eitaa logo
روایتگری شهدا
25.7هزار دنبال‌کننده
11.7هزار عکس
5.2هزار ویدیو
72 فایل
🔰 #مقام_معظم_رهبری: 🌷 #شهدا را برجسته کنید،سیمای #منوّر اینها را درست در مقابل چشم جوانها نگه دارید. 🛑لطفا برای نشر مطالب با #مدیر_کانال هماهنگ باشید.🛑 📥مدیر کانال(شاکری کرمانی،راوی موسسه روایت شهدا،قم) 📤 @majnon313
مشاهده در ایتا
دانلود
  💠  از خیابان شهدا آرام آرام در حال گذر بودم! 🌷🕊اولین کوچه به نام شهید همت؛ محمد ابراهیم با صدایی آرام و لحنی دلنشین... نامم را صدا زد! گفت: توصیه ام  بود! چه کردی... جوابی نداشتم؛سر به زیر انداخته و گذشتم... 🌷🕊دومین کوچه شهید عبدالحسین برونسی؛ پرچم سبز یا زهرا سلام الله علیها بر سر این کوچه حال و هوای عجیبی رقم زده بود! انگار  همین جا بود... عبدالحسین آمد! صدایم زد! گفت: سفارشم توسل بود به حضرت زهرا و رعایت  خدا... چه کردی؟ جوابی نداشتم و از  از کوچه گذشتم... 🌷🕊به سومین کوچه رسیدم! شهید محمد حسین علم الهدی... به صدایی ملایم،اما محکم مرا خواند! گفت:  و  در کجای زندگی ات قرار دارد؟!؟ چیزی نتوانستم جواب دهم! با چشمانی که گوشه اش نمناک شد! سر به گریبان؛ گذشتم... 🌷🕊به چهارمین کوچه! شهید عبدالحمید دیالمه... آقا وحید بر خلاف ظاهر جدی اش در تصاویر و عکس ها! بسیار مهربان و آرام دستم را گرفت؛ گفت: چقدر برای روشن کردن مردم! ؟! برای  خودت چه کردی!؟ برای دفاع از !!؟ همچنان که دستانم در دستان شهید بود! از او جدا شدم و حرفی برای گفتن نداشتم... 🌷🕊به پنجمین کوچه و شهید مصطفی چمران... صدای نجوا و  شهید می آمد! صدای  و ناله در درگاه پروردگار... حضورم را متوجه اش نکردم!  شدم،از رابطه ام با پروردگار... از حال معنوی ام... گذشتم... 🌷🕊ششمین کوچه و شهید عباس بابایی... هیبت خاصی داشت... مشغول تدریس بود! مبارزه با ،نگهبانی ... کم آوردم... گذشتم.. 🌷🕊هفتمین کوچه انگار  بود! بله؛ شهید ابراهیم هادی... انگار مرکز کنترل دل ها بود!! هم مدارس! هم دانشگاه! هم فضای مجازی! مراقب دل های دختران و پسرانی بود که در خطر لغزش و  تهدیدشان میکرد! را دیدم... از کم کاری ام شرمنده شدم و گذشتم... 🌷🕊هشتمین کوچه؛ رسیدم به شهید محمودوند... انگار  پازوکی هم کنارش بود! پرونده های دوست داران شهدا را ! آنها که اهل  به وصیت شهدا بودند... شهید محمودوند پرونده شان را به شهید پازوکی می سپرد! برای ارسال نزد ... 🌷🕊پرونده های باقیمانده روی زمین! دیدم  وساطت میکردند،برایشان... اسم من هم بود! وساطت فایده نداشت... از  تا ! فاصله زیاد بود... 🌷🕊دیگر پاهایم رمق نداشت! افتادم... خودم دیدم که با  چه کردم! تمام شد...  🕊🌷از کوچه پس کوچه های دنیا! بی شهدا،نمی توان گذشت...  گاهی،نگاهی...🌹  روحشون شاد ✨اَللّٰهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّـدٍ وَّ آلِ مُحَمـَّد وعَجـِلْ فَرَجَهُم✨ 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
#زندگینامه_شهدا  ✍در خردسالی پدر و مادرش را که از قشر مستضعف جامعه بودند از دست داد و در اوایل نوجوانی تنها برادرش را !!! 💠او به غیر از خدا و رفقایش کسی را نداشت طوری که وقتی به جبهه اعزام میشد چادر مادر خدا بیامرزش را روی چوب لباسی می انداخت و #قرآن روی طاقچه قرار می داد تا تسکین دلی داشته باشد. 💠در دوران دفاع مقدس به عضویت اطلاعات عملیات گردان ولیعصر زنجان در آمد و غواص شد. او نقش موثری در عملیات های والفجر۸ و #کربلای ۵ ایفا کرد و سرانجام در ۱۹ دی ماه ۱۳۶۵ در شلمچه به #شهادت رسید. 