eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
1.5هزار دنبال‌کننده
8 عکس
0 ویدیو
2 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
جهان بدون تو ای آفتاب عالم تاب! به کورِ تشنه شبیه ست در کویرِ سراب تو کوثرآمدِ لطفی، از ابتدای حیات بشر به خیر تو محتاج، چون گیاه به آب به آستانه ی فهم تو ای سریره ی قدر! نمیرسد مگر اندیشه ی اولوالاباب تمام عمر به دنبال وصف ذات تو بود نیافت واژه ی در شأن، ذهنِ مضمون یاب دری خدا به مقامت گشود، لفظ کثیر به باب کثرت اگر رفته، هست از این باب تو را به اسم نشاید صدا زدن، هرچند شکسته است کمر، بارِ وصفت از القاب تو در مثل شب قدری، ندیده هیچ زمان شبی شبیه تو را چشم روزگار به خواب تو آن ستاره ی صبحی که چشم شبزدگان ندیده اند هنوزت به جهدِ اسطرلاب چه مُهرها که به نام تورّم آمده اند به پای تو بنشانند بوسه در محراب بر آن دو دست تو گلبوسه زد رسول، دو دست که عکس باغ جنان را گرفته اند به قاب به احترام تو باید تمام قد برخواست که سیره ی نبوی میکند چنین ایجاب تو کیستی؟ که هم انسیه ای و هم حورا تو کیستی؟ نرسد این سوال ها به جواب یهودی از نفس چادرت مسلمان شد مسیحه ایست که او را صدا زنند: حجاب به دست توست تمام امور، از این روست اگر تو را "أمَةُ الله" کرده اند خطاب قسم به خاک رهت دیدنی ست در محشر زبان گشودنِ هفت آسمان به "کُنتُ تراب" سوار ناقه ای از نور میرسی، گویی که آفتابِ قیامت تو را شده ست رکاب دخیل بسته ی أهدابِ مِرطِ فاطمه ایم بهشت میدمد از رشته های آن جلباب بهشت گفتم و دیدم بر آستان درش شرار کینه ی ابلیسیان گرفته شتاب بهشت، روضه ی جانسوز توست، آنجا که ملک بر آتش دل ریخت لحظه لحظه شراب غم تو ای شبِ قدر! آن قَدَر که سنگین بود خمیده شد سر دفن شبانه ات مهتاب بگو کجای فلک دفن کرده اند تو را که چرخ میزند اینگونه صبح و شام‌ سحاب مرا ز هرم جهنم رهانده آتش غم دل من است که پیش از عذاب دیده عذاب مگرد طاعتِ سرخوش! پیِ بهشت خدا بهشت سوخته ی اهل بیت را دریاب
دنیا به کام تلخ من امشب عسل شده است شیرین شده است و ماحصلش این غزل شده است تاثیر مهر مادریت بوده بر زبان این واژه ها اگر به تغزل بدل شده است مادر! حضور نام تو در شعر های من لطف خداست شامل حال غزل شده است غیر از تو جای هیچ کسی نیست در دلم این مسأله میان من و عشق حل شده است سیاره ای که زهره نشد آه می کشد آه است و آه  آنچه نصیب زحل شده است زهرایی و تلألو نور محبتت در سینه ام ز روز ازل لم یزل شده است با نام تو هوای غزل معنوی شده است بی اختیار وارد این مثنوی شده است هرگز نبوده غیر تو مضمون بهتری تنها تویی که بر سر ذوقم می آوری ‌ نامت مرا مسافر لاهوت کرده است لاهوت را شکوه تو مبهوت کرده است از عرش آمدی و زمین آبرو گرفت باید برای بردن نامت وضو گرفت نور قریش! تا که تویی صاحب دلم غرق خداست شعب ابی طالب دلم عمرت نفس نفس همه تلمیح زندگی است حرفت چراغ راه و مفاتیح زندگی است از این شکوه، ساده نباید عبور کرد باید مدام زندگیت را مرور کرد چون زندگیت ساده تر از مختصر شده است پیش تجملات، جهازت سپر شده است آیینه ای و سنگ صبور پیمبری در هر نفس برای پدر مثل مادری اشک شما عذاب بهشت است، خنده کن لبخندت آفتاب بهشت است، خنده کن دنیای ما نبوده برازنده ی شما هجده نفس زمین شده شرمنده ی شما آیینه ای نهاده خدا بین سینه ام حس می کنم مزار تو را بین سینه ام مانند آن خسی که به میقات پر کشید قلبم به سوی مادر سادات پر کشید
در میان شعر تو بانو! اگر حاضر شدم خواندم اول کوثر و با نام تو طاهر شدم در خیالم صحن و گنبد ساختم، زائر شدم نام شیرین تو  بردم فاطمه! شاعر شدم رشته‌ای بر گردن ابیات من افکنده دوست می‌برد شعر مرا آنجا که خاطر خواه اوست ناگهان دیدم میان خانه‌ی پیغمبرم چون خدیجه غرق نوری از جهانی دیگرم چرخ می‌زد یک نفس روح القدس دور و برم تا نوشتم فاطمه، بوسید برگ دفترم از شکوهش آسمان ساییده اینجا سر به خاک آسمان را با خودش آورده این دختر به خاک ای محمد! دشمنت را دوست ابتر می‌کند خانه‌ات را بوی ریحانه‌‌ معطر می‌کند دیدنش بار رسالت را سبکتر می‌کند دختر است اما برایت کار مادر می‌کند دختران آیات رحمت، مادران مهر آفرین می‌شود ام ابیها، هر دو باهم، بعد از این یک زره خرج جهازت، حُسن‌هایت بی‌شمار با تو حیدر روز خیبر حرز می‌خواهد چکار؟ تا تو از تیغ دودم با عشق می‌گیری غبار بعد از این مستانه‌تر صف می‌شکافد ذوالفقار قوت بازوی مولایی به مولا، فاطمه! قصه‌ی پیوند دریایی به دریا، فاطمه! در هوای عاشقی با هم کبوتر می‌شوید هر دو کوثر می‌شوید و هر دو حیدر می‌شوید هست شیرین نامتان، قند مکرر می‌شوید هر دو در کفواً احد با هم برابر می‌شود بیت‌هایم بر درِ بیت تو زانو می‌زنند شاعران تنها برای یک نظر، رو می‌زنند در کسا، بی پرده با الله صحبت می‌کنی هل اتی را سفره‌ی نور و کرامت می‌کنی فکر خلقی، نیمه شب با حق که خلوت می‌کنی در غم همسایه، ترک خواب راحت می‌کنی مادری الحق چه می‌آید به نامت، فاطمه! می‌دهد از سوی ما مهدی سلامت، فاطمه! امتحان پس داده‌‌ای در آسمانها پیش از این سالها بر عرش می‌تابید نورت چون نگین حضرت حق چون دلش آمد بیایی بر زمین واقعاً "الحمد للهِ ، رب العالمین" جلوه‌ی نور تو را تنها خدایت دید و بس فاطمه! قدر تو را تنها علی فهمید و بس عالمی در حیرت از این آسیا چرخاندنت با تبسم خستگی را از علی پوشاندنت در عجب روح الامین از طرز قرآن خواندت پیش نابینا میان حِصن چادر ماندنت حجب میراثت، حیا سایه نشین چادرت داده دل حتی یهودی هم به دین چادرت سفره‌‌ی نان خالی اما سفره‌ی انعام پُر خانه‌ات میخانه، ساقی با سخاوت، جام پر از تو راضی و دلش از گردش ایام پر کعبه از بت خالی اما کوچه از اصنام پر ای زبانت ذوالفقارِ حیدر بی‌ذوالفقار! بت شکن! برخیز، بسته دست او را روزگار
دراین هوای خوب و، بارانیِ بهاری وقت است آسمانا، برما کرم بباری ساقی بیار باده، سرآمده خماری بگذار تا گذارم، سجاده را کناری برما ببخش یارا، از باب یادگاری یا مرهم نگاهی، یا زخم ذوالفقاری یا رحمة الوسیعه یا دافع البلیه یا باسط الیدین باللطف والعطیه یا دائم العنایة مَنّاً علی البریه عیدانۀ نزول مرضیة الرضیّه انظر الی فقیرک فی هذه العشیه مگذار عاشقان را در هرم بیقراری امشب مجاز باشد بامی وضو گرفتن برپای خمره شور اللهُ هو گرفتن برخیز جا نمانی! از این سبو گرفتن باید که در حریم او آبرو گرفتن رو بر حبیب کردن ازغیر رو گرفتن با حُبِّ این حبیبه محبوب کردگاری دل دل نکن دل من برخیز بی بهانه ساکت چرا نشستی؟ سرمست وعاشقانه همپای می گساران درمجلس شبانه با لهجۀ قناری با من بخوان ترانه دیگر بس است ماتم تا چند غمگنامه؟ رخت سیاه و روضه اشک عزا و زاری! شبهای غصه رفت و صبح سرور آمد منشور شور آمد شور شعور آمد تا قلب قاب قوسین رمز عبور آمد چون جانب خدیجه طه ز طور آمد سوی رسول پیک الله نور آمد کوثر عطا نمودت پروردگار باری بس که به سجده گفتی یا واهب العطایا دریاب مصطفایِ، دلخسته را خدایا حق هدیه کرده برتو محمودة السجایا دادیم برتو دختر... نه منتهی المنایا یعنی ابوالعجایب را دافع البلایا او یکتنه سپاهِ شیر خداست آری به به چه دلنوازی به به چه چاره سازی چه کعبۀ لطیفی چه عشق جانگدازی چه مهر دل فروزی چه سرو سرفرازی به به چه عزّ و جاهی چه نام پر ز رازی برخیز یا محمد شکر خدا نمازی... برپا بدار بهر این حسن همجواری به به نتیجه داده شیدائی خدیجه آمد تمام عشق رویایی خدیجه آمد انیس وقت تنهایی خدیجه به به چه دلنواز است لالایی خدیجه دارد به سینه شور غوغایی خدیجه جان می کند فدای دلدار افتخاری امشب از آسمانها بارد نوید رحمت زهرا شکوه عصمت زهرا کلید رحمت قدر مقدرِ عشق صبح سفید رحمت زهرا پس از محمد نام جدید رحمت مهرش هرآنکه دارد دارد امید رحمت با اهل او ندارد هرگز جحیم کاری یوم النشور فردا وقت جزا محمد! در لحظه ی ظهورِ عدل خدا محمد! گویند اهل محشر وا ویلتا محمد! هنگامۀ عبور خیرالنساء محمد! از اولیاء گرفته تا انبیا... محمد! دارند سوی زهرا چشم امیدواری ما نیز برعطای زهرا امیدواریم یکریز بیقرار بانوی بیقراریم دلخسته و خراب یک ماه بی مزاریم هرچند که سیاه و زشت و تباه و تاریم اما ز کرده های خود سخت شرمساریم مگذار تا بمیریم با درد شرمساری مادر چقدر فکر حال من و شما بود شبهای جمعه غرق گریه در التجا بود خواهان راحتی عشاق مرتضی بود او لطف کرد و کار امثال ما جفا بود!! گاهی گناه کردیم آخر کجا روا بود؟ خیر کثیر یعنی لطف همیشه جاری هرچند غرق غفلت... جمله  گناه کاریم تاهست عشق زهرا سرشار افتخاریم برعرشۀ سفینه شکر خدا سواریم در خیمۀ حسینی، دائم حسن مداریم سرمایه جز ولای مولا علی نداریم شادیم از این غنا و مستیم از این نداری عمریست بینوای ایل وتبارتانم همواره بیقرار و بیمار و زارتانم دلتنگ بوسه ای بر، سنگ مزارتانم اینجا پی شما و محشر کنارتانم هنگام مرگ مادر... در انتظارتانم ازمن مگیر فیض این چشم، انتظاری مرضیّه ای و از ما ایزد رضاست با تو دلهای عاشقانت حاجت رواست با تو از دام درد و غصه  قلبم رهاست با تو از آتش عذاب دوزخ جداست با تو هستی پر از نوای شیر خداست با تو دست تو عالمی را کرده علی نگاری! بسکه علی نوشتی بس که علی سرودی اول شهید راهِ، شیر خدا تو بودی تو رنگ سبز شیعه تو سرخی و کبودی با سینۀ شکسته تا عرش پرگشودی دستی برآر بلکه از ره رسد به زودی فریاد انتقام صمصام تک سواری
