👤 استاد علی اکبر رائفی پور :
🔅محسن جان سلام !
🔹نمیدانم چرا این آخرین عکست برایم #روضه_مصور شده است هرکار میکنم این تصویر از ذهنم بیرون نمی رود...
🔺آن دود و آن چادر سفید در پس زمینه عکس ، دلم را به #عصر_عاشورا و #روضه_غارت خیمه ها می برد
🔺چقدر #خنجر این تکفیری بر روی بازوی راستت و آن دستار سرخ و آن چهره کریه اش مرا به یاد #شمر می اندازد ....
🔹اگر جویای احوالات هم ولایتی هایت باشی عرض کنم وقتی اسیر شدی هیچ کس برایت هشتک FREE_MOHSEN# را ترند نکرد اما تو به دل نگیر راستش را بخواهی اصلا کسی خبر نداشت که تو صد ها کیلومتر آن طرف تر ، داری #برایشان_میجنگی ...
🔹همان روز که اسیر شدی در تهران مراسم #تحلیف بود ، #فدریکا_موگرینی هم آمده بود همان که هر وقت #تکفیریها در جبهه نبرد در بن بست می افتادند تقاضای مذاکره می کرد و و برایشان زمان می خرید و نجاتشان می داد
🔺نمیدانم شاید همان #داعشی که پشتت ایستاده و سر از تنت جدا کرد یکی از آنها باشد !
🔹محسن جان باورت نمی شود همان روز که اسیر شدی برخی #نمایندگان_مجلس دور #کعبه #موگرینی می چرخیدند
راستی گفتم #اسارت ، یکیشان سالها پیش در اسارت خطاب به یک خبرنگار زن هندی گفته بود :
ای زن به تو از فاطمه این گونه خطاب است
ارزنده ترین زینت زن حفظ حجاب است
🔹باید میدیدی چطور گل از گلش شکفته بود و سعی داشت یک موگرینی کوچک را در دستگاه تلفن همراهش به #اسارت در بیاورد تا بعدش بادی به غبغب بیاندازد و به همه بگوید بخدا این عکس را خودم با همین گوشی گرفته ام و اِلا هرچه فکر میکنم دلیل دیگری نمیبینم چون اینترنت پر از عکس های خواهر #فدریکا است ! بنده خدا هرچه دست تکان می داد موگرینی نگاهش نمی کرد
🔹آن یکی شان بر روی میز به پشت دراز کشیده بود تا خودش هم در عکس سلفی باشد و آن دیگری که لباس پیامبر به تن داشت یک دست به گوشی و با دستی دیگر تسبیح می چرخاند!
🔺 گفتم سلفی ،شنیده ام داعشی ها پس از دو روز اسارت سر از تنت جدا کردند و با سر بریده ات #سلفی گرفتند
🔺 راستش را بخواهی حالا که گفتم "#سر_بریده " بگذار اعتراف کنم هیچ چیزی در آخرین عکست به اندازه رگ های ورم کرده گلویت دلم را آتش نزد !
💠 آخر خوش انصاف چرا همه چیز تو شبیه #روضه است،
🔺محسن به کودک #سه_ساله ات چه بگوییم ؟...
⭕️ بگوییم پدرت رفت با سَلَفی ها بجنگد تا اینجا عده ای در #امنیت با #حامیان_قاتل_پدرت سِلفی بگیرند
#لا_یوم_کیومک_یا_اباعبدالله
#شهید_محسن_حججی
🌟جبهه فرهنگی شهـــدای مدافع حـــرم استان همدان🌟
🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻
🆔👉 @HmdModafe
🌷🌷🌷🌷🌷
🌷🌷🌷
🌷
#خاطره
یادم هست بعد از گذشت یک سال از شهادت فرزندم محمد در شب بیست و یکم ماه مبارک #رمضان و شب #احیاء ما به مزار ـ مرقد یک امامزاده ـ در نزد یکی روستا رفته بودیم تا در آنجا مراسم #شب_قدر را برگزار کنیم هنوز ساعتی از افطار نگذشته بود که یکی از زنهای روستا به نام گلشاه که همسر یک رزمنده بود به شتاب به طرف من آمد و گفت که مادر شهید محمد غفوری کدام یک است؟ من جلو رفتم و گفتم: من هستم. آن زن در حالی که گریه میکرد گفت: شما میدانید که شوهر من ـ عظیم عمرانی ـ حدود چند روزی است که نه نامهای داده و نه خبری از او به ما رسیده است به همین خاطر من اعصابم به هم ریخته بود و دخترم که کار بدی انجام داده بود را کتک مفصلی زدم و از فرط ناراحتی هر دو نزدیک غروب به خواب رفتیم که ناگاه متوجه شدم کسی به پنجره میکوبد. گفتم: تو کیستی؟ گفت: من محمد غفوری هستم. گفتم: مگر شما سال گذشته شهید نشدهاید. ایشان جواب داد چرا من شهید شدهام اما ما #شهیدان هیچ وقت نمیمیریم. بعد گفت: تو ناراحت نباش شوهرت تا ده روز دیگر به روستا بر میگردد من خیلی خوشحال شدم ایشان ادامه دادند که برای این خبر خوشی که به شما دادهام همین الان بلند شو و به مزار برو و به مادرم بگو که امشب سالگرد #شهادت من است چون من در بیست و یکم ماه مبارک رمضان سال گذشته شهید شدهام، به او بگوئید به روستا بیاید و هدیهی شهادت مرا بدهد.گفتم: هدیه شهادت چیست؟ گفت: #روضه برایم بخواند و برای اهل بیت (ع) گریه و زاری کند در همان حال یکدفعه از خواب بیدار شدم و به محض بیدارشدن به اینجا آمدم تا خبر را به شما بدهم تا من هم در قبال خبر خوش پسرتان کاری کرده باشم. من به روستا برگشتم و به مداح روستا که در مسجد روضه میخواند سفارش کردم از پسرم محمد نیز یادی بکند و خواستهی او را به اجابت رساندیم. و گفتهی ایشان مبنی بر اینکه تا ده روز دیگر شوهر آن زن میآید درست بود.
