eitaa logo
💎•﴿ باغ انار ﴾‌•💎
910 دنبال‌کننده
4هزار عکس
1.2هزار ویدیو
151 فایل
﷽؛اینجا با هم یاد می‌گیریم. با هم ریشه می‌کنیم. با هم ساقه می‌زنیم و برگ می‌دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس. نشانی باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 نمایشگاه باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
مشاهده در ایتا
دانلود
💯چایی روضه. نور. جلسه بیست‌و‌دوم. ابتدا یک ، سپس می‌گذارم. کوتاه. بعدش یک که حتما باید گوش کنید. بعدش بزنید روی دریافت پول یک استکان چایی که تبرک است و حتما بعدش یک چایی بخورید به نیت چای روضه. سپس برای امامِ حاضرِ بچه شیعه‌ها دعا کنید. برای سلامتی‌اش. برای ظهورش. برای اینکه قلب‌مان از سیاهی پاک شود تا نور نزول اجلال کند. ان‌شاءالله با پنجاه تا چایی ادامه می‌دهیم. اگر کسی خواست به این روضه مجازی کمک مالی کند به خودم خبر دهد. از اینجا👇 @evaghefi خب بریم برای سخنرانی و روضه و مداحی و چایی. پ.ن پول یه استکان چایی رو 500 تومن حساب کردم. دیگه سخت نگیرید. بیست‌و‌دوم قبول باشد. حالا که اشک ریختید بلند شوید و یک چایی برای خودتان بریزید و عکسش را بگیرید و بفرستید. در کانال زیر که عضو شوید بعد از چند ساعت ادمین می‌شوید و می‌توانید عکس چایتان را برای بقیه به اشتراک بگذارید. https://eitaa.com/joinchat/3507159149C9decdf8353 حتما از هشتگ یا استفاده کنید. برای دریافت هزینه چایی از گروه : 💎•﴿ سفر به کائنات﴾‌•💎 وارد شوید. ❤️اینجا اتاق اشک است....انارها از اشک یاقوت می سازند. مسجدِ باغِ انار. سفر به کائنات🔻 https://eitaa.com/joinchat/3525771335Cf16f4738fe ♥️ https://eitaa.com/ANARSTORY https://pay.eitaa.com/v/?link=bX7VW
هدایت شده از سجادی
نسرین گلی...نسرین گلی...از وقتی این ترکیب زیبا، از دهانش درآمده، آمده و درست نشسته توی جایی از ذهنم که مثل نبض می‌زند و هرچند لحظه یک‌ بار تکرار می‌‌شود و جریان داغی توی وجودم راه می‌افتد و وادارم می‌کند که همه‌ی نیرویم را برای گفتن حرفی جمع کنم. نسرین گلی...نسرین گلی... نه واقعاً هیچ ترکیب بهتری نبود که من را با آن صدا بزند و مثلاً بخواهد نشان بدهد که خیلی به من نزدیک است، اینقدر نزدیک که احساس صمیمیّتش دیگر دارد می‌پُکد از ورم کردگی زیاد و من را خیلی دوست دارد و از این چرت و‌پرتهای مزخرف؟ نباید هم برسد. او از اول هم، حرف زدن بلد نبود‌، مثل همّه‌ی کارهای دیگر. او فقط عوض هر چیزی یک وجب‌ونیم پیشانی‌ دارد همین. یک پیشانی بلند که من نداشتم و ندارم...چه کسی فکرش را می‌کرد که یک پسر احمق‌تر از خودش پیدا شود و از او خواستگاری کند...هر کس نداند من که خوب می‌دانم خواستگاری از او دقیقاً خواستِ گاری بود...اصلا صد رحمت به گاری و فرغون...