عطر گل ها میبرد هوش از سر پروانه ها بوی عشق و عاشقی پیچیده در میخانه ها ساقی کوثر خودش امشب پذیرای همه ست لب به لب پر میشود با دست او پیمانه ها عقل هم اقرار دارد میکند از فرط شوق عالمی دارند امشب تک تک دیوانه ها در شب میلاد مادر هیچکس دل مرده نیست از طرب کف میزند دستان زیر چانه ها هرگلی بویی اگر دارد ز بوی فاطمه ست ای به قربان چنین ریحانه ای ریحانه ها ماه از رو میرود،خورشید غبطه میخورد تا پیمبر میگذارد زهره را بر شانه ها فاطمه یا فاطمه دارد تراوش میکند از لب حوریه ها ، حانیه ها ، حنانه ها بی نگاه رحمتش قطعا نمی آید به کار "چارقل" یا "وان یکاد" سر در کاشانه ها با محب حضرت زهرا برادرخوانده ایم فاطمیون را که کاری نیست با بیگانه ها در بهار فاطمی ما ذوق بی حد می کنیم ما فقط با فاطمیون رفت و آمد میکنیم لشگری حور و پری پاک و مطهر آمدند به هوای دیدن زهرای اطهر آمدند از فرشته پر شده سرتاسر بیت النبی ساکنان آسمان بسکه مکرر آمدند احتیاجی که به زنهای قریش اصلا نبود مریم و آسیه و حوا و هاجر آمدند قابله هایی همه قابل همه از جنس نور به هواداری بانوی پیمبر آمدند بوی گل از دامن سبز خدیجه میرسید به تماشای گل یاسی معطر آمدند تا بشارت از شریک زندگانی اش دهند هی ملائک دسته دسته نزد حیدر آمدند عرشیان و فرشیان با یکدگر راهی شدند عالم و آدم به پابوسی مادر آمدند تا که بگذارند صورت زیر پای فاطمه انبیا و اولیا  با پا نه با سر آمدند از گدایی به نوایی میرسند آخر ، مگر آن کسانی که در این خانه کمتر آمدند مطمئنم دستِ پُر برگشته اند آن عده که دست خالی محضر بانوی کوثر آمدند هرچه دارد با تمام شهر قسمت میکند بیش از آن چیزی که میخواهم محبت میکند مهر و ماه و آسمان و کوه و صحرا خلق کرد کهکشان و کشتی و خورشید و دریا خلق کرد هم زمین و هم زمان و هم ثواب و هم عقاب هم بهشت و دوزخ و دنیا و عقبا خلق کرد پیش از اینها در عدم از نور خود مشتق گرفت اولین سنگ صبورش _مصطفی _را خلق کرد به همین راضی نشد از جنس خود آیینه ای چون علی مرتضی عالی اعلی خلق کرد نه علی بود و نه احمد بی وجود فاطمه هر دو را در سایه ی الطاف زهرا خلق کرد  در زمان خلق زهرا هیچ کس دستی نداشت لاشریک له... خودش تنهای تنها خلق کرد تا نماند بعد از این گرد یتیمی بر رخش بهر پیغمبر خدا ام ابیها خلق کرد حجت الله علی الحجة به این معناست که یازده تا حجت الله علینا خلق کرد مریم از عمرش یکی دارد اگر عیسی مسیح فاطمه در دامنش چندین مسیحا خلق کرد فاطمه یعنی همان إنا هدیناه السبیل حبرییل از سجده ی بر فاطمه شد جبرییل در وجود فاطمه صورت و سیرت دیدنی ست مادری با این وقار و شأن و شوکت دیدنی ست مصطفی خم میشود بوسه به دستش میزند دختری با این همه قدر و ابهت دیدنی ست در تمام عمر خود از شوهرش چیزی نخواست همسری اینگونه با صبر و متانت دیدنی ست محضر آقای خود هر وقت لب تر میکند چشم گفتن های حیدر بی نهایت دیدنی ست میرود محراب با معبود خلوت میکند رفتن معراج او روزی سه نوبت دیدنی ست نزد نابینا هم از سر چادرش را برنداشت اینقدر حجب و حیا، شرم و نجابت دیدنی ست هر کجا زهرای مرضیه نباشد دوزخ است با وجود حضرت صدیقه جنت دیدنی ست بی گمان در محشر فردا به حرفم میرسید زیر پای مادرم تخت شفاعت دیدنی ست از مقام حضرتش امروز قطعا غافلیم جایگاه فاطمه روز قیامت دیدنی ست زیر و رویم میکند وقتی صدایم میکند نقش زهرا بی گمان شبهای هییت دیدنی ست شک اگر داری از امثال أبوحامد بپرس مهر بی بی زیر طومار شهادت دیدنی ست در گرفتاری گره از کارمان وا می کند رحمت بسیار این خاتون به رعیت دیدنیست از دهان طفل میگیرد به سائل میدهد جود و بذل و بخشش وقت کرامت دیدنی ست در مرام و مسلک زهرا "برو" در کار نیست "گر گدا کاهل بود تقصیر صاحبخانه چیست"
نسیم می وزد و باده خوشگوار شده گلی شکفته که سرچشمه ی بهار شده حضور خاکی رب است در مدار زمین که با تولد یک زن ادامه دار شده کسی که از تبعات وصال و هجرانش خوش است فرش ولی عرش سوگوار شده کسی که شرط وجود پیامبر حتی به شرط بودن او صاحب اعتبار شده به گرد قامتش امواج نور خیمه زده به زیر هر قدمش کهکشان غبار شده عیان شده است که سرّ نهان خلقت کیست پس از تو گفت خدا داستان خلقت چیست نوشت اوّل دفتر از ابتدا زهرا از ابتدای ازل تا به انتها زهرا از آن زمان که ندانیم تا نمی دانیم همیشه و همه اوقات و هر کجا زهرا و خواست تا بنویسد نبی، علی، حسنین خلاصه شد همه در یک کلام، با زهرا و حرف تا که به اینجا رسید فهمیدم که بود و هست همه کاره ی خدا زهرا چرا که منحصراً خلقت چنین نوری فقط برای خودش بوده است تا زهرا ... میان عرصه ی میقات پای بگذارد و حق ز آینه ی خویش