eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
1.5هزار دنبال‌کننده
9 عکس
0 ویدیو
2 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
نادیده گرفت، حرمت باران را در بند کشید، غیرت طوفان را آن سنگ‌دلی که باغ را آتش زد هم پنجره را شکست، هم گلدان را
نیازی نیست روضه سر بیاید نباید روضه‌خوان دیگر بیاید برای گریه، این ایّام کافی‌ست فقط گاهی صدای "در" بیاید
نیازی نیست روضه سر بیاید نباید روضه‌خوان دیگر بیاید برای گریه، این ایّام کافی‌ست فقط گاهی صدای "در" بیاید
از هر طرفی که رهسپر می‌گشتم پیش ضربات او سپر می‌گشتم همراهم اگر نبود در کوچه حسن تا خانه‌ی خود چگونه بر می‌گشتم
دستان علی ز کینه بسته‌ست بیا از دست غم زمانه خسته‌ست بیا حالا که شده روضه‌ی زهرا... برگرد حالا که دل حسن شکسته‌ست بیا
زمانه‌ای که به زهرا چنین جفا کرده‌ست مگر سلام علی را جواب خواهد داد؟!
دل از غم فاطمه توان دارد؟ نه وز تربت او كسی نشان دارد؟ نه آن تربت گم‌گشته به بر، زوّاری جز مهدی صاحب الزّمان دارد؟ نه مرحوم
از کوچه که برگشت، علی دید که در راه بسته‌ست دگر فاطمه بار سفرش را...
ای غایب از دو دیده‌ی دنیا! بیا بیا ای روشنیِ ظلمت شب‌ها! بیا بیا چشم انتظار روز ظهورت دو عالم است ای آرزوی قلبی زهرا! بیا بیا
عمری‌ست که با دعای تو یا زهرا من سینه زدم برای تو یا زهرا من معتقدم شفای عالم باشد... در چایی روضه‌های تو یازهرا
سجاده‌ی خویش را که وا می‌کردی تا آخر شب خدا خدا می‌کردی اما درِ خانه‌ی تو را سوزاندند آن‌ها که برایشان دعا می‌کردی
عرش از جریان خانه‌اش می‌لرزید از روضهٔ عاشقانه‌اش می‌لرزید دیوار و دری سوخته بود و یک مرد... مردی که پس از تو شانه‌اش می‌لرزید
آن‌طرف همسایه‌ها گفتند کمتر گریه کن مادر اما این طرف «اَلجار ثُمَّ الدّار» گفت...
ما قطره ولی وصل به دو دریائیم... ما ذره ولی مهر جهان آرائیم... خوشبخترین مردم دنیا مائیم... چون گریه کُن فاطمه‌ی زهرائیم
راضی به هر قضایِ خدا می‌روی علی چون نوح سمتِ موج بلا می‌روی علی دارم به فتحِ خیبر تو فکر می‌کنم با دست‌های بسته کجا می‌روی علی؟! ای سرشناس شهر! برای تو خوب نیست! مسجد چرا بدون عبا می‌روی علی؟! آیینه‌ی شکسته‌ی این کوچه‌ها منم از من شکسته‌تر تو چرا می‌روی علی؟! بی رحمیِ مغیره عجب شمرگونه است! داری چه زود کرببلا می‌روی علی! این کوچه، آخرش ته گودال می‌رسد داری میان حرمله‌ها می‌روی علی
کاش یک مشت بی حیا، ای دوست! آتش غم به حاصلت نزنند کاش یک روز در خیالت هم... مادرت را مقابلت نزنند
(زبان حال جناب سلمان) ناگهان پشت در شلوغ شدو کفر آتش به جان دین افتاد یک نفر با لگد به در زد و بعد مادری پشت در زمین افتاد من که سلمان اهلبیتم، پس چشم‌هایم به دست مولا بود من اجازه نداشتم آن‌روز فقط این کار، کار زهرا بود وسط خانه بودم و دیدم داشت زخم علی نمک می‌خورد دست مولا به ریسمان بود و فاطمه پشت در کتک می‌خورد یک طرف فاطمه که یاس علی‌ست یک طرف میخِ در که شعله‌ور است کاش می‌شد مرا کتک بزنند فاطمه دختر پیامبر است وای از دست نامسلمان‌ها تازیانه زدند بر قرآن گفتم ای وای یا رسول الله! دخترت را زدند نامردان بین آتش نفس نفس زد و گفت گرچه من دست بر کمر دارم محسنم هم اگر شهید شود از علی دست بر نمی‌دارم
تمام "عشق" خطی از کتاب فاطمه است و نور ذره‌ای از آفتاب فاطمه است! به استناد بیانات سیزده معصوم بهشت هشت درش جمله باب فاطمه است! برابر پدر خاک، مادر آب است امیر کل جهان بوتراب فاطمه است شروع نهضت سرخ مدافعان حرم میان کوچه و از انقلاب فاطمه است کدام کوچه؟ همان کوچه‌ای که کفر در آن شکست خورده‌ی فصل الخطاب فاطمه است خوشم که شیعه‌ام و چشم من به روز حساب به ذره‌پروری بی حساب فاطمه است!
