eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
1.6هزار دنبال‌کننده
8 عکس
0 ویدیو
2 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
واحد یا سنگین پسران زینب (س) نذر تو ، کرده ام این دو گلم را مبادا ، بشکنی حسین دلم را ای یار و یاورم ، غریب مادرم عُون و محمدم ، تقدیم سرورم آه ، کن تو قبول ، این دوگلم ، جان بتول وای ، ای برادر ، ای برادر ، ای حسین جان (۲) یا حسین ، از هر دو دل بریدم بعد از این ، من مادر شهیدم تو دست رد نزن ، بر سینه ام حسین نذر تو کرده ام ، دو هدیه ام حسین آه ، پریشونه ، خواهر تو ، نوحه خونه وای ، ای برادر ، ای برادر ، ای حسین جان (۲) گل های ، پرپرم سالار زینب فدایت ، ای حسین دلدار زینب دلهای پاکشان ، مست میِ ولی است رمز شروعشان ، یاحیدر و علی است آه ، غم رو ببر ، آبرومو ، از من بخر وای ، ای برادر ، ای برادر ، ای حسین جان (۲) @mortaza110shahmandi. ایتا
حضرت زینب(س) یا حسین برادرم من بمیرم تنها شدی چرا بی یار و یاور توی کرببلا شدی عزیزِ خواهر حسین ، زینب نمرده یار تو برای غربت تو کاش بمیره خواهر تو ببین دلم میگیره زینبِ تو می میره ‌‌‌ ‌ ‌‌ ‌‌‌ای برادر حسین جان (۴) ای حسین جان الهی شوم بلا گردان تو هم محمد هم عُونم شوند هر دو قربان تو جان زهرا مادرم تو رد احسانم نکن ای برادر بیا وُ تو دل پریشانم نکن افتخار زینبند ذوالفقار زینبند ای برادر حسین جان دسته گلهای زینب پرپر شدن تو قتلگاه با چه حالی آوردن اونها رو توی خیمه گاه مادرشون نیومد اصلاً بیرون از خیمه ها تا خجالت نکشه حسینش توی کربلا به عشق روی جانان شده اند در خون غلطان ای برادر حسین جان
واحد یا سنگین حُرریاحی با عشقت ، کربلایی شد دل من غرق حق ، شد دل ناقابل من از باده ی ولا ، لبریز و پُر شدم با یک نگاه تو ، مستانه حُر شدم آه ، رویم سیاه ، کِی می کنی ، من را نگاه وای ، ( آقام حسین ۳ ) ۲ آقاجان ، تو فقط هستی حبیبم نگاه کن ، بر دل محنت نصیبم من‌ بر گیسوی تو ، آقا شدم اسیر افتاده ام ز پا ، دست مرا بگیر آه ، بارم گناه ، دستم بگیر ، ای قرص ماه وای ، ( آقام حسین ۳ ) ۲ من حُرّم ، که شکستم دل طفلان اما تو ، وا نمودی درِ غُفران شرمنده ام‌ حسین ، از روی خواهرت کن توبه ام قبول ، به جان مادرت آه ، کن تو قبول ، عذر مرا ، جان بتول وای ، ( آقام حسین ۳ ) ۲ @mortaza110shahmandi. ایتا
ریاحی زمینه ، سنگین ، واحد ، شور (به همه سبکها خوانده میشود) حُرم و شرمنده ام که راه تو رُو بسته ام کن حلالم یا حسین دل تو رُو شکسته ام حُرم و سوزانده ام قلب کودکان حرم دل زینب آزردم لطفی نما تو از کرم هستم آقا سر به زیر بیا وُ دستم بگیر ای حسین فاطمه (۴) کن قبولم یا حسین دلم از این غُصه بردار جان زهرا مادرت. ببین هستم من گنهکار بیا وُ اذنم بده روم میدان با شهامت گر نگاهم کنی تو می شوم عبد و غلامت ای پناه عالمِین کن حلالم یا حسین ای حسین فاطمه کسیکه آب و بسته به روی تو منم حسین می کنم هدیه آقا این سر و این تنم حسین شکرُ لِله که دارم می کنم جان خود فدا لحظه ی آخر دارم بر لب خود ذکر زهرا جان من قربان تو من بلاگردان تو ای حسین فاطمه @mortaza110shahmandi. ایتا
