eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
1.6هزار دنبال‌کننده
8 عکس
0 ویدیو
2 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
گریه‌هایش بر سر دنیایتان آوار شد آن طبیب مهربان، آخر خودش بیمار شد آفتابی بود و محروم از تماشایش شدید در شب روشنگری‌ها نور او انکار شد گرچه اشباه الرجال آتش به جان او زدند تا ابد شرمنده از آن ماجرا، مسمار شد بی زره، بی تیغ، بی خنجر به میدان آمده خاکریز جبهه‌اش بین در و دیوار شد گرچه مردان غیور شهرتان خوابیده‌اند کودکی قبل از تولد، عازم پیکار شد این که می‌سوزد میان شعله‌ها "عشق علی" است گرچه عشق آسان نمود اول، ولی دشوار شد
تا فکر و ذکر من همه دیدار دلبر است من در میان جمع و دلم جای دیگر است من در میان جمع و دلم سمت سامراست آنجا که اشک زائرش از آب کوثر است دیری‌ست رفته است و دگر و برنگشته است دیری‌ست آسمان دلم بی‌کبوتر است او پیش رو نشسته و من کورم از گناه او می‌زند صدایم و ما گوش‌مان کر است آواره‌ایم در هیئات و شنیده‌ایم در روضه احتمال حضورش قوی‌تر است شاید صدای گریه‌ی آقا بلند شد چون روضه‌های مادر او گریه‌آور است در فاطمیه پهلوی او تیر می‌کشد او نیز زخمی غم دیوار و آن در است آقا سری بزن به مدینه نگاه کن کوچه بدون تو صحرای محشر است آقا بگو چگونه تحمل بیاورم؟ یک زن که در مقابل یک فوج لشکر است انگار در گلوی شما بغض می‌شود آن ریسمان که بسته به دستان حیدر است گرچه پر از گناه ولی در رکاب‌تان آخر شهید می‌شوم، این حرف آخر است
بالاتر از اندیشه‌ی دنیاست زهرا بالاتر از بالاتر از بالاست زهرا نور خداوند است هر سو بنگری هست سرّ خداوند است، نا پیداست زهرا اهل قیاس او را نمی‌فهمند هرگز آن‌سوتر از مقیاس انسان‌هاست زهرا درس شهادت را حسین آموخت از او مرد آفرینِ روز عاشوراست زهرا در زندگی چیزی برای خود نمی‌خواست هرچه علی می‌خواست را می‌خواست زهرا روزی که مردم وقت یاری خواب بودند پای غریبی علی برخاست زهرا دل را به آتش زد علی تنها نماند افسوس خود در شعله‌ها تنهاست زهرا پروانه‌ها از شعله‌ها پروا ندارند در سیل آتش کوهِ پا برجاست زهرا در انتهای این مصاف نابرابر پیروز میدان بی‌گمان زهراست زهرا...
