#حضرت_رقیه_س_شهادت
#محاوره
تو وقتی اومدی گفتم
که تقصیر دل من بود
تو که دیدی بابات خوابه
چه وقت گریه کردن بود
حالا که اومدی پیشم
بازم آغوشتو وا کن
بغل کن بغضمو بازم
غریبیمو تماشا کن
حالا که اومدی پیشم
بزار خلوت کنم با تو
بزار تعریف کنم، بعدش
ببین من پیر شدم یا تو
ببخش حرفای تعریفیم
دیگه حرفای خوبی نیست
ببخش واسه پذیرایی
خرابه جای خوبی نیست
خرابه بسترش خاکه
خرابه بالشش خشته
تو خیلی خاکیای اما
برای دخترت زشته
برای دخترت زشته
که خونَش این طوری باشه
بزار چیزی نگم شاید
تو حرفام دلخوری باشه
کدوم خانوم با این حالش
پیش مهمون معذب نیست
ببخش از راه طولانی
سر و وضعم مرتب نیست
اگه مهمون داری باید
براش با جون مهیا شی
خجالت میکشی وقتی
نتونی از زمین پاشی
نگی من بی ادب بودم
نگی این دختر عاشق نیست
نمیتونم پاشم از جام
پاهام پاهای سابق نیست
حالا چشمای کم سومو
به هر چی جز تو میبندم
به زورم باشه پا میشم
به زورم باشه میخندم
مگه تو صورتم امشب
بغیر از خنده چی دیدی
که از وقتی پیشم هستی
یه بار حتی نخندیدی
یکی دستش تو تاریکی
به گونم خورده، چیزی نیست
یکی از من یه گوشواره
امانت برده، چیزی نیست
فقط دلتنگ تو بودم
که اعصابم به هم ریخته
یه قدری خستهی راهم
یه کم خوابم به هم ریخته
میخوام امشب سرت تا صبح
به روی دامنم باشه
میخوام امشب شب خوبِ
ازینجا رفتنم باشه
دیگه اخماتو واکردی
منم با بغض میخندم
بیا آغوشتو وا کن
منم چشمامو میبندم
#هادی_جانفدا
#حضرت_رقیه_س_شهادت
#محاوره #زمزمه
یه باغچه گُل با ساقهی شکسته
خرابه و مخدرات خسته
بعد تو ما یه روز خوش ندیدیم
قسم به هر نافلهی نشسته
نیستی شده کُنج خرابه خونهم
دخترا میزنن زخم زبونم
بذار بگن "بابات تو رو نمیخواد"
دوسِت دارم، دوسم داری، میدونم
چقد صدا زدم "بابا کجایی؟"
سخته توو صحرا گم شدن خدایی
من که اصن شمرو حلال نکردم
زجرو حلال نکن تو هم بابایی...
قصّهی غصّههام نداره آخر
حق بده تاره چشم دائماً تر
اما بابا سوی چشامو کم کرد
ضربهی بی هوای سیلی بیشتر
سیلی زدن به صورت منی که
توو شهرمون بهم میگن ملیکه
خیلی برای عمه جون دعا کن
توو درد تَکتَکِ ماها شریکه
برمیدارم فاصلمونو تا تو
باید ببینی حال خواهراتو
آوردنت تا پیش عمه با من
بردن من از این خرابه با تو
محاسنت رو کی به خون کشونده؟
خاک یتیمی رو سرم نشونده؟
عیبی نداره دستاتو نداری
مویی واسه شونه شدن نمونده
بریم یه جایی که گِله نباشه
بین من و تو فاصله نباشه
هرجایی پیشم باشی خوبه اما
بریم یه جا که حرمله نباشه...
