«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#عشق_بی_پایان #پارت_107 سارا قرار بود امروز برم سایت تا وسائلمو جمع کنم.. صبح زود رفتم.. تپش قلب
#عشق_بی_پایان
#پارت_108
سارا: تو هواپیما نشسته بودم حدودا نیم ساعت دیکه میرسم اهواز...
چشمامو بستمو خاطراتی که تو تهران برام اتفاق افتادو مرور کردم..
ـــــــــــــ
رها: دل تو دلم نبود که سارا برسه...
یکم دقت کردم دیدم سارا داره میاد..
واسش دست تکون دادم تا منو ببینه...
ـــــــــــ
رها: سلامممممممم
گلو دادم دستشو پریدم تو بغلش
خیلیی دلم برات تنگ شده بوددددد
چقدر میمونی حالا؟
سارا: حالا حالا ها هستم درخدمتتون😂
رها: چقدر یعنی؟
سارا: سه چهار سال خوبه؟
رها: جدی میگی؟! 😍
سارا: اهووم😍😞💔
پ.ن: سه چهار سال!
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خواندن رمان بدون عضویت ممنوع است🚫
به کپی رمان راضی نیستم🚫
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
@rooman_gando_1400🇮🇷
@rooman_gando_1400🇮🇷
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#عشق_بی_پایان #پارت_108 سارا: تو هواپیما نشسته بودم حدودا نیم ساعت دیکه میرسم اهواز... چشمامو بستم
#عشق_بی_پایان
#پارت_109
رها: کلاغا خبر رسوندن عقد کردی😍
سارا: سما؟
رها: 😂😂
دعوتمم کرد واسه عقدت ولی متاسفانه نتونستم بیام خیلی کارام زیاد بود...
واسه عروسیت جبران میکنم😍
سارا: نیاز به جبران نیست..
لبخند تلخی زدمو گفتم: بهم خورد🙂
رها: چییی!؟
سارا: ماجرارو براش توضیح دادم...
رها: وای...
چه ادم دویوونه ایه
سارا: سرمو پایین انداختم...
رها: ول این بحثارو...
حالا بگو ببینم کجا میخوای بمونی؟
اگه بخوای میتونی بیای خونه ما..
سارا: نه بابا مزاحم نمیشم..
رها: مزاحم چیه فقط منو آرمانیم دیگه..
آرمانم که رفته ماموریت بعید میدونم حالا حالاها بیاد.. منم که تنهام...
اگرم بیاد میره بالا تو اتاقش...
سارا: نه نه.. یه سره تو اتاق باشه اذیت میشه بنده خدا..
رها: همینجوری اگه توهم نباشی یه سره تو اتاقشه در حال اختراع😂
این جا دستمالی رو ببین... خودش درست کرده..
یا جای این کنترلو ببین..و مای چیز دیگه که در حال ساختشونه😂
ساره: اخه بده...
یه خونه اجاره میکنم.. راضی به زحمتت نیستم
رها: چه بدی... زحمت جیه بابااا
پولتو بزار تو جیبت..
اتفاقا خیلیم خوبه.. منم دیگه تنها نیستم..
سارا باید بمونی همینجااا
سارا: خندیدمو بغلش کردم..
پ.ن: اختراع😂
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خواندن رمان بدون عضویت ممنوع است🚫
به کپی رمان راضی نیستم🚫
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
@rooman_gando_1400🇮🇷
@rooman_gando_1400🇮🇷
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
آنچه در رمان #عشق_بی_پایان خواهید خواند👇🏻✨
_وقتی یکی دیگه رو دوست داشتی نباید انقدر عاشقم میکردی
_چرا بهم خیانت کردی
_طاقت ندارم دوریتو تحمل کنم
_چرا باهام این کارو کردی
_من هنوز عاشقتم
_رسول اصلا حالش خوب نیست
_تو قبلا ازدواج کردی
_تو محضر یه نه گفت و رفت
_چرا شناسنامه ات المثنی ست؟
_یعنی این همه مدت بهم دروغ گفته؟
رمانی از جنس عشق و غم🖤🥀
@rooman_gando_1400
@rooman_gando_1400
@rooman_gando_1400
هدایت شده از مکتب امام حسین(ع)
سلام
بزرگواران در نظر داشته باشید زمان رای دادن از نوشتن پسوند هایی مثل آقا، دکتر،جناب و .... خودداری کنید چون رای باطله محسوب میشه همچنین از گذاشتن خط یا کشیدن قلب و استیکر و نوشتن عباراتی مانند: فقط به عشق رهبرم، خودداری کنید لطفا
مبادا با یک خط اضافه چندین رای باطل بشه
فقط سعید جلیلی همراه با کد نامزد
بفرستین برا بقیه تا رای ها باطله نشه
تمام اهل حرم از غم تو افتادند
پس از تو فاتحه گوشواره را خواندند...
