eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
1.5هزار دنبال‌کننده
8 عکس
0 ویدیو
2 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
در پيروي از عشيره‌ات شيعه شدم در پرتو حُسن سيره‌ات شيعه شدم هادیِ قلوب حق طلب ادرکني با جامعۀ کبيره‌ات شيعه شدم
زهر ، با جانِ تو آمیخت ، توانت را کاست دودِ آه از جگر حضرت زهرا برخاست بی سبب نیست که حال دلتان طوفانیست ابرِ چشمِ پدر و مادرتان باران زاست حرمت چون حرم کرببلا غم دارد سامرا کرببلا ، کرببلا سامرّاست رنگ رخسار تو با خود خبری آورده شوقِ پرواز تو در چهرهء زردت پیداست مثل اجداد خودت زهر به جانت افتاد رسمِ مسموم شدن بین شما پابرجاست در اهانت به شما دشمنتان بی باک است در جسارت به شما دشمنتان بی پرواست می کشیدند و تو را مثل علی می بردند چقَدَر داغت از این حیث شبیهِ باباست پیش چشمان ترت قبر تو را می کندند تا قیامت به تو و چشم ترت گریه رواست ساکنِ خانِ صعالیک شدی روز ورود شرحِ این واقعه یادآوریِ شام بلاست یاد سادات به ویرانۀ شام افتادی خاک ویرانه مگر درخورِ ناموس خداست دختر شاه کجا گوشۀ ویرانه کجا؟ فاطمه گریه کُنِ تک تکِ این مرثیه هاست مهدی مقیمی امام هادی (ع) روضه
با کلامش شهر را اهل ولایت می‌کند مردم گمراه را "هادی" هدایت می‌کند هرکه وصفش را شنید از عشق او بیمار شد عشقش از راه شنیدن هم سرایت می‌کند شیخ عباس قمی در "منتهیُ الآمال" خود معجزات بی شمار از او روایت می‌کند با وجود او بهشتی بودن اصلا سخت نیست حبِّ او را هرکسی دارد کفایت می‌کند کاملا رد کرد اسلام بنی عباس را "هادی" از اسلام پیغمبر حمایت می‌کند هرچه هم دشمن اذیت کرد، او نفرین نکرد دشمنش از صبر بسیارش شکایت می‌کند هر بلایی هم که میبیند "علی ابن رضا" شکر حق میگوید، احساس رضایت می‌کند دشمنش بی احترامی کرد، آنجایی که دید شیر دارد احترامش را رعایت می‌کند قاتلش جان خواست از او، جان خود را نیز داد هرکسی هرچه بخواهد او عنایت می‌کند رفت در بزم شراب و غصه خورد و گریه کرد اشک هایش از دل زینب حکایت می‌کند
دلم امشب گدای سامراست از تو غیر از تو را نخواهم خواست یا علی النقی الهادی حرم تو بهشت قرب خداست آسمان خاکبوس گنبد تو کهکشان پیش پای تو برخاست مهبط الوحی و معدن الرحمه دل دریایی و زلال شماست ذره با یک اشاره ات خورشید قطره با یک نگاه تو دریاست من عصاکم فقد عصی الله است که مطیع شما مطیع خداست قصه ی دوستی تان مولا شرح و تفسیر وال من والاست قد نشرتم شرایع الاحکام راه غیر از شما فریب و خطاست قولکم صدق ، فعلکم حق امرکم متبع که حکم قضاست بسته بر بال هر ملک آمین نفس جاری تو عین دعاست من اتاکم نجی ، برای همه آن ضریح شکسته قبله نماست مشعل جامعه کبیره ی تو به یقین رهگشای اهل ولاست هر فرازش کتاب معرفت است سطر سطرش شعور و شور افزاست و خدا در طلیعه ی خلقت عرش خود را به نورتان آراست برج و باروی اقتدار شما تا قیامت بلند و پا بر جاست بزم می ، برکه السباع ای وای روضه هایت گریز عاشوراست خاکبوس در تو سلطان است هر که بیچاره ی تو شد آقاست
