eitaa logo
عشق‌دیرینه💞
22.8هزار دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
1.2هزار ویدیو
0 فایل
تو، شدی همون زیباترین تجربه♥️🖇️ تبلیغاتمون😍👇🍬 https://eitaa.com/joinchat/1974599839C99e2002074 #هر‌گونه‌کپی‌برداری‌حرام‌است‌‌وپیگرد‌‌قانونی‌و‌‌الهی‌دارد‌حتی‌با‌ذکر‌نام‌نویسنده❌
مشاهده در ایتا
دانلود
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #صد_وهشتادوچهار دستی سرد روی پیشونی و صورتم نشست.. احساس کردم پلک
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 میدونستم داره دروغ میگه و عشقی نداره اما اون زن... حرفش اونقدر واسم سنگین بود که بغضمو باصدای بلندی شکست وبع هق هق تبدیل شد.. حتی فکرکردن به حرف هاشم بند بند دلمو پاره میکرد و حالمو خراب می کرد.. میدونستم پای یه زن در میونه ومیدونستم مهراد اونقدر نامرده که اونو برده توی خونه ی من.. باگریه ازجام بلندشدم وخودمو به سرویس بهداشتی رسوندم.. توی آینه نگاهم به خودم افتاد و گریه هام تبدیل به ضجه شد.. چقدر حقیرشدم.. چقدر خارو ذلیلم خدایا.. درتوالت باشدت بازشد وتصویر ترسیده ی مهراد جلوی چشمم نمایان شد.. کاش میتونستم بگم می بینمت اما زبون به دهن گرفتم.. مهراد_ چته؟ چی شده؟ _بذار برم مهراد.. بذار برم سراغ بدبختی های خودم.. برو دنبال زندگیت خواهش میکنم بذار برم.. یه زن کور وناتوان رو میخوای چیکار؟ یه کلفت کور به چه دردت میخوره؟ باگریه حرف میزدم ومتوجه اشک های جمع شده توی قشنگ ترین چشم های دنیا میشدم.. اون فکرمیکرد من نمی بینم.. دندون های روی هم فشورد وصداشو مثل نگاهش سنگ کرد وگفت: _فکرکردم خبرمرگت چیزیت شده.. تو توجایگاهی نیستی بخوای تصمیم بگیری نگران نباش توهیچوقت به چشم من یه زن نیستی وبادیوار واسه من فرقی نمیکنی.. هروقتم صلاح بدونم پرتت میکنم بیرون ازخونه ام.. اما تاوقتی که لازم بدونم پیش من میمونی وتاوان عذاب هایی که به من دادی رو پس میدی.. زودباش بیا بیرون.. میخواست بره بیرون که یه لحظه برگشت وباغم توی نگاهش وصدای پرازنفرت گفت: _گریه کنی چشمات بیشتر کور میمونه.. حالا اگه میخوای کور بمونی تاهرچقدر میخوای گریه کن! @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #63 فقط بچه جان فردا قراره مهران ما رو به باند خلافکار معرفی کنه..
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 این محاله من نمیتونم قبول کنم..... آرشام که معلوم بود از این موقعیت میخواد برای عصبانی کردن من استفاده کنه گفت: _خب چی میشه بیا این گوشه از تخت بخواب یه جوری میگی انگار من کشته مرده ی توام با عصبانیت خواستم چیزی بگم اما یهو😝😝😝 با یادآوری کاناپه ای که تو سالن بود لبخند خبیثانه ای زدم و گفتم: _من یه فکر خوب دارم تو میری روی کاناپه ای که تو سالن هست میخوابی منم روی تخت خواب..... آرشام یه تای ابروش رو بالا انداخت و گفت : _نه بابا کی بهت گفته زرنگی؟؟ چرا من روی کاناپه بخوابم من که اعتراضی ندارم.... تو اعتراض داری خودت برو روی کاناپه بخوا قیافه ام رو معصوم کردم .... دقیقا همون قیافه ای که هروقت اینطوری میکردم که هیچ کس نمیتونست رو حرفم حرف بزنه و با لحن مهربان و معصومی گفتم: _آخه دلت میاد من روی کاناپه بخوابم؟؟ رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #صد_وهشتادوپنج میدونستم داره دروغ میگه و عشقی نداره اما اون زن...
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 نیم ساعتی بود که راه افتاده بودیم و نورافتاب چششمو میزد و من حتی نمیتونستم گوشه ی چششمو یه چین کوچولو بدم.. تندتند چشمم اشک میکرد و متوجه نگاه های زیرچشمی مهراد شده بودم! ترسیدم شک کرده باشه.. دلم نمیخواست بدونه بیناییمو به دست آوردم.. دلم میخواست تموم کارهاشو زیر نظر داشته باشم! عینک آفتابیمو زدم وسرمو به صندلی تکیه دادم! سعی کردم تموم راهو بخوابم و به آهنگی که تموم مدت ریپلای میشد گوش کنم.. شنیدم با یکی دیگه هستی به جا من دل به غریبه بستی شنیدم هر جا میره باهاشی می میره اگه یه روز نباشی انقدره واست عزیزه که همه خاطراتم و فراموش کردی می دونی بی تو می میرم واسه اینه دست به هر کاری زدم برگردی پس دل من چی چرا گذاشت و رفت ای دل غافل اونم گذاشت و رفت بی کسی آخر امد سراغم چاره ندارم باید جداشم پس دل من چی چرا گذاشت و رفت ای دل غافل اونم گذاشت و رفت بی کسی آخر امد سراغم چاره ندارم باید جداش (ایمان_غلامی) کاش میشد به گذشته برگشت وکاش میشد همه چی رو واسش توضیح بدم.. کاش میشد کورشدن چشمامو ببخشم.. کاش میتونستم ببخشمت! ازپشت عینکم یواشکی نگاهش کردم.. با غمگین ترین حالت ممکن آرنجشو به پنجره و دستشو کنار لبش گذاشته بود و به روبه رو خیره بود.. دلم میخواست به اون یک ماهی که همه چی واسمون قشنگ بود برگردم.. به روزهای قبل از فوت بابا.. یانه.. اصلا.. دلم میخواد به همون روز برفی وآشناییم با اون پسری که گرمای وجودش آتیشم زده بود برگردم.. قطره اشکم از گوشه ی چشمم چکید.. کی فکرشو میکرد؟ این مرد همون جنتلمن رویاهام باشه.. کی فکرشو میکرد؟ خانم خونه اش بشم و حالا کلفت خونه اش! @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #64 این محاله من نمیتونم قبول کنم..... آرشام که معلوم بود از این
