eitaa logo
حاج نقی ولدی
1.5هزار دنبال‌کننده
124 عکس
199 ویدیو
0 فایل
شرح حالات فخرالائمه، یگانه ی دوران ها، ولی خدا حاج نقی ولدی، گریه کن بی نظیر حضرت اباعبدالله الحسین سلام الله علیه https://zil.ink/haj_naghi_valadi ارتباط با ادمین @H_shariaty
مشاهده در ایتا
دانلود
زراره گوید: شنیدم امام صادق علیه السلام فرمود: چون رسول خدا صلی الله علیه و آله در حجة‌ الوداع عزم مکه کرد و پس از انجام مناسک از آن خارج گشت، جبرئیل در میان راه نزد وی آمده و گفت: «ای رسول خدا! خداوند متعال به تو سلام می رساند و سپس این آیه را خواند: یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ. پس پیامبر فرمود: «ای جبرئیل! مردم نو مسلمانند، بیم آن دارم که پریشان فکر شوند و سرپیچی کنند.» پس جبرئیل به جایگاه خود بازگشت و روز بعد بر وی نازل گردید و گفت: یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ. پیامبر فرمود: ای جبرئیل! بیم آن دارم که صحابه ام با من مخالفت کنند. پس جبرئیل به آسمان رفت و روز سوم نزد آن حضرت بازگشت که رسول خدا در مکانی بود که آن را غدیر خمّ می گفتند، پس به آن حضرت گفت: بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ الله یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ. چون رسول خدا این آیه را شنید، به مردم فرمود: شتر مرا بخوابانید که به خدا سوگند تا پیام و رسالت پروردگارم را ابلاغ نکنم، این مکان را ترک نخواهم کرد. آن گاه امر فرمود تا منبری از جهاز شتران برای وی درست کنند. پس از آن بالا رفته و علی علیه السلام را نیز با خود بالا برد و بر پای ایستاده و خطبه ای بلیغ ایراد فرمود و در آن هم موعظه فرمود و هم از بدی منع نمود و در پایان سخنش فرمود: «ای مردم! آیا من سزاوارتر از شما به خودتان نیستم؟» گفتند: «بلی ای رسول خدا!» پس فرمود: «برخیز ای علی!»، علی برخاست، آن گاه پیامبر دست وی را گرفته و بالا برد تا جایی که سفیدی زیر بغل هر دو نمایان شد، پس فرمود: «بدانید و آگاه باشید که هر کس من مولای او بوده ام، اینک این علی مولای اوست. خداوندا! دوست بدار دوستدارش را و دشمن بدار هر که با وی دشمنی کند و یاری رسان آن که یاری اش نماید و خوار و ذلیل کن آن که او را واگذارد.» پس از منبر پایین آمده و صحابه ایشان نزد امیرالمؤمنین آمده و ولایت را به وی تبریک گفتند. و اولین شخصی که به وی تبریک گفت، عمر بن‌ خطاب لعنة الله علیهما بود، که گفت: «ای علی! اینک مولای من و مولای هر مرد و زن مؤمن شدی.» سپس جبرئیل این آیه را نازل فرمود: «الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَ رَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلامَ دِیناً». بحارالأنوار ج ۳۷ ص ۱۶۵
شبی در عالم رؤیا، حاج آقا ولدی را با لباسی آراسته، در حالی که کنار درِ منزلشان ایستاده بودند، زیارت کردم. در عالم خواب به نظرم آمد که ایشان منتظر کسی هستند. از ایشان سؤال کردم: آقا جان! منتظر کسی هستید؟ ایشان فرمودند: چند روز است که منتظر شما هستم تا بیایی. سپس با لطفی پدرانه مرا به داخل منزل دعوت کردند. پس از آنکه از خواب بیدار شدم، به گمانم رسید که این رؤیا، صادقه است و بی درنگ و بدون تماس قبلی، خود را از اصفهان به همدان رساندم. وقتی به همدان رسیدم ساعت حدود ۳ نیمه شب بود. به محض ورودم به بن بستی که منزل حاج آقا، در انتهای آن قرار داشت، مشاهده کردم که خود ایشان با پوشش کامل، درِ منزل را باز کردند. وقتی بن بست را طی کردم و به محضرشان مشرف شدم، عرض کردم: شرمنده ام که باعث زحمت شدم. این وقت شب جایی تشریف می برید؟! ایشان با لبخندی که انگار از همه چیز خبر دارند، فرمودند: چند روز است که منتظر شما هستم و حقیر را به داخل منزل راهنمایی کردند.
