eitaa logo
عشق‌دیرینه💞
22.3هزار دنبال‌کننده
1هزار عکس
823 ویدیو
0 فایل
تو، شدی همون زیباترین تجربه♥️🖇️ تبلیغاتمون😍👇🍬 https://eitaa.com/joinchat/1974599839C99e2002074 #هر‌گونه‌کپی‌برداری‌حرام‌است‌‌وپیگرد‌‌قانونی‌و‌‌الهی‌دارد‌حتی‌با‌ذکر‌نام‌نویسنده❌
مشاهده در ایتا
دانلود
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #250 به در تکیه دادم و نفس عمیق کشیدم احساس میکردم الان قلبم از ق
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 و همونطوری که لباسم رو با یه لباس بیرون دیگه عوض میکردم با خنده گفتم: _خدا معلومه خیلی دوستت داره آرشام_چطور؟ _چون علاوه بر اینکه زنت خوش رفتار هست خوشگل هم هست قهقهه آرشام بالا رفت و همونطوری میون خنده هاش گفت: _خانوممم سقف اتاق رو نگه داشتی؟ با تعجب به سقف نگاه کردم و گفتم: _چی؟ آرشام با خنده _میگم سقف رو نگه دار یه وقت رو سرت آوار نشه حالا فهمیده بودم منظورش چیه با حرص از لای دندونم غریدم : _بزار بیا بیرون خودم سقف رو ،روی سرت خراب میکنم آرشام همونطوری دوباره با خنده گفت: _اگه دعوامون مثل چند دقیقه پیش تموم بشه من میخوام همش باهات دعوا کنم همزمان با این حرفش..... منم لباسم رو پوشیدم و کلاه گیس رو هم گذاشت رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_نود دلم ضعف رفت واسه محبت های پراز خشمش.. به آغ.وشش نیاز دا
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 _سارا و سبحان؟ _اوهوم.. _خب؟ _‌داره ازدواج میکنه.. عاشق شده.. میخواست ببخشمش.. گریه کرد.. سارا هم.. دم از عذاب وجدان میزدن.. دم از پشیمونی.. اما من.. من هرگز نمی بخشمشون.. _میدونی بعد تو،، بعد ازاینکه ازهم جدا شدیم مامان و بابای من هم طردم کردن؟ مثل تو بیرونم نکردن اما هردفعه رفتم اونجا یه جوری رفتار کردن که متوجه بشم دیگه منو نمیخوان و جایی توی خونشون ندارم.. اما من هنوزم وقتی دلتنگشون میشم به دیدنشون میرم.. میدونم چشم دیدنمو ندارن اما چیکار کنم؟ اونا پدر ومادرمن هستن.. تنها بچه شون منم.. میدونم دلتنگم میشن و به روی خودشون نمیارن.. ماهرکاری کنیم نمیتونیم سرنوشت رو عوض کنیم.. انتخاب پدر ومادر دست ما نبوده و دست هیچ فرزندی نیست اما انتخاب اولاد دست اوناست.. اونا با تمام سختی هاش قبول کردن که بچه دار بشن و به پای بچه هاشون پیر بشن _اما اونا توی این همه مدت نگفتن سارا مرده اس یا زنده.. نگفتن دخترمون شبا ازتنهایی میترسه یانه.. نگفتن دلش تنگه؟ گریه میکنه؟ غذا میخوره؟ من اونقدر تنها بودم که اگر میمردم و جنازه ام تو خونه باد میکرد کسی متوجه نمیشد.. اونا نمیتونن خودشونو خانواده ی من بدونن.. من خیلی عذاب کشیدم مهراد.. نمیتونی تصور کنی.. من تنها ترین آدم دنیام.. تنها ترین... @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #251 و همونطوری که لباسم رو با یه لباس بیرون دیگه عوض میکردم با خند
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 در اتاق رو باز کردم با اخم یکی از ابروهام رو بالا دادم و گفتم: _چی شده ؟ آقا آرشامی که ما می‌شناختیم در طول یکسال به زور یه بار میخندید حالا چی شده امروز نیشش تا بنا گوش بازه؟ آرشام مثل بچه ها لپم رو کشید و گفت: _چون آقا آرشام شما قبلا پری مثل شما نداشت بعد همونطوری که وارد اتاق میشد گفت: _حالا هم برو اونور تا دوباره وسوسه ام نکردی چشم غره ای نثارش کردم و با خنده به طرف کاناپه رفتم به شدت خوشحال بودم با تموم وجودم خوشبختی رو احساس میکردم ولی فقط یه دلشوره عجیبی ته دلم بود شاید به خاطر اینه که خانوادم نفهمیدن رابطه من و آرشام جدی شده و فقط به خاطر عملیات نیست رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_ونود_یک _سارا و سبحان؟ _اوهوم.. _خب؟ _‌داره ازدواج میکنه.. ع