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 جثه ی من ضعیفه اما تو درشت هیکلی اگه روی کاناپه هم بخوابی کمر و گردنت درد نمیکنه آرشام لبخندی زد که یعنی خر خودتی بعد گفت: _کوچولو اشتباه گرفتی من کسی نیستم که با این قیافه و حرفا خر بشم ... از این که این همه سرسخت بود کلافه شدم برای همین با عصبانیت گفتم: _تا روی کاناپه نخوابی من نمیخوابم و همین جا می ایستم آرشام شونه اش رو بالا انداخت و با بیخیالی گفت: _چیکار کنم نخواب..... بعد خودش با خیال راحت رو تخت دراز کشید و خوابید چند دقیقه ای توی اتاق قدم زدم اما اینطوری که نمیشه باید یه فکری بکنم که یهو با چیزی که به ذهنم رسید...... لبخند خبیثانه ای زدم و گوشی ام رو برداشتم یه آهنگ شاد رو با صدای بلند پلی کردم همین که آهنگ رو پلی کردم آرشام دوباره با کلافگی روی تخت نشست باناله دستش رو به طرف آسمان دراز کرد و گفت: رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #صد_وهشتادوشش نیم ساعتی بود که راه افتاده بودیم و نورافتاب چششمو م
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 مهراد: کلیدو به درانداختم ووارد خونه شدم.. خونه ای که از گوشه به گوشه اش متفربودم.. امروز بعداز ۳روزه که برمیگردم خونه وحتی برای یک ثانیه هم نمیتونم سنگینی فضاشو تحمل کنم.. مامان اینا به رابطه مون شک کردن و بابا امروز باتشر بهم گفت: یادیگه اینجا نیا ویااگر اومدی با زنت بیا! اونا چه میدونن ازدل مهراد؟ چی از عروس کثیفشون میدونن؟ ازوقتی که فهمیدن صحرا با کتک های من بینایشو ازدست داده باهام سر سنگین شدن.. ازوقتی صحرا سکوتشو شکست وبه خانواده ام گفت باعشق باهم ازدواج نکردیم باهام سرد شدن و از داشتن پسری مثل من شرم دارن! آره خب.. شرم دارن چون مهراد سکوت کرده وهیچی از صحرا نگفته.. نگفتم عاشقم کردو ولم کرد.. نگفتم وقتی که داشتم توآتیش عشق میسوختم چطوری بابی رحمی تنهام گذاشت، فقط بخاطراینکه روش غیرت داشتم.. آره عشق زیادی مریضم کرده بود.. اما اون حق نداشت عاشق کس دیگه ای بشع وقتی که من داشتم می مردم براش! نگفتم اون لجن پسرشونو نابود کرد وداشت باعشقش ازدواج میکرد.. اما فردا وقت گفتن حقیقت بود.. فردا با ترلان نامزد میکنم وخانواده ام باید بفهمن! بفهمن پسرشون داره زن دوم میگیره و واسم مهم نبود اگه راجع به من چه فکر هایی میکنن!! فردا وقت شکستن راز بزرگ صحرا ومهراد بود.. @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #65 جثه ی من ضعیفه اما تو درشت هیکلی اگه روی کاناپه هم بخوابی ک
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 _خدایا به من صبر ایوب بده من از دست این دختره چیکااااار کنم؟؟ بعد بع طرف من چرخید و ادامه داد: _باشه قبوله اما یه روز تو روی تخت میخوابی یه روز من اوکی؟ اول خواستم لجبازی کنم اما دلم براش سوخت برای همین سری تکون دادم و گفتم: _قبوله ِآرشام _خب امشب رو من روی تخت بخوابم با جدیت سرم رو به نشانه مخالفت تکان دادم و گفتم: _نه نمیشه من امروز خیلی خسته ام من میخوابم با کلافگی سری تکون داد و همونطوری که خمیازه میکشید یه بالشت و ملافه برداشت و از اتاق خارج شد لبخند پیروزمندانه ای زدم و با خوشحالی به طرف تخت رفتم روی تخت دراز کشیدم و با فکر به امروز به خواب رفتم .... صبح با سروصدای شدید مهران و آرشام از خواب بیدار شدم خمیازه ای کشیدم و بعد از یه حموم سرپایی ، لباس مرتب پوشیدم و از اتاق بیرون آمدم رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #صد_وهشتادوهفت مهراد: کلیدو به درانداختم ووارد خونه شدم.. خونه ای
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 صحرا: سه ماه ازاون روزها میگذره و توی همون هفته ای اول نتونستم طاقت بیارم و مهراد فهمید که چشمم خوب شده.. حتی نذاشت واسه چهلم بابا برم و ارتباط بادنیای بیرون از خونه واسم ممنوع شد.. روزی که مهراد جلوی چشمم با سحر... واسه همیشه ازچشمم افتاد وهمه چی رو به خانوادش گفتم... گفتم که به زور وتهدید زنش شدم.. گفتم که با ضربه های دست های بی رحمش چشمم کورشد و... همه چی روگفتم و مهراد سکوت کرد.. سکوت.. آره.. اون لعنتی داره باسکوت عذابم میده.. اون روز بعداز رفتن مهراد وسحر سعی کردم خوپمو نابود کنم و ازشانس قشنگم مهراد فهمید و نجاتم داد.. جون سگ داشتم و انگار مجبورم این زندگی لعنتی رو تحمل کنم.. بعداز اون روز شاید در هفته یک بار خونه میاد وشایدم اصلا خونه نیاد.. فکراینکه شبارو کجا صبح میکنه آتیشم میزنه.. چشمه ی اشکم خشک شده و قلبم انگار یه سنگ محکم وسخت شده! توهمین فکرها بودم وداشتم باحسرت به تلوزیون خاموش نگاه میکردم که کلید توی در چرخید وقیافه ی اخموی مهراد توی چارچوب در نمیان شد! دیدنش عذابم میداد.. نمیتونستم صورت مردی رو که دیگه مرد من نبود نگاه کنم! بدون حرف.. بدون نگاه کردن به صورتش ازجام بلندشدم وبه سمت اتاقم رفتم که صدای مردونه اش به گوشم رسید! مهراد_کجا؟ _میرم اتاقم.. مهراد_ سلامت کو؟ نوکر بابات نیومده اینجوری مثل گاو سرتو میندازی پایین میری! قلبم مچاله شد.. بعداز ۳ روز اومده وهنوز نیومده توهین وتحقیر کردن هاش شروع شد! سرمو پایین انداختم و با آستین لباسم بازی کردم.. مهراد_ حمومو گرم کن میخوام برم حموم خسته ام! دستم چنگ شد روی دست دیگه ام! میخواستم بگم انرژیتو جای دیگه حروم میکنی که هروقت برمیگردی خسته ای.. اشتباه کردم که گفتم چشمه ی اشکم خشک شده چون... قطره اشک سمج توی چشمم، دیدمو تار کرده بود! مهراد_ واسه چی ماتت برده؟ باصدای لرزون گفتم: _الان آماده میکنم و فورا به قفسم پناه بردم! @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #66 _خدایا به من صبر ایوب بده من از دست این دختره چیکااااار کنم؟؟
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 مهران و آرشام نگاهی بهم کردن مهران به طرفم اومد و گفت: _سلام خانم خوابالو صبح بخیر ،میبینم که دیشب رفیق مارو از اتاق انداختی بیرون با این حرفش ناخودآگاه لبخند روی لبم اومد به آرشام نگاه کردم که سریع روش رو به حالت قهر ازم برگردوند همونطوری با خنده گفتم؛ _دوستتون باید ادب میشد فک کنم خیلی لوسش کردن مهران متقابلا گفت: _بابا میزاشتی تو اتاق میخوابید دیگه چی میشد مگه ؟؟ یه طوری با عصبانیت بهش نگاه کردم که دستاش رو بالا آورد و به حالت تسلیم گفت: _ببخشید یه لحظه یادم رفت با کی طرفم خندیدم و گفتم : _آفرین به طرف آشپزخونه رفتم و قهوه ساز رو روشن کردم و غر غر کنان گفتم: _صبح با سرو صداتون نزاشتین بخوابیم رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #صد_وهشتادوهشت صحرا: سه ماه ازاون روزها میگذره و توی همون هفته ای
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 صبرکردم چنددقیقه ای از حمومش بگذره وبعد به سراغ لباس هاش رفتم.. بوکشیدم.. بوی عطر زنونه بجای دماغم، چشم هامو نوازش کرد.. صورتم خیس از اشک بود وصدام توی گلوم خفه... من محکوم به این همه عذاب بودم چون اون لعنتی شکایت نامه و مدرک هایی از من داشت که دادگاه محکومم میکرد.. محکوم میشدم به گناه نکرده.. گناهی که هیچوقت حتی توی افکارم مرتکب اون نشده بودم!! گریه میکردم و عطر پیرهن مردمو با تموم وجودم وارد ریه هام میکردم.. عطری که بوی مهراد منو نمیداد!! صدای بسته شدن آب حموم باعث شد دست از گریه بکشم وبه آشپرخونه برگردم.. مثل همیشه وقتی از حموم برمیگرده تشنه اش میشه وآب میوه میخوره.. غالب یخ هارو توی شربت آب پرتقالش ریختم و توی سینی کوچیک گذاشتم.. قبل ازبیرون رفتن صورتمو شستم تا متوجه گریه هام نشه هرچند قرمزی صورت ونوک دماغم همیشه دست دلمو رو میکرد.. روبه روم ایستاد! بدون نگاه کردن به صورتش سینی رو جلوش گرفتم که گفت: _فردا شب مهمونی دعوتیم.. حسابی به خودت برس! آهسته گفتم؛ _ من نمیام! شربتشو گرفت ویک نفس سرکشید.. به سیبک گلوش نگاه کردم.. جایی که اون موقع ها باعشق نگاهش می کردم! به صورتم موشکافانه نگاهی کرد و گفت: _نمیشه باید بیای.. راننده میفرستم دنبالت.. من یه کم دیرتر میام! باعجزگفتم: _خواهش میکنم من.. بااخم وصدایی بالا رفته حرفمو قطع کرد وگفت: _توتو موقعیتی نیستی بخوای نظر بدی @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #صد_وهشتادونه صبرکردم چنددقیقه ای از حمومش بگذره وبعد به سراغ لباس
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 جلوی آینه ایستادم و باحسرت به صورت غرق در آرایشم نگاه کردم.. بعداز مدت ها حسابی به خودم رسیده بودم و احساس خوبی داشتم.. میخوام بی خیال زندگی نکبتم بشم.. میخوام فراموش کنم چه زندگی داغونی دارم.. فراموش کنم چقدر بدبختم و از زندگی لذت ببرم! لباس بلند خوش دوخت قرمزم با پوست سفیدم جلوه ی قشنگی ایجاد کرده بود.. موهامو فر درشت زده بودم و آرایش خوش رنگم باعث میشد احساس غرور کنم! به مهراد زنگ زدم وبعداز چندتا بوق طولانی بالاخره جواب داد.. مثلا تموم این مدت سرد وجدی.. مهراد_بله؟ _من آماده ام.. مهراد_ راننده پایینه.. برو پایین.. _پس.. پس توچی؟ مهراد_ منم یه کم دیگه حرکت میکنم.. مامان اینا اونجا هستن توزودتر برو.. خب دیگه باید برم خداحافظ.. و قطع کرد! باتعجب به گوشی قطع شده نگاه کردم‌! این چه مهمونی بود که مامانش اینا هم بودن؟ ته دلم یه جوری بود.. دلم یه لحظه شور زد.. اما سعی کردم بی خیال وریلکس باشم.. دیگه ازآینده نمی ترسیدم.. من بدترین هارو تجربه کرده بودم و واسم بدتر ازاین هایی وجود نداشت به سمت یخچال رفتم وتوی جعبه ی دارو ها یه دونه آرام بخش خوردم و باخودم گفتم: _امشب نباید ناراحت باشی.. امشب شب توئه.. همونطور که دل اون لعنتی رو بردی باید بازم این کارو بکنی.. نباید کم بیاری.. باید مثل خودش که سعی کرد وبااون همه نفرتی که ازش داشتی دوباره عاشقت کرد عاشقش کنی.. سرمو بالاگرفتم و بعداز چندتا نفس عمیق محکم ادامه دادم: _آره.. همینه.. امشب شب منه.. کیف وکفش مشکی چرممو پوشیدم واز خونه زدم بیرون.. @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #67 مهران و آرشام نگاهی بهم کردن مهران به طرفم اومد و گفت: _سلام
