عشقدیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #57 همین که مهران رفت ،آرشام هم با چهره ای اخمو وارد سالن هتل شد
🍀🌸🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀
🍀
#امواج_عشق
#58
فدات بشم مادر من که گفتم نرو حالا چیکار میخوای بکنی؟؟
اگه فک میکنی اینکار باعث ناراحتیت میشه
همین الان با سرهنگ حرف میزنم تا اجازه بده برگردی
لبخند تلخی زدم و با صدایی که به زور از ته چاه در میومد گفتم:
_نه مامان نگران نباش همه چیز روبه راهه
+باشه عزیزم خداروشکر ،
راستی بابات میپرسه رفتین محضر برای جاری شدن صیغه یا نه؟؟
_بله مامان رفتیم تازه رسیدیم ،
_باشه قربونت بشم تازه از راه رسیدی برو استراحت کن.....
بعد از عوض کردن لباس هام با خستگی به حمام پناه بردم
تا شاید دوش گرفتن یکم سرحالم کنه
بعد از چند دقیقه کوتاه از حموم بیرون اومدم
لباسم رو پوشیدم و جلوی آیینه موهام رو سشوار میکشیدم
که با شنیدن صدای گوشیم به طرف گوشی رفتم
با دیدن اسم مامانم که روی صفحه خودنمایی میکرد
ناخودآگاه لبخند مهمون لبام شد
#کپیممنوع رمان آنلاین میباشد❌
✨✨✨✨✨✨✨
✨@Sekans_Eshgh ✨
✨✨✨✨✨✨✨
🍀
🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀
عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #صد_وهفتادوهفت نمیدونم چقدر گذشته بود که باصدای عماد ازخواب بیدارش
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#صد_وهفتادوهشت
۳روز از اومدنم به شمال و یک هفته از کور شدنم میگذشت..
تاریکی مطلق چنان عذاب آور بود که دلم یه خواب ابدی میخواست..
ندیدن چشمام داغ ازدست دادن بابامو از یادم برده بود..
و نامردی های مهراد هم همینطور..
آخ مهراد.. اسمش که میاد دلم بی تاب دیدنش میشه..
دیدن باچشم هایی که خودش مسبب کور شدنش شد!
همینجوری توی فکر بودم و به صدای دریای ناآرام گوش سپرده بودم که دستی روی شونه هام نشست..
خود به خود باحس اینکه شالم عقب رفته شالمو جلو کشیدم وزمزمه کردم:
_عماد؟
عماد_ جانم؟ خوبی؟
_اوهوم.. دریا طوفانیه مگه نه؟
عماد_ چطور؟
_خب.. صداش.. باد سردی که میاد اینو نشون میده!
عماد با مکث طولانی گفت:
_مثل دل منه.... آشوب وبی قرار!
_توچرا عاشق نمیشی؟
عماد_ من از ۱۵سالگی عاشقم..
حرفشو قطع کردم وگفتم:
_منظورم غیر ازمنه!
عماد_ بلدنیستم.. عاشق تو نبودن رو بلدنیستم!
_من یه زن متاهم عماد.. جداهم بشم یه زن مطلقه میشم وبازم ازمن چیزی به تو نمیرسه! چون من تورو مثل سبحان دوست دارم! البته سبحانو دوست ندارم وتورو....
میون حرفم پرید وگفت:
_بس کن! درباره این موضوع هزار دفعه حرف زدیم... پس سمَت یه برادرو به من نده.. حرصم میگیره!
سکوت کردم وصورتمو جهت مخالف گرفتم!
عماد_ این شوهرت خودشو تیکه و پاره کرد بیا برو بهش یا زنگ بزن یا گوشیتو خاموش کن دارم دیوونه میشم!
_نمیخوام گوشیمو خاموش کنم عماد.. نمیخوامم بهش زنگ بزنم.. خواهش میکنم به کاری که نمیخوام وادارم نکن!
عماد_ واسه چی خاموش نمیکنی وقتی نمیخوای باهاش حرف بزنی؟
رک وراست زمزمه وار گفتم:
_که عذاب بکشه.. که نابودش کنم!
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #صد_وهفتادوهشت ۳روز از اومدنم به شمال و یک هفته از کور شدنم میگذشت
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#صد_وهفتادونه
مهراد
_علی تومطمئنی؟ اشتباهی پانشم برم شمال؟
علی_ مطمئنم داداش!! ازطریق چی پی اسش که روشن بود پیداش کردم!
دست هام مشت شد.. فکمو باقدرت روی هم فشارمیدادم که عصبانیتمو کنترل کنم!
_خب.. خب..آدرس دقیقشو بنویس واسم!
علی_مهراد جان ممکنه آدرش تغییرکنه ومن دارم موقعیت مکانی فعلیشو بهت میگم!
عصبی گفتم:
_فقط آدرشو بده قبل ازاینکه تکون بخوره خودمو می رسونم!
علی_ باشه فقط یه چیزی...
_چی؟
من من کنان گفت: گفتی خانومت نابیناشده؟
_خب؟ که چی؟
علی_ سوتفاهم نباشه اما یه زن نابینا وتنها چطور میتونه..
آتیش گرفتم.. سوختم.. فهمیدم منظورش چی شد! علی هم متوجه بی غیرتی من شده بود! قسم میخورم دستم به اون عوضی برسه میکشمش!
یقه شوچنگ زدم و با عربده گفتم:
_منظورت چیه؟ هان؟؟؟
علی_ نه نه! توروخدا فکربد نکن منظورم این بود شاید کور نباشه! فقط همین!
یقه شو ول کردم وباهمون لحن گفتم:
_توکاری که به تو مربوط نیست دخالت نکن!
آدرسو از روی میز چنگ زدم وازاتاقش زدم بیرون!
_آخ صحرا.. قسم به همین عرقی که ازخجالت روی پیشونیم نشسته دستم بهت برسه گردنتو میشکنم!
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
عشقدیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #58 فدات بشم مادر من که گفتم نرو حالا چیکار میخوای بکنی؟؟ اگه فک
🍀🌸🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀
🍀
#امواج_عشق
#59
با انرژی تماس رو وصل کردم
_سلام بر عشق ترین مادر دنیا
مامان_سلام عشق مامان چطوری ؟؟چیکار میکنی؟؟
بابات الان ماجرا رو برام تعریف کرد
فدات بشم مادر من که گفتم نرو حالا چیکار میخوای بکنی؟؟
اگه فک میکنی اینکار باعث ناراحتیت میشه
همین الان با سرهنگ حرف میزنم تا اجازه بده برگردی
لبخند تلخی زدم و با صدایی که به زور از ته چاه در میومد گفتم:
_نه مامان نگران نباش همه چیز روبه راهه
+باشه عزیزم خداروشکر ،
راستی بابات میپرسه رفتین محضر برای جاری شدن صیغه یا نه؟؟
_بله مامان رفتیم تازه رسیدیم ،
_باشه قربونت بشم تازه از راه رسیدی برو استراحت کن.....
_باشه عزیزم تازه از راه رسیدی برو استراحت کن
_باشه مامان به بابا و پرهام سلام برسون
خدافظ
+خدافظ عزیز دل مامان مراقب خودت باش
#کپیممنوع رمان آنلاین میباشد❌
✨✨✨✨✨✨✨
✨@Sekans_Eshgh ✨
✨✨✨✨✨✨✨
🍀
🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀
عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #صد_وهفتادونه مهراد _علی تومطمئنی؟ اشتباهی پانشم برم شمال؟ علی_ م
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#صد_وهشتاد
۴ساعته خودمو به آدرسی که صحرا بود رسوندم.. به ساعتم نگاه کردم.. ۵ونیم بعدازظهر بود.. به علی زنگ زدم تامطمئن بشم هنوزم توی همون مکان هست یانه.. گفت یه بار دیگه تماسو باهاش برقرار کنم ومن بجای یک بار هزار بار زنگ زدم و عقده هام بیشتر شد!!