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 _الهی من بمیرم که اونجوری عذابت دادم.. _تنها تو عذابم ندادی.. اونا مقصر اصلی تنها شدن منن.. مهراد اگه اونا منو تنها نمیذاشتن شاید زندگی من اینجوری رقم نمیخورد.. چشم که باز کردم دیدم 26 سالم شده مهراد من جوونیمو ازدست دادم.. طعم جوونی رو نچشیدم.. هرگز اونا نمی بخشم.. ازوقتی یادم میاد یا از سبحان کتک میخوردم یا ازبابام.. نزدیک 2ساله بابای من مرده.. مهراد من اونقدر عقده ای شدم که سرقبرش هم نرفتم.. میتونی اینا رو بفهمی.. _گریه نکن قربونت بشم.. دلمو خون نکن.. انتخاب باخودته.. میتونی نبخشی.. میتونی بهشون فرصت ندی.. هرتصمیمی بگیری مثل کوهی محکم پشتتم.. دیگه هیچوقت تنهات نمیذارم _نمی بخشم.. نمیخوامم ببخشم.. اما دلم براشون خیلی تنگ شده بود.. یه وقتایی دلم پر میکشید واسه دیدنشون اما اونا منو نخواستن و خودشونو ازمن محروم کردن.. مادرم منو نخواست.. بخاطر اینکه پسرش عصبی نشه دخترشو ول کرد.. میدونی یه دختر چقدربه مادرش نیازداره؟ من مادر نداشتم وقتی ترکم کردی سرمو روی دامنش بذارم گریه کنم و اون نوازشم کنه و آرومم کنه.. من بجای مادرم توی تنهایی درحالی که ازتنهایی میترسیدم سرمو روی بالشم میذاشتم بجای دامن مادرم.. میفهمی اینارو؟ _میفهمم خدا منو لعنت کنه باعث وبانی همه ی اینا منن.. منو ببخش نفسم.. ببخش که بی غیرتی کردم.. منه خاک بر با فکرهای احمقانه فکرمیکردم اونجوری خوش بخت میشی و ازدستم راحت میشی.. منو ببخش صحرا توروخدا حلالم کن! @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #252 در اتاق رو باز کردم با اخم یکی از ابروهام رو بالا دادم و گفتم
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 باید بعد از اینکه برگشتیم به آرشام بگم تلفنش رو بده به مامانم زنگ بزنم و ماجرا رو براش تعریف کنم اینطوری دلم راضی نیست باید خانوادم رو هم از این قضیه با خبر کنم با خارج شدن آرشام از اتاق لباس ها از فکر بیرون اومدم آرشام مثل همیشه تیپ اسپرت زده بود کت و شلوار اسپرت کرمی پوشیده بود با کفش سیاه مثل مدل ها به طرفم اومد و خیلی شیک دستش رو وارد جیب شلوارش کرد بهم نگاه کرد و گفت: _چطور شدم خانوم؟ لبخندی زدم و باخنده گفتم: _چه خوشتیپ شدین با کسی قرار دارین آقای محترم ؟ آرشام سریع لپم رو بوسید و گفت: _بله با یه خانوم خوشگل و البته غر غرو قراره برم بازار به آرومی ضربه ای به سینه اش زدم و با اخم گفتم: _غر غرو خودتی ،نمیدونی چطوری از یه خانم محترم تعریف کنی؟ رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_ونود_دو _الهی من بمیرم که اونجوری عذابت دادم.. _تنها تو عذا
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 باصدای بلند گریه کردم.. هق هقی که تمام روز جلوشو گرفته بودم رو باصدای بلند شکستم.. _صحراگریه نکن.. مرگ مهراد گریه نکن.. جیگرم کبابه.. این همه عذاب وجدان روی دوشمه سنگین ترش نکن میشکنم.. مهراد بمیره گریه نکن.. ببین قلبم درد گرفته اونقدر التماسم کرد که بخاطر دل مهرادم شده خودمو آروم کردم.. اونقدر که مطمئن بودم خانواده ام دوستم نداشتن به همون اندازه مطمئنم مهراد ازته قلبش عاشقمه.. یک ساعتی میشد که بی صدا درحالی که سرمو روی پاش گذاشته بودم فقط موهامو نازمیکرد.. بهش زل زدم.. چند تادونه موی سفید کنار شقیقه هاش افتاده بود.. متوجه نگاهم شد.. سرشو آورد پایین و به چشمام زل زد.. _آروم شدی؟ _اوهم! _بجاش دل منو خون کردی! _ببخشید! اومدم بلند شم که مانعم شد.. _بمون.. بدون حرف نگاش کردم.. به لبم زل زده بود.. نوع نگاهش ازاون نگاه های خاص بود.. نگاه های مخصوص مهراد.. @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #253 باید بعد از اینکه برگشتیم به آرشام بگم تلفنش رو بده به مامان