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 به جای حرف زدن لااقل یه قهوه درست میکردین میخوردیم آرشام با تاسف سری تکون داد .... و بدون هیچ حرفی بالشت و ملافه اش رو برداشت و به طرف اتاق خواب رفت مهران سریع به طرفم چرخید و گفت : _پریا ما صبحانه خوردیم ،منتظرت موندیم بیدار نشدی برای همین سفره رو جمع کردیم تو هم سریع صبحانه بخور برو آماده شو که ساعت ۱۱ با صمدی رئیس باند خلافکار قرار داریم از سوتی که داده بودم حرصم گرفته بود حالا آرشام میگه خودش تنبله فک میکنه ما هم تنبلیم آخه من که گناه ندارم کلا از پسرا بعیده که صبح به این زودی صبحانه بخورن و خودشون همه چیز رو مرتب جمع کنن سریع صبحانه آماده کردم و خوردم میز غذاخوری رو جمع کردم که آرشام با کت وشلوار سیاه رنگ و موهای مرتب و شونه کشیده شده.... از اتاق بیرون اومد.... خیره بهش نگاه میکردم یا خدا این چقدر مرتبه رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #صد_ونود جلوی آینه ایستادم و باحسرت به صورت غرق در آرایشم نگاه کرد
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 .. بعداز یک ساعت راننده توی کوچه ی تقریبا شلوغ جلوی یه دربزرگ ایستاد وبوق زد.. منتظر شد که درو واسش باز کنن وچند ثانیه بعد دربازشد و وارد حیاط بزرگی که شبیه باغ بود شدیم.. میون ماشین هاپارک کرد وگفت: _خانم مهرآذر میتونید پیاده شید.. به روبه روبه که حدس میزدم سالن پذیرایی اصلی باشه، اشاره کرد وادامه: _بفرمایید داخل سالن! _مچکرم! ازماشین پیاده شدم و بی توجه به باد سردی که توی تنم نشست بااون کفش های پاشنه بلند بااعتماد به نفس به سمت سالن حرکت کردم.. بادیدن اون همه تجملات دهنم باز موند.. اینجا چه خبره بود؟ یه کم چشم گردوندم تایه آشنا پیدا کنم وبادیدن مادرجون به سمتش حرکت کردم... دستمو روی شونه اش گذاشتم وصداش زدم.. _مادرجون؟ برگشت سمتم وبا خوشحالی گفت: _جانم عزیزم؟ اومدی قربونت برم؟ _سلام! خدانکنه.. خوبی؟ مادرجون_ سلام به روی ماهت.. توخوبی عزیزم؟ چقدر دیرکردین.. پس مهراد کجاس؟ _گفت یه کم دیرترمیاد.. شما میدونی اینجا چه خبره؟ خندیدم وادامه دادم: من که نمیدونم بخاطرچی اینجام.. مادرجون_ والا منم نمیدونم به اسرار مهراد اومدم.. گفت یه مهمونی کاریه! باهمون لبخندی که به لب داشتم گفتم: _شبیه سوپرایز میمونه! مهناز(خاله مهراد) اومد کنارمون و سلام واحوال پرسی کرد.. اونقدر سرد سلام کرد که حس کردم توی این مهمونی من اضافیم! این اینجا چیکارمیکنه؟ اینجا چه خبر بود که مهراد خاله و فک وفامیل هاشو دعوت کرده بود.. بافکری مشغول بامادرجون رفتم وپانچوی بافتمو درآوردم و بازهم به سالن برگشتیم.. به جز چند نفرکه دوست های مهراد بودن کسی رو نمیشناختم.. روی صندلی هایی که به بهترین شکل تزیین شده بودن نشستیم و پدرجون هم به جمعمون اضافه شد.. توی نگاهش یه نگرانی بود که آرامشو بهم میزد.. کاش مهراد زود بیاد.. توی همین فکرها بودم که بادیدن صحنه ی روبه روم لبخند مصنوعی که روی لبم بود پرکشید ودست هام به سرعت یخ زد @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #68 به جای حرف زدن لااقل یه قهوه درست میکردین میخوردیم آرشام
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 دخترا این سلیقه رو ندارن که این داره انگار من پسرم این دختر ناخودآگاه به فکر خودم خندیدم که از چشم آرشام دور نموند و با اخم گفت: _به چی میخندی؟؟ سریع لبخندم رو جمع کردم و خواستم فرار کنم و به اتاق برم که مهران گفت: _پریا تو کمد لباس و کفش و کیف گذاشتم اونا رو بپوش کلاه گیس هم گذاشتم سرت کن سری تکون دادم و وارد اتاق شدم به طرف کمد رفتم و لباس هایی که مهران گفته بود رو برداشتم کت و شلوار زنانه به رنگ سیاه بود که کتش نه کوتاه بود نه خیلی بلند کفش سیاه رنگ ۵ سانتی با پاشنه پهن هم بود یه کیف سیاه رنگ هم کنارش گذاشته بود خداروشکر پاشنه کفش بلند و میخی نبود وگرنه من اصلا نمیتونم با کفش های اون مدلی راه برم لباس ها رو پوشیدم ، موهام رو بالای سرم جمع کردم و کلاه گیس سیاه رنگ رو هم طوری که موهام مشخص نباشه سرم کردم رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #صد_ونودویک.. بعداز یک ساعت راننده توی کوچه ی تقریبا شلوغ جلوی یه