ﺗﺎ ﮐﻪ ﺧﻮﺍﻧﺪﯼ ﭘﺪﺭﺕ ﺭﺍ، ﭘﺪﺭﺕ ﺟﺎﻥ ﺁﻭﺭﺩ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﻫﻢ‌ﺳﺨﻨﺖ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻗﺮﺁﻥ ﺁﻭﺭﺩ ﺑﺮﺩﻥ ﻧﺎﻡ ﺗﻮ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﮐﻪ ﺍﻋﻈﻢ ﺑﻮﺩﻩ‌ست ﻓﻀﻪ ﺑﺎ ﮔﻔﺘﻦ ﯾﺎ ﻓﺎﻃﻤﻪ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺁﻭﺭﺩ ﻭﺻﻠﻪﺩﺍﺭ اﺳﺖ ﺍﮔﺮ ﻣﻌﺠﺰﻩ‌ﺍﺕ ﺑﺎﮐﯽ ﻧﯿﺴﺖ ﭼﺎﺩﺭﺕ ﯾﮏ ﺷﺒﻪ ﻫﻔﺘﺎﺩ ﻣﺴﻠﻤﺎﻥ ﺁﻭﺭﺩ ﮐﻔﺮ ﭘﻨﻬﺎﻧﯽ ﯾﮏ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﺭﺍ ﺭﻭ ﻣﯽ‌ﮐﺮﺩ ﺁﻥ ﯾﻬﻮﺩﯼ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺍﯾﻤﺎﻥ ﺗﻮ ﺍﯾﻤﺎﻥ ﺁﻭﺭﺩ ﺩﺭ و ﺩﯾﻮﺍﺭ، ﺷﺒﯿﻪ ﺩﺭ ﺧﯿﺒﺮ ﻟﺮﺯﯾﺪ ﻓﺎﻃﻤﻪ، ﻣﺤﺴﻦ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻣﯿﺪﺍﻥ ﺁﻭﺭﺩ ﮐﻮﭼﻪ ﻫﻢ ﺑﻌﺪ ﻧﺒﯽ ﮐﻮﭼﻪ‌ﯼ ﻧﺎ ﺍﻣﻨﯽ ﺷﺪ ﺳﺮّ ﻧﺎﻣﻮﺱ ﺧﺪﺍ ﺩﺍﻍ ﻓﺮﺍﻭﺍﻥ ﺁﻭﺭﺩ ﺷﺎﻧﻪ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺗﻮ ﯾﺎ ﺩﺳﺖ ﺗﻮ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺯﯾﻨﺐ ﺍﺯ ﭘﯿﺶ ﺗﻮ ﮔﯿﺴﻮﯼ ﭘﺮﯾﺸﺎﻥ ﺁﻭﺭﺩ ﻣﻮﺳﭙﯿﺪﯼ ﺗﻮ یک‌مرتبه ﺍﺯ ﭼﯿﺴﺖ ﻋﻠﯽ! ﭼﻪ ﺑﻪ ﺭﻭﺯ ﺗﻮ ﻣﮕﺮ ﺷﺎﻡ ﻏﺮﯾﺒﺎﻥ ﺁﻭﺭﺩ؟
دری که شد عتبات نبی به وقت اذان دری که در پس آن سِرّ عرش گشته نهان دری که وا شده رو به رواق عرش نجف که رشک برده به جاهش شکوه درب جنان دری که باب حسین است و پنجره فولاد دری که باب خدا بوده است در دوران به حلقه‌اش متوسل ملائکه همگی به آستانه‌ی او سر نهند پیر و جوان دری که کعبه‌ی آمال سدره و طوباست ضریح چوبی حاجات عالم امکان دری‌ست از شجر طور هم گرامی‌تر مبارک است بسوزیم در مصیبت آن درون آتش طور است، "بسم رب النور" که بوده جان جهان، مادر پیامبران در آستانه‌ی در ایستاده نبض زمین به احترام نفس‌هایش ایستاده زمان بدون واسطه با رب خود تکلم کرد در آن مقام که نزدیک‌تر شد از دو کمان* چکامه‌های بهاری خانه زهرا چگونه گشته لگدکوب چکمه‌های خزان منزه است از اینکه به روی خاک افتد شده است ذکر همه کائنات "یا سبحان" چه شد که در به روی باب حاجت افتاده که بند آمده بعدش زبان مرثیه خوان هزار مرتبه آتش بزن مرا، اما مگو که فاطمه آتش گرفته؛ دور از جان بس است صحبت میخ و غلاف، در عوضش هزار مرتبه از قتلگاه روضه بخوان هزار مقتل خطی ورق زدم اما هنوز هم که هنوز است مانده‌ام حیران کشید بر گلویش تیغ، شمر یا قنفذ شکسته پهلوی او را مغیره یا که سنان هزار جان گرامی شبیه جان حسین فدای کشتی پهلو گرفته در کوچه ...