#مرضیه_نعیم_امینی
#حضرت_رقیه_س_شهادت
انتقامش را گرفت اینگونه با اعجازِ آه
آهِ او شد خطبهی او، روز دشمن شد سیاه
قصهی کرب و بلا را دختری تغییر داد
کاخها ویرانه شد، ویرانهاش شد بارگاه
چادرش دست نوازش بر سر صحرا کشید
سبز شد خارِ مغیلان و فدک شد هر گیاه
دختر این قوم تکلیف حجابش روشن است
چادرِ او تار و پودی دارد از خورشید و ماه
دختر إِنَّا فَتَحْنا اشک میریزد ولی
گریههای او ندارد رنگ زاری هیچگاه
بر سرش میریخت خاک از بامها، میسوختند
دخترانِ زنده در گور عرب از این گناه
بین طوفان غنچه و گل سَر دَر آغوش هماند
او به زینب یا که زینب میبرد بر او پناه
تا شود زهرا فقط یک کارِ باقی مانده داشت
شانه زد بر آن پریشانِ تنور و قتلگاه
چون زبانش بند میآمد خجالت میکشید
با سرِ بابا سخن میگفت، اما با نگاه
آه بابا! پا به پایت سوختم، خوردم زمین
رنگ گیسویم دلیل و زخم پهلویم گواه
ماند داغِ نالهی من بر دل دشمن فقط
خیزران وقتی که خوردی زیر لب میگفتم: آه
جنگْ پایان یافت بعد از تو چهل منزل ولی
عمه میجنگید با دستان بسته، بی سلاح
اربعین من نیستم، از او سراغم را نگیر
این امانتدار را شرمندهتر از این مخواه
بعد از این هرجا که رفتی با تو میآیم پدر
پای من زخمیست اما روبه راهم رو به راه...
#سیدحمیدرضا_برقعی
#حضرت_رقیه_س_شهادت
#زبان_حال_امام_حسین_ع
چشمهای خستهات را باز دریایی نکن
اینقَدَر با اشک، رویت را تماشایی نکن
هیچ جا مانند این جا چشم مردم شور نیست
روی ماهت را دوباره غرق زیبایی نکن
عمه مثل ابر طوفانزاست، پس با او بگو
بغض خود را بشکن و دیگر شکیبایی نکن
حنجرت زخم است و داغ اصلاً برایت خوب نیست
در خرابه با اسیران هم، همآوایی نکن
من، عمو، قاسم، علی اکبر همه پیش توئیم
در کنار نیزهها احساس تنهایی نکن
دیدنِ این سر میان طشت پیرت میکند
این قدر با بوسهات از من پذیرایی نکن
چشمهایت را ببند و دست بر رویم بکش
دخترم! حتی نگاهی هم به بابایی نکن
روی دامان تو دارد باز خوابم میبرد
با زبانِ بی زبانی قصد لالایی نکن...
#احمد_علوی
#حضرت_رقیه_س_شهادت
قرآن گرفتم بر سرم، در شامِ احیای خودم
شد دامن خاکی من، معراجِ لیلای خودم
«بالانشینی» خانهی «ویراننشینی» آمده
عمه کمک کن پا شوم این دفعه از جای خودم
آن روسری پاره و گلدار را گم کردهام
تا لختهخون پنهان کنم در موی زیبای خودم
صدبار پیش دختر شامی زمین افتادهام
اما نیفتادم هنوز از چشم بابای خودم
سنگی که خورده بر سر تو، بر سر من خورده است
شد بالش زیر سر من، سنگ خارای خودم
اصلاً نمیبینم تنت را با دو چشم دَرهَمَم
لابد بغل کردی مرا، خوش قدّ و بالای خودم!
دستم النگوی طلایی بود که دست همه است
رفتم حراجیهای شام از بخت تنهای خودم
شلاق را کج کرد و زد، گفتم نزن، لج کرد و زد
سیلی دو دستی خوردهام من مثل زهرای خودم
از درد پهلو که میافتادم زمین، آن بی حیا
مستانه میزد با لگدها عمه را جای خودم
آتش گرفتم تا زنی چیزی برایم پرت کرد
بد گفت بخشیدم به تو، از نان و خرمای خودم!
از ناقه که خوردم زمین، ای کاش پایم میشکست
رفتم میان بزم می، امروز با پای خودم
با چوب، محکم بر لبت میزد میان تشت زر
با مُشت، محکم میزدم آنجا به لبهای خودم
از حرف مردم خستهام، من بار خود را بستهام
در خواب دیدم میپزم، با گریه حلوای خودم
#رضا_دین_پرور
#حضرت_رقیه_س_شهادت
چه تکریمی نموده شهرِ شام از باب حاجاتش
سه روزی مانده این حوریه پشت باب ساعاتش
سر بازار نُه ساعت سر پا ایستاده او
کسی که نُه فلک بنشسته بر خوان کراماتش
هُمای منزلت بود و خرابه منزل او شد
همان که شد بهشت آبادیِ کنج خراباتش
همان که مریم از نور رُخش انجیل میخوانَد
که بوده پردهدار محملش در راه شاماتش
به جای گل، نثار مقدمش خار مغیلان شد
چه استقبال گرمی کرد از او خاکستر و آتش
برای صورت حوریه برگ گل ضرر دارد
چرا پس ضربهی سیلی نمیکرده مراعاتش؟!