سند محکم مظلومیت حیدر بود چادر سوختۀ فاطمه، روشنگر بود کاش اسلام نمی‌دید چنین روزی را آنکه می‌سوخت، جگرگوشۀ پیغمبر بود یاس یاسین پسری داشت خدایا پسری عمر آن غنچۀ نشکفته ز گل کمتر بود گاه ای علّت ایجاد! به خود می‌گویم من و ما کاش نبودیم ولی مادر بود پیر شد بعد تو آقای جوانان بهشت دیدن قاتلت از بس‌که عذاب آور بود آه مادر! چه از آن کشتۀ عطشان گفتی زینبت گفت که این توصیۀ آخر بود آنچه با دیدن آن پشت حسین تو شکست بعدِ پهلوی تو، پهلوی علی اکبر بود
دیشب که چشم شهر مست خواب شیرین بود زینب کنار مادرش تا صبح غمگین بود دست دعا در ربنای خانه می‌لرزید انگار لکنت بر زبان سرخ آمین بود با جان پیغمبر چه می‌کردید ای مردم آیا مودت با ذوی القربای او این بود؟ با زخم بازو، زخم پهلو، زخم ابرویش من شک ندارم درد او تنهایی دین بود من شک ندارم درد او تنهایی حیدر در التهاب لحظه‌های سخت تدفین بود حیف دعا! حیف غم الجار ثم الدار! این شهر تنها مستحق چوب نفرین بود درد یتیمی درد سنگینی‌ست این یعنی مادر میان بستر خود نیز تسکین بود
تا سمت گلستان، گذرِ راهزن افتاد با ضربه‌ی پا شاخه گلی بر چمن افتاد هر روز در این خانه غذا پخته شد اما هر روز در این خانه غذا از دهن افتاد سخت است تماشای زمین خوردن مادر ای وای که این قرعه به نام حسن افتاد این واژه‌ی «افتاد» پر از غصه و درد است حالا به دلم روضه‌ی یک بی کفن افتاد زهرا و حسن هردو مدینه‌اند ولیکن همواره حسین است که دور از وطن افتاد ای کاش نیاید، برود از لب گودال آن کس که نگاهش به عقیق یمن افتاد
تا نفس در سینه دارم یاد زهرا می‌کنم خویش را وقف دل ناشاد زهرا می‌کنم صاحبش زهراست هر جا که حسینیه بُوَد پس دل خود را حسین آباد زهرا می‌کنم من همیشه بهره‌ی چندین برابر می‌برم هر چه خرج روضه‌ی اولاد زهرا می‌کنم بی حرم ، حاجت دهد... پس این دل بیمار را من دخیل پنجره فولاد زهرا می‌کنم خواب دیدم ساکن شهر مدینه هستم و گریه‌ها بر ناله و فریاد زهرا می‌کنم برخلاف اهل یثرب که تماشاچی شدند در میان شعله‌ها امداد زهرا می‌کنم..
می‌رود از آن سَرِ دنیا خبر می‌آورد شعر در وصف تو باشد بال در می‌آورد شعر در وصف تو یعنی اشک، یعنی اشک، اشک شاعر این ابیات را با چشم تر می‌آورد مصرع اول اگر از «در» بگوید با خودش مصرع دوم سر از دیوار در می‌آورد... پرسشم تلخ است و پاسخ تلخ‌تر، این روزگار، کی برای چیدن یاسی تبر می‌آورد؟ در جواب این که در کوچه چه آمد بر سرش فاطمه هر بار اما و اگر می‌آورد دست او بالا نمی‌آید، ولی این روزها نام ما را در دعایش بیشتر می‌آورد
علی: آن که ندیده هیچ میدانی شکستش را ولی نامردها در خانه‌اش بستند دستش را دهان صبر وا مانده است از صبر جوانمردی که دیده روزگاری درب خیبر، ناز شستش را نگاهش کرد خاموش آتش نمرود را، اما در این آتش علی از دست خواهد داد هستش را به اسم دین درِ آن خانه‌ای را می‌زنند آتش که اسلام از درِ آن خانه دارد چفت و بستش را از اسلامِ پس از سوزاندن این در چه خواهد ماند؟! تصور کن، خرابه خانه‌ای بعد از نشستش را اگر اسلام این باشد که این‌ها مدعی هستند الهی که خدا ویران نماید پای بستش را!