#شهید محمد غفوریاحمدی
🌷
🌷🌷🌷
🌷🌷🌷🌷🌷
#شهدا_شرمنده_ایم
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
@shahidabad313
┏━━━🍃🌷🍃━━━┓
🌷 @majnon313
┗━━━🌷🍃🌷━━━┛
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦
#برشی_از_یک_کتاب
#شهید_محسن_حججی
#شماره_۱۶
💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦
#محرم #صفر #روضه #مقتل #نجوا #مناجات #سجاده #لباس_مشکی #چله #زیارت_عاشورا #اربعین #حضرت_زهرا(س)
✍...دو #ماه_محرم و صفر کامل #لباس_مشکی می پوشید. از چهل روز قبل از #عاشورا شروع می کرد #زیارت_عاشورا خواندن، بعد از #عاشورا تا #اربعین هم یک #چله دیگر می خواند. تخمه و آجیل و خوراکی های ایام شادی هم تعطیل. از آن سال که #روضه_های دو نفره مان سه نفره شد، برای علی هم جدا #روضه می خواند وسینه می زد.
💦نصف شب صدای #نجوا می شنیدم. می رفتم می دیدم پای #سجاده_اش تنهایی #روضه می خواند. دلم طاقت نمی آورد. می رفتم پیشش. از بس با #سوز می خواند، از یک جایی نفسم بالا نمی آمد؛ نه که از گریه، از #غم .بهش می گفتم: محسن کوتاهش کن! پای #روضه های #حضرت_زهرایش که دوام نمی آوردم. اجازه نمی دادم زیاد بخواند. گاهی می زد به #مقتل، گاهی #روضه را می کشاند به ناحیه مقدسه. دلش که می گرفت پناه می برد به مناجات #امیرالمومنین(ع)
🍀راوی:زهرا عباسی،همسر شهید
📚#کتاب_سربلند فصل ۱ ص ۸۴
هدیه نثار روح این #شهید بزرگوار #صلوات
🌺الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌺
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
✍ عنایت حضرت زهرا(س) در تفحص شهدا...
#متن_خاطره
یک مدت علیرغم تلاش زیاد رفقا، شهیدی پیدا نمیشد. تا اینکه یک روز یکی از بچههای تفحص نوار روضهی فاطمیه را گذاشت. ناخودآگاه اشک همه جاری شد و تفحص رو شروع کردیم. همان روز پیکر دو شهید پیدا کردیم که کنار هم افتاده، و صورتشون رو به روی همدیگه بود. در کمال تعجب دیدم پشتِ پیراهنِ هر دوتاشون نوشته شده: "میروم تا انتقام سیلی زهرا(س) بگیرم."
📚 منبع: کتاب شهید گمنام، صفحه ۲۰۱
#شهیدگمنام #توسل_به_اهلبیت #حضرت_زهرا #روضه #تفحص
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦
#برشی_از_یک_کتاب
#شهید_محسن_حججی
#شماره_۴۹
💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦
#خلوت #روضه #حسینیه_پادگان #روضه_اسارت #حضرت_زینب(س) #حضرت_رقیه(س) #عشق #زاری
✍دوبار در #خلوت برایش #روضه خواندم. #حسینیه_پادگان، صبح پنجشنبه، وقتی کسی نبود.دوست نداشت کسی بفهمد. گفت:
♻️بین خودمون باشه و خدا. #روضه_اسارت #حضرت_زینب(ع) و #روضه_حضرت_رقیه(ع) را که برایش می خواندم، #عشق می کرد، #زار می زد...
🍀راوی:ایمان عطایی،همکارشهید
📚#کتاب_سربلند فصل ۴ ص ۲۲۳
هدیه نثار روح این #شهید بزرگوار #صلوات
🌺الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌺
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦
#برشی_از_یک_کتاب
#شهید_محسن_حججی
#شماره_۵۴
💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦
#پیاده_روی_اربعین #قرار #عمود #علم #عشق #روضه #انار #چفیه
✍قرارمان #عمود ۷۳۵ بود. همدیگر را گم کردیم. نزدیک پنجاه دقیقه علّاف شدم. آنتن درست و حسابی نداشتیم. به زور پیامک همدیگر را پیدا کردیم.
💢تا رسید گفتم دوباره کجا خودت رو به این #علم ها بسته بودی؟ فکر کردی به همین سادگی درست می شی؟ از بس #عشق_روضه و سینه زنی بود،فکر می کردم مجلسی پیدا کرده و رفته پی حال و صفا. معذرت خواهی کرد که نه من هم شما را گم کرده بودم.
♻️بعدش نشستیم به #انار خوردن تا گلویی تر کنیم. رنگ دانه هایش مثل خون کفتر بود. #چفیه اش را باز کرد: توی هر اناری یه دونه بهشتیه؛ حواستون باشه ازدستش ندید!
🍀راوی:خداداد احمدی،همرزم شهید
📚#کتاب_سربلند فصل ۵ ص ۲۶۹
هدیه نثار روح این #شهید بزرگوار #صلوات
🌺الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌺
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
🌷 #داستان_یک_تفحص
💠 رمز شكستن قفل و پيدا كردن شهيد ....
🌹🍃🌹🍃
🌷يك بار اتفاق افتاد كه بچه ها چند روز مى گشتند و شهيد پيدا نمى كردند. رمز شكستن #قفل و پيدا كردن شهيد، نام مقدس #حضرت_زهرا (س) بود. ١٥ روز گشتيم و شهيد پيدا نكرديم. بعد يك روز صبح بلند شده و سوار ماشين شديم كه برويم. با اعتقاد گفتم: «امروز شهيد پيدا مى كنيم، بعد گفتم: كه اين ذكر را زمزمه كنيد:
دست منو عنايت و لطف و عطاى فاطمه (س)
منم گداى فاطمه، منم گــــــداى فاطمه (س) »
🌷تعدادى اين ذكر را خواندند. بچه ها حالى پيدا كردند و گفتيم: «يا حضرت زهرا (س) ما امروز گداى شماييم. آمده ايم #زائران امام حسين (ع) را پيدا كنيم. اعتقاد هم داريم كه هيچ گدايى را از در خانه ات رد نمى كنى.» همان طور كه از تپه بالا مى رفتيم، يك برآمدگى ديدیم.