پرده بردارد که رو کند سند افتخار خلقت را نشان دهد به همه شاهکار خلقت را به مهر و ماه و سپهر و فلک بفهماند دلیل گردششان بر مدار خلقت را کسی که جز خودش و احمد و علی نشناخت کنیز عرشی پروردگار خلقت را در آن زمان که زمانِ زمان به سرآید و بین حشر ببندند بار خلقت را خدا ندا کند: ای فاطمه حبیبه ی من بیا به سر برسان انتظار خلقت را بیا که عرصه ی محشر برایت آماده است بگیر دست خودت اختیار خلقت را که جن و انس بفهمند کار ما با توست تمام هستی مایی فقط خدا با توست به اوج شأن و مقامت سری نمی آید کسی نیامده و دیگری نمی آید دلیل ختم نبوّت نبوده بابایت پس از ظهور تو پیغمبری نمی آید شنیده ایم که در صورت نبودت هم برای همسر تو همسری نمی آید به قامت تو فقط مادری برازنده است به مهربانی تو مادری نمی آید قدم گذار به محشر که تا نیایی تو برای خلق شفاعتگری نمی آید نگات مور وجود مرا سلیمان کرد یهود را نَفَس چادرت مسلمان کرد تو و صفات تو را هر چقدر سنجیدیم و هر چه در دل این بیکرانه چرخیدیم به انتهای تو راهی نیافتیم اصلاً در ابتدای تو مانده تو را نفهمیدیم نبی نبود علی هم نبود تو بودی و ما کنار خدا جلوه ی خدا دیدیم حضور گرم تو یک روز هم زیادی بود برای ما که کنارت دمی نتابیدیم همین که سایه ی تو سایه سار این دنیاست همیشه گرم نگاه زلال خورشیدیم بهشت می شود آنجا که تو نگاه کنی نگاه کن که مرا باز رو به راه کنی زکُنه ذات تو این عقل کم چه می فهمد شب سیاه دل از صبحدم چه می فهمد زبانِ از تو سرودن فقط زبان خداست شکوه وصف تو را این قلم چه می فهمد به بندگی تو بیخود نکرده فخر خدا نماز از قدم پر ورم چه می فهمد سه روز نان خودت را به دیگران دادی بپرس از کرم از این کرم چه می فهمد بپرس دختر پیغمبر خدا امّا چنین غریب چنین بی حرم؛ چه می فهمد؟! من از نسیم معطر به یاس فهمیدم «حضور مادریت را شلمچه می فهمد شده است نام تو سربند هر جوان شهید تبسم تو تسلّای مادران شهید »
باز به من راه سخن باز شد طایر اندیشه به پرواز شد تا که کند سیر، مقامات را مدح کند،‌ مادر سادات را گر، نه مدد از نظرِ وی رسد خامه به طوف حرمش کی رسد؟ اختر تابنده‌ بُرج شرف گوهر رخشنده‌ دُرج شرف مایه‌ فخریه‌ خیرالبشر دوستی و دشمنی‌اش، خیر و شر ریزه خور سفره او، اولیا در بَر او بر سَرِ پا، انبیا روح  نُبی ، جان نبی، ذات دین کشته شده بر سرِ اثبات دین در شرف و عفاف، الگو تویی به بانوان، بزرگ بانو تویی به بی‌قرین ، نیست قرین تو کَس و گر کسی هست، علی هست و بس! بود به دستور خدای اَحد که مصطفی به دست تو، بوسه زد جن و ملک، کمینه خیل توأند خلق، عوالم به طُفیل توأند حُب تو، شیرازه‌ اُمّ الکتاب سایه‌نشینِ مِهر تو، آفتاب مقدم تو داده به خاک، اعتبار فرش کند از تو به عرش، افتخار هم ز سَران، خود پسرانت سَرند هم، همه مفتخر زِ تو مادرند در صف محشر، چو رسد گام  تو محشر دیگر شود از نام  تو به‌گاه غم ذکر امامان، همه فاطمه، یا فاطمه، یا فاطمه دامن تو، حسین، می‌پرورَد آن‌که دل خدای هم می‌برَد فضه‌ تو، معلم عالمی که دارد از یَم کمالت نَمی خانه‌ تو گلبُن عشق و عفاف به گِرد آن کعبه بوَد در طواف صبر تو را  نداشت ایوب، هم اشک تو را نریخت یعقوب، هم عبادت و خدمت تو، متصل دسته‌ دستاس ز دستت خجل چشم ملَک، محو نماز شبت گوش فلک، به نغمه‌ یارَبت
گفتند وزن و قافیه تعطیل میشود قحطی استعاره و تمثیل میشود قوت گرفت شایعه ، میگفت بعد از این هر صورتی به آینه تحمیل میشود حتی خبر رسید که از سردی هوا گلدسته چند ثانیه قندیل میشود پرگار تا نود درجه رفت ناگهان مژده: شعاع دایره تکمیل میشود یک حوریه به قالب انسان حلول کرد از این حلول هر چه که تشکیل میشود در مصرعی خلاصه کنم حرف خویش را: زهرا به قلب فاطمه تنزیل میشود از آن شبی که روی زمین کرده ای نزول هر آیه با شئون تو تحلیل میشود تو چشمه‌ی شگفتی و انجیر می‌دهی تحریف قطره‌های تو انجیل میشود گاهی درخت می‌شوی و میوه‌های تو خامش غذای سفره‌ی جبریل میشود تو سیب می‌شوی و تو را میل میکند سرخی گونه‌هاش که تکمیل میشود تو می‌شوی خدیجه و او با وجود تو حس می‌کند به آمنه تبدیل می‌شود وقتی شما شدی نخ تسبیح قطره‌ها هم مشرب‌فرات، لب نیل می‌شود وقتی تو ای الهه‌ی دریا غضب کنی ماهی بالدار، ابابیل میشود طفل تو مبدا همه‌ی اتفاقهاست هر سال با حسین تو تحویل میشود این شعر را ببخش اگر "تو" زیاد داشت خانم، غزل، بدون "تو" تعطیل میشود