من گريه می‌كنم سحر انتظار را تا كه به سينه‌ام برسانی قرار را دارد بدون تو سپری می‌كند دلم اين جمعه‌های پرغم و ناسازگار را وقتي كه با قدوم تو ما زنده می‌شويم بايد به پای‌ تو بنويسم بهار را دارم غروب جمعه به اين فكر می‌كنم اين هفته هم گذشت نديدم نگار را من مطمئن شدم كه دلت را شكسته‌ام وقتی شكستم آن همه قول و قرار را من را به پای‌بوسی خود مفتخر كن و من هم به چشم می‌كشم اين افتخار را پيراهن سياه تنم بيرق عزاست از من نگير اين سند اعتبار را ای كاش صحن حضرت زهرا پس از ظهور روزی ببيند اين همه خدمتگزار را امن يجيب كيست كه می‌خواهد اينچنين از حق شفای مادر در احتضار را
ای جمع خوبی‌ها و مصداق رشادت‌ها پیداست در آیینه‌ی چشمت نجابت‌ها در هر قیام تو شکوه بی‌نظیری هست پایت ورم کرده‌ست از فرط عبادت‌ها سرچشمه‌ی فیض الهی هستی ای بانو با اذن تو وا می‌شود دارالعنایت‌ها تفسیر ناب سوره‌ی انسان تو هستی که می‌ریزد از دامان پر مهرت کرامت‌ها هم پیرهن، هم نان شب می‌بخشی از لطفت دل می‌بری از سائلت با این سخاوت‌ها یاد تو کردن رونقی دارد به دنبالش جانی دوباره می‌دهد نامت به هیئت‌ها کوچه به کوچه روضه‌ات در شهر ما برپاست با همت و ایثار چمران‌ها و همت‌ها میل اناری کن که من حاجت روا گردم چشم امید هر شب و روز رعیت‌ها! هر شب به انصار و مهاجر سر زدی بانو اما دریغ از یک اجابت بعد دعوت‌ها یک بار صحن خانه و یک بار در کوچه با تو چه کرده، ای فرشته هتک حرمت‌ها؟ انگار نه انگار "...قد آذانی... " احمد دیوار و در بود و تو بودی و اذیت‌ها تنها نه چادر که پرت را هم لگد کردند در رفت و آمدهای کوچه بی‌مروّت‌ها درهم شکستی تا درِ خانه شکست آن روز با اتحاد بی‌نظیرِ بی‌بصیرت‌ها "أشکوا الیک یا رسول الله" می‌خوانی با اشک‌هایت، از اهانت‌ها جسارت‌ها با خود مروری می‌کنی "الا المودة" را خسته شدی دیگر از اظهار محبت‌ها گل از گل گل‌ها شکفت ای مادرم وقتی برخاستی از بستر خود بعد مدّت‌ها دستاس یاری می‌کند نانی مهیا کن آخر نتیجه می‌دهد مادر! ریاضت‌ها با طعنه می‌سوزی و با همسایه می‌سازی کم نیست از درد لگد درد شکایت‌ها دیگر به چشم آشنایان هم نمی‌آیی مانند شمعی آب گشتی از جراحت‌ها حرف از یتیمی می‌زند همسایه با زینب دل‌شوره می‌گیرد حسینت با عیادت‌ها
