eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
1.5هزار دنبال‌کننده
8 عکس
0 ویدیو
2 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
  دگر این کاروان یاسی ندارد که با خود شور و احساسی ندارد بیا ام البنین برگشته زینب ولی افسوس عباسی ندارد مزن آتش به جان ای نور عینم مخوان از ماهِ مَـقطُوع الیدَینم چه شد در کربلا هستی زهرا؟ حسینم وا حسینم وا حسینم  سرشته از غم زهرا گِلش بود نگاه تار زینب قاتلش بود نیفتاد از لبش نام حسینش اگر چه داغ سقا بر دلش بود ...
در سِــير راه خويش ، اگر بهترين شدم از شاخسار فضل پدر خوشه چين شدم در دست كردگار كه دســتم نهاده شد دست حسيـنِ فاطـمـه در آستيـن شدم آمد بهشت نور مرا در بغـــل گرفت اين گونه آرزوي بهشــت برين شدم ديني به جز حسين نكردم چون اختيار گفتند اهل شرع كه سقّايِ دين شدم تطهير ، كار من شده زيرا كه از نخست با اهل بيتِ پاك نبي ، هم نشين شدم مي خواستم به خلق بگويم كه كعبه كيست؟ گـر فصل حج روانه ي آن سرزمين شدم نذر حسين كرد تمامي خويش را شـــادم كه خرجِ نـذريِ اُمّ البنين شدم در معرفت چو مادر من آن چنان شده ست من در وفا و عشق و ادب اين چنين شدم آب فُرات سوخت به دستان من كه خورد مانــندِ آه اهل حرم ، آتــشـين شدم اصلاً به فكر بال نبودم خُــداي مـن محض رضاي فاطمه ، قطعُ اليَمين شدم شــرم از رُباب كُشت اگر مادر مرا من از سكينه دختر او شرمگين شدم با چشم تير خورده و فرق شكسته ام مقتل شدم ، مصيبتِ اشك آفرين شدم مَردم ، دوباره فاطمه او را صدا زدند از بس كه گفت "أمّ بنين"بي بنين شدم
پیش تو تعظیم کرده آسمان ها و زمین الدخیل ام البنین مادری کردی تو بر نسل امیرالمومنین الدخیل ام البنین ____ باتو می شد عطر و بوی فاطمه احساس کرد الدخیل ام البنین عصمت دامان تو عباس را عباس کرد الدخیل ام البنین
سلام بر مادر ياس بهشت گل تو را خدا چه نيكو سرشت مطلع شعر شور ام البنين قصيده ی شعور ام البنين اى نفست گرم‏تر از آفتاب پرده نشين حرم بوتراب حضرت حيدر به تو دلباخته خانه خود بهر تو پرداخته شأن تو بس كه همسر حيدرى شانه به شانه على مى ‏پرى فاطمه ی دوم بيت الولى قلب تو از عشق و صفا صيقلى از تو شكوفا گل باغ يقين روشنى و چشم و چراغ يقين رونق كاشانه ی مولا شدى مادر بچه ‏هاى زهرا شدى كنيز آيه ‏هاى كوثر شدى فاطمه ی ديگر حيدر شدى همسر و همسفره ی شاه عرب دامنت آسمان ماه ادب ادب ز سينه تو نوشيد شير كه شد چنين شكوهمند و دلير تو پرورش داده‏اى عباس را شور و شعور و عشق و احساس را نوكر آل فاطمه خواندی اش دور سر حسين چرخاندی اش چهار لاله ات فدايى شدند چه عاشقانه كربلايى شدند چو قافله سوى مدينه آمد به اشك و آه و سوز سينه آمد بشير ، شعر داغ را جار زد خزان باغ عشق را زار زد زينب تو نواى غم ساز كرد براى تو سفره ی دل باز كرد براى تو تمام ماجرا گفت حماسه شهود لاله ‏ها گفت گفت كه عباس تو بى دست شد ساقى از جام عطش مست شد براى تو روضه علقمه خواند ز غربت يوسف فاطمه خواند روضه قتلگاه را شنيدى چه سخت آه از جگر كشيدى اگر چه داغدار سقا شدى گريه كن حسين زهرا شدى به سوگ آن شهيد بى سر حسين ناله زدى : غريب مادر حسين بقيع ، شاهد غم و سوز تو روضه و اشك ، كار هر روز تو پيكر لاله‏ هاى خود نديدى شكل چهار قبر مى ‏كشيدى كنار هركدام مى ‏نشستى ز صبح تا به شام مى ‏نشستى ز روضه تو قلب سنگ آب شد كه دشمن تو نيز بى تاب شد سوختى و سوختى و سوختى مدينه را به ناله افروختى اگر چه داغ روى داغ ديدى به چشم خود خزان باغ ديدى نخورده ‏اى سيلى و تازيانه دفن نشد پيكر تو شبانه چگويم از على و غربت او سوخت مدينه از حكايت او زخم دل شكسته ‏اش نمك خورد فاطمه ی اول او كتك خورد شبانه از خانه غريبانه رفت شكسته و سوخته پروانه رفت
