eitaa logo
شعر مذهبی رضیع الحسین
7.2هزار دنبال‌کننده
534 عکس
4 ویدیو
2 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
ته گودال پیکرش افتاد پیش چشمان خواهرش افتاد نیزه ای رفت سمت پهلویش ناگهان یاد مادرش افتاد @raziolhossein
و الشّمر جالسٌ نفس انبیا گرفت خورشید تیره گشت و دوباره هوا گرفت دارد تمام عرش خدا می خورد زمین و الشمر جالسٌ همه عالم عزا گرفت والشمر جالسٌ همه جا زیر و رو شده خنجر به روی حنجر آقای ما گرفت و الشمر جالسٌ تن صد چاک روی خاک و الشمر جالسٌ نفس مصطفی گرفت زهرا کنار گودی گودال آمده و الشمر جالسٌ دل خیرا النسا گرفت و الشمر جالسٌ سر او را گرفت و بعد ... زینب به روی تل دم وا احمدا گرفت زینب به روی تل به سر و سینه می زند آنقدر ناله زد نزنیدش، صدا گرفت @raziolhossein
وقتی که برگرداند با پا پیکرت را وقتیکه میبرید لب تشنه سرت را سالار من هر کار میکردم نمیشد بیرون کشم از بین مقتل مادرت را @raziolhossein
روی جسمَش نیزه و تیر و سِنان افتاده بود زیر خنجر سر پناه کاروان افتاده بود شمر،باچَکمه به روی سینه اش می ایستاد در کنارش مادری قامت کمان افتاده بود جای خود را با لَگَد های سَنان تعویض کرد خنجر کُندی که دیگر از توان افتاده بود یادگار مادر او را به غارت برده اند جامه ی شاهی به دست این و آن افتاده بود شمر از گودال بیرون آمد و از بخت بد برق انگشتر به چشم ساربان افتاده بود نعل ها طوری عمل کردند که از پیکرش گوشه ی گودال قدری استخوان افتاده بود در نگاه تار او اهل حرم می سوختند قرعه ی آتش به نام کودکان افتاده بود روی نیزه بستن سَر، کار آسانی نبود از قضا این کار، دست کاردان افتاده بود بارش ظلمت بیابان را به خون آغشته کرد بر زمین آیات ناب آسمان افتاده بود * دخترش کنج خرابه ناگهان تبخال زد چون که یاد ضربه های خیزران افتاده بود ... @raziolhossein
دلم برای داغِ  تو مذاب شد حسین جان که خانه‌ی دو چشم من خراب شد به گریه‌های خواهرت به صبح گو طلوع مکن که قلبِ زینب از غمِ تو آب شد حسین جان صدای پای پاسبان خیمه‌ها هنوز هست هزار شکر کودک تو خواب شد حسین‌جان کنارِ اصغرت ببین سکینه زار می‌زند که روضه‌خوانِ خیمه‌اش  رُباب شد حسین‌جان خدا کند نماند و نگویدت میانِ شام لبت زِ خیزران چرا کباب شد حسین‌جان کنارِ رأس تو چرا قمار می‌کنند وای نصیبِ طشتِ تو چرا شراب شد حسین‌جان @raziolhossein
اين زجركشي بود، فقط جنگ نبود دور تو و گرنه دستشان سنگ نبود از اين ها بگذريم اما اي كاش انگشتری ات حداقل تنگ نبود @raziolhossein1