اگر رزق من سامرایی نمی شد نصیبم مقام گدایی نمی شد اگر قابلیت نمی داشت قلبم ز چشم کریمت عطایی نمی شد به اذن تو سجاده را پهن کردم لب من که وا به دعایی نمی شد یقینا اگر مادر تو نمی خواست دل من برایت هوایی نمی شد اگر که ضریح تو جلوه نمی کرد ز باغ جنان رونمایی نمی شد شبیه جهنم جهان بود اگر که به نور رخت روشنایی نمی شد تو در جامعه شرح توحید دادی که بی جامعه دل خدایی نمی شد اگر آن زیارت نمی ماند از تو دل عارفی کبریایی نمی شد و هر سالکی سیر کامل نمی کرد اگر از تو این رهگشایی نمی شد کلیمانه مداحی خویش کردی تو را بهتر از این ثنایی نمی شد شما مهبط نور وحی الهید بشر بی شما رهنمایی نمی شد شما معدن رحمت و گنج علمید نبودید، دنیا که جایی نمی شد چو ویرانه می شد، لجن زار می شد یقین غیر ظلمت سرایی نمی شد شما باب ایمان و سر خدایید خدا می شدید حق چو آیینه می شد نبودید اگر که پناه خلائق از این تنگناها رهایی، نمی شد اگر در سقیفه خیانت نمی شد به فرزند زهرا جفایی نمی شد نمی شد تعارف به او جامی اصلا در آنجا چنین ماجرایی نمی شد خدایا چه می شد که از زهر، قلبش جوادی نمی شد، رضایی نمی شد به دنبال مرکب پیاده نمی رفت اسیر مسیر بلایی نمی شد چنین که شده زخم پاهایش، ای کاش دگر دختری پاحنایی نمی شد دل شب پی ناقه ای در بیابان ز سیلی شکسته صدایی نمی شد دگر آبروی رقیه نمی رفت اگر احتیاجش عصایی نمی شد ائمه اگر به شهادت رسیدند یکی مثل آن کربلایی نمی شد همه لااقل یک کفن داشتند و تنی دفن با بوریایی نمی شد دگر پیکری زیر پایی نمی ماند سری قاری نیزه هایی نمی شد
رنگ صد لاله ز نسرین عذارش ریخته صد نیستان ناله از آه نَزارش ریخته فاطمه گر نیست بر بالین او پس از چه روی این همه یاس پریشان در کنارش ریخته؟ یا پریده در حقیقت رنگ از روی مهش یا دل آئینه ی آئینه دارش ریخته تیر دیگر در کمان صیاد دنیا چون نداشت زهر را چون طرح بر جان شکارش ریخته خشکسالی جای دارد شهر را ویران کند آبروی سامرا از چشم زارش ریخته در عیادت از دلش شاید که دلها بشکند چون دل اهل و عیال او کنارش ریخته بس که می سوزد گمانم قالب خورشید را از دل آتش نهاد داغدارش ریخته شاید از کرببلا می آید و قبر حسین ابر دلتنگی که باران بر مزارش ریخته در کفن پیچید مانند خبر در کوچه ها در گریز روضه خود طرحی به کارش ریخته جای دارد تاک روید معنی از خاک درش اشک چشم عسکری روی مزارش ریخته
قلبمو خیلی سوزوندن بخدا غصه رو دلم نشوندن بخدا من پیاده دشمنم سواره بود تو کوچه منو کشوندن بخدا . . بی حیا دیگه نسوزون جگرم چرا آخه میزنی هی شررم سرمو اگه میخوای ببر ولی ناسزا دیگه نگو به مادرم . . چقدر به بچه هام دادن  عذاب دلم از این همه داغ شده کباب خیلی یاد عمه زینب افتادم وقتی بردن منو تو بزم شراب . زینب و بزم شراب واویلتا زینب و شام خراب واویلتا صحبت از کنیزی و آل علی قلب زهرا شد کباب واویلت بمیرم برای غمهای حسین وسط طشت طلاس جای حسین پیش چشمای سه ساله دخترش خیزرون میزد به لبهای حسین .
درخانه اش غریب شدویاوری نداشت در سینه اش بجز جگر پرپری نداشت مظلوم مانده بود درآن شهر بی حیا او هم امام بود ولی لشگری نداشت میگفت آب آب و در آخرین نفس جز ذکر یاحسین دم دیگری نداشت درلحظه ی نفس زدن و جان سپردنش شکرخداکنار خودش خواهری نداشت برپیکرش نبود رد تیغ و خنجری دیگرکسی نگاه به انگشتری نداشت بر اهلبیت او نشد آنجا جسارتی میرفت تشنه کام و غم معجری نداشت بزم شراب دید ولیکن عدوی او دیگر میان تشت طلایی سری نداشت...