رفتي ولي اي پاره‌ي تن برگردي من منتظرم تا به وطن برگردي جان تو و جان اين عزيزان، عباس! هيهات که بي حسين من برگردي
. ابالفضلش چنان باشد که این زن اینچنین باشد فقط عباس او کافی ست تا ام البنین باشد همانطوری که تنها فاطمه گشته حسین آور فقط این زن توانسته ابالفضل آفرین باشد رباب و زینب کبری عروس و دخترش هستند که بعد از فاطمه او باید ام المؤمنین باشد به دورنام او از چار سو عمری پسرهایش رکاب از نام خود دارند تا این زن نگین باشد تمام بچه هایش بهترند از دیگران اما یکی این بین چون عباس باید بهترین باشد رباب و زینب از عباس می خواندند قبل از او که قطعا روضه خوانِ خبره باید آخرین باشد وَ مادر روضه ی عباس را تا آب می خواند چرا که آخر این روضه باید نقطه چین باشد به سطح آب، عکس ماه می ریزد به هم گاهی ولی ماهش چگونه ارباً اربا بر زمین باشد حضورِ چار امامِ در بقیع و مادری یعنی؛ که بعد از مرگ هم باید که او ام البنین باشد
قسمت این بود که تو محرم حیدر باشی به علی مونس و هم خانه و همسر باشی قسمت این بود که در زندگی مشترکت به عزیزان دل فاطمه مادر باشی  آفرین بر تو که هنگام ورودت گفتی آمدی خادمۀ خانه کوثر باشی قسمت این بود که در بین تمامی زنان تو فقط صاحب یک ماه و سه اختر باشی  قمرت یک نفره لشگر انصار خداست پس عجب نیست که تو مادر لشگر باشی خاک این خانه تو را قبلۀ حاجات کند متعجب نشو گر شافع محشر باشی  غم این خانه زیاد است زیاد است زیاد سعی کن مرهم زخم دل دختر باشی  این یتیمان همه به واژۀ در حساس اند نکند در بزنند و تو پس در باشی  چار تا بچه این خانه همه مادری اند نکند تب بکنی گوشۀ بستر باشی  سعی کن بیشتر از زینب و کلثوم و حسن فاطمه دور و بر این شه بی سر باشی سعی کن ثانیه ای تشنه نماند این گل یار این سوخته دل تا دم آخر باشی
تا که سائل می‌رسد بر در خجالت می‌کشد چون که دیگر نیست آب آور خجالت می‌کشد   تا که او را فاطمه در خانه می‌نامید علی زینبش می‌دید از حیدر خجالت می‌کشد   مادری کرده برای زینب اما باز هم تا صدایش می کند مادر خجالت می‌کشد   کاروان آمد مدینه چون که عباسی ندید دید پاشیده شده لشگر خجالت می‌کشد   مادر ساقی دشت کربلا با این مقام از علی و آل او دیگر خجالت می‌کشد   مادر ماه است اما کاروان را دیده و از نبود چند تا اختر خجالت می‌کشد   اینقدر حرف از دو دست بستۀ زینب نزن حضرت ام البنبن بدتر خجالت می‌کشد   صحبت از مشک و علم شد باز هم ام البنین رو گرفته با دو چشم تر خجالت می‌کشد   گاه از روی سکینه گاه از زینب ولی بیشتر از مادر اصغر خجالت می‌کشد   چار تا اولاد داده حضرت ام الادب باز از اولاد پیغمبر خجالت می‌کشد  
ذکری به لبت نبوده جز یازهرا با هر نفست گفتی: زهرا زهرا هرلحظه از این داغ دلت‌میسوزد تو سنگ مزار داری اما! زهرا...