𝓐𝓬𝓮𝓽𝓪𝓶𝓲𝓷𝓸𝓹𝓱𝓮𝓷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ مدیونید اگه این فیلم را ببینید و منتشر نکنید.
🔸روز قیامت جلوی تک تکتان را میگیرم
❤️سخنان مادر شهید که در سال ۸۷ به دیار فرزند شهیدش پیوست.
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#عشق_بی_پایان #پارت_109 رها: کلاغا خبر رسوندن عقد کردی😍 سارا: سما؟ رها: 😂😂 دعوتمم کرد واسه عقدت
#عشق_بی_پایان
#پارت_110
1 ماه بعد:
رها: اصلا مثل سابق نیست....
1 ماه گذشته اما هنوز تو خودشه...
سارا...
سارا: اشکامو پاک کردمو گوشیو خاموش کردم..
رها: تاکی میخوای گریه کنی و عکساشو ببینی!؟
رفتم نشستم کنارش..
سارا: با اینکه عشقمون خیلی دووم نداشت.. ولی خیلی بهش وابسته شده بودم...
خیلی دل کندن ازش سخته..
چجوری تونست با وجود اینکه انقدر دوسش دارم اینجوری قضاوتم کنه...
بدون دلیل و مدرک درستی..
زدم زیر گریه..
خیلی حالم بده رها
ــــــــــــــ
رویا: بلند شدمو رفتم دنبالش...
رسول: سعی میکردم به روی خودم نیارم ولی از درون داغون بودم...
رویا: خوبی رسول؟
رسول: نــــه...
خیلی بدم خیلی...
هیچ وقت تاحالا اینجوری نبودم!
نه میتونم با نبودنش کنار بیام نه با دروغایی که بهم گفت...
رویا: مطمعنی حرفای صدرا دست بوده؟
رسول: نگاهش کردمو سرمو پایین انداختمو سرمو مابین دستام گرفتم...
پ.ن: دوتاشون دلشون تنگ شده🙂💔
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خواندن رمان بدون عضویت ممنوع است🚫
به کپی رمان راضی نیستم🚫
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
@rooman_gando_1400🇮🇷
@rooman_gando_1400🇮🇷
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#عشق_بی_پایان #پارت_110 1 ماه بعد: رها: اصلا مثل سابق نیست.... 1 ماه گذشته اما هنوز تو خودشه...
#عشق_بی_پایان
#پارت_111
فرشید: خانم رضایی
ایناروکپی کنین بعد به گزارشم ازشون بنویسید... بدید به من..
رویا: داشتم برگه هارو چک میکردم که سنگینی نگاهشون رو حس کردم..
سرمو بالا اوردم دیدم داره نگام میکنه..
سربع نگاهمو ازش گرفتمو رفتم سمت میزم...
فرشید: از این همه حیایی که داشت لبخند زدمو سرمو پایین انداختم..
ـــــــــ
رها: خب.. عادت کردی به اینجا؟
سارا: تقریبا به جای جدیدم عادت کردم..
فقط نمیدونم با خاطراتی که تو تهران موند چیکار کنم...
با نصف وجودم که تهران موند چیکار کنم...
سما.. مامان... کارم...
رها: فقط سما و مامانت؟
رسول هیچی پس؟ 😂
سارا: چرا... رسولم جزوشونه..