ناله ها پرده ی راز جگرش را بردند گریه ها باز وقار بصرش را بردند مرد تبعید نباید که بلرزد بدنش به گمانم که ستون سفرش را بردند کم کسی نیست، امام است ولیکن تنها مشرکین، خیل صحابیِ درش را بردند سامره خاک فقط داشت که ریزد به سرش عده ای آبروی بوم و برش را بردند جای یاری، کفنش کرد همین شهر غریب مثل آن وقت که جدّ و پدرش را بردند به شفاعت نظری داشت ولیکن با شرط صوفیان جمله ی شرط و اگرش را بردند برگ ریزان طرب بود که بر گوش خزان خبر جرأت نقاش ترش را بردند حیف از آن فکر بلندی که لحد جایش شد مرد طرّاح زیارات، سرش را بردند زینبی داشت اگر، امر به معجر می کرد چون مقامات خُذینی جگرش را بردند نفس آخر او نیمه برون آمده بود که به صدّیقه، ملائک خبرش را بردند
خوشا سری که شود خاک پای حضرت هادی خوشا دلی که پرد در هوای حضرت هادی به چشم بسته خدا را به روی باز ببیند به دیده هر که نهد خاک پای حضرت هادی ز قبر و برزخ و فردای محشرش نَبُود غم کسی که زاد رهش شد ولای حضرت هادی به سیم و زر نکند اعتنا کسی که به عالم طلب کند نظر کیمیای حضرت هادی به سعی بنده نیاید به دست، قرب خداوند مگر که درک کند دل، صفای حضرت هادی کسی که جان جهان بود، داد جان به غریبی هزار جان مقدّس فدای حضرت هادی ندانم این که به دوران چه‌ها رسید به جانش ز کینۀ متوکّل، دغای حضرت هادی به یاد بزم شراب یزید سفله فتادم که بزم خمر شد از کینه، حضرت هادی به یاد چوب و لبان حسین گریم و گویم نبود چوب جفا از برای حضرت هادی چه خیر بهتر از این «رستگار» را که ز توفیق رسید بر در سلطان، گدای حضرت هادی
آن روز از کبوتر زخمی پری نبود خورشید فاطمه که به این لاغری نبود! شد مثل مادرش به خدا راه رفتنش فرقی که داشت این که جوان بستری نبود آیا دلیل غصّه‌ی او زهر بوده؟ نه از آن شراب، دردسر بدتری نبود یک بی‌حیا و ظرف شراب و امام بود اما به لعل لب، لب چوب تری نبود یک شهر دشمن از همه‌جانب ولی دگر چشم طمع که در پی انگشتری نبود آنجا کشنده بود که در پیش دختران می‌زد یزید چوب،… وَ آب‌آوری نبود ای کاش در مقابل چشمان خواهری رأس بریده داخل طشت زری نبود فریاد می‌کشید صدای گرفته‌ای: بابا محاسن تو که خاکستری نبود! وای از غروب شام غریبان که ناقه بود امّا میان جمع، علی اکبری نبود
زیبنده ترین سخن کلام هادی است حیرت زده خلقت از مقام هادی است امضا‌‌‌‌ برات سامرا در گروه ذکر صلوات بر امام هادی است
علت روی زمین ریختنم معلوم است اثر زهر به هر عضو تنم معلوم است جگرم سوخته از زهر... تنم می سوزد لخته های جگرم در دهنم معلوم است چقدر درد از این شهر به خاطر دارم از دل سوخته درد و محنم معلوم است حق من رفتن در خان صعالیک نبود¹ در نگاهم غم هجر وطنم معلوم است وسط سجده به کاشانه ی من ریخته اند رد پا روی عبا و بدنم معلوم است از همین کوچه و توهین و دو دسته بسته روضه ی ارثیه از پنج تنم معلوم است هتک حرمت جلوی اهل و عیالم شده ام شرم در چهره ی هر یاسمنم معلوم است مردک پست به من باده تعارف کرده خجلتم در دل شعر و سخنم معلوم است یک نفر هست کنار من و شکرش باقی است دور بالین من اشکِ حسنم معلوم است حسنم روضه بخوان، روضه ی جسمی عریان من که بر روی تنم پیرهنم معلوم است در میان کفنم تربت یک بی کفن است غربت جد من از این کفنم معلوم است یاد تشنه شدن و پا زدنش افتادم تشنه ام علت پر پر زدنم معلوم است
