eitaa logo
💗 حاج احمد 💗
289 دنبال‌کننده
16.6هزار عکس
2.9هزار ویدیو
42 فایل
❇ #حاج_احمد_متوسلیان ، فرماندۀ شجاع و دلیر تیپ ۲۷ محمد رسول الله (ص) در تیرماه سال ۶۱ به همراه سه تن از همراهانش ، در جایی از تاریخ گم شد. @haj_ahmad : ارتباط با ما
مشاهده در ایتا
دانلود
✈✈✈✈✈✈✈✈✈✈ ⚫️ وسایل تیپ را جمع کنید؛ باید برویم لبنان... ◻️ عباس برقی از همرزمان صمیمی و باوفای می گوید: ...برادرهای ما گرم کار شناسایی بودند که پیامی از به دستمان رسید. در این پیام، خیلی کوتاه و صریح نوشته بود؛ تصمیم گرفته شده که ما برای ٬ عازم بشویم. سریع وسایل و تجهیزات تیپ را جمع کنید و بیایید تهران، پادگان امام حسین علیه السلام. بلافاصله ظرف دو - سه روز، کلیۀ تجهیزات و وسایل تیپ را جمع کردیم و عازم پادگان امام حسین (ع) شدیم. هنگامی که به تهران رسیدیم، در پادگان امام حسین (ع) باخبر شدیم که به اتفاق و یک تعداد دیگر از برادران تیپ، برای اقدامات اولیه به رفته اند و به زودی برای اعزام ما به آنجا، به ایران باز خواهند گشت.» سعید قاسمی؛ مسئول واحد اطلاعات نیز در این باره می گوید: «...طبق دستور داشتیم توی جبه‍ۀ شلمچه در اطراف کانال پرورش ماهی، کار شناسایی را انجام می دادیم که سردار عزیزمان آمد و دستور شفاهی را به ما ابلاغ کرد. دستور این بود: ظرف مدت ۲۴ ساعت، کلیۀ وسایل و تجهیزات خودتان را جمع آوری کنید. می خواهیم برویم . با تعجب به «حاج حسین همدانی» گفتیم: حاجی، چی داری میگی؟ نکنه داری با ما شوخی می کنی!؟ ایشان خیلی جدی گفتند: تأکید کرده ظرف ۲۴ ساعت، کلیۀ تجهیزات تیپ را همراه بچه ها جمع کنید و به سرعت به تهران انتقال دهید. واقعاً ما توی پوست خودمان نمی گنجیدیم؛ جنگ ما یک پله خودش را بالاتر کشیده و ما وارد فاز جهانی شده بود. خلاصه به سرعت نیروها و امکانات تیپ را جمع آوری کردیم و خودمان را به تهران رساندیم و رفتیم پادگان امام حسین (ع)؛ مقصدی که برای ما در نظر گرفته بود.» 👈 ادامه دارد... 📙 ، صفحات ۷۷۴ و ۷۷۵ @yousof_e_moghavemat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چه در دل داشتی سردار که خدا اشک هایت را خرید و دعایت را اجابت کرد؟ برایمان دعا کن😔 🌷مناجات عاشقانه سردار شهید #حاج_حسین_همدانی @yousof_e_moghavemat
🔰 چه زیباست نماز جماعت به سبک شهدا. امام جماعت: #حاج_حسین_همدانی. مامومین: شهدای دفاع مقدس.💚 نماز اول وقت اللهّمَ‌عَجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج #امام_زمان #نامحدود @yousof_e_moghavemat
😊 🤗 💠 قسمت سی و پنجم ✍ از مینی‌بوس که پیاده شدیم، به همراه ، و مقدم رفتیم داخل و سرازیر شدیم به سردابی که در زیرزمین آن ساختمان قرار داشت و بچّه های اعزامی از مناطق در و ، در آنجا مستقر بودند. کفِ سرداب، موکت پوش بود و در وجب به وجب آن، این بچّه‌ها در گروه‌های دو، سه نفری، دور هم نشسته بودند. سر و صدای صحبت و شوخی های شان، کل فضای آن زیرزمین را پُر کرده بود. عجیب این که توی آن همه سر و صدا و شلوغی، بعضی ها را دیدیم که پتویی روی خودشان کشیده و خوابیده بودند. محوطه حیاط ساختمان هم قُرُق شده بود برای رقابت‌های فوتبال و گل کوچک بچّه ها. تاپ و توپِ ناشی از برخورد توپ پلاستیکی شان به در و دیوار ساختمان، برای یک لحظه هم قطع نمی شد. به همچنین؛ های و