شرر به خرمن آل عبا زدی ای شمر چه آتشی به دل ماسوی زدی ای شمر مگر که زینت دوش نبی نبود حسین چرا قدم روی عرش خدا زدی ای شمر؟ حسین فکر نجات تو بود اما حیف لگد به بال و پرش بی هوا زدی ای شمر هنوز جان به تنش بود مرتضی آمد به ناله گفت: عزیز مرا زدی ای شمر نفس نفس زد و ناله کشید "یا أماه" میان پهلوی او نیزه جا زدی ای شمر نسوخت قلب تو از ناله ی " بُنیَّ حسین" به پیش دیده ی خیر النسا زدی ای شمر حسین آب طلب کرد در ته گودال تو در عوض شه لب تشنه را زدی ای شمر هزار و نهصد و پنجاه زخم کاری داشت چرا تو رحم نکردی، چرا زدی ای شمر؟ چه کردی از نفس افتاد خنجر کندت؟! رویت سیاه باد چند تا زدی ای شمر؟ سرش به نیزه شد و وقت غارت خیمه... تمام لشکر خود را صدا زدی ای شمر برای دخترکان خواهرش سپر بود و... عقیله را جلوی بچه ها زدی ای شمر @raziolhossein
بیا در این شب آخر که بشنوم سخنت سخن بگوی برادر به شمع انجمنت بگو در این شب آخر چه بر سرت آید بگو چه می شود آقا به نازنین بدنت ترک ترک شده لعل لبت عزیز دلم خدا کند نخورد سنگ بر لب و دهنت کنار پیکر تو سینه می زند طفلت خدا کند که نخندد کسی به سینه زنت خدا کند تنت از زخم ها ورم نکند خدا کند نشود نیزه جابجا به تنت خدا کند نکشی زجر در ته گودال و عاقبت نکشد طول دست و پا زدنت خدا کند نشود نرم استخوان هایت خدا کند نشود کهنه بوریا کفنت تمام ترس من این است عده ای بی دین کنند هلهله فردا به زیر و رو شدنت @raziolhossein
ذوالجناح آمد ولی با خود سوارش را نداشت بی قرار بی قرار آمد ،قرارش را نداشت سالها پا در رکاب حضرت خورشید بود بر رکاب اما سوار کهنه کارش را نداشت بر رکاب خود نگین سرخ خاتم را ندید بر رکاب خود نگین شاهوارش را نداشت خوب یادش بود وقتی رهسپار جنگ شد دشت تاب گامهای استوارش را نداشت لحظه هایی را که بی او از سفر برگشته بود لحظه هایی را که اصلا انتظارش را نداشت یالهایش گیسوانی غوطه ور در خاک وخون چشمهایش چشمه ای که اختیارش را نداشت اسب بی صاحب شبیه کشتی بی ناخداست صاحبش را،هستی اش را ، اعتبارش را نداشت پیکر خود را به خون آسمان آغشته کرد طاقت دل کندن از دار وندارش را نداشت اسبها در قتله گاه آسیمه سر میتاختند کاش شرم دیدن ایل وتبارش را نداشت پیکری صدپاره از آوردگاه آورده بود که حساب زخمهای بی شمارش را نداشت کاش دُلدُل بود ودِل دِل کردنش را میشنید لحظه ای که حیدر بی ذوالفقارش را نداشت بالهایش را همان جا باز کرد وجان سپرد آرزویی غیر مردن در کنارش را نداشت @raziolhossein
مانند سایه از سرم ای تاج سر ، مرو ما با هم آمدیم و تو بی همسفر ، مرو تنها نه این که خواهر تو ، مادر توام از رفتنت به خاطر من درگُذر ، مرو از کودکی برای تو بودم سپر ، حسین میدان جنگ می روی و بی سپر ، مرو حالا که می روی کمی آهسته تر برو آتش به جان مزن تو از این بیشتر ، مرو طفلت به خواب رفته و بیدار اگر شود بیچاره میکند همه را بی خبر ، مرو لبها دو چوب خشک شده میخورد به هم این گونه از مقابل چشمان تر ، مرو از آب هم مضایقه کردند کوفیان ای از تمام اهل حرم تشنه تر ، مرو باشد نگاه تو به من اما دلت کجاست؟ هستی به یاد مادر و دیوار و در ، مرو @raziolhossein