از آسمان علی یک هلال مانده فقط چهار زهره‌ی آشفته‌حال مانده فقط بگو سروده‌ی نازکتر از خیال چه شد از آن قصیده‌ی زیبا، خیال مانده فقط از آن همه غزل دلگشا چه شد امروز "مرا به جان حسن کن حلال" مانده فقط برای گریه‌ی تو غیر بیت الاحزانت اذان مرثیه‌های بلال مانده فقط جلالت تو زمین خورد بین آن کوچه گل بنفشه به قاب جمال مانده فقط فقط تویی سبب اتصال عرش به فرش که جای دست تو، بر روی شال مانده فقط چگونه دست شکسته دلیل مرگ کسی است؟ هزار روضه در این یک سؤال مانده فقط به ذهن قبر، مقامات تو نمی‌گنجد به روی شانه‌ام امری محال مانده فقط
این چنین بر دلم افتاد ... به امّید خدا ... ... غم نخور ... می‌رسد امداد به امّید خدا چه قدَر عقده در این سینه‌ی ما جمع شده عقده‌ها می‌شود آزاد به امّید خدا دل ما که به خدا تنگ شده، منتظریم تا که از ما بکند یاد به امّید خدا با دعای «فرج» و «ندبه» ی او مأنوسیم کِی اثر می‌کند «اوراد» به امّید خدا ؟ باید از گندم بد بوی گنه دور شوم تا شوم یار قلمداد به امّید خدا گِره از کارِ گِره خورده‌ی ما باز شود فرصتی می‌شود ایجاد به امّید خدا ... ... که به دست پسر فاطمه بوسه بزنیم یک به یک با همه اولاد به امّید خدا خبر آمدنش را همه جا پخش کنید می‌رسد لحظه‌ی میعاد به امّید خدا منتقم می‌رسد و روز ظهورش حتماً می‌شود فاطمه دلشاد به امّید خدا حرم خاکی خورشید و قمرهای بقیع عاقبت می‌شود آباد به امّید خدا مثل مشهد وسط صحن بقیع نصب کنیم ... ... دو سه تا پنجره فولاد به امّید خدا لذتی دارد عجب تا که به ما می‌گوید: آفرین! دست مریزاد! .... به امّید خدا ... .... وعده‌ی بعدی ما «شارع بین الحرمین» دم بگیریم همه با «لک لبّیک حسین»
قفس وبالِ بال بود، جای آسمان نبود زمینِ مُرده مقصدِ مسافر زمان نبود دَمی که صاحبِ بهشت، روی خاکْ پا گذاشت قرار بر بهار بود، حرفی از خزان نبود زمین لیاقتِ امانتی که داشت را نداشت -همیشه‌آزموده‌ای- که مَردِ امتحان نبود چگونه شد کسی که چادرش پناه خلق بود میان خلقِ در پناه خویش، در امان نبود؟! مگر زمان چگونه از گذارِ عُمرِ او گذشت که در شمارِ سال‌ها جوان، ولی جوان نبود؟! نمازِ پشتِ در به دائم‌الرُّکوعی‌اش رساند قیامِ در قعود بود، قامتش کمان نبود اگر نبود خطبه‌ای که زد به گوش مأذنه نشانی از علی میان اشهدِ اذان نبود نمازهای ما به سمت قبله‌ی مدینه بود اگر مزارِ قبله‌گاهِ کعبه بی‌نشان نبود