کشیده آه را در بند خود زنجیری از آهن
اسیر سلسله هستند در این شهر، ساداتش
نشسته سر به دامانی که عطر فاطمه دارد
سر زخمیِ "مصباح الهدی" در بین مشکاتش
تمام دردها را بُرد از یادش سر بابا
چگونه یک طبق زخم است مرهم بر جراحاتش؟!
هزار و نهصد و پنجاه تا زخم است بر جسمش
هزار و نهصد و پنجاه دفعه شد مواساتش
به فکر انتقام از چوب بود و بر لبش میزد
ببین پُر کرده عالم را نوای یالثاراتش
حجتالاسلام #محسن_حنیفی
#مناجات_با_خدا در #شب_جمعه
#حضرت_رقیه_س_شهادت
صدای گریه شنیدی اگر صدای من است
مرا بزن به مرامت قسم سزای من است
دلت شکسته از این بندهی نمک نشناس
دلت شکسته، دلیلش فقط خطای من است
بدی من که به دردت نمیخورد اما
تو خوبیات همه جوره گره گشای من است
فدای رحمت و مهمان نوازیات که فقط
عنایتت سبب این برو بیای من است
هر آن که گفت بگو مونس و پناهت کیست؟
همیشه گفتهام آن مهربان خدای من است
تمام حاجتم این ماه، دیدن نجف است
نجف مزار علی، شاه و مقتدای من است
نجات چیست؟ رسیدن به کشتی ارباب
حسین راه نجات است و ناخدای من است
که گفته روزی من نیست دیدن حرمش؟
به دست دختر او رزق کربلای من است
**
فدای اشک رقیه که با پدر میگفت:
چه خوب شد که سرت سهم گریههای من است
گرسنه ماندهام اما غذا نمیخواهم
چرا که کنج خرابه، کتک غذای من است
#محمدجواد_شیرازی
#حضرت_رقیه_س_شهادت
گریستم که از این دیده خواب را بِبَرند
گلایهی دلِ از غُصه آب را ببرند
شدند فطرس کوی تو چند قطرهی اشک
که از خرابه سلام و جواب را ببرند
شنیدهام که سرت میرود به سوی نجف!
به محضر نجف، این دُرِّ ناب را ببرند
بگو به ابر، بیاید شبانه گریه کنیم
که از کنار تنت آفتاب را ببرند
ببین که از وسط ازدحامِ این مردم
چگونه آیهی نور و حجاب را ببرند
نخواه نیزه و طشت و تنور، این شبها
به جای دامن من این ثواب را ببرند
شبیه کوثر و زمزم چقدر آب شدم
که از کنار سر تو شراب را ببرند
بگو که نیزهی عباس را عَلَم بکنند
که از میان حرم اضطراب را ببرند
من از حیات بدون تو دست خواهم شُست
که از محاسن پاکت خضاب را ببرند
حجتالاسلام #محسن_حنیفی
#امام_حسین_ع_مناجات_محرمی
عرش میگِرید بساط غم فراهم میشود
میوزد از شش جهت غم، تا محرم میشود
میدرخشد نام تو بر سَردَرِ هر خانهای
سایهی بالاسر هر کوچه پرچم میشود
چارهای جز سوختن در روضههایت نیست، آه!