تو بگو برادرم چی کار کنم؟ یادگار مادرم چی کار کنم؟ دست من نیست اگه دلواپس شدم آخه من یه خواهرم چی کار کنم؟ بذا دونه دونه موتو ببوسم جلو تر بیا که روتو ببوسم نمی‌دونم چرا اما مادرم... ...گفته که زیر گلوتو ببوسم میری و باید خدا خدا کنم واسه سلامتیت دعا کنم توی این کویر اگه شهید بشی کفن از کجا برات پیدا کنم؟ بیا دست ناتوونمو بگیر اشک چشم نگرونمو بگیر باشه حرفی ندارم برو ولی قبل از اینکه بری جونمو بگیر توی آغوشت به هیشکی جا نده تنتو به دست شمشیرا نده سنگ اگه زدن به پیشونیت حسین جون من پیرهنتو بالا نده کاش زیر پیرهنتو می‌بوسیدم گلو و گردنتو می‌بوسیدم حنجرتو بوسیدم چیزیش نشد کاش تموم تنتو می‌بوسیدم وقت تقسیم غنائمت میشه ساربان میاد مزاحمت میشه معجرم رو با خودت ببر حسین وقتی غارت بشی لازمت میشه @raziolhossein
سنگین ترین مقاتل عالم فقط حسین داغ دل خدای معظم فقط حسین زینت گرفته دوش نبی از قدوم او سر لوحه ی نبوت خاتم فقط حسین دوزخ به قطره اشک عزایش شود بهشت سرّ نجات حضرت آدم فقط حسین تسبیح إنس و جن وملک تا به روزحشر با هر تپش به هر نفس و دم فقط حسین تطهیر، آیه یی زکمالات بی حد ش تفسیر ناب سوره ی مریم فقط حسین کعبه ،صفا،ومروه وطور و منا وعرش باغ بهشت و کوثر و زمزم فقط حسین از روز اولی که خودم را شناختم گفتم به هر تپیدن قلبم فقط حسین بهر رسیدن به خدا راه خواهی أر حبل المتین واصل محکم فقط حسین @raziolhossein
زمین یک آهِ شعله ور درآورد غم ِ تو اشکِ پیغمبر درآورد تنت را تیرباران کرد و دیدم دوباره نیزه ای دیگر درآود بمیرد حرمله(لع) که با تبسّم؛ سه شعبه زد به سمتت! پر درآورد رسید و پیکرت را غرقِ خون دید دلِ مادر سر از محشر درآورد یکی آورد با خود نعلِ تازه یکی پیراهن از پیکر درآورد نشست و با غضب از دستت ای وای هم انگشت و هم انگشتر درآورد نمیدانم چه شد که خنجرِ شمر(لع) زد و از حنجرِ تو سر درآورد! @raziolhossein
ای شاه بی لشکر بگو پس لشکرت کو؟ گر تو سلیمانی بگو انگشترت کو ؟ ظرف دو ساعت این همه نیزه شکسته؟ بوی تو می آید بگو پس پیکرت کو ؟ با ناله های فاطمه اینجا دویدم گر تو حسین مادری پس مادرت کو؟ یک جای بوسه در تنت باقی نمانده خاک دو عالم بر سرم موی سرت کو ؟ آقای من پیراهنت کو ؟ خاتمت کو ؟ سیمرغ قاف عاشقی بال و پرت کو ؟ گیرم سرت را از قفا آقا بریدند آن بوسه ای که داده ام بر حنجرت کو ؟ از تو توقع دارم ای تندیس غیرت برخیزی از زینب بپرسی معجرت کو ؟ این دشت دشت چشمهای خیره سر شد آقا کمک کن خواهرت را دخترت کو @raziolhossein
کوتاه کن کلام ... بماند بقیه اش مرده است احترام ... بماند بقیه اش از تیرهای حرمله یک تیر مانده بود آن هم نشد حرام ... بماند بقیه اش هر کس که زخمی از علی و ذوالفقار داشت آمد به انتقام ... بماند بقیه اش شمشیرها تمام شد و نیزه ها تمام شد سنگ ها تمام... بماند بقیه اش گویا هنوز باور زینب نمی شود بر سینه ی امام؟ ... بماند بقیه اش پیراهنی که فاطمه با گریه دوخته در بین ازدحام... بماند بقیه اش راحت شد از حسین همین که خیالشان شد نوبت خیام....