کسی که راهِ نجاتِ خلایق است از آتش نوشته‌اند از آتش کسی نداد نجاتش زمین مجاورِ هجده بهارِ خانه‌ی او بود زمان هنوز مقیم است در زمانِ حیاتش بفاطمَهْ، و أبیها و بَعلَها و بَنیها چه محترم جَلَواتی نشسته در صلواتش رکوعِ قامت او چیست جز قیام فُرادا؟ قیامِ ماست نمازی در اقتدا به صلاتش نوشت نامِ علی را به صفحه صفحه‌ی تاریخ دمی که میخ، قلم بود و خونِ سینه دواتش به ردّ پای علی لاله کاشت کوچه به کوچه که هر نماز بگوییم اِهدِنا به صِراطش سلاحِِ خطبه‌اش از دستِ لشکری سپر انداخت برای حیدرِ تنها سپاه شد کلماتش همان‌که مثلِ خلافت ربود باغِ فدک را گرفت هر چه علی داشت را به جای زکاتش هنوز أشهدُ أنَّ علی‌ست بر لبِ زهرا شهید، شاهدِ زنده‌ست در حیات و مماتش شکست حرمتِ کوثر، مدینه چشمه‌ی خون شد رسید سیلی از این خون به کربلا و فراتش
آن بانوئی که ذکر لبش یاجلیل بود دیدند سجده‌های نمازش طویل بود صدها فرشته محو تماشای او شدند از بس که جلوه‌های نمازش جمیل بود همتا نداشت در شرف و عصمت و عفاف قدر و مقام و منزلتش بی بدیل بود خود کوثر و دو چشمه‌ی زمزم‌فشان او روشن‌تر از زلال دل سلسبیل بود تا نشکند بلور دل او زسنگ غم بعد از پدر انیس دلش جبرئیل بود فریاد خطبه خوانی آن مظهر عفاف مُهر سکوت برلب هر قال‌وقیل بود عمرش پُر افتخارتر از عمر نوح شد گرچه بسان سوره‌ی کوثر قلیل بود در راهِ حفظ کعبه‌ی دل، جان سپر نمود وقتی نفاق در دل اصحاب فیل بود نمرودیان به آتش بیداد سوختند آن خانه را که کعبه‌ی صدها خلیل بود یک غنچه در تهاجم گلچین به باغ وحی در حفظ جان بانوی گل‌ها دخیل بود در روز رستخیز، پُر از حسرت و غم است چشمی که بهر گریه‌ی بر او بخیل بود مدح کسی سرود «وفایی» که حق گواست دشمن به پیش عزّت و قدرش، ذلیل بود
چکیدۀ گل رخسار مصطفی زهراست عصارۀ نفحات خوش خدا زهراست سلالۀ خلف ختم مرسلین یعنی خلاصۀ همه آیات انبیا زهراست.. زلال نور رسالت در او نمایان است چرا که آینۀ مصطفی‌نما زهراست کسی که ذکر دعایش میان هر دو نماز شده‌ست ورد زبان فرشته‌ها زهراست گلی که باغ شهادت از او به بار نشست چراغ‌دار شهیدان کربلا زهراست دلا چو غنچه شکایت ز کار بسته مکن امیدوار که باشی، گره‌گشا زهراست اگر که کوه غم افتاده روی شانۀ تو علاج کار تو یک یا علی! و یا زهراست! اگر چه کشتی پهلو گرفته می‌ماند تو را چه باک ز توفان که ناخدا زهراست مگو که راه رسیدن به عشق طولانی‌ست چرا که فاصله‌اش از حسین تا زهراست مراقبت کن از آن مضجع شریف، ای عشق به هوش باش که دار و ندار ما زهراست چنین غریب اگر در بقیع پنهان است مسلّم است که گنجی گران‌بها زهراست مدینه! گوهر ما آرمیده در دل تو گواه باش که گنجینۀ حیا زهراست اگر در آتش کین سوخته‌ست خانۀ او تو دردمند بیا خانۀ شفا زهراست.. دلا سراغ مگیر از مزار پنهانش نگاه کن ز کجا تا به ناکجا زهراست