سرِ ما محفلِ سودايِ عليّ النّقي است جانِ ما نـذرِ قدمهاي عليّ النقـي است دلِ ما غـرقِ تــمـنّايِ عـليّ النّقـي است دين ما چيست؟ تولّاي عليّ النّقي است ما كه از روز ازل عاشق و خاطرخواهيم زيرِ دِيْــنِ كَـرمِ هــٰادي آل الّلهيم از هدايتگري اش اهل هدايت شده ايم لطف او بوده كه اينقدر"عنايت شده ايم" خار راهش شده و صـاحبِ عزّت شده ايم كاسـه ليسان سـر خوان ولايت شده ايم عشق ما بر پسر فاطمه ، مادرْ زادي ست هــرچه داريم از الطاف امام هادي ست دل ما گُم شده در پيچ و خمِ سامرّاست چون كبوتر شـده،جلد حرمِ سامرّاست ســائل صحن ملائك خَدَم سامرّاست چون گره خورده به اسمت عَلَم سامرّاست يادِ ايــّامِ تو و خاطره ات را عشق است خشتْ خشتِ حرم سامره ات را عشق است نوه ي حضرت سُـلطاني و آقاي همه پُر شــده از نـفـسِ حقِّ تو دنياي همه با تو تضمين شـده آبادي فرداي همه نامه داديم براي تو به امـضاي همه كوري چشم هر آنكس كه خبيث و شقي است مُهر آن هم "لكَ لبيّك عليَّ النّقي"است پسر حضرت جودي و سراپايت لطف مي چكد از عرق چهره ي زيبايت لطف ما كه ديديم فقط از يــد طولايت لطف گشته صادر همه ي عمر ز لبهايت لطف جامعه با جملات تو عجب شيرين است حرفهاي تو همه مثل رطب ، شيرين است در غم دوري خود از حرمت مي سوزيم سوّم ماه رجب شد ز غمت مي سوزيم با نفسهاي تو از بــازدمت مي سوزيم پا برهنه مرو مثل قدمت مي سوزيم پا برهنه شدي و موي پريشان كرديم يادِ دردانه ي سالار شهيدان كرديم مي دواندند تورا از پي مركب اي واي داغ ميخورد به قلب تو مُرتّب اي واي پابرهنه ؛وسط كوچه؛ مُعذّب اي واي چه قدر سوخت دلت از غم زينب اي واي گـرچه در بزم شــراب متـوكّل رفــتي شكر، زيرا به سلامت سويِ منزل رفتي سينه ي سوخته ي سينه زنت شد پاره جگر مادرت از سـوختنت شد پاره از درون آه ، تمام بدنت شـده پاره چون كشيدند تورا پيرهنت شد پاره پيرهن چاك زدم تا حسني زار زنم همرهت بر بدن بي كفني زار زنم تن صد پاره ي جدّت به زمين افتاد و وسط گودي گودال زِ زين افتاد و از ركاب شه افلاك نگين افتاد و شمر زد قهقهه ، در دشت طنين افتاد و نيزه ها كشته ي خونين بدني را بردند از تن بي سر او پيرُهني را بردند
از ضعف، گرچه تابِ تن از دست داده‌ام در انتظار مرگ به پا ایستاده‌ام آنقدر سوختم ز دل و ریختم سرشک دیگر چو شمع رو به خموشی نهاده‌ام در پیش چشم نوگلم، از سوز زهر کین از بسکه دست و پا زدم، از پا فتاده‌ام وای از دمی که وقت مناجات شب، عدو از خانه می‌کشاند سوی بزم باده‌ام من شهسوار ملک وجودم که آن لعین خود شد سوار و برد به پای پیاده‌ام بعد از دعای «یا من أرجو لکلّ خیر» هر شب صلای آرزوی مرگ داده‌ام دفنم کنید، لیک نه در آن لحد که من هنگام کندنش به تماشا ستاده‌ام
اَلتَّوَاضُعُ أَنْ تُعْطِيَ النَّاسَ مَا تُحِبُّ أَنْ تُعْطَاهُ‏ فروتنی در آن است که با مردم چنان باشی که دوست داری با تو چنان باشند. 📗 الكافی، ‏ج۲، ص۱۲۴ جانا! به فروتنی، گر ایمان داری یا میل به رفتار کریمان داری با مردم روزگار خود همدل باش آن‌گونه که انتظار از آنان داری