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 آرشام دستم رو گرفت ،بوسه ای روی دستم زد و همونطوری که به طرف در میرفت گفت: _باشه خانم کوچولو قهر نکن از کجا بدونم قراره شما یادم بدید دیگه لبخندی زدم و چیزی نگفتم ..... از اتاق بیرون اومدیم و از پله ها پایین اومدیم بنیتا روی کاناپه نشسته بود و چمدونش هم کنارش بود بدون آرایش بود و همچنان گریه میکرد با دیدن ما با اخم بهمون خیره شد آرشام طوری که مثلا نمیدونیم چه اتفاقی افتاده گفت: _بنیتا خانم اتفاقی افتاده؟ خیر باشه چمدون برای چی هست جایی داریم میرین؟ با این حرف آرشام، بنیتا با خشم از جا بلند شد به طرف من هجوم آورد و تو یه چشم بهم زدن به من رسید و روبه روم ایستاد و همونطوری که بهم مشت میزد و هولم میداد گفت: _همش به خاطر تویه عوضی هست دختره ی لاشی تو زندگیم رو بهم ریختی رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_ونود_وسه باصدای بلند گریه کردم.. هق هقی که تمام روز جلوشو گ
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 الان یک ماهه که از اون روز میگذره ومن هنوز موفق به دیدن ترلان نشدم.. امروز داریم میریم خونه ی مادر وپدر مهراد.. تواین یک ماه مهراد چند دفعه به پدر ومادرش سر زده بود اما کسی چیزی از رابطه و برگشتن ما به هم خبر نداره.. ازش خواسته بودم فعلا چیزی نگه و تا اخلاق کامل مهراد دستم نیاد این قضیه پنهون بمونه! مهراد علاقه ای به این رابطه پنهونی نداره و سردی خانواده اش داره اذیتش میکنه.. اسرار داره عقد کنیم و واسه همیشه کنار هم باشیم.. من از خدامه اما هنوزم یه ترس هایی دارم که نمیتونم ندید بگیرمشون.. هنوزم مهراد عصبی که میشه رفتار هاش غیر قابل کنترل میشه.. دیگه اون مهراد سابق نیست اما هنوزم به جزئی ترین مسئله ها حساسیت نشون میده.. مثلا به جواب ندادن تلفن.. اگه سر کار باشم و تلفنمو جواب ندم عصبی میشه وبه خودش بدوبیراه میگه که چرا جواب نمیدی و... بدترهمه ی اینا بهزاد بردار آرشا بود برای عقد وازدواج پاپیش گذاشته بود.. اون شب مهراد دیونه شده بود.. مشتشو توی شیشه کوبید و تموم دستش پاره شد.. واسه اینکه بلایی سرش خودش نیاره از آرشا خواستم واقعیت رو به برادرش بگه و به فکر کسی دیگه باشه و من دیگه نیستم.. به مهراد حق میدادم اگه عصیی بشه.. مهرادم نامردی نکرد همه چی رو با بدترین شکل ممکن به بهزاد گفت و همون موضوع مسخره باعث شد دیگه نذاره برم شرکت.. واسه اینکه رابطه ام با مهراد لو نره به میثم و سمانه گفتم میخوام یه مدت طولانی قید کار کردنو بزنم واستراحت کنم.. @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #254 آرشام دستم رو گرفت ،بوسه ای روی دستم زد و همونطوری که به طرف
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 با این حرفش دوباره اشکاتو چشام جمع شد نمیدونم چرا این روز ها اینطوری شده بودم و سریع ناراحت میشدم یهو آرشام با عصبانیت و فریاد دست های بنیتا رو گرفت و گفت: _دختر همه جا تویی نه زن من ..... بار آخرت باشه با زن من اینطوری حرف میزنی ما نمیدونیم چه اتفاقی افتاده ولی هر چی شده حقته بعد با عصبانیت هولش داد بنیتا سرش به دیوار خورد و افتاد زمین از سرش خون میومد هول شده بودم چه اتفاقی افتاد خدااااا من و آرشام مات و مبهوت به بنیتا خیره شده بودیم وقتی به خودم اومدم سریع به طرف بنیتا دویدم کنارش نشستم با دستای لرزان دست بنیتا رو گرفتم و نبضش رو گرفتم با چشمانی گریان بهش نگاه کردم و گفتم: _زنده است آدمای صمدی رو صدا کن کمک کن ببریمش بیمارستان رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_ونود_وچهار الان یک ماهه که از اون روز میگذره ومن هنوز موفق ب