صحبت اگر به ساحت ام البنین کشد بر شعر، پرده ی غیرت، روح الامین کشد ذیل مقام توست بلندای آسمان حاشا که دامن تو به روی زمین کشد خاموش نیست شب چو ببیند ز شمع سوز مروان به بانگ شیون تو آفرین کشد ! تدبیر جنگ نیز بود در ستارگان طفل تو اسب فاجعه را زیر زین کشد آهو ز احترام به صحرا نمی رود گر چادر تو پای به اقصای چین کشد ما را ز چشم های اباالفضل کن نگاه ! خاشاک منت از نظر ذره بین کشد بر عزّتت بس است علی خواستگار توست شاهی که آستین ز زمان و زمین کشد از آستین تو اسد الله گرفته است حاشا که شمر گوشه ی آن آستین کشد معنی خموش باش ! که آگاه نیستی  ز آن معجری که دست سنان لعین کشد آن زن که ریخته ست به معنی کلام ناب از شک بعید نیست که بار یقین کشد
دل تو جز به غم و درد آشیانه نبود انیس و یار تو جز اشک دانه دانه نبود زبعد واقعه کربلا تو را راحت زگریه سحر و ناله شبانه نبود اگر چه بود به دل ماتم عزیزانت به غیر وای حسین بر لبت ترانه نبود تمام گریه تو بود از برای حسین وگرنه داغ اباالفضل جز بهانه نبود برای گریه چرا در بقیع میرفتی تو را به شهر مدینه مگر که خانه نبود کسی نگفت به تو روز گریه کن یا شب اگرچه یاور تو کس در آن زمانه نبود به دوش گرچه غریبانه رفت پیکر تو ولی به جسم تا آثار تازیانه نبود نبود گر چه یکی از چهار فرزندت دگر مراسم تشییع تو شبانه نبود اگر چه سرخ شد از گریه دیده ات اما به چشم و روی تو از دست کین نشانه نبود
مثال کوه ایثار و وفا داشت از اول انس با آل عبا داشت وجودش بس که سرشار از ادب بود ز نام فاطمه شرم و حیا داشت با آه دل شکسته می گفت حسین محزون و غریب و خسته می گفت حسین می گفت بشیر از عمود آهن بغضی به دلش نشسته می گفت حسین
گمان مکن پسرت ناتنی‌برادر بود قسم به عشق، کنارم حسین دیگر بود منال ام بنین و ببال از عباس تو شیرمادر و شیر تو شیرپرور بود سقوط قلعه‌ی خیبر اگر به نام علی‌ست فرات، خیبر دیگر؛ یل تو حیدر بود ز شام تا به سحر دور خیمه‌ها می‌گشت که ماه هاشمیان بود و مهرپرور بود به لرزه بود از او پشت هفت‌پشت ستم یل تو یک‌تنه یک تن نبود، لشگر بود به جای دست روی چشم خویش تیر گذاشت ببین که تا به چه حدی مطیع رهبر بود اگر فتاد روی خاک می‌شود پرپر ولی گل تو روی شاخه بود و پرپر بود
قدم اگر خمید، فدای سر حسین جانم به لب رسید، فدای سر حسین ام البنین سابق این شهر عاقبت شد مادر شهید، فدای سر حسین یک چند وقتی است در این شهر هیچ کس لبخند من ندید، فدای سر حسین هر جملۀ بشیر مرا پیر کرده است مویم شده سفید، فدای سر حسین گلچین چهار تا گل گلخانۀ مرا چه وحشیانه چید، فدای سر حسین هر شب به یاد عمر کم ناز دانه ها اشکم به رخ چکید، فدای سر حسین هر شب به یاد تشنگی کودک رباب خواب از سرم پرید، فدای سر حسین عباس پاسبان حرم شد به جای من دستش اگر برید، فدای سر حسین گویند جا شده به مزار محقری آن قامت رشید، فدای سر حسین
