eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
1.6هزار دنبال‌کننده
8 عکس
0 ویدیو
2 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
تو به دست که آفریده شدی از کجا آمدی پدیده شدی قلم و رنگ و دفتری که نبود آن زمانی که تو کشیده شدی فعل ماضی ندیده بود تو را صبح بانو کی آفریده شدی شاخه تازه بهشتی که قبل گل دادنت رسیده شدی یازده تا چراغ آوردی شب تاریخ را سپیده شدی ماه بودی و بعد پیغمبر در شب سومش خمیده شدی و شهادت بلند بالا شد از زمانی که تو شهیده شدی سالها بعد در کنار فرات با دو دست بریده دیده شدی
بیش از این ها انتظار از کوچه و دیوار داشت خانه ای که زیر سقفش مخزن الاسرار داشت چوبِ در، میخواست تا آخر بماند پای او غافل از این بود که در آستینش مار داشت میخی از جنس سقیفه، نیش خود را باز کرد زد به جان فاطمه، با روح حیدر کار داشت زیر لب عجل وفاتی خواند و حیدر گریه کرد هر چقدر انکار میکرد اشک، درد اصرار داشت رعد و برقی دلخراش از سوی ابری رو سیاه زد به باغی که درخت سیب سرخش بار داشت بیت الاحزان آنقدر در دامن خود اشک دید شیوه جنات تجری تحت الانهار داشت بعد داغ فاطمه، حیدر دلش گرم چه بود؟ در گلویش استخوان، در چشم‌هایش خار داشت یاد باد آن روزگاری که تبسم داشتیم یاد باد آن روزگاری که علی غمخوار داشت
كمترين فاصله تا عرش معظم زهرا پاره ی پیکر پیغمبر خاتم زهرا دولتیِ سر او ملک و ملک خلق شده یک تنه فلسفه ی خلقت عالم زهرا برکت بازدم هر نفسی نام علی ست بازدم دم طلبد می طلبد دم زهرا واژه ی مادرسادات فقط درخور اوست شجر طیبه را ریشه ی محکم زهرا عادتا بیشتر از حد به گدا میبخشد دست و دل باز ترین دختر آدم زهرا روز محشرنظری می کند ان شاالله می خرد ماهمه را یکسره درهم زهرا
رسید روضه به اینجا که مادر افتاد و میان آن همه نامرد آخر افتاد و دری که سوخته از ازدحام کنده شد و بروی قامت زهرای اطهر افتاد و هجوم و کوچه ی باریک و آن همه نامرد مسیر رفتنشان بر همان در افتاد و کشان کشان ز در خانه مرتضی می رفت و چشم فاطمه بر چشم حیدر افتاد و رسید بعد مغیره، غلاف را برداشت میان کوچه به دنبال مادر افتاد و میان بستر خون داشت دست و پا می زد میان کوچه فقط فضّه را صدا می زد تمامی بدنش غرق ردّ پا شده بود گلی ز غنچه و غنچه ز گل جدا شده بود چه کرد میخ در آنجا، چگونه سینه شکست تمام سینه ی مادر پر از صدا شده بود احمد شاکری حضرت زهرا (س) روضه
شنیده ام خبر از کوچه بنی هاشم که سوخته جگر از کوچه بنی هاشم اگر که کوچه معشوقه سر شکستن داشت شکسته شد کمر از کوچه بنی هاشم اعوذ بالله اگر بین روضه زهرا درآوریم سر از کوچه بنی هاشم ستاره ای به روی خاک کوچه افتاد و کبود شد قمر از کوچه بنی هاشم مسیر رفتن تا خانه را دو چندان کرد مصیبت گذر از کوچه بنی هاشم فقط نه حرمت مادر شکسته شد آنجا شکسته شد پسر از کوچه بنی هاشم حسن گرفته به زحمت دو بال زخمی را و جمع کرده پر از کوچه بنی هاشم ببین که فاطمه چشمش دگر نمی بیند چه دیده او مگر از کوچه بنی هاشم سه ماه، پیش علی روی خود نمی پوشاند نرفته بود اگر از کوچه بنی هاشم گمان کنم که برای دل علی داغی نبوده بیشتر از کوچه بنی هاشم به کربلاست همان آتش در و دیوار به نیزه رفته سر از کوچه بنی هاشم شاعر: محمد رسولی حضرت زهرا (س) روضه