توی دنیایی که پر از بنز است. نسرین گلی... شاید هم نه، اینطوری بهتر می‌تواند نشان بدهد که خیلی دیگر دارد دلش به حال من می‌سوزد. اصلا اینطوری صدا زدن یعنی؛ تو اندازه‌ی یک بچه‌ی پنج شش‌ ساله که توی خیابان گم‌ شده و نمی‌داند چه غلطی بکند و کدام وری برود، نیاز به ترحم داری. نسرین گلی... حالا نشانش می‌دهم چه کسی نیاز به این آشغالِ ترحم دارد. باید یک جوابی به او بدهم که یادش برود از کدام در و کدام ور آمده و بخواهد از پنجره برود بیرون. یعنی نباید یک خط کتاب روانشناسی بخواند و بفهمد که نباید با من توی این موقعیت، اینطوری حرف بزند؟ حالا خودش بلد نیست، آن امین خانِ...خانِ...نمی‌دانم چه...نباید یک کلام به او بگوید پیش نسرین رفتی یک جُو شعور به خرج بده و طوری حرف نزن که بوی ترحم بدهد و دلش بسوزد؟ هان یادم آمد امین خانِ کله‌ اتوبوسی با آن صورت متوازی‌الاضلاعش که از روز اول که دیدمش گفتم الحق که در و تخته خوب با هم‌جورند. اصلاً طوری جوابش را می‌دهم که تا مدت‌ها جوابم یادش نرود، اصلاً ملکه‌ی ذهنش شود و توی گوشش هر یک دقیقه یک بار زنگ بزند: بیام کربلا چی کار کنم هان؟ بیام برای چشم کج و کوله‌ی تو دعا کنم که درست بشه؟ که یه وقت خدایی نکرده، با این قیافه‌ات دل امین خان رو نزنی و‌ از زندگی‌ش پرتت نکنه بیرون؟ آره؟ خوب گفتم. بهتر از این نمی‌شد. از خودم بیشتر از همیشه، خوشم آمد. طوری مچاله شد که پیشانی بلندش را هم دیگر نمی‌بینم. فکر کن توی روزگاری که دختری مثل من می‌تواند روی پای خودش بایستد و دستش توی جیب خودش باشد و وقتش را پای ظرف‌شویی و اجاق گاز کف و دود نکند و نق و نوق این بچه و آن بچه را تحمل نکند، مرضیه‌ی بیچاره ازدواج کرده و از صبح تا شب یک ثانیه‌اش هم برای خودش نیست. من احمق‌ هم فکر می‌کنم او خوشبخت است... مرضیه‌ی بیچاره...مرضیه‌ی بی‌کلاس...هیچ بویی از کلاس به دماغ او نخورده...وگرنه می‌فهمید که سرطان داشتن این روزها، مثل ازدواج نکردن و بچه نداشتن جزء با کلاس‌ترین دارایی‌های هر شخصی است. او چه می‌داند هر روز چند تا نویسنده و کارگردان و هنرپیشه‌ی باکلاس بعد از چند ماه مبارزه با آن، حسرت یک نگاه باکلاس را بر دل بقیه می‌گذارند و می‌روند...بقیه که نه بچه‌ی آنها هستند و نه همسرشان و نه هیچ کاره‌شان...فقط آنها را به خاطر هنر فوق‌العاده‌شان دوست دارند و تا مدت‌ها به آنها فکر می‌کنند و حرف‌هایشان را استوری می‌کنند... همین خود من وقتی مُردم...وقتی مردم... وای نسرین وقتی مردی چه کسی حرف ها و عکس‌هایت را استوری می‌کند و توی حسرت یک نگاه باکلاست می‌ماند؟! وای چه قدر اینجای حرف‌هایم باکلاس شد، دلم خواست آن را با صدای مدقالچی بخوانم: آه نسی...آن گاه که چشم‌های پرفروغت چون خورشیدی پر تلألو، پشت ابر پلک‌هایت پنهان می‌شود... آن گاه که... نه نشد...از اول: آه نسی تو تکرار کدامین...کدامین اتفاق... اتفاق؟ نه باید کلمه‌های بهتری پیدا کنم... خودش است از هیچ چیزی نباید دریغ کنم...باید توی این مدت اینقدر فالوور جذب کنم که مثل هنرپیشه‌ها و نویسنده‌ها و کارگردان‌ها بمیرم...خیلی باکلاس و به یاد ماندنی...