من از تو می خواهم بگویم ، واژه ها پر ... از آسمان سبز ، از فصل کبوتر من از تو آری ، از تو ای بانوی باران ! باید بهاری سبز بنویسم به دفتر اما چگونه ؟ از تو گفتن کار سختی ست با این زبان الکن و این روح ابتر ! من شاعری تاریک تاریکم ، چگونه در محضر آیینه بنشینم مُنوّر ؟! گاهی دلم لک می زند قرآن بخوانم قرآن ، سه رکعت نور ، یعنی : فصل کوثر گاهی دلم لک می زند شعری بگویم شعری شبیه نورتان ، سبز و مُعطر دست و دلم می لرزد اما ... کار من نیست غمگین ، قلم را می گذارم روی دفتر من عاجزم از خواندن آیات نورت طبع مرا در مکتب نورت بپرور در جان من حکمت بریز ، ای جوهر نور ! تا از کراماتت بگویم بار دیگر باید بخوانم من تو را با لهجه ی نور باید ببینم من تو را با چشم حیدر تو بای بسم الله دین ، توحید نابی ذکر لبان عارف ات : الله اکبر در تو شکوه بندگی را می توان دید ای آبروی قبله و محراب و منبر انسانیت ، حکمت نشین مکتب توست شاگرد دانشگاه تو ، سلمان و بوذر نامت بلند است ای دلیل آفرینش تو کیستی ؟ بانوی دین ، زهرای اطهر
ای تاج سر زنان عالم وی مفخر دودمان آدم از جوهر قدس، تار و پودت از نور محمدی، وجودت معیار کمال زن، تویی تو مقیاس جلال زن، تویی تو ای نادره در بحر رحمت آویزه‏ی گوشوار عصمت خیّاط ازل ز حجله‏ی غیب در طارم نور غیب لا ریب چون مشعل وحی را بر افروخت پیراهن عصمت تو را دوخت ای گنج هزار گونه گوهر وی خوانده تو را خدای، کوثر نسل تو، نگاهبان دین ست بر تاج تو، یازده نگین ست شاه شهدا که بر سر دین بگذاشت نگین و تاج خونین یک پاره‏ی پاک از تن توست پرورده‏ی شیر و دامن توست خونی که به شیر توست معجون جز رنگ خدا نگیرد آن خون اسلام، که روز او بشد شب دادی تو گره به زلف زینب ای در فلک پیمبری، ماه خورشید، کمین کنیز درگاه در قدر، ز کاینات برتر با فضه -کنیز خود- برابر
دارد ام الوقار می آید خوشی روزگار می آید کوثر از چشمه سار می آید برکت بی شمار می آید با قدم های غرق بارانش عطر و بوی بهار می آید مثل باران زلال می بارد مثل گل با وقار می آید سایۀ لطف اوست گسترده برکت این دیار می آید دارد این خلقت خدایی را آبرو، اعتبار می آید دختری از سلاله ای روشن دختری ریشه دار می آید نور چشم خدیجه کبری مصطفی را قرار می آید دختری که نبی به مادریش می کند افتخار می آید دختری که خدا خودش گفته: به شهِ تک سوار می آید دختری که برای همسریِ صاحب ذوالفقار می آید همسری که برای دفع خطر از علی، پایِ کار می آید همسری که به یاری رهبر وسط کارزار می آید محور اهل بیت می آید مادر این تبار می آید مادر یازده ولیِ خدا مادر انتظار می آید مادری که به دامنش شیری مثل زینب به بار می آید دستِ رد که نمی زند هرگز با گداها کنار می آید به خدا صبح محشر کبری حب زهرا به کار می آید پیرهن در زفاف می بخشد آبرو بر عفاف می بخشد فاطمه فاطمه است چون دریاست فاطمه فاطمه است چون زهراست فاطمه فاطمه است چون نورش در نفس های آسمان پیداست فاطمه فاطمه است، معلوم است هر کلامش هزار و یک معناست فاطمه فاطمه است چون فردا شافع روز محشر کبراست فاطمه فاطمه است چون محشر شیعه اش از شرار نار جداست فاطمه فاطمه است چون شوری در دل عاشقان او برپاست فاطمه فاطمه است، با حیدر پای تا سر فدایی مولاست فاطمه فاطمه است ای مردم «فاطمه فاطمه است بی کم و کاست» باغ احمد چه کوثری دارد خوش به حالش، چه مادری دارد می دهد بوی گل، شمیم گلاب جاری از عطر او بهشتی ناب رو گرفته ز چشم نابینا داده او آبرو به حُجب و حجاب نورِ خورشید، صورتش هر روز نیمه شب، نور چهره اش مهتاب اول و آخرین سلام رسول پشت این درب می رسد به جواب پشت این باب می زنم زانو می رسم به بهشت از این باب هر کسی فاطمه نگاهش کرد نفَسش می شود دلیلِ ثواب بس که بی بی گرفته دستم را رفته از دست من حساب و کتاب فاطمه غرقِ در توسّل بود همه‌ی شهر، جز علی در خواب ای قرار علی ولی الله السلام علیکِ یا اماه سِرّ والیل و روح قرآن است سیره اش وصف صبر و ایمان است خلقت از برکت وجودش بود همه‌ی خلق جسم و او جان است یکی از معجزات او فضّه خادم اوست هر که سلمان است آب مهریه اش، زمین ملکش عالم از برکتش مسلمان است روزی سال ماست در دستش برکت سفره اش فراوان است نان این سفره را به ما بدهید جای دستان او بر این نان است چادرِ مشکیِ پر از نورش پرچمِ انقلاب ایران است فاطمه مادر حسینی هاست فاطمه مادر شهیدان است مطمئنم دعاش، پشت سر رهبرم سید خراسان است انقلابی ام و حسینی ام پیرو مکتب خمینی ام فاطمه جلوه‌ی خدا دارد نفَسَش عطر ربنا دارد نیمه شب در قنوت بارانش گریه، گریه، دعا، دعا دارد در کرامات او همین بس بود پسری مثل مجتبی دارد با وجود حسین معلوم است دامنش بوی کربلا دارد جان حیدر به جان او بند است خانه با بودنش صفا دارد ماند پنهان مزار او امّا حبّ او بین سینه جا دارد مانده ام آن که عرش جایش بود پس چرا زیر دست و پا دارد ، ... بگذریم، آن امام می آید صاحب انتقام می آید ...