هوی و کُری خواندن های طرفداران تیم های رقیب برای همدیگر. آن طوری که مشاهدات بعدی دستگیرم شد، شلوغ‌ترینِ این جماعت، بود که هم پا به توپ خوبی داشت، طوری که روی یک کفِ دست جا، دو نفر را راحت دریبل می‌زد و هم در کُری خواندن برای رقبا، ابداً کم نمی‌آورد. گاه و بی گاه، یکی می رفت دم پنجره سرداب – که همسطح کف حیاط بود – رو به بچّه های در حالِ بازی داد و هوار می کرد که: "آقا، سرسام گرفتیم، بس کنید!" بعد می دیدی این بچّه‌ها با شیطنت به من هم نهیب می زدند: "خب راست می‌گوید بنده خدا، رعایت کنید آقاجان. یواش، کمتر شوت بزنید." بعد از دو دقیقه، باز می دیدی آش همان آش است و کاسه همان کاسه و تاپ و توپِ آن توپ پلاستیکی، گوش فلک را کر می کرد. حالا تا قبل از آمدن ما، این ها دو تا تیم بودند؛ یکی ، یکی هم . هنوز ده دقیقه از ورود ما نگذشته بود که تیم هم به جدول رقابت‌ها اضافه شد!😊 📚 برگرفته از کتاب جذاب و خواندنی به روایت سردار ، صفحه ۱۵۷ و ۱۵۸ 👈 معرفی اطلاعات عکس: 📸 تصویر اول: بازگشت از سفر حج و دید و بازدید همرزمانش در 📸 تصویر دوم: در کنار همرزمانش در اصفهان 📸 عکس سوم: با همرزمانش قبل از 🆔 @yousof_e_moghavemat
☎️ 📞 : همدانی، همدانی، همّت! همدانی: همّت جان، به گوشم. همّت: ببینم الان تانک ها برگشتن یا دارن میرن طرف تیپ ۷ ولیعصر (عج)؟ همدانی: من خودم الان از اونجا دارم میام. الان بچه های عمّار هفتاشون رو زدن و یه سریشون برگشتن عقب. پدرسگ نمی‌دونم کارخانه تانک داره که اینجور تولید می‌کنه؟!😅 : این پدرسوخته؛ مصر هم بهش تانک میده. دیگه چکارش کنیم؟ دو برابر میشه. ان شاء الله ریشه ی کفر تو همین منطقه گرم جنوب باید کنده بشه... 😊 🤭 🏷 مکالمه بیسیم حاج ابراهیم همت؛ جانشین ۲۷_محمد_رسول_الله با حسین همدانی؛ جانشین مسئول محور سلمان - ساعت ۸:۱۵ صبح روز ۱۲ اردیبهشت ۱۳۶۱ عملیات الی بیت المقدس.🚩 @yousof_e_moghavemat
خوشا آنان که جانان می شناسند طریق عشق و ایمان می شناسند بسی گفتیم و گفتند از شهیدان شهیدان را شهیدان می شناسند 📸 سلفی زیبای مدافع حرم با تصویر شهید مدافع حرم @yousof_e_moghavemat
👋 سردار عزیزجعفری - فرمانده کل سپاه وقت - از او خواسته بود که در شرایط بحرانی و نابسامان کشور - ۸۸ - مسئولیت سپاه تهران بزرگ را به عهده بگیرد. خودش استخاره گرفت، خوب آمد و پذیرفت. مصوبه‌ی شورای امنیت ملی این بود که نیروهای نظامی، انتظامی و مردمی از استفاده نکنند. حتی در اوج درگیری‌ها باز اجازه‌ی شلیک نداد. هرکه غیر او بود، حکم تیر می‌داد. جوانی با روپوش جلو آمد، سنگی برداشت و به سمت او پرتاب کرد و سنگ به سرش خورد. بلافاصله چندتا رفتند و او را از بین دوستانش بیرون کشیدند. جوانِ آشوب‌گر، به فحش داد. یکی از بسیجی‌ها گرفتش زیر مشت و لگد. با صدای بلند نهیب زد که: «نزنش، نزنش.» او را کت بسته آوردند نزد حاجی. با ترش‌رویی به بسیجی گفت: «مگه نگفتم ولش کن؟» بسیجی گفت: «همین بود که با سنگ زد توی سر شما.» حاجی گفت: «نه این نبود، بذار بره.» طرف خجالت‌زده سرش رو پایین انداخت. وقتی داشت می‌رفت رو کرد به حاجی و گفت: «می‌دونستی که کار من بود، اما آزادم کردی! هیچ‌وقت این کارت رو فراموش نمی‌کنم، حاج‌آقا.» حاجی برگشت رو به بسیجی‌های متعجب گفت: «جوونه! خدا جوونا رو دوست داره.» @yousof_e_moghavemat