این قدربین رفتن وماندن نمان بمان پیرم مکن ز بارغمت ای جوان بمان خورشیدمن به جانب مغرب روان مشو قدری دگر به خاطراین آسمان بمان مهمان نه بهار علی پا مکش ز باغ نیلوفر امانتی باغبان بمان ای دل شکسته آه تو ما را شکسته است ای پرشکسته پر مکش از آشیان بمان دیگر محل به عرض سلامم نمی دهند ای هم نشین این دل بی همزبان بمان راضی مشو دگر به زمین خوردنم مرو بازی نکن تو با دل این پهلوان بمان روی مرا اگر به زمین می زنی بزن اما بیا بخاطراین کودکان بمان در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست اینقدر بین رفتن وماندن نمان بمان محسن عرب خالقي حضرت زهرا (س) روضه
کرد رحلت سوی جنت چو رسول قرشی تنگ شد وسعت یثرب به بلال حبشی کافری را به سر مسند دین والی دید ز نبی مسجد و محراب نبی خالی دید طاقتش طاق شد از گردش دور ایام کرد هجرت ز مدینه به سوی کشور شام بود در شام شبی خفته دل از غصه کباب گفت با وی نبی امی مکی در خواب کای وفاپیشه بدینسان ز چه مهجور شدی که جفا کرده که از مرقد من دور شدی کرد از شام به فرمان رسول مختار باز رو سوی مدینه دل بی‌صبر و قرار گفت روزی به علی فاطمه با درد و ملال که فتاده بسر من هوس صوت بلال غم هجران نبی ساخته پرخون جگرم خواهم از او شنوم نام نکوی پدرم ز علی کرد بلال از پی تسکین بتول آخر از کثرت اصرار به ناچار قبول شد چو آواز بلال از پی تکبیر بلند بانک تکبیر دل فاطمه از جای بکند صوت تهلیل چو برداشت به توحید اله روز شد در نظر فاطمه چون شام سیاه بعد توحید خدا چون پی تکمیل اذان برد با گریه بلال اسم محمد به زبان یاد ایام پدر کرد و برآورد خروش رفت طاقت ز دل فاطمه و شد مدهوش گشت دامان وی از خون جگر مالامال از اذان گفتن خود شد ز محن لال بلال ای دریغا که مرا شد جگر از غصه کباب یادم آمد ز سکینه به ره شام خراب که بُد آن غمزده را هر قدمی مد نظر به سر نیزه خولی سر پر خون پدر فرصت گریه نمی‌داد بر آن طفل صغیر سیلی شمر ستم پیشه‌ی مردود شریر بلکه می‌برد اگر نام حسین را به زبان آمدی بر سر او از همه سو کعبِ سنان زد شرر بر جگر او یکی از بی‌ادبی خارجی گفت به اولاد رسول عربی گشت در شام چو آرامگه آل رسول در گذرگاه یهودان بنمودند نزول یکی از لشگر بی‌دین یزید مردود اینچنین کرد ندا سوی زن و مرد یهود کاین اسیران که چون شیرند به قید زنجیر همه هستند ز نسل علی خیبر گیر آنکه بنمود زن و مرد شما را به جهان قتل و غارت همگی را به طریق عدوان ز پی کینه دیرینه این بد عملی حالیا وقت تلافی شده از آل