داشتم پوست لبمو میکندم وزیرلب به زمین وزمان فوش میدادم که علی زنگ زد!
_بله؟
علی_ هنوزهمونجاست!
بدون حرف اضافه گوشی رو قطع کردم وروندم سمت آدرس..
_آخ صحرا..صحرا.. میکشمت..
.....
صحرا:
سرم درد گرفته واصلا دلم نمیخواست به خونه برگردم وازصدای دریا دل بکنم!
باخجالت به عماد گفتم:
_عماد؟ میتونی واسم مسکن بیاری؟
عماد_آره عزیزم چراکه نه.. سرت درد میکنه؟
_اوهم!
عماد_ میخوای بریم دکتر؟
_نه نه اصلا.. همون مسکن کافیه..
عماد_چشم.. همینجا بمون زود برمیگردم!
_ممنون!
پتومو بیشتر دور خودم پیچیدم و سعی کردم لرزش دندون هامو که بخاطر سردی هوا بود محارکنم!
یه کم صدای پای عمادو شنیدم وباخودم فکرکردم چقدر زود برگشت.. باچه عجله ای رفته که اینقدر سریع اومد!
به طرف صدا برگشتم وگفتم؛
_عماد؟
عماد_هوم؟
_برگشتی؟
عماد_اوهوم!
قرص هامو آوردی؟
عماد_اوهوم!
وا.. چرا اینجوری حرف میزنه؟ یعنی زنگ های مهراد عصبیش کرده؟ سعی کردم سوالمو به زبون نیارم وخفه خون بگیرم!
دستمو دراز کردم وگفتم:
_میشه قرصمو بدی؟
یه کم منتظر شدم که صدایی نیومد وحرکتی نکرد..
نفس عمیق وکلافه ای کشیدم که یه لحظه یه بوی آشنا به مشامم خورد..
تااومدم همه چی رو تجزیه تحلیل کنم دستم کشیده شد وتوی هوا معلق شدم.. فقط تونستم ازشدت ترس یه اسمو به زبون بیارم..
_مهراد....
صدایی نیومد اما بوی عطر لعنتیش داد میزد خودشه!
_اینجا چه خبره؟ منو کجا میبری؟ توکی هستی؟
صدایی نیومد.. میدونستم مهراده ومیخواستم مطمئن بشم پس شروع کردم به جیغ زدن وکمک خواستن!
_کمک.. یکی کمکم کنه.. کمک..
مهراد_ ببرصداتو تا ننداختمت تودریا مثل سگ جون بدی!
خودش بود.. خود لعنتیش..
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
عشقدیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #59 با انرژی تماس رو وصل کردم _سلام بر عشق ترین مادر دنیا مامان
🍀🌸🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀
🍀
#امواج_عشق
#60
بعد از اینکه تماس رو قطع کردم انگار دلتنگی ام بیشتر شد
نمیدونم دلیل اینهمه نگرانی و دلهره ام چی بود
اما اینو میدونستم که دلم میخواد گریه کنم تا بلکه آروم بشم
خود به خود اشک از چشام سرازیر شد
این رفتار ها از من بعید بود از منی که هرگز اجازه نمیدادم اشکام سرازیر بشه
اما حالا خودبه خود میخوام گریه کنم
نمیدونم چند دقیقه گذشته بود که تقه ای به در خورد
سریع اشکام رو پاک کردم و از روی تخت بلند شدم
دوباره تقه ای به در زد که گفتم:
_بیا تو
آرشام همین که در رو باز کرد چشش خورد به من ،نگاهش محو چشمام شد
سریع سرم رو پایین انداختم که گفت:
_چرا گریه کردی؟؟
برای اینکه حرف رو بپیچونم سریع خواستم از اتاق بیرون برم که گفت :
_من که گفتم نمیتونی تحمل کنی به این زودی اشکت در اومد؟؟
با عصبانیت به طرفش چرخیدم و گفتم:
_به تو ربطی نداره در ضمن حوصله کلکل کردن با یه آدم از خودراضی و بی فرهنگ رو ندارم
#کپیممنوع رمان آنلاین میباشد❌
✨✨✨✨✨✨✨
✨@Sekans_Eshgh ✨
✨✨✨✨✨✨✨
🍀
🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀
عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #صد_وهشتاد ۴ساعته خودمو به آدرسی که صحرا بود رسوندم.. به ساعتم نگا
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#صد_وهشتادویک
مهراد:
داشتم به خونه ای که توی آدرس بود نزدیک میشدم که متوجه زنی که کنار ساحل نشسته بود شدم..
نیم رخش شبیه صحرا بود.. با برگشتن صورتش فهمیدم خوده عوضیشه..
به سرعت ماشینو پارک کردم ورفتم سمتش..
۲تا حسو همزمان داشتم.. نفرت وتعجب! تعجب ازاینکه چرا تنهاست ونفرت... پوووف حرفشو نزنم بهتره!
آهسته بهش نزدیک شدم با شنیدن اسم عماد دست هام مشت شد!
بایدخودمو کنترل میکردم که آبرو ریزی نکنه..
ساحل خلوت بود اما چند نفری اطراف ساحل بودن واگر کولی بازی درمی آورد آبرو ریزی بیشتری میشد!
خودمو جای عماد زدم که بهم اعتماد کنه وبازبون خوش ازاونجا دورش کنم اما ازحالت نگاه وبوی عطرم حس کردم شک کرده پس بدون معطلی توهوا بلندش کردم وبه سمت ماشینم رفتم..
درست حدس زدم چون به محض بلند شدنش اسممو صدا زد..
داشتم به ماشین میرسیدم که شروع کردبه جیغ زدن ومجبور شدم باتهدید خفه اش کنم..
درماشینو باز کردم وتقریبا پرتش کردم توی ماشین..
صحرا_ چی ازجونم میخوای لعنتی؟ چرا دست از سرم برنمیداری؟ چرا راحتم نمیذاری!
درماشینو قفل کردم ومیخواستم حرکت کنم که یادم افتاد بااون مرتیکه ی دزد ناموس یه تسویه حساب دارم
بی توجه به زر زدن های صحرا پیاده شدم وقفل مرکزی رو زدم
به سمت خونه رفتم وازدور دیدمش که داره میره سمت جایی که صحرا نشسته بود..
قدم هامو تند کردم وخودمو بهش رسوندم..
دستمو ازپشت روی شونه اش گذاشتم که برگشت..
به محض برگشتنش باتمام قدرتم کوبوندم توی صورتش..
جعبه ی قرص وبتری آب معدنی ازدستش افتاد وخودشم هنگ کرده چند قدم عقب عقب رفت..
بهش مهلت ندادم به خودش بیاد بامشت های پیاپی تن وبدنشو نشونه گرفتم..
عمادهم انگار به خودش اومده بود وشروع کرد به جفتک پرونی و...
به جون هم افتاده بودیم که مردم جمع شدن وبه زور ازهم جدامون کردن!
عماد_ عوضی صحرا کجاست؟ هان؟ کجا بردیش؟
باشنیدن اسم صحرا اززبونش خودمو ازحسار دست های دومردی که جدامون کرده بودن کشیدم ودوباره به جونش افتادم...
