💯چایی روضه.
نور.
جلسه #روضهنار بیستودوم.
ابتدا یک #سخنرانی، سپس #روضه میگذارم. کوتاه. بعدش یک #مداحی که حتما باید گوش کنید. بعدش بزنید روی دریافت پول یک استکان چایی که تبرک است و حتما بعدش یک چایی بخورید به نیت چای روضه. سپس برای امامِ حاضرِ بچه شیعهها دعا کنید. برای سلامتیاش. برای ظهورش. برای اینکه قلبمان از سیاهی پاک شود تا نور نزول اجلال کند.
انشاءالله با پنجاه تا چایی ادامه میدهیم. اگر کسی خواست به این روضه مجازی کمک مالی کند به خودم خبر دهد. از اینجا👇
@evaghefi
خب بریم برای سخنرانی و روضه و مداحی و چایی.
پ.ن
پول یه استکان چایی رو 500 تومن حساب کردم. دیگه سخت نگیرید.
#روضهنار ⏰ #شب بیستودوم
#جلسه_مجازی
قبول باشد. حالا که اشک ریختید بلند شوید و یک چایی برای خودتان بریزید و عکسش را بگیرید و بفرستید. در کانال زیر که عضو شوید بعد از چند ساعت ادمین میشوید و میتوانید عکس چایتان را برای بقیه به اشتراک بگذارید.
https://eitaa.com/joinchat/3507159149C9decdf8353
حتما از هشتگ #روضهنار یا #چایی_روضه استفاده کنید.
برای دریافت هزینه چایی از گروه :
💎•﴿ سفر به کائنات﴾•💎 وارد شوید.
❤️اینجا اتاق اشک است....انارها از اشک یاقوت می سازند.
مسجدِ باغِ انار.
سفر به کائنات🔻
https://eitaa.com/joinchat/3525771335Cf16f4738fe
♥️ https://eitaa.com/ANARSTORY
https://pay.eitaa.com/v/?link=bX7VW
هدایت شده از سجادی
نسرین گلی...نسرین گلی...از وقتی این ترکیب زیبا، از دهانش درآمده، آمده و درست نشسته توی جایی از ذهنم که مثل نبض میزند و هرچند لحظه یک بار تکرار میشود و جریان داغی توی وجودم راه میافتد و وادارم میکند که همهی نیرویم را برای گفتن حرفی جمع کنم.
نسرین گلی...نسرین گلی...
نه واقعاً هیچ ترکیب بهتری نبود که من را با آن صدا بزند و مثلاً بخواهد نشان بدهد که خیلی به من نزدیک است، اینقدر نزدیک که احساس صمیمیّتش دیگر دارد میپُکد از ورم کردگی زیاد و من را خیلی دوست دارد و از این چرت وپرتهای مزخرف؟
نباید هم برسد. او از اول هم، حرف زدن بلد نبود، مثل همّهی کارهای دیگر. او فقط عوض هر چیزی یک وجبونیم پیشانی دارد همین. یک پیشانی بلند که من نداشتم و ندارم...چه کسی فکرش را میکرد که یک پسر احمقتر از خودش پیدا شود و از او خواستگاری کند...هر کس نداند من که خوب میدانم خواستگاری از او دقیقاً خواستِ گاری بود...اصلا صد رحمت به گاری و فرغون...توی دنیایی که پر از بنز است.
نسرین گلی...
شاید هم نه، اینطوری بهتر میتواند نشان بدهد که خیلی دیگر دارد دلش به حال من میسوزد. اصلا اینطوری صدا زدن یعنی؛ تو اندازهی یک بچهی پنج شش ساله که توی خیابان گم شده و نمیداند چه غلطی بکند و کدام وری برود، نیاز به ترحم داری.
نسرین گلی...
حالا نشانش میدهم چه کسی نیاز به این آشغالِ ترحم دارد. باید یک جوابی به او بدهم که یادش برود از کدام در و کدام ور آمده و بخواهد از پنجره برود بیرون. یعنی نباید یک خط کتاب روانشناسی بخواند و بفهمد که نباید با من توی این موقعیت، اینطوری حرف بزند؟ حالا خودش بلد نیست، آن امین خانِ...خانِ...نمیدانم چه...نباید یک کلام به او بگوید پیش نسرین رفتی یک جُو شعور به خرج بده و طوری حرف نزن که بوی ترحم بدهد و دلش بسوزد؟ هان یادم آمد امین خانِ کله اتوبوسی با آن صورت متوازیالاضلاعش که از روز اول که دیدمش گفتم الحق که در و تخته خوب با همجورند.