پشت صبر از ماتم ششماههات خم میشود
زخم داغ تو به دلها تازگی دارد هنوز
داغ هر روضه به روی داغ، مرهم میشود
جز «حسین» نامی نمیآید به گوشْ این روزها
ذکر هر دلسوخته، آهِ دمادم میشود
آه از قلب صبور خواهرت این روزها
سایهای مثل تو از روی سرش کم میشود
#زهرا_نظری
#حضرت_رقیه_س_شهادت
#حضرت_زینب_س_شام
#غزال
رسید باباجان
همانکه موی تو را میکشید باباجان
چقدر محکم زد
بگو به عمه که خوابم پَرید باباجان
بُرید امانم را
همانکه رأس تو را میبُرید باباجان
تو بین گودالی
به سوی خیمه چرا میدوید باباجان
چقدر مثل همیم
تو رو سفیدی و من مو سفید باباجان
**
تمام شد عمه
همینکه وارد بزم حرام شد عمه
یزید میخندید
ببین که با چهکسی همکلام شد عمه
امان امان از شام
چقدر دور و برش ازدحام شد عمه
نپرس باباجان
میان کوچه چطور احترام شد عمه
ولی سر بازار
اسیر زخم زبانِ عوام شد عمه
#محمود_یوسفی
#حضرت_رقیه_س_شهادت
من از این روزگار بی وفا بدجور دلگیرم
من از کوفه، من از کرب و بلا بدجور دلگیرم
من از مردی که بُرد انگشترت را سخت بیزارم
من از تیری که آمد بی هوا، بدجور دلگیرم
از آنکه نیزه میزد پیکرت را جای خود، اما
از آن پیری که میزد با عصا، بدجور دلگیرم
از آنکه پیش چشم بچهها میبُرد با لبخند
بهروی نیزهها رأس تو را، بدجور دلگیرم
سرم را میشکست ای کاش اما حُرمتم را نه
من از این زجر بیشرم و حیا بدجور دلگیرم
تو، توی تشت بودی و به روی تخت میخندید
من از مهمانی نامردها بدجور دلگیرم
#محمود_یوسفی
#امام_حسین_ع_مناجات_محرمی
#ورود_به_ماه_محرم
با اجازه از خداوند تعالای حسین
اول ماهی زدم دل را به دریای حسین
بادبانِ عشق وا شد، ناخدا آماده است
باز کشتی نجاتِ شاه، راه افتاده است
در غمش اهل زمین و آسمان گریان شده
رخت خونین حسین از عرش آویزان شده
شخص حیدر پای کارِ نصب پرچم آمده
سینهزنها! یا علی..، ماه محرم آمده
کشتهی اشک است اربابی که شد آقای ما
کیف دارد دستهجمعی گریهکردنهای ما
خالی از احساس بودم..، از غمش پُر میشوم
مطمئنم عاقبت با لطف او حُر میشوم
من میان هروله پرواز را حس میکنم
رخت از تن میکَنَم تا یاد عابِس میکنم
بر لبم شور شهادت را عسل کن آخرش
جان جُونت نوکر خود را بغل کن آخرش
حضرت زهرا خودش دنبال کار نوکر است
پیرهن مشکی نوکر دستدوز مادر است
نالهی ما امتداد نالههای فاطمه است
بانی اطعام روضه، مجتبای فاطمه است
چای مجلس از فُراتِ شاه تامین میشود
این عَلَمها با پَرِ جبریل تزئین میشود
بین هیئت کربلایش را زیارت میکنیم
شب به شب با انبیا در روضه شرکت میکنیم
دختری شیرینزبان اعجاز را آغاز کرد
نُطق لالِ مجلسِ ما را رقیّه باز کرد
آی نوکر ! رزق اشکت را از آبآور بگیر
کربلای اربعین را از علی اکبر بگیر
کاش خون ما بریزد در دیار کربلا
شیرخوار ما فدای شیرخوارِ کربلا
**
بین آن خاکی که شاه تشنهلب از حال رفت
ناگهان از ذوالجناح افتاد..، تا گودال رفت
مادر پهلو شکسته طاقت دیدن نداشت
این تنِ سَرنیزهخورده پشت و رو کردن نداشت...