داخل کانال جست و جو کنید باتوجه به حس و حالتان👇🏻 توصیف مزه دهان توصیف حسی که جگرتان را کند توصیف پنج صدایی که می‌شنوید توصیف مردی عصبی شبی بیدار با چشم خیس ویرایش جمله لحظه عصبانیت بی حساب بهشت رفتن روایت در ۱۵ کلمه لبخند عصبی صد سوژه پیشنهاد اسم جزئیات تصادف در ۳۰کلمه ویرایش جمله ویرایش جمله شخصیت باحیا دفترچه شهید ۱۶ ساله کلمه نویسی توصیف عقل در کالبد انسان تصویر و داستانک تصویر و داستانک تصویر و داستانک الله اکبر خواب آسوده داستانک مداد در ۱۸ کلمه تصویر و داستانک تصویر و داستانک تصویر و داستانک تصویر و داستانک تصویر و داستانک تصویر و داستانک جریان تحریف عروس قرآن آخرین حس خوب❗️ تصویر و داستانک خبر خوب شهید حججی برایتان ۱۳ زن همراه امام زمان نامه به گذشته خود از زبان تخم مرغ ازدواج زوج مسیحی خاطره طنز همکلاسی مجازی داستان ۱۰۰ کلمه‌ای شما تحت تاثیر فردی خاطره به سبک سیال سبک سیال شخصیت طنز ضرب المثل مهم؟ لینکِ کجا؟ طرح انیمیشن صفحه ۳۱۳ قرآن آذر سال ۵۶ جمله نویسی نحو شهادتت؟ صوت و داستانک حرف‌های فراموش شده دعوا پاک کردن عدس امیرالمومنین داستانک اولین بار در نانوایی نماد تعجب دست خط دکتر ملاقات با امام زمان صدا و داستان محیط و داستان آیه و داستانک زندگی شهید زنی از جرهم اسرائیل و مونولوگ قهرمانی که نیست ایران فرشته و داستان تصویر و توصیف رای دادن جای خالی رای و هجوم شخصیت پردازی صدا❗️ جا به جایی ۴ سال دیگر نامه به حاج احمد متوسلیان آبادان؟ ۲ روز به پایان زندگی لیله المبیت، مونوعلی کلمه نویسی حضرت مسلم ضد صهیون آدم شدن ضرب المثل ترکیبی روز مباهله حدس بزنید چیست؟ بنویسید امام حسین کیست؟ برای نوجوان نویس دختر نوجوان پاکدامن نام به برگ اعظم سال ۱۴۰۴ شما نارنگی هستید داستان از ۱۰ دیده، ۵شنیده و فکر در لحظه علی لندی سیال ذهن تفکر به یک فیلم و نوشتن داستان شروع داستان با یکی از جمله‌ها خرمالو و انار آدم برفی چای دوست میزبانی از زنی مهربان کلمه بازی داستان با کلمات ۴ حرفی و۴ نقطه‌ای مهندس کیست توصیف حسادت پنج دقیقه قبل تصادف دختر تازه مسلمان نماز آیت الله بهجت راهیان نور مهمانی از زبان مزه ها شب قدر دوست و حجاب تبلیغ حجاب روز قدس ارتداد و درمانش با دعا من حیث لا یحتسب ( خاطره) شما تازه مسلمانید( خلق موقعیت) شهید حسن صیاد خدایاری( یادداشت3جمله‌ای) خواهرشوهر و درست کردن فلافل( راویی اول شخص) اولین چهار شنبه بعد ظهور هشتگ طرف زن و شوهر اسپانیایی در حرم روز دختر دختری در سال ۱۳۴۱ کلمه نویسی | هم‌خانواده و متضاد. تازه عروس و غذا کلمه‌های سه حرفی مخفف چین؟ کلمه‌سازی و داستان نویسی ج ن ن جمله بنویسید دیالوگ پوتین پس از غدیر(ولایت) مسلمانان صبرستان، سه زاویه دید خواب، حرم حضرت رقیه، گوشواره تلظی، ماهی کوچولوی قرمز لامسه و داستان‌پردازی طعم و داستان‌پردازی تصور عاقبت اعتیاد به فضای مجازی تصور، خانواده، عذر خواهی بیماری، کربلا، اربعین
می خوای بریم کربلا... تنها این جمله در ذهنم تکرار می شد. به سمت مرضیه برگشتم.مرضیه با دیدن چهره ام ابروهایش را بالا داد و گفت:وای آجی قشنگم ،چرا اینقدر گریه کردی؟مکه نمی دونی تا وقتی خدا هست نباید غصه ی هیچیو بخوری . با چشمان بی رمقم به چشمانش زل زدم.نمی دانم چرا مرضیه را برعکس همیشه زیبا می دیدم. زیر لب گفتم:خدا... مرضیه دستانم را در دستانش گرفت و گفت:آره خدا.همون که همیشه با آدمه. فقط ما آدما گاهی اوقات یادمون میره که یک نفر هست که همیشه حواسش بهمون هست. دستانم را از دستانش بیرون کشیدم .لحاف را روی سرم کشیدم.با بی حوصلگی گفتم:میشه تنهام بزاری. صدای بسته شدن در از رفتن مرضیه خبر می داد. سرم را بیرون آوردم به نم نم باران که روی شیشه ی پنجره ی اتاقم می نشست نگاه کردم. با خودم گفتم:کی فراموشت کردم؟کی اصلا یادم رفت که تو همیشه نگاهم می کنی؟ نفهمیدم کی صورتم خیس شد. با عصبانیت که نمی دونستم از کجا نشات می‌گرفت ،گفتم:داری الان انتقام چیو از من میگیری؟می خوای چی رو ثابت کنی؟ خنده ای عصبی کردم و با صدای بلند گفتم:تو بردی.خوب شد؟من باختم .می بینی که چقدر حقیر شدم. الانم اگه بخوام برگردم دیگه فایده نداره.بزار با همین وضعیتم بمیرم... نه اصلا یه معامله ی دیگه می کنیم. همین حالا پاکم کن و به زندگیم خاتمه بده. اشک هایم شبیه سیل روان شده بودند. اصلا همون که خیلی دوسش داری رو واسطه می کنم.تو رو به حق امام حسین پاکم کن... چشمانم را بستم و چیزی نفهمیدم. صدایی به گوشم خورد. نسرین...نسرین...صدامو می شنوی ....تو رو خدا چشماتو باز کن... صدا زدم مرضیه من اینجام چرا گریه می کنی؟ صدای جیغ مرضیه بلند شد. با صدای بلند گفت:مامان نسرین نفس نمی کشه...