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 سمانه مخالفت کرد اما میثم انگار میدونست پشت این قضیه مهراد نشسته چون بدون چون وچرا درخواستمو قبول کرد وگفت هروقت که بخوام میتونم برگردم و... تواین یک ماه صیغه ی محرمیت خوندیم که راحت باشیم... الان 5روزه که دیگه سر کار نمیرم و انگار اینجوری مهراد آرامش اعصاب داره و خیالش راحته که زنش توی خونه است و آفتاب ومهتاب اونو نمی بینه! انگار هرچیزی ازبین بره این غیرت خرکیش از بین نمیره حتی با این همه سال دوری و جنگ وجدل.. بازم کار خودشو میکنه بازم محدودیت های خودشو داره، البته من دلم غش وضعف میره واسه این حسودی کردن و غیرتی بازی هاش.. توی فکر بودم که صداشو کنار گوشم شنیدم وباعث شد بترسم وتکون بخورم.. _آخ عشقم ترسوندمت؟ ببخشی خانومم هرچی صدات زدم نشنیدی . _نه عزیزم اشکالی نداره... جانم؟ _لبشو روی لاله ی گوشم کشید و خمار گفت: _به چی فکر میکردی؟ به من؟ خودمو کنار کشیدم وگفتم: _نخیر داشتم به آینده فکر میکردم.. با پررویی بازم اومد نزدیک وگفت: _اون آینده منم توشم؟ _اوهوم.. _ای جان.. به بچه هامونم فکر میکنی؟ بچه...!! خیلی دلم میخواست بچه داشته باشیم.. بعداز ازدواج حتما اقدام به بارداری میکنم.. _نه ولی فکر خوبیه حتما بهش فکر میکنم... @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #255 با این حرفش دوباره اشکاتو چشام جمع شد نمیدونم چرا این روز ها
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 دستام میلرزید بدون وقفه اشک از چشمانم سرازیر میشد همه ی این اتفاق ها تقصیر منه اگه بلایی سر بنیتا بیاد آرشام به دردسر میوفته خدایاا حالا چیکار کنم؟ ممکنه یه دختر جونش رو از دست بده اگه من تو اتاق به آرشام سرکوفت نمیزدم شاید اون دوباره ازم دفاع نمیکرد و این اتفاق ها نمیوفتاد آرشام سریع چند نفر رو صدا زد بنیتا رو برداشتن و تو ماشین ما گذاشتن همونطوری خیره بهش نگاه میکردم آرشام در ماشین رو باز کرد و خواست سوار ماشین بشه که چشاش به من افتاد با چشمانی لرزان بهم نگاه کرد با صدای دو رگه ای گفت: _پریا بیا سریع سوار شو باید ببریمش بیمارستان با دو به طرف ماشین رفتم و سوار ماشین شدم آرشام ماشین رو روشن کرد و با سرعت به طرف بیمارستان روند به صندلی عقب نگاه کردم..... رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_ونود_وپنج سمانه مخالفت کرد اما میثم انگار میدونست پشت این قض
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 _ برو آماده شو لنگ ظهره مادرت اینا چشم به راهن.. _ اونا چشم دیدن منو ندارن نمیدونن که عروس یکی یه دونشونو میخوام ببرم پیششون! _برو اماده شو از صبح حاضرم.. آرایشم خراب میشه باید ساعت برم تمدیدش کنم.. بلند شدم و کشون کشون بردمش تواتاقم که لباس هاشو به تنش کنم که با شیطنت گفت: _چه عجله ایه میریم حالا.. _مهررراااد!!! _جونم عشقم؟ _اذیتم نکن.. _این حرف منم هست! اذیت نکن دیگه.. @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
❌❌بچه ها یه سورپرایز فوق العاده دارم براتون😍👌 قیمت وی آی پی اموج عشق ۴۲ هزار و قیمت وی آی پی عشق دیرینه ۴۰ هزار هست ولی اگه جفتشون رو باهم بخرید تخفیف داریم تا مدت کوتاهی و قیمت جفتشون ۷۰ هزار می‌باشد ✅هر دو رمان در وی آی پی تموم شدن برای دریافت وی ای پی ها مبلغ ۷۰ هزار رو به شماره کارت پایینی واریز کنید👇
6063731160771326
مهدی محمد علی زاده بزنید رو شماره کارت کپی می‌شه فیش رو به ایدی زیر بفرستید👇 @admin_part پارت اول رمان امواج عشق😌👇 https://eitaa.com/Sekans_Eshgh/24023 پارت اول عشق دیرینه👇👇👇 https://eitaa.com/Sekans_Eshgh/15718
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #256 دستام میلرزید بدون وقفه اشک از چشمانم سرازیر میشد همه ی این