قسم به گريه ي صاحبْ عزاي أمّ بنين من آفريده شدم با دعاي أمّ بنين قسم به كعبه كه از كعبه حُرمتم بيش است چنان كه سوختم از ماجراي أمّ بنين شبيه مشك اباالفضل ، ميچكد اشكم به پاي غربت بي انتهاي أمّ بنين اگرچه دست ندارد به تن، ز راه كرم گرفته دست مرا مرتضاي أمّ بنين به ياد چادر زهراست بالشان خاكي كبوتران حريم هواي أمّ بنين شِفا شبيه گدايي كه سخت محتاج است نشسته بر درِ دارالشفايِ أمّ بنين ادب به رسم ادب آمده ز سمت فُرات و سر گذاشته بر خاك پايِ أم بنين نخورده آب زماني كه روضه ميخوانده گرفته بوده يقيناً صداي أمّ بنين براي دفعه ي سوّم شكسته زينب را نوا و ناله و واويلتاي أمّ بنين سه سال سوخت بياد سه ساله و پدرش فداي آن همه مهر و وفاي أمّ بنين حسين دست اباالفضل را كه مي آورد رباب سينه زد آن دم به جاي أمّ بنين خميده بود زماني كه عزم رفتن داشت شبيه فاطمه قد رساي أمّ بنين مكان گريه براي حسين اگر حرم است مگو بقيع بگو كربلاي أمّ بنين به جان دست قلم ، در جزا نمي سوزد دلي كه سوخته در نينواي أمّ بنين پس از ظهور اگر آمدم مدينه ! رفيق قرارمان دمِ ايوان طلايِ أمّ بنين...
من کیم روح ادب روح وفا روح یقینم من کیم خدمتگزار هل اتی و یاو سینم همسر خورشید هستم مادر ماه زمینم من کیم من جانشین دخت ختم المرسلینم من کیم یار وفادار امیر المؤمنینم من کنیز خانه شیر خدا امّ‌البنینم سینه‌ای از عشق زهرا و علی سرشار دارم افتخار همسری با حیدر کرار دارم هر چه دارم عزت و تمکین از این دربار دارم روی دامن چار گل از گلبن ایثار دارم من کیم من پای‌بوس حضرت حق الیقینم من کنیز خانه شیر خدا امّ‌البنینم در میان خانه زهرا حیات از سر گرفتم کودکان نازنینش را چو جان در برگرفتم با کنیزی علی تا عرش اعلا پر گرفتم غیر حیدر از همه عالم دگر دل برگرفتم با عزیزان دل زهرای اطهر هم‌نشینم من کنیز خانه شیر خدا امّ‌البنینم من کیم امّ‌البنین امّ‌الادب امّ‌الوفایم زینب کبری به خانه می‌زند مادر صدایم حضرت زهرا به جنت می‌کند هر شب دعایم بعد زهرا محرم راز علی مرتضایم دست‌بوس حضرت مولا امیر المؤمنینم من کنیز خانه شیر خدا امّ‌البنینم ذات یزدان بر دل من شور داد احساس داده شوهری چون حیدر کرار خیرالنّاس داده چار گل نه بلکه یک باغ بهشت از یاس داده اهل عالم حق به من از مرحمت عبّاس داده من به ثارالله با شیران خود یار و معینم من کنیز خانه شیر خدا امّ‌البنینم حضرت حق ماه را در دامن من پروریده ماه از پیشانی عبّاس من هر شب دمیده گوید این حیدر بود عبّاس من را هر که دیده هیچ کس ماهی چنان ماه بنی‌هاشم ندیده مادر عباس هستم بانوی نور آفرینم من کنیز خانه شیر خدا امّ‌البنینم کرده‌ام مبهوت خود تا حشر ایثار و وفا را من بلی گفتم همان روز ازل قالوا بلا را برده‌ام با نام عباسم دل اهل ولا را سال‌ها بردم به شانه درد و داغ کربلا را تا