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 بی اراده ازجام بلند شدم وباحیرت وناباوری به مهراد که دست های ترلان توی دستش بود نگاه کردم.. مادرجون_ اینجا چه خبره؟ پدرجون_ میدونستم اینجوری میشه.. ناباور به مادرجون نگاه کردم.. تار میدیدمش.. این اشک های لعنتی چی ازجونم میخواستن؟ چرا نمیذاشتن دررناک ترین صحنه ی زندگیمو ببینم.. ترلان با پوزخند ومهراد بانفرت نگاهم کرد.. همه دست میزدن.. امشب چه خبربود؟ نمیدونم چند دقیقه گذشته بود که مهمونا ساکت بودن وصدای مردونه ی مردم پشت میکروفن قلبمو به درد آورد.. مهراد_ همگی خوش اومدید.. علت اصلی این مهمونی شراکتم با آقای افخمی عزیز هست.. همه دست زدن و مردی کنار مهراد قرار گرفت و باهم دست دادن.. مهراد_ اما یه دلیل مهم ترهست.. بازم همه ساکت شدن.. دستشو دور شونه های ترلان انداخت وگفت: _دلیل مهم دیگه معرفی کردن رسمی نامزدعزیزم ترلان خانم.. میخواستم در حضور جمع بگم که افتخار میکنم عاشق زن زیبا و شاسته ای مثل ترلان هستم و به زودی باهم ازدواج میکنیم.. صدای دست زدن ها بالا گرفت.. شدت ریزش اشک هام بیشتر شد! مادرجون باعصبانیت وصدای بالا رفته روبه مهناز گفت: _اینجا چه خبره؟ این دیگه چه مسخره بازیه؟ تو ازاین موضوع خبر داشتی؟ مهناز_ خواهر جان مهراد میخواست سوپرایز کنه ومنم به احترام.. میون حرفش پرید وبه من اشاره کرد وگفت: _شماها خجالت نمیکشین؟ زنش اینجا نشسته وتو با وقاحت تمام دخترتو به پسرم انداختی؟ مگه قرار نبود این مسئله واسه همیشه بسته بشه... نتونستم تحمل کنم.. به سرعت به طرف در خروجی حرکت کردم وگریه کردم.. بااون لباسم توخیابون راه افتادم و ازشدت گریه چند دفعه بالا آوردم.. صدای بوق ماشین پشت سرم روی اعصابم بود.. بلندشدم که فرار کنم که صدای آقاجون مانعم شد.. _صحرا دخترم؟ بیا سوار شو.. @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #69 دخترا این سلیقه رو ندارن که این داره انگار من پسرم این دختر
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 آرایش ملیحی هم کردم .... بعد نگاهی تو آینه به خودم کردم و لبخند رضایتمندانه ای زدم بدون هیچ حرفی جلوتر از ما در رو باز کرد و به طرف آسانسور رفت ما هم پشت سرش رفتیم..... نمیدونم چرا از صبح هیچ حرفی با من نزده دلیل این رفتار هاش رو نمیدونم وقتی به طبقه پایین هتل رسیدیم مهران نگاهی به ساعتش کرد و گفت: هنوز ساعت ۹.۳۰ هست شما یکم این اطراف بگردین من زودتر از شما میرم باید یه طوری وادار کنیم که من ، شما رو همون لحظه به همراه صمدی میبینم و من و شما از دیروز همدیگه رو ندیدیم راس ساعت ۱۱ اونجا باشین نه خیلی زود نه خیلی دیر ...... چون صمدی خیلی به خوش قولی و وقت اهمیت میده راستی یادتون نره ها باید نقش زن و شوهر ها رو به خوبی ایفا کنید فهمیدید؟ هر دوتامون زیر لب آره ای گفتیم و مهران خدافظی کرد و رفت بعد از اینکه مهران رفت آرشام همونطوری که به طرف انتهای خیابان میرفت گفت: رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #صد_ونودودو بی اراده ازجام بلند شدم وباحیرت وناباوری به مهراد که د
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 درحالی که به پهنای صورت اشک میریختم به حرف های آقا جون هم گوش میدادم! آقاجون_ پدرشو درمیارم.. اززندگی کردن سیرش میکنم.. عاقش میکنم.. گریه نکن.. من می شناسم پسرمو.. میدونم داره لج بازی میکنه.. میدونم واست می میره و به روی خودش نمیاره! _آقاجون؟ آقاجون_ جانم عزیزدلم؟ _میشه من باشما زندگی کنم؟ میشه یه کاری کنین دیگه مهرادو نبینم؟ آقاجون_ دیگه نمیذارم تورو ببینه.. میبرمت یه جایی که دستش بهت نرسه.. باید تنبیهش کنم.. باید به پات بیوفته.. بهت قول میدم.. دست های پرمهرشو روی صورتم کشید واشک هامو پاک کرد.. آقاجون_ گریه نکن.. تو دختر قوی هستی.. باید محکم باشی ونذاری کسی چادر بی شرفیشو روی خونه ات بنا کنه.. شدت گریه هام بیشتر شد.. یاد بابام افتادم.. وقتی کوچیک بودم نمره های مدرسه ام کم شده بود اومد وبهم گفت تو دختر قوی هستی.. کاش میدونستن صحرا هیچوقت قوی نبوده ونیست! گوشیش زنگ خورد.. نگاهی به گوشیش انداخت وتماسو ریجکت کرد.. آقاجون_ مهراده.. ازهمین الان اون دیگه پسرمن نیست! باحسرت به خیابون نگاه کردم وگفتم: _بخاطرمن ازپسرتون... میون حرفم پرید وگفت: _من پسری ندارم.. ماشینو حرکت داد وگفت: امشب میبرمت خونه اما فردا میبرمت یه جایی که دست مهراد بهت نرسه.. تا اون پسره ی خیره سرو آدم نکنم آروم نمی شینم! گوشیم زنگ خورد.. مهراد بود.. آقا جون گفت ردتماس بزن اما جواب دادم.. مهراد_ الو صحرا؟ _خیلی نامردی.. مهراد_کجایی؟ _خوش بخت بشی گوشی رو قطع کردم واز ته دلم ضجه زدم.. @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #70 آرایش ملیحی هم کردم .... بعد نگاهی تو آینه به خودم کردم و لب