بماند بقیه اش رو کرد در مدینه که یا ایهاالرسول یافاطمه! سلام ... بماند بقیه اش از قتلگاه آمده شمر و ز دامنش خون علی الدوام ... بماند بقیه اش سر رفت آه، بعد هم انگشت رفت، کاش از پیکر امام ... بماند بقیه اش بر خاک خفته ای و مرا میبرد عدو من میروم به شام ...بماند بقیه اش دلواپسم برای سرت روی نیزه ها از سنگ پشت بام ...بماند بقیه اش دلواپسی برای من و بهر دخترت در مجلس حرام ...بماند بقیه اش حالا قرار هست کجاها رود سرش از کوفه تا به شام ... بماند بقیه اش تنها اشاره ای کنم و رد شوم از آن از روی پشت بام ... بماند بقیه اش قصه به "سر" رسید و تازه شروع شد شعرم نشد تمام ... بماند بقیه اش @raziolhossein
چشم وا کردم و پرپر شدنت را دیدم نیزه در نیزه غریبانه تنت را دیدم زیر پامال کبود سم مرکب ها، نه به روی دست ملائک بدنت را دیدم گرچه نشناختمت وقت عبور از گودال عمه می‌گفت تن بی کفنت را دیدم گیسویت بر سر نی شعر غریبی می‌خواند زلف خونین شکن در شکنت را دیدم قاری من سر نیزه ز عجائب گفتی شام، تفسیر غریب سخنت را دیدم آه یعقوب شده چشم من از روزی که به تن تیره دلی پیرهنت را دیدم خیزران شیفته‌ی ساحت لب هایت شد چشم وا کردم و زخم دهنت را دیدم تا سحر قلب تنور از غم تو آتش بود عطر گیسوی تو و ... سوختنت را دیدم . @raziolhossein
از تماس تازیانه هر تنی آزرده بود صحنه را عباس اگر می دید بی‌شک مُرده بود تا غروب روز عاشورا خدا خود شاهد است عمه‌ی سادات را کوچک کسی نشمرده بود از همان ساعت که سقا رفت سوی علقمه حال زینب مثل زن‌های «برادر‌مرده» بود خواست در آغوش خود گیرد حسینش را نشد بسکه تیر و نیزه بر نعش برادر خورده بود فکر می‌کردند نفرین کرده در حالی که او دست هایش را برای شکر بالا برده بود . @raziolhossein
خدا کند که گزندی به پیکرت نرسد غبار بر سر و روی مطهرت نرسد مرو عزیز دلم در حرم بمان تا که سپاه دشمن خونخوار،بر سرت نرسد خدا کند که در آن اوج گریه و زاری صدای هلهله بر گوش دخترت نرسد خدا کند که زمان بریدن سر تو برای دیدنت آن لحظه مادرت نرسد به جای فاطمه بوسه زدم گلوی تو را خدا کند نوک نیزه به حنجرت نرسد نگاه تو به من از غارت حرم می گفت که کاش دست کسی سمت معجرت نرسد مرو که بعد تو در کوچه های کوفه و شام کسی به داد دل زار خواهرت نرسد @raziolhossein
زلف عفاف، رشتۀ دامان زینب است آیات صبر، پایۀ ایمان زینب است ایثار و پـاکدامنی و عزم و اقتدار این چار، درسِ طفلِ دبستان زینب است حبل المتینِ قافـله سالار عاشقان تا روز حشر، موی پریشان زینب است گل زخم‌های پیکر صد پارۀ حسین آیـات بی‌شمارۀ قرآن زینب است سرهای نوک نیزه همه دسته‌های گل تن‌های پاره پاره، گلستان زینب است آن نیزه‌ای که خصم به قلب حسین زد زخمش هنوز بر دل سوزان زینب است بـا یـاد صبح یازدهم، صبح بی حسین هر روز صبح، شام غریبان زینب است وقتی که گفت بـا سپه کوفـه "اُسکُتوا" دیـدند کائنات بـه فرمان زینب است وقتی رقیـه را بـه ره شام می‌زدنـد دیدم حسین، دست به دامان زینب است یاللعجب مگر که قیامت بـه پا شده بر نیزه آفتاب درخشان زینب است روز جزا بـهانـۀ شیعه بـرای عـفو خون حسین و دیدۀ گریان زینب است هر کس که پا نهد به عزا خانۀ حسین بر او کرم کنید که مهمان زینب است تـا آفتاب بـذل کند نـور خویش را "میثم" همیشه بندۀ احسان زینب است @raziolhossein