تهی ز خواری و خفت ، پر از وقار و فر است که سرو هیبت جنگل ، هویت شجر است همیشه سبز ، به یک رنگ و یک عقیده ، در او چهار فصل پر از خَط و خال بی اثر است برای او که تهی از تعلق است و هوس چه غم ز مرگ؟ چه باک از هیاهوی تبر است؟ رها هراینه از ذوق و شوق دیده شدن رها هراینه از بیمِ طعنه و تشر است کشیده سر به فلک ، آسمان تراز است او پریده را چه نیازی دگر به بال و پر است؟ ز خویش ساخته سرنیزه ای و جان بر کف به شوق یاری حق خود سپاه یک نفره است هماره سرو سراسر صلابت است و شکوه کجاست آن که از این اقتدار بی خبر است؟ حبیب را چه بخوانم؟ که سرو را ماند بسان خار و خسان نیست ، شیوه اش دگر است حبیب را چه بگویم؟ که نام او گویاست که او حبیبِ دل عترت پیامبر است اگرچه پیر ، ولی خرم است و سرزنده که پای تا به سر از عشق دوست شعله ور است به انتظار نشستن کجا و مسلک عشق؟ ز شوق ، سر به بیابان گذاشتن هنر است از آن دیار که کفتارها در آن جمع اند کسی که بار ببست و گریخت شیر نر است حبیب پیر طریقت ، حبیب مرشد راه چُنان که در شب تاریک فتنه ها قمر است حبیب آمد و دشت بلا شهادت داد که سن و سال بهانه ست ، صحبت از جگر است خیال دخت علی را به ورطه راحت کرد چو عرضه داشت یلان را چه باکی از خطر است؟ در این مسیر چه “عسر” و چه “یسر” فرقی نیست که من اراده ام از کوه استوار تر است به هر دری زده ام تا به نینوا برسم حبیب در پی مرگ است اگر که در به در  است کدام مرگ؟ نه آن مرگ مبتذل ، نه فنا کدام مرگ؟ همان که سعادت بشر است قسم به خون خدا خون پرخروش مرا به هر زمین دگر ریختند اگر هدر است به حشر معذرت از مادرت چه سود مرا؟ به هر طریق ، اگر جان به در برم ضرر است چگونه پشت کنم بر حبیب خیرالانام؟ خدا گواست که خصمش بشر نه ، بلکه شر است غمت مباد از این قلت و از آن کثرت عزیز فاطمه را جسم و جان ما سپر است فتاد از نفس اما ز چشم مولا نه… که دوست آن طرف معرکه نظاره گر است فِتاد از نفس اما ز چشم مولا نه… اگرچه دیده خورشید از آنچه دیده تر است فتاد از نفس اما به نفس غالب شد شکست ظاهر قصه ست، باطنش ظفر است فتاد از نفس ، از بس که زخم خورد ، اما غم حسین ، از این زخم ها کشنده تر است به خون محاسن خود را خضاب کرد حبیب همان خضاب که تا روز حشر جلوه گر است دگر از او چه بگویم؟ به قول اهل نظر سر است سرو و سرآمد ، که گفته بی ثمر است؟ ‌
ای مرهم داغ جگر ناقه نشینان ِای صبر زبانزد ،که جهان شد به تو حیران من کشته ی صبری که دو تا دسته گلش را با گیسوی شانه زده برده ست به قربان  ای عشق کجا دیده کسی ریخته باشد اینگونه که او پای کسی لولو و مرجان ای اشکِ سراسیمه به دنبال برادر نگذار حسینت برود تشنه به میدان ِای صبح ِ گرفتارِ شب گیسوی خورشید ِتا غربت یک عصرغم آلود و پریشان ای بازترین پنجره ی رو به مناجات  در ناب ترین نافله ی شام غریبان نگذاشته بر هم نفسی چشم سحر را سجاده ی باز تو بیابان به بیابان من کشته ی آن قافله سالار که هر شب انداخته سجاده روی خار مغیلان تقدیر تو این بود که بر خاک ببینی اجزای ورق پاره ی هفتاد و دو قرآن زهرا شده درطنطنه ی نطق توپیدا حیدر شده در آینه ی خشم تو پنهان درساحت تو اسوه اگر بوده نه چندین در قامت تومرد اگر بوده نه چندان آیات خدا از سر نی داشت شنیدن سبحانک یا مَن هوَ فیِ العِزّ ةِ والشّان تو آه خدا روی زمین بودی و رفتی مرگا به جهانی که نشد بعد تو ویران ای محور منظومه ی ایثار ببخشا خالی است اگر چنته ی ما قافیه سنجان تو واسطه ی ما و حسینی ، به حسینت ما را وسط روضه ی ارباب بمیران