علی جمع گشتند یهودان سیه‌دل به تمام پی آزار حریم نبوی از سر بام آن یکی سنگ زد آن سوختگان را بر سر دیگری خاک بیفشاند و دگر خاکستر آن یکی آتش بیداد بنی بر می‌زد به سر عترت مظلوم پیمبر می‌زد داد از آن لحظه که با روی بسان خورشید کرد جا زینب دلخون شده در بزم یزید هر طرف کرد نظر حوصله شد بر او تنگ ز تماشایی انبوه نصارای فرنگ برد بی‌طاقتی وی ز کفش صبر و عنان به میان اسراء کرد رخ از شرم نهان آن زمان قلب و دل دختر زهرا بطپید که شد آشنا به لب لعل حسین چوب یزید شد سراسیمه و مانند سپند از جا جست باز از خوف نظرکردن حضار نشست (صامتا) حشر از اشعار تو کرده است قیام بهتر آنست که یک بار کنی ختم کلام
‏فاطمه اسمش که می آمد زمان می ایستاد برگ بر روی درختان هر خزان می ایستاد هر زمان از راه می آمد رسول الله هم محترم میداشتش از عمق جان می ایستاد در حیاط خانه بی روبند اگر پا می گذاشت شمس هم از شرم کنج آسمان می ایستاد شأن زهرا اینکه آقای جوانان بهشت روبروی او به جای سایه بان می ایستاد! گر زیارت نامه‌ی کوتاه او در آن نبود بی گمان قلب مفاتیح الجنان می‌ایستاد وقت قامت بستن مردم موذن روی پاست وقت قامت بستن زهرا اذان می ایستاد من که حیرانم چرا محراب و منبر خم نشد گر برای خطبه خواندن آنچنان می ایستاد ‏من نمیدانم چه شد اما روایت کرده اند مادر ما این اواخر قد کمان می ایستاد دست پایین آمد و افتاد زهرا بر زمین کاش در این لحظه غمگین جهان می ایستاد بر مزار بی چراغ مادر سادات کاش لااقل ابری به عنوان نشان می ایستاد
یک روز مدینه هتک حرمت کردند یک روز به کربلا جسارت کردند در گودی قتلگاه زینب می گفت: ای عشق تو را دوشنبه غارت کردند
می آید استجابت اگر پیشواز تو فخر خداست محفل راز و نیاز تو محراب خانه نور علی نور می‌شود از جانماز و وصله ی چادر نماز تو فهم بشر به ساحت درکت نمیرسد پنهان شده به دست خداوند راز تو این آن حقیقتیست که کتمان نمیشود غیر از علی نبوده کسی هم‌ تراز تو ای ساده زیستی تو تدریس بندگی ای شوکت بهشت گلیم جهاز تو نامت سلام داشت قیامت قیام داشت زنده است آن شهادت تاریخ‌ ساز تو محشر که اختیار شفاعت به‌دست توست داریم ما امید به برگ جواز تو
نه کسی قدرت سخن دارد نه کسی نای سر تکان دادن همه ی اختیارها جبر است شده وقت دوباره جان دادن روز محشر شده، زبان ها لال! جن و انس و ملک، نظر پایین! حال وقت عبور فاطمه است.. همه انداختند، سر پایین گرم تسبیح و مجمری از عود با سپاه فرشته مالامال آمده از میان جمعیت مریم و آسیه به استقبال رفته بر روی منبری از نور دور تا دور او ملک پیداست جبرئیل از خدا خبر آورد عرش تحت ولایت زهراست همه ی هستی خودش را داد حق خودش گفته وقت جبران است به تلافی بندگی هایش هرچه زهرا طلب کند آن است فاطمه در برابر خالق دستها را که میبرد بالا با سر غرق خون فرزندش روضه ای تازه میکند برپا با دلی زخم خورده میگوید که برای