اصلاً طوری جوابش را میدهم که تا مدتها جوابم یادش نرود، اصلاً ملکهی ذهنش شود و توی گوشش هر یک دقیقه یک بار زنگ بزند: بیام کربلا چی کار کنم هان؟ بیام برای چشم کج و کولهی تو دعا کنم که درست بشه؟ که یه وقت خدایی نکرده، با این قیافهات دل امین خان رو نزنی و از زندگیش پرتت نکنه بیرون؟ آره؟
خوب گفتم. بهتر از این نمیشد. از خودم بیشتر از همیشه، خوشم آمد. طوری مچاله شد که پیشانی بلندش را هم دیگر نمیبینم. فکر کن توی روزگاری که دختری مثل من میتواند روی پای خودش بایستد و دستش توی جیب خودش باشد و وقتش را پای ظرفشویی و اجاق گاز کف و دود نکند و نق و نوق این بچه و آن بچه را تحمل نکند، مرضیهی بیچاره ازدواج کرده و از صبح تا شب یک ثانیهاش هم برای خودش نیست. من احمق هم فکر میکنم او خوشبخت است...
مرضیهی بیچاره...مرضیهی بیکلاس...هیچ بویی از کلاس به دماغ او نخورده...وگرنه میفهمید که سرطان داشتن این روزها، مثل ازدواج نکردن و بچه نداشتن جزء با کلاسترین داراییهای هر شخصی است. او چه میداند هر روز چند تا نویسنده و کارگردان و هنرپیشهی باکلاس بعد از چند ماه مبارزه با آن، حسرت یک نگاه باکلاس را بر دل بقیه میگذارند و میروند...بقیه که نه بچهی آنها هستند و نه همسرشان و نه هیچ کارهشان...فقط آنها را به خاطر هنر فوقالعادهشان دوست دارند و تا مدتها به آنها فکر میکنند و حرفهایشان را استوری میکنند...
همین خود من وقتی مُردم...وقتی مردم...
وای نسرین وقتی مردی چه کسی حرف ها و عکسهایت را استوری میکند و توی حسرت یک نگاه باکلاست میماند؟!
وای چه قدر اینجای حرفهایم باکلاس شد، دلم خواست آن را با صدای مدقالچی بخوانم:
آه نسی...آن گاه که چشمهای پرفروغت چون خورشیدی پر تلألو، پشت ابر پلکهایت پنهان میشود...
آن گاه که... نه نشد...از اول:
آه نسی تو تکرار کدامین...کدامین اتفاق... اتفاق؟ نه باید کلمههای بهتری پیدا کنم...
خودش است از هیچ چیزی نباید دریغ کنم...باید توی این مدت اینقدر فالوور جذب کنم که مثل هنرپیشهها و نویسندهها و کارگردانها بمیرم...خیلی باکلاس و به یاد ماندنی...