_اسم زن منو به زبون کثیفت نیار..
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
عشقدیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #60 بعد از اینکه تماس رو قطع کردم انگار دلتنگی ام بیشتر شد نمیدو
🍀🌸🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀
🍀
#امواج_عشق
#61
پس کاری به کارم نداشته باش .....
خواستم از اتاق بیرون بیام که گفت:
_منم کاری با بچه ها ندارم
حیف که حوصله اش رو ندارم و گرنه خوب میدونستم چیکارش کنم
به طرف پنجره رفتم و نگاهی به بیرون کردم هوا تاریک شده بود
خوابم نمیومد برای همین به طرف آشپزخونه رفتم و یکم تنقلات روی ظرف ریختم
بعد روی کاناپه نشستم و تلویزیون رو هم روشن کردم
یه فیلم خارجی اکشن نشون میداد ....
محو تماشای فیلم بودم که چشام گرم شد و به خواب رفتم
ساعت ۱ شب بود که با کمر درد عجیبی بیدار شدم
فیلم تموم شده بود تلویزیون رو خاموش کردم
با تصور اینکه یه اتاق دیگه هم هست شروع به گشتن کردم
اما هیچ اتاق دیگه ای جز اتاقی که آرشام اونجا خوابیده بود پیدا نکردم
با خودم گفتم:
_شاید من نتونستم پیدا کنم
برای همین به طرف اتاق رفتم و تقه ای به در زدم
#کپیممنوع رمان آنلاین میباشد❌
✨✨✨✨✨✨✨
✨@Sekans_Eshgh ✨
✨✨✨✨✨✨✨
🍀
🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀
عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #صد_وهشتادویک مهراد: داشتم به خونه ای که توی آدرس بود نزدیک میشدم
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#صد_وهشتادودو
صحرا:
توی ماشین نشسته بودم وبا استرس با انگشت هام بازی میکردم و گوش هامو تیز کرده بودم تا متوجه اطرافم بشم اما صدایی نمیومد..
زیرلب صلوات میفرستادم ودعا میکردم اتفاقی واسشون نیفته!
کم کم به گریه افتادم وبلندتر زمزمه کردم:
_خدایا التماست میکنم کمکم کن.. خدایا عمادو به توسپردم.. خودت میدونی مثل داداشمه و باعث وبانی همه ی مشکلات خودمم.. اون بیچاره گناهی نداره واین من بودم که بهش زنگ زدم!
داشتم گریه میکردم که صدای بازشدن درماشین باعث شد به طرف صدا برگردم..
مهراد_ یک پدری ازت دربیارم کورشدن که سهله، اسم خودتم ازیادت بره!
سکوت کردم.. صدای نفس نفس های عصبیش که داد میزد دعوا کرده لرز به جونم انداخته بود..
باهمون چشمای کورم سرعت بیش از حد ماشینو حس میکردم و دلم از شدت ترس ضعف میرفت..
سرم اونقدر درد میکرد که آرزوی مرگ میکردم بلکه ازاین درد راحت بشم!
سکوت مهراد بیشتر عذابم میداد و درد بیشتری داشت..
نمیدونستم چی درانتظارمه.. نمیدونستم قراره چه اتفاقی بیوفته.. من.. من حتی نمیدونستم ساعت چنده و توی چه موقعیتی هستم!
ترمز شدید ماشین باعث شد محکم به جلو پرت بشم اما وسط راه تونستم خودمو کنترل کنم وبه جایی برخورد نکنم!
پیاده شد و یه کم بعد درسمت من باز شد وبازوم کشیده شد!
_منوکجا میبری؟ من حالم خوب نیست.. ولم کن مهراد راحتم بذار توروخدا!
فشار دستشو دور بازوم بیشتر کرد ومن از درد صورتم جمع شد..
آروم وکنترل شده گفت:
_خفه شو.. یک کلمه حرف بزنی دندون هاتو میریزم توی حلقت! پس خفه شو و بیشترازاین روانیم نکن!
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
هدایت شده از تبلیغات با سیاست🌿🍭❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥خداحافظی با بوتاکس برای همیشه🤩
✅روش دائمی و مقرون به صرفه برای برطرف کردن چین و چروک و افتادگی پوست💁🏻♀️
✅مورد تایید متخصصین وزارت بهداشت🤗
💭برای خرید و دریافت مشاوره رایگان روی لینک کلیک کنید 👇
https://www.20landing.com/68/1344
https://www.20landing.com/68/1344
عشقدیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #61 پس کاری به کارم نداشته باش ..... خواستم از اتاق بیرون بیام ک
🍀🌸🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀
🍀
#امواج_عشق
#62
اما هرچی در زدم آرشام جواب نداد.....
با بی حوصلگی و کلافگی در رو باز کردم
که دیدم آرشام با بالا تنه لخت روی تخت خوابیده
این کلا عادت داره اینطوری تو خونه بگرده و بخوابه
پوزخندی زدم و به خودم گفتم:
(پس چه توقعی داری تو ترکیه بزرگ شده ها این چیزا براش عادیه)
ولی واقعا هیکلش خیلی خوب هست معلومه که ورزشکاره
یه چک آرومی به خودم زدم و با تلنگر گفتم:
_عه چشاتو درویش کن دختر چشم سفید آخه کجای این خوش هیکله
برای اینکه از دست تلنگر های خودم فرار کنم ،مودبانه گفتم:
_آقا آرشام؟؟؟
اما انگار نه انگار هیچ جوابی نداد انگار خرس قطبی خوابیده بود
بعد از اینکه چند بار صداش زدم اما جواب نداد
با کلافگی با صدای بلندی جیغ زدم:
_آقا آرشام
بیچاره با دلهره روی تخت نشست و گفت :
_چی شده؟؟
#کپیممنوع رمان آنلاین میباشد❌
✨✨✨✨✨✨✨
✨@Sekans_Eshgh ✨
✨✨✨✨✨✨✨
🍀
🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀
عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #صد_وهشتادودو صحرا: توی ماشین نشسته بودم وبا استرس با انگشت هام با
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#صد_وهشتادوسه
چندلحظه ای بعد وارد خونه ای شدیم و فشار دستش دور بازم کم شد ودرآخر پرت شدم روی زمین!
مهراد_ فرار میکنی آره؟ با عشقت فرار میکنی؟
وبازهم کتک.. چقدر مرد بی معرفتم بی درک بود ونمیفهمید که بی دفاع ترین آدم روی زمینم..
تحملم تموم شد و بیهوش شدم..
نمیدونم چقدر گذشته بود که با بدنی کوفته و دردشدیدی که توی سرم پیچیده بود بیدارشدم..
بادیدن اتاق روشن نور آفتاب چشممو محکم روی هم فشار دادم اما بایاد آوری کور بودنم به سرعت چشممو باز کردم و مثل فنر توی جام نشستم..
نوراذیتم میکرد اما خنده روی لبم نشست.. باخوشحالی تند تند پلک میزدم وبه صورتم دست کشیدم.. می دیدم! چشمام میدید.. باگریه وخوشحالی خداروشکر میکردم..
بینایی چشمم برگشته بود و فکرنمیکردم موقت بودن نابیناییم کمتر از 2هفته باشه!
هیچوقت فکرنمیکردم یه روزی دیدن آفتاب اونقدرواسم لذت بخش باشه که ازشدت خوشحالی اشک بریزم..
بلندشدم ودنبال آینه گشتم.. توی اتاق نبود.. دلم میخواست خودمو ببینم.. به سمت پنجره رفتم تا بتونم توی پنجره تصویر خودمو ببینم..