شکایت آمده ام داغ روی دلم گذاشته اند با غمی بی نهایت آمده ام از چه دردی کنم شکایت که همه ی لحظه هام پر دردند یوسفی داشتم که لب تشنه گرگها پاره پاره اش کردند نیمه جان روی خاکها بود و با عصا میزدند بر بدنش دل من را به درد آوردند بسکه پا میزدند بر بدنش میرسد امر خالق قهار: ظالمان را در آتش اندازید قاتلان حسین را ببرید همه شان را در آتش اندازید . . +گفت وارد شو ای حبیبه ی من پیش پایش گشود درها را -گفت هرگز نمیروم به بهشت تا نفهمند قدر زهرا را_ فاطمه خوانده ای مرا ز ازل بخدا اینچنین نخواهم رفت زودتر از همه محبانم به بهشت برین نخواهم رفت صبر کردم میان رنج و بلا تا که فصل عنایتم برسد نوکران حسین منتظرند تا به آنها شفاعتم برسد با اشارات چادر خاکی عرش را جابجا کند زهرا مثل "مرغی که دانه برچیند (دوستان را جدا کند زهرا)
باغبانی مثل من شرمنده ازگل‌ها نشد غنچۀ نشکفته‌ام گلبرگ‌هایش وا نشد آشیانی را که با هم ساختیم آتش زدند هر چه پیغمبر سفارش کرده بود اجرا نشد پای نامحرم نباید باز می‌شد در حرم با تمام قدرتم مانع شدم امّا نشد ضربه‌ای با پا به در زد سخت پهلویم شکست بعد ازآن، زهرا برای تو دگر زهرا نشد پشت در افتاده بودم خصم در را می‌فشرد یاعلی گفتم که برخیزم، ولی تنها نشد بین آتش ناگهان دلواپس زینب شدم دود می‌دیدم فضا را، دخترم پیدا نشد  ریسمان را باز می‌کردم اگر قنفذ نبود با غلاف تیغ محکم زد به دستم، وا نشد
دشمن فاطمه ازرحمت حق مأیوس است درصف حشرهمه حاصل اوافسوس است همه دم گفته ام ودرهمه جامیگویم آنکه سیلی زده برفاطمه بی ناموس است
آن زهره‌ای که مهر به نورش منور است دردانه پیمبر و زهرای اطهر است بر تارک زنان جهان ، تاج افتخار بر گردن عروس فلک عِقد گوهر ست بانوی بانوان جهان ، سرور زنان درج عفاف و عصمت کبرای داور است او را پدر ، رسول خدا ، صدر کاینات او را علی ، ولی خداوند همسر است بحری ست پر ز دُر و گهرهای شاهوار یزدان ورا ، ستوده به قرآن که کوثر است کیهان تابش دو فروزنده آفتاب گردون گردش دو رخشنده اختر است خونی که داد سرور آزادگان حسین مرهون حسن تربیت و شیر مادر است خواندش پدر به ام ابیها که نور او فیض نخست و صادر اول ز مصدر است زین رو ز جمع اهل کسا ، نام فاطمه در گفته ی خدای تعالی مکرر است تا روزگار بوده و تا هست پایدار عرش خدا ، ز زهره ی زهرا منور است نور مقدسی که به گرداب حادثات کشتی نوح را وسط موج ، لنگر است نوری که زیب بخش مکان است و لامکان از باختر ، فروغ رخش تا به خاور است حورای انسی است و ز مشکین شمیم او گیسوی حور و روضه ی رضوان معطر است شه بانوی حجاز ، ولی کارِ خانه را با فضه ی کنیز ، شریک و برابر است در خانه‌ای که رد قدم های جبرییل گاه نزول وحی خدا ، زیب و زیور است از رنج کار ، آبله می‌زد به دست او دستی که بوسه گاه لبان پیمبر است پیراهن عروسی خود را به مستمند بخشد شب زفاف که مهمان شوهر ست در منتهای اوج بلاغت ، خطابه اش آهنگ، چون پیمبر و منطق، چو حیدر است با آن جلال و رتبه ی والا شنیده ام پهلوی او شکسته به یک ضربت در است آن هم دری که روح الامین اذن می‌گرفت والله ، جای گفتن الله اکبرست گویند تهمتی ست که ما شیعه می‌زنیم پس آتش خیام حسین از چه اخگر است؟ خواهد چو خونبهای جگرگوشه ‌های خویش فردای حشر ، محشر کبرای دیگر است خون خداست خون حسین عزیز او هر قطره خونش از دو جهان پربهاتر است این افتخار بس که ریاضی به درگهش عبد و غلام و بنده و مولا و چاکر است  
دانی ز چه رو سرشک، مأنوس علی است؟ یا آه چرا به سینه، محبوس علی است؟ یک مرد نبود تا بگوید: نامرد! این زن که تو می‌زنیش ناموس علی است
آنکه آتش به در بیت ولا زد بد زد شرر اینگار که بر ارض و سما زد بد زد یک زن حامله در پشت در و یک نامرد به دلش بغض علی بود که تا زد بد زد مادر افتاد زپا و پسرش رفت ز دست بی حیایی که به در ضربه پا زد بد زد فضه آمد به برش گفت به زهرا چه شده نفس اینقدر فقط داشت صدا زد بد زد قنفذ همدست مغیره شد و پیش پدرم تازیانه به تن مادر ما زد بد زد به سر و صورت و بر شانه و دست و بازو بی مهابا زده و بر همه جا زد بد زد به کسی واقعه کوچه نگفتم اما آنکه سیلی به رخ مادر ما زد بد زد مادرم فاطمه ان لحظه سرش پایین بود بی هوا مادر ما را بخدا زد بد زد گوشواره به زمین ریخت عجب دستی داشت سیلی هر چند که از روی عبا زد بد زد همه عمر همه سوز دل من این است از چه پیش پسرش فاطمه را زد بد زد دختری گوشه ویرانه به بابا میگفت ای پدر کی به لبت چوب جفا زد بد زد بین این شهر که دیگر خبر از مردی نیست زجر نامرد چه مردانه مرا زد بد زد هر کجا از غم تو ناله زدم من بابا عوض من همه قافله را زد بد زد هر کسی روی مرا دید به خود گفت که زجر سیلی بر صورت این طفل چرا زد بد زد
مادر زچه رو حالت بیمار گرفتی در خانه نقاب از چه به رخسار گرفتی هنگام نماز آمدم از روزنه در.... دیدم بخدا دست به دیوار گرفتی مرحوم
دل از غم فاطمه توان دارد؟ نه وز تربت او كسی نشان دارد؟ نه آن تربت گم‌گشته به بر، زوّاری جز مهدی صاحب الزّمان دارد؟ نه
شوريده دليم و سر سوداى تو داريم با اين دل سر گشته تمناي تو داريم با خون جگر ديده بشوئیم که عمرى اى پرده نشين ميل تماشاى تو داريم سوگند به يک موى سرت هر چه که داريم از دولتى خاک کف پاى تو داريم ما زنده بر آنيم گرفتار تو باشيم دل بسته به گيسوى چليپاى تو باشيم اى کاش که بر نامهء اعمال همه عمر بينيم که خوشنودى و امضای تو داريم ما روضه گرفتيم که تشريف بيارى اين گرمى روضه ز نفس هاى تو داريم دیگر  تو بيا روضه بخوان صاحب روضه ما حسرت آن صوت دل آراى تو داريم قدرى بگو از غربت جان دادن مادر ما چشم تر از ماتم عظماى تو داريم کم کم کفن فاطمه را پهن نمایند دلشوره ای از شدت غمهای تو داریم امشب شب غمهاست امان از دل حيدر ذکر لب زهراست امان از دل حيدر