کنار فضّه صمیمانه کار می‌کردی به کار کردن خود افتخار می‌کردی درخت‌های بهشتی به پایت افتادند همان شبی که هوای انار می‌کردی فقیر هرچه می‌آمد اسیر برمی‌گشت تمام عالمیان را دچار می‌کردی دلیل خندۀ حیدر! چه شد که بعد پدر مدام گریۀ بی‌اختیار می‌کردی؟ چه شد محبت همسایه‌ها؟ دعایت را چه مادرانه به آن‌ها نثار می‌کردی! تمام مردم اگر کور و کر، علی دیده‌ست فدک فدک همه جا را بهار می‌کردی و شقشقیه به نهج‌البلاغه رو آورد شبی که پشت به این روزگار می‌کردی چقدر خانه مرتب شد آن شب آخر اگر مریض نبودی چکار می‌کردی؟
فضای خانه‌ی تو رنگ و بوی ریحان داشت صدای زمزمه‌هایت شمیم قرآن داشت هوای دشت قنوتت همیشه ابری بود قنات اشک زلالت همیشه جریان داشت اگر چه مادر آبی ولی همه دیدند تنور خانه‌ی گرم تو بی عدد نان داشت تو با یتیم و فقیر و اسیر همدردی چرا که سفره‌ی سبزت همیشه مهمان داشت نماز و راز و نیاز و دعای نیمه شبت برای دوست و دشمن مگر که پایان داشت؟ بهشتِ رویِ زمین بودی و امیرِ بهشت میان روضه‌ی شهر مدینه، رضوان داشت خدا که خون خودش را به دست تو پروَرد به مادرانگی تو چه قدر ایمان داشت :: نخواستم بروم سمت قتلگاه اما گریز زد قلمِ من، قلم، پریشان داشت... به سمت لحظه‌ی تنهایی کسی می‌رفت که خیمه، وقت وداعش هوای باران داشت به قتلگاه رسیدی، کنار پیکر او به احترام تو می‌ایستاد اگر جان داشت حسین، قلب رسول، این چنین به خاک نبود سیاه لشکرِ دشمن اگر مسلمان داشت سری به نیزه بلند است روبه روی تو، آه سری به نیزه رها، لا اله الا الله
خوشا دلی که قرار است بی‌قرار تو باشد که راه چاره ندارد مگر دچار تو باشد سپرده‌ام به دلم تا به گرد رویت گردد که از تو نور بگیرد، که در مدار تو باشد تنم قرار ندارد مگر به‌پای تو افتد سرم چه فایده دارد مگر نثار تو باشد «در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم» خوشا به محتضری که در انتظار تو باشد چه سالخورده، چه کودک، بزرگ باشد و کوچک عزیز ماست هر آن‌کس که از تبار تو باشد از آن زمان که فروریخت حرمت تو، بنا شد که هر چه هست در این خاک، سوگوار تو باشد زمانه دشمن جان شد، بهار رفت و خزان شد و مرگ نیز بر آن شد که داغدار تو باشد تویی نشان خداوند بی‌نشان و عجب نیست که بی‌نشانه‌ترین آسمان، مزار تو باشد...
. بر غزل استاد سیدرضا مؤید ( گر نگاهی به ما کند زهرا ....) « گر نگاهی به ما کند زهرا دردها را دوا کند زهرا » چه نگاهی؟! همان که تار شده بستری مادرِ نگار شده بسترِ مادرِ حرم پهن است غصِّه قلبِ ابوتراب شکست اهلِ این شهر وُ حرفِ بی‌پایه پچ‌پچ و طعنه‌هایِ همسایه روزگاری عجیب و غمگین است روضه‌یِ فاطمیه سنگین است دخترِ ختم‌الانبیا دارد .... از غمِ شاهِ کعبه می‌بارد شیرِ حق می‌شود اسیر خدا یاس را غصّه کرده پیر خدا در وُ دیوارها پر از روضه محرمِ دردِ مادرم فضّه فضّه ظلمِ مدینه را دیده میخِ خونی و سینه را دیده فضّه اَمَّن یُجیبِ آخر بود خونِ شش‌ماهه بر رویِ در بود دلِ زهرا و فضّه شور افتاد آرزو بود دیدنِ نوزاد نشد این آرزو برآوُرده فضّه فهمیده کودکی مرده حالِ زهرا شده خراب ولی .... سویِ کوچه دوید و گفت علی .... گر چه دشمن به من لگد زده است پیشمرگِ ولایت آمده است کعبه هستی و آمدم به طواف گفته لبّیک ضربه‌هایِ غلاف قنفذِ بی‌حیا غلافش را می‌زند بر رویِ دلِ مولا مرتضی بود و لاله و ناله.... ناله زد العجل اباصالح