#تمرین142
داخل کانال جست و جو کنید
باتوجه به حس و حالتان👇🏻
#تمرین1 توصیف مزه دهان
#تمرین2 توصیف حسی که جگرتان را کند
#تمرین3 توصیف پنج صدایی که میشنوید
#تمرین4 توصیف مردی عصبی
#تمرین5 شبی بیدار با چشم خیس
#تمرین6 ویرایش جمله
#تمرین7 لحظه عصبانیت
#تمرین8 بی حساب بهشت رفتن
#تمرین9 روایت در ۱۵ کلمه
#تمرین10 لبخند عصبی
#تمرین11 صد سوژه
#تمرین12 پیشنهاد اسم
#تمرین13 جزئیات تصادف در ۳۰کلمه
#تمرین14 ویرایش جمله
#تمرین15 ویرایش جمله
#تمرین16 شخصیت باحیا
#تمرین17 دفترچه شهید ۱۶ ساله
#تمرین18 کلمه نویسی
#تمرین19 توصیف عقل در کالبد انسان
#تمرین20 تصویر و داستانک
#تمرین21 تصویر و داستانک
#تمرین22 تصویر و داستانک
#تمرین23 الله اکبر
#تمرین24 خواب آسوده
#تمرین25 داستانک مداد در ۱۸ کلمه
#تمرین26 تصویر و داستانک
#تمرین27 تصویر و داستانک
#تمرین28 تصویر و داستانک
#تمرین29 تصویر و داستانک
#تمرین30 تصویر و داستانک
#تمرین31 تصویر و داستانک
#تمرین32 جریان تحریف
#تمرین33 عروس قرآن
#تمرین34 ❌
#تمرین35 ❌
#تمرین36 آخرین حس خوب❗️
#تمرین37 تصویر و داستانک
#تمرین38 خبر خوب شهید حججی برایتان
#تمرین39 ۱۳ زن همراه امام زمان
#تمرین40 نامه به گذشته خود
#تمرین41 از زبان تخم مرغ ازدواج
#تمرین42 زوج مسیحی
#تمرین43 خاطره طنز همکلاسی مجازی
#تمرین44 داستان ۱۰۰ کلمهای
#تمرین45 شما تحت تاثیر فردی
#تمرین46 خاطره به سبک سیال
#تمرین47 سبک سیال
#تمرین48 شخصیت طنز
#تمرین49 ضرب المثل
#تمرین50 مهم؟
#تمرین51 لینکِ کجا؟
#تمرین52 طرح انیمیشن
#تمرین53 صفحه ۳۱۳ قرآن
#تمرین54 آذر سال ۵۶
#تمرین55 جمله نویسی
#تمرین56 نحو شهادتت؟
#تمرین57 صوت و داستانک
#تمرین58 حرفهای فراموش شده دعوا
#تمرین59 پاک کردن عدس امیرالمومنین
#تمرین60 داستانک
#تمرین61 اولین بار در نانوایی
#تمرین62 نماد
#تمرین63 تعجب
#تمرین64 دست خط دکتر
#تمرین65 ملاقات با امام زمان
#تمرین66 صدا و داستان
#تمرین67 محیط و داستان
#تمرین68 آیه و داستانک
#تمرین69 زندگی شهید
#تمرین70 زنی از جرهم
#تمرین71 اسرائیل و مونولوگ
#تمرین72 قهرمانی که نیست
#تمرین73 ایران
#تمرین74 فرشته و داستان
#تمرین75 تصویر و توصیف
#تمرین76 رای دادن
#تمرین77 جای خالی
#تمرین78 رای و هجوم
#تمرین79 شخصیت پردازی صدا❗️
#تمرین80 جا به جایی
#تمرین81 ۴ سال دیگر
#تمرین82 نامه به حاج احمد متوسلیان
#تمرین83 آبادان؟
#تمرین84 ۲ روز به پایان زندگی
#تمرین85 لیله المبیت، مونوعلی
#تمرین86 کلمه نویسی
#تمرین87 حضرت مسلم
#تمرین88 ضد صهیون
#تمرین89 آدم شدن
#تمرین90 ضرب المثل ترکیبی
#تمرین91 روز مباهله
#تمرین92 حدس بزنید چیست؟ بنویسید
#تمرین93 امام حسین کیست؟ برای نوجوان نویس
#تمرین94 دختر نوجوان پاکدامن
#تمرین95 نام به برگ اعظم سال ۱۴۰۴
#تمرین96 شما نارنگی هستید
#تمرین97 داستان از ۱۰ دیده، ۵شنیده و فکر در لحظه
#تمرین98 علی لندی
#تمرین99 سیال ذهن
#تمرین100 تفکر به یک فیلم و نوشتن داستان
#تمرین101 شروع داستان با یکی از جملهها
#تمرین102 خرمالو و انار
#تمرین103 آدم برفی چای دوست
#تمرین104 میزبانی از زنی مهربان
#تمرین105 کلمه بازی
#تمرین106 داستان با کلمات ۴ حرفی و۴ نقطهای
#تمرین107 مهندس کیست
#تمرین108 توصیف حسادت
#تمرین109 پنج دقیقه قبل تصادف
#تمرین110 دختر تازه مسلمان
#تمرین111 نماز آیت الله بهجت
#تمرین112 راهیان نور
#تمرین113 مهمانی از زبان مزه ها
#تمرین114 شب قدر
#تمرین115 دوست و حجاب
#تمرین116 تبلیغ حجاب
#تمرین117 روز قدس
#تمرین118 ارتداد و درمانش با دعا
#تمرین119 من حیث لا یحتسب ( خاطره)
#تمرین120 شما تازه مسلمانید( خلق موقعیت)
#تمرین121 شهید حسن صیاد خدایاری( یادداشت3جملهای)
#تمرین122 خواهرشوهر و درست کردن فلافل( راویی اول شخص)
#تمرین123 اولین چهار شنبه بعد ظهور
#تمرین124 هشتگ طرف
#تمرین125 زن و شوهر اسپانیایی در حرم
#تمرین126 روز دختر
#تمرین127 دختری در سال ۱۳۴۱
#تمرین128 کلمه نویسی | همخانواده و متضاد.
