eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
2.2هزار دنبال‌کننده
2 عکس
0 ویدیو
54 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
علیه‌السلام 🔹غروبی نفس‌گیر🔹 پیش چشمم تو را سر بریدند دست‌هایم ولی بی‌رمق بود بر زبانم در آن لحظه جاری قل اعوذ برب الفلق بود گفتی «آیا کسی یار من نیست؟» قفل بر دست و دندان من بود لحظه‌ای تب امانم نمی‌داد بی‌تو آن خیمه زندان من بود کاش می‌شد که من هم بیایم در سپاهت علمدار باشم کاش تقدیرم از من نمی‌خواست تا که در خیمه بیمار باشم... ماندم و تا ابد دادم از کف طاقت و تاب، بعد از اباالفضل ماندم و ماند کابوس یک عمر خوردن آب، بعد از اباالفضل ماندم و بغض سنگین زینب تا ابد حلقه زد بر گلویم ماندم و دیدم افتاد بر خاک قاسم آن یادگار عمویم گفتم ای کاش کابوس باشد گفتم این صحنه شاید خیالی‌ست یادم از طفل شش‌ماهه آمد یادم آمد که گهواره خالی‌ست پیش چشمم تو را سر بریدند دست‌هایم ولی بی رمق بود بر زبانم در آن لحظه جاری قل اعوذ برب الفلق بود
علیه‌السلام 🔹زینت سجادهٔ عشق🔹 بعد از آن واقعهٔ سرخ، بلا سهم تو شد پیکر سوختهٔ کرب‌وبلا سهم تو شد بعد از آن واقعه، هفتاد و دو آیینه شکست ناگهان داغ دل آینه‌ها سهم تو شد بعد از آن واقعه، آشوب قیامت برخاست بر سر نیزه سر خون خدا سهم تو شد بعد از آن واقعه خون جوش زد از چشمانت خطبهٔ اشک برای شهدا سهم تو شد بعد از آن واقعه در هرولهٔ آتش و خون در شب خوف و خطر خطبهٔ «لا» سهم تو شد بعد از آن واقعه در فصل شبیخون ستم خوردن زخم ز شمشیر جفا سهم تو شد خیمهٔ نور تو در فتنهٔ شب سوخت ولی کس نپرسید که این ظلم چرا سهم تو شد بعد از آن واقعه، ای زینت سجادهٔ عشق از دلت آینه جوشید، دعا سهم تو شد بعد از آن واقعه، ای کاش که می‌مردم من مصلحت نیست بگویم که چه‌ها سهم تو شد بعد از آن واقعهٔ سرخ حقیقت گل کرد کربلا در تو درخشید خدا سهم تو شد
علیه‌السلام 🔹شمع قافله🔹 در کربلا شد آنچه شد و کس گمان نداشت هرگز فلک به یاد، چنین داستان نداشت در کربلا هر آنچه بلا بود، عرضه شد تیری دگر قضا و قدر در کمان نداشت از این شراره خرمن عمر ستاره سوخت بود آسمان به جای ولی کهکشان نداشت بعد از عروج حجت رحمان به عرش نی دیگر زمین سکون و قرار آسمان نداشت زین‌العباد باز به گیتی قرار داد ورنه سکون، عوالم کون و مکان نداشت او شمع راه قافله در شام تار بود حاجت به نور ماه، دگر کاروان نداشت... با کوله‌بار درد در آن دشت پر لهیب جز دود آه بر سر خود سایه‌بان نداشت گفتند: ماه بود و درخشید و جلوه کرد دیدم که مه به گردن خود ریسمان نداشت گفتند: سرو بود و خرامید و ناز کرد دیدم که سرو، طاقت بند گران نداشت در انقلاب سرخ حسینی کسی چو او نقش حماسه‌ساز «ولی» را بیان نداشت در گیر و دار معرکۀ کفر و شرک نیز دوران چو او سوار حقیقت‌نشان نداشت... حق را زیان ز جانب باطل نمی‌رسد بیمی گل همیشه بهار از خزان نداشت تنها نه شمع از شرر شعله برفروخت «پروانه» هم ز شعلۀ آتش امان نداشت
🔹خداحافظ...🔹 ما را نمانده است دگر وقت گفتگو تا درد خویش با تو بگوییم موبه‌مو از خار گرچه گرد حرم پاک کرده‌ای تا شام و کوفه راه درازی‌ست پیش رو خون، گوشواره‌ها زده بر گوش‌هایمان صد بغض مانده جای گلوبند در گلو تنها گذاشتیم تنت را و می‌رویم اما سر تو همسفر ماست کوبه‌کو بی‌تاب نیستیم... خداحافظت پدر! بی‌آب نیستیم... خداحافظت عمو!
