عشقدیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #68 به جای حرف زدن لااقل یه قهوه درست میکردین میخوردیم آرشام
🍀🌸🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀
🍀
#امواج_عشق
#69
دخترا این سلیقه رو ندارن که این داره انگار من پسرم این دختر
ناخودآگاه به فکر خودم خندیدم که از چشم آرشام دور نموند و با اخم گفت:
_به چی میخندی؟؟
سریع لبخندم رو جمع کردم و خواستم فرار کنم و به اتاق برم که مهران گفت:
_پریا تو کمد لباس و کفش و کیف گذاشتم
اونا رو بپوش کلاه گیس هم گذاشتم سرت کن
سری تکون دادم و وارد اتاق شدم
به طرف کمد رفتم و لباس هایی که مهران گفته بود رو برداشتم
کت و شلوار زنانه به رنگ سیاه بود که کتش نه کوتاه بود نه خیلی بلند
کفش سیاه رنگ ۵ سانتی با پاشنه پهن هم بود
یه کیف سیاه رنگ هم کنارش گذاشته بود
خداروشکر پاشنه کفش بلند و میخی نبود
وگرنه من اصلا نمیتونم با کفش های اون مدلی راه برم
لباس ها رو پوشیدم ، موهام رو بالای سرم جمع کردم
و کلاه گیس سیاه رنگ رو هم طوری که موهام مشخص نباشه سرم کردم
#کپیممنوع رمان آنلاین میباشد❌
✨✨✨✨✨✨✨
✨@Sekans_Eshgh ✨
✨✨✨✨✨✨✨
🍀
🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀
عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #صد_ونودویک.. بعداز یک ساعت راننده توی کوچه ی تقریبا شلوغ جلوی یه
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#صد_ونودودو
بی اراده ازجام بلند شدم وباحیرت وناباوری به مهراد که دست های ترلان توی دستش بود نگاه کردم..
مادرجون_ اینجا چه خبره؟
پدرجون_ میدونستم اینجوری میشه..
ناباور به مادرجون نگاه کردم.. تار میدیدمش.. این اشک های لعنتی چی ازجونم میخواستن؟ چرا نمیذاشتن دررناک ترین صحنه ی زندگیمو ببینم..
ترلان با پوزخند ومهراد بانفرت نگاهم کرد.. همه دست میزدن.. امشب چه خبربود؟
نمیدونم چند دقیقه گذشته بود که مهمونا ساکت بودن وصدای مردونه ی مردم پشت میکروفن قلبمو به درد آورد..
مهراد_ همگی خوش اومدید.. علت اصلی این مهمونی شراکتم با آقای افخمی عزیز هست..
همه دست زدن و مردی کنار مهراد قرار گرفت و باهم دست دادن..
مهراد_ اما یه دلیل مهم ترهست..
بازم همه ساکت شدن..
دستشو دور شونه های ترلان انداخت وگفت:
_دلیل مهم دیگه معرفی کردن رسمی نامزدعزیزم ترلان خانم.. میخواستم در حضور جمع بگم که افتخار میکنم عاشق زن زیبا و شاسته ای مثل ترلان هستم و به زودی باهم ازدواج میکنیم..
صدای دست زدن ها بالا گرفت.. شدت ریزش اشک هام بیشتر شد!
مادرجون باعصبانیت وصدای بالا رفته روبه مهناز گفت:
_اینجا چه خبره؟ این دیگه چه مسخره بازیه؟ تو ازاین موضوع خبر داشتی؟
مهناز_ خواهر جان مهراد میخواست سوپرایز کنه ومنم به احترام..
میون حرفش پرید وبه من اشاره کرد وگفت:
_شماها خجالت نمیکشین؟ زنش اینجا نشسته وتو با وقاحت تمام دخترتو به پسرم انداختی؟
مگه قرار نبود این مسئله واسه همیشه بسته بشه...
نتونستم تحمل کنم.. به سرعت به طرف در خروجی حرکت کردم وگریه کردم..
بااون لباسم توخیابون راه افتادم و ازشدت گریه چند دفعه بالا آوردم..
صدای بوق ماشین پشت سرم روی اعصابم بود..
بلندشدم که فرار کنم که صدای آقاجون مانعم شد..
_صحرا دخترم؟ بیا سوار شو..
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
عشقدیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #69 دخترا این سلیقه رو ندارن که این داره انگار من پسرم این دختر
🍀🌸🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀
🍀
#امواج_عشق
#70
آرایش ملیحی هم کردم ....
بعد نگاهی تو آینه به خودم کردم و لبخند رضایتمندانه ای زدم
بدون هیچ حرفی جلوتر از ما در رو باز کرد و به طرف آسانسور رفت
ما هم پشت سرش رفتیم.....