#تمرین129 تازه عروس و غذا
#تمرین130 کلمههای سه حرفی مخفف چین؟
#تمرین131 کلمهسازی و داستان نویسی
#تمرین132 ج ن ن جمله بنویسید
#تمرین133 دیالوگ پوتین
#تمرین134 پس از غدیر(ولایت)
#تمرین135 مسلمانان صبرستان، سه زاویه دید
#تمرین136 خواب، حرم حضرت رقیه، گوشواره
#تمرین137 تلظی، ماهی کوچولوی قرمز
#تمرین138 لامسه و داستانپردازی
#تمرین139 طعم و داستانپردازی
#تمرین140 تصور عاقبت اعتیاد به فضای مجازی
#تمرین141 تصور، خانواده، عذر خواهی
#تمرین142 بیماری، کربلا، اربعین
می خوای بریم کربلا...
تنها این جمله در ذهنم تکرار می شد.
به سمت مرضیه برگشتم.مرضیه با دیدن چهره ام ابروهایش را بالا داد و گفت:وای آجی قشنگم ،چرا اینقدر گریه کردی؟مکه نمی دونی تا وقتی خدا هست نباید غصه ی هیچیو بخوری .
با چشمان بی رمقم به چشمانش زل زدم.نمی دانم چرا مرضیه را برعکس همیشه زیبا می دیدم. زیر لب گفتم:خدا...
مرضیه دستانم را در دستانش گرفت و گفت:آره خدا.همون که همیشه با آدمه. فقط ما آدما گاهی اوقات یادمون میره که یک نفر هست که همیشه حواسش بهمون هست.
دستانم را از دستانش بیرون کشیدم .لحاف را روی سرم کشیدم.با بی حوصلگی گفتم:میشه تنهام بزاری.
صدای بسته شدن در از رفتن مرضیه خبر می داد.
سرم را بیرون آوردم به نم نم باران که روی شیشه ی پنجره ی اتاقم می نشست نگاه کردم.
با خودم گفتم:کی فراموشت کردم؟کی اصلا یادم رفت که تو همیشه نگاهم می کنی؟
نفهمیدم کی صورتم خیس شد.
با عصبانیت که نمی دونستم از کجا نشات میگرفت ،گفتم:داری الان انتقام چیو از من میگیری؟می خوای چی رو ثابت کنی؟
خنده ای عصبی کردم و با صدای بلند گفتم:تو بردی.خوب شد؟من باختم .می بینی که چقدر حقیر شدم. الانم اگه بخوام برگردم دیگه فایده نداره.بزار با همین وضعیتم بمیرم...
نه اصلا یه معامله ی دیگه می کنیم.
همین حالا پاکم کن و به زندگیم خاتمه بده.
اشک هایم شبیه سیل روان شده بودند.
اصلا همون که خیلی دوسش داری رو واسطه می کنم.تو رو به حق امام حسین پاکم کن...
چشمانم را بستم و چیزی نفهمیدم.
صدایی به گوشم خورد.
نسرین...نسرین...صدامو می شنوی ....تو رو خدا چشماتو باز کن...
صدا زدم مرضیه من اینجام چرا گریه می کنی؟
صدای جیغ مرضیه بلند شد. با صدای بلند گفت:مامان نسرین نفس نمی کشه...
#تمرین142
#هاچ
هدایت شده از Z♡Bahrami♡
اساتید باغ اناری راه انداختند که در اینجا هم همراه ماست...