اما باشنیدن صدای دراتاق به سرعت توی تختم برگشتم وخودمو به خواب زدم..
مهراد نباید میفهمید بیناییمو به دست آوردم..
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
عشقدیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #62 اما هرچی در زدم آرشام جواب نداد..... با بی حوصلگی و کلافگی د
🍀🌸🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀
🍀
#امواج_عشق
#63
فقط بچه جان فردا قراره مهران ما رو به باند خلافکار معرفی کنه.....
البته اگه گریه ات نگیره
بعد خنده چندشی کرد و ادامه داد:
_ الان هم برو بیرون که من خسته ام میخوام بخوابم
بی توجه بهش از اتاق خارج شدم حیف که حوصله اش رو ندارم و گرنه...
بیچاره با دلهره روی تخت نشست و گفت :
_چی شده ؟؟
همونطوری رو که سعی میکردم خنده ام رو جمع کنم گفتم:
_اتاق من کجاست؟؟
آرشام وقتی که فهمید به خاطر این صداش زدم با عصبانیت گفت:
_برای این منو بیدار کردی؟؟؟مگه قراره دو تا اتاق باشه؟؟؟
یادت نیست مهران گفت اونا تحقیق میکنن؟
اگه از پرسنل هتل تحقیق کنن و بفهمن اینجا دو تا اتاق هست اونوقت لو میریم،
میدونستم عقل نداری ولی نه اینقدر .....
با عصبانیت و چشمانی از حدقه بیرون زده گفتم:
_سرهنگ چرا اینطوری میکنه صیغه رو قبول کردم ولی این رو عمرانمیتونم ،
چطوری قبول میکنه اینجا یه اتاق با تخت دو نفره باشه ؟؟
#کپیممنوع رمان آنلاین میباشد❌
✨✨✨✨✨✨✨
✨@Sekans_Eshgh ✨
✨✨✨✨✨✨✨
🍀
🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀
عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #صد_وهشتادوسه چندلحظه ای بعد وارد خونه ای شدیم و فشار دستش دور باز
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#صد_وهشتادوچهار
دستی سرد روی پیشونی و صورتم نشست.. احساس کردم پلک هام تکون خورد.. ضربان قلبم اونقدر به خاطر خوشحالی بالا بود که مطمئنن میدونست بیدارم وخودمو به خواب زدم..
چند ثانیه گذشت که صدای بم ومردونه اش به گوشم رسید.. انگار داشت با تلفن حرف میزد..
مهراد_خسته نباشید.. میتونم با دکتر بهادری صحبت کنم؟
......
مهراد_ همسریکی ازبیمارهای ایشون هستم..
.......
مهراد_ممنون متشکرم!
گوش هامو تیزکرده بودم تابتونم صدای آرومشو بشونم هرلحظه صداش دور ترمیشد وانگار اتاقوترک کرده بود اما بازم میشنیدم! نافهموم بود اما بعضی ازکلماتو اونقدر واضح میشنیدم که دلم آروم میگرفت..
مهراد_ ازدیشب تب داره وتوخواب هزیون میگه.. نگرانشم.. میترسم چیزیش بشه..
مهراد_تهران نیستم وگرنه میاوردمش پیشتون..
مهراد_ خطری تهدیدش نمیکنه؟ ازدیروز تاالان خوابه...
_اوکی خیلی ممنون..
دوباره صدای پاشو توی اتاق شنیدم.. دلم بیتاب دیدنش بود پس چشم هامو باز کردم..
ریش های نامرتب و موهای ژولیده از همیشه زیباترش کرده بود..
توچی داری لعنتی؟ عاشق چی تو شدم؟ خداکنه یه جوری اززندگیم گورتو گم کنی که حتی اسمتم یادم نمومه..
متوجه بیدار شدنم شد و واسه اینکه نفهمه می بینمش آهسته گفتم:
_کی اونجاس؟
بدون حرف اومد نزدیکم.. اخم وتنفر توی صورتش بیداد میکرد..
نگاهی اجمالی به کل صورتم انداخت وبانفرت گفت:
_عمادجونت نیست.. منم.. پاشو باید برگردیم تهران.. تا نیم ساعت دیگه راه میوفتیم..
بغض کرده گفتم:
_چرا به دکترم نگفتی اونقدر کتکش زدم که دووم نیاورد وازحال رفته؟
مهراد_پاشو جمع کن خودتو تا دوباره عصبی نشدم و به جونت نیوفتادم.. ازاین به بعد میشی کلفت خونه ام وکنیزی منو عشقمو میکنی..
خودت میدونی قانون بازن های کثیفی مثل تو چیکارمیکنن.. پس واسه نجات جونت هم شده باید هرکاری بگم بکنی!
حالا هم پاشو تانیم ساعت دیگه باید آماده باشی... وازاتاق رفت بیرون
قطره اشکم ازگوشه ی چشمم سرخورد وراهشو توی گوشم پیدا کرد
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #صد_وهشتادوچهار دستی سرد روی پیشونی و صورتم نشست.. احساس کردم پلک
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#صد_وهشتادوپنج
میدونستم داره دروغ میگه و عشقی نداره اما اون زن... حرفش اونقدر واسم سنگین بود که بغضمو باصدای بلندی شکست وبع هق هق تبدیل شد..
حتی فکرکردن به حرف هاشم بند بند دلمو پاره میکرد و حالمو خراب می کرد.. میدونستم پای یه زن در میونه ومیدونستم مهراد اونقدر نامرده که اونو برده توی خونه ی من..
باگریه ازجام بلندشدم وخودمو به سرویس بهداشتی رسوندم..
توی آینه نگاهم به خودم افتاد و گریه هام تبدیل به ضجه شد..
چقدر حقیرشدم.. چقدر خارو ذلیلم خدایا..
درتوالت باشدت بازشد وتصویر ترسیده ی مهراد جلوی چشمم نمایان شد..
کاش میتونستم بگم می بینمت اما زبون به دهن گرفتم..
مهراد_ چته؟ چی شده؟
_بذار برم مهراد.. بذار برم سراغ بدبختی های خودم.. برو دنبال زندگیت خواهش میکنم بذار برم.. یه زن کور وناتوان رو میخوای چیکار؟
یه کلفت کور به چه دردت میخوره؟
باگریه حرف میزدم ومتوجه اشک های جمع شده توی قشنگ ترین چشم های دنیا میشدم.. اون فکرمیکرد من نمی بینم..
دندون های روی هم فشورد وصداشو مثل نگاهش سنگ کرد وگفت:
_فکرکردم خبرمرگت چیزیت شده.. تو توجایگاهی نیستی بخوای تصمیم بگیری نگران نباش توهیچوقت به چشم من یه زن نیستی وبادیوار واسه من فرقی نمیکنی.. هروقتم صلاح بدونم پرتت میکنم بیرون ازخونه ام.. اما تاوقتی که لازم بدونم پیش من میمونی وتاوان عذاب هایی که به من دادی رو پس میدی..
زودباش بیا بیرون.. میخواست بره بیرون که یه لحظه برگشت وباغم توی نگاهش وصدای پرازنفرت گفت:
_گریه کنی چشمات بیشتر کور میمونه.. حالا اگه میخوای کور بمونی تاهرچقدر میخوای گریه کن!
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
عشقدیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #63 فقط بچه جان فردا قراره مهران ما رو به باند خلافکار معرفی کنه..
🍀🌸🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀
🍀
#امواج_عشق
#64
این محاله من نمیتونم قبول کنم.....