#بردیا_محمدی
#حضرت_رقیه_شهادت
نوه حضرت زهرا و امین اللهم
در تمام سفرم بوده پدر همراهم
دست در دست عمویم ؛ همه جا عالی بود
چشمه های خنک از دامنه ها جاری بود
کاش بودند همه ؛ جای عزیزان خالی
شده از ما دم هر شهر چه استقبالی
گرم بازی شدم و خستگی از یادم رفت
دختری خواست النگوی مرا ؛ دادم رفت
خاطرات بدی از شام به یادم مانده
نشود باورتان زجر کنیزم خوانده
آرزوهای قشنگی که شده حسرت من
به فدای پدرِ کشته ی بی غسل و کفن
#حسین_فتحی
#حضرت_رقیه_شهادت
داغ دارم جگر ندارم که
غیر گریه هنر ندارم که
باغ های مدینه مال من است
از بیابان خبر ندارم که
پشت اسبش دویده ام خیلی
من که پای سفر ندارم که
اتش خیمه گیسویم را برد
جز همین مختصر ندارم که
این گل سرخ چیست روی سرم
من که سنجاق سر ندارم که
گوشواره النگو و خلخال
رفت، دیگر گهر ندارم که
دختران دمشق میگویند
من یتیمم، پدر ندارم که
من تورا از یزید میگیرم
یک پدر بیشتر ندارم که
#زخم_حسینی
#حضرت_رقیه_شهادت
سلام ای سر که با پیشانی خون بار می آیی
به عشق دخترت تا اخرین دیدار می آیی
گواهی می دهد زخم عمیق روی ابرویت
تو هم مانند ما از کوچه و بازار می آیی
به خود گفتم ز نیزه گر چه راحت در نمی آیی
به دیدارم ولی حتی شده یک بار می آیی
من از تحقیر دختر بچه های شام می آیم
تو هم از بار عام مجلس اغیار می آیی
شباهت می دهد گیسوی من با گیسویت بابا
نمی خواهی بفهمم از تنور انگار می آیی
حجاب آستین پاره ام را خوب می فهمی
تو که دل خون تر از من داری از انظار می آیی
تو ای مجروح زیبای من ای آشفته گیسویم
چه رفته بر سرت که اینچین تب دار می آیی
#حسن_کردی
#حضرت_رقیه_شهادت
من ازبس غصه دارم که ، میشه صدتا کتابش کرد
کدومش رو بگم آخه نمیشه انتخابش کرد
دیدی تنهام و شبهای خرابه سرد و تاریکه
سر تو سرزده اومد مثه خورشید تابش کرد
تموم آرزوهامو گذاشتن پیش روم امشب
دعا کردم بیای پیشم خدا هم مستجابش کرد
میگیرم دستمو بابا، به دور صورت زخمیت
هنوزم میشه روی ماهتو اینجوری قابش کرد
اگه چشمام نمیبینه دلیلش دستای زجرِ
یه دونه سیلی زد اما باید صدتا حسابش کرد
خاک داغ صحرا با ، سرانگشتِ پر از زخمم
نوشتم اسمتو اما سنان با پا خرابش کرد
گذشت از من ولی کاشکی یکی بود یادشون میداد
نباید دختر شاهو بجز خانم خطابش کرد
نمونده معجری اما بجاش که آستینم هست
اگر دستم بیاد باال میشه اونو حجابش کرد
همه سوختن به پای من، منم واسه ِ تن سوختهت
تن افتاده رو خاکت دل من رو کبابش کرد
دیگه از هرچی اسبه من دلم خونه آخه اون روز
دیدم که ده تا اسب اومد گل من رو گالبش کرد
میسوزونه منو داغ تنور خونه ی خولی
کجا رفت اون محاسن که علی اصغر خضابش کرد؟!