نمیدونم چرا از صبح هیچ حرفی با من نزده
دلیل این رفتار هاش رو نمیدونم
وقتی به طبقه پایین هتل رسیدیم مهران نگاهی به ساعتش کرد و گفت:
هنوز ساعت ۹.۳۰ هست شما یکم این اطراف بگردین من زودتر از شما میرم
باید یه طوری وادار کنیم که من ، شما رو همون لحظه به همراه صمدی میبینم
و من و شما از دیروز همدیگه رو ندیدیم
راس ساعت ۱۱ اونجا باشین نه خیلی زود نه خیلی دیر ......
چون صمدی خیلی به خوش قولی و وقت اهمیت میده
راستی یادتون نره ها باید نقش زن و شوهر ها رو به خوبی ایفا کنید فهمیدید؟
هر دوتامون زیر لب آره ای گفتیم و مهران خدافظی کرد و رفت
بعد از اینکه مهران رفت آرشام همونطوری که به طرف انتهای خیابان میرفت گفت:
#کپیممنوع رمان آنلاین میباشد❌
✨✨✨✨✨✨✨
✨@Sekans_Eshgh ✨
✨✨✨✨✨✨✨
🍀
🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀
عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #صد_ونودودو بی اراده ازجام بلند شدم وباحیرت وناباوری به مهراد که د
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#صد_ونودوچهار
درحالی که به پهنای صورت اشک میریختم به حرف های آقا جون هم گوش میدادم!
آقاجون_ پدرشو درمیارم.. اززندگی کردن سیرش میکنم.. عاقش میکنم.. گریه نکن.. من می شناسم پسرمو.. میدونم داره لج بازی میکنه.. میدونم واست می میره و به روی خودش نمیاره!
_آقاجون؟
آقاجون_ جانم عزیزدلم؟
_میشه من باشما زندگی کنم؟ میشه یه کاری کنین دیگه مهرادو نبینم؟
آقاجون_ دیگه نمیذارم تورو ببینه.. میبرمت یه جایی که دستش بهت نرسه.. باید تنبیهش کنم.. باید به پات بیوفته.. بهت قول میدم..
دست های پرمهرشو روی صورتم کشید واشک هامو پاک کرد..
آقاجون_ گریه نکن.. تو دختر قوی هستی.. باید محکم باشی ونذاری کسی چادر بی شرفیشو روی خونه ات بنا کنه..
شدت گریه هام بیشتر شد.. یاد بابام افتادم.. وقتی کوچیک بودم نمره های مدرسه ام کم شده بود اومد وبهم گفت تو دختر قوی هستی.. کاش میدونستن صحرا هیچوقت قوی نبوده ونیست!
گوشیش زنگ خورد.. نگاهی به گوشیش انداخت وتماسو ریجکت کرد..
آقاجون_ مهراده.. ازهمین الان اون دیگه پسرمن نیست!
باحسرت به خیابون نگاه کردم وگفتم:
_بخاطرمن ازپسرتون...
میون حرفم پرید وگفت:
_من پسری ندارم.. ماشینو حرکت داد وگفت:
امشب میبرمت خونه اما فردا میبرمت یه جایی که دست مهراد بهت نرسه.. تا اون پسره ی خیره سرو آدم نکنم آروم نمی شینم!
گوشیم زنگ خورد.. مهراد بود.. آقا جون گفت ردتماس بزن اما جواب دادم..
مهراد_ الو صحرا؟
_خیلی نامردی..
مهراد_کجایی؟
_خوش بخت بشی
گوشی رو قطع کردم واز ته دلم ضجه زدم..
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
عشقدیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #70 آرایش ملیحی هم کردم .... بعد نگاهی تو آینه به خودم کردم و لب
🍀🌸🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀
🍀
#امواج_عشق
#71
_یکم اونطرف تر یه پارک هست میرم اونجا قدم بزنم اگه خواستی بیا
با عصبانیت بهش نگاه کردم این بشر چرا اینطوریه خشک و بی روح
حالا که اینطوری گفت منم لجبازی میکنم و باهاش نمیرم
به دیوار تکیه دادم و به خیابان چشم دوختم
اما زیرچشمی به آرشام نگاه میکردم که بدون توجه به من به راهش ادامه میداد
حوصله نداشتم برم داخل هتل منتظرش باشم
از طرف دیگه غرورم هم اجازه نمیداد
باهاش برم برای همین خلاف جهت آرشام به طرف دیگه خیابون قدم برداشتم
چند قدمی رفته بودم که یهو دیدم سه تا پسر جوان از اون طرف دارن میان
نه راه پس داشتم نه راه پیش برای همین تصمیم گرفتم
بی توجه به اون سه تا پسر به راهم ادامه بدم اما.....