👈 چند دقیقه قبل از عملیات ، یکی از خبرنگارها از او پرسید ، آقا یوسف غواص یعنی چی؟ یوسف جواب داد ، غواص یعنی مرغابی #امام_زمان عجل الله..... 💠همرزم یوسف می گوید هر روز می دیدم یوسف گوشه ای نشسته و نامه می نویسه با خودم می گفتم یوسف که کسی را ندارد برای چه کسی نامه می نویسد؟ آن هم هر روز ! یک روز گفتم یوسف نامه ات را پست نمی کنی؟ 💠 دست مرا گرفت و قدم زنان کنار ساحل اروند برد ، نامه را از جیبش در آورد ، ریز ریز کرد و داخل آب ریخت چشمانش پر از اشک می شد و می گفت ، من برای آب نامه می نویسم کسی را ندارم... #غواص_شهیدیوسف_قربانی 📚ستارگان خاکی 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
🍀پنجشنبه ها و قرار با شهدا ... 💠اگه قراره برای مسیر زندگی تون از شهدا کمک بگیرید ، پیشنهاد من اینه که یه دفتر بردارید و زندگی چندتا از شهدارو بخونید و رفتارهای شهدارو یادداشت کنید ... درگیر مسائل عاطفی و سبک زندگی عاشقانه و .... نشید ... فقط و فقط رفتار شهید رو یادداشت کنید و تلاش کنید تا کم کم رفتارهای رو عملی کنید ... 💠برای شهدایی که انتخاب کردید ، هر هفته فاتحه بخونید ... هر شب چندتا برای شادی روحشون بفرستید .... اگه زیارتگاهی رفتید ، به نیابت از برای تعجیل در زیارت کنید .... به نیابت از شهدا بخونید .... 💠یادتون باشه از شهدا بخواید تا کمک کنن سرباز مولا بشید ... از شهدا بخواید تا کمک کنن کمتر گناه کنید ... 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
#معرفی_کتاب چشم روشنی ✍کتاب به تازگی توسط نشر دارخوین اصفهان چاپ شده روایت‌گر داستان زندگی شهید مدافع حرم «موسی جمشیدیان» است. این کتاب را «کبری خدابخش دهقی» به رشته تحریر درآورده است.  💠شهید موسی جمشیدیان سال 86 با یکی از همشهریان خود که حافظ قرآن بوده است ازدواج می‌کند. البته ناگفته نماند که موسی خودش هم حفظ قرآن کار می‌کرده و به‌صورت موضوعی بسیاری از آیات #قرآن را حفظ بود. حاصل #ازدواجش یک #دختر به نام «#فاطمه زینب» است. 🌾 از سال 90 جزو اولین نفراتی بود که برای اعزام به سوریه ثبت نام کرد و در طول این چند سال تلاش زیادی برای اعزام انجام داد تا بالاخره در مهر 94 برای اولین بار به #سوریه اعزام شد و در همان اعزام اول هم به #شهادت رسید. #شهید_موسی_جمشیدیان #سالروز_شهادت 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
✍وقتی مادر و خواهرهاش زیاد مشغول کارهای خونه می شدند ، توصیه می کرد ، خودتون رو خیلی درگیر کار نکنید ، دو رکعت و چند آیه بخونید که اینها براتون می مونه ، اگه همه عمر هم بشورید و بپزید و تمیز کنید ، در آخر هیچ سودی براتون نداره ، پس خودتون رو زیاد به زحمت نیندازید..... 📕 ستارگان خاکی 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
✍به خیلی اهمیت می داد ، با تعمق می خواند ، با تصرع می کرد و در دعا کمتر تقاضای مادی داشت . او عاشق و دلباخته بود و در وصف این عشق ، سندی بهتر از جسد خونین او نیست . 💠در دفتر سپاه اتاقکی بود که او اغلب در آنجا مشغول بود ، خیلی می ریخت ، انگار دنبال گمشده ای می گشت . هرگز سوز و اشک او را در مناجاتش فراموش نمیکنم ، او خالصانه بود..... 📚امام سجاد و شهدا ، ص51 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