ولی باید فراموشش کنم...
رها: سارا....خواستم حرفمو بزنم که...
سارا: اره.. بایــــد فراموشش کنم...
پ.ن: باید فراموشش کنم...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خواندن رمان بدون عضویت ممنوع است🚫
به کپی رمان راضی نیستم🚫
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
@rooman_gando_1400🇮🇷
@rooman_gando_1400🇮🇷
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#عشق_بی_پایان #پارت_111 فرشید: خانم رضایی ایناروکپی کنین بعد به گزارشم ازشون بنویسید... بدید به من
#عشق_بی_پایان
#پارت_112
رسول: رفتم بام تهران..
نشستم رو همون نیمکت همیشگی...
همش احساس میکردم سارا کنارمه..
حالم خیلی بد بود...
بلند شدم و منظره ای که رو به روم بود خیره شدم..
چراغایی که تو تاریکی میدرخشیدن...
دستامو پشتم.. بهم گره کرده بودم...
چشمامو بستم..
میخواستم به هیچی فکر نکنم ولی سارا جلو چشام بود...
حرفاش... نگاهش... حرکاتش.. خندیدنش...
داشتم دیوونه میشدم...
صداش توی سرم اکو میشد..
«میترسم از روزی که نباشی»
« فردا عقدمونه خیلی خوشحالم»
زمانی که تو محضر گفتم نه..
نگاهش جلو چشامه...
حرفایی که بهم زد همش تو سرمه..
«انقدر زود قضاوتم نکن»
«خیلی نامردی رسول»
«چرا اینکارو باهام کردی»
سرمو مابین دستام گرفتم...
رفتم تا قدم بزنم...
دستامو توی جیبم کردم..
از جلوی آبمیوه فروشی رد شدم..
روز اخر از همینجا آب هویج گرفتیم...
همه صحنه هاش اومد جلو چشام...
رفتمو رفتم تا رسیدم به ماشین...
نشستم تو ماشینو نفسی پراز درد کشیدم..
بغضی که تو گلوم بود خیلی آزارم میداد...
کیف پولمو برداشتمو زیپ مخفی شو باز کردم..
عکسشو دراوردمو نگاه کردم...
متوجه گریه کردنم نبودم...
دیدم قطره اشکم روی عکس ریخته...
پ.ن: رسول🙂💔
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خواندن رمان بدون عضویت ممنوع است🚫
به کپی رمان راضی نیستم🚫
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
@rooman_gando_1400🇮🇷
@rooman_gando_1400🇮🇷
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#عشق_بی_پایان #پارت_112 رسول: رفتم بام تهران.. نشستم رو همون نیمکت همیشگی... همش احساس میکردم سارا
#عشق_بی_پایان
#پارت_113
رها:سارا تروخدا اینجوری نکن...
شبو روز کارت گریه کردنه...
نه غذا میخوری نه حرف میزنی...
ببین تو این یک ماه چقدر لاغر شدی...
بابا داری از پا میوفتی...
سارا: گوشیمو روبه روش گزفتم:
اشکام سرازید شد...
لبخند تلخی زدمو گفتم:این عکس دقیقا مال 1 ساعت قبل از عقده..
ای کاش تو همون لحضه میموندم..
دیگه نمیرفتم جلو..
ای کاش اصلا عاشقش نمیشدم..
ای کاش اصلا نمیدیدمش..
رها: رفتم کنارشو بغلش کردم...
سارا: گریه هام شدت گرفت...
ای کاش انقدر زود قضاوتم نمیکـــرد..
پ.ن: سارا🙂
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خواندن رمان بدون عضویت ممنوع است🚫
به کپی رمان راضی نیستم🚫
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
@rooman_gando_1400🇮🇷
@rooman_gando_1400🇮🇷
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ببخشید بابت اینکه نبودم
و ممنونم از همه کسایی که تو این مدت طولانی توی کانال موندن❤️😍
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#عشق_بی_پایان #پارت_110 1 ماه بعد: رها: اصلا مثل سابق نیست.... 1 ماه گذشته اما هنوز تو خودشه...