🌷كلنگ زديم، كارت شناسايى شهيد بيرون آمد. شهيد از لشگر ١٧ و گردان ولى عصر (عج) بود. يك روز صبح هم چند تا شهيد پيدا كرديم. در كانال ماهى كه اكثراً مجهول الهويه بودند. اولين شهيدى كه پيدا شد، شهيدى بود كه اول مجروح شده بود. بعد او را داخل پتو گذاشته بودند و بعد شهيد شده بود. فكر مى كنم نزديك به ٤٣٠ تكه بود.
🌹🍃🌹🍃
🌷بعد از آن شهيدى پيدا شد كه از كمر به پايين بود و فقط شلوار و #كتانى او پيدا بود. بچه ها ابتدا نگاه كردند ولى چيزى متوجه نشدند. از شلوار و كتانى اش معلوم بود ايرانى است. ١٥ _ ٢٠ دقيقه اى نشستم و با او حرف زدم و گفتم: كه شما خودتان ناظر و شاهد هستى. بيا و كمك كن من اثرى از تو به دست بياورم. توجهى نشد.
🌷حدود يك ساعت با اين شهيد صحبت كردم، گفتم: اگر اثرى از تو پيدا شود، به نيت حضرت زهرا (س) چهارده هزار #صلوات مى فرستم. مگر تو نمى خواهى به حضرت زهرا (س ) خيرى برسد. بعد گفتم: كه يك زيارت #عاشورا برايت همين جا مى خوانم. كمك كن.
🌷ظهر بود و هوا خيلى گرم. بچه ها براى نماز رفته بودند. گفتم: اگر كمك كنى آثارى از تو پيدا شود، همين جا برايت #روضه ى حضرت زهرا (س) مى خوانم. ديدم خبرى نشد. بعد گريه كردم و گفتم: عيبى ندارد و ما دو تا اين جا هستيم؛ ولى من فكر مى كردم شما تا اسم حضرت زهرا (س) بيايد، #غوغا مى كنيد. اعتقادم اين بود كه در برابر اسم حضرت زهرا (س) از خودتان واكنش نشان مى دهيد.
🌷در همين حال و هوا دستم به كتانى او خورد. ديدم روى زبانه ى كتانى نوشته است: « #حسين_سعيدى از اردكان يزد.» همين نوشته باعث شناسايى او شد. همان جا برايش يك زيارت عاشورا و روضه ى حضرت زهرا (س) خواندم.
🔺راوی: حاج حسین کاجی
📚 کتاب کرامات شهدا
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
#پسرک_فلافل_فروش
#داستان_زندگی_شهید_مدافع_حرم
#شهید_هادی_ذوالفقاری
#انتشارات_شهید_ابراهیم_هادی
#قسمت_شصت(آخر)
💚وصیت نامه❤️
(🌷#هادي با اينكه سه ماه در مناطق مختلف عملياتي حضور داشت اما فقط يك هفته قبل از🌷#شهادت دست بر#قلم برد و#وصيت_نامه خود را اينگونه نگاشت) :
✍اينجانب🌷#محمد_هادي_ذوالفقاري#وصيت مي کنم که من را در#ايران#دفن نکنند. اگر شد، ببرند🌟#امام_رضا(علیه السلام)🔃#طواف بدهند و برگردانند و در🌟#نجف و🌟#سامرا و🌟#کربلا و🌟#کاظمين🔃#طواف بدهند و در💥#وادي_السلام#دفن کنند.
🌷@shahidabad313
⬅️دوست دارم نزديک🌟#امام باشم و همه ي#مستحبات انجام شود.در داخل و دور#قبر من#سياهي بزنند و#دستمال گريه ي#مشکي و ... مثل#تربت بگذارند.داخل#قبر من مثل🌱#حسينيه شود و اگر شد جايي که سرم مي خورد به#سنگ_لحد، يک اسم☀️#حضرت_زهرا (علیها السلام) بگذارند که اگر سرم خورد به آن#سنگ، آخ نگويم و بگويم☀️#يا_زهرا(علیها السلام)
⚘@pmsh313
⬅️بالاي سر من#روضه و#سينه_زني بگيرند و موقع#دفن من،#پرچم بالاي قبرم قرار بگيرد و در زير#پرچم من را#دفن کنيد.زياد☀️#يا_حسين(علیه السلام) بگوييد و براي من#مجلس_عزا نگيريد، چون من به چيزي که مي خواستم رسيدم. براي☀️#امام_حسين(علیه السلام) و☀️#حضرت_زهرا(علیها السلام)#مجلس بگيريد و#گريه کنيد.
🌷@shahidabad313
⬅️(من را) رو به#قبله صحيح#دفن کنيد... روي سنگ قبرم#اسم من را نزنيد و بنويسيد که اينجا#قبر يک#آدم_گناهکار است.يعني؛#العبد_الحقير_المذنب و يا مثل اين.#پيراهن_مشکي هم بگذاريد داخل#قبر.
وصيتم به مردم#ايران و در بعضي از قسمت ها براي مردم#عراق اين است که من الان حدود سه سال است که خارج از کشورم#زندگي مي کنم، مشکلات#خارج_کشور بيشتر از#داخل_کشور است، قدر کشورمان را بدانند و پست سر🌟#ولي_فقيه باشند.
⚘@pmsh313
⬅️با#بصيرت باشند؛ چون همين🌟#ولي_فقيه است که باعث شده#ايران از#مشکلات بيرون بيايد.از #خواهران مي خواهم که حجابشان را مثل#حجاب🌟#حضرت_زهرا(علیها السلام)#رعايت کنند، نه مثل حجاب هاي امروز، چون اين حجاب ها بوي🌟#حضرت_زهرا(علیها السلام) نمي دهد.از برادرانم مي خواهم که غير#حرف_آقا حرف کس ديگري را#گوش ندهند
🌷@shahidabad313
⬅️#جهان در حال#تحول است،#دنيا ديگر طبيعي نيست، الان دو#جهاد در پيش داريم، اول#جهاد_نفس که واجب تر است؛ زيرا همه چيز لحظه ي آخر#معلوم مي شود که🔥#اهل_جهنم هستيم يا🌴#بهشت.حتي در#جهاد با دشمن ها احتمال مي رود که طرف#کشته شود ولي🌷#شهيد به حساب نيايد، چون براي هواي نفس رفته#جبهه و اگر براي هواي نفس رفته باشد يعني براي#شيطان رفته و در اين حال چه فرقي است بين ما و#دشمن! آنها#اهل_شيطان هستند و ما هم#شيطاني.