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 بنیتا رو با چشمانی بسته بی حال روی صندلی عقب گذاشته بودن از سرش خون میومد..... نمیتونستم جلوی خودم رو نگه دارم و اشک میریختم آرشام اصلا حواسش بهم نبود به فکر فرو رفته بود مردمک چشماش میلرزید به بیمارستان که رسیدیم سریع از ماشین پیاده شد و پرستار ها رو صدا کرد چند تا از پرستار ها اومدن و بنیتا رو روی بلانکارد گذاشتن با آرشام دنبالشون میرفتیم بنیتا رو داخل یه اتاق بردن و در رو بستن خیره به در اتاق به دیوار تکیه دادم همچنان دستام میلرزیدن ...... آرشام جلوی اتاق داشت راه میرفت بی حال سر خوردم و روی زمین نشستم آرشام بهم نگاه کرد وقتی حال و روزم رو دید رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_ونود_وشش _ برو آماده شو لنگ ظهره مادرت اینا چشم به راهن.. _
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 چندساعت بعد.. جلوی خونه پارک کرد وگفت: _میخوای اول تو بری؟ میترسم جلو تو بزنن لت وپارم کنن.. باحرفش خندیدم وگفتم؛ _نزنن منو لت وپار کنن جای شکرش باقیه پیاده شو اگه کتک کاری شد جلوشونو بگیری! _قول میدی توهم وساطط منو بکنی نذاری کتکم بزنن؟؟ لبخند خبیثی زدم وگفتم: _نمیدونم باید فکر کنم! اومد حمله کنه که سریع پیاده شدم.. زنگ خونه رو زدیم و من کنار ایستادم که تصوریم توی آیفون نیوفته.. درباصدای تیک باز شد وباهم وارد خونه شدیم.. دلشوره داشتم.. یه جوری بودم انگار میخواست اتفاقی بیوفته.. زیرلب آیت الکرسی خوندم و وارد خونه شدیم.. _سلام.. مادرجون با دیدنم با تعجب فقط نگاهم کرد و به آقا جون گفت: _علی بیا.. آقا جون هم با دیدنم تعجب کرد.. _صحرا؟ _سلام آقا جون.. @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_ونود_وهفت چندساعت بعد.. جلوی خونه پارک کرد وگفت: _میخوای او
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 آقاجون اخم هاشو توی هم کشید وگفت: _اینجا چه خبره؟ انگار اوضاع خراب ترازاونی بود که فکرشو میکردم.. با عجز به مهراد نگاه کردم که متوجه شد وگفت: _آقا جون ما اومدیم.... _توحرف نزن.. خودش زبون داره! روبه سمت من کرد وادامه داد: _گوشم باشماست.. اینجا چه خبره؟ بعداز اون طلاق مسخره که آبرو واسم توی فامیل و دوست آشنا نموند شما دوتا باهم چیکار میکنید؟ مادرجون که انگار تازه به خودش اومده باشه گفت: _یا اصلا چی شده یاد ما افتادین؟ راه گم کردی صحراخانم؟ سرمو پایین انداختم وگفتم: _معذرت میخوام! آقاجون عصبی گفت: _معذرت خواهی نکن.. فقط برگردین همونجایی که تا الان بودین.. ما خیلی وقته مهراد وکارهای مهراد واسمون مهم نیست! _اما آقا جون منو صحرا اومدیم گذشته هارو جبران کنیم و زندگی رو ازنو شروع کنیم.. این دفعه هردوتامون با ‌عشق میخوایم پای سفره عقد بشینیم و باعشق و رضایت قلبی بله رو از صحرا بگیرم! مادرجون_ آره.. که بعدشم دوباره بی خبر وبدون مشورت بزرگ ترها بدون اینکه مارو آدم حساب کنین واسه خودتون ببرین وبدوزین و سر خود طلاق بگیرین وحاجی حاجی مکه؟ همین خانومی که روبه روی من ایستاده رو دختر خودم میدونستم اندازه مهرادم دوستش داشتم اما بعد از طلاق اونقدر معرفت نداشت یه سر به منه پیر زن بزنه! @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #257 بنیتا رو با چشمانی بسته بی حال روی صندلی عقب گذاشته بودن از
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 سریع به طرفم دوید با ناراحتی گفت: _پریا سرم رو پایین انداختم تا اشکام رو نبینه آرشام دستاش رو زیر چونه ام گذاشت و سرم رو بلند کرد از چشاش ناراحتی میبارید با آرامی همونطوری که اشکام رو پاک میکرد گفت: _گریه نکن قربونت بشم اتفاقی نمیوفته با صدای گریان که به زور در میومد گفتم: _آرشام اگه بلایی سرش بیاد همش تقصیر منه تو اون کار رو به خاطر من کردی آرشام انگشت اشاره اش رو به نشونه سکوت روی لبم گذاشت و گفت: _هیس من اون کار رو به خاطر عشقی که نسبت به تو دارم کردم ، اصلا هم پشیمون نیستم اون کار رو کردم تا ناراحتیت رو نبینم حالا که داری اینطوری اشک میریزی دارم دیوونه میشم هرگز گریه نکن من اجازه نمیدم اینطوری گریه کنی رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #258 سریع به طرفم دوید با ناراحتی گفت: _پریا سرم رو پایین انداخ