رباب امروز طفلش رو توی رویا بغل کرد و
خیالی شیرشو داد و الالیی خوند و خوابش کرد
#یامظلوم
#حضرت_رقیه_شهادت
بابا رسید و آورد گُل بوسههای خود را
عمه بیا درآور رختِ عزایِ خود را
مَنکه نمرده بودم بر روی نیزه باشی
آماده کردم از اشک ویرانسرای خود را
انگشتهای لَمسم انگار حس ندارند
بر دامنم تو بنشان رأسِ جُدای خود را
طفلی که داده بودم دیشب شفای او را
انداخت پیشم امروز قدری غذای خود را
ای وای خیزران زد مثل حصیر گَشتی
بدجور بر لبانت انداخت جای خود
خون گریه کرد نیزه بر حالِ دخترانت
داده عمو به نیزه حال و هوای خود را
تقصیر هیچ کس نیست در سینهام نفس نیست
زجر امتحان نموده هِی ضربِ پایِ خود را
فهمیدم از سرِ تو از وضعِ حنجرِ تو
رفته سنان و داده بر شمر جای خود را
تا دق کنیم در راه از دیدنش دوباره
آن بی حیا نَشُسته خونِ ردای خود را
بویِ تو را گرفته دستانِ سرخِ خولی
دادی چرا به دستش مویِ رهای خود را
تنها نه نیزهها را تنها نه تیغها را
پیش فرات میشُست پیری عصای خود را
#حسن_لطفی
#حضرت_رقیه_شهادت
بگو امشب به من از عصر عاشورا کجا بودی؟
مرا مهمانی آوردی خودت تنها کجا بودی؟
بگو وقتی چهل منزل مدام از ناقه افتادم
الا ای در نگاهم عروه الوثقی کجا بودی؟
اگر بر نیزه بودی من که چشمانم نمیدیدت
مرا بردند بازار یهودیها کجا بودی؟
کلیسا رفتهای از شانهی گیسوت معلوم است
چه کم دارند اطفالت از آن ترسا؟کجا بودی؟
من از بوی طعام خانه ها خوابم نمیگیرد
تو ای با بوی نان همراه تا حالا کجا بودی؟
شنیدم بر درختی تاب میخوردی ملالی نیست
مرا آن شب که زجرم داد در صحرا کجا بودی؟
تویی که مادرت افطار خود را خرج سائل کرد
تصدق نان که میدادند دست ما کجا بودی؟
تو معلوم است شبها جای گرمی داشتی بابا
من این شبها که میلرزیدم از سرما کجا بودی؟
پدر باید بگیرد دختر خود را در آغوشش
تو ای اندازهی آغوش من بابا کجا بودی؟
#زخم_حسینی
#حضرت_رقیه_شهادت
چه تکریمی نموده شهر شام از باب حاجاتش
سه روزی مانده این حوریه پشت باب ساعاتش
سر بازار نُه ساعت سر پا ایستاده او
کسی که نُه فلک بنشسته بر خوان کراماتش
همای منزلت بود و خرابه منزل او شد
همان که شد بهشت آبادی کنج خراباتش
همان که مریم از نور رخش انجیل میخواند
که بوده پردهدار محملش در راه شاماتش
به جای گل نثار مقدمش خار مغیلان شد
چه استقبال گرمی کرد از او خاکستر و آتش
برای صورت حوریه برگ گل ضرر دارد
چرا پس ضربه سیلی نمیکرده مراعاتش؟!
کشیده آه را در بند خود زنجیری از آهن
اسیر سلسله هستند در این شهر ساداتش
نشسته سر به دامانی که عطر فاطمه دارد
سر زخمی "مصباح الهدی" در بین مشکاتش
تمام دردها را برد از یادش سر بابا
چگونه یک طبق زخم است مرهم بر جراحاتش؟!
هزار و نهصد و پنجاه تا زخم است بر جسمش
هزار و نهصد و پنجاه دفعه شد مواساتش
به فکر انتقام از چوب بود و بر لبش می زد
ببین پر کرده عالم را نوای یالثاراتش
#محسن_حنیفی
#حضرت_رقیه_شهادت
قسم به ساحت ذکر شریف"هو" بابا
به روی من شده این اشک آبرو بابا
"عدو شود سبب خیر گر خدا خواهد"
چه خوب شد که شدم با تو روبرو بابا
چه حیف شانه نداری که سر بر آن بنهم
بگویم از غم خود شرح مو به مو بابا
مرا ببخش که نشناختم تو را اوّل
به چهرهی تو نماندهست رنگ و رو بابا
خداش خیر دهد راهب مسیحی را...
که با گلاب تو را داده شستشو بابا
خداش نگذرد ای کاش، خولی نامرد
کشید دست به روی تو بی وضو بابا
نمانده وقت زیادی به رفتنم حالا...
شدم کنار سرت گرم گفتگو بابا
بیا و باز صدایم بزن "رقیه ی من"
تو هم بخواه ز من که "بگو بگو بابا"
چهقدر خاطرهی تلخ دارم از کوفه
چه بد گذشت به من شام بی عمو بابا
لب ِ ترک ترکت را ندیده میبوسم ...