ناپاک قطره ام که پی آب کُر روم شرمنده از گناه به دنبال حُر روم آموختم ز حُر که به دربار اهلبیت با دست خالی آیم و با دست پُر روم
به دست خویش گرفته‌ست هر دو ماهش را چنان امیر که می‌آورد سپاهش را پر است هر قدمش از هزار بیم و امید چو عاشقی که بگیرند از او نگاهش را عصای پیری مادر جوانی پسر است برای سوختن آورده تکیه‌گاهش را به غیر این دو پسر هیچ در بساطش نیست و در برابر خورشید برده آهش را قسم به چادر زهرا قسم به اشک علی برای جلب رضا می‌شناخت راهش را برای دفع بلا بردشان به قربانگاه مگر که حفظ کند این چنین پناهش را به خیمه رفت و نیامد پس از شهادتشان نخواست تا که ببیند شکسته شاهش را دو ماه پاره به دست حسین بود و شنید بگو به خواهر من تن کند سیاهش را
بهشت نَکهتی از تربت معطّر اوست ضیاءِ چشمِ مَلَک،خاکروبهٔ در اوست قبولِ سجدهٔ آدم ملک نمود آن روز که دید نورِ تو درطینتِ مُخمَّرِ اوست بر آستانش شاهان نهند روی نیاز که سجده‌گاهِ شهان، نورِ پاکِ کشورِ اوست دعای قُبِّهٔ او مستجاب می گردد شفای هر مرضی تربتِ مطهّرِ اوست مرا به روضهٔ رضوان چه کار وحور و قصور بهشت و حور و قصورم جمال و منظرِ اوست شرر به جانم از این قصّه اوفتاده و بس که تشنه جان دهد و آب دربرابرِ اوست بگو به ساقی کوثر به کربلا بگذر ببین که تشنه لبِ لعلِ روح پرورِ اوست زروی فاطمه شرم آیدم چسان گویم که سربرهنه به بازارِشام دختر اوست نمود اصغرِ خود را بلند بر سرِ دست عدو نگفت که این یادگارِ اکبرِ اوست درید تیرِ جفا گوش تا به گوشش را هنوز نالهٔ اصغر به گوشِ مادرِ اوست اگرگذارِ فدائی به کربلا افتد همین یک آرزو اندر دلِ مکدَّرِ اوست
علیه السلام تمام هیئت ما هر چه خواند ، یک تنه دیدی میان خیمه ی آتش کبوترانه پریدی سکوت قلب قافله با بودن تو شکسته نفس برای پدر هستی و هوای امیدی فرار کودکان همه از دیو قصه شنیدیم صدای پای تو آمد به کاخ دیو رسیدی چه عالمانه زدی دست رد به سینه دیوان که اوسیاه ِسیاه است و تو سپید سپیدی دوفاطمه دوعلی نام مادر و پدرت پس شناسنامه ی عالی از این قبیله خریدی تویی محمد دوم که از محمد اول اصیل نور نسب را به ماه چهره کشیدی اگر عموی تو اصغر شهید کوچک عشق ست چهار سال بر این عشق شاهدی وشهیدی دمیده گونه ای از لاله بر مزار شهیدان ولی تو لاله هفتادگونه ای که دمیدی زینت کریمی نیا
─‌┅═‎‌‌‌‌‌‌═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇༅ ❃﷽ ❃ ༅࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌═‎‌‌‌‌‌┅─ بجز نگاه تو بر زخم سينه مرهم نيست اسير عشق تو را كار با دو عالم نيست ببين كه غرقه ی درياى اشك شد دل من به بيقرارى چشمم فرات و زمزم نيست تو اى مسافـــر صحـــــراى ناکجا برگرد كه قرن‎ها غم و دلواپسى ما كم نيست اگر که حال من خسته را سوال کنی به غیر دوری دیدار روی تو غم نیست عنایتـــی که تحـمل کـــنیم هجران را مقدمــــات وصالت اگر فراهم نیست بــــراى منتـــظــــران ظهـــــور تو مــــــولا جگر گدازتر از روضه ی محرم نيست شعر: حاج محمودشریفی(استاد_کمیل_کاشانی)