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 اون چشمای خوشگلت وقتی پر اشک میشه میخوام بمیرم به خاطر هیچ کس حق نداری گریه کنی حتی به خاطر من وقتی این حرفا رو میزد تو چشماش غم بزرگی بود معنی این حرفاش چی بود چرا دلیل غمی که تو چشماش بود رو نمیدونستم همونطوری با صدای آرومی گفتم: _آخه... حرفم رو قطع کرد و ادامه داد: _آخه بی آخه پریایی که من میشناسم محکم و قوی هست به خاطر یه اتفاق اینطوری بهم نمیریزه بعد لبخندی زد و بهم نزدیک شد بوسه ای رو چشمام زد و گفت: _حالا هم بلند شو ببینم خانم کوچولوی لوس برای اینکه خیالش راحت بشه به زور لبخند زدم آرشام یهو خم شد و چال گونه ام رو بوسید بعد خیره بهم گفت: رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_ونود_وهشت آقاجون اخم هاشو توی هم کشید وگفت: _اینجا چه خبره؟
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 من کاری باشماها ندارم برین همونجایی که تا الان بودین همونطور که مارو آدم حساب نکردین الانم زندگیتونو بکنید بعداز اون ضربه ای که بهمون زدین تازه دارم به خودم میام با زندگی بدون اولاد کنار اومدم! مهراد رفت جلو و مادرشو به زور بغل کرد و گفت: _آخه من قربون اون دل مهربونت بشم نمیگی مهراد یک روز شمارو نمی بینه اون روز واسش روز مرگشه؟ دلت میخواد من بمیرم؟ _ولم کن.. خدا نکنه.. من کاری باهات ندارم برو زندگیتو بکن مگه من چیکاره ام بخوای بامن مشروت کنی.. آقا جون با صدایی رسا و بلند گفت: _اومدین اجازه بگیرین؟ مهراد که از جدی بودن کلام پدرش خنده از لبش پرکشیده بود از مادرش جدا شد وگفت: _اگر شما اجازه بدید میخوایم ازدواج کنیم! _نظرمن واست مهمه؟ _آقا جون قبل از اینکه نظری بدی که باعث عذابم بشه باید بهتون بگم من 5ساله دارم توی آتیشی میسوزم که میتونست گلستان باشه.. قبل از دادن هر نظری اینو باید بدونین که منو صحرا با عقل کامل و عشق داریم سراغ یه زندگی خوب میریم.. صحرا رو آوردم ازخودش بپرسین که هیچ اجباری نیست و به خواست قبلی خودشه.. _هیس... دارم ازت سوال میپرسم توهم جواب بده..! _چشم بفرمایید! _نظر ما کاملا منفیه.. حالا میتونید از اینجا برید! @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #259 اون چشمای خوشگلت وقتی پر اشک میشه میخوام بمیرم به خاطر هیچ
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 _حیف این چال گونه ها نیست با نخندیدن ازم مخفی کنی؟ سرم رو پایین انداختم ..... آرشام دستام رو گرفت و خواست چیزی بگه که دکتر از اتاق بیرون اومد .... آرشام سریع به طرف دکتر رفت و گفت: _ (حالش چطوره دکتر؟)O nasıl, doktor? _(خوبه فقط به خاطر ضربه ای که به سرش خورده بیهوش شده تا صبح تحت مراقبت باشه بعد میتونین ببرینش) _Teşekkürler(ممنون ) دکتر رفت از خوشحالی چشام برق میزد آرشام هم با خوشحالی به طرفم چرخید و گفت : _شنیدی؟خداروشکر اتفاقی براش نیوفتاده با ذوق چشام رو به نشونه ی مثبت باز و بسته کردم آرشام به طرف چند تا از کارکنان صمدی که باهامون اومده بودن رفت بعد از اینکه باهاشون حرف زد به طرفم اومد روبروم ایستاد و گفت : رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_ونود_ونه من کاری باشماها ندارم برین همونجایی که تا الان بودی