حاج آقا ولدی می فرمودند: مأموریت یافتم تا از خانواده ای که در شهری دور زندگی می کردند و به دلیل شدت محبت به حضرت سید الشهداء علیه السلام مورد توجه و عنایت حضرت بودند، اما به اشتباه دچار فریب فرقهٔ ضالهٔ صوفیه شده بودند، دستگیری نمایم و ایشان را از ضلالت این فرقهٔ گمراه و گمراه کننده نجات دهم. با خانواده ام خداحافظی کردم و عازم آن شهر شدم. آن خانواده همگی به خانقاه می رفتند. مدت شش ماه با آنها به خانقاه رفتم تا با ایشان دوستی کرده و ایشان را دستگیری نمایم و سرانجام موفق شدم.
سال ها پیش وقتی که دو عاشق دل سوخته و شیدای اهل بیت، حاج آقا ولدی و حاج آقا فخر تهرانی با هم به زیارت حضرت سلطان السلاطین، علی بن موسی الرضا علیه آلاف التحیة و الثناء مشرف می شوند، شوق زیارت و معرفت به حق آن حضرت، چنان آن ها را از خود بی خود و سرمست می نماید که در نهایت خضوع و خشوع و ادب، از میدان طبرسی تا صحن انقلاب را با سر و پای برهنه و به صورت سینه خیز، خود را به سمت حرم مطهر رضوی می کشانند و این مسیر طولانی را با آن سن و سال در مدت بیش از چهار ساعت طی می نمایند. مردم از دیدن حالات آن ها دگرگون شده و از ترحم بر آن ها می گریستند و بر سرشان صدقه می ریختند اما آن ها مست از شوق لقاء امام رئوف و بی اعتنا به رفتار مردم، با همین حالت به حرم مطهر مشرف می شوند. ساقی بیا که یار ز رخ پرده برگرفت کار چراغ خلوتیان باز درگرفت آن شمع سرگرفته دگر چهره برفروخت وین پیر سالخورده جوانی ز سر گرفت آن عشوه داد عشق که مفتی ز ره برفت وان لطف کرد دوست که دشمن حذر گرفت زنهار از آن عبارت شیرین دلفریب گویی که پسته تو سخن در شکر گرفت بار غمی که خاطر ما خسته کرده بود عیسی دمی خدا بفرستاد و برگرفت هر سرو قد که بر مه و خور حسن می‌فروخت چون تو درآمدی پی کاری دگر گرفت زین قصه هفت گنبد افلاک پرصداست کوته نظر ببین که سخن مختصر گرفت حافظ تو این سخن ز که آموختی که بخت تعویذ کرد شعر تو را و به زر گرفت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عاقبت به خیر روضه آن روز که به داغ غمت مبتلا شدیم دل خون‌تر از شقایق دشت بلا شدیم ما یادمان که نیست ولی راستی حسین با درد غربت تو کجا آشنا شدیم ممنون از اینکه آمدی آقای ما شدی ممنون از اینکه نوکر این خانه ما شدیم شکر خدا که فاطمه ما را خریده است شکر خدا که خرج بساط شما شدیم عزت سرای ماست عزا خانۀ شما با گریه بر تو بود عزیز خدا شدیم ما را خدا به عشق تو می‌بخشد عاقبت ما عاقبت به خیر تو در روضه‌ها شدیم مصطفیٰ متولّی
شخصی از محضر مبارک حاج آقا ولدی سؤال کرد: شما چگونه به حرم حضرت رضا سلام الله علیه جهت زیارت مشرف می شوید؟ ایشان فرمودند: همان گونه که بی بی جان حضرت زینب سلام الله علیها به حرم مشرف می شوند. آن شخص پرسید: بی بی جان حضرت زینب سلام الله علیها چگونه به حرم مشرف می شوند؟ حاج آقا ولدی فرمودند: علیا مخدره زینب کبری سلام الله علیها از باب الجواد وارد می‌شوند و به صحن آزادی که پایین پای مبارک حضرت است می روند؛ سنگ فرش ورودی صحن را بوسیده و در آنجا نماز می خوانند؛ سپس به صحن انقلاب مشرف می شوند و در پشت پنجره فولاد توقف می فرمایند و دعا و حاجات خود را از محضر حضرت رضا صلوات الله علیه مسئلت می نمایند. و هرگاه خواستند به روضهٔ منوره مشرف شوند، از صحن پایین پای مبارک وارد بر روضهٔ منوره می شوند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عقل بشر از درک تو مات است، حسین نام تو کلید مشکلات است، حسین در شأن تو این بس که رسول اکرم فرمود: سفینة النجاة است، حسین مهدی آصفی
حاج آقا ولدی هر ساله از اول محرم تا سوم عاشورا به مدت ۱۳ روز از اذان صبح تا اذان ظهر در منزل محقرشان مجلس اقامه عزا و روضه خوانی بر پا می کردند. بر روی سماور این شعر دیده می شد: این طرفه سماور که به خود تاب دهد می پیچد و از دو دیده سیلاب دهد در ماتم بی دستی عباس علی سقای حسینیه شده آب دهد می فرمودند: چایی روضه فقط باید به نیابت دو دستان مبارک و قلم شدهٔ حضرت اباالفضل العباس علیه السلام درست شود.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حی علی الحسین به رفتن شتاب کن بالی بزن مسافر و خرق حجاب کن یک عمر زیر بال و پرت را گرفته اند ای مرغک همیشهٔ مادر شتاب کن در آسمان کرببلا چشمهٔ صفاست با زمزم دو دیده، تمنای آب کن آن سو خیام حضرت مهتاب روشن است با بال خون گرفته برو دق باب کن گرد وجود شمع حسینند عاشقان پروانه ام! به دور سرش انقلاب کن وقتی به بال حضرت شمعش پرت گرفت با بال عاشقانه بیا اقتراب کن محمد جواد عسکری
هرگاه نام مبارک حضرت صاحب الزمان صلوات الله علیه برده می شد، حاج آقا ولدی با صدایی جانسوز می فرمودند: ای غریب تر از همه کس... ای مظلوم تر از همه کس... ای تنهاتر از همه کس... و مدتی از سوز دل می گریستند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امام مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف در زيارت ناحيه مقدّسه می فرمایند: لَأَندُبَنَّکَ صَباحا و مَساءً و لأَبكِيَنَّ عَلَيكَ بَدَلَ الدُّمُوعِ دَماً. هر صبح و شام بر تو گريه و شيون مى كنم و در مصيبت تو به جاى اشک، خون مى گريم. ای داغدار اصلی این روضه ها بیا صاحب عزای ماتم کرب و بلا بیا تنها امید خلق جهان یابن فاطمه ای منتهای آرزوی اولیاء بیا بالا گرفته ایم برایت دو دست را ای مرد مستجاب قنوت و دعا بیا فهمیده ایم با همه دنیا غریبه ای دیگر به جان مادرت ای آشنا بیا از هیچکس به جز تو نداریم انتظار بر دستهای توست فقط چشم ما بیا... محمود ژولیده
داستان اولین ملاقات حاج رضا ولایی با حاج نقی ولدی که باعث آشنایی و معاشرت طولانی مدت این دو بزرگوار گردید: در یکی از تشرفات حاج آقا ولدی به حرم رضوی، وقتی که در صحن پایین پا مشغول توسل به حضرت رضا صلوات الله علیه بودند، شخصی( حاج رضا ولایی) وقتی ایشان را با این حال و هیبت، که با سری افکنده و دستانی افراشته و ملتمسانه مانند کسی که پناهی جز این درگاه ندارد، در حال نجوا با حضرت می بیند، بعد از عرض سلام از ایشان می پرسد: ببخشید صحن عتیق همین جاست؟ حاج آقا ولدی که در حال خودشان بودند بدون اینکه سرشان را بلند کنند می گویند: نه، صحن عتیق اینجا نیست. او دوباره می پرسد: پس صحن عتیق کدام است؟ حاج آقا ولدی با اشارهٔ دست به او می گویند: صحن عتیق آنجاست. و مشغول ادامهٔ توسل خود می شوند. او می گوید: از شما خواهشی دارم. چون من اهل اینجا نیستم و می ترسم راه را گم کنم، لطفاً با همراهی خودتان صحن عتیق را به من نشان دهید. حاج آقا ولدی سر بلند می کنند و نگاه مشفقانه ای به آن مرد می کنند و می گویند: حال که اینطور می خواهید، بالای چشم، انجام وظیفه می کنم. آن مرد به همراه حاج آقا ولدی به راه می افتد تا به صحن عتیق می رسند. در حالی که هدف او از این پرسش و پاسخ و همراهی، آشنایی و دوستی با حاج آقا ولدی بوده است. بعد از رسیدن به صحن عتیق، حاج آقا ولدی می خواهند که از خدمتش مرخص شوند که حاج رضا ولایی که این حالات را از حاج آقا ولدی دیده بود می گوید: شما که هستید؟! از شما می خواهم که با شما به زیارت حضرت رضا صلوات الله علیه در روضهٔ منوره مشرف شوم. حاج آقا ولدی بعد از معرفی خود می گویند: ما کمتر به روضهٔ منوره وارد می شویم اما حال که اینطور می خواهید انجام وظیفه می کنم. آقای ولایی راه می افتد تا از در روضهٔ منوره ای که در صحن عتیق هست وارد شود و می گوید: استاد ما حضرت علامه حسن زاده از این در بر حضرت وارد می شوند. حاج آقا ولدی می گویند: سلام مرا به جناب علامه برسانید. آقای ولایی با تعجب می پرسد: مگر علامه شما را می شناسند؟! حاج آقا ولدی با لبخندی سرشار از محبت می فرمایند: شاید بشناسند! و ادامه می دهند: ما از پشت سر مبارک بر حضرت وارد نمی شویم. آقای ولایی متعجبانه می گوید: پس شما از کدام درب بر حضرت مشرف می شوید؟ حاج آقا ولدی می فرمایند : از همان دری که علیا مخدره حضرت زینب کبری سلام الله علیها وارد می شوند. آقای ولایی با تعجبی بیش از پیش و متحیرانه می پرسد: مگر ایشان از کجا وارد روضهٔ منوره می شوند؟! حاج آقا ولدی میفرمایند: از درب روضه منوره واقع در صحن پایین پای مبارک (صحن آزادی) در این هنگام حاج رضا ولایی به دنبال حاج نقی ولدی به راه می‌افتد و در معیت ایشان از صحن آزادی و کفشداری شماره هفت بر حضرت سلطان علی ابن موسی الرضا صلوات الله علیه مشرف میشوند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امام صادق علیه‌السلام: مَنْ أَرَادَ اللهُ بِهِ الْخَیْرَ قَذَفَ فِی قَلْبِهِ حُبَّ الْحُسَیْنِ علیه السلام وَ حُبَّ زِیَارَتِهِ وَ مَنْ أَرَادَ اللهُ بِهِ السُّوءَ قَذَفَ فِی قَلْبِهِ بُغْضَ الْحُسَیْنِ علیه السلام وَ بُغْضَ زِیَارَتِهِ. کسی که خداوند خیر او را بخواهد، محبت به امام حسین علیه السلام و علاقه به زیارت ایشان را در قلب او قرار می‌دهد و اگر خداوند بدیِ بنده‌ٔ خود را بخواهد، بغض و کینه‌ٔ امام حسین علیه السلام و زیارت ایشان را در دل او قرار می‌دهد. کامل الزیارت ص ۱۴۲