(السّلامُ عَلَيكَ يَا بَقيةاللهِ فِی اَرضه) (جام فراغت) گر عارفان به قبله ی فیض تو رو کنند زاشک بصر طهارت و از خون وضو کنند آنانکه آب چشمه ی حیوان چشیده‌اند از لعل نوش او ، طلب آبرو کنند عکس‌اش به روی آینه ظاهر نمی‌شود آیینه را به آینه ، کی رو به رو کنند دلمردگان که از نفس‌اش زنده می‌شوند کی معجز مسیح ، دگر آرزو کنند عشاق را به نزد رقیبان ، خجل مکن کز بیم طعنه گریه نهان در گلو کنند "چون شیشه عالمی همه گردن کشیده‌اند تا از شراب عشق ، که را سرخ رو کنند" رندان کجا کنند به یک ساغر اکتفا گر صوفیان علاج خمار از سبو کنند دردی‌کشان که طالب جام فراغت‌اند در پیشگاه پیر مغان ، جستجو کنند اهل ریا شوند ز جرم و گناه ، پاک با می اگر غبار گنه شستشو کنند (شمس قمی) چو طالب فیض‌اند عارفان باید به خاک درگه محبوب ، رو کنند شادروان سید علیرضا شمس قمی
یه دنیا روضه پشت اون صدا بود یه بغضی تو تموم واژه‌ها بود "عزادارت شه مادر"، حُر نفهمید که نفرین کرد مولا یا دعا بود!
ای واسط فیض دو سرا آجَرَکَ‌الله وی حجّت حق؛ صاحب عزا آجرک‌الله با ناله‌ی زهراست عجین سوز صدایت هم‌ناله‌ی اُمّ‌النُّجَبا آجرک‌الله دریاب مرا در غم سالار شهیدان ای منتقم خون خدا آجرک‌الله اذنی بده تا گریه‌کن جدّ تو باشم هرجا که شود روضه به‌پا آجرک‌الله ما روضه گرفتیم قدم‌رنجه نمایی تا جلوه کنی بر دل ما آجرک‌الله ما هرچه که داریم از آن گوشه‌ی چشم است تو روی مگردان ز گدا آجرک‌الله راضی به رضای تو شدن خیر و فلاح است کی می‌شوی از شیعه رضا؟ آجرک‌الله با اشک بشوئیم دل از زنگ معاصی باشیم سرِ خوان ولا آجرک‌الله ای بانی هرساله‌ی روضه مددی تا در روضه بیابیم تو را آجرک‌الله بر عاشق جامانده‌ی ارباب عطا کن یک تذکره‌ی کرب و بلا آجرک‌الله
پشیمانم که راه چاره بر روی شما بستم سراپا حیرتم! از خویش می‌پرسم چرا بستم؟ عزیز فاطمه! دیر آمدم اما قبولم کن خدا داند که از این پس به عهد عشق پابستم.. خدا می‌خواست از ظلمت به سوی نور پر گیرم سر شب تا سحر دل را به بال التجا بستم جدال عقل بود و عشق، پشت خیمۀ تقدیر که دست نفس را از پشت با لطف خدا بستم فرات اشک می‌جوشد ز چشم سر به زیر من که بر کام عطشناک تو راه آب را بستم اگر فرمان دهی، حُرّ پیش‌مرگ اصغرت گردد کمر بهر دفاع از عترت آل عبا بستم دعا کن تا شهادت وا کند آغوش جان بر من که چشم آرزو بر هرچه جز این مدعا بستم
. نور چشم امام مجتبی یا عبدالله بن الحسن مدد سخن اهل عشق این سخن است کربلا در احاطه ی حسن است هرکسی رو به کربلا کرده باطنا رو به مجتبی کرده بزم مارا حسن فراهم کرد او حسین‌را عزیز عالم کرد اینهمه مجلس مصیبت ها.. پرچم یاحسین هیات ها.. خیر ها را به ما حسن داده او به ما اذن سوختن داده.. میوه نور میدهد شجرش ای به قربان هردوتا پسرش با حسن جان تازه میگیریم امشب از او اجازه میگیرم که بگویم ز جلوه آن ماه مددی یا جناب عبدالله یازده ساله است و صف شکن است. پس یتیم حسن خودش حسن است دست اورده جای شمشیرش همه ماتند مات تکبیرش حق شده پیش هو بزرگ شده این پسر با عمو بزرگ شده گریه کن ها نظر به راه کنید حسن کوچه را نگاه کنید * از روی تل خدا خدا میکرد عمویش را فقط صدا میکرد چه عمویی؟میان چندسپاه تشنه ای در میان قربانگاه.. صحنه را تا که دید گفت حسین دست خود را کشید گفت حسین حسن کربلا به جان امد پابرهنه دوان‌دوان امد امد و دید گریه بی اثر است یک نفر روی سینه ی پدر است پاره پاره شدست پیرهنش میزند با قلاف بر دهنش بند بند تنش گسسته شده نیزه ها در تنش شکسته شده داد زد ای عموی خون جگرم غم نخور من برای تو سپرم چشم بر سمت خیمه گاه ندوز دست ناقابلم که هست هنوز میدهم دست در برابر تو تا بلا دور باشد از سر تو دیدی اخر تنم ز عشقت سوخت تیر من را به روی جسم تو دوخت .