اگر ز زهر جفا سوخت نازنین بدنت ولیک نیزه نخورده به استخوان تنت ندید پیکر تو زخم و ،سر بریده نشد ز سم اسب نگشته است پاره پیرهنت ز سوز زهر و عطش بال و پر زدی اما ندید خواهر تو لحظه ای نفس زدنت هزار شکر برایت کفن مهیا بود حصیر مردم صحرا نشین نشد کفنت عدو به مجلس می خواره ها تو را آورد ولی به خنده نزد چوب بر لب و دهنت
خون می‌چکد ز دیده‌ی در خون‌شناورم در بهت چشم‌های گهربار مادرم سوز عطـش به ریشه‌ی من تیشه می‌زند خشکیده شاخه‌های بلند صنوبرم در انتهای مغرب رنگ کبود رفت خورشید پر فروغ جمال منورم از هرم زهر و معجزه‌ی لخته‌های خون یاقوت سرخ گشته لبان مطهرم تا مغز استخوان شرر زهر رخنه کرد تفتیده کوره‌ای شده گرمای بسترم با هر نفس تمام تنم تیر می‌کشد چشم‌انتظار قطع نفس‌های آخرم در لحظه‌های  آخر عمرم هوایی‌ام افتاده شور کرببلا باز در سرم این آرزوی لحظه‌ی جان‌دادن من است با ذکر«یاحسین» رود جان ز پیکرم
در غربت اين شهر چون جانت فدا شد شرمندگی از تو نصیــب سامرا شد این خاك اگر تا حال سُرِّ مَنْ رَایٰ بود بعد از عـروجت تا ابد دار العزا شد بودی علی سـوّم آل علی که در حقّ تو مثل علی خیلی جفا شد نفرین بی پایان بر آن رذلی که از بغض راضی به قتل دوّمين ابن الرّضا شد یک نیمه شب از خانه بیرونت کشیدند طوری که ماه از شرم تو قدّش دوتا شد پای برهنه پشت مرکب می دویدی خار از ادب پيش قدمهاي تو پا شد بستند وقتی ریسمان را دور دستت زهرا دوباره ناله اش واویلتا شد شکر خدا ناموست آن دم در امان بود با آن كه با جور عدو از تو جدا شد امّا مدینه داستان آنگونه شد که شرمنده ی بانوي خانه مرتضی شد روضه چرا از جاي ديگر سر در آورد؟ با اینکه آتش از همان کوچه به پا شد وقتی که دیدی داخل بزم شرابی اشکت روان از غُصّه ي شام‌ بلا شد در دست آن نامرد دیدی جام می را تازه گریزِ روضه ات طشت طلا شد یک جمله می گویم دگر طاقت ندارم شايد کمی از حقّ این روضه ادا شد آنجا كه چوب خیزران با رفت و برگشت دُرّ از دهان شاه ما انداخت در طشت
ای کعبه ی اهل تولّا سامرایت چارم علی،جان همه عالم فدایت جن و بشر،حتی ملک باشد گدایت عالم بود پر از کرامات و عطایت با اینهمه قدر تو را نشناخت دشمن با دشمنی از پا تو را انداخت دشمن از سوز زهر کین ترک خورده لبانت بدجور تا کردند با تو دشمنانت این کارشان سوزانده مغز استخوانت قبر تو را کندند پیش دیدگانت دل سوخت و خونابه از چشم تر افتاد دلها به یاد نبش قبر اصغر افتاد بردند از خانه تو را ای روح قرآن عمامه ات افتادو مویت شد پریشان بودی به یاد گیسوی آقای عطشان ّآن شب ز ظلم و کینه آمد بر لبت جان ای گل تو را گلچین به طعنه پرپرت کرد آن بی ادب توهین به نام مادرت کرد جای شما در مجلس می خوارگان نیست هرچند دیگر در تنت جز نیمه جان نیست اما خیالت جمع اینجا خیزران نیست ناموس تو مابین این نامحرمان نیست سهم دلت جز حق ستیزی نیست آقا اینجا دگر حرف کنیزی نیست آقا بزم شراب و عمه بود و هلهله بود قلب رقیه خون و دل پر از گله بود هم راس اصغر روبروی حرمله بود رقاصه ای هم در پی مزد و صله بود ای کاش تنها چوب بر لبهاش می خورد جام شرابش را سوی آن سر نمی برد