در اولین دیداری که به محضر حاج آقا ولدی مشرف شدم، حدود سه شبانه روز با حقیر هیچ صحبتی نفرمودند؛ اما بسیار خوشحال بودم که مرا از حضورشان مرخص نفرمودند، چرا که در همین مدت اندک مشاهده کردم ایشان بدون هیچ تعارف و رودربایستی وقتی ساعت ۱۲ شب می شد افرادی را که بعد از روضه در خدمت ایشان نشسته بودند مرخص فرموده و می گفتند: شما را به خدا می سپارم بروید که الان وقت استراحت بنده است. اما بعد از رفتن مردم، ایشان تا صبح مشغول به دعا و نماز و گریه می شدند، گویا استراحت این مرد عظیم الشأن چیزی جز اشک و ناله و دعا و تضرع به ذوات مقدسه نبود. بنده در این چند شب با خیلی آرزوها که در سر داشتم در محضر ایشان نشسته بودم. بعداز سه شبانه روز سکوت، خطاب به بنده و چند تن از حضار فرمودند: تو بندگی چو گدایان به شرط مزد مکن که خواجه خود روش بنده پروری داند
حاج آقا ولدی به برخی از دوستان نزدیک و صاحبان سر فرموده بودند: هرچه از خدا می خواهید در این حسینیهٔ موسی بن جعفر( طبقهٔ فوقانی منزل حاج آقا) بخواهید، چرا که چهارده نور مقدس در این جا تشریف آورده اند. این درحالی است که برخی از آن دوستان در همان حسینیه، بعضی از حضرات معصومین صلوات الله علیهم اجمعین را در جوار حاج آقا ولدی به چشم خود مشاهده کرده اند.
31.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
قال ابوعبدالله عليه السلام: فى طين قبر الحسين عليه السلام الشفاء من كل داء و هو الدواء الاكبر. امام صادق علیه السلام فرمودند: شفاى هر دردى در تربت قبر حسين عليه السلام است و همان است كه بزرگ‌ترين داروست. كامل الزيارات ص ۲۷۵، وسائل الشيعه ج ۱۰ ص ۴۱۰
در تماسی که چندی پیش با شاعر و ذاکر با اخلاص اهل بیت، استاد حاج سعید خرازی داشتیم، ایشان کیفیت سرودن شعر در وصف حاج آقا ولدی را این‌گونه بیان کردند: در سفری که با حاج آقا ولدی به مشهد مقدس داشتم، شب ها که به زیارت حرم مطهر مشرف می شدند با کسب اجازه، ایشان را همراهی می کردم. یک شب به من اجازهٔ همراهی ندادند و گفتند: امشب اجازه نداری با من بیایی و باید در هتل بمانی. آن شب تنها در هتل در حالی که نگران بودم که به خاطر چه خطایی اجازهٔ همراهی نیافتم این اشعار به من الهام گردید و من کوچک ترین نقشی در سرودن آن ها نداشتم. اشعار به قلب من الهام می شد و بر کاغذ جاری می گشت. حتی بعد که می خواستم چند کلمهٔ آن را تغییر دهم دیدم نمی توانم و آن چه به من الهام شده بهتر است. هنگامی که حاج آقا ولدی از زیارت بازگشتند، قبل از هر کلام دیگری و بدون این که من چیزی گفته باشم، حاج آقا اشعار را طلب کردند و فرمودند: اشعاری را که به تو الهام فرموده اند، بده! همچنین آقای حاج سعید خرازی گفتند: حاج آقا ولدی وصیت کرده بودند که بعد از غسل، به بدنشان پیراهن مشکی بپوشانند همانگونه که عمری در مصائب سید الشهدا و اهل بیت علیهم السلام پیراهن مشکی می پوشیدند. ایشان گفتند: من در غسالخانه حضور داشتم و با چشم خود دیدم که هنگامی که می خواستند پیراهن مشکی به بدنشان بپوشانند، ایشان دست های خود را برای پوشیدن پیراهن مشکی بالا آوردند. ای جگر سوختهْ زادهٔ زهرا ولدی به عزایش نشناسی تو سر از پا ولدی به خدا حضرت صدّیقه نگاهت کرده سند نوکریت هم شده امضا ولدی بین صورت نه دو تا چشم، دو زمزم داری می خورد حسرت چشمان تو دریا ولدی ز حسین هر که بخواند ز جگر می سوزی می کنی صرخه ز عطشانی گلها ولدی روضه را می شنوی، نه؛ به یقین می بینی به من اعطا نشده دیدهُ بینا ولدی پدری آمد و بالین پسر زانو زد ذکر او بود فقط، یا ولدی یا ولدی تو دعا کن به قیامت که کسی یارم نیست دستگیری کند از من گل لیلیٰ ولدی