. روضه حضرت عبدالله بن الحسن نیست چون هیچکسی دور پیمبر زاده.. همه امید عمو کیست؟! برادر زاده! اکبرت نیست ولی غیرت من مانده هنوز گرچه افتاده ابالفضل، حسن مانده هنوز یازده سال عموجان پدر من بودی مثل پروانه فقط دور و بر من‌ بودی بیشتر از علی اکبر نظرت بر من بود جای من مثل پسرهات برآن دامن بود زودتر از پسرت لقمه به من میدادی با تماشام سلامی به حسن میدادی به تنم قبل همه جامه نو پوشاندی تا که خوابم ببرد در بغلم میماندی خاطرت هست نشستی به کنارم سحری.. قول دادی که مراهم ببری هر سفری؟ حال امروز چه رخ داده امیر دوسرا میسپاری به حرم تا که بگیرند مرا؟! فکر کردی بروی من به حرم می مانم؟! بیخیال تن زخم پدرم میمانم؟! دارم از دور به اوضاع تنت مینگرم نیزه ای بر کمرت خورد که خم شد کمرم صورتت زیر لگد مانده و پاخورده شده سینه ات از اثر چکمه ای آزرده شده مست ها دورو برت نعره مستانه زدند نیزه ها گیسوی خونین تورا شانه زدند نیزه را داخل پهلوی تو کج میکردند بعد باهم به سر قتل لج میکردند قصد دارند سرت را ز قفا قطع کنند آمدم جای سرت دست مرا قطع کنند حسنی ها همه یک روضه ی سنگین‌دارند همه یک خاطره با بازوی خونین دارند.. .
. -در واکنش به نمایش وقیح جاهلیت مدرن در سوئد- روی گل محمدی از اشک، تر شده ست با ما مصیبتی ست که عالم خبر شده ست با ما مصیبتی ست که ورد زبان شده با ما مصیبتی ست که خون جگر شده ست دشمن به فتنه سنگر تصویر را گرفت لشکر نبرده ایم و نبردی دگر شده است آن سوی خنده ها، همه دندان گرگ بود اینک زبانشان به دهان ، نیشتر شده ست از هیچ زاده اند و پی هیچ، زیسته شیطان ، براین جماعت ابتر، پدر شده است نمرود تیر بسته به زیبایی خدا زیبایی خدا ، به خدا بیشتر شده است هم مصحف شریف، درخشیده بازهم هم آتش جهنمشان شعله‌ور شده ست عالم، هنوز در صلوات است و همچنان این رایت نبی ست که بر بام، بَر شده است .
. سلام الله علیها یک زن آمد که از او عشق مصور شده است دو پسر داشت ولی صاحب لشکر شده است دو کفن پوش دو پروانه دو شمشیر به دست دو ذبیح اند که او حضرت هاجر شده است داغ فرزند ، که زانوی پدر را لرزاند سهم این مادر دلخون دو برابر شده است مادر صبر ، عجب خیمه نشین شد وقتی غرق در خون بدن آن دو کبوتر شده است چه خجالت زده گردید برادر از او چه خجالت زده خواهر ز برادر شده است □□ صوت مظلوم که برخواست به او خندیدند همه ی درد همین بود که خواهر شده است .