زمستانی سیاه است و سپیدی سر زد از موها ز بامم برف پیری را نمی‌روبند پاروها چه میزانی پی سنجیدن جرمم به جز عفوش که ترسم بشکند پرهای شاهین ترازوها کند خامه به گوش چامه نجوا نام زهرا را مگر دستم بگیرد لطف آن بانوی بانوها گناهانم فراوان و اگر بانوی محشر اوست در آن غوغا نیارم کم، نیارم خم به ابروها نه هر کس فخر دارد گردروب خانه‌ات گردد مگر از زلف حورالعین کند آماده جاروها اگر آلوده‌ام «یا طاهر» و «یا طاهره» گویم در این تسبیح هم‌سنگ‌اند «یا زهرا» و «یاهو»ها اگر یک فضل از فضه کسی گوید به شوق آن کنم از لانه هجرت چون پرستوها ارسطوها نخی از معجرت حبل‌المتین از بهر معصومین به دستت شربتی داری شفای جان داروها ز فرط کار روزان و نوافل خواندن شب‌ها نمی‌ماندی رمق از بهرت ای بانو به زانوها گهی دستاس دستت بوسه زد گه آبله پایت عبادت را و همت را در آن سوی فراسوها به طوفان‌ها مگر موجی خبر از پهلویت برده که می‌میرند و کشتی‌ها نمی‌گیرند پهلوها
خبری بود در افلاک و جهان می خندید آسمان نغمۀ یا فاطمه اش را سر داد خبر حضرت جبرییل به سرعت پیچید که خداوند به پیغمبر خود مادر داد خبر آمد که خبرهای جهان ناچیزند باید از نو خبری در دو جهان بر پا کرد و خدا خواست علی مشتری زهره شود که چنین رو به زمین مشت خودش را وا کرد همه دیدند و شنیدند که شد بعد از آن کهکشان مست و جهان مست و ملائک سرمست قدسیان نیز فرود آمده و می گفتند این تنوری ست که از نور نبوت گرم است  حول دستاس تو یک عمر جهان چرخیدست به خدایی که خودش بوده بلا گردانت هفت دریای زمین تشنه لب یک قطرست که به هنگام وضو می چکد از دستانت چهارده قرن پس از آمدنت ای خورشید! ماه از برکۀ چشم تو وضو می گیرد حیدر دیگری از راه می آید یک روز که جهان روشنی از چهرۀ او می گیرد
عشق گه شادی است گاه غم است گاه میخانه است و گه حرم است گاه بغض و سکوت پشت هم است گاه فریاد های دم به دم  است عشق کار سیاه کاران نیست! طفل در بازی بزرگان نیست! من همه عمر شور و شر بودم اهل منطق نه! با جگر بودم راستش!عاشقی قدَر بودم کوچه به کوچه دربه در بودم چندسال است میشوم عازم.. می‌روم کوچه بنی هاشم اول شعر حرف من این است عشق زهرا حقیقت دین است گوش من با بقیه سنگین است پیش او لحظه هام شیرین است عاشقم دورِ دور از همه ام نوکر نوکران فاطمه ام کیست زهرا خداست یا بنده؟! بنده ی از خداش آکنده! چه گذشته چه حال و آینده بین دستان اوست پرونده هو نگفتیم و رو به هو هستیم ماهمه زیر حکم او هستیم چله خاتم رسولان است سیب سرخ خدای منان است صورتش صفحه صفحه قرآن است هرچه حُسن است در جهان آن است زن ولی قبله ی ابوالحسن است او امام امامهای من است! باطنش نور ظاهرش تن بود سخنش حکمت مبرهن بود چادرش کعبه بود مامن بود او خدا در شمایل زن بود چادر کهنه اش غنی ز رفوست عرش حق پادریِ خانه ی اوست شیرزن بود اقتداری داشت منصب "صاحب اختیاری" داشت در دهانش چه ذوالفقاری داشت با علی خودش قراری داشت به ولای علی بلی گفته! به ولایش بلی علی گفته! الگوی جاودان مادرها گل امید قلب دخترها خار در چشم تنگ ابترها سایه اش بر سر پیمبرها کیست جان علی ولی الله؟؟ فاطمه فاطمه سلام الله بعد هجده بهار محترمش.. بیشتر از خوشی رسید غمش دردسر داشت دم وَ باز دمش پهلوی زخم بود و قدّ خمش تکیه گاه ائمه اطهار.. بود آزرده از نوک مسمار!
قنوتم شده با دعای خدیجه ... پُر از ربّنا ربّنای خدیجه خریده مرا هم خدای خدیجه برای پیمبر، برای خدیجه شدم مست کوثر به قرآنِ زهرا رود مصطفی هم به قربانِ زهرا امین بود و اصل و نسب داشت احمد دعا در دل نیمه شب داشت احمد ز قرآن سه آیه طلب داشت احمد «فداها ابوها» به لب داشت احمد نه تنها که امیّد ماهاست زهرا کس بی کسی های طاهاست زهرا ببین قبل خلقت، خدا طالبش شد چه انسیه ای! نور او قالبش شد نبی محو آن جلوه ی جالبش شد علی یار شعب ابوطالبش شد ندیدم به عمر خود اینگونه زن را کسی که بسازد ز صبرش، حسن را یقین کرد و او را خدا ممتحن کرد به دست علی دُر، بجای یمن کرد مرا وامدار حسین و حسن کرد لباس شفا را تنِ پنج تن کرد زدم در، که باب المرادم رسیده حدیث کسایش به دادم رسیده خریدار گوهر، صدف خواست از او دل مستمندان، شعف خواست از او خوشا هر کسی که شرف خواست از او گدای رجب هم نجف خواست از او اگر من فقیرم، اگر کمترینم ... نجف روبروی علی می نشینم شدم خاک سلمان و سلمان زهرا مسلمان حیدر، مسلمان زهرا به ما آبرو داده احسان زهرا دعا کرد و ایران، شد ایران زهرا برو قم زیارت که دستور زهراست در ایوان طلای رضا، نور زهراست نگاهی به چشمان بارانی ام کن از آن چادرت خاک، ارزانی ام کن اگر میشود زود قربانی ام کن مرا مثل قاسم سلیمانی ام کن همه ثروت ما گدایی زهراست فدای کسی که فدایی زهراست فدای کسی که برای علی سوخت همان پشت در، پیش پای علی سوخت عجب مادری که بجای علی سوخت پس از محسنش در عزای علی سوخت نشد مثل قبلش دگر آن رشیده شهید علی شد، خمیده خمیده
دادیم  سلام بی نقابش امشب شاید برسد به ما جوابش امشب یارب به بلندای شب گیسویش ما را برسان به آفتابش امشب * بر گیسوی یلدایی او دل بستیم عشق است اگر به بند مویش هستیم در انجمنش به جام دستی داریم از خون دلی که داده ما را مستیم * ما را به انار امشبت دعوت کن یلدا شده ما را به لبت دعوت کن در آتش عشق هم بسوزان اما  ما را به شب تاب و تبت دعوت کن * خوب است کسی به ساقی ما  برسد تا سهم شراب او ز بالا  برسد انگور سرافکنده بیافتد از تاک وقتی که انار تو به یلدا برسد * فرصت نشده به خال زیبا برسد یا شانه او به گیسوی تا برسد از بس که تنقلات رنگارنگ است حتی نرسیده او به  یلدا برسد ***
تا برنگردی آقا؛ اینجا صفا ندارد لبریزِ اضطراب است دنیا صفا ندارد ایکاش همنشینت بودیم چونکه بی تو دنیا وفا ندارد، عقبی صفا ندارد تقویم چند قرن است فریاد می‌زند که: امروز اگر نیایی فردا صفا ندارد این زندگی به والله؛ عمریست با فراقِ فرزندِ آخرینِ زهرا(س) صفا ندارد بودیم امشب ایکاش مهمانِ خیمه گاهت آغازِ این زمستان، تنها صفا ندارد برگرد! چون عزیزم بی تو دوباره امسال چلّه نشینیِ ما جانا صفا ندارد هستند در کنارت، بحرالعلوم و بهجت عصیانگریم و عالَم با ما صفا ندارد ایکاش که می آمد کوتاه؛ انتظارت وقتی شبِ بلندِ یلدا صفا ندارد!