کینه ای کهنه از علی دارند اگر اینقدر باتو میجنگند.. روی پایت بایست...این مردم به زمین خوردن تو میخندند از فشار حدید و خود و زره ایستادی که خستگی برود ایستادی نفس نفس بزنی در رگانت دوباره خون بدود ناگهان در کمین تو مردی آمد و تا که دید حیرانی زیر لب گفت "قُربةً لله" بی حیا سنگ زد به پیشانی دامنت را زدی به بالا که خون بگیری از آیه ی تطهیر حرمله باز آمد و ای وای... سینه ات پاره شد ز ضربه ی تیر هر چه کردی سه شعبه را بکشی از جلو در نیامد و از پشت... خم شدی و صدا زدی مادر... این صدای تو مادرت را کشت میزند خونِ سینه فواره تشنگی تاب از تنت بُرده نیزه ای آمد و زمین خوردی در دل لشکری حیا مرده چکمه پوشیده شمر وارد شد مادرت میزند صدا...بر گرد!... خنجرش را کشید در گودال خواهرت گفت بی حیا برگرد زیر لب میزدی صدا یا رب! صورت تو ز خون شده رنگین... تنت از فرط تیر...«کالقُنفُذ...»* سینه ات ناگهان شده سنگین... لشکری از سگان نطفه حرام دور تا دور توست آماده پیش چشمان مادرت زهرا گیسویت دست شمر افتاده ضربه ضربه...دوازده ضربه... قطعه قطعه...مقطع الاعضا... تن تو روی خاک جا مانده... روی نی میرود سرت بالا... ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ *فَرَشَقوهُ بِالسِّهام حَتیٰ صارَ کَالقُنفُذ.. او را تیر باران کردند به حدی که تن مبارکش از فرط تیر مانند خارپشت شد «الارشاد» @raziolhossein
بود امیدم تا مرا یاری کنی سالها بهرم علمداری کنی ای دریغا شد امیدم نا امید بی برادر گشتم و پشتم خمید کس ندیده در عجم یا در عرب هیچ سقایی بمیرد تشنه لب در حرم گوید سکینه العطش طفل ما از تشنه کامی کرده غش @raziolhossein
به چشمونش غم دنیاس فردا میون لشکری تنهاس فردا الهی مادرش زهرا نبینه سر پیراهنش دعواس فردا @raziolhossein
گفت: ای گروه! هرکه ندارد هوای ما سر گیرد و برون رود از کربلای ما... تا دست‌و رو نشُست به‌خون،می‌نیافت کس راه طواف بر حرم کبریای ما این عرصه نیست جلوه‌گه روبه و گراز شیرافکن است بادیهٔ ابتلای ما همراز بزم ما نبوَد طالبان جاه بیگانه باید از دو جهان آشنای ما برگردد آنکه با هَوَس کشور آمده سر ناورد به افسر شاهی، گدای ما ما را هوای سلطنت مُلک دیگر است کاین عرصه نیست در خور فرّ همای ما یزدان ذوالجلال به خلوت‌سرای قدس آراسته‌ست بزم ضیافت برای ما @raziolhossein