قیامت مُهر ایثار و وفا نقش جبینم من کنیز خانه شیر خدا امّ‌البنینم مادر باب‌الحوائج هستم و روی دعایم هیچ کس با دست خالی برنگردد از سرایم من به عباسم قسم روز جزا فکر شمایم شیر زن هستم ولی سر تا به پا شرم و حیایم تا قیامت باب حاجات است نام دلنشینم من کنیز خانه شیر خدا امّ‌البنینم نوگلی دارم که بر شاه نجف نور دو عین است تا صف محشر امید و دستگیر عالمین است ماه آل‌هاشم اما رشک شمس مشرقین است اهل عالم حضرت عباس من باب‌الحسین است خلق می‌آرند حاجت از یسار و از یمینم من کنیز خانه‌ی شیر خدا امّ‌البنینم دارم عباسی که با جانش خریدار حسین است در کنار علقمه ساقی زوّار حسین است نام او در کربلا گرمی بازار حسین است کربلا نه روز محشر هم علمدار حسین است فخرم این بس مادر عباس بی‌مثل و قرینم من کنیز خانه شیر خدا امّ‌البنینم همسری کردم امیرالمؤمنین نور جلی را مادری کردم دو وجه الله اعظم دو ولی را پروراندم روی دامن شیر میدان یلی را دوست دارم سینه‌زن‌های حسین ابن علی را من حسینیون عالم را هوادار و معینم من کنیز خانه شیر خدا امّ‌البنینم روز اول کامدم در خانه‌ی پر نور مولا صورتم بگذاشتم بر پای فرزندان زهرا گفتم ای خاک کف پای شما عرش معلاّ من قدم نگذاشتم اینجا شوم مادر شما را من در این درگه فقط خدمتگزاری می‌گزینم من کنیز خانه‌ی شیر خدا امّ‌البنینم بر در بیت الولا یاد فراق یار کردم سوختم وقتی نظر بر آن در و دیوار کردم گریه از سوز درون بر سینه و مسمار کردم با دل غمدیده یاد از آتش و گلزار کردم من به یاد بانوی پهلو شکسته‌دل غمینم من کنیز خانه شیر خدا امّ‌البنینم روز عاشورا گلستان مرا در خون کشیدند دست عباس علمدار مرا از تن بریدند با سه شعبه تیر چشم نازنینش را دریدند من شنیدم تا علی افتاد سویش می‌دویدند فرق عباس و عمود ای وای بر قلب حزینم من کنیز خانه شیر خدا امّ‌البنینم سال‌ها کنج بقیع آه از درون دل کشیدم بعد عباسم دگر دل از حیات خود بریدم حیفت دیگر آن جمال بی‌مثالش را ندیدم من نبودم کربلا از بانویم زینب شنیدم شد جدا از تن دو دست یادگار نازنینم من کنیز خانه شیر خدا امّ‌البنینم تا نفس دارم ز هجران عزیزان اشکبارم از غم عباس نه بهر حسینم بی‌قرارم بر روی خاک بقیع با سوز دل سر می‌گذارم ناله و اشک بصر گردیده شمع شام تارم خاک غم‌بار بقیع مأنوس آه آتشینم من کنیز خانه شیر خدا امّ‌البنینم گریه کردم بر حسینم چونکه او یاور ندارد در کنار پیکر صد پاره‌اش مادر ندارد من بمیرم یوسف زهرا به پیکر سر ندارد وای من گویند او انگشت و انگشتر ندارد تا قیامت از غم داغ حسینم دل غمینم من کنیز خانه شیر خدا امّ‌البنینم
اگر چه جز غم دلبر ندارد اگر چه جز دو چشم تر ندارد به زیر لب نوایش این چنین است حسین بن علی مادر ندارد