چه خوب شد که به چشمم نمانده سو بابا
#محمدحسن_بیات_لو
#حضرت_رقیه_دودمه
این سر نیزه نشین بین طبق، مادریَ است
رجزش حیدری است
دختر فاطمه هم فاطمهء دیگریَ است
رجزش حیدری است
#رضا_دین_پرور
#حضرت_رقیه_شهادت
توان نمانده بگیرم تو را در آغوشم
هنوز درد بد نیزه مانده بر دوشم
سر تو خوب شلوغ است،من خبر دارم
ولی نگو که مرا کرده ای فراموشم
پس از تو ای پدر تشنه لب،لبم شاهد
به غیر زخم زبان شربتی نمی نوشم
هنوز در اثر مشت های نامحرم
تمام روز کنار خرابه مدهوشم
چرا شبیه گذشته دگر نمی شنوم؟
صدای عمه ضعیف است یا که من گوشم...؟
از آن شبی که مرا زجر بی حیا ترساند
به هر صدای بلندی ز ترس می جوشم
خراش پنجه ی سنگین ضجر را بابا
ز چشم زخمی تو با دو دست می پوشم
#حسن_کردی
#حضرت_رقیه_شهادت
اُف به دنیا ؛ رقیه سیلی خورد
بین صحرا رقیه سیلی خورد
دختری را برای سکه زدند
اُف به دنیا رقیه سیلی خورد
نیمه شب جای عمه خالی بود
تک و تنها رقیه سیلی خورد
هر چهل منزل از عمو پرسید
هر چهل جا رقیه سیلی خورد
کمتر از گل به او نمی گفتند
بعد سقا رقیه سیلی خورد
پهن شد شمر سفره اش هر شب
هر شب اما رقیه سیلی خورد
از شبث تازیانه ها اما
از سنان ها رقیه سیلی خورد
با همان لکنت زبان هربار
گفت: بابا ؛ رقیه سیلی خورد
به زمین خورد و گوشواره شکست
مثل زهرا رقیه سیلی خورد
هر اسیری که در اسارت گفت
زیر لب یارقیه ؛ سیلی خورد
#علیرضا_خاکساری
#حضرت_رقیه_شهادت
گریستم که از این دیده خواب را بِبَرند
گلایه ی دلِ از غصه آب را ببرند
شدند فطرس کوی تو چند قطره ی اشک
که از خرابه سلام و جواب را ببرند
شنیده ام که سرت می رود به سوی نجف!
به محضر نجف، این دُرِّ ناب را ببرند
بگو به ابر، بیاید شبانه گریه کنیم
که از کنار تنت آفتاب را ببرند
ببین که از وسط ازدحام این مردم
چگونه آیه ی نور و حجاب را ببرند
نخواه نیزه و طشت و تنور، این شب ها
به جای دامن من این ثواب را ببرند
شبیه کوثر و زمزم چقدر آب شدم
که از کنار سر تو شراب را ببرند
بگو که نیزه عباس را علم بکنند
که از میان حرم اضطراب را ببرند
من از حیات بدون تو دست خواهم شست
که از محاسن پاکت خضاب را ببرند
#محسن_حنیفی
شب سوم محرم – روضه حضرت رقیه(س) – حسن لطفی
دیدن گریۀ او داد زدن هم دارد
سر که باشد بغلش حال سخن هم دارد
زحمت شانه نکش عمه برایش دیر است
گیسوی سوخته کوتاه شدن هم دارد
کاش عادت به روی شانه نمی کرد سه سال
بند زنجیر شدن درد بدن هم دارد
ناخن پیر زنی بر رخ او جا انداخت
کاش می گفت کسی بچه زدن هم دارد؟
ساربان ضربه ی دستش چقدر سنگین است
تازه انگشتر او سنگ یمن هم دارد
زخمهای سر و روی پدرش را که شمرد
گفت با عمه چرا زخم دهن هم دارد؟
حرمله چشم چران است بدم می آید
مثل زجر است ببین دست بزن هم دارد
چادرِ پاره ی او را به روی دست گرفت
عمه اش گفت به غساله: کفن هم دارد
حسن لطفی
#حضرت_رقیه
هرچه گفتم من یتیمم باز مویم را کشید
نانجیب انگار ترس از گیسوی عصمت نداشت
#حضرت رقیه خاتون
#محرم ۱۴۱۰
روضه شده امشب به نام یک سه ساله
پای غمش جان می دهم با آه و ناله