آرشام که معلوم بود از این موقعیت میخواد برای عصبانی کردن من استفاده کنه گفت:
_خب چی میشه بیا این گوشه از تخت بخواب
یه جوری میگی انگار من کشته مرده ی توام
با عصبانیت خواستم چیزی بگم اما یهو😝😝😝
با یادآوری کاناپه ای که تو سالن بود لبخند خبیثانه ای زدم و گفتم:
_من یه فکر خوب دارم تو میری روی کاناپه ای که تو سالن هست میخوابی
منم روی تخت خواب.....
آرشام یه تای ابروش رو بالا انداخت و گفت :
_نه بابا کی بهت گفته زرنگی؟؟
چرا من روی کاناپه بخوابم من که اعتراضی ندارم....
تو اعتراض داری خودت برو روی کاناپه بخوا
قیافه ام رو معصوم کردم ....
دقیقا همون قیافه ای که هروقت اینطوری میکردم
که هیچ کس نمیتونست رو حرفم حرف بزنه و با لحن مهربان و معصومی گفتم:
_آخه دلت میاد من روی کاناپه بخوابم؟؟
#کپیممنوع رمان آنلاین میباشد❌
✨✨✨✨✨✨✨
✨@Sekans_Eshgh ✨
✨✨✨✨✨✨✨
🍀
🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀
عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #صد_وهشتادوپنج میدونستم داره دروغ میگه و عشقی نداره اما اون زن...
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#صد_وهشتادوشش
نیم ساعتی بود که راه افتاده بودیم و نورافتاب چششمو میزد و من حتی نمیتونستم گوشه ی چششمو یه چین کوچولو بدم..
تندتند چشمم اشک میکرد و متوجه نگاه های زیرچشمی مهراد شده بودم!
ترسیدم شک کرده باشه.. دلم نمیخواست بدونه بیناییمو به دست آوردم.. دلم میخواست تموم کارهاشو زیر نظر داشته باشم!
عینک آفتابیمو زدم وسرمو به صندلی تکیه دادم!
سعی کردم تموم راهو بخوابم و به آهنگی که تموم مدت ریپلای میشد گوش کنم..
شنیدم با یکی دیگه هستی به جا من دل به غریبه بستی
شنیدم هر جا میره باهاشی می میره اگه یه روز نباشی
انقدره واست عزیزه که همه خاطراتم و فراموش کردی
می دونی بی تو می میرم واسه اینه دست به هر کاری زدم برگردی
پس دل من چی چرا گذاشت و رفت
ای دل غافل اونم گذاشت و رفت
بی کسی آخر امد سراغم
چاره ندارم باید جداشم
پس دل من چی چرا گذاشت و رفت
ای دل غافل اونم گذاشت و رفت
بی کسی آخر امد سراغم
چاره ندارم باید جداش
(ایمان_غلامی)
کاش میشد به گذشته برگشت وکاش میشد همه چی رو واسش توضیح بدم.. کاش میشد کورشدن چشمامو ببخشم.. کاش میتونستم ببخشمت!
ازپشت عینکم یواشکی نگاهش کردم.. با غمگین ترین حالت ممکن آرنجشو به پنجره و دستشو کنار لبش گذاشته بود و به روبه رو خیره بود..
دلم میخواست به اون یک ماهی که همه چی واسمون قشنگ بود برگردم..
به روزهای قبل از فوت بابا..
یانه.. اصلا.. دلم میخواد به همون روز برفی وآشناییم با اون پسری که گرمای وجودش آتیشم زده بود برگردم..
قطره اشکم از گوشه ی چشمم چکید.. کی فکرشو میکرد؟
این مرد همون جنتلمن رویاهام باشه..
کی فکرشو میکرد؟
خانم خونه اش بشم و حالا کلفت خونه اش!
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
عشقدیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #64 این محاله من نمیتونم قبول کنم..... آرشام که معلوم بود از این
🍀🌸🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀
🍀
#امواج_عشق
#65
جثه ی من ضعیفه اما تو درشت هیکلی
اگه روی کاناپه هم بخوابی کمر و گردنت درد نمیکنه
آرشام لبخندی زد که یعنی خر خودتی بعد گفت:
_کوچولو اشتباه گرفتی من کسی نیستم که با این قیافه و حرفا خر بشم ...
از این که این همه سرسخت بود کلافه شدم
برای همین با عصبانیت گفتم:
_تا روی کاناپه نخوابی من نمیخوابم و همین جا می ایستم
آرشام شونه اش رو بالا انداخت و با بیخیالی گفت:
_چیکار کنم نخواب.....
بعد خودش با خیال راحت رو تخت دراز کشید و خوابید
چند دقیقه ای توی اتاق قدم زدم اما اینطوری که نمیشه باید یه فکری بکنم
که یهو با چیزی که به ذهنم رسید......
لبخند خبیثانه ای زدم و گوشی ام رو برداشتم
یه آهنگ شاد رو با صدای بلند پلی کردم
همین که آهنگ رو پلی کردم آرشام دوباره با کلافگی روی تخت نشست
باناله دستش رو به طرف آسمان دراز کرد و گفت:
#کپیممنوع رمان آنلاین میباشد❌
✨✨✨✨✨✨✨
✨@Sekans_Eshgh ✨
✨✨✨✨✨✨✨
🍀
🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀
عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #صد_وهشتادوشش نیم ساعتی بود که راه افتاده بودیم و نورافتاب چششمو م
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#صد_وهشتادوهفت
مهراد:
کلیدو به درانداختم ووارد خونه شدم..
خونه ای که از گوشه به گوشه اش متفربودم..
امروز بعداز ۳روزه که برمیگردم خونه وحتی برای یک ثانیه هم نمیتونم سنگینی فضاشو تحمل کنم..
مامان اینا به رابطه مون شک کردن و بابا امروز باتشر بهم گفت: یادیگه اینجا نیا ویااگر اومدی با زنت بیا!
اونا چه میدونن ازدل مهراد؟ چی از عروس کثیفشون میدونن؟
ازوقتی که فهمیدن صحرا با کتک های من بینایشو ازدست داده باهام سر سنگین شدن.. ازوقتی صحرا سکوتشو شکست وبه خانواده ام گفت باعشق باهم ازدواج نکردیم باهام سرد شدن و از داشتن پسری مثل من شرم دارن!
آره خب.. شرم دارن چون مهراد سکوت کرده وهیچی از صحرا نگفته..
نگفتم عاشقم کردو ولم کرد.. نگفتم وقتی که داشتم توآتیش عشق میسوختم چطوری بابی رحمی تنهام گذاشت، فقط بخاطراینکه روش غیرت داشتم.. آره عشق زیادی مریضم کرده بود.. اما اون حق نداشت عاشق کس دیگه ای بشع وقتی که من داشتم می مردم براش!
نگفتم اون لجن پسرشونو نابود کرد وداشت باعشقش ازدواج میکرد..
اما فردا وقت گفتن حقیقت بود.. فردا با ترلان نامزد میکنم وخانواده ام باید بفهمن! بفهمن پسرشون داره زن دوم میگیره و واسم مهم نبود اگه راجع به من چه فکر هایی میکنن!!
فردا وقت شکستن راز بزرگ صحرا ومهراد بود..