چهاذ تا پارت جدید خدمت شما از این به بعد سعی میکنم بیشتر بیام ایتا❤️
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
آنچه در رمان #عشق_بی_پایان خواهید خواند👇🏻✨ _وقتی یکی دیگه رو دوست داشتی نباید انقدر عاشقم میکردی
شما لطف کنید این بنرو توی کانالاتون پخش کنید تا دنبال کننده هامون دوباره زیاد بشه
که منم انگیزه داشته باشم واسه فعالیت❤️
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#عشق_بی_پایان #پارت_113 رها:سارا تروخدا اینجوری نکن... شبو روز کارت گریه کردنه... نه غذا میخوری نه
#عشق_بی_پایان
#پارت_114
سارا: فکر کنم رها خوابیده بود..
دستامو روی زانوم گذاشتمو چونه مو گذاشتم رو دستام...
حرفای رسول تو سرم اکو میشد...
«منو تو تا همیشه کنار همیم»
«هیچی نمیتونه از هم جدامون کنه»
«منو تو اخرشم قسمت همیم»
«هیچی نمیتونه عشق بین منو تورو از بین ببره»
اشکام سرازیر شد...
زیرلب گفتم: پس چیشد این همه قول و قرار...
ـــــــ
رها: با جیغ از خواب پرید...
سارا جان..
اروم باش دورت بگردم... همش خواب بود...
سارا: بلند شدمو نشستم..
لباس عروس تنم بود...
با رسول.. تو قبرستون راه میرفتیم و میخندیدیم...
یهو یمی که چهره اش معلوم نبود
اومدو یه تیر زد... نمیدونم به کدوممون خورد با شلیک شدن تیرش منم از خپاب پریدم...
رها: خیره ان شاءالله..
ـــــــــ
سارا: دیکه خوابم نبرد...
تسبیحی که رسول بهم داده بودو دراوردم....
فلش بک:
سارا: دیری دیدین...
رسول: عه... هنوز اینو داریش؟
سارا: معلومه که دارم..
این تسبیح تا همیشه کنارمه..
رسول: 😂😍
زمان حال:
با دیدن تسبیح ناخوداگاه لبخندی روی لبام نشست...
واقعا بهم ارامش میداد...
با صدای اذان بلند شدمو رفتم تا رها رو بیدار کنم...
باهم رفتیم تا وضو بگیرم...
پ.ن: تسبیح..
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خواندن رمان بدون عضویت ممنوع است🚫
به کپی رمان راضی نیستم🚫
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
@rooman_gando_1400🇮🇷
@rooman_gando_1400🇮🇷
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#عشق_بی_پایان #پارت_114 سارا: فکر کنم رها خوابیده بود.. دستامو روی زانوم گذاشتمو چونه مو گذاشتم رو
#عشق_بی_پایان
#پارت_115
سه سال بعد:
امیر: تو این سه سال خیلی اتفاقا افتاده...
فرشیدو خواهر رسول ازدواج کردن..
یه نیرووی جدید به جای سارا خانم اومده..
داوود و سعیدم همونایی بودن که هستن😂
رسولم که... سه ساله که اون رسول همیشگی نیست...
ــــــــــــ
رسول: خانم کیانی این برگه هارو کپی کنین بدید به اقا محمد..
شادی: با لبخند گفتم: چشم..
رسول: چقدر رو مخمه این نیروی جدید!
هوووووف..
ـــــــــ
سارا: داشتم گزارش مینوشتم که یکی مارمندا کفت باید بریم اتاق رئیس...
ـــــــــ
فتحی: قراره چند تا نیرو بفرستیم تهران..
یا چند نفز داوطلب بشید یا خودم بفرستم...
رها: با سارا نگاه کردم..
با نگاه منظورمو بهش فهموندم
سارا: سرمو پایین انداخته بودم داشتم فکر میکردم...
فتحی: داوطلبا؟
سارا: من و چند نفر دیگه دستمونو بالا بردیم..
رها: لبخندی از سر رضایت زدم..