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 با بغض وصدای لرزون گفتم: _آقاجون شما هم میخواین مثل خانواده ام طردم کنین؟ _من با دختری که 2سال تمام سراغی ازم نگرفت هیچ کاری ندارم! _پسرتون طلاقم داده بود.. درخواست طلاق و برگه امضا شده ی طلاق رو جلوی دستم گذاشت.. چیکار میکردم؟ به دست وپاش میوفتادم؟ حتی اگه از دلتنگی هم میمردم نمیتونستم بیام بهتون سر بزنم چون نمیخواستم فکر کنید وبال گردنتونم و اومدم خودمو توی دید بندازم که خوشبختی مهرادو به هم بزنم! مادرجون_ تو مگه میدونستی مهراد خوش بخته یانه؟ اومدی ببینی پسرم داره از غصه میمیره یانه؟ اومدی؟ مهراد که متوجه شد تمام نیزه ها سمت منه عصبی گفت: _چرا صحرا رو سرزنش میکنین؟ من بودم حماقت کردم و فکر اشتباه کردم.. من فکر میکردم اگه نباشم صحرا خوش بخته و برعکس! صحرا هم فکرمیکرد اگه نباشه مهراد خوشبخته.. حالا که متوجه اشتباهاتمون شدیم باید سنگ جلوپامون بندازین که بازهم عذاب بکشیم؟ این عذاب ودوری تاکی باید ادامه پیدا کنه؟ مگه ما چقدر زنده ایم که برای کنار هم بودن این همه سختی بکشیم؟ هان؟ چه گناهی کردیم عاشق هم شدیم؟ آقاجون_ گناهتون اینه با احمق بازی گند میزنین به زندگی هاتون بزرگ ترهارو آدم حساب نمیکنین! _آقاجون ما پشیمونیم.. گذشته رو از زندگی هامون حذف کردیم ومیخوایم برای آینده تلاش کنیم و به کمک شما نیاز داریم! آقا جون روبه مادر جون کرد وگفت: _خانم شما چی میگی؟ با غم به مادرجون نگاه کردم! دستشو باز کرد وبا بغض گفت: _بیا بغلت کنم عروسکم.. @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #260 _حیف این چال گونه ها نیست با نخندیدن ازم مخفی کنی؟ سرم رو پای
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 _صمدی گفته ما برگردیم اینا مراقبش هستن از اینجا هم میبرن شهرستان خونه پدرش سری تکون دادم ...... بدون هیچ حرفی پشت سرش به طرف ماشینش رفتم ...... سوال ماشین شدیم ..... همین که ماشین رو روند ..... با نگرانی به طرفش چرخیدم و گفتم: _حالا به صمدی چی باید بگیم _همونی که اتفاق افتاده ،..... با بچه های سازمان هم هماهنگ میشم..... بنیتا رو تعقیب کنن شهرستان رو که شناختن بعد از چند روز برن و دستگیرش کنن به نظرم بنیتا از خیلی کارهای صمدی خبر داره چون صمدی ظهر از اینکه بنیتا رفته بود بیرون.... ترسیده بود و میگفت قرار بوده بنیتا بدون خبر صمدی هیچ کاری نکنه رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #چهارصد با بغض وصدای لرزون گفتم: _آقاجون شما هم میخواین مثل خانواد
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 باخوشحالی وذوقی غیرقابل توصیف خودمو توی بغل مادرجون جا کردم وگفتم؛ _خیلی معذرت میخوام.. شرمنده ام.. امیدوارم حلاکم کنید.. بعداز کلی ابراز دلتنگی و قربون صدقه آقا جونم بغل کردم و بوسیدم... مهرادکه با دیدن ما لب ولوچه اش آویزون شده بود گفت: _حالا که دخترتو بهتون برگروندم نمیخواین منم ببخشین؟ مادرجون_ باتوکه کلا کاری ندارم پسره ی بی عقل! بابغض ساختگی گفت: _باشه.. بامن کاری ندارید من دیگه برم انگار اینجا جای واسه من ندارین! آقاجون که هنوزم دستاش دور شونه ام بود بیشتر به خودش فشارم داد و روی موهامو که از شالم بیرون اومده بود بوسید وگفت: _نظرت چیه عروس ببخشیمش یا هنوز جا داره؟ _با لبخندی دندون نما به مهراد نگاه کردم که داشت با چشم واسم خط ونشون میکشید! _آقا جون این ازالان داره باچشم تهدیدم میکنه چه بخششی آخه؟ _من؟ گردن من از مو باریک تره کجا تهدید کردم نامرد؟ سرمو بلند کردم وبه آقا جون گفتم: _فکرکنم گناه داره! بااین حرفم 4تایی زدیم زیر خنده و خلاصه بعداز یک ساعت منت کشی وعجز والتماس مادروپدرش بخشیدنش به شرطی که دیگه کاری نکنه دلشون بشکنه و بدون مشورت قبلی اقدام به هیچ کاری نکنه! @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #261 _صمدی گفته ما برگردیم اینا مراقبش هستن از اینجا هم میبرن شهرس