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
عشقدیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #65 جثه ی من ضعیفه اما تو درشت هیکلی اگه روی کاناپه هم بخوابی ک
🍀🌸🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀
🍀
#امواج_عشق
#66
_خدایا به من صبر ایوب بده من از دست این دختره چیکااااار کنم؟؟
بعد بع طرف من چرخید و ادامه داد:
_باشه قبوله اما یه روز تو روی تخت میخوابی یه روز من اوکی؟
اول خواستم لجبازی کنم اما دلم براش سوخت
برای همین سری تکون دادم و گفتم:
_قبوله
ِآرشام _خب امشب رو من روی تخت بخوابم
با جدیت سرم رو به نشانه مخالفت تکان دادم و گفتم:
_نه نمیشه من امروز خیلی خسته ام من میخوابم
با کلافگی سری تکون داد و همونطوری که خمیازه میکشید
یه بالشت و ملافه برداشت و از اتاق خارج شد
لبخند پیروزمندانه ای زدم و با خوشحالی به طرف تخت رفتم
روی تخت دراز کشیدم و با فکر به امروز به خواب رفتم ....
صبح با سروصدای شدید مهران و آرشام از خواب بیدار شدم
خمیازه ای کشیدم و بعد از یه حموم سرپایی ،
لباس مرتب پوشیدم و از اتاق بیرون آمدم
#کپیممنوع رمان آنلاین میباشد❌
✨✨✨✨✨✨✨
✨@Sekans_Eshgh ✨
✨✨✨✨✨✨✨
🍀
🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀
عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #صد_وهشتادوهفت مهراد: کلیدو به درانداختم ووارد خونه شدم.. خونه ای
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#صد_وهشتادوهشت
صحرا:
سه ماه ازاون روزها میگذره و توی همون هفته ای اول نتونستم طاقت بیارم و مهراد فهمید که چشمم خوب شده..
حتی نذاشت واسه چهلم بابا برم و ارتباط بادنیای بیرون از خونه واسم ممنوع شد..
روزی که مهراد جلوی چشمم با سحر... واسه همیشه ازچشمم افتاد وهمه چی رو به خانوادش گفتم... گفتم که به زور وتهدید زنش شدم.. گفتم که با ضربه های دست های بی رحمش چشمم کورشد و... همه چی روگفتم و مهراد سکوت کرد..
سکوت.. آره.. اون لعنتی داره باسکوت عذابم میده.. اون روز بعداز رفتن مهراد وسحر سعی کردم خوپمو نابود کنم و ازشانس قشنگم مهراد فهمید و نجاتم داد.. جون سگ داشتم و انگار مجبورم این زندگی لعنتی رو تحمل کنم..
بعداز اون روز شاید در هفته یک بار خونه میاد وشایدم اصلا خونه نیاد..
فکراینکه شبارو کجا صبح میکنه آتیشم میزنه..
چشمه ی اشکم خشک شده و قلبم انگار یه سنگ محکم وسخت شده!
توهمین فکرها بودم وداشتم باحسرت به تلوزیون خاموش نگاه میکردم که کلید توی در چرخید وقیافه ی اخموی مهراد توی چارچوب در نمیان شد!
دیدنش عذابم میداد.. نمیتونستم صورت مردی رو که دیگه مرد من نبود نگاه کنم!
بدون حرف.. بدون نگاه کردن به صورتش ازجام بلندشدم وبه سمت اتاقم رفتم که صدای مردونه اش به گوشم رسید!
مهراد_کجا؟
_میرم اتاقم..
مهراد_ سلامت کو؟ نوکر بابات نیومده اینجوری مثل گاو سرتو میندازی پایین میری!
قلبم مچاله شد.. بعداز ۳ روز اومده وهنوز نیومده توهین وتحقیر کردن هاش شروع شد!
سرمو پایین انداختم و با آستین لباسم بازی کردم..
مهراد_ حمومو گرم کن میخوام برم حموم خسته ام!
دستم چنگ شد روی دست دیگه ام!
میخواستم بگم انرژیتو جای دیگه حروم میکنی که هروقت برمیگردی خسته ای..
اشتباه کردم که گفتم چشمه ی اشکم خشک شده چون...
قطره اشک سمج توی چشمم، دیدمو تار کرده بود!
مهراد_ واسه چی ماتت برده؟
باصدای لرزون گفتم:
_الان آماده میکنم و فورا به قفسم پناه بردم!
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
عشقدیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #66 _خدایا به من صبر ایوب بده من از دست این دختره چیکااااار کنم؟؟
🍀🌸🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀
🍀
#امواج_عشق
#67
مهران و آرشام نگاهی بهم کردن مهران به طرفم اومد و گفت:
_سلام خانم خوابالو صبح بخیر ،میبینم که دیشب رفیق مارو از اتاق انداختی بیرون
با این حرفش ناخودآگاه لبخند روی لبم اومد
به آرشام نگاه کردم که سریع روش رو به حالت قهر ازم برگردوند
همونطوری با خنده گفتم؛
_دوستتون باید ادب میشد فک کنم خیلی لوسش کردن
مهران متقابلا گفت:
_بابا میزاشتی تو اتاق میخوابید دیگه چی میشد مگه ؟؟
یه طوری با عصبانیت بهش نگاه کردم
که دستاش رو بالا آورد و به حالت تسلیم گفت:
_ببخشید یه لحظه یادم رفت با کی طرفم
خندیدم و گفتم :
_آفرین
به طرف آشپزخونه رفتم و قهوه ساز رو روشن کردم
و غر غر کنان گفتم:
_صبح با سرو صداتون نزاشتین بخوابیم
#کپیممنوع رمان آنلاین میباشد❌
✨✨✨✨✨✨✨
✨@Sekans_Eshgh ✨
✨✨✨✨✨✨✨
🍀
🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀
عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #صد_وهشتادوهشت صحرا: سه ماه ازاون روزها میگذره و توی همون هفته ای
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#صد_وهشتادونه
صبرکردم چنددقیقه ای از حمومش بگذره وبعد به سراغ لباس هاش رفتم.. بوکشیدم.. بوی عطر زنونه بجای دماغم، چشم هامو نوازش کرد.. صورتم خیس از اشک بود وصدام توی گلوم خفه...
من محکوم به این همه عذاب بودم چون اون لعنتی شکایت نامه و مدرک هایی از من داشت که دادگاه محکومم میکرد..
محکوم میشدم به گناه نکرده.. گناهی که هیچوقت حتی توی افکارم مرتکب اون نشده بودم!!
گریه میکردم و عطر پیرهن مردمو با تموم وجودم وارد ریه هام میکردم.. عطری که بوی مهراد منو نمیداد!!
صدای بسته شدن آب حموم باعث شد دست از گریه بکشم وبه آشپرخونه برگردم..
مثل همیشه وقتی از حموم برمیگرده تشنه اش میشه وآب میوه میخوره..
غالب یخ هارو توی شربت آب پرتقالش ریختم و توی سینی کوچیک گذاشتم..
قبل ازبیرون رفتن صورتمو شستم تا متوجه گریه هام نشه هرچند قرمزی صورت ونوک دماغم همیشه دست دلمو رو میکرد..
روبه روم ایستاد!
بدون نگاه کردن به صورتش سینی رو جلوش گرفتم که گفت:
_فردا شب مهمونی دعوتیم.. حسابی به خودت برس!
آهسته گفتم؛
_ من نمیام!
شربتشو گرفت ویک نفس سرکشید.. به سیبک گلوش نگاه کردم.. جایی که اون موقع ها باعشق نگاهش می کردم!
به صورتم موشکافانه نگاهی کرد و گفت:
_نمیشه باید بیای.. راننده میفرستم دنبالت.. من یه کم دیرتر میام!
باعجزگفتم:
_خواهش میکنم من..