🔹الرحیل...🔹 پس سرخ شد عمامۀ آن سیّد جلیل تیغ آن چنان زدند که لرزید جبرئیل زینب به فکر آن که یتیمان اهل‌بیت چون بگْذرند از برِ آن تشنه‌لب ‌قتیل... راوی نوشت: پیش‌تر از کاروان شام سوی مدینه، قافلۀ ناله شد گسیل زیرا که گفته بود نشان شهادت است چون در مدینه خون شود، آن تربتِ اصیل... در خون خود خضاب شد، آن روی بی‌نظیر بر نیزه آفتاب شد، آن رأس بی‌بدیل در ماتمش به تسلیتِ خاتم آمدند از آسمان، کلیم و مسیح، آدم و خلیل آنک سری که همسفران را دهد سلام آیینه‌ای که گم‌شدگان را شود دلیل بی‌سر به خیل گم شده گوید که «الصّلا» بی‌تن، سراغ قافله جوید که «الرّحیل»...
علیهاالسلام 🔹سفر آغاز شد🔹 با سری بر نی، دلی پُر خون، سفر آغاز شد این سفر با کوله‌باری مختصر آغاز شد کربلا اما برای زینب از این پیش‌تر از شکاف فرق خونین پدر آغاز شد کربلا شاید که با تیری به تابوت حسن کربلا شاید که با خون جگر آغاز شد خیمه‌ای که سوخت، زینب را به حیرت وا نداشت کربلا از شعله‌های پشت در آغاز شد کربلا را دیده‌ای از چشم زینب؟ معجزه‌ست! وَه! چه اعجازی که با شقّ‌القمر آغاز شد اربعین، زینب مجال گریه بر این داغ یافت پس محرم تازه در ماه صفر آغاز شد کربلا با داغ هفتاد و دو تَن پایان گرفت کربلای دیگری با یک نفر آغاز شد...
. السلام علیک یا مظلوم یا اباعبدالله آیا هدف ز خلقت ما معرفت نبود این آفرینشِ همه جز موهبت نبود شرح خصال عترت طه نگفتنی است آدم به عزم و رتبه در این مرتبت نبود در سال های دعوت و ابلاغ وحی رب یک لحظه راحتی و دمی عافیت نبود در آیه های مصحف حق بهر اهل بیت غیر از فضیلت و سخن از منقبت نبود اجر رسالت نبی از جانب خدا غیر از مودّت و کرم و مرحمت نبود گاهی به ضرب درب و گهی سنگ و نیزه ها آیا برای عترت او منزلت نبود آتش زدن به خیمه و دامان دختران دیگر چنین سزا و چنان عاقبت نبود حتی عرب به رسم بد جاهلیّتش این گونه در ستمگری اش بی صفت نبود بر دختران داغ دیده و رنجیده و اسیر سیلی و تازیانه دگر تسلیت نبود شد برترین تقربِ حق اشکِ بر حسین گریه برای غربت او بی جهت نبود باید که معرفت به مرام حسین داشت آیا هدف ز خلقت ما معرفت نبود چهارشنبه ۲۷ تیر ۱۴۰۳ یازدهم محرم ۱۴۴۶
. السلام علیک یا مظلوم یا اباعبدالله بود آن چه که در حرم به غارت رفته گهواره و هم علَم به غارت رفته با پیکر عریان تو زینب می گفت : پیراهن کهنه هم به غارت رفته ؟
. السلام علیک یا صاحب الزمان عجل الله۰ تعالی فرجه الشریف آمدی در بین ما ، امّا تو را نشناختم هی زدی من را صدا امّا تو را نشناختم ای غریب فاطمه دائم کنارم بوده ای موقع درد و بلا امّا تو را نشناختم گر سراغم آمده ،بیماری صعب العلاج داده ای من را شفا امّا تو را نشناختم آمدم با صد امید و آرزوی وصل تو زیر خیمه ی عزا اما تو را نشناختم گاه بین گریه کن ها گاه با هر سینه زن خواندمت با هر نوا اما تو را نشناختم در شب جمعه برای دیدنت یابن الحسن آمدم کرب وبلا اما تو را نشناختم تا بیایی بزم ما خواندم کنار علقمه روضه ی دست جدا اما تو را نشناختم ..... گفت زینب: ای حسینم، آمدم در قتلگاه در میان‌ کشته ها امّا تو را نشناختم آمدم با آه بین لاله های پرپرت پرپر از دست جفا ،امّا تو را نشناختم دفن بودی زیر سنگ و خنجر و سرنیزه ها بود جسمت آشنا اما تو را نشناختم رأس تو بر نیزه ها رفت و تن صد چاک تو بین مقتل شد رها اما تو را نشناختم علی مهدوی نسب(عبدالمحسن)