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 _یکم اونطرف تر یه پارک هست میرم اونجا قدم بزنم اگه خواستی بیا با عصبانیت بهش نگاه کردم این بشر چرا اینطوریه خشک و بی روح حالا که اینطوری گفت منم لجبازی میکنم و باهاش نمیرم به دیوار تکیه دادم و به خیابان چشم دوختم اما زیرچشمی به آرشام نگاه میکردم که بدون توجه به من به راهش ادامه می‌داد حوصله نداشتم برم داخل هتل منتظرش باشم از طرف دیگه غرورم هم اجازه نمی‌داد باهاش برم برای همین خلاف جهت آرشام به طرف دیگه خیابون قدم برداشتم چند قدمی رفته بودم که یهو دیدم سه تا پسر جوان از اون طرف دارن میان نه راه پس داشتم نه راه پیش برای همین تصمیم گرفتم بی توجه به اون سه تا پسر به راهم ادامه بدم اما..... اما یکی از اونا به ترکی گفت: _اوه گوزلیم تانیشاک؟؟(اوه خوشگلم آشنا بشیم) بی توجه بهشون سرم رو به طرف مخالف چرخوندم که دوستش بهش گفت: _او بیرادان دِقیل(اون اهل اینجا نیست) رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #صد_ونودوچهار درحالی که به پهنای صورت اشک میریختم به حرف های آقا ج
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 باعصبانیت گوشیمو کوبیدم زمین و همه ی محتویاتش ازهم بازشد وبیرون ریخت.. نارگل_ خانم جان چی شده؟ میخوای واست آب قند بیارم؟ دست لرزونمو روی صورتم کشید و روبه نارگل گفتم: _فقط یه دونه مسکن واسم بیار! نارگل_ چشم خانم جان.. الان میارم.. فقط توروخدا آروم باش! چندثانیه بعد بایه دونه ژلوفن و لیوان آب برگشت وسینی رو جلوی دستم گرفت.. باغم به لیوان آب نگاه کردم و قطره اشکم چکید.. بی اراده شروع به حرف زدن کردم.. _واسه من ادای برادری میکنه.. آدم شده و دم ازغیرت میزنه.. نارگل گیج نگاهم میکرد که ادامه دادم: _برادرمو میگم.. بعداز یک سال سروکله اش پیدا شده.. ادعا میکنه غیرت داره.. بعداز یک سال سراغمو میگیره.. باغم نگاهم کرد.. قطره های اشکم پیاپی هم راهشونو روی گونه هام پیدا کرده بودن.. _یکی نیست بگه وقتی ازخونه بیرونش میکردی غیرتت کجا رفته بود.. یکی نیست بگه آخه تواگه غیرت سرت میشد که لباس های خواهرتو از پنجره پرت نمیکردی پایین.. _آدم شده واسه من.. تهدید میکنه.. میدونم کار مهراده.. رفته دست به دامن اون داداش لندهورم شده که مثلا با تهدید های پوچ وتو خالیشون منو پیدا کنن! _پیدام کنه که چی؟ گریه ام شدت گرفت.. که جلوی چشمم عشقشو معرفی کنه؟ ؟ نارگل_ خانم جان گریه نکن دوباره حالتون بدمیشه.. این چندروز اونقدر بیمارستان رفتی خون توی صورتت نمونده.. رنگت شبیه گچ دیوار شده! دیگه جوابشونو نده.. بذار اونقدر پیِت بگردن تابلانسبت جونشون درآد! باهمون گریه گفتم: _فردا ازاینجا میرم.. انگار یه چیزهایی فهمیدن وهمونطور که شمارمو پیدا کردن آدرس هم پیدا میکنن و برم میگردونن به همون خراب شده ای که ازش اومدم.. نارگل_ نه نه اصلا.. مگراینکه بخوای از روی جنازه ی من رد بشی.. علی آقا شمارو امانت به دست من سپرده.. این کوره دهاتو کی میخواد پیدا کنه که بخوان پیدات کنن؟ خیالت راحت باشه اینجا اونقدر نقطه کور هست که حتی با رد یاب هم نتونن پیدات کنن.. _نمیخوام آقا جون بخاطر من تودردسر بیوفته.. دستشو روی دستم گذاشت وبا آرامش گفت: _علی آقا پسرشو خوب میشناسه.. لابد این تنبیه لایق پسرش بوده.. قرصتو بخور وبرو استراحت کن.. شب میخوام ببرمت یه جایی که توعمرت جای به اون زیبایی ندیده باشی.. به قرص قرمز توی سینی فلزی براق نگاه کردم.. چند تای این قرص ها به زندگیم پایان میداد؟ دلم میخواست بدبختی هام تموم بشه.. قرصمو برداشتم وآبو یک نفس سرکشیدم وازجام بلندشدم.. _آقا جون زنگ زد بیدارم نکن.. دلم نیمخواد باکسی حرف بزنم.. حتی آقاجون @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #71 _یکم اونطرف تر یه پارک هست میرم اونجا قدم بزنم اگه خواستی بیا
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 پسره با چندش نزدیک ترم شد.... وقتی حرف میزد بوی شراب به شدت اذیتم میکرد بدتر از اون به شراب حساسیت داشتم اینو تو یکی از عملیات ها متوجه شده بودم حتی وقتی بوش به بینیم میخورد سردرد میگرفتم همونطوری که می خواست دستش رو روی موهای مصنوعیم بکشه گفت: _دوگری دِی؟ نرلیسن ؟(راست میگه؟اهل کجایی؟) با خشم بهشون نگاه میکردم ...... فقط میخواستم دست هاش به موهام بخوره که همونجا ضربه فنیش کنم همین که دستش به موهای مصنوعیم خورد خواستم مچ دستش رو بگیرم و فن های رزمی که یاد گرفته بودم رو استفاده کنم که دستش توسط یه فرد دیگه با خشم گرفته شد سریع چرخیدم که ببینم کیه که با دیدن آرشام، چشام از حدقه بیرون زد با اخم رو به گفت: _آرکاداش ایی دورومدا دِییل هیزلی کِیبول گوزیمین قاباغین نان(داداش حالت خوب نیست سریع از جلوی چشمم گمشو) پسر خنده ی مستانه ای سر داد و گفت: _سَن کیمسین؟ (تو کی هستی) رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #صد_ونودوپنج باعصبانیت گوشیمو کوبیدم زمین و همه ی محتویاتش ازهم با