همراه باغانار(همون همراه اول خودمون)
سلام بر شما عزیزان🌱
انشاءالله در موکب «لشگر فرشتگان» با محوریت بانوان شهید، روز اربعین پذیرای شما عزیزان خواهیم بود.
مکان موکب، روی سکوی سالن جدید گلستان شهداست. موکب سوم، تقریباً روبهروی مزار شهید زینب کمایی✨🥀
منتظر دیدارتون هستیم.
التماس دعا.
#فرات
#اربعین #کربلا
http://eitaa.com/istadegi
حقایق اربعین ۵.mp3
7.81M
#تلنگری_اربعین #حقایق_اربعین ۵
- چرا مشایه با همه سختیها و مشکلاتش آنقدر آشناست؟
- آنقدر پُرجاذبه؟
و نه تنها مردمِ عراق، که تمام زائران از ملل و ادیان مختلف، آنرا برایِ خود و از خود میدانند؟
#استاد_میرباقری #استاد_شجاعی
#روضهنار ⏰#شب بیستوسوم #سخنرانی
♥️ @ANARSTORY
@Ostad_Shojae
روضه خانگی - حضرت زهرا(س) - 870.mp3
9.57M
🎙بهشت آرزوی من گمونم بهتری خانم...
🔻روضه #حضرت_زهرا(س)
⏱#بیش_از_ده_دقیقه | 10:09
👤کربلایی سید #مهدی_حسینی
#شب_جمعه
💡 کانال روضههای کوتاهِ کاملِ خانگی
#روضهنار ⏰#شب بیستوسوم #روضه
♥️ @ANARSTORY
@RozeKhanegee
Shab18Safar1401[03].mp3
3.8M
🎙منم میام با پدر مادرم (زمینه نوجوانان)
🔺بانوای: حاج میثم مطیعی
👈 متن شعر:
Meysammotiee.ir/post/2725
#روضهنار ⏰#شب بیستوسوم #مداحی
♥️ @ANARSTORY
☑️ @MeysamMotiee
Shab18Safar1401[04].mp3
8.29M
🎙ای آقا عمود چندمی؟ (زمینه)
🔺بانوای: حاج میثم مطیعی
👈 متن شعر:
Meysammotiee.ir/post/1813
#روضهنار ⏰#شب بیستوسوم #مداحی
♥️ @ANARSTORY
☑️ @MeysamMotiee
و درختی را صد سال پیش کاشته بودند. درخت قصه ما را بزرگ کردند و بریدند و آوردند در انباری تاریک. سالها در انبار بود تا امسال تبدیل به ذغال شد. نود درصد درختهای راسته ابوعلی پارچه فروش رفتند برای کباب و جوجه و دوده جمعه ها.
ذغالها را که میریختند زیر کتری های توی موکب تکه های ذغال مدام خوشحال و خوشحال تر میشدند. خوشحال، چون که داشتند برای زائران حسین علیهالسلام فدا میشدند. یکی از زغال ها گفت یادتون میاد سید رضا دست گذاشت به تنه درخت پیر و بلند شد و بلند گفت: ایشالا خرج حسین بشی. درختی که سالها سایه زائران حسین بوده حیفِ خرج چیز دیگه بشه.
#ذغالِ_عاشق
#باغ_انار
💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
🎙بهشت آرزوی من گمونم بهتری خانم... 🔻روضه #حضرت_زهرا(س) ⏱#بیش_از_ده_دقیقه | 10:09 👤کربلایی سید
چایی انشاءالله حدود نماز صبح...😍
💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
البته عکسها مال مشایه نیست. مالِ یزدِ. خیابان شهید صدوقی😁
💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
🎙بهشت آرزوی من گمونم بهتری خانم... 🔻روضه #حضرت_زهرا(س) ⏱#بیش_از_ده_دقیقه | 10:09 👤کربلایی سید
خیلی قشنگه. خیلی...دل بده
سلام بر حضرت مادر سلاماللهعلیها.
خداوندا! ای قادر عزیز و ای رحمان رزّاق، پیشانی شکر شرم بر آستانت میسایم که مرا در مسیر فاطمه اطهر و فرزندانش در مذهب تشیّع، عطر حقیقی اسلام، قرار دادی و مرا از اشک بر فرزندان علیبن ابیطالب و فاطمه اطهر بهرهمند نمودی؛ چه نعمت عظمایی که بالاترین و ارزشمندترین نعمتهایت است؛ نعمتی که در آن نور است، معنویت، بیقراری که در درون خود بالاترین قرارها را دارد، غمی که آرامش و معنویت داد.