⚘@pmsh313
⬅️#دين خودتان را#حفظ کنيد، چون اگر☀️#امام_زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) بيايد#احتمال دارد روبه روي🌟#امام باشيم و با#امام#مخالفت کنيم.🌟#امام_زمان(عج) را تنها نگذاريد.من که عمرم رفت و#وقت را از دست دادم. تا به خودم آمدم ديدم که خيلي#گناه کردم و پل هاي پشت سرم را شکسته ام و راه#برگشت ندارم.
🌷@shahidabad313
⬅️بچه هاي#ايران و#عراق، من دير فهميدم و خيلي#گناه و کارهاي بيهوده انجام دادم و يکي از دلايلي که آمدم🌟#نجف به خاطر همين بود که پيشرفت کنم.🌟#نجف شهري است که مثل#تصفيه_کُن است که گناه ها را به#سرعت از آدم مي گيرد و جاي گناهان#ثواب مي دهد. اين#مولاي_ما#خيلي_مهربان است.
⚘@pmsh313
⬅️همچنين مي خواهم که مردم#عراق از#ناموس و#وطن خودشان و مخصوصاً حرم ها#دفاع کنند و#اجازه به اين#ظالمان ندهند و مردم#عراق مخصوصاً#طلاّب🌟#نجف در اين#جهاد شرکت کنند، چون ديدم که#مدافع هست لکن#کم است، بايد#زياد شود.و مطمئنم که اين ها (دشمنان)#کم هستند و فقط با يک#هجوم با#اسم🌟#حضرت_زهرا(علیها السلام) مي شود#کار اين مفسدها را#تمام کرد و#منتظر
_ظهور شويم.
🌷@shahidabad313
⬅️بهتر است که#دست_به_دست همديگر دهيد و اين غده ي#سرطاني را از بين ببريد. براي من خيلي#دعا کنيد؛ چون خيلي#گناهکارم و از همه#حلاليت بگيريد.#وصيت من به#طلاب اين است که اگر براي رضاي خدا#درس مي خوانند و#هدف دارند،بخوانند. اگر اين طور نيست نخوانند.چون مي شود#کار_شيطاني. بعد شهريه ي🌟#امام را هم مي گيرند؛ ديگر#حرام_در_حرام مي شود و#مسئوليت دارد.اگر مي توانند#درس بخوانند (و ادامه بدهند) البته همه اش#درس نيست،🌱#عبوديت هم هست بايد مقداري از#وقت خود را صرف#عبادت کنند؛ چون طلبه اي با تقوا#کم داريم اول تزکيه ي#نفس بعد#درس.
⚘@pmsh313
🍁اي داد از#علَم_شيطاني.#دنيا_رنگ
_گناه دارد، ديگر نمي توانم زنده بمانم. ان شاءلله☀️#امام_حسين(علیه السلام) و☀️#حضرت_زهرا(علیها السلام) و☀️#امام_رضا(علیه السلام) در#قبر مي آيند...
⚡#والسلام⚡
🍎#پایان
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
☀️روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
#سلام_بر_ابراهیم
#داستان_زندگی_شهید_پهلوان_بی_مزار
#شهید_ابراهیم_هادی
#انتشارات_شهید_ابراهیم_هادی
#قسمت_هفتم
💚ابراهیم پهلوان❤️
پهلوان(۱)
✔حسين الله كرم
💚کشتی با ســيد حسين طحامي کشتي گير قهرمان جهان❤️
💚ماجرای کشتی دو پهلوان دو دوست و رفیق به نقل حاج حسن به نامهاي حاج سيد حسن رزاّز و حاج صادق بلور فروش❤️
💚چند آيه#قرآن و يه#روضه مختصر و با چشمان 💧#اشــک آلود براي☀️#آقا_اباعبدالله(ع)❤️
💚شفای مریض❤️
💚ماجرای پنج پهلوان کشتی در زورخانه❤️
💚کشتی بین #ابراهيم و يکي از بچه هاي#مهمان❤️
💚کشتی ابراهيم با نَفس خود و پيروزی در آن❤️
🔰ســيد حسين طحامي(کشتي گير قهرمان جهان)به زورخانه ما آمده بود و با بچه ها#ورزش ميکرد.هر چند مدتي بود که ســيد به مســابقات قهرماني نميرفت، اما هنوز بدني بســيار ورزيده و قوي داشــت.
🔰بعد از پايان#ورزش رو کرد به حاج حســن و گفت: حاجي، کسي هست با من#کشتي بگيره؟حاج حســن نگاهي به بچه ها کرد و گفت:🌷#ابراهيم، بعد هم اشاره کرد؛ برو وسط گود.
🔰معمولا در#کشتي_پهلواني، حريفي که زمين بخورد، يا خاک شود مي بازد.#کشتي شــروع شد. همه ما تماشــا ميکرديم. مدتي طولاني دو کشتي گير درگير بودند. اما هيچکدام زمين نخوردند. فشار زيادي به هر دو نفرشان آمد، اما هيچکدام نتوانست حريفش را مغلوب كند، اين#کشتي پيروز نداشت.
🔰بعد از کشتي سيد حسين بلندبلند ميگفت: بارک الله، بارک الله، چه جوان شجاعي، ماشاءالله پهلوون#ورزش تمام شده بود. حاج حسن خيره خيره به صورت🌷#ابراهيم نگاه ميکرد.