جوان بزرگواری که از طریق حاج اسد الله صفا با حاج آقا ولدی آشنا شده بود و با حاج آقا صفا به منزل حاج آقا ولدی در همدان رفته بود و گاهی که حاج آقا ولدی به منزل حاج آقا صفا می آمدند خدمتشان می رسید، می گفت: در اولین ملاقات که جمعی حضور داشتند، وقتی حاج آقا صفا من را به حاج آقا ولدی معرفی کردند، ایشان فرمودند: سید! خوبی؟ گفتم: آقا! من سید نیستم. فرمودند: دیگر نگویی من سید نیستم، تو سیدی. ایشان می گفت: یک بار حاج آقا ولدی عنایت خاصی به من کردند که به کسی نگفته ام. می گفت: در جلسه‌ای که جمعی حضور داشتند یک دفعه حاج آقا ولدی من را نگاه کردند و به نگاه کردنشان ادامه دادند. می گفت: یک دفعه شروع کردم به لرزیدن. بدنم به شدت می لرزید. ایشان گاهی لبخند می زدند و همین طور من را نگاه می کردند. می گفت: بعد از این نگاهی که حاج آقا ولدی به من کردند حالم منقلب شد. دیگر در روضه های امام حسین علیه السلام نمی توانستم بنشینم. می زدم خودم را زمین، می رفتم تو دیوار. از گریه و بکاء من مجلس به هم می خورد. می گفت: و یک اتفاق دیگر هم برایم پیش آمد. تا آن موقع این شعر را شنیده بودم که: بر مشامم می رسد هر لحظه بوی کربلا ولی بعد از نگاه حاج آقا ولدی، بوی کربلا به مشامم می رسید. همین که حالم منقلب می شد و شروع می کردم به گریه و بکاء، بوی تربت اصل را استشمام می کردم. می گفت: حال خوبی بود و من این حال را خیلی دوست داشتم ولی متأسفانه قدرش را ندانستم و نتوانستم آن را نگه دارم و بر اثر خطا و اشتباهی که مرتکب شدم آن حال را از دست دادم و دیگر آن بو را نشنیدم. می گفت: در زندگی کسی را ندیدم که مانند ایشان نماز بخواند. عجب نمازهایی می خواندند! می گفت: وقتی که حاج آقا ولدی می خواستند به مشهد و زیارت امام رضا علیه السلام بروند با چهره ای برافروخته و حالی منقلب به حاج آقا صفا می گفتند: صفا! آقا من را طلبیده اند! و آن چنان به عظمت و بزرگی از آن یاد می کردند که قابل توصیف نیست. آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند آیا بود که گوشهٔ چشمی به ما کنند دردم نهفته به ز طبیبان مدعی باشد که از خزانه غیبم دوا کنند حالی درون پرده بسی فتنه می‌رود تا آن زمان که پرده برافتد چه‌ها کنند... اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