بااخم وصدایی بالا رفته حرفمو قطع کرد وگفت:
_توتو موقعیتی نیستی بخوای نظر بدی
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #صد_وهشتادونه صبرکردم چنددقیقه ای از حمومش بگذره وبعد به سراغ لباس
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#صد_ونود
جلوی آینه ایستادم و باحسرت به صورت غرق در آرایشم نگاه کردم.. بعداز مدت ها حسابی به خودم رسیده بودم و احساس خوبی داشتم..
میخوام بی خیال زندگی نکبتم بشم.. میخوام فراموش کنم چه زندگی داغونی دارم.. فراموش کنم چقدر بدبختم و از زندگی لذت ببرم!
لباس بلند خوش دوخت قرمزم با پوست سفیدم جلوه ی قشنگی ایجاد کرده بود.. موهامو فر درشت زده بودم و آرایش خوش رنگم باعث میشد احساس غرور کنم!
به مهراد زنگ زدم وبعداز چندتا بوق طولانی بالاخره جواب داد..
مثلا تموم این مدت سرد وجدی..
مهراد_بله؟
_من آماده ام..
مهراد_ راننده پایینه.. برو پایین..
_پس.. پس توچی؟
مهراد_ منم یه کم دیگه حرکت میکنم.. مامان اینا اونجا هستن توزودتر برو.. خب دیگه باید برم خداحافظ.. و قطع کرد!
باتعجب به گوشی قطع شده نگاه کردم! این چه مهمونی بود که مامانش اینا هم بودن؟ ته دلم یه جوری بود.. دلم یه لحظه شور زد..
اما سعی کردم بی خیال وریلکس باشم.. دیگه ازآینده نمی ترسیدم.. من بدترین هارو تجربه کرده بودم و واسم بدتر ازاین هایی وجود نداشت
به سمت یخچال رفتم وتوی جعبه ی دارو ها یه دونه آرام بخش خوردم و باخودم گفتم:
_امشب نباید ناراحت باشی.. امشب شب توئه.. همونطور که دل اون لعنتی رو بردی باید بازم این کارو بکنی.. نباید کم بیاری.. باید مثل خودش که سعی کرد وبااون همه نفرتی که ازش داشتی دوباره عاشقت کرد عاشقش کنی..
سرمو بالاگرفتم و بعداز چندتا نفس عمیق محکم ادامه دادم:
_آره.. همینه.. امشب شب منه..
کیف وکفش مشکی چرممو پوشیدم واز خونه زدم بیرون..
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
عشقدیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #67 مهران و آرشام نگاهی بهم کردن مهران به طرفم اومد و گفت: _سلام
🍀🌸🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀
🍀
#امواج_عشق
#68
به جای حرف زدن لااقل یه قهوه درست میکردین میخوردیم
آرشام با تاسف سری تکون داد ....
و بدون هیچ حرفی بالشت و ملافه اش رو برداشت و به طرف اتاق خواب رفت
مهران سریع به طرفم چرخید و گفت :
_پریا ما صبحانه خوردیم ،منتظرت موندیم بیدار نشدی
برای همین سفره رو جمع کردیم تو هم سریع صبحانه بخور برو آماده شو
که ساعت ۱۱ با صمدی رئیس باند خلافکار قرار داریم
از سوتی که داده بودم حرصم گرفته بود
حالا آرشام میگه خودش تنبله فک میکنه ما هم تنبلیم
آخه من که گناه ندارم کلا از پسرا بعیده که صبح به این زودی صبحانه بخورن
و خودشون همه چیز رو مرتب جمع کنن
سریع صبحانه آماده کردم و خوردم
میز غذاخوری رو جمع کردم
که آرشام با کت وشلوار سیاه رنگ و موهای مرتب و شونه کشیده شده....
از اتاق بیرون اومد....
خیره بهش نگاه میکردم یا خدا این چقدر مرتبه
#کپیممنوع رمان آنلاین میباشد❌
✨✨✨✨✨✨✨
✨@Sekans_Eshgh ✨
✨✨✨✨✨✨✨
🍀
🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀
عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #صد_ونود جلوی آینه ایستادم و باحسرت به صورت غرق در آرایشم نگاه کرد
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#صد_ونودویک..
بعداز یک ساعت راننده توی کوچه ی تقریبا شلوغ جلوی یه دربزرگ ایستاد وبوق زد..
منتظر شد که درو واسش باز کنن وچند ثانیه بعد دربازشد و وارد حیاط بزرگی که شبیه باغ بود شدیم..
میون ماشین هاپارک کرد وگفت:
_خانم مهرآذر میتونید پیاده شید.. به روبه روبه که حدس میزدم سالن پذیرایی اصلی باشه، اشاره کرد وادامه:
_بفرمایید داخل سالن!
_مچکرم!
ازماشین پیاده شدم و بی توجه به باد سردی که توی تنم نشست بااون کفش های پاشنه بلند بااعتماد به نفس به سمت سالن حرکت کردم..
بادیدن اون همه تجملات دهنم باز موند.. اینجا چه خبره بود؟ یه کم چشم گردوندم تایه آشنا پیدا کنم وبادیدن مادرجون به سمتش حرکت کردم...
دستمو روی شونه اش گذاشتم وصداش زدم..
_مادرجون؟
برگشت سمتم وبا خوشحالی گفت:
_جانم عزیزم؟ اومدی قربونت برم؟
_سلام! خدانکنه.. خوبی؟
مادرجون_ سلام به روی ماهت.. توخوبی عزیزم؟ چقدر دیرکردین.. پس مهراد کجاس؟
_گفت یه کم دیرترمیاد.. شما میدونی اینجا چه خبره؟ خندیدم وادامه دادم:
من که نمیدونم بخاطرچی اینجام..
مادرجون_ والا منم نمیدونم به اسرار مهراد اومدم.. گفت یه مهمونی کاریه!
باهمون لبخندی که به لب داشتم گفتم:
_شبیه سوپرایز میمونه!
مهناز(خاله مهراد) اومد کنارمون و سلام واحوال پرسی کرد.. اونقدر سرد سلام کرد که حس کردم توی این مهمونی من اضافیم!
این اینجا چیکارمیکنه؟ اینجا چه خبر بود که مهراد خاله و فک وفامیل هاشو دعوت کرده بود..
بافکری مشغول بامادرجون رفتم وپانچوی بافتمو درآوردم و بازهم به سالن برگشتیم..
به جز چند نفرکه دوست های مهراد بودن کسی رو نمیشناختم..
روی صندلی هایی که به بهترین شکل تزیین شده بودن نشستیم و پدرجون هم به جمعمون اضافه شد..
توی نگاهش یه نگرانی بود که آرامشو بهم میزد..
کاش مهراد زود بیاد..