من و کنیزی آل عبا خدا را شکر من و حریم ولی خدا خدا را شکر کنیز فاطمه بودن چه عزتی دارد من و عنایت خیر النسا خدا را شکر مرا به رخصت زینب خدا پناهم داد که با حسین شدم آشنا خدا را شکر خدا نوشت شوم مادر حسین و حسن کشید آخر کارم کجا خدا را شکر خدا نوشت که من مادر اباالفضلم که او شود به حسینم فدا خدا را شکر شوند جمله پسرهای من غلام حسین کنند نوکری مجتبی خدا را شکر عزیز فاطمه! زینب! بیا در آغوشم بیا به دامن مادر بیا خدا را شکر نویدِ پورِ علمدار داده مولایم برای یاری کرب و بلا خدا را شکر برای روز علمداری اش دعا بکنیم که هست آبروی خیمه ها خدا را شکر شنیده ام که دو دستش ز تن جدا گردد به تیر و نیزه شود مبتلا خدا را شکر شنیده ام که به صورت فتد زمین بی دست مگر که خیمه بماند بجا خدا را شکر شنیده ام زتعصب پس از شهادت هم سری برآورد از نیزه ها خدا را شکر شنیده ام که حسین از قفا شود بی سر و اهل کوفه کنند از جفا خدا را شکر شنیده ام که لباس اسیری ات بر تن کُنی کنارِ تنِ سر جدا خدا را شکر شنیده ام که شود پاره پاره معجرها حجاب کس نشود بر ملا خدا را شکر پس از گذشت اسارت که از سفر آیی سپاهِ خصم در آید ز پا خدا را شکر
ای دو جهانت فدا حضرت ام البنین همسر شیر خدا حضرت ام البنین مادر عشق و ادب دختر والا نسب مظهر حجب و حیا حضرت ام البنین تو بر علی یاوری بر حسنین مادری اسوه مهر و وفا حضرت ام البنین سه اختر و یک قمر چهار نور بصر حق به تو کرده عطا حضرت ام البنین کدام زن را سزد که چون شما پرورد ساقی بی دست را حضرت ام البنین چشم و چراغ علی وارث داغ علی گریه کن کربلا حضرت ام البنین فغان که سهم دلت غصه و اندوه شد ز قصه نینوا حضرت ام البنین جای تو خالی که شد دست ابالفضل تو ز پیکر او جدا حضرت ام البنین جای تو خالی ولی آمده در علقمه فاطمه خیر النسا حضرت ام البنین بقیع ماند و چهار صورت قبر غریب تو ماندی و روضه ها حضرت ام البنین
ای شده محرم به ولای ولی فاطمۀ دوّم بیت علی اختر تابندۀ برج ادب شیر زن خیل زنان عرب امّ بنین امّ ادب امّ نور چشم بد از قدر و جلال تو دور اختر تابندۀ برج شرف همسر ارزندۀ شاه نجف یار علی مادر صدق و صفا مرّوج مکتب عشق و وفا باغ گل یاس، سلامٌ علیک مادر عبّاس، سلامٌ علیک فخر تمام شهدا کیست تو شیر زن شیر خدا کیست تو معرفتت زبانزد عالم است هر چه بگویند به وصفت کم است مقاوم و صابر و آزاده ای چار پسر بهر علی زاده ای چار پسر نه، چار قرص قمر چار ستاره چار نور بصر ای به علی پس از وفات بتول همچو خدیجه در سرای رسول درود بر سه سرو بستان تو بر گل عبّاسی دامان تو تو گفته ای، ای گل باغ عفاف با پسر فاطمه شام زفاف کی همه جا چشم و چراغ همه منم کنیز مادرت فاطمه همدم نور احدی فاطمه عروس بنت اسدی فاطمه تو بانوی بیت ولی گشته ای دور حسین ابن علی گشته ای تا که در آن بیت مقرّب شدی از دل و جان عاشق زینب شدی به پاس اخلاق ز گل بهترت خواند بهین دخت علی، مادرت حق بتو یک بهشت احساس داد دسته گلی بنام