. السلام علیک یا زینب کبری عقیلة بنی هاشم در مقام بندگی فوق تصوّر باورش غرق در ذات خداوند است از پا تاسرش طبق دستور خدا آداب دارد محضرش می نشیند مادر عباس پای منبرش نام او زینب شده از سوی حیِّ داورش صف کشیده می رسد این حیدر زهرا نشان تا دهد آداب سر هدیه نمودن را نشان در دوستش حاصل عمرش دو رعنا نوجوان در پی اش الله اکبر گو همه هفت آسمان وَه بنازم بر امیرِ عشق و این سرلشگرش خود حمائل کرد شمشیری به روی دوششان وعده ی دیدار مادر داد بر آغوششان من نمی دانم چه سری گفت او در گوششان کرد از جام شهادت واله و مدهوششان مرتضی در قالب زن بود روز آخرش تا به خرگاه سپه سالار عاشورا رسید قامت رعنای دلبر پیش پایش قد کشید از نفیر عصمت الهی به روح دل دمید رشته ی هرچه محبت بود، از طفلان برید کرد امر عاشقی بر آن امیر و رهبرش گفت می دانم کم است اما تو دست رد نزن در کنار گوش تو آهسته گویم این سخن گفته ای توبارها درد اسارات را به من در تن این دو نیفتد جانِ من درد حسن شد سپید از خاطرات کوچه موهای سرش گر که خواهی رزم زینب بنگری اینان نگر حاصل شیر محبت را به جسم و جان نگر حیدر و جعفر به دو آیینه تابان نگر عالمی را در پی گیسویشان حیران نگر این غریب کربلا و هدیه های خواهرش گفت یا ابناء زینب آبرو داری کنید تا نفس دارید بهر غربتش کاری کنید از ابوفاضل مدد گیریدو سالاری کنید من زَنَم اما شما باید علمداری کنید جانتان قربان یک تاری ز موی اکبرش هستیش تا راهی میدان عاشورا نمود هرچه مجنون بود مست ساغر لیلا نمود لشگری را با دو رزمنده عجب رسوا نمود خود به خیمه رفت و بر امدادشان آوا نمود دستی از دل بر دعا ،دستی دگر بر معجرش مو پریشان بین خیمه ذکر یا حیدر گرفت بر قبول هدیه هایش دامن مادر گرفت هر دودست مستجابش را به روی سر گرفت تا خبر از کودکانش با دوچشم تر گرفت دیده آورده حسین دو یار خونین پیکرش بر سر دوش حبیبش کعبه ی آمال او چون همای پر شکسته خون چکد از بال و تا که دید آن انکسار چهره و احوال او از حرم بیرون نیامد بهر استقبال او این اصول عاشقی آموخته از مادرش .
. با سیلی و زور هرچه زیور بردند... هم از سر او به زور معجر بردند... از خار مغیلان و بیابان که گذشت آغوش پدر خواست ولی سر بردند... .
از جنس حیدر است رجزها که از بر است با یا علی همیشه دهانش معطر است در وصف او کتاب فراوان نوشته‌اند دیگر نوشته‌اند که این مرد، دیگر است در آسیاب کوفه نکرده‌ست مو سفید او پیرِ پای منبر اولاد حیدر است بر دست اگر که نیزه بگیرند، سربلند در دست اگر که تیغ بگیرند، او سر است با سنگ و تیر و نیزه و شمشیر آمدند حق داشتند، جبهه‌‌ی‌شان نابرابر است! تیغ از غلاف خویش اگر در بیاورد تنها خودش به منزله‌ی چند لشکر است با تیغ در غلاف، به میدان قدم گذاشت گفت آن‌که پای پس کشد از مرد کمتر است حاشا نفس نفس بزند پیر کارزار! این‌ها نفس نفس که نه، ذکر مکرر است وقتی حبیب روی دو زانوی خود نشست دیدند شیر معرکه دیگر کبوتر است... وقتی حبیب روی دو زانوی خود نشست معلوم بود فکر لب خشک اصغر است وقتی حبیب روی دو زانوی خود نشست پیچید بوی سیب... وَ این بیت آخر است