. غروب بود و تنی چاک چاک در صحرا غروب یود و تنی روی خاک در صحرا غروب بود و روان خون پاک در صحرا غروب بود و شبی ترسناک در صحرا غروب بود و زمان هجوم و غارت بود غروب بود و شب اول اسارت بود بیا به روضه ی قبل از غروب برگردیم که زیر سُم نشده لاله کوب ، برگردیم نبود روی تنش  سنگ و  چوب ، برگردیم نداشت زخم و تنش بود خوب برگردیم نوشته اند مقاتل ، دروغ باشد کاش برید خنجر قاتل ، دروغ باشد کاش گمان کنیم که او هم زره به تن دارد گمان کنیم که یک کهنه پیرهن دارد که جای سالم و بی زخم در بدن دارد گمان کنیم که این کشته هم کفن دارد گمان کنیم که هرقدر غصه و غم هست کنار زینب کبری هنوز محرم هست چقدر روضه ی جانکاه کربلا دارد چقدر داغ جگرسوز نینوا دارد رسیده دشمن و چشمش مگر حیا دارد برای روضه ی زینب بمیر ، جا دارد غروب بود و مقاتل که روضه خوان بودند محارم حرمش بین ناکسان بودند امام ظهر به نی بود و آیه بر لب داشت امام عصر دهم بین خیمه ها تب داشت اگرچه دختر حیدر غمی معذّب داشت هوای معجر خود را همیشه زینب داشت تمام دخترکان را سوار محمل کرد برای رفتن خود گریه کرد و دل دل کرد نداشت محرمی و مثل شمع سوسو زد به نیزه ی سر عباس خواهری رو زد گمان کنیم که چون دست را به پهلو زد برای خواهر ارباب ناقه زانو زد گذشت کرببلا ، روضه ها نگشته تمام هنوز مانده مصیبت ، امان ، امان از شام
. با امام زمان عج ، در روز عاشورا ---------- غم هجران تو را با که کنم عنوانش که بگیرد جگر سوخته ام دامانش سخن از هجر نگویم به کسی چون دانم می زند شعله به جان یار من و هجرانش آوَرَد نور به شب های غریبانه ی ما گر پدیدار شود ماه رخ پنهانش همه دم سوخته ام ، هیچ ندانم مولا به کجا ختم شود عمر من و پایانش چه جگر سوز تر از این که بگویم آقا سائل افتاده جدا از حرم سلطانش دوری از یار فراهم بکند بُحران ها چه کنم از غم هجران تو و بُحرانش آمدم تا که مرا هم بنوازی مولا مثل ابری که رسد بر همه کس احسانش بگذارید که شرحی بنویسند از خون باز بر نیزه شده حضرت حق قرآنش می برم نام حسین و جگرم می سوزد که به عالَم زده صد شعله غم سوزانش وقتی از سوز عطش یاد کنم با دل خون چه جگرها که بسوزد ز لب عطشانش خصم زد سنگ به پیشانی نورانی او ریخت خون های جبینش ، به رخ تابانش شد جدا رأس حسین و به حرم غوغایی ست سینه زن ، ناله کُنان از غم او طفلانش شد حسین بن علی غرقِ به خون بعد از آن ناگهان سوخت در آتش همه ی سامانش بر تنش تاخته اند اسب ز کین اهل جفا آه از کفر که اینگونه بُوَد طغیانش نه فقط «یاسر» ازین مرثیه ها می گرید اهل عرش اند همه گریه کُنان نالانش ** «یاسر»
. به نام خدا روزی خور غمم با روضه زنده ام مهمان ماتمم با روضه زنده ام در بزم عاشقی با یاد کربلا با عشق مَحرمم با روضه زنده ام اشکم به پای عشق اعجاز می کند اکسیر اعظمم با روضه زنده ام تا گریه می کنم بر لاله های عشق لبریز شبنمم با روضه زنده ام از نور کربلا روشن شده دلم خورشید عالَمم با روضه زنده ام نشو و نمای من باشد ز اشک من سرسبز و خُرّمم با روضه زنده ام بی مِنّت فرات دارم طراوتی چون عطر زمزمم با روضه زنده ام پای عقیده ام اِستاده ام چو کوه سرسخت و محکمم با روضه زنده ام هرگز شکست نیست اینجا برای من بالاست پرچمم با روضه زنده ام آدم گریسته بر داغ کربلا از نسل آدمم با روضه زنده ام آب حیات من اشک است و خون دل غمگین و درهمم با روضه زنده ام در پای عشق تو در مکتبت حسین ماندم ، مصمّم با روضه زنده ام موسی شدم به طور آئينه آورم عیسی بن مریمم با روضه زنده ام نظمی گرفته ام «یاسر» ز اشک خود یعنی منظّمم با روضه زنده ام ** حاج محمود تاری «یاسر»