عبّاس داد دید چو بر عشق ادب قائمت داد خدا ماه بنی هاشمت حق به تو در بیت ولا راه داد تا بتو سه ستاره یک ماه داد ماه تو از ماه فلک خوبتر پیش علی از همه محبوب تر ستارگانت همه خورشید نور چشم بد از جمالشان باد دور سزد که ناموس خدا خوانمت مادر کلّ شهدا خوانمت در بغلت بود گل یاس تو یعنی قندانۀ عبّاس تو بود چو خورشید رخش منجلی خواستی دهی به دست علی مشام تو شنید بوی حسین چشم تو افتاده به روی حسین فدایی خون خدا خواندیش دور سر حسین گرداندیش ای ادب از تو ادب آموخته به پای مصباح هدی سوخته دلم گرفته ذکر امّن یجیب زیارت مدینه ام کن نصیب که گریم از برای تو در بقیع به یاد گریه های تو در بقیع بقیع از اشک تو آید به جوش صدای گریۀ تو آید بگوش کرده به داغ چار فرزند صبر کشیده ای چهار تصویر قبر اشک مصیبت ز بصر ریختی به یادشان خون جگر ریختی چشم تو از بسکه فراوان گریست به گریۀ تو چشم مروان گریست تو نالۀ وا ولدا می زدی اهل مدینه را صدا می زدی بدین سخن فکند آهت طنین که کس نگوید به من امّ البنین منکه دگر امّ بنین نیستم مادر چار نازنین نیستم چار گلم ز تیغ پرپر شدند چار مهم به خون شناور شدند امّ بنین باغ گل یاس داشت دسته گلی سرخ چو عبّاس داشت ای ثمر دل گل احساس من ساقی اهلبیت عبّاس من شنیده ام دست تو از تن زدند به فرق تو عمود آهن زدند شنیده ام تا که تو رفتی ز دست پشت حسین ابن علی هم شکست شنیده ام که جای من فاطمه به دیدنت آمده در علقمه شنیده ام شعله به خشمت زدند شنیده ام تیر به خشمت زدند شنیده ام سکینه بی تاب بود جام به کف منتظر آب بود شنیده ام که دشمنان صف زدند کنار جسم بی سرت کف زدند شنیده ام که شد ز شمشیر تیز پیکر تو چو برگ گل ریز ریز گریه کنم روز و شب ای نور عین بهر تو نه بلکه برای حسین تو در مدینه مادری داشتی مادر خونین جگری داشتی اگر که پاره پاره شد پیکرت بود به دامان برادر سرت حسین فاطمه برادر نداشت کشته شد و مثل تو مادر نداشت تو را فراق اشجع النّاس کشت داغ حسین و داغ عبّاس کشت جز غم و اندوه و فغانت نبود حیف که آن چار جوانت نبود تا که بگریند برایت همه فاطمه یا فاطمه یا فاطمه سلام بر اشک تو یا فاطمه جزای تو اجر تو با فاطمه گریه تو به جز عبادت نبود وفات تو کم از شهادت نبود داغ تو یک شرارۀ نار بود برای اهلبیت دشوار بود مدینه در وفات امّ البنین ناله اش افکند به گردون طنین ز ناله و سوز پر آوازه شد دوباره داغ فاطمه تازه شد سلام «میثم» به گل یاس تو به دست و چشم و سر عبّاس تو
یا ام العباس(س) از غم ام بنین دیده پراز الماس است صحن بین الحرمین غرق شمیم یاس است بهرِ تسلیتِ بر ساقی عطشان حسین(ع) فاطمه این شب جمعه حرم عباس(ع) است ابوذر رئیس میرزایی