🔰ابراهيم آمد جلو و باتعجب گفت: چيزي شده حاجي!؟حاج حســن هم بعد از چند لحظه سکوت گفت: تو قديم هاي اين تهرون، دو تا پهلوون بودند به نامهاي حاج سيد حسن رزاّز و حاج صادق بلورفروش،
اونها خيلي با هم#دوست و#رفيق بودند.
🔰توي#کشــتي هم هيچکس حريفشــان نبــود. اما مهمتر از همــه اين بود که بنده هاي خالصي براي خدا بودند.هميشه قبل از شروع#ورزش کارشان رو با چند آيه#قرآن و يه#روضه مختصر و با چشمان 💧#اشــک آلود براي☀️#آقا_اباعبدالله(ع) شروع ميکردند.
🔰نََفس گرم حاج محمد صادق و حاج سيد حسن، مريض#شفا ميداد.بعــد ادامه داد:🌷#ابراهيم، من تو رو يه پهلوون ميدونم مثل اونها! ابراهيم هم لبخندي زد و گفت: نه حاجي، ما کجا و اونها کجا. بعضــي از بچه ها از اينکه حاج حســن اينطور از ابراهيــم تعريف ميکرد،ناراحت شدند.
🔰فرداي آن روز#پنج_پهلوان از يکي از زورخانه هاي#تهران به آنجا آمدند. قرار شد بعد از#ورزش با بچه هاي ما کشتي بگيرند. همه قبول کردند که حاج حسن داور شود. بعداز ورزش کشتي ها شروع شد.
🔰#چهار_مسابقه برگزار شد، دو کشتي را بچه هاي ما بردند، دو تا هم آنها. اما در کشتي آخر كمي شلوغ کاري شد! آنها سر حاج حسن داد ميزدند. حاج حسن هم خيلي ناراحت شده بود.
🔰من دقت کردم و ديدم کشــتي بعدي بين#ابراهيم و يکي از بچه هاي#مهمان اســت. آنها هم که ابراهيم را خوب مي شناختند مطمئن بودند که مي بازند. براي همين شلوغ کاري کردند که اگر باختند#تقصير را بيندازند گردن#داور!
🔰همه عصباني بودند. چند لحظه اي نگذشــت که🌷#ابراهيم داخل گود آمد. با لبخندي که بر لب داشــت با همه بچه هاي#مهمان دست داد.#آرامش به جمع ما برگشت.بعد هم گفت: من#کشتي نميگيرم! همه با تعجب پرسيديم: چرا !؟
🔰كمي مكث كرد و به آرامي گفت: دوســتي و#رفاقت ما خيلي بيشتر از اين حرفها وكارها ارزش داره!بعد هم دست حاج حسن را بوسيد و با يك#صلوات پايان کشتي ها را اعلام کرد.
🔰شــايد در آن روز#برنده و#بازنده نداشتيم. اما برنده واقعي فقط🌷#ابراهيم بود.وقتي هم مي خواستيم لباس بپوشيم و برويم. حاج حسن همه ما را صدا کرد و گفت: فهميديد چرا گفتم🌷#ابراهيم پهلوانه!؟
🔰ما همه ساکت بوديم، حاج حسن ادامه داد: ببينيد بچه ها،#پهلواني يعني همين کاري که امروز ديديد.ابراهيم امروز با نَفس خودش کشتي گرفت و پيروز شد.🌷#ابراهيم به خاطر خدا با اونها کشتي نگرفت و با اين کار جلوي#کينه و#دعوا را گرفت. بچه ها پهلواني يعني همين کاري که امروز ديديد.
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
☀️روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦
#زندگینامه_شهید_محسن_حججی
#قسمت_هجدهم
💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦
⚡﷽⚡
👈بعضی موقع ها که توی جمع #فامیل میرفت سر به سرش می گذاشتند و دستش می انداختند.😒
به خاطر عقایدش،شغلش، ریشش، تیپ و قیافه اش، حزب اللهی بودنش، زیاد رفتنش به گلزار شهدا، ارادتش به #رهبری.
💥می دانستم توی ذوقش می خورد می دانستم ناراحت می شود اما هیچ نمی گفت به روی خودش نمی آورد به همه آنها #احترام می گذاشت به تک تک شان.🤗💚
♦️بعضی موقع ها #علی کوچولوی یک ساله مان را رو به رویش می نشاند.😌
نگاهی به علی می کرد و بعد شروع می کرد به #روضه خواندن و #گریه کردن و سینه زدن.😭
#مجلس تماشایی داشتند. مجلس #دونفره پدر و پسری.
♦️بعضی موقع ها هم نصف شب صدای گریه و مناجاتش میآمد.😢
میرفتم میدیدم نشسته سر #سجاده اش و دارد برای خودش روضه می خواند.
می نشستم کنارش. آنقدر با سوز و گداز روضه می خواند که جگرم آتش می گرفت.😭💚
میگفتم: "محسن، بسته دیگه. طاقت ندارم."
🔹️روضه حضرت زهرا علیها السلام را که می خواند، دیگر بی تاب بی تاب می شدم. خودش را که نگو،بس که به نام بی بی #حساس بود و پای روضه هایش اشک می ریخت و ضجه می زد.😔😭👌🏻
🍂یک شب هم توی خانه سفره حضرت #رقیه علیهاالسلام انداختیم.💝
فقط خودم و محسن بودیم.
پارچه #سبز ی پهن کردیم و #شمع و #خرما و مقداری خوراکی روی آن چیدیم. یک لحظه محسن از خانه بیرون رفت و بعد آمد.🙄
نمی دانم از کجا یک #بوته_خار پیدا کرده بود.
بوته را گذاشت کنار بقیه چیزها.😔
💥نشست سر سفره. #بغض گلویش را گرفته بود.
من هم نشستم کنارش. نگاه کرد به بوته خار.
طاقت نیاورد.زد زیر #گریه من هم همینطور.
دو تا یک دل سیر گریه کردیم.😭😭😭😭😭
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
☜【 روایتگری_شهدا】
✅ @shahidabad313
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
shab aval03.mp3
19.93M
#شب_اول_محرم
#روضه
┅═┄⊰༻🌷༺⊱┄═┅
💠خداروشکر به آرزوم رسیدم
نمردم و محرمت رو دیدم
خیلی دلم تنگه محرمت بود
نمیدونی؛
این یه ساله چی کشیدم!