هدایت شده از Z♡Bahrami♡
اساتید باغ اناری راه انداختند که در اینجا هم همراه ماست... همراه باغ‌انار(همون همراه اول خودمون)
سلام بر شما عزیزان🌱 ان‌شاءالله در موکب «لشگر فرشتگان» با محوریت بانوان شهید، روز اربعین پذیرای شما عزیزان خواهیم بود. مکان موکب، روی سکوی سالن جدید گلستان شهداست. موکب سوم، تقریباً روبه‌روی مزار شهید زینب کمایی✨🥀 منتظر دیدارتون هستیم. التماس دعا. http://eitaa.com/istadegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حقایق اربعین ۵.mp3
7.81M
۵ - چرا مشایه با همه سختی‌ها و مشکلاتش آنقدر آشناست؟ - آنقدر پُرجاذبه؟ و نه تنها مردمِ عراق، که تمام زائران از ملل و ادیان مختلف، آنرا برایِ خود و از خود می‌دانند؟ بیست‌وسوم ♥️ @ANARSTORY @Ostad_Shojae
روضه خانگی - حضرت زهرا(س) - 870.mp3
9.57M
🎙بهشت آرزوی من گمونم بهتری خانم... 🔻روضه (س) ⏱ | 10:09 👤کربلایی سید 💡 کانال روضه‌های کوتاهِ کاملِ خانگی بیست‌وسوم ♥️ @ANARSTORY @RozeKhanegee
Shab18Safar1401[03].mp3
3.8M
🎙منم میام با پدر مادرم (زمینه نوجوانان) 🔺بانوای: حاج میثم مطیعی 👈 متن شعر: Meysammotiee.ir/post/2725 بیست‌وسوم ♥️ @ANARSTORY ☑️ @MeysamMotiee
Shab18Safar1401[04].mp3
8.29M
🎙ای آقا عمود چندمی؟ (زمینه) 🔺بانوای: حاج میثم مطیعی 👈 متن شعر: Meysammotiee.ir/post/1813 بیست‌وسوم ♥️ @ANARSTORY ☑️ @MeysamMotiee
AUD-20220822-WA0045.mp3
8.4M
بیست‌و‌سوم عاشورا با نوای شهید حاج قاسم سلیمانی عزیز. ♥️ @ANARSTORY
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
و درختی را صد سال پیش کاشته بودند. درخت قصه ما را بزرگ کردند و بریدند و آوردند در انباری تاریک. سالها در انبار بود تا امسال تبدیل به ذغال شد. نود درصد درختهای راسته ابوعلی پارچه فروش رفتند برای کباب و جوجه و دوده جمعه ها. ذغال‌ها را که می‌ریختند زیر کتری های توی موکب‌ تکه های ذغال مدام خوشحال و خوشحال تر می‌شدند. خوشحال، چون که داشتند برای زائران حسین علیه‌السلام فدا می‌شدند. یکی از زغال ها گفت یادتون میاد سید رضا دست گذاشت به تنه درخت پیر و بلند شد و بلند گفت: ایشالا خرج حسین بشی. درختی که سالها سایه زائران حسین بوده حیفِ خرج چیز دیگه بشه.