خداوندا، تو را سپاس که مرا از پدر و مادر فقیر، اما متدیّن و عاشق اهلبیت و پیوسته در مسیر پا کی بهرهمند نمودی. از تو عاجزانه میخواهم آنها را در بهشتت و با اولیائت قرین کنی و مرا در عالم آخرت از درک محضرشان بهرهمند فرما.
خدایا! به عفو تو امید دارم
ای خدای عزیز و ای خالق حکیم بیهمتا ! دستم خالی است و کولهپشتی سفرم خالی، من بدون برگ و توشهای بهامید ضیافت عفو و کرم تو میآیم. من توشهای برنگرفتهام؛ چون فقیر [را] در نزد کریم چه حاجتی است به توشه و برگ؟!
#به_وقت_حاج_قاسم
#مرور
#هر_هفته
#وصیت_نامه
#بخش 02
📿 @ANARSTORY
💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
چایی انشاءالله حدود نماز صبح...😍
خروجی گرافیکی باغِ انار دراین دو کانال گذاشته می شود برای کسانی که کانال یا پیج دارند. برای نشر حداکثری. صلواتی. زدن لوگو موسسات مختلف در کنار لوگو ما آزاد است.
*ایتا🔻
https://eitaa.com/joinchat/3605921901Cdc7818a208
*بله🔻
https://ble.ir/nahaeiforpage
سینی چایی ایندفعه اینجاست
💯چایی روضه.
نور.
جلسه #روضهنار بیستودوم.
ابتدا یک #سخنرانی، سپس #روضه میگذارم. کوتاه. بعدش یک #مداحی که حتما باید گوش کنید. بعدش بزنید روی دریافت پول یک استکان چایی که تبرک است و حتما بعدش یک چایی بخورید به نیت چای روضه. سپس برای امامِ حاضرِ بچه شیعهها دعا کنید. برای سلامتیاش. برای ظهورش. برای اینکه قلبمان از سیاهی پاک شود تا نور نزول اجلال کند.
انشاءالله با پنجاه تا چایی ادامه میدهیم. اگر کسی خواست به این روضه مجازی کمک مالی کند به خودم خبر دهد. از اینجا👇
@evaghefi
خب بریم برای سخنرانی و روضه و مداحی و چایی.
پ.ن
پول یه استکان چایی رو 500 تومن حساب کردم. دیگه سخت نگیرید.
#روضهنار ⏰ #شب بیستودوم
#جلسه_مجازی
قبول باشد. حالا که اشک ریختید بلند شوید و یک چایی برای خودتان بریزید و عکسش را بگیرید و بفرستید. در کانال زیر که عضو شوید بعد از چند ساعت ادمین میشوید و میتوانید عکس چایتان را برای بقیه به اشتراک بگذارید.
https://eitaa.com/joinchat/3507159149C9decdf8353
حتما از هشتگ #روضهنار یا #چایی_روضه استفاده کنید.
برای دریافت هزینه چایی از کانال :
💎•﴿ نهایی برای پیج ﴾•💎 وارد شوید.
❤️خروجی گرافیکی باغِ انار دراین دو کانال گذاشته می شود برای کسانی که کانال یا پیج دارند. برای نشر حداکثری. صلواتی. زدن لوگو موسسات مختلف در کنار لوگو ما آزاد است.
*ایتا🔻
https://eitaa.com/joinchat/3605921901Cdc7818a208
https://pay.eitaa.com/v/?link=uX6Zj
چه چیزی را با #این میتوانید برابر کنید؟ این، والاترین است. این، بهترین است. چیزی است که اگر کسی به آن دست پیدا کرد، باید هر لحظه هزاران بار خدای متعال را شکر بگزارد؛ و البته نخواهد توانست. زیرا زبان از شکرگزاری قاصر است.
#هنر_متعالی
#رهبر_انقلاب
@ANARSTORY
هدایت شده از خَــــــزان
#نخِمهربونی
انگار از ازل مرا بافته اند تا روزی در مقابل شما بنشینم و سرنوشتم را برای خودم تداعی و برای شما تعریف کنم.