یا حضرت ام البنین (س) ام الادب ام الوفا ام البنینی دلگرمی مولا امیرالمومنینی یک ماه وسه اختربه دامن پروراندی درمدح تواین بس که عباس آفرینی ای مادر ذخرالحسین وساقی عشق توسایه سار غیرت للعالمینی سرتا به پا پا تا به سر الگوی عفت مانند زهرا زینت عرش برینی زهرا حیا زهرا کرم زهرا صفاتی انگشتر زهرای اطهر را نگینی تومادری کردی برای زینب او بافاطمه درباغ جنت هم نشینی دریاری دین خدا فرزند دادی از بانوان برتر خلد برینی ای روضه خوان مردم شهرمدینه بهرغریب کربلا باغم عجینی باور نمیکردی که عباست زمین خورد فرقش دوتاشد از عمود آهنینی درعلقمه جای توزهرا آمد و گفت عباس من با مادرخود کَلِمینی ابوذر رییس میرزایی
ای قلب داغ دیدهٔ عالم بیا بیا صاحب عزای ماه محرم بیا بیا خیمه به خیمه، روضه شدم‌ در فراق تو ای همنشین گریهٔ نم‌نم بیا بیا اشک فراق، شور شعور آفرین بود شیرین شود ز فیض تو زمزم بیا بیا شد شامل دعای تو هر کس به روضه ها بهر فرج دعا کند هر دم بیا بیا در خیمه ای که روضه عباس شد به پا من با امید قول تو ماندم بیا بیا ما نوکریم، خوب و‌ بد از هم سوا نکن ما را ببر به علقمه درهم بیا بیا * افتاد سرو علقمه و گفت یا اخا نه مشک مانده است و نه پرچم بیا بیا گر مشک تیر خورده صدا زد نرو نرو اما گرفته است حرم، دم بیا بیا چشم و دو دست و فرق سرش، وای مادرم طوبای من گسسته شد از هم بیا بیا
الا که دست خدایت در آستین باشد بیا که مانده به در دیدهء زمین باشد گناه می‌کنم اما به خود نمی‌گویم شرار قهر تو شاید که در کمین باشد «فدای یار کن این جان نازنین ای دل چه جان عزیزتر از یار نازنین باشد» خوشا به حال گدایی که دست چشمانش فقط ز خرمن چشم تو خوشه‌چین باشد چه می‌شود که دم مرگ پا نهی به سرم خودت بخواه که تقدیرم این‌چنین باشد کنار اشک غم فاطمیه‌ات باید دوباره چشم تو با غصّه‌ای قرین باشد بگو به آه دل دردآورت امشب که روضه‌خوانِ غم امِّ بی‌بنین باشد تو روضه‌خوان عمویی و روضه‌ات باید برای مادر عباس دلنشین باشد
سوارِ عُمر به همراه کاروانی رفت که رفته،رفته تنم رو به ناتوانی رفت چِقَدر زود به دیدارم آمده ست اَجَل تمام فرصت دنیا چه ناگهانی رفت چه سالها که به دنبال معصیت طی شد بِجُنب ای دل آلوده ام! جوانی رفت گناه؛ برگ و بر شاخه ی مرا انداخت بهار حاصل عمرم چنین خزانی رفت به زرق و برق ظواهر چه ساده دلبستم ببخش..،مشتری ات سمت هر دکانی رفت هنوز ذوق مناجات صبحگاه منی دلم برای تو با هر دم اذانی رفت کدام بادیه را خیمه گاه خود کردی پرم که خسته شد از بس پیِ نشانی رفت هزار مرتبه کج رفتم و تو بخشیدی هزار مرتبه حیثیَّتم عیانی رفت همیشه از کرم ات ظرف خالی ام پُر شد کجا گدای تو دنبال لقمه نانی رفت؟ به روی سینه ی ما حک شده ست: مالِ علی نمی شود که جز اینجا به آستانی رفت تو را به اشک علی بعد فاطمه ، برگرد! به آن رشیده ی حیدر که قدکمانی..،رفت . . کنار علقمه تیرِ سه شعبه شد مسمار به جنگِ چشمِ علمدارِ قهرمانی رفت پس از شکستن عبّاس ، خیمه غارت شد میان اهلِ حرم مستِ بددهانی رفت...