#وصیت_شهید ✍هر وقت دلتون گرفت یا دوست داشتید دورهمی داشته باشید ، بیاید سر مزار من پیش من ، نیاز نیست حتما #قرآن بخوانید ، بیاید با من حرف بزنید ، من صداتونو میشنوم !..... مدافع حرم #شهید_مدافع_حرم_محمدمهدی_‌یاغی 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦 ۵۶ 💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦 ✍هر،باید تنگی اتاق را به جان می خریدیم. یک اتاق سه در چهار، با کلی کوله پشتی و اسلحه و بخاری، چسب محسن می خوابیدم. 💢نمی دانم چطور نصفه پا می شد می رفت بیرون که من بیدار نمی شدم. که از اتاق می زدم بیرون یا ایستاده بود به یا گوشه ای با چراغ قوه اش می خواند. 🍀راوی:ابراهیم نصیری،همرزم شهید 📚 فصل ۵ ص ۲۲ هدیه نثار روح این بزرگوار 🌺الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌺  🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
خود را با خداوند دائماً برقرار نموده و از و قرائت و و (كه سلاح ايثارگران ما هست) نورزيد، ولي يك نكته را نماييد كه پرداختن به تا حدي جايز است كه جلوي كارهاي شما را نگيرد. 📚منبع کلام شهدا:اسك دين 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
🌸 مهریه‌ی معنوی برای ازدواج #متن_خاطره مهریۀ من یک جلد کلام‌الله مجید بود و یک سکۀ طلا. سکه را که بعد از عقد بخشیدم، اما آن یک جلد قرآن را سیدمحمدعلی بعد از ازدواج برایم خرید و در صفحه‌ی‌ اولش نوشت: امیدم به اینست که این کتاب اساسِ حرکتِ مشترکِ ما باشد، نه چیز دیگر؛ چرا که همه چیز فناپذیر است، جز این کتاب... حالا هر چند وقت یکبار که خستگی بر من غلبه می‌کند، این نوشته ها را می‌خوانم و آرام می‌گیرم. 📌خاطره‌ای از زندگی سردار شهید سیدمحمدعلی جهان‌آرا 📚منبع: کتاب بانوی ماه ۵ ، صفحه۱۴ به روایت همسر شهید #شهیدجهان‌آرا #ازدواج #قرآن #ساده‌زیستی #مهریه 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💕 ✨ ✔️راوی: 👈در خانواده اي بزرگ شدم كه توجه به و نهادينه بود. از روزِ اول به ما ياد داده بودند كه نبايد بچرخيم. زماني هم كه باردار ميشدم، اين مراقبت من بيشتر ميشد. ⚘@pmsh313 📍سال 1367 بود كه🌷 يا همان هادي به دنيا آمد. پسري بود بسيار دوست داشتني. او در و چند روز بعد از به دنيا آمد. يادم هست كه بود. روز 13 بهمن. وقتي ميخواستيم از بيمارستان مرخص شويم، تقويم را ديدم كه نوشته بود:🌷 (علیه السلام).براي همين نام او را🌷 گذاشتيم. عجيب است كه او و دلداده ي شد و در اين راه و در شهر(علیه اسلام) يعني به رسيد. 📍هادي اذيتي براي ما نداشت. آنچه را ميخواست خودش به دست مي آورد. از همان روي پاي خودش بود. مستقل بار آمد و اين، در آينده ي زندگي او خيلي تأثير داشت. 📍زمينه ي خانواده بسيار در او تأثيرگذار بود. البته من از زماني كه اين پسر را باردار بودم، بسيار در مراقبت ميكردم. هر چيزي را نميخوردم 💥خيلي در و دقت ميكردم. سعي ميكردم كمتر با نامحرم برخورد داشته باشم. 📍آن زمان ما در بوديم و به نوعي (سلام الله علیها) .من دارم اين مسائل بسيار در شخصيت او اثرگذار بود. هر زمان مشغول ميشدم، و ديگر بچه ها كنارم مينشستند و با من ميكردند. 📍وضعيت مالي خانواده ي ما متوسط بود. هادي اين را ميفهميد و شرايط را درك ميكرد. براي همين از همان كودكي بود. ⚘@pmsh313 📍در دوره ي دبستان در مدرسه ي🌷 بود. كاري به ما نداشت. خودش درس ميخواند و... 📍از همان ايام پسرها را با خودم به ميبردم. بچه ها را در واحد نوجوانان ثبت نام کردم. آنها هم در کلاس هاي ☀️ و اردوها شرکت ميکردند. 📍دوران راهنمايي را در مدرسه ي🌷 درس خواند. درسش بد نبود، اما كمي بازيگوش شده بود. همان موقع كلاس ورزش هاي رزمي ميرفت. 🌼مثل بقيه ي هم سن و سالهايش به 💥فوتبال خيلي علاقه داشت. 