سید جلیل القدری از خطبا و علما در حالی که بقچه ای در دست داشت، به محضر حاج آقا ولدی مشرف شد. حاج آقا ولدی از او پرسیدند: درون بقچه ات چیست؟ گفت: چند عدد نان است. حاج آقا ولدی به آن سید گفتند: بقچه ات را بده ببینم. سپس یک گرده از نان ها را برداشتند، بوییدند، به چشمان مبارکشان گذاشتند و با نالهٔ جان بی بی جان و جان فاطمه جان گریستند. سپس خطاب به آن سید فرمودند: اگر می شود تمام این نان ها برای من باشد. آن سید که از حالات حاج آقا ولدی مبهوت شده بود گفت: همه اش از آن شما باشد. حاج آقا ولدی فرمودند: خیلی ممنون و سپاسگزارم. سپس نان ها را درون بقچه پیچیدند و نزد خودشان گذاشتند و ادامه دادند: بگو بدانم این نان ها را از کجا آورده اید؟! گفت: از مغازهٔ نانوایی خریده ام. حاج آقا ولدی گفتند: اما این نان بوی سفرهٔ حضرت زهرا سلام الله علیها می دهد! آن سید متحیرانه و با افسوس گفت: الان یادم آمد! دیشب در مجلس روضه ای برای مظلومیت صدیقهٔ طاهره سلام الله علیها سخنرانی می کردم که صاحب مجلس به من صلهٔ بسیار ناچیزی داد و من اندکی ناراحت شدم. تمام آن پول همین چند عدد نانی شد که الان به شما دادم. آن سید از رفتار خود اظهار پشیمانی کرد و با شرمندگی گفت: خدا مرا ببخشد، الان می فهمم که تا چه اندازه بی معرفتم! حاج آقا ولدی چند روز فقط از آن نان میل می کردند و هرگاه که می خواستند از آن نان میل کنند، آن را با شوق و گریه می بوییدند و می بوسیدند و هیچ کس را در خوردنش سهیم نکردند.
لحظه لحظه عمر من فقط گذشته با حسین چون که بر لبم نبوده غیر ذکر یا حسین دست من به دامن تو بوده هر کجا حسین چون محل نداده جز تو هیچ کس مرا حسین وقت بی کسی فقط تو را زدم صدا حسین یا من اسمه دوا و ذکره شفا حسین حاجت مرا همیشه کرده ای روا حسین پس برای درد من فقط تویی دوا حسین در نماز صبح و ظهر و مغرب و عشا حسین نام نامی تو از لبم نشد جدا حسین ذکر هر قنوت من به جای ربنا، حسین یا من اسمه دوا و ذکره شفا حسین ای تجسم تمام رحمت خدا حسین لطف تو همیشه بوده شامل گدا حسین هر دقیقه می کنی نظر به حال ما حسین ما گدای بی وفا، تو شاه باوفا حسین پس سراغ غیر تو چرا روم، چرا؟ حسین یا من اسمه دوا و ذکره شفا حسین برتر از گهر شده است خاک کربلا حسین چون که با نگاه تو شده است کیمیا حسین شد مس وجود من به لطف تو طلا حسین گریه بر تو دلپذیر اگر چه با ریا حسین زندگی خلاصه گشته از حسین تا حسین یا من اسمه دوا و ذکره شفا حسین هست اشک روضهٔ تو چشمهٔ بقا حسین آمدم به هر کجا که روضه شد به پا حسین گریه ام برای تو شبی نشد قضا حسین گرچه حق روضه های تو نشد ادا حسین عمر من بدون گریه می شود فنا حسین یا من اسمه دوا و ذکره شفا حسین ای به کشتیِ نجاتِ خلق، ناخدا حسین گریه بر تو علت نجاتِ انبیا حسین گرچه خورده ای تو سنگ و نیزه و عصا حسین کشته های عشق را خداست خون بها حسین پس به غیر از این دعا، نمی کنم دعا حسین یا من اسمه دوا و ذکره شفا حسین جای تو مگر نبوده دوش مصطفی حسین؟ روی خاک کربلا چرا شدی رها حسین؟ روی سینه ات نشسته شمر بی حیا حسین کربلا کفن نبوده غیر بوریا حسین؟ مادرت رسیده با دم حسین وا حسین یا من اسمه دوا و ذکره شفا حسین مادرم گذاشت بر لبم از ابتدا حسین ریخت بین شیر من از اشک روضه ها حسین گردنم گذاشت شال مشکی عزا حسین گفته ام از ابتدا به شوق انتها حسین پس به وقت مردنم به دیدنم بیا حسین یا من اسمه دوا و ذکره شفا حسین مجتبی خرسندی