شبیه عاشقِ مجنون که یار میخواهد دلم دو خط غزل گریه‌دار میخواهد برای تیشه نمی‌رفت بیستون ، فرهاد که گاه سینه‌ی سنگین ، هوار می‌خواهد همینکه بسته‌ای افسار ، گردنم ممنون ! کدام عاشقِ یار اختیار می‌خواهد؟ اگر که مضحکه‌ی شهر ، من شدم عشق است که عاشقی سر و وضعی نزار می‌خواهد زدم به این در و آن در مرا نگاه کنی که شر و شور جوان هم ، قرار می‌خواهد پسندم آنچه که بانو پسند کرده و بس بخواهم آنچه که میل نگار می‌خواهد همه انار خریدند ، چون که فهمیدند دل حبیبه‌ی عالم انار می‌خواهد تو یک دقیقه به دردت اضافه شد امشب ز جانِ خسته چه این شام تار می‌خواهد !؟
سلام سورهٔ کوثر؛ سلام ای مادر دلیلِ شوقِ پیمبر(ص)؛ سلام ای مادر تویی جوابِ تمام کنایه هایِ مدام به کوریِ بُتِ أبتر؛ سلام ای مادر مقام ِ أمّ أبیها به تو تعلّق یافت تویی هر آینه أطهر؛ سلام ای مادر نشسته حور و ملَک پایِ درس ِ چادرِ تو سلام حوریه پرور؛ سلام ای مادر شدی به إذنِ خدا همسرانه، همراهش تمام ِ هستیِ حیدر؛ سلام ای مادر گمان کنم بنویسد به خطّ ثُلث؛ حسین(ع) در آستانهٔ محشر: سلام ای مادر خبر رسانده خدا و بشارتش زیباست شفاعتِ همهٔ ما به عهدهٔ زهراست(س) عنایتَت همگانی، کرامتَت ازلی ست جواب سائلِ بیچاره تا همیشه "بلی" ست شبِ زفاف، لباسِ عروس می‌بخشی چنین زکات، فقط کارِ نوعروس ِ علی ست(ع) به روی مُهر نمازت نوشته این جمله؛ علی(ع) امام من است و برای شیعه "ولی" ست از آن زمان که نگاهت نشست بر جبرییل میانِ عرش، به دورش عجیب نورِ جلی ست سپرده هر که دلش را به دستِ مادری ات ضرر نکرده و گفته: چه دلنشین-عملی ست هدر نداده دلش را و میزند فریاد: به غیرِ فاطمه(س) عشقِ دیگری بدلی ست بعید نیست به ما رشته کوهِ زر برسد به گَردِ چادر تو دستمان اگر برسد تویی امیدِ زمانِ ممات؛ یازهرا(س) تویی جوازِ عبور از صراط؛ یازهرا(س) تویی دلیل هماهنگیِ همه افلاک تویی مدیرِ همه کائنات؛ یازهرا(س) بنایِ کعبه به نام علیست(ع)! چونکه تویی بنایِ مستحب و واجبات؛ یازهرا(س) امیرِ بی بدلِ مؤمنین فقط حیدر تویی عزیزِ دلِ مؤمنات؛ یازهرا(س) حدیثه، مرضیه، کوثر، فهیمه، مُمتَحَنِه تویی علیمهٔ عالی صفات؛ یازهرا(س) کمالِ شرحِ تو آیاتِ "لیلةُ القَدر" است قسم به سورهٔ "والذاریات" یازهرا(س) شده ست نذرِ تو یک عمر، عشق ِ خالصِ ما به درکِ تو نرسد گرچه عقلِ ناقصِ ما رسیده ای که زنان، صاحبِ حیا بشوند به شأن و منزلت خویش آشنا بشوند برای یاریِ فرزندِ تو قیام کنند شبیه "أمّ وهب" طالبِ بلا بشوند به شوقِ پرورش یار، در سپاهِ امام شوَند مادر و در اصل؛ ناخدا بشوند به زیر بیرقِ تو، بعدِ ذکرِ یازهرا(س) فدای بندگیِ شاهِ کربلا بشوند دچارِ بی طرفی، بی تفاوتی هرگز برایِ حضرتِ منجیِ گره گشا بشوند نشانی از پرِ پرواز میرسد قطعاً به دردِ ناب شهادت که مبتلا بشوند چه خوب میشود از قاسم ِ سلیمانی مرام یاد بگیرند و با وفا بشوند اگر که ندبه بخوانند و مهدوی باشند اگر که منتظرِ صبح ِ جمعه ها بشوند- ظهور میکند آخر امیرِ بی مانند به سیدالشهدایِ مقاومت سوگند!
زمین زیارت او را که آرزو میکرد برای پاکیِ خود نیتِ وضو میکرد نسیم آمده بود و غبار راهش را کنارِ آینه با آه شستشو میکرد خدیجه بی کسی ‌اش را به اذنِ حضرت حق همیشه با گلِ نشکفته گفتگو میکرد شکوه و عزَّتِ عالم به دستِ فاطمه بود و کائنات از او کسب آبرو میکرد به غیرِ فاطمه کوثر نداشت این دنیا وگرنه حضرت پروردگار رو میکرد چه عاشقانه همیشه وجودِ پاکش را بهشت در دلِ افلاک جستجو میکرد خوشا به حالِ فقیری که نان از او میخواست خوشا به حالِ یتیمی که رو به او میکرد فدای لحظه ی نابی که با نخی از نور لباس کهنه ی خورشید را رفو میکرد دعای فاطمه پشت و پناه حیدر بود و اِن یکاد نثار پسرعمو میکرد
گفتم چگونه از همه برتر بخوانمت آمد ندا حبیبۀ داور بخوانمت دیدم رسول اُمّ أبیهات خوانده ست گفتم کم ست دخت پیمبر بخوانمت دیدم تویی هر آینه، آیینۀ علی گفتم عجب به‌جاست که حیدر بخوانمت دیدم قیامت است درِ خانۀ شما گفتم رواست بانوی محشر بخوانمت گفتم مفصل ست سخن، مجملش کنم جبریل گفت سورۀ کوثر بخوانمت ای مادر حسین و حسن! مام زینبین! من هم اجازه هست که مادر بخوانمت؟
ایزد تو را که زهرۀ زهرا رقم زده‌ست با نور تو چراغ فلق‌ها رقم زده‌ست شأنت تو را همین نه چراغ دل رسول بل، چلچراغ محفل طاها رقم زده‌ست
در شبی که جهان قرار نداشت ماه کعبه دوباره کامل شد شد همه تار و پود پیغمبر سوره کوثری که نازل شد پُر شده خانه از ملائک حق صف کشیدند در یسار و یمین دختر مصطفی خوش آمده ای علت خلق آسمان و زمین .. ای وجودت نیاز اهل دعا پشت این واژه ها تو پنهانی با تو کعبه شکوفه باران شد ای بهار جمادی الثانی... آن همه گریه بین خانه وحی آخرش دید بی نتیجه نبود هم تراز نبی ست مادر تو هر کسی لایق خدیجه نبود پس نرفته ست مصطفی بی شک از حِرا تا به عرش بیهوده .. پدرت قبل از این ولادت تو تا چهل روز معتکف بوده... با چنین رتبه ای ببین که خدا چقدر احترام کرده به تو فاطمه ،از زبان جبرائیل حضرت حق سلام کرده به تو می نویسم که در همه افلاک مثل زهرا نبوده  م‍ُمتحنی.. این قراریست با خدای خودت گاه گاهی به عرش سر بزنی .. مادر آب ...مادر دریا .. مادر ماه ...مادر خورشید .. مادر نور ...مادر باران روز میلاد تو خدا خندید... ای تویی که به قدر پنهانت پی نبردند آسمانی ها بوسه بر چادر نماز تو شد حسرت آخر الزمانی ها...