📍سيكلش را كه گرفت، براي ادامه ي تحصيل راهي دبيرستان🌷 گرديد. اما از همان سال هاي اوليه ي دبيرستان، زمزمه ي ترك تحصيل را كوك كرد! 📍ميگفت ميخواهم بروم سر كار، از درس خسته شده ام، من توان درس خواندن ندارم و... ⚘@pmsh313 📍البته همه اينها بهانه هاي بود. در نهايت درس را رها كرد. 📍مدتي بيكار و دنبال بازي و... بود. بعد هم به سراغ كار رفت. 📍ما كه خبر نداشتيم، اما خودش رفته بود. مدتي در يک توليدي و بعد مغازه ي يكي از دوستانش مشغول🌱 شد. 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💚باطن پاكش براي همه نمايان بود❤️ 💕 (ع)✨ ✔️راوی:پيمان عزيز 👈توي خيابان🌷 عجب گل پشت مغازه ي داشتم. ما اصالتاً ايراني هستيم اما پدر و مادرم متولد شهر مي باشند. براي همين نام مقدس (ع)را كه به دو امام شهر گفته ميشود، براي انتخاب كردم. ⏺هميشه در زندگي سعي ميكنم با مشتريانم خوب برخورد كنم. با آنها صحبت كرده و حال و احوال ميكنم. سال 1383 بود كه يك بچه مدرسه اي، مرتب به مغازه ي من مي آمد و ميخورد. ⏺اين پسر نامش و سس فرانسوي بود. خنده رو و شاد و پرانرژي نشان ميداد.من هم هر روز با او مثل ديگران سلام و عليك ميكردم. 🌺@pmsh313 ⏺يك روز به من گفت: آقا پيمان، من ميتونم بيام پيش شما كار كنم و ساختن را ياد بگيرم. گفتم: متعلق به شماست، بيا.از فردا هر روز به مي آمد. خيلي سريع كار را ياد گرفت و استادكار شد.چون داخل مغازه ي من همه جور آدمي رفت و آمد داشتند، من چند بار او را كردم، دست و دلش خيلي بود. ⏺خيالم راحت بود و حتي دخل و پول هاي را در اختيار او ميگذاشتم.در ميان افراد زيادي كه پيش من كار كردند خيلي متفاوت بود؛ 💥انسان کاري، با ادب، خوش برخورد و از طرفي خيلي و خنده رو بود.كسي از همراهي با او نميشد. با اينكه در سنين بود، اما نديدم به دختر و ناموس مردم كند. باطن پاك او براي همه نمايان بود. 🌺@pmsh313 ⏺من در خانواده اي مذهبي بزرگ شده ام. در مواقع بيکاري از و با او حرف ميزدم. از و حرف ميزديم. او هم زمينه ي خوبي داشت. در اين مسائل با يكديگر هم کلام ميشديم. ⏺يادم هست به برخي به خوبي مسلط بود. را در حاج حسين سازور كار ميكرد.مدتي بعد باز شد. من فكر كردم كه فقط در ميخواهد كار كند، اما او كار را ادامه داد! فهميدم كه ترك كرده... 🌺@shahidabad313 ⏺كار را در ادامه داد. هر وقت ميخواستم به او بدهم نميگرفت، ميگفت من آمده ام پيش شما كار ياد بگيرم. اما به زور مبلغي را در جيب او ميگذاشتم.مدتي بعد متوجه شدم كه با #رفيق شده، گفتم با خوب پسري شدي. ⏺ بعد از آن بيشتر مواقع در بود. بعد هم از پيش ما رفت و در مشغول كار شد.اما مرتب با دوستانش به سراغ ما مي آمد و خودش مشغول درست کردن ميشد. 🌺@shahidabad313 ⏺بعدها توصيه هاي من به درس خواندن كارساز شد و درسش را از طريق مدرسه ي به صورت غير حضوري ادامه داد. ما با ادامه داشت. خوب به ياد دارم که يك روز آمده بود اينجا، بعد از خوردن در آينه خيره شد ميگفت: نميدانم براي اين جوشهاي صورتم چه كنم؟ 💥گفتم: پسر خوب، صورت مهم نيست، و انسانها مهم است كه #باطن تو بسيار عالي است. ⏺هر بار كه پيش ما مي آمد متوجه ميشدم كه تغييرات روحي و دروني او بيشتر از قبل شده. تا اينكه يك روز آمد و گفت وارد حوزه ي علميه شده ام، بعد هم به رفت. اما هر بار كه مي آمد حداقل يك را مهمان ما بود. 💎آخرين بار هم از من طلبيد. با اينكه هميشه خداحافظي ميكرد، اما آن روز طور ديگري خداحافظي كرد و رفت ... 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