ ندارد ازرق کجا و شیر میدان خطرها قاسم بُوَد رزمنده‌ی نسل قمرها وقت پریدن ناگهان بال و پرش ریخت یک لشکری را ریخت آخر پیکرش ریخت از میمنه تا میسره روی سرش ریخت از روی زین افتاد قلب مادرش ریخت مثل مدینه کوچه ای را باز کردند پرتاب سنگ و نیزه را آغاز کردند"
دم ثابت هر شب👇 آمدم تا جان دهم درراه دین و باورم بارالها این سرم ۲ این من و این پیکر و این اصغر و این اکبرم بارالها این سرم ۲ شب اول👇 نامه‌های کوفیان پُر بوده از مکر و ریا یا حسین کوفه نیا ۲ سنگ‌بارانت کنند این مردمان بی حیا یا حسین کوفه نیا ۲ شب دوم👇 آشنایی گفت این صحرا، بیابان بلاست نام اینجا کربلاست ۲ بوی خون می‌آید از این خاک، غوغایی به پاست نام اینجا کربلاست ۲ شب سوم👇 عمه جان امشب کند خورشید غرق خون ظهور آمده از راه دور ۲ از ره تشت طلا و نیزه و کنج تنور آمده از راه دور ۲ شب چهارم (فرزندان حضرت زینب)👇 گفت زینب این دو شاگردِ دبستان حسین هردو قربانِ حسین ۲ جانِ آن‌ها هدیه ناقابلِ جانِ حسین هر دو قربانِ حسین ۲ شب چهارم (حُر)👇 توبه بر لب دارد و در حِصن قرآن آمده حر پشیمان آمده ۲ با نگاه فاطمه در بزم خوبان آمده حر پشیمان آمده ۲ شب پنجم👇 ناگهان از خیمه‌ها آمد یتیم مجتبی خیمه شد ماتم‌سرا ۲ شد سپر پیش عمو، شد دست او از تن جدا خیمه شد ماتم‌سرا ۲ شب ششم👇 وارثِ شیر جمل قاسم به میدان آمده ماه تابان آمده ۲ چون پدر بر یاری اسلام و قرآن آمده ماه تابان آمده ۲ شب هفتم👇 کودک شش‌ماهه‌ام از تیر دشمن خورده آب آه از قلب رباب ۲ بر سر دوش پدر ای نازنین راحت بخواب آه از قلب رباب ۲ شب هشتم👇 شد جوانم غرق خون در پیش چشمان ترم ارباً اربا اکبرم ۲ کاش تا این جسم خونین را نبیند خواهرم ارباً اربا اکبرم ۲ شب نهم👇 شعله زد داغ برادر بر دل حسّاس من کشته شد عباس من ۲ پشت من بشکست و شد پامال، باغ یاس من کشته شد عباس من ۲ شب دهم👇 شمر گفتا این من و این ضربه‌های آخرم این من و این خنجرم ۲ شاه گفتا راضی‌ام من بر رضای داورم این من و این حنجرم ۲ شام غریبان👇 گشته ناموس خدا آواره‌ی دشت بلا آه از کرببلا ۲ پیکر خون خدا بر خاک مانده سر جدا آه از کرببلا ۲ امام سجاد علیه السلام👇 در مرور خاطراتش اشک می‌ریزد مدام آه از بازار شام ۲ آه از بزم شراب و طعنه‌ها و ازدحام آه از بازار شام ۲
شب آمده تا سیاه‌پوشش باشد رود آمده مظهر خروشش باشد سردار سپاه عاشقان است حسین بی آنکه ستاره‌ای به دوشش باشد
این کودک اگرچه قامتش کوتاه است تا مرد شدن یک قدم از او راه است گفتند: چرا زمین به خود می لرزد؟ دیدند صدای پای عبدالله است..
چشم‌ت به جهان درس شکیبایی داد معنایی نو به عشق و شیدایی داد عالم همه یعقوب شد و چشمش را پیراهن خونین تو بینایی داد
پیراهنت از بهار عطرآگین‌تر داغت ز تمام داغ‌ها سنگین‌تر کام همه تلخ شد ز داغت امّا در کام تو مرگ از عسل شیرین‌تر
از خیمه برون آمد و شد سوی سپاه با قامت سرو و با رخی همچون ماه ناگاه برآمد از دل دشمن و دوست: «لا حول و لا قوّة الا بالله»
پير همه بود اگر چه خود کودک بود صبرش به غريبي پدر اندک بود مي کرد به ني اشاره مي گفت رباب اي کاش سر نيزه کمي کوچک بود حضرت علی اصغر (ع) روضه
علیه‌السلام 🔹دو راه داشتم🔹 قبول دارم در کربلا صواب نکردم ملامتم نکن! آغوش را جواب نکردم همه توان خودش را گذاشت حرمله اما خدا گواه به سمت علی شتاب نکردم به زهر، کام مرا تلخ کرد حرمله اما هوای بوسه بر آن شیشۀ گلاب نکردم هزار بار مرا سمت مشک آب فرستاد ولی به حضرت عباس فکر آب نکردم دو راه داشتم: اصغر - حسین... ساده بگویم که چشم بستم و از این دو انتخاب نکردم به تیره بختی من تیر نیست در همه عالم که هیچ کار برای دل رباب نکردم
علیه‌السلام 🔹سورۀ کوچک🔹 جان به پیکر داشت وقتی مشک‌ها جان داشتند کاش می‌شد ابرها آن روز باران داشتند کاش می‌شد قطرۀ آبی به خیمه می‌رسید آب‌ها هم کاش که حرّ پشیمان داشتند آب باعث شد که مردی آب شد پیش همه آب‌ها از شمر گویا اذن میدان داشتند کودکی آرام شد با لای‌لای تیرها بعد از آن گهواره‌ها خواب پریشان داشتند سورۀ کوچک که روی دست بابا ذبح شد مجلس مرثیه‌ای آیات قرآن داشتند بند قلب آسمانی‌ها به مویی بند بود بر نخ قنداقه‌اش از بس که ایمان داشتند... هیچ داغی مثل داغ کودک شش‌ماهه نیست اهل‌بیت از حرمله بغض دوچندان داشتند نیزه‌ها در پشت خیمه خاک بر سر ریختند ماه‌های روی نیزه چشم گریان داشتند