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 فک کنم میترسه بنیتا یه حرف هایی بزنه الان هم صددرصد باهاش محافظ میفرستن شهرستان باید به بچه های سازمان بگم خیلی مراقب باشن سری تکون دادم و در ادامه حرفش گفتم: _فردا هم روز مهمی هست ..... باید چند تا نیرو بگیم اطراف خونه صمدی استتار کنن آرشام حرفم رو تایید کرد... و دیگه حرفی بینمون رد و بدل نشد بعد از چند دقیقه آرشام ماشین رو جلوی خونه نگه داشت از ماشین پیاده شدیم و به طرب در ورودی رفتیم همین که در رو باز کردیم .. صمدی رو دیدیم که داره تو سالن راه میره .. وقتی صدای در رو شنید سریع به طرف در چرخید با دیدن ما با خشم به طرف آرشام اومد و گفت: _چه بلایی سرش آوردی هان؟ رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #چهارصد_ویک باخوشحالی وذوقی غیرقابل توصیف خودمو توی بغل مادرجون جا
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 نشسته بودیم توی پزیرایی گرم صحبت بودیم که آقا جون لیوان چاییشو روی میز گذاشت و روبه مادرجون گفت: _مهری خانم این چایی ها به من نمی چسبه قربونت دستت پاشو خودت یه چایی خوش مزه بیار که کنار بچه هام فقط چایی های خودت میچسبه! مادرجون با ناز ودلبری مخصوص خودش چشمی کش دار گفت و بلندشد رفت توی آشپزخونه! آقاجون_ خب تعریف کنین ببینم چطوری دوباره به هم برگشتین؟ چندوقته باهمین؟ وای کاش مهراد بهشون نگه صیغه خوندیم و هم خونه هستیم.. باچشم وابرو به مهراد اشاره کردم چیزی از اون موضوع نگه که آقا مهراد کرمش گرفته بود تلافی کارمو بکنه! اومد دهن باز کنه که سریع گفتم: _توشرکت دوست مهراد کار میکردم واونجا همدیگه رو دیدیم.. نیشمو باز کردم وادامه دادم؛ بعدازاونم به طور خیلیییی اتفاقی مهراد بااون شرکت پیشنهاد شراکت چشمگیری داد که نمیشد دست رد بهش زد.. مدیونید فکرکنید بخاطر من بوده.. همه چی خیلی اتفاقی بوده! باحرف های من آقا جون بلند بلند میخندید ومنم هی آب وتابش میدادم.. خودمم غش کرده بودم میون خنده هام یه لحظه چشمم به مهراد افتاد که داشت باعشق ونگاهی دلفریب درحالی که لبخندی کمرنگ روی لبش بود بهم نگاه میکرد.. خنده از لبم پرکشید وجاشو به خجالتی دل نشین داد.. نگاهمو که دید چشمک ریزی زد.. مثل خودش چشمک نامحسوسی زدم که یواشکی واسم بوسه فرستاد... باخجالت سرمو پایین انداختم ومشغول بازی کردن با انگشتم شدم.. یه کم بعد مادرجون باسینی چایی اومد و درحالی که اونم لبخند به لب داشت گفت: _پس اون شراکت بزرگی که زبون زد فامیل شده بود بخاطر صحرا خانم بوده! @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
🅾 هــم موهای زائد بــدنت رو بــزن هم 50بیماری رو از بــدنت دفــع کن😱☝️کلافه شدی از اینکه موهای زائد بدنت زود در میاد و هی باید یا بزنی؟😭🪒 ✅دوست داری کمتر از ۴دقیقه 😳 بدنت رو شـِـیو کنی جوری که انگار لیزر کردی؟ بدون ضرر 🧴 اینجــا هم خودتو درمــان کن هم موهای زائــدت برطرف کن😊👇 https://eitaa.com/joinchat/2022310208C35fc95ad57 🔴 ۴۱ هزار نفر عضو این کانال هستن تو هم بیا و اصول مراقبت پوستی رو یادبگیر👆
🌸 تصور کن... یه روز صبح از خواب پا میشی، دست می‌کشی روی پوستت، نرم‌تر از همیشه😍! دیگه خبری از موهای زائد آزاردهنده نیست، دیگه نیازی به تیغ یا لیزر گرون نداری! 🤔 می‌خوای بدونی چطوری؟ ✅️همین حالا روی لینک زیر کلیک کن و راز این معجزه رو کشف کن! https://eitaa.com/joinchat/2022310208C35fc95ad57
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مژده دهید که رسید ماه بارش رحمت الهی 💭 آمد بهار جان ها @estory_mazhabi
لطفا قلیون بکشید ✅ اگه فواید عجیب قلیون رو میدونستی هر روز می‌کشیدی 🔹حرف منم نیست ، حرف متخصص معروف طب سنتی هست که هم خودش میکشه هم به بیماراش تجویز می‌کنه😂 برای دیدن فواید قلیون بزن رو لینک👇 http://eitaa.com/joinchat/2048327879Cdada88b6a5 فیلمو سنجاق کردم آموزشم میده😄
⭕️ کدوم یک از مشکلات زیر رو دارید؟ قند بالا فشار خون بالا زانو درد آرتروز مشکلات گوارشی سینوزیت سر درد احساس خستگی سنگ کلیه با این دستور العمل مشکلتو حل کن 🤫👇 http://eitaa.com/joinchat/2048327879Cdada88b6a5 میتونی برای هر بیماری از مشاوره بگیری 😍👏