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 خودمو زیرلحاف دست دوزی شده که نارگل واسه جهاز دختری که نداشت آماده کرده بود جا دادم.. شاید تنها کسی که اینقدر به من ارزش میداد همین نارگل بود.. ۳ماهه که بانارگل آشنا شدم.. امروز دقیقا ۳ماه میشه که ازشب نامزدی مهراد با ترلان میگذره و فردای همون شب آقا جون منو آورد یکی ازروستاهای شهر گیلان.. جایی که مهراد حتی دستش به سایه امم نمیرسه.. به گفته ی آقا جون مهراد داره دیوونه میشه وهرشب توخیابونا دنبالم میگرده.. خوب میدونم واسه دلداری میگه و چینین چیزی واقعیت نداره.. اون شب مادرجون حالش بد شده و ۲هفته بیمارستان بستری میشه.. به گفته ی آقا جون اسم مهراد میاد داد وهوار راه میندازه که اون دیگه پسر من نیست... تا اون شب فکرمیکردم بدترینی واسه من وجود نداره واعتقاد داشتم بدتر این بلایی که مهراد به سرم آورده وجود نداره.. اما اون شب.. باکاری اون کرد فهمیدم همیشه یه بدترینی هست.. ازاون شب بعد هرروز وریشه ی نفرتش توی دلم محکم تر وقوی ترمیشه.. وقتی فکرمیکنم اولین تجربه هام همیشه با اون لعنتی بوده داغون میشم.. اولین عشق.. اولین ب.وس.ه.. اولین دوستت دارم.. اولین سیلی.... اولین نفرت.. کورشدن.... وحالاهم تنها شدن و آخر قصه....!!! دستمو زیر تشک تخت چوبی زهوار دررفته ام بردم و عکسشو بیرون کشیدم.. روزآخر قبل از رفتنم ازتوی اتاق سابقش عکسشو که کنار پاتختیش بود برداشته بودم.. آقاجون متوجه نبود عکس شد و به روی خودش نیاورد.. به تصویرتوی عکس نگاه کردم وآروم زمزمه کردم.. _تک تک سلول های بدنم ازت متنفرن.. اونقدر متنفرکه... قطره اشکم روی عکس چکید.. دستمو روی شیشه ی عکس کشیدم وآروم تر یه جوری که حتی خودمم نشنومم ادامه دادم: _اونقدر متنفرکه.. دلم واست یه ذره شده! نامرد @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #72 پسره با چندش نزدیک ترم شد.... وقتی حرف میزد بوی شراب به شدت
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 آرشام_اونین کوجیسی(شوهرش) پسره هول شد و سریع رفت عقب چون مست بود کم بود زمین بیوفته و با شرمندگی گفت: _اوزگینیم کارداش(ببخشید داداش) و سریع با دوستاش ازمون دور شدن آرشام با اخم به طرفم چرخید وعصبانی گفت: _وقتی با من نمیای دلیل نمیشه که سرخود... تو خیابون های ترکیه راه بیوفتی بری اینور و اونور پدرت تو رو به من سپرده ...... پس تا وقتی که تو عملیات هستی حق نداری سرخود عمل کنی فهمیدی؟؟ از طرز حرف زدنش عصبانی شدم و گفتم: و از اتاق بیرون رفتم مهران نگام کرد و گفتم : _اوه خانم زیبا شما از کجا نازل شدین؟؟ چشم غره ای نثارش کردم و سریع به آرشام نگاه کردم که دیدم سریع نگاهش رو ازم گرفت... رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #صد_ونودوشش خودمو زیرلحاف دست دوزی شده که نارگل واسه جهاز دختری ک
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 باصدای مهربون نارگل ازخواب بیدارشدم.. نارگل_ صحراجان.. خانمم.. دخترقشنگم... چقدر قشنگ اسممو صدا میزد.. چقدر دل نشین وبامحبت ازخواب بیدارم میکنه.. یادمادرم افتادم.. چون بچه ی ناخواسته بودم هیچوقت بامحبت باهام رفتار نکردن.. چون توسن بالای ۴۰ سال باردار شده بود وجود منو ننگ وباعث آبرو ریزی میدونستن.. پوففف بهتره که به اونا فکرنکنم.. یاد تماس سبحان میفتم حالم بدمیشه.. کثافت عوضی بعدازیک سال زنگ زده میگه کجایی!! د آخه بی وجود اگه جای من واست مهم بود که الان من اینجا نبودم!! میگه ما آبرو داریم آبروی مارو بردی بس نبود میخوای آبروی مهرادم ببری!!! آخ خدایا.. کمکم کن به اون عوضی ها فکرنکنم.. اصلا من کی خوابم برد...!!! این روزها دیگه عادت کرده بودم با گریه خوابم ببره.. نارگل با لهجه ی بامزه ی شمالیش رشته ی افکارمو پاره کرد؛ _خانم جان.. علی آقا از سرظهر تاحالا داره زنگ میزنه.. دل نگرانته مادر.. پاشو ببین چی میخواد.. _من که گفتم نمیخوام باکسی حرف بزنم! نارگل_ گلکم.. نازارکم.. منم حرف ترو تکرار کردم اما ایشون خیال میکنن شما خدایی نکرده اینجا نیستی و رفتی.. پوف کلافه ای کشیدم و گفتم: _باشه الان میام.. گوشی نوکیا ساده ورنگ ورو رفته شو جلوم گرفت وگفت: _بیا بهش زنگ بزن.. منتظرته! باشه ی آرومی گفتم وشماره ی آقا جونو گرفتم.. آقاجون_ الو نارگل خانم؟ _منم آقاجون سلام! آقاجون_ علیک سلام خانوم بی خیال.. نمیگی من ازنگرانی سکته میکنم؟ چرا گوشیت خاموشه! _خدانکنه.. دور ازجونتون.. اقاجون نمیدونم ازکجا وچطوری اما سبحان بهم زنگ زد وسراغمو گرفت.. آقاجون_ داداشت؟ شماره ی تورو ازکجا پیدا کرده؟ باغم گفتم: نمیدونم.. اما میدونم کار مهراده.. چون یه اسمس (سلام) از یه شماره ی ناشناس داشتم.. حس میکنم میخواسته ازطریق ناشناس پیدام کنه.. آقاجون_ نترس هزارتا زنگم بزنن دستش بهت نمیرسه.. اون شماره هم میدونم چطوری پیدا کرده ۲روزپیش که صفحه گوشیم روشن بود باید حدس میزدم شماره رو برداشته باشه! بااسترس گفتم: _نمیخوام ببینمش.. آقاجون_ عروس جان یادت نره داریم ادبش میکنیم نه اینکه پسرمو ول کنی به امون خدا.. _آقاجون توروخدا.. حداقل تازمانی که.. حرفمو قطع کرد وگفت: _زمانشو وقتی صلاح دونستم من مشخص میکنم.. باشه ی آرومی گفتم که گفت: _شب زنگ میزنم مهری میخواد باهات حرف بزنه! _من دارم بانارگل میرم بیرون.. میخواد یه جای قشنگ دیگه رو نشونم بده.. اگه در دسترس نبودیم بدون بازم تو کوه ویا جنگل یا بیابونیم.. آقاجون خندید وباخاطره ای که دفعه ی قبل توجنگل گم شده بودم خودمم زدم زیر خنده.. آقاجون_ حواست باشه شبه این دفعه گم بشی پیدا شدنت باخداس... @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #73 آرشام_اونین کوجیسی(شوهرش) پسره هول شد و سریع رفت عقب چون مست
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 از طرز حرف زدنش عصبانی شدم و گفتم: _هوی دور بر ندار یادت که نرفته اون صیغه صوری بود بابای من گفته مراقبم باش دلیل نمیشه اینطوری باهام حرف بزنی اگه تو نمیومدی خودم میدونستم چطوری باهاشون برخورد کنم پس نیازی به تو ندارم چون من به خاطر عملیات اینجا هستم و یک پلیس هستم پس نیاز ندارم که کسی ازم محافظت کنه فهمیدی؟؟ بعد پوزخندی زدم که بیشتر عصبانیش کرد و زیر لب با عصبانیت غرید : _اگه من آرشامم میدونم چطوری زبون درازت رو ببرم بعد با اخم دستام رو گرفت و منو پشت سرش کشوند یه جوری محکم دستام رو گرفته بود که مچ دستم بدجوری درد میکردم اما حرفی نمیزدم.... به طرف سالن هتل رفت روی مبل نشست بعد به من اشاره کرد که روی مبل کناریش بشینم چشم غره ای نثارش کردم و روی مبل نشستم رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #صد_ونودوهفت باصدای مهربون نارگل ازخواب بیدارشدم.. نارگل_ صحراجان
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 بادیدن برکه ی خیلی قشنگی که روبه روم بود حیرت زده دست نارگلو ول کردم ودویدم سمت برکه.. نارگل_ نری تو آب.. شبه..خطر ناکه! _وای نارگل.. اینجا شبیه قصه هاس.. انگارنه انگار اینجا یکی از جنگل های شمال ایرانه.. وای خدایا.. قربون نقاشی هات برم! نارگل_ حالا دیدی به اون همه پیاده روی می ارزید؟ دستامو به هم کوبیدم وگفتم: _آره آره.. بخدا که همه ی غم هامو فراموش کردم.. ازاین به بعد هرروز میام اینجا.. اینجا میتونم تمرکز کنم و آخرای قصه موهمینجا بنویسم! نارگل_ بنویسی؟ آخرچی رو؟ _آهسته قدم زدم وبه آسمان پرستاره نگاه کردم.. با اینکه چندروز دیگه اول دی ماه میشد وهوا حسابی سرد بود اما آسمون پراز ستاره بود و همین ها زیبایی برکه و محیط اطرافشو هزار برابر کرده بود.. _آره.. دارم قصه ی زندگیمو مینویسم.. یه رمان.. یه تراژدی غمگین.. مینویسم واسه روزی که نبودم.. میخوام بعد ازمن کسی اشتباه های زندگی منو تکرار نکنه ومثل صحرای غصه اونقدر عذاب نکشه! نارگل با نگرانی_ وا خانم جان چرا حرف های غمگین میزنی؟.. خدانکنه نباشی.. هنوز ۲۵سالت هم نشده و دم از نبودن میزنی؟ زندگی پستی وبلندی زیاد داره دخترکم.. دنیا قشنگ تر این حرفاس بخاطر یه دعوای ساده که شیرینی زندگیه بخوای از ندیدنش حرف بزنی نارگل ازتصمیمم خبر نداشت.. نمیدونست عزم سفردارم.. نمیدونست دیگه دنیا وقشنگی هاشو نمیخوام.. نمیدونست شب یلد آخرین شب طولانی عمر صحراست... @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #74 از طرز حرف زدنش عصبانی شدم و گفتم: _هوی دور بر ندار یادت که
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 نمیدونم چند دقیقه گذشته بود که آرشام با پاهاش تند تند به زمین ضربه میزد بعد به ساعت مچیش نگاه کرد و با لحنی که هنوز عصبانیت توش موج میزد گفت: _ساعت ۱۰.۳۰ هست پاشو بریم تا اونجا برسیم ساعت ۱۱ میشه بعد خودش زودتر از من پا شد و رفت منم پشت سرش رفتم و سوار بنز سیاه رنگی که فک کنم ماشین آرشام بود شدیم یه آهنگ تورکی تو ضبط ماشین پخش میشد سرم رو روی شیشه ی سرد ماشین گذاشتم و به خیابان چشم دوختم سرم رو روی شیشه ی سرد ماشین گذاشتم و به خیابان چشم دوختم بعد از چند دقیقه ماشین روبه روی یه خونه ی ویلایی بزرگ که دور از شهر بود ایستاد همه جا خلوت بود بیشتر شبیه بیابانی بود که این ویلای بزرگ فقط اونجا بود آرشام بوق زد که چند نفر با هیکل خیلی درشت در رو باز کردن وارد حیاط سرسبز بزگ شدیم که یه خونه بزرگ با نمای سفید خودنمایی میکرد عجب خونه ای بود از ماشین پیاده شدیم زود تر از آرشام داشتم به طرف خونه میرفتم که سریع دستام رو گرفت و لبخندی زد و زیر گوشم گفت: رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