شبایِ اول و دارم میبینم
رو آسمونم یا که رو زمینم
اجازه داده مادرت دوباره
مشکی بپوشم بزنم به سینه ام
🔹بانفس: بنی فاطمه
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
☜【 روایتگری_شهدا】
✅ @shahidabad313
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💎#رفیق_خوشبخت_ما (۵)
🍀#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی(ره)
⭐#زندگی_مجاهدانه همراه با تلاش خالصانه
🌿#مکتب و#مدرسه درس آموز
🍂مقدمه سازی#ظهور
👈#باب_اول:#طلب ص ۱۷
🔹️به اهتمام: سیدعبدالمجید کریمی
🔸️انتشارات زائر رضوی
🖊افتخار خادمی مجلس روضه ص ۲۰
🔸️#روضـه که تمام شد، غیبش زد. خیلی گشتیم تا متوجه شدیم رفته است سراغ شستن سرویسهای بهداشتی.
🔸️نگذاشت کسی کمکش کند. می گفت: »افتخارم این است خادم روضۀ حضرت زهرا(س)باشم.«
🌼حجت الاسلام اسماعیل سعادت
┏━━━🍃🌷🕊━━━┓
🌷 @shahidabad313 🌷
┗━━━🕊🌷🍃━━━┛
#سلام_بر_ابراهیم
#داستان_زندگی_شهید_پهلوان_بی_مزار
#شهید_ابراهیم_هادی
#انتشارات_شهید_ابراهیم_هادی
#قسمت_هشتاد_و_شش
💚زيارت❤️ص ۱۲۸
✔جبار ستوده ، مهدي فريدوند
🔰...هر زمان که تهران بوديم برنامه شبهاي جمعه آقا ابراهيم زيارت حضرت عبدالعظيم(ره)بود. مي گفت: شب جمعه شب رحمت خداست. شب زيارتي آقا اباعبدالله است. همه اولياء و ملائک مي روند كربلا،
🍁@shahidabad313
🔰ما هم جايي مي رويم كه اهل بيت(ع)گفته اند: ثواب زيارت كربلا را دارد.
🔰بعــد هم دعاي كميــل را در آنجا مي خواند.ســاعت يك نيمه شــب هم برمي گشت. زماني هم كه برنامه بسيج راه اندازي شده بود از زيارت، مستقيمًا مي آمد مســجد پيش بچه هاي بسيج.
🔰يك شــب با هم از حرم بيرون آمديم. من چون عجله داشــتم با موتور يكي از بچه ها آمدم مسجد. اما ابراهيم دو سه ساعت بعد رسيد.
🔰پرسيدم: ابرام جون دير كردي!؟گفت: از حرم پياده راه افتادم تا در بين راه شــيخ صدوق(ره)را هم زيارت كنم.
🍁@pmsh313
🔰چون قديمي هاي تهران مي گويند امام زمان)عج( شــبهاي جمعه به زيارت مزار شيخ صدوق(ره)مي آيند.
🔰گفتم: خب چرا پياده اومدي!؟ جواب درستي نداد. گفتم: تو عجله داشتي كه زودتر بيائي مسجد، اما پياده آمدي، حتمًا دليلي داشته؟!
🔰بعد از كلي سؤال كردن جواب داد: از حرم كه بيرون آمدم يك آدم خيلي محتاج پيش من آمد، من دســته اســكناس توي جيبم را به آن آقا دادم. موقع
سوار شدن به تاكسي ديدم پولي ندارم. براي همين پياده آمدم!
🍁@shahidabad313
🔰ايــن اواخر هــر هفته با هــم مي رفتيم زيارت، نيمه هاي شــب هم بهشــت زهرا(ره) ،سر قبر شهدا.
🔰بعد، ابراهيم براي ما#روضه مي خواند. بعضي شــبها داخل قبر مي رفت. در همان حال دعاي كميل را با ســوز و حال عجيبي مي خواند و گريه مي كرد.
┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━┓
❖ @shahidabad313 ❖
┗━━─━━━⊰✾✿✾⊱┛
#سلام_بر_ابراهیم
#داستان_زندگی_شهید_پهلوان_بی_مزار
#شهید_ابراهیم_هادی
#انتشارات_شهید_ابراهیم_هادی
#قسمت_صد_و_سی_و_نه
💚ما تو را دوست داريم❤️ص ۱۹۰
✔جواد مجلسي
⏺پائيز سال ۱۳۶۱ بود. بار ديگر به همراه ابراهيم عازم مناطق عملياتي شديم. اين بار نَقل همه مجالس توســلهاي ابراهيم به حضرت زهرا(س)بود. هر جا
مي رفتيم حرف از او بود!
⏺خيلي از بچه ها داستانها و حماســه آفريني هاي او را در عمليات ها تعريف مي كردند. همه آنها با توسل به حضرت صديقه طاهره(س)انجام شده بود.
⏺به منطقه سومار رفتيم. به هر سنگري سر مي زديم از ابراهيم مي خواستند كه براي آنها مداحي كند و از حضرت زهرا(س)بخواند.
🍁@shahidabad313
⏺شــب بود. ابراهيم در جمع بچه هاي يكي از گردانها شروع به مداحي كرد. صداي ابراهيم به خاطر خستگي و طولاني شدن مجالس گرفته بود!
⏺بعد از تمام شــدن مراســم، يكي دو نفر از رفقا با ابراهيم شــوخي كردند و صدايش را تقليد كردند. بعد هم چيزهائي گفتند كه او خيلي ناراحت شد.
⏺آن شــب قبل از خواب ابراهيم عصباني بود و گفت: من مهم نيستم، اين ها مجلس حضرت را شوخي گرفتند. براي همين ديگر مداحي نمي كنم!
⏺هــر چه مي گفتم: حرف بچه ها را به دل نگير، آقا ابراهيم تو كار خودت را بكن، اما فايده اي نداشت. آخر شب برگشتيم مقر، دوباره قسم خورد كه: ديگر مداحي نمي كنم!