. روضه‌یِ پایِ یک بی سروُپا که رویِ چادر باشد باید از شرم دلِ شیرِ خدا پُر باشد دستِ حق بسته وُ باز است دو دستِ شیطان حق بده حضرتِ حق مضطر و دلخور باشد هیزم وُ آتش وُ مسمار وُ لگد در دیوار در مدینه همه ابزارِ تشکّر باشد از رویِ شانه عبا را به رویِ یاس انداخت تا که مخفی کمی از چشمِ حسد دُ‌‌ر باشد صبرِ ایّوب کجا ؟! طاقتِ این زوج کجا ؟! روضه‌یِ فاطمیه فوقِ تصوّر باشد فاطمه آیِنه‌ای بود که شد خُرد ولی .... بازتاب است که در حالِ تکثُّر باشد چه مراعاتِ نظیری؟! مادرِ خوبِ حسین مادری کرد که از اهلِ حرم حر باشد سربه‌زیر آمد وُ در عرش سرافرازی کرد کربلا مبتکرِ اصلِ تهاتُر باشد اَیُّهاالنّاس گلِ یاس دعاگویِ شماست بر سرِ منتظران سایه‌یِ چادر باشد
میخوانم از شاهی که از حالم خبر دارد تا کوه غم را شاید از این سینه بر دارد ای کاش میشد قسمت و روزیِ من گردد از آن اشاراتی که با اهلِ سحر دارد در فاطمیه روضه گردی میکنم ، زیرا... مهدی به بزم روضه مادر نظر دارد شکی ندارم که می آید زیر این خیمه آری پسر بر مجلس مادر گذر دارد در فاطمیه از خدا باید فرج را خواست در روضه زهرا دعا کردن اثر دارد مادر تحمل کرد دردِ پهلوی خود را زیرا که ایمان بر قیامِ این پسر دارد والله ، زهرا تا قیامت نفرتی بی حد در سینه خود از ابوبکر و عُمَر دارد سروده : 
رو به قبله شدنت باور من نیست بمان بی تو جز مرگ، کسی یاور من نیست بمان پدرت کرد دعا پیر شوی پای علی این جوان مرگی تو باور من نیست بمان ای جوانمرگ علی مرگ علی امروز است فکر ماندن، بی تو در سر من نیست بمان چارساله است ولی سنگ صبور همه است روز بی مادری دختر من نیست بمان تا شنیدم خبر مرگ تو را افتادم رمقی بعد تو در پیکر من نیست بمان با وجودی که همه خلق خدا رفتنی اند وقت ، وقت سفر همسر من نیست بمان کلّمینی گل نیلوفر من، من علی ام مرهمی جز تو به چشم تر من نیست بمان ای (قتیل) در و دیوار ، به من رحمی کن مصحف ناطقم و کوثر من نیست بمان
کار داریم در این شعر فراوان با دَر گوییا خورده گره با غزلِ مولا ، در وَ قسم بَر ترکِ کعبه که حتی دیوار می شد از عشقِ علی پیشِ علی دَرجا در جانشینِ نبی الله که شد روزِ غدیر خستگی های پیمبر همه شد یکجا در می نشستند یتیمان همه شب منتظرش خیره بر در همگی تا بزند بابا در چیره بر قلعه ی قلبِ همِگان شد وقتی کنده شد با دَمِ یا فاطمه اش از جا در شُد دَرِ قلعه ز جا کنده ولی مرغِ دلم ناخود آگاه سفر می کُند از در تا در نکند در غزلم بسته شود دستانش نکند در غزلم باز شود با پا در میخِ در داغ شد و مادرمان زخمی شد او کنون تکیه به دیوار نماید یا در ؟! آنچنان با لَگدی باز شد