درفاطمیه به سینه غوغا باشد دیده زغم فاطمه دریا باشد (هرقطره اشک ما زداغ زهرا) نذر فرج یوسف زهرا باشد
آیا "در" و "دیوار" …حقیقت دارد؟ برخورد "گل" و "خار"…حقیقت دارد؟ ای صاحب عزای فاطمیه …آیا… این روضه "مسمار"…حقیقت دارد؟
شب جمعه است، بیا حال مرا بهتر کن فکر دلواپسیِ قلب منِ مضطر کن این شب جمعه اگر مقصد تو کرببلاست نزد ارباب دعایی به منِ نوکر کن گذر عمر منِ بی سر و پا بر تو نخورد عزم دیدار مرا در نفس آخر کن عمر من رفت و تو را درک نکردم آقا فهم من درخورِ درک تو نشد باور کن چِقَدَر نام تو بردم به زبانم، یک بار تو صدایم بزن و خوش دلم ای دلبر کن سهم من از تو فراق تو شده غم دارم منّتی بر سر من نِه، تو غمم کمتر کن عاشق کرببلا، عاشق دیدار توأم هر دو را قسمت من حق شه بی سر کن کربلا با تو صفا دارد و بی تو سخت است سختی راه، بر این خسته تو راحت تر کن روضه ی جدّ غریبت شب جمعه باز است باز روضه تو نخوان، فکر دل مادر کن مادری کز تَه گودال صدا زد، ای شمر خنجرت را نکش و شرم زِ پیغمبر کن... ...خنجرت را بکشی، حنجر من می سوزد فکر بد حالی من، نزد گل پرپر کن من نه، اصلاً  تو بیا فکر حرم باش آخر فکر زینب کن و فکر دل این خواهر کن پیش زینب، به حسینم نزن اِنقدر لگد بدنش ریخت بِهم، رحم بر این پیکر کن فكر نیزه نکن و از سر او دست بکش لااقل قبل بریدن گلویش را تَر کن وقت غارت شده، رحمی تو به ناموس علی رحم بر خیمه و بر کودک و بر معجر کن عاقبت می رسد آن منتقم خون حسین صبر کن، فکر خودت شمر تو در محشر کن
ای کاش شیعه اش همه چشم تر آورد از سینه ضجه های خودش را بر آورد در آتش است آنکه بهشت است زیر پاش دنیا بس است کاش خدا محشر آورد دخت پیمبر است، ندیدیم کافری کو اینچنین بلا به سر کافر آورد آن در که بسته اند ملائک به آن دخیل خاکسترش چه بر سر پیغمبر آورد آن در که سوخت باب دعای رسول بود تنها خدا سزاست دری دیگر آورد از چوبهای غصب فدک جمع کرده اند یثرب نداشت اینهمه پشت در آورد این آتش از جهنم اسفل رسیده است ای کاش یک نفر‌ نمی از کوثر آورد از غربت است فاطمه هنگام سوختن نامی اگر ز حمزه و از جعفر آورد زهرا که سوخت این وسط ایکاش یکنفر مسمار را ز حنجر محسن در آورد
اي كاش ميشد پيش ما مادر بماند مادر بماند نور پيغمبر بماند تنها نمي ماند پدر با بودن او يارب مدد دلگرمي حيدر بماند از واژه ي ديوار و در بيزار هستم رد ميشوم تا روضه هاي در بماند پيش گل ما غنچه ي نشكفته اي بود حق اش نبود اين غنچه كه پرپر بماند لعنت به آنكه پيش ما زد مادرم را تا مدتي را گوشه ي بستر بماند پهلو،كمر،بازو،سر او درد دارد بايد دو چشمم تا قيامت تر بماند فكر خودش كه نه،به فكر ماست مادر محسن فدائي كرد تا اصغر بماند زحمت نكش من پيرهن لازم ندارم بگذار تا بي پيرهن پيكر بماند بگذار اصلأ موي من آشفته باشد پس مادري هايت براي سر بماند در خانه ي خولي برايم مادري كن اي كاش تا آن روزها مادر بماند...