⏺ساعت يك نيمه شب بود. خسته و كوفته خوابيدم.
قبل از#اذان_صبح احساس كردم كسي دستم را تكان مي دهد. چشمانم را به سختي باز كردم. چهره نوراني ابراهيم بالای سرم بود. من را صدا زد و گفت: پاشو، الان موقع اذانه.
⏺من بلند شدم. با خودم گفتم: اين بابا انگار نميدونه خستگي يعني چي!؟ البته مي دانســتم كه او هر ساعتي بخوابد، قبل از اذان بيدار مي شود و مشغول نماز.
⏺ابراهيم ديگر بچه ها را هم صدا زد. بعد هم اذان گفت و نماز جماعت صبح را برپا كرد. بعد از نماز و تسبيحات، ابراهيم شروع به خواندن دعا کرد. بعد هم مداحي حضرت زهرا(س)!!
⏺اشعار زيباي ابراهيم اشك چشمان همه بچه ها را جاري كرد. من هم كه ديشب قسم خوردن ابراهيم را ديده بودم از همه بيشتر تعجب كردم! ولي چيزي نگفتم.بعد از خوردن صبحانه به همراه بچه ها به سمت سومار برگشتيم. بين راه دائم در فكر كارهاي عجيب او بودم.
⏺ابراهيم نگاه معني داري به من كرد و گفت: مي خواهي بپرسي با اينكه قسم خوردم، چرا#روضه خواندم؟! ُ گفتم: خب آره، شــما ديشب قســم خوردي كه...
🍁@pmsh313
⏺پريد تو حرفم و گفت: چيزي كه مي گويم تا زنده ام جايي نقل نكن. بعــد كمي مكث كرد و ادامه داد: ديشــب خواب به چشــمم نمي آمد، اما نيمه هاي شــب كمي خوابم برد. يك دفعه ديدم وجود مقدس حضرت صديقه طاهره(س)تشريف آوردند و گفتند:
⏺نگو نمي خوانم، ما تو را دوست داريم. هر كس گفت بخوان تو هم بخوان ديگر گريه امان صحبت كــردن به او نمي داد. ابراهيم بعد از آن به مداحي
كردن ادامه داد.
┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━┓
❖ @shahidabad313 ❖
┗━━─━━━⊰✾✿✾⊱┛
#سلام_بر_ابراهیم
#داستان_زندگی_شهید_پهلوان_بی_مزار
#شهید_ابراهیم_هادی
#انتشارات_شهید_ابراهیم_هادی
#قسمت_صد_و_چهل_و_نه
🍂والفجرمقدماتي ص ۲۰۳
✔علي نصرالله
💚روضه خوانی غریبانه ابراهیم❤️
🍂#گردان_كميل، خط شــكن محور جنوبي و ســمت پاســگاه بــود. يكي از فرماندهان لشکر آمد و براي بچه هاي گردان شروع به صحبت كرد:
🍂برادرها، امشب براي عمليات والفجر به سمت منطقه فكه حركت مي كنيم، دشمن سه كانال بزرگ به موازات خط مرزي، جلوي راه شما زده تا مانع عبور
شــود. همچنين موانع مختلف را براي جلوگيري از پيشروي شما ايجاد كرده.
🍁@shahidabad313
🍂اما انشاءالله با عبور شما از اين موانع و كانالها، عمليات شروع خواهد شد.با استقرار شما در اطراف پاسگاه ُ هاي مرزي طاووسيه و رشيديه، مرحله اول
كار انجام خواهد شد.
🍂بعد بچه هاي تازه نفس لشکر سيدالشهدا(ع) و بقيه رزمندگان از كنار شما عبور خواهند كرد و براي ادامه عمليات به سمت شهر العماره عراق مي روند و
انشاءالله در اين عمليات موفق خواهيد شد.
🍁@pmsh313
🍂ايشان در مورد نحوه كار و موانع و راههاي عبور صحبتش را ادامه داد و گفت: مسير شما يك راه باريك در ميان ميادين مين خواهد بود. انشاءالله همه شما كه#خط_شكن محور جنوبي فكه هستيد به اهداف از پيش تعيين شده خواهيد رسيد.
🍂صحبت هايش تمام شــد. بلافاصله ابراهيم شروع به مداحي كرد، اما نه مثل هميشه! خيلي غريبانه#روضه مي خواند و خودش#اشك مي ريخت.روضه حضرت زينب(س) را شروع كرد.
🍂بعد هم شروع به سينه زني كرد، اولين بار بود كه اين بيت زيبا را شنيدم:
⚡امان از دل زينب(س) چه خون شد دل زينب(س)
🍁@shahidabad313
🍂بچه ها با ســينه زني جواب دادند. بعد هم از اســارت حضرت زينب(س) و شهداي كربلا روضه خواند. در پايان هم گفت: بچه ها، امشــب يا به#ديدار_يار مي رسيد يا بايد مانند عمه سادات،#اسارت را تحمل كنيد و قهرمانانه#مقاومت كنيد.عجيب بودكه تقريبًاهمه بچه هاي گردانهاي كميل كه ابراهيم برايشان روضه خواند يا شهيد شدند يا اسير
🍂بعد از مداحي عجيب ابراهيم، بچه ها در حالي كه صورتهايشان خيس از#اشك بود بلند شدند. نماز مغرب وعشاء را خوانديم. از وقتي ابراهيم برگشته سايه به سايه دنبال او هستم! يك لحظه هم از او جدا نمي شوم...
┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━┓
❖ @shahidabad313 ❖
┗━━─━━━⊰✾✿✾⊱┛
🏴 معنای روضه
🖤 السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین علیهالسلام 🖤
🔸 #امام_خمینی: «یک عدهای آمدهاند میگویند که نه، دیگر روضه نخوانید! نمیفهمند اینها که #روضه یعنی چه...»
┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━┓
❖ @shahidabad313 ❖
┗━━─━━━⊰✾✿✾⊱┛
سلام بر ابراهیم 4.mp3
5.16M
📚 #کتاب_صوتی 🔊
«هر شب قبل از خواب کتاب خوب بشنوید»
🏷 کتاب #سلام_بر_ابراهیم
🌷#داستان_زندگی_شهید_پهلوان_بی_مزار
🌷#شهید_ابراهیم_هادی
🍂#انتشارات_شهید_ابراهیم_هادی
🍂#قسمت_چهارم
💚کشتی با ســيد حسين طحامي کشتي گير قهرمان جهان❤️
💚ماجرای کشتی دو پهلوان دو دوست و رفیق به نقل حاج حسن به نامهاي حاج سيد حسن رزاّز و حاج صادق بلور فروش❤️
💚چند آيه#قرآن و يه#روضه مختصر و با چشمان 💧#اشــک آلود براي☀️#آقا_اباعبدالله(ع)❤️
💚شفای مریض❤️
💚ماجرای پنج پهلوان کشتی در زورخانه❤️
💚کشتی بین #ابراهيم و يکي از بچه هاي#مهمان❤️
💚کشتی ابراهيم با نَفس خود و پيروزی در آن❤️
🔰وقتي هم مي خواستيم لباس بپوشيم و برويم. حاج حسن همه ما را صدا کرد و گفت: فهميديد چرا گفتم🌷#ابراهيم پهلوانه!؟
🔰ما همه ساکت بوديم، حاج حسن ادامه داد: ببينيد بچه ها،#پهلواني يعني همين کاري که امروز ديديد.ابراهيم امروز با نَفس خودش کشتي گرفت و پيروز شد.🌷#ابراهيم به خاطر خدا با اونها کشتي نگرفت و با اين کار جلوي#کينه و#دعوا را گرفت. بچه ها پهلواني يعني همين کاري که امروز ديديد.
📝 کتاب سلام بر ابراهیم، زندگینامه ای مختصر و بیش از شصت خاطره درباره شهید بزرگوار و مفقود الاثر ابراهیم هادی است،مردی که با داشتن قهرمانی ها، پهلوانی ها، رشادت ها، مروت ها و... با دریافت مدال شهادت کمال یافت.
🔸️#فانوس
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
@shahidabad313
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
Salam Bar Ebrahim31.mp3
7.1M
📚 #کتاب_صوتی 🔊
«هر شب قبل از خواب کتاب خوب بشنوید»
🏷 کتاب #سلام_بر_ابراهیم
🌷#داستان_زندگی_شهید_پهلوان_بی_مزار
🌷#شهید_ابراهیم_هادی
🍂#انتشارات_شهید_ابراهیم_هادی
🍂#قسمت_سی_و_یکم
💚روضه خوانی غریبانه ابراهیم ص۲۰۳❤️
💚والفجرمقدماتي ص۲۰۴❤️
💚میدان پر از مین ص۲۰۵❤️
💚ابراهیم در کانال ص۲۰۶❤️
🍂ابراهيم شروع به مداحي كرد، اما نه مثل هميشه! خيلي غريبانه#روضه مي خواند و خودش#اشك مي ريخت.روضه حضرت زينب(س) را شروع كرد.
🍂بعد هم شروع به سينه زني كرد، اولين بار بود كه اين بيت زيبا را شنيدم:
⚡امان از دل زينب(س) چه خون شد دل زينب(س)
🍂بچه ها با ســينه زني جواب دادند. بعد هم از اســارت حضرت زينب(س) و شهداي كربلا روضه خواند. در پايان هم گفت: بچه ها، امشــب يا به#ديدار_يار مي رسيد يا بايد مانند عمه سادات،#اسارت را تحمل كنيد و قهرمانانه#مقاومت كنيد.عجيب بودكه تقريبًاهمه بچه هاي گردانهاي كميل كه ابراهيم برايشان روضه خواند يا شهيد شدند يا اسير
📝 کتاب سلام بر ابراهیم، زندگینامه ای مختصر و بیش از شصت خاطره درباره شهید بزرگوار و مفقود الاثر ابراهیم هادی است،مردی که با داشتن قهرمانی ها، پهلوانی ها، رشادت ها، مروت ها و... با دریافت مدال شهادت کمال یافت.
🔸️#فانوس
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
@shahidabad313
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
روضه خانگی - پیامبراکرم(ص) - 776.mp3
9.43M
|⇦•ای خاک ره تو....
#روضه وتوسل ویژهٔ شهادت پیامبر اکرم صلوات الله علیه اجرا شده به نفس حجت الاسلام انصاری•✾•
😭😭😭
●━━━━━━───────
⇆ㅤ ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ ↻
ویل دورانت:
اگر به میزان اثر این مرد بزرگ در مردم بسنجیم،باید بگوئیم که حضرت محمد (صلوات الله) از بزرگترین بزرگان تاریخ انسانی است.
#اَللّهُمَّ_عَجِّل_لِوَلیِّکَ_الفَرَج
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
@shahidabad313
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#روضه حضرت علی اکبر(ع)
دنیا بدون چشمات، تاریک و سوت و کوره
پیشت شـــکستم از غم، راه حرم چه دوره
🎤کربلایی #سید_امیر_حسینی
#حضرت_علی_اکبر (ع)
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
@shahidabad313
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
VafatHazratOmolbanin1400[01].mp3
8.07M
#روضه
📝شهیدا نگاه کنید به حال ما
🎤حاج میثم مطیعی
▫️ ویژه هفته #دفاع_مقدس
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
@shahidabad313
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
«در استان اصفهان حسینیهای وجود دارد که ۴۰ شب #روضه برگزار میکرد، شهید به مدت دو سال جزو خادمان این حسینیه بود. او از نجفآباد حدود ۵۰ کیلومتر را طی میکرد تا به اینجا بیاید، وقتی برای پذیرش آمد دو نکته گفت، یکی اینکه من را پشت قضایا بگذارید که جلوی چشم نباشم و دوم هر چه کار سخت در این حسنیه هست را به من بگویید انجام دهم. بعضی از شبها آنقدر خسته میشد که وقتی عذرخواهی میکردیم، میگفت برای امام حسین باید فقط #سر داد.»
#شهیدمحسن_حججی
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
@shahidabad313
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