شب، شبِ اشک و تماشاست اگر بگذارند لحظه‌ها با تو چه زیباست اگر بگذارند فکر یک‌لحظه بدون تو شدن کابوس است با تو هر ثانیه رؤیاست اگر بگذارند مثل قدش، قدمش، لحن پیمبروارش روی فرزند تو زیباست اگر بگذارند غنچه آخر چقدر آب مگر می‌خواهد؟ عمر طفل تو به دنیاست اگر بگذارند ساقی‌ات رفته و ای کاش که او برگردد مشک او حامل دریاست اگر بگذارند آب مالِ خودشان چشم همه دلواپس خیمه‌ها تشنهٔ سقاست اگر بگذارند قامتش اوج قیام است، قیامت کرده‌ست قد سقای تو رعناست اگر بگذارند سنگ‌ها در سخنت هم‌نفس هلهله‌ها لحن قرآن تو گیراست اگر بگذارند تشنه‌ای، آه... وَ دارد لب تو می‌سوزد آب مهریهٔ زهراست اگر بگذارند بر دل مضطرب و منتظر خواهر تو یک نگاه تو تسلاست اگر بگذارند آمد از سمت حرم گریه‌کنان عبدالله مجتبای تو همین‌جاست اگر بگذارند رفتی و دختر تو زمزمه دارد که کفن کهنه پیراهن باباست اگر بگذارند @raziolhossein
امشب نگاه کن‌ به دو چشمم  زیادتر چون‌پرسه میزند به دلم غم زیادتر دستی بکش بروی سرم سایه سرم زینب فدات.گریه نکن در برابرم امشب سراغ بقچه معجر گرفته ای چون کودکی بهانه مادر گرفته ای پروانه ام ولی تو مرا شمع میکنی از روی خاک خار چرا جمع میکنی؟ دیگر مرا به صبر تو دعوت نکن حسین سوگند بر رقیه وصیت نکن حسین تو میروی و کار حرم سخت میشود حفظ حجاب روی سرم سخت میشود فردا بدون تو چه کنم با سوارها.. یک زینب است و لشگری از نیزه دارها @raziolhossein
هر تشنه به جای آب سیلی میخورد با روی ز خون خضاب سیلی میخورد هر طفل یتیم کز بنی هاشم بود از آل بنی شراب سیلی میخورد از آنکه به کودکی علی نانش داد ناموس ابوتراب سیلی میخورد دلبند علی تا که ز درگاه خدا شیخی ببرد ثواب سیلی میخورد اسلام بنی امیه جاری شد و ، زن با داشتن حجاب سیلی میخورد قرآن به فراز نیزه قرآن میخواند هر سوره ی آن کتاب سیلی میخورد خاکم بر سر که اصغر از نی میدید از قاتل او رباب سیلی میخورد @raziolhossein
سواره رفتی و من همرهت پیاده دویدم چگونه دل ببرم از تو ای تمام امیدم؟ نفس به‌سینه فروماند و سوخت‌حنجرخشکم ز پشت سر به تو کردم نگاه و آه کشیدم همین که پیرهن کهنه را ز من طلبیدی هزار مرتبه مرگ خود از خدا طلبیدم هنوز اشک وداعم به دیده بود که ناگه صدای نالۀ "هل من معین" به گوش شنیدم به‌حیرتم که نهم رو به‌خیمه یا که به میدان؟ فقط ستادم و با گریه پشت دست گزیدم به جان مادرم ای یادگار مادر زینب! تو جان به دست گرفتی،من از تو دل نبریدم ستاده‌ام سر راه و دلم قرار ندارد بیا دوباره نگاهت کنم حسین شهیدم! اگر چه بی تو گریبان صبر، پاره نکردم هزار مرتبه دل را به جای جامه دریدم مگر نه «میثم» آلوده ام، خدا! نظری کن به مهرِ آل، به روی سیاه و موی سپیدم @raziolhossein