دیده ات را باز کن بر زخم ما مر هم ببند این چنین مگذار مارا بار ما را هم ببند مشکل افتاده به کارم فاطمه اعجاز کن بار دیگر پلک های زخمی ات را باز کن التماس تو کنم یا که خدایت را ، مرو رو به قبله گشته ای یا قبله رو کرده به تو با سکوتت فاطمه خانه خرابم می کنی مثل این مردم تو هم داری جوابم می کنی؟ فاطمه حرفی بزن چیزی بگو جان علی چند روز دیگری هم باش مهمان علی زانوان زخمی ام می لرزد از این واهمه من در این دنیا بمانم لحظه ای بی فاطمه ای عروس موسپیدم آرزو ها داشتم من قدم با عشق تودر این جهان برداشتم قول های آن شب پیوندمان یادت که هست حرف هایی که به روی سر در دل نقش بست یاد داری قول دادی  پیر پای هم شویم در غریبستان دنیا آشنای هم شویم کی قرار این بود تنها قامت تو بشکند قامت  تو بشکند تا حرمت من نشکند بی قرار از داغ تو در بین آب و اتشم از امانت داری ام دارم خجالت می کشم آشیان دلخوشی های مرا برهم زدند همسرم را ظالمانه پیش چشانم زدند بشکند دستی که بازوی تورا زهرا شکست پشکند پایی که بی رحمانه آن در را شکست گرچه با آن صحنه ها جانم رسیده بر لبم انتهای این جسارت می رسد بر زینبم
چه خوب بود دوباره قیام میکردی به یک نظاره غمم را تمام میکردی شکوه و عزت من را به خاطرت داری چگونه فاطمه را احترام میکردی به سینه دست ادب میگذاشتی بابا به من ز عمق وجودت سلام میکردی سلام عصمت کبری سلام صدیقه چقدر محترمانه صدام میکردی گذشت وقت خوش زندگانیم که لبم پر از تبسم با یک کلام میکردی میان شعله و دود و هجوم بودی کاش به من کمک وسط ازدحام میکردی بیا ببین که سرم داد میزند ثانی چه خوب بود دوباره قیام میکردی...
مادر از دست داده‌ای تنها، معنی داغدار می فهمد کوهِ غم روی دوش بردن را، شانه ای زیر بار می فهمد وسط شعله ها عذاب شدن، سوختن ذره ذره آب شدن بین دیوار و در گلاب شدن، گل میان فشار می فهمد هرکه پرسید درد یعنی چه، سرخیِ رنگ زرد یعنی چه سیلی از دستِ مرد یعنی چه، هاله ی چشم تار می فهمد بارِ شیشه اگر زمین بخورد، بی سپر در گذر زمین بخورد یک زن از پشتِ سر زمین بخورد، بانویی باوقار می فهمد ضربه ی تازیانه را تنها، لگد وحشیانه را تنها درد های زنانه را تنها....یک زنِ باردار می فهمد نایِ ناله نوای ناموسی، مُردن از ماجرای ناموسی داد با درد های ناموسی، مردِ غیرت مدار می فهمد علّت پرشکسته بودن را، عَرَقِ سرشکسته بودن را معنیِ ورشکسته بودن را، صاحب ذوالفقار می فهمد سهم بازو اگر غلاف شود، باعث حلِ اختلاف شود از مواجب کسی معاف شود، قنفذِ جیره خوار می فهمد
دل را ز غم علی مشوش میکرد نفرین به همان که برد آتش میکرد دانی چه به فاطمه گذشت این ایام از شدت گریه دائما غش میکرد
شده هلالی مه منیرم کمانِ قدّش، زند به تیرم اگر روَد همسر جوانم کند برایِ، همیشه پیرم برای گریه، بهانه دارم که چار کودک، به خانه دارم پرستوی من، اگر کند کوچ سراغ او از کجا بگیرم کتاب عشقم، ورق ندارد نماز شب را، رمق ندارد برای عمرم، نمانده عمری بدون او من زعمر سیرم به گوش او تا صدایم آید به زحمت آید که در گشاید خدا کند بیش از این نمانم خدا کند پیش از او بمیرم مرا اگر دست بسته دیدی به کنج خانه نشسته دیدی امیر صبرم نه من اسیرم اسیر یارم ولی امیرم
آشوب فتنه در مدینه قائله انداخت دیوار بیت وحی را از شاکله انداخت آتش زبانه می کشید از خانه ی مولا این شعله ها در آسمان ها ولوله انداخت دنیا به عاشق ها همیشه سخت می گیرد مابین زهرا س و علی ع هم فاصله انداخت جای غلاف تیغ بر بازوی مادر ماند یک دست او را از قنوت نافله انداخت آن دست که با ریسمان دست علی را بست در کوفه دور دست زینب سلسله انداخت ثانی ملعون در مدینه ظلم کرد اما در کربلا تیر جفا را حرمله انداخت