ای دومین ابن الرضا امام هادی تنهای شهر سامرا امام هادی ازشهر جدت دور افتادی و یک عمر بودی به غربت مبتلا امام هادی خیلی غریبی مثل بابا مثل جدت تنها و بی درد آشنا امام هادی جای شما عرش است ، نه خانُ الصَّعالیک وای از غریبیِ شما  امام هادی گاهی شبانه ریختند در خانه‌ی تو نامردهای بی حیا امام هادی آقا شنیدم که تو را از خانه بردند پای برهنه بی عبا امام هادی آقا شنیدم که گریبانت گرفتند مثل علیِ مرتضی  امام هادی بزم شراب و هتک حرمت ، وامصیبت چه کرد با قلب شما  امام هادی دیدی  به چشم خود ندارند هاشمیات چادر سر سجاده ها  امام هادی سادات را کشتند  در پیش نگاهت در بین آن دیوار ها  امام هادی کندند قبرت را به پیش چشمهایت ای وای از این آزار ها  امام هادی آقا بمیرم که شدی در شهر غربت مسموم از  زهر جفا  امام هادی امروز آقا زاده جسمت را کفن کرد در بین اشگ و ناله ها  امام هادی قربان آن جسمُ السلیبی که تن او جای کفن شد بوریا  امام هادی جسم شما برروی دست و جسم جدت در زیر سمّ اسبها  امام هادی جسم شما شد دفن ، اما جسم جدت عریان به خاک کربلا  امام هادی جسمش به خاک و اهلبیتش دست بسته بنشسته روی ناقه ها  امام هادی
شاه تبعیدی و بی خادم و بی دربارم چه کنم خسته‌ام و بی کسم و بی یارم بیشتر از دو دهه هست که دور از وطنم بند در سامره ام ساکن بالاجبارم به هدایت نرسد هرکه زما رو گرداند هادی ام حیف کشیدند به ابر تارم پسر شیرم وبین قفس شیرم بُرد آه نشناخت مرا والیِ بد کردارم عرش و فرش است گدایم به که گویم ظالم به گداخانه مرا برد که سازد خوارم بد نکردم به کسی زهر بکامم دادند اشک پاییز درآمد بر این رخسارم دشمن از کینه و از ترس شبیخونم زد به حرم‌خانه و سجادهءاستغفارم هر زمان برد مرا، ناله‌ی من مادر بود چکنم سیّدم و یاد در و دیوارم به خدا مادر ما زیر لگد گیر افتاد روضهءمحسن و در کرده مرا بیمارم تا که تحقیر شوم بزم شرابم بردند چکنم یار ندارم چه کنم ناچارم وسط بزم شراب از غم زینب مُردم داد یاد لب و آن چوب مرا آزارم بین آن معرکه با چشم به عباسش گفت تا کجاها که رسیده‌است پس‌از تو کارم اشهد لحظه‌ی موتم شده ای وای حسین یاد آن طشت طلا جان به خدا بسپارم
خبر گریه ی گرفتاران.. میرسد شب به شب به دلداران این قبیله به فکر ما هستند پیرشان کرده غصه یاران نخ تسبیحشان که میچرخد سرِ پا میشوند بیماران سر به دیوار اهل بیت زدیم خوش به احوال سر به دیواران ما گنهکارهای آلوده پشتمان گرم شد به غفاران دل ما تنگ سامرا شده است ما و آقا و نم نم باران! ما طلبکار این کریم شدیم بس که رو داده بر بدهکاران یوسف سامرا نگاهی کن ناز بفروش بر خریداران شیرها پوزه میکشند به پات تشنه ی کشتن تو خونخواران اهل عالم غم و محن بس ماست این که بی کس شده همه کس ماست گرچه از زهر حال مضطر داشت به دلش داغهای بدتر داشت حجره از ناله ی انا العطشان حال و روزی شبیه محشر داشت   علی بن جواد این آخر ذره ای خاک کربلا برداشت آب شرمنده ی لبانش شد اثر تشنگی به حنجر داشت انقدر بین حجره می غلطید جای خونمردگی به پیکر داشت بعد ازآن مجلس شراب فقط از غم عمه دیده ی تر داشت این لباسش اگر چه خاکی شد! باز آقا لباس دیگر داشت! گرچه سردرد اذیتش میکرد هرچه هم بود لااقل سر داشت دور و بر خنجری به دستی نیست قاتلش را کجا برابر داشت؟! دخترش گرچه داغدارش بود پشت صد پرده بود معجر داشت روضه من فقط همین جمله ست پسرش را کنارش آخر داشت کربلا داغ بر دلم خورده وای از آن تشنه ی پسر مرده!