در شهر اگر هیچ کسی را غم دین نیست تا فاطمه زنده است علی خانه‌نشین نیست ای دستِ پر از پینه ز چرخاندن دستاس افلاک در افلاک تو را جایگزین نیست در کوچه‌ی مسجد تو زمین خوردی و در ما جز پینه‌ی چون زانوی اُشتر به جبین نیست! انصار هم از خطبه‌ی تو شرم نکردند کردند بهانه که چنان است و چنین نیست غصب فدک این بود که نام تو نباشد پیداست که دعوا سرِ یک تکّه زمین نیست کو چادر خاکی شده، کو دامن مولا؟ تا کِی بزنم چنگ به حبلی که متین نیست جایی که علی هست معاویّه چه کاره است قرآنِ سرِ نیزه که قرآن مبین نیست ای کاش که خود را برسانم به رکوعش زیرا که بجز نام توأش نقش نگین نیست مقصود خدا از دو جهان خلقت زهراست المنّةُ لِلّه که این است و جز این نیست
علی که بی گل رویش، جهان قوام نداشت بدون پرتو او، روشنی دوام نداشت اگر به حرمت این خانه‌زاد کعبه نبود سحاب رحمت حق، بارش مدام نداشت سوادِ چشم علی را، اگر نمی‌بوسید به راستی حَجَرُالاَسوَد استلام نداشت قسم به عشق و محبّت، پس از رسول خدا وجود هیچ‌کس این‌قدر فیض عام نداشت علی، مقیم حرم‌خانۀ صبوری بود که داشت منزلت و دَعوِی مقام نداشت اگرچه دست کریمش پناه مردم بود و هیچ روز نشد شب، که بار عام نداشت چشیده بود علی، طعم تنگدستی را که غیر نان و نمک سفره‌اش طعام نداشت اگرچه بود زره، بر تن علی بی‌پشت اگرچه تیغۀ شمشیر او، نیام نداشت به بردباری این بت‌شکن، مدینه گریست که داشت قدرت و تصمیم انتقام نداشت اگرچه باز نکردند لب به پاسخ او علی، مضایقه از گفتن سلام نداشت علی، عدالتِ مظلوم بود و تنها ماند دریغ، امّت او شرم از آن امام نداشت به باغ وحی جسارت نمود گلچینی که از مروّت و مردی نشان و نام نداشت شکست حرمت و گم شد قِداسَتِ حَرَمی که قدر و قُرب کم از مسجدالحرام نداشت شدند آتش و پروانه آشنا، روزی که شمع سوخت ولی فرصت تمام نداشت کسی وصیّت او را نخواند یا نشنید که آفرین به بلندای آن پیام نداشت :: تو آرزوی علی بودی ای گل یاسین! دریغ و درد که این آرزو دوام نداشت حضور فصل خزان را به چشم خود دیدی که با تو فاصله بیش از سه چار گام نداشت در آن فضای غم‌انگیز فضّه شاهد بود که غنچه طاقت غوغا و ازدحام نداشت چرا کنار تو، نشکفته پرپرش کردند مگر شکوفۀ آن باغ احترام نداشت؟ «شفق» نشست به خون تا همیشه وقتی دید «نماز نافله خواندی ولی قیام نداشت»