فتحی: خیلی خب... همین 5 نفر فقط داوطلب بودن؟
اماده باشید.. تا هفته اینده ان شاءالله میرید تهران...
پ.ن: سه سال بعد
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خواندن رمان بدون عضویت ممنوع است🚫
به کپی رمان راضی نیستم🚫
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
@rooman_gando_1400🇮🇷
@rooman_gando_1400🇮🇷
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#عشق_بی_پایان #پارت_115 سه سال بعد: امیر: تو این سه سال خیلی اتفاقا افتاده... فرشیدو خواهر رسول ا
#عشق_بی_پایان
#پارت_116
سارا: داشتم ساکمو میبستم...
رها: مطمعنی؟
سارا: از چی؟
ظظ
رها: از اینکه بری تهران..
سارا: اهوم...
رها: میخوای نری؟
سارا: تو سایت هی با چشم و ابذو بهم اشاره میدادی الان میگی نرو؟ 😂😐
رها: خب فک نمیکردم قبول کنی که..
سارا: زیپو بستم و بلند شدم رفتم کنارش..
خندیدمو گفتم: نگران نباش من از پسش بر میام...
رها: یعنی دوباره باید از هم دور باشیم؟
سارا: سه سااال پیش هم بودیممم
میرم دوباره برمیگردم 😂
من ادم موندن نیستم😂💔
رها: ولی به نظرم دیگه نمیای!
ــــــــــ
سارا: خب دیگه وقت خداحافظیه..
رها: همزمان باهم اشکامون سرازیر شد..
خیلی دلم برات تنگ میشه...
سارا: منم همینطور..
رها: اکه نیای من میام بهت سر میزنما..
سارا: بغلش کردم..
مرسی که کنارم بودی و بوسیدمش..
پ.ن: ولی به نظرم دیگه نمیای..
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خواندن رمان بدون عضویت ممنوع است🚫
به کپی رمان راضی نیستم🚫
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
@rooman_gando_1400🇮🇷
@rooman_gando_1400🇮🇷
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#عشق_بی_پایان #پارت_116 سارا: داشتم ساکمو میبستم... رها: مطمعنی؟ سارا: از چی؟ ظظ رها: از اینکه
#عشق_بی_پایان
#پارت_117
عبدی: قراره نیروی جدید برامون بیاد...
حواستونو جمع کنین.. بزارید یه مدت اینجا باشن بعد اطلاعات مهمو در اختیارشون بزارید..
همه با سر تایید کردن...
ـــــ
امیر: سما؟
حالت خوبه؟
سما: اره خوبم...
فقط یکم خستم...
چیز مهمی نیست..
ــــــــــــ
سما: امروز جمعه بود.. رفته بودیم خونه مامان...
سیمین: چقدر جای سارا بچم خاله...
سما: قربونت برم....
میاد اونم...
سارا: رسیدم جلو خونه...
زنگ درو زدم...
سما: بله؟
بعد از کمی سکوت گفتم: بلــه؟
سارا: اومدم جلوی آیفون...
کیم به نظرت خانوم؟
سما: وایی ساراااا
سریع درو باز کردم..
رفتم سمت در اصلی خونه اونم باز کردم...
اومد بالا... محکم بغلش کردمم
وایییی واقعا خودتییی
سارا: نه رباتمه...
خودمم دیگه 😂
سما: چقد بزرگ شدییی
سارا: توهم خیلی خانومم شدی..
اروم دم گوشش گفتم: قرار بود وقای برگشتم خاله شده باشما؟
سما: متاسفم..😂😞
سارا: 😂😂
سیمین: کیه سم؟
سما: یه اشنلست مامان...
به سارا گفتم پشت سرم بیا..
سیمین: کی بود مادر؟
سما: الان دلت برا کی تنگ شده بود؟
سارا: از پشتش پریدم بیرون...
و رفتم تو بغل مامان...
پ.ن: 🙂❤️
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خواندن رمان بدون عضویت ممنوع است🚫
به کپی رمان راضی نیستم🚫
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
@rooman_gando_1400🇮🇷
@rooman_gando_1400🇮🇷
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