توی همین فکرها بودم که بادیدن صحنه ی روبه روم لبخند مصنوعی که روی لبم بود پرکشید ودست هام به سرعت یخ زد
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
عشقدیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #68 به جای حرف زدن لااقل یه قهوه درست میکردین میخوردیم آرشام
🍀🌸🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀
🍀
#امواج_عشق
#69
دخترا این سلیقه رو ندارن که این داره انگار من پسرم این دختر
ناخودآگاه به فکر خودم خندیدم که از چشم آرشام دور نموند و با اخم گفت:
_به چی میخندی؟؟
سریع لبخندم رو جمع کردم و خواستم فرار کنم و به اتاق برم که مهران گفت:
_پریا تو کمد لباس و کفش و کیف گذاشتم
اونا رو بپوش کلاه گیس هم گذاشتم سرت کن
سری تکون دادم و وارد اتاق شدم
به طرف کمد رفتم و لباس هایی که مهران گفته بود رو برداشتم
کت و شلوار زنانه به رنگ سیاه بود که کتش نه کوتاه بود نه خیلی بلند
کفش سیاه رنگ ۵ سانتی با پاشنه پهن هم بود
یه کیف سیاه رنگ هم کنارش گذاشته بود
خداروشکر پاشنه کفش بلند و میخی نبود
وگرنه من اصلا نمیتونم با کفش های اون مدلی راه برم
لباس ها رو پوشیدم ، موهام رو بالای سرم جمع کردم
و کلاه گیس سیاه رنگ رو هم طوری که موهام مشخص نباشه سرم کردم
#کپیممنوع رمان آنلاین میباشد❌
✨✨✨✨✨✨✨
✨@Sekans_Eshgh ✨
✨✨✨✨✨✨✨
🍀
🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀
عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #صد_ونودویک.. بعداز یک ساعت راننده توی کوچه ی تقریبا شلوغ جلوی یه
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#صد_ونودودو
بی اراده ازجام بلند شدم وباحیرت وناباوری به مهراد که دست های ترلان توی دستش بود نگاه کردم..
مادرجون_ اینجا چه خبره؟
پدرجون_ میدونستم اینجوری میشه..
ناباور به مادرجون نگاه کردم.. تار میدیدمش.. این اشک های لعنتی چی ازجونم میخواستن؟ چرا نمیذاشتن دررناک ترین صحنه ی زندگیمو ببینم..
ترلان با پوزخند ومهراد بانفرت نگاهم کرد.. همه دست میزدن.. امشب چه خبربود؟
نمیدونم چند دقیقه گذشته بود که مهمونا ساکت بودن وصدای مردونه ی مردم پشت میکروفن قلبمو به درد آورد..
مهراد_ همگی خوش اومدید.. علت اصلی این مهمونی شراکتم با آقای افخمی عزیز هست..
همه دست زدن و مردی کنار مهراد قرار گرفت و باهم دست دادن..
مهراد_ اما یه دلیل مهم ترهست..
بازم همه ساکت شدن..
دستشو دور شونه های ترلان انداخت وگفت:
_دلیل مهم دیگه معرفی کردن رسمی نامزدعزیزم ترلان خانم.. میخواستم در حضور جمع بگم که افتخار میکنم عاشق زن زیبا و شاسته ای مثل ترلان هستم و به زودی باهم ازدواج میکنیم..
صدای دست زدن ها بالا گرفت.. شدت ریزش اشک هام بیشتر شد!
مادرجون باعصبانیت وصدای بالا رفته روبه مهناز گفت:
_اینجا چه خبره؟ این دیگه چه مسخره بازیه؟ تو ازاین موضوع خبر داشتی؟
مهناز_ خواهر جان مهراد میخواست سوپرایز کنه ومنم به احترام..
میون حرفش پرید وبه من اشاره کرد وگفت:
_شماها خجالت نمیکشین؟ زنش اینجا نشسته وتو با وقاحت تمام دخترتو به پسرم انداختی؟
مگه قرار نبود این مسئله واسه همیشه بسته بشه...
نتونستم تحمل کنم.. به سرعت به طرف در خروجی حرکت کردم وگریه کردم..
بااون لباسم توخیابون راه افتادم و ازشدت گریه چند دفعه بالا آوردم..
صدای بوق ماشین پشت سرم روی اعصابم بود..
بلندشدم که فرار کنم که صدای آقاجون مانعم شد..
_صحرا دخترم؟ بیا سوار شو..
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
عشقدیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #69 دخترا این سلیقه رو ندارن که این داره انگار من پسرم این دختر
🍀🌸🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀
🍀
#امواج_عشق
#70
آرایش ملیحی هم کردم ....
بعد نگاهی تو آینه به خودم کردم و لبخند رضایتمندانه ای زدم
بدون هیچ حرفی جلوتر از ما در رو باز کرد و به طرف آسانسور رفت
ما هم پشت سرش رفتیم.....
نمیدونم چرا از صبح هیچ حرفی با من نزده
دلیل این رفتار هاش رو نمیدونم
وقتی به طبقه پایین هتل رسیدیم مهران نگاهی به ساعتش کرد و گفت:
هنوز ساعت ۹.۳۰ هست شما یکم این اطراف بگردین من زودتر از شما میرم
باید یه طوری وادار کنیم که من ، شما رو همون لحظه به همراه صمدی میبینم
و من و شما از دیروز همدیگه رو ندیدیم
راس ساعت ۱۱ اونجا باشین نه خیلی زود نه خیلی دیر ......
چون صمدی خیلی به خوش قولی و وقت اهمیت میده
راستی یادتون نره ها باید نقش زن و شوهر ها رو به خوبی ایفا کنید فهمیدید؟
هر دوتامون زیر لب آره ای گفتیم و مهران خدافظی کرد و رفت
بعد از اینکه مهران رفت آرشام همونطوری که به طرف انتهای خیابان میرفت گفت:
#کپیممنوع رمان آنلاین میباشد❌
✨✨✨✨✨✨✨
✨@Sekans_Eshgh ✨
✨✨✨✨✨✨✨
🍀
🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀
عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #صد_ونودودو بی اراده ازجام بلند شدم وباحیرت وناباوری به مهراد که د
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#صد_ونودوچهار
درحالی که به پهنای صورت اشک میریختم به حرف های آقا جون هم گوش میدادم!
آقاجون_ پدرشو درمیارم.. اززندگی کردن سیرش میکنم.. عاقش میکنم.. گریه نکن.. من می شناسم پسرمو.. میدونم داره لج بازی میکنه.. میدونم واست می میره و به روی خودش نمیاره!
_آقاجون؟
آقاجون_ جانم عزیزدلم؟
_میشه من باشما زندگی کنم؟ میشه یه کاری کنین دیگه مهرادو نبینم؟
آقاجون_ دیگه نمیذارم تورو ببینه.. میبرمت یه جایی که دستش بهت نرسه.. باید تنبیهش کنم.. باید به پات بیوفته.. بهت قول میدم..
دست های پرمهرشو روی صورتم کشید واشک هامو پاک کرد..
آقاجون_ گریه نکن.. تو دختر قوی هستی.. باید محکم باشی ونذاری کسی چادر بی شرفیشو روی خونه ات بنا کنه..
شدت گریه هام بیشتر شد.. یاد بابام افتادم.. وقتی کوچیک بودم نمره های مدرسه ام کم شده بود اومد وبهم گفت تو دختر قوی هستی.. کاش میدونستن صحرا هیچوقت قوی نبوده ونیست!
گوشیش زنگ خورد.. نگاهی به گوشیش انداخت وتماسو ریجکت کرد..
آقاجون_ مهراده.. ازهمین الان اون دیگه پسرمن نیست!
باحسرت به خیابون نگاه کردم وگفتم:
_بخاطرمن ازپسرتون...
میون حرفم پرید وگفت:
_من پسری ندارم.. ماشینو حرکت داد وگفت:
امشب میبرمت خونه اما فردا میبرمت یه جایی که دست مهراد بهت نرسه.. تا اون پسره ی خیره سرو آدم نکنم آروم نمی شینم!
گوشیم زنگ خورد.. مهراد بود.. آقا جون گفت ردتماس بزن اما جواب دادم..
مهراد_ الو صحرا؟
_خیلی نامردی..
مهراد_کجایی؟
_خوش بخت بشی
گوشی رو قطع کردم واز ته دلم ضجه زدم..
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