تیر می‌آمد ز هر سو، ایستاد امّا سعید گفت درس عاشقی را این چنین با ما سعید تیر می‌آمد ز هر سو بی‌محابا می‌گرفت تیرها را با سر و با قلب و دست و پا سعید سینه‌اش آماج تیغ و نیزه بود، اما نبود در دلش دردی به جز تنهایی مولا، سعید تا نماز عشق در میدانِ خون برپا شود داد جانش را هزاران بار بی پروا سعید بر زمین افتاد؟ نه، کوچید سمت آسمان با پرستوهای سرخ ظهر عاشورا سعید در جواب این وفاداری، امامش مژده داد: پیش روی من تویی در جنت الاعلی سعید
بند پایانی یک وا می‌شود سمت سعادت بال هر دو جبرییل غبطه می‌خورد بر حال هر دو با یک قسم هم کار هر دو راه افتاد یک راهکاری داد مادر، مال هر دو بیرون نشد از خیمه اما راه افتاد با پای دل تا معرکه دنبال هر دو از فرط شور و شوق جانبازی، گل انداخت با اذن رفتن صورتِ خوشحالِ هر دو بر یاری مولا کمر بستند وقتی شد چادر ام المصائب شال هر دو با سال‌های دیگرشان فرق دارد تقدیرِ با خون شسته‌ی امسال هر دو دلشوره‌ی خلخال پای دختری هست در سینه‌ی از غصه مالامالِ هر دو از میمینه تا میسره هر جا که رفتند سرنیزه می‌آمد به استقبال هر دو تیر و کمان دنبال اقمارالمنیره‌اند خیلی زمان برده‌ست استهلال هر دو محکم زمین خوردند هر دو مثل زهرا بر خاک صحرا نقشی از تمثال هر دو حتی حسین بن علی هم گریه می‌کرد از معرکه تا خیمه بر احوال هر دو تا غُصه‌ی شرمندگی آقا نگیرد مادر سراغ بچه‌هایش را نگیرد
طراوت همه‌ی روضه‌ها ! امام زمان ! شبی به روضه‌ی ما هم بیا امام زمان فقط به لطف دعای تو حالمان خوب است همیشه باخبر از حال ما امام زمان! به حال مضطر ما هیچ کس محل نگذاشت کسی بجز تو نکرد اعتنا امام زمان ! فراق توست سرآغاز درد بی درمان که جز ظهور ندارد دوا، امام زمان ! شکستن دل مولای‌مان خدا نکند خدا کند که بمانیم با امام زمان قسم به پای پر از آبله حلال کنید اگر زدیم به تو پشت پا امام زمان ! شنیده‌ایم همه بخشش از بزرگان است ببخش محض رضای خدا امام زمان ! قیامت و دل قبر و زمان جان کندن به دادمان برس این چندجا امام زمان ! سلامِ سینه زنان را به جد خود برسان اگر روانه شدی کربلا امام زمان! تو را به جان علی اکبر امام حسین بده حواله‌ی پایین پا امام زمان ! به گریه کردن هر لحظه‌ی تو گریه کنیم به غیر تو نکنیم اقتدا امام زمان ! روال اشک تو یک روز می‌کشد ما را نکش به روی سر خود عبا امام زمان! کنار علقمه‌ای یا کنار گودالی کجای کرببلایی؟ کجا امام زمان ؟ امام کرببلا شد به لطف نیزه و تیر هزار و نهصد و پنجاه تا " امام زمان "
رضایِ توست رضایِ خدایِ این دو نفر خداست شاهدِ حالِ رضایِ این دو نفر همین که قصدِ فداییِ تو شدن دارند هزار مرتبه جانم فدایِ این دو نفر به التماس کشیده است کارِ من پیشت ببین که آبرویم ریخت پایِ این دو نفر اگر قبول نداری فدایِ تو بشوند کفن به تن کنم اینک، به جایِ این دو نفر تو در عبایِ خودت دیده‌ای هزار اکبر به من نمی‌رسد آیا بلایِ این دو نفر؟ سکوت کردی و حال رضایتت پیداست دعات بدرقه شد در قفایِ این دو نفر دو نسلِ حیدر و جعفر به معرکه زده‌اند ملائک‌اند تمام قُوایِ این دو نفر یکی زده به یَسار و یکی زده به یمین غرور می‌چکد از ماجرایِ این دو نفر ** به ناگه از همه سو سیلِ تیغ و تیر آمد شکست در نظرِ من صدایِ این دو نفر اگر چه در پِیِ آنان به معرکه زده‌ای محال شد که ببینی شفایِ این دونفر ز دور دیده‌ام آخر به دست آوردی تو عاقبت بدنِ نخ نمایِ این دو نفر برون ز خیمه نیایم برایِ دیدنشان اگر چه پَر زده قلبم برایِ این دونفر چه اقتدایِ شریفی به رأسِ تو دارند به نیزه شد سرِ از تن جدایِ این دو نفر