اگر دشمن‌زند بعدازتو‌سیلی، دخترت را هم عجب نبوَد زدند این قوم، بابا! مادرت را هم گرفتی پیرهن از عمّه، پوشیدیّ و دانستم که غارت می‌کند دشمن، لباس پیکرت را هم اگر چه خوب می‌دانست، دیگر برنمی گردی چسان‌آرام‌کردی وقت‌رفتن،خواهرت را هم؟ همه وقت وداع از مهر، روی یک دگر بوسند نمی‌دانم چرا بوسید، عمّه حنجرت را هم نگردد زین‌مصیبت خشک،چشم‌اشک بار من که دادی با لب‌تشنه ز کف، آب آورت را هم من از دستان خون آلوده ات دانستم، ای بابا! که‌کشتند ازعداوت،شیرخوارمضطرت را هم توپشت‌خیمه‌پنهان کردی آن‌قنداقۀ‌خونین ولی دشمن زند برنیزه، رأس‌اصغرت را هم تواز رخسارمن‌خواندی‌اسارت‌را و خوشحالم از این‌مطلب که‌خواندم من‌نگاه‌آخرت را هم تو که با دختر مسلم، محبّت آن چنان کردی بیا بنشین و بنشان در برِ خود، دخترت را هم به‌جان‌مادرت زهرا! که‌خیلی دوستش داری مبَر از یاد در روز قیامت، نوکرت را هم @raziolhossein
من از آتش‌زدن بال و پرت می‌ترسم شب به پایان برسد از سحرت می‌ترسم این جماعت همه در فکر عذابت هستند آه از آتش روی جگرت می‌ترسم غم چشمان تو با قبل تفاوت دارد بی من زار نرو از سفرت می‌ترسم اصلا امشب چقدر توصیه داری آقا دارم از این‌همه اما اگرت می‌ترسم چشم من خورد به اکبر جگرم سوخت حسین من ز پاشیدن جسم پسرت می‌ترسم تیرهایی که سه‌شعبه‌ست مهیا کردند از تهاجم سوی چشم قمرت می‌ترسم رحم بر طفل صغیر تو ندارند اینها خیلی از تیر و گلوی ثمرت می‌ترسم زنده‌ای و بسوی خیمه‌ی تو می‌آیند ته گودال ز چشمان ترت می‌ترسم @raziolhossein
می‌شود روشنی ِ خیمه بمانی تا صبح؟ مونسم باشی و شب را برسانی تا صبح می‌شود رَحم كنی حرفِ جدایی نزنی تا پیِ ِ چاره مـرا سر نَـدَوانی تا صبح منتت دارم و می‌خواهم اگر راهی هست مَحضِ این خاطرِ آشُفته بمانی تا صبح چه به روزِ تو می‌آرند خدا می‌داند زنده نگذاردم این دل‌نگرانی تا صبح روبرویِ تو اگر گریه اَمانم بدهد بر ندارم نِگَه از رویِ تو آنی تا صبح دهـنِ خشک و لبِ پُر تَرَكَت نگذارد دلِ رنجورِ مرا تاب و توانی تا صبح بُغض پا پیچِ گلویم شده و می‌ترسم كار دستم دهد این سوز نهانی تا صبح هول كردم به زمین خوردم و می‌خواهی خاک از چادر زینب بتكانی تا صبح بنشین سیر نگاهت كنم ای یوسفِ عشق لحظه‌ها می‌رود و نیست زمانی تا صبح می‌شود فاتحه‌ی پوشیه و روسریِ خواهرِ خون‌جگر از پیش بخوانی تا صبح چشمِ بارانی‌تان می‌دهد امشب خبرم از بَلایی كه قرار است بیاید به سرم وای بر حالِ دلِ خواهرِ تو فردا عصر می‌خورد چنگ به بال و پرِ تو فردا عصر آسمان را ز عطش دود فقط خواهی دید رَمقی نیست به چشمِ ترِ تو فردا عصر سرِ شش‌ماهه‌ی تو می‌شود آویز به پوست ارباً ارباست علی‌اكبرِ تو فردا عصر می‌بَرد لشكری از نیزه حوالیِ حرم تكه‌تـكه تـنِ آب‌آورِ تـو فردا عصر تك و تنها وسطِ دشت و بیابان چه كند؟ دامنش سوخت اگر دخترِ تو فردا عصر چنگِ یک مُشت سنان در طمعِ گیسویت می‌زند پَرسه به دور و بَرِ تو فردا عصر هر قدر نیزه و شمشیر و تبر جمع كنند بیشتر كشف شود پیكرِ تو فردا عصر چكمه‌ای سرخ می‌افتد به رویِ سینه‌ی تو خنجری كُنـد رویِ حنجرِ تو فردا عصر سخت دعواست سرِ جایـزه‌ی بیشتری بینِ گودال برایِ سرِ تو فردا عصر آخرین‌خواهشم این است دعا كن برسم زودتر از نفسِ آخر تو فردا عصر @raziolhossein