نمی دیدند غیر از التهاب و اضطراب آنجا در یک خانه وا شد بارِ دیگر با شتاب آنجا امام شیعه را با دستهای بسته می بردند دوباره باز شد در کوچه ها پای طناب آنجا کجا خانِ صَعالیک است  شأن حضرت هادی از این غم شد دل صدیقه کبری کباب آنجا به هر صورت امام شیعه را تحقیر می‌کردند تعارف شد به جان شیعیان جام‌شراب آنجا علی الظاهر دوشنبه زهر جانش را گرفت اما لبش تر شد خدا را شکر با یک جرعه آب آنجا امام عسکری آمد نمازی خواند و دفنش کرد تن او را سه روز و شب نسوزاند آفتاب آنجا اگرچه زهر جانسوز است اما لااقل دیگر محاسن را نکرد از خون پیشانی خضاب آنجا نشد بی حرمتی هرگز به اهل خانه بعد از او نشد توهین به فرزند و زن و ناموس باب آنجا خدا را شکر بین این همه آدم نبود ای دل یکی مثل علی اصغر یکی مثل رباب آنجا . . . «جوان حضرت هادی به بالینش رسید اینجا جوانش دست و پا زد سید اهل شباب آنجا»
ماه در آینه ی چشمِ تو خلوت می کرد آسِمان زیر قدم هات زیارت می کرد عرق شرم به پیشانی خورشید چه بود؟ پیش اجلال تو احساسِ حقارت می کرد سَرِ سجاده ی عشقت دو سه نوبت در روز جبرئیل آمده و عرض ارادت می کرد به گدایت عَوَضِ سنگ طلا بخشیدی دست هایت چه کریمانه کرامت می کرد «ابن سِکّیت» شدن ها اثر چشم تو بود دلِ نرمت همه را زود هدایت می کرد با «غدیریه» امامت به سرانجام رسید مُصحفت «جامعه» تکمیل رسالت می کرد هر چه کردند نشد نور تو خاموش شود مِهر تو بر همه ی شهر سرایت می کرد متوکل به تماشای شرابت می برد بس که بر اوج مقام تو حسادت می کرد شعر خواندی و لبت گرم مذمت ها بود کِی به لبهای ترک خورده جسارت می کرد خبر از خیره شدن های به ناموس نبود هر که در محضرتان بود،رعایت می کرد سامرا  شام  نشد تا که ببینند همه خیزران بر لب و دندان چه قیامت می کرد...
بگذار کمی عرض ارادت بنویسم دور از تو و با نیت قربت بنویسم سجاده‌ی شب پهن شده، حیّ علی شعر بگذار برایت دو سه رکعت بنویسم بگذار که ده مرتبه در ظلمت این شهر یا هادی و یا هادیِ امت بنویسم شاید که چنان رود، سر راه بیایم بر صفحه‌ی صحرای جنون خط بنویسم با ذره‌ای از مهر تو،‌ای چشمه‌ی خورشید از نور تو، تا روز قیامت بنویسم با این همه آلودگی،‌ای آیه تطهیر از سوره‌ی انفاق و کرامت بنویسم از سنگ زدن بر دل آئینه بگویم از سوختن پرده‌ی حرمت بنویسم دست و قلمم نه، دهنم بشکند امروز چیزی اگر از حد جسارت بنویسم من آمده ام نقطه سر خط بنویسم از جامعه، از شرح زیارت بنویسم‌ ای مهبط وحی،‌ای نفست معدن رحمت بگذار که از چشمه‌ی حکمت بنویسم وقتی که تویی راه رسیدن به خداوند این قافیه را نیز هدایت بنویسم آه‌ای دهمین ذکر مُجیبُ الدَّعَواتم مضطرّم و بگذار که حاجت بنویسم حالا که نوشتند «و کُنتُم شُفَعائی» بگذار ز اسباب شفاعت بنویسم
غریب سامـره را وقت ربنــــــا بردند خدا به خیر کند نیمه شب چرا بردند خدا به خیر کند قصد جان او کردند دعا کنید  سلامت به خانه بر گردند گل بهشت چرا دست خار و خس افتاد عزیز فاطمـــه در کـــوچه از نفس افتاد همینکه شد نفسش تنگ در میانه‌ی راه به گریه زمزمه می کرد ، آه ... یا اُمّاه هزار شکر که آتش در این سرا نزدند هزار شکر که بانوی خانه را نزدند حرامیان ، خودِ بیتُ الحرام رابردند امام هادی علیه السلام را بردند خدا کند که از این بیشتر جفا نکنند خدا کند که سرش از بدن جدا نکنند چقدر بی ادبی می کند به محضر او و داد می زند این نانجیب بـر سر او میان جمع به آقام هتک حرمت شد جسارتی شد و ابنُ الرضا اذِیّت شد امام هادی مظلــــــــوم را تکلُّف کرد شراب به پســر فاطمـــه تعارف کرد یکی نگفت بس است،اینقدَر نکن تحقیر نکن شراب تعـــــارف به آیه‌‌ی تطهیـــــر یکی نگفت بس است ،دست ازسرش بردار عزیز فاطمــــــــــــــــــــه را اینقدَر نده آزار ز احتـــــرام ولیُ اللَّه اِمتِنــــــــاع چرا؟ امام عرش نشین ، بِرکةُ السِّباع چرا؟ ــــــــــ سلام یا علی بن محمدِالهـــــــــــــــادی چه شد که یاد غم عمه جانت افتادی؟ حریم فاطمه و اینهمه عذاب کجا عقیلةُ العرب و مجلس شراب کجا حریم فاطمه دربین ازدحام ای وای مخدرات علی ، مجلس حرام ای وای صدای قاری قرآنِ آشنا زکجاست؟ گمانم از لب خونین سیدالشهداست من از تلاوت شـــاه شهید می ترسم ز چوب دستیِ دست یزید می ترسم یزید  مست شراب است ،آه و واویلا دوباره فکر عذاب است ، آه و واویلا به دختران علی طعنه بی امان می زد بر آن لبان ترک خورده خیزران می زد
بالاتر از این هاست لوایی که تو داری خورشید دمیده ز عبایی که تو داری از بنده نوازی و عطایی که تو داری آقای جهان است گدایی که تو داری ما خاک بخیلیم و شما ابر سخایی محبوب شده از کرمت شغل گدایی چون جامه که بر قامت زیبا بنشیند مهر تو به دلهای مصفا بنشیند هرکس به دلش مهر تو آقا بنشیند مهرش به دل حضرت زهرا بنشیند لطف خود زهراست که ما اهل یقینیم آن روز دعا کرده که امروز چنینیم تو آینه داری و کلام تو گهر بار در وصف تو ماندند...چه گفتار و چه اشعار حقا که زلالی و نجیبی و نسب دار بر شیر ندارد اثری زوزه ی کفتار در عالم از این نکته هزاران اثر افتاد با آل علی هر که در افتاد ور افتاد بیراهه نرفتیم اگر هادی ما اوست ذکر ولی الله همان جلوه ی یا هوست چون شیشه ی عطری که به یک واسطه خوشبوست در چنته ی ما نیست به جز مرحمت دوست العبدُ و ما فی یده کان لمولاه از برکت خورشید کند جلوه گری ماه تو هادی مایی و جهان بی تو سراب است اوصاف تو در آیه ی تطهیر کتاب است تو عشق مدامی و دمت کوثر ناب است جای ولی الله کجا بزم شراب است؟ یک آیه بخوان آتش کفرش به یم افتد یک شعر بگو کاخ و سرایش به هم افتد گفتند شراب و دلت ای ماه کجا رفت از مجلس بغداد سوی شام بلا رفت لب پاره شد و ناله ی زینب به هوا رفت خون از لب شه، روح زجان اُسرا رفت شد مجلس اغیار همان بزم خرابه وقتی که سر افتاد به دامان ربابه
بازهم عشقت مرا یاد خدا انداخته شورشیرینی به ذکر ربنّا انداخته یامن ارجوه لکل خیر،مارا باز هم یاد الطاف تو درماه خدا انداخته ای امام عزّت وآزادگی ، مهرشما طوق گل برگردن اهل ولا انداخته ای ولی الله اعظم دردل ما مهرتان شوق پروازی به سوی سامرا انداخته نوری ازاعجاز تو درپیش چشم منکران شیر را ازپرده درپای شما انداخته با چنین اعجاز باید درمقام تو نوشت هادی دین بهتراز موسی عصا انداخته رفتن تو درمیان برکه ی شیران، مرا یاد گودال منای کربلا انداخته بُردنت درمحفل آلودۀ شُرب شراب خستگان را یاد تشتی از طلا انداخته ماجرای آن لب ودندان وچوب خیزران عمه ی مظلومه ات را از نوا انداخته غافل است از آتش قهر خدا در رستخیز آن که برجان شما زهر جفا انداخته چون «وفایی» درعزای تو زبس نالیده ام پنجه ی بغضی مراهم از صدا انداخته
کاش چون شیر که در پای تو افتاد به خاک اسب ها از تنِ جدّ تو حیا می کردند