سالها بود که از بافته شدنم میگذشت. در طی آن سالها، پایکوبی در عروسیها، شیون وزاری در عزاها، لبخندها و گریهها را با تمام تاروپودم لمس میکردم.
اما زمان مثل اسبی سرکش باشتاب میگذشت. نخهایم نیز روز به روز بیشتر از هم فرار میکردند. مُدام از گوشه به گوشه چارکم پرزهای ریز و درشت، به "صفیه خانم" دهن کجی میکردند. امیدی به ماندنم نبود، چرا که حتی "صفیه خانوم" هم که روزگاری با دستان خودش، رج به رج مرا با این دنیا آشنا کرده بود، حریف زرق و برق فرش های مدرن امروزی نشد و مرا با یک عالمه خاطره ، درانباری تاریک و نمور ِ به خاک نشسته ، در میان کلی خنزر پنزر دفن کرد .
چندماهی بود که در آن انباری، نخ هایم خاک میخوردند. دیگر نه رنگی برای ماندن داشتند و نه امیدی برای دوام آوردن.
تا اینکه در میان ناامیدی و انباری تاریک آن روزها، امید و روشنایی سروکلهاش پیدا شد، آن هم در یک گاری ابوقراضهای که صاحبش، فرش های کهنه را میخرید ُ میشست ُ رفو میزد و به جایی دور میفرستاد.
مرا هم خرید ُ شست. بعد نخ های دَررفتهام را دخترش "رقیه خاتون" رفو زد و به جای دور که اینجاست، فرستاد.
از روز اولی که در این موکب ِ پر از رفت وامد یله شده بودم، تارهای دلم اتاقک پر تجمل صفیه خانوم را می خواست و پودهای دلم نیز هوای خنک اردیبهشتی شیراز را .
اما رفته رفته شیفته آدم های اینجا و حرف هایشان شدم، بیشتر از آن شفیته شما شدم آقاا، شمایی که مخاطب تمام حرف های آن آدم ها بودید.و چقدر حرفایشان شبیه حرفای همیشگی "رقیه خاتون" بود.
نمیدانم آقاا شاید تقدیر من از ابتدا چنین بود تا در چنین جایی باشم و از اشکهای آدمهایی که با تو سخن میگویند سیراب شوم .
شاید هم تدبیر چنین بوده که باشم و حرف های پربغض ِ رقیه خاتون را برایتان بگویم.
هنوز حرفهای رقیه خاتون با چشمان خیسش را خوب به خاطر دارم:
« زندگیم شده مثل یه فرش،
ظاهرش پر رنگ و لعابه و از این و اون با نقش ونگاراش دل میبره اما تا میری تو دلش میبینی هیچی به جز " از هم گسیختگی " تو تارو پود هاش نیست.
تار و پود های زندگیم از هم وا رفته، فرشک!!
حاجی میگه که قراره تو رو به همراه تموم فرشهای اینجا به یک صحرای خیلی دور ببره.
من که هیچ وقت اون صحرا رو ندیدم ولی میشناسمش فرشک!.
میگن صاحب اون صحرا خیلی مهربونه، خیلی آقاست !
ولی تو اگه رفتی و بهش نزدیک شدی ، حرفامو بهش بگو. بهش سفارش منم کن.
بهش بگو این فرش ِ وارفته ِ نخ نما هم مُریدته!
بهش بگو دُرسته که هیچ وقت ریخت ِ سالمی نداشته .درسته که یه وقتایی با رنگ ِفاسد و گیاه رنگیِ سمی رفیق و همنشین شده،
درسته که هیچ وقت فرش هزارنقش ونگار خاصی تحویل جامعه نداده.
ولی خودت شاهدی که هیچ وقت نخ هاش نامرغوب و خراب نبوده!
بگو به اوستا کاریت مطمئنه!!
بهش بگو رج به رج قلبِ نخ نما شده شوو خودت با نخ های رنگارنگ مهربونی رفو بزنه..
بگو نذاره دیر بشه!! نذاره اونقدر دیر بشه که چارصباح دیگه مثل قالی زهوار درفته تو انباری خاک حسرت بخوره ..
بهش بگو منتظرشم!!»
#زبان_اشیا2
#فرش