خدا بگو که ز مدحت مرا معاف کند مگس چگونه تواند که فتح قاف کند دوباره مثل تو زن خلق میشود؟ آری اگر رسول چهل سال اعتکاف کند
اى بلند اختر که ناموس خداى اکبرى عقلِ کل را دخترى و علمِ کل را همسرى زینت عرش خدا پرورده دامان توست یازده خورشید چرخ معرفت را مادرى آن که بُد منّت وجودش بر تمام ما سوى گشت ممنون عطاى حق که دادش کوثرى تاج فرق عالَم و آدم بود ختم رُسُل بر سر آن سرور کون و مکان تو افسرى از گلستان تو یک گُل خامس آل عباست اى که در آغوش خود خون خدا مى پرورى مقتداى حضرت عیسى بود فرزند تو آن چه در وصف تو گویم باز از آن برترى در قیامت اولین و آخرین سرها به زیر تا تو با جاه و جلال حق ، زمحشر بگذرى بر بساط قرب بگذارد قدم چون مصطفى تو بر او هستى مقدّم ، گرچه او را دخترى کهنه پیراهن چو بر سر افکنى در روز حشر غرقه در خون خدا برپا نمایى محشرى با چه ذنبى کشته شد مؤوده آل رسول بود آیا اینچنین، أجرِ چنان پیغمبرى قدر تو مجهول و مخفى قبر تو تا روز حشر جز خدا در حق تو کس را نشاید داورى شمع جمع آل طه بضعه خیر الورى دختر شمس الضحا و همسر بدر الدّجى آفتاب برج عصمت گوهر درج شرف لیلة القدر وجود و سرّ و ناموس خدا آن که بنشاندش به جاى خود امام الانبیاء وان که بُد آمینِ او شرط دعاى مصطفى مبدأ جسمش بُد از اثمار اشجار بهشت منتهاى روح پاک او حریم کبریا ز آدم و عیسى نبودش کفو و مانندى به دهر شد در اوصاف کمال او هم تراز مرتضى در مدیحش عقل شد حیران و سرگردان چو دید هست مدّاحش خدا، وصف مقامش هل أتى پا ورم کرد از نماز و دست و بازو از جهاد سینه او شد سپر در راه حق روز بلا رفت از دار فنا بشکسته دل آزرده تن آن که بُد آزردنش ایذاء ختم الانبیاء گفت حیدر در غروب آفتاب عمر او تار شد دنیا و روشن شد به تو دار بقاء دختر خیر الورى و همسر فخر بشر علم مخزون، غیب مکنون در ضمیرش مستتَر لیلة القدر، نزول کل قرآن مبین مطلع الفجر ظهور منجى دنیا و دین آسمان یازده خورشید تابان وجود روشن از نور جمالش عالم غیب و شهود شمع جمع اهل بیت و نور چشم مصطفى مهجه قلبى که آن دل بود قلب ماسوى آیه تطهیر وصف عصمت کبراى او هل أتى تفسیرى از دنیا و از عقباى او تا قیامت شد به او روشن چراغ عقل و دین منتشر از او به دنیا نسل خیر المرسلین اندر آن روزى که وا نفسا بگویند انبیا شیعتى گویان بیاید او به درگاه خدا مصحف او لوح محفوظ قضاء است و قدر در حدیث لوحِ او برنامه اثنى عشر علم ما کان و یکون ثبت است اندر دفترش نى سلونى گفته در عالم کسى جز همسرش اوست مشکاة دو مصباحى که شد عرش برین زینت از آن دو ، چراغ راه رب العالمین میوه باغ وجودش حلم و جود مجتبى است حاصل آن عمر کوتاهش شهید کربلا است زینب آن اسطوره صبر و شجاعت دخترش گوى سبقت برده در اسلام و ایمان مادرش دامنش جان جهان و یک جهان جان پرورید وه چه جانى که خداوند جهان او را خرید خون بهاى خون او شد ذات قدّوس خدا گشت کشتى نجات خلق و مصباح الهدى منقطع شد وحى بعد از رحلت خیر الأنام لیک جبریل امین بنمود در کویش مقام بود امین وحى دائم در صعود و در نزول تا گذارد مرحمى بر قلب مجروح بتول دل شکسته بود و از هجر پدر بیمار بود پشت و پهلو هم شکسته از در و دیوار بود تسلیت مى داد او را ذات پاک ذو الجلال تا بکاهد زان غم و آن رنج و آن درد و ملال عطر و بوى و رنگ و روى و خُلق و خَلق عقل کل ساطع و لامع بُد از آن بضعه ختم رسل زین سبب روح القدس شد در حریم او مقیم تا در آن آئینه بیند صاحب خُلق عظیم زین قفس چون مرغ روحش رو به رضوان پر کشید رفت جبریل امین و از مدینه دل برید مرتضى آن قطب عالم لنگر دنیا و دین عرش علم و روح ایمان و امیرالمؤمنین آنکه در تسلیم و صبرش عقل شد مبهوت و مات کرد در فقدان این همسر تمناى ممات بود زهرا رکن آن رکن زمین و آسمان رفت و ویران شد سر و سامان آن شاه جهان صورتى کو خَلق و خُلق عقل کل را مى نمود گشت پنهان نیمه شب در خاک غم، امّا کبود ماهتاب آسمان عصمت و عفّت گرفت کس نداند جز على آخر چه بگذشت و چه بود دیده عالم ندیده زهره اى مانند زهرا دخترى مادر نزاده کو شود اُمّ ابیها شد خدا راضى به آنچه فاطمه راضى به آن شد متفق شد در رضا و در غضب با حق تعالى