نامش رقیه دختر دُردانه ی شاه
بابا بُوَد خورشیدِ عالَم ، دخترش ماه
واویلتا که عمر او طِی گشت با غم
سیلی ،خرابه ،تازیانه ،درد و ماتم
این قِصّه ی پُر غُصِه را گوید به بابا
از شام و کوفه ، کربلا گوید به بابا
بابا نبودی دختر تو پیر گردید
از زندگی بعد تو دیگر سیر گردید
دیدی که ارث مادرت بر من رسیده
در شام غم بابا شده مویم سپیده
دیدی که از دوریِ تو رفته شکیبم
خوش آمدی بابا ، تویی تنها طبیبم
در شام و کوفه تا تو را کردم بهانه
زد دشمنت از کینه بر من تازیانه
بابا ببین شد غَرق غم کُلِ وجودم
بالا نمی آید دگر دست کبودم
بعد تو دیگر روی آرامش ندیدم
هر جا که رفتم طعنه هایی می شنیدم
بابای من از روی تو شرمنده هستم
تو سر جدا گشتی ولی من زنده هستم
بابا ببین از غصه چشمان تَرم را
کو دامنت تا که به بر گیری سرم را
بابا دعایم کن که من زنده نَمانم
بعد تو دیگر ، من چرا باید بمانم ؟
اینجا رقیه عقده از دل باز کرده
در پیشِ عمّه از قفس پرواز کرده
#کربلایی_مرتضی_شاهمندی
@mortaza110shahmandi. ایتا
#زمزمه زبانحال حضرت رقیه (س)
چشمای من منتظره ببین نگاهم به دره
الهی که بابا بیاد تا منو با خود ببره
ز تو هستم بی خبر بابا
میایی کِی از سفر بابا
فغان وآه و واویلا (۳)
خسته شدم از زمونه گریه ی من بی اَمونه
بمن بگیدبابام کجاست دردمو عمه میدونه
از این ویرونه شدم خسته
رو صورتم جای یک دسته
فغان و آه و واویلا
#کربلایی_مرتضی_شاهمندی
#نوحه واحد یا سنگین حضرت رقیه(س)
بابایی ، دشمنت کرده اسیرم
نگاه کن ، غم تو کرده چه پیرم
چشم انتظارتم ، عمه چه بیقرار
بابا بیا ولی ، تنهای مان نذار
آه ، قد خمیده ، دختر شاه ، کس ندیده
وای ، یا رقیه ، یا رقیه ، یا رقیه (۲)
بابایی ، پاره کردن معجر من
نرفته ، چادر اما از سر من
نایی نمانده در ، دستان و پای من
شد عمه زینبم ، بابا عصای من
آه ، دست دشمن ، مانده روی ، صورت من
وای ، یا رقیه ، یا رقیه ، یا رقیه (۲)
بابایی ، از داغ تو می میرم
من توی ، خرابه عزا می گیرم
بابا شده کبود ، پلک چشم ترت
لبریز گرد و خاک ، شد موهای سرت
آه ، شد دل کباب ، رویت شده ، از خون خضاب
وای ، یا رقیه ، یا رقیه ، یا رقیه
#کربلایی_مرتضی_شاهمندی
#حضرت رقیه خاتون
#نوحه زمینه ، سنگین ، واحد ، شور
(به همه سبکها خوانده میشود)
#محرم۱۴۰۲
سلام ای بابا حسین خوش اومدی تو خرابه
دل دخترت بابا از دوریِ تو کبابه
سلام ای بابا حسین خوش اومدی گُل پرپر
تو خرابه اومدی به دیدنم اما با سر
تویی نور دو عینم تویی بابا حسینم
حسین بابای خوبم (۴)
بذار برات بگم من از خاطراتم ای پدر
سیلی و کعب نِی بود سوغات ما از این سفر
زجر ملعون ای بابا تا نامت را از من شنید
با ضرب تازیانه ناز مرا هم می خرید
ببین افسرده حالم شده شکسته بالم
حسین بابای خوبم
نبودی ببینی که دستای عمه رو بستند
بابا کجا بودی که پهلوی من رو شکستند
شبیه مادر تو شده همهُ وجودم
بدن و دست و بازوم ، صورت و چشم کبودم
غم تو کرده پیرم بی تو بابا می میرم
حسین بابای خوبم
#کربلایی_مرتضی_شاهمندی
@mortaza110shahmandi. ایتا