دنیا ندارد قیمتی وقتی که آقا نیست در عصر غیبت زندگی کردن که زیبا نیست باید بسوزیم و بسازیم از فراق یار هرکس نمی‌سوزد در این هجران که از ما نیست باید به قصد فتح، سمت قله راه افتاد پس جا بماند هرکسی اهل تقلا نیست مهدی به دنبال من آماده می‌گردد بیچاره من وقتی دلم اصلاً مهیا نیست تب می‌کنیم آقای‌مان تب می‌کند با ما دارد هوای شیعه را...، پس شیعه تنها نیست دل‌هایمان حکم حرم دارد؛ در این دل هم جز مهدی زهرا برای هیچ کس جا نیست جوینده یابنده‌ست، می‌گردیم دنبالش لبخندی از یوسف مگر سهم زلیخا نیست؟ دنبال راه وصل اگر می‌گردی ای عاشق راهش به‌جز دل کندن از لذات دنیا نیست باید برای قبر خود امروز کاری کرد آه از دل غافل که قدری فکر فردا نیست! باید همیشه زینت‌اش باشم ولی صدحیف آلوده‌ای مانند من در شأن مولا نیست جایی که بین روضه زهرا می‌رود از هوش باور بفرمایید که جای تماشا نیست زهرای مرضیه سرش را در بغل دارد آقای لب‌تشنه ته گودال تنها نیست از محضر او قاتلش هم دست پُر برگشت هرجا حسین فاطمه باشد فراوانی‌ست
زهیر باش دلم! تا به کربلا برسی به کاروان شهیدانِ نینوا برسی امام پیک فرستاده در پی‌ات ... برخیز! در انتظار جوابت نشسته... تا برسی چه شام باشی و کوفه.. چه کربلا، ای دل! مقیم عشق که باشی... به مقتدا برسی زهیر باش! بزن خیمه در جوار امام که عاشقانه به آن متن ماجرا برسی مرید حضرت ارباب باش و عاشق باش! که در مقام ارادت به مدعّا برسی تمام خاک جهان کربلاست... پس بشتاب درست در وسط آتش بلا برسی... زهیر باش دلم! با یزید نفس بجنگ! که تا به اجر شهیدانِ نینوا برسی...
منکه به جز تو سایه‌ی بر سر نداشتم چشم از نگاهِ غم زده‌ات بر نداشتم منت گذار بر سرِ من اِذنشان بده شرمنده‌ام که هدیه‌ی بهتر نداشتم گفتم به پایِ عشقِ تو بهتر بیاورم گشتم ولی به چادرِ مادر نداشتم ناچیز را تو با کرم از من قبول کن هم پایِ اکبرِ تو برابر نداشتم دیدم توانِ داغِ پسر دارم و ولی در خود، توانِ داغِ برادر نداشتم راضی نمیشوی... بروم خود کفن شوم ای کاش در فراقِ تو، من سر نداشتم
با برادر وقتی که زیر سایه‌ی لطف تو بهترم وقتی از عطر سیب نگاهت معطرم وقتی قسم به حرمت چشم تو خورده‌ام در آسمان عشق که تنها نمی‌پرم وقتی پناه برده‌ام از بی کسی به تو وقتی شدی پناه دلم سایه‌ی سرم صد بار دیده‌ای تو که دلتنگی مرا لبریزِ ناله‌هایِ برادر، برادرم وقتی فرات چشم تو لبریز غربت است پس من بگو چگونه به رویم نیاورم دارم به حال و روز خودم گریه می‌کنم من زنده باشم و تو بسوزی برابرم خواهر نمرده، پشت سرت را نگاه کن بعدش بگو به ناله، که ای وای مادرم بغضی کبود سینه‌ی تنگ مرا فشرد چشمی شده‌ست ابری و خونْ چشمِ دیگرم (ای مایه‌ی قرار دل بی قرار ما) من جان سالم از غم تو در نمی‌برم اذنم دهی به حضرت مادر قسم خودم... خنجر به کف گرفته فقط سینه می‌درم تو حیدری‌ترین پسرِ کوثری و من زهراترین مدافع بی باک این درم ** ای آسمان صبر و فضیلت، امام عرش آورده‌ام دو تا پسرم، ماه و اخترم منت گذار بر سر من، اذنشان بده تا پیش چشم‌های خودت پَر درآورم پس رد نکن دو آهوی سَر گشته‌ی مرا ناقابل است، آنچه برایت می‌آورم