آن در که همه فکر کردند که دیوار یکی شد با در آه سادات ببخشند ولی خورد زمین در همین فاصله هم کنده شد از لولا در رد شدند آن همه نامرد از آن در با پا تا که افتاد به رویِ بدنِ زهرا در بچه سید نشدم دستِ خودم نیست ولی وسطِ روضه دلم گفت بگویم مادر کربلا جلوه ی هفتاد وسه تَن می شد اگر اندکی تاب میاورد در آن غوغا در آه ای فاطمه؛ ای علتِ لبخندِ علی رفتی و بعدِ تو انداخت زِ پا او را در ما فقیریم و یتیمیم و اسیریم همه جز تو فریادرسی نیست بیا بُگْشا در با دعای فَرَجت از خودِ خورشید بخواه تا کمی باز کند روی همه دنیا در…
بر دشمن و دوست اعتبارش پیداست در قد خمیده اقتدارش پیداست کی گفته که قبر فاطمه پنهان است در سینه‌ی عاشقان مزارش پیداست
علیهاالسلام 🔹زهرا امان ندارد!🔹 بیمارت ای علی‌جان، جز نیمه‌جان ندارد میلی به زنده ماندن، در این جهان ندارد غم چون نسیم پاییز برگ و بر مرا ریخت این لالۀ بهاران غیر از خزان ندارد... خواهم که اشک غربت از چهره‌ات بگیرم شرمنده‌ام که دیگر دستم توان ندارد بگذار کس نداند در پشتِ در چه بگذشت من لب نمی‌گشایم، محسن زبان ندارد هر کس سراغم آمد با او بگو که زهرا قدرش عیان نگردید، قبرش نشان ندارد شهری که در امان‌اند حتی یهود در آن در بین خانۀ خود، زهرا امان ندارد!...
تک بیتی های کاربردی در روضه فاطمیه 👇👇👇👇👇
تک بیتی/ آتش به گرد خانه ما درطواف شد/قنفذ ز مالیات مدینه معاف شد/التماس دعا
تک بیتی زبانحال یتیمان حضرت زهراباحضرت علی/ گرنمی گویی به مااحوال مادررامگو/لااقل برگو چراازمیخ درخون میچکد/التماس دعا
تک بیتی زبانحال حضرت علی بایتیمان بچه های حضرت زهرا/لبخندمیزندتاکه بخندندبچه ها/مادراگرچه جان بدهدبازمادراست/التماس دعا
امشب بخوانم روضه هایی که شنیدید یادی کنم از نغمه هایی که شنیدید از روضه های غربت زهرا و حیدر از فاطمیه ، بازو و پهلوی مادر تا مصطفی پر زد غم عالم شروع شد بعد از نبی دیگر غم و ماتم شروع شد بر خانه ی وحیِ خدا پَرخاش دادند بر حیدر و بر فاطمه پاداش دادند پاداش زهرا و علی غَصب فَدَک بود مُزد رسالت در مدینه با کتک بود با یک لگد شد قامت بانو خمیده با کشتن محسن شده زهرا شهیده وقتی که در آتش گرفت ثانی رسیده با تازیانه در پِیِ زهرا دویده با سیلی و مسمارِ در نقش زمین شد از این دوشنبه فاطمه خانه نشین شد از بعد کوچه بستری گردیده زهرا شد نیمه جان و قَد کمان از ظلم اَعدا حالا کنار فاطمه مولا نشسته گوید به زهرا یاور پهلو شکسته زهرای من ! گو از چه با غم خو گرفتی ؟ کُشتی علی را بس که از من رو گرفتی آتش مزن با رفتنت بر جان حیدر بنما نظر تو بر دل سوزان حیدر وقت وداعِ دُختِ پیغمبر رسیده یعنی جداییِ دل و دلبر رسیده از پیش حیدر سوی بابا پر زد و رفت از ماتمش قلب علی یکباره بشکست دنیا ببین دیگر علی خیلی غریب است تنها مزار فاطمه او را طبیب است شبها صدای هِق هِقِ یک مرد خسته آید میان چاهِ کوفه دل شکسته ای چاهِ کوفه یاورم زهرا گرفتند عشقم گُلم دار و ندارم را گرفتند ✍️📗 @mortaza110shahmandi. ایتا