💎•﴿ باغ انار ﴾‌•💎
البته عکسها مال مشایه نیست. مالِ یزدِ. خیابان شهید صدوقی😁
خداوندا! ای قادر عزیز و ای رحمان رزّاق، پیشانی شکر شرم بر آستانت می‌سایم که مرا در مسیر فاطمه اطهر و فرزندانش در مذهب تشیّع، عطر حقیقی اسلام، قرار دادی و مرا از اشک بر فرزندان علی‌بن ابی‌طالب و فاطمه اطهر بهره‌مند نمودی؛ چه نعمت عظمایی که بالاترین و ارزشمندترین نعمتهایت است؛ نعمتی که در آن نور است، معنویت، بیقراری که در درون خود بالاترین قرارها را دارد، غمی که آرامش و معنویت داد. خداوندا، تو را سپاس که مرا از پدر و مادر فقیر، اما متدیّن و عاشق اهل‌بیت و پیوسته در مسیر پا کی بهره‌مند نمودی. از تو عاجزانه می‌خواهم آنها را در بهشتت و با اولیائت قرین کنی و مرا در عالم آخرت از درک محضرشان بهره‌مند فرما. خدایا! به عفو تو امید دارم ای خدای عزیز و ای خالق حکیم بی‌همتا ! دستم خالی است و کوله‌پشتی سفرم خالی، من بدون برگ و توشه‌ای به‌امید ضیافت عفو و کرم تو می‌آیم. من توشه‌ای برنگرفته‌ام؛ چون فقیر [را] در نزد کریم چه حاجتی است به توشه و برگ؟! 02 📿 @ANARSTORY
💎•﴿ باغ انار ﴾‌•💎
چایی ان‌شاءالله حدود نماز صبح...😍
خروجی گرافیکی باغِ انار دراین دو کانال گذاشته می شود برای کسانی که کانال یا پیج دارند. برای نشر حداکثری. صلواتی. زدن لوگو موسسات مختلف در کنار لوگو ما آزاد است. *ایتا🔻 https://eitaa.com/joinchat/3605921901Cdc7818a208 *بله🔻 https://ble.ir/nahaeiforpage سینی چایی ایندفعه اینجاست
💯چایی روضه. نور. جلسه بیست‌و‌دوم. ابتدا یک ، سپس می‌گذارم. کوتاه. بعدش یک که حتما باید گوش کنید. بعدش بزنید روی دریافت پول یک استکان چایی که تبرک است و حتما بعدش یک چایی بخورید به نیت چای روضه. سپس برای امامِ حاضرِ بچه شیعه‌ها دعا کنید. برای سلامتی‌اش. برای ظهورش. برای اینکه قلب‌مان از سیاهی پاک شود تا نور نزول اجلال کند. ان‌شاءالله با پنجاه تا چایی ادامه می‌دهیم. اگر کسی خواست به این روضه مجازی کمک مالی کند به خودم خبر دهد. از اینجا👇 @evaghefi خب بریم برای سخنرانی و روضه و مداحی و چایی. پ.ن پول یه استکان چایی رو 500 تومن حساب کردم. دیگه سخت نگیرید. بیست‌و‌دوم قبول باشد. حالا که اشک ریختید بلند شوید و یک چایی برای خودتان بریزید و عکسش را بگیرید و بفرستید. در کانال زیر که عضو شوید بعد از چند ساعت ادمین می‌شوید و می‌توانید عکس چایتان را برای بقیه به اشتراک بگذارید. https://eitaa.com/joinchat/3507159149C9decdf8353 حتما از هشتگ یا استفاده کنید. برای دریافت هزینه چایی از کانال : 💎•﴿ نهایی برای پیج ﴾‌•💎 وارد شوید. ❤️خروجی گرافیکی باغِ انار دراین دو کانال گذاشته می شود برای کسانی که کانال یا پیج دارند. برای نشر حداکثری. صلواتی. زدن لوگو موسسات مختلف در کنار لوگو ما آزاد است. *ایتا🔻 https://eitaa.com/joinchat/3605921901Cdc7818a208 https://pay.eitaa.com/v/?link=uX6Zj
چه چیزی را با می‌توانید برابر کنید؟ این، والاترین است. این، بهترین است. چیزی است که اگر کسی به آن دست پیدا کرد، باید هر لحظه هزاران بار خدای متعال را شکر بگزارد؛ و البته نخواهد توانست. زیرا زبان از شکرگزاری قاصر است. @ANARSTORY
هدایت شده از خَــــــزان
انگار از ازل مرا بافته اند تا روزی در مقابل شما بنشینم و سرنوشتم را برای خودم تداعی و برای شما تعریف کنم. سال‌ها بود که از بافته شدنم می‌گذشت. در طی آن سالها، پایکوبی در عروسی‌ها‌، شیون وزاری در عزاها، لبخندها و گریه‌ها را با تمام تاروپودم لمس می‌کردم. اما زمان مثل اسبی سرکش باشتاب می‌گذشت. نخ‌هایم نیز روز به روز بیشتر از هم فرار می‌کردند. مُدام از گوشه به گوشه چارکم پرزهای ریز و درشت، به "صفیه خانم" دهن کجی می‌کردند. امیدی به ماندنم نبود، چرا که حتی "صفیه خانوم" هم که روزگاری با دستان خودش، رج به رج مرا با این دنیا آشنا ‌کرده بود، حریف زرق و برق فرش های مدرن امروزی نشد و مرا با یک عالمه خاطره ، درانباری تاریک و نمور ِ به خاک نشسته ، در میان کلی خنزر پنزر دفن کرد . چندماهی بود که در آن انباری، نخ هایم خاک می‌خوردند. دیگر نه رنگی برای ماندن داشتند و نه امیدی برای دوام آوردن. تا اینکه در میان ناامیدی و انباری تاریک آن روزها، امید و روشنایی سروکله‌اش پیدا شد، آن هم در یک گاری ابوقراضه‌ای که صاحبش، فرش های کهنه را می‌خرید ُ می‌شست ُ رفو می‌زد و به جایی دور می‌فرستاد. مرا هم خرید ُ شست. بعد نخ های دَررفته‌ام را دخترش "رقیه خاتون" رفو زد و به جای دور که اینجاست، فرستاد. از روز اولی که در این موکب ِ پر از رفت وامد یله شده بودم، تارهای دلم اتاقک پر تجمل صفیه خانوم را می خواست و پودهای دلم نیز هوای خنک اردیبهشتی شیراز را . اما رفته رفته شیفته آدم های اینجا و حرف هایشان شدم، بیشتر از آن شفیته شما شدم آقاا، شمایی که مخاطب تمام حرف های آن آدم ها بودید.و چقدر حرفایشان شبیه حرفای همیشگی "رقیه خاتون" بود. نمیدانم آقاا شاید تقدیر من از ابتدا چنین بود تا در چنین جایی باشم و از اشک‌های آدم‌هایی که با تو سخن می‌گویند سیراب شوم . شاید هم تدبیر چنین بوده که باشم و حرف های پربغض ِ رقیه خاتون را برایتان بگویم. هنوز حرف‌های رقیه خاتون با چشمان خیسش را خوب به خاطر دارم: « زندگی‌م شده مثل یه فرش،‌ ظاهرش پر رنگ و لعابه و از این و اون با نقش ونگاراش دل می‌بره اما تا می‌ری تو دلش می‌بینی هیچی به جز " از هم گسیختگی " تو تارو پود هاش نیست. تار و پود های زندگی‌م از هم وا رفته، فرشک!! حاجی میگه که قراره تو رو‌ به همراه تموم فرش‌های اینجا به یک صحرای خیلی دور ببره. من که هیچ وقت اون صحرا رو ندیدم ولی می‌شناسمش فرشک!. میگن صاحب اون صحرا خیلی مهربونه، خیلی آقاست ! ولی تو اگه رفتی و بهش نزدیک شدی ، حرفامو بهش بگو. بهش سفارش منم کن. بهش بگو این فرش ِ وارفته ِ نخ نما هم مُریدته! بهش بگو دُرسته که هیچ وقت ریخت ِ سالمی نداشته .درسته که یه وقتایی با رنگ ِفاسد و گیاه رنگیِ سمی رفیق و همنشین شده، درسته که هیچ وقت فرش هزارنقش ونگار خاصی تحویل جامعه نداده. ولی خودت شاهدی که هیچ وقت نخ هاش نامرغوب و خراب نبوده! بگو به اوستا کاریت مطمئنه!! بهش بگو رج به رج قلبِ نخ نما شده شوو خودت با نخ های رنگارنگ مهربونی رفو بزنه.. بگو نذاره دیر بشه!! نذاره اونقدر دیر بشه که چارصباح دیگه مثل قالی زهوار درفته تو انباری خاک حسرت بخوره .. بهش بگو منتظرشم!!»