اما یکی از اونا به ترکی گفت:
_اوه گوزلیم تانیشاک؟؟(اوه خوشگلم آشنا بشیم)
بی توجه بهشون سرم رو به طرف مخالف چرخوندم
که دوستش بهش گفت:
_او بیرادان دِقیل(اون اهل اینجا نیست)
#کپیممنوع رمان آنلاین میباشد❌
✨✨✨✨✨✨✨
✨@Sekans_Eshgh ✨
✨✨✨✨✨✨✨
🍀
🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀
عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #صد_ونودوچهار درحالی که به پهنای صورت اشک میریختم به حرف های آقا ج
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#صد_ونودوپنج
باعصبانیت گوشیمو کوبیدم زمین و همه ی محتویاتش ازهم بازشد وبیرون ریخت..
نارگل_ خانم جان چی شده؟ میخوای واست آب قند بیارم؟
دست لرزونمو روی صورتم کشید و روبه نارگل گفتم:
_فقط یه دونه مسکن واسم بیار!
نارگل_ چشم خانم جان.. الان میارم.. فقط توروخدا آروم باش!
چندثانیه بعد بایه دونه ژلوفن و لیوان آب برگشت وسینی رو جلوی دستم گرفت..
باغم به لیوان آب نگاه کردم و قطره اشکم چکید..
بی اراده شروع به حرف زدن کردم..
_واسه من ادای برادری میکنه.. آدم شده و دم ازغیرت میزنه..
نارگل گیج نگاهم میکرد که ادامه دادم:
_برادرمو میگم.. بعداز یک سال سروکله اش پیدا شده.. ادعا میکنه غیرت داره.. بعداز یک سال سراغمو میگیره..
باغم نگاهم کرد.. قطره های اشکم پیاپی هم راهشونو روی گونه هام پیدا کرده بودن..
_یکی نیست بگه وقتی ازخونه بیرونش میکردی غیرتت کجا رفته بود..
یکی نیست بگه آخه تواگه غیرت سرت میشد که لباس های خواهرتو از پنجره پرت نمیکردی پایین..
_آدم شده واسه من.. تهدید میکنه.. میدونم کار مهراده.. رفته دست به دامن اون داداش لندهورم شده که مثلا با تهدید های پوچ وتو خالیشون منو پیدا کنن!
_پیدام کنه که چی؟ گریه ام شدت گرفت.. که جلوی چشمم عشقشو معرفی کنه؟ ؟
نارگل_ خانم جان گریه نکن دوباره حالتون بدمیشه.. این چندروز اونقدر بیمارستان رفتی خون توی صورتت نمونده.. رنگت شبیه گچ دیوار شده! دیگه جوابشونو نده.. بذار اونقدر پیِت بگردن تابلانسبت جونشون درآد!
باهمون گریه گفتم:
_فردا ازاینجا میرم.. انگار یه چیزهایی فهمیدن وهمونطور که شمارمو پیدا کردن آدرس هم پیدا میکنن و برم میگردونن به همون خراب شده ای که ازش اومدم..
نارگل_ نه نه اصلا.. مگراینکه بخوای از روی جنازه ی من رد بشی.. علی آقا شمارو امانت به دست من سپرده.. این کوره دهاتو کی میخواد پیدا کنه که بخوان پیدات کنن؟ خیالت راحت باشه اینجا اونقدر نقطه کور هست که حتی با رد یاب هم نتونن پیدات کنن..
_نمیخوام آقا جون بخاطر من تودردسر بیوفته..
دستشو روی دستم گذاشت وبا آرامش گفت:
_علی آقا پسرشو خوب میشناسه.. لابد این تنبیه لایق پسرش بوده.. قرصتو بخور وبرو استراحت کن.. شب میخوام ببرمت یه جایی که توعمرت جای به اون زیبایی ندیده باشی..
به قرص قرمز توی سینی فلزی براق نگاه کردم.. چند تای این قرص ها به زندگیم پایان میداد؟ دلم میخواست بدبختی هام تموم بشه.. قرصمو برداشتم وآبو یک نفس سرکشیدم وازجام بلندشدم..
_آقا جون زنگ زد بیدارم نکن.. دلم نیمخواد باکسی حرف بزنم.. حتی آقاجون
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
عشقدیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #71 _یکم اونطرف تر یه پارک هست میرم اونجا قدم بزنم اگه خواستی بیا
🍀🌸🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀
🍀
#امواج_عشق
#72
پسره با چندش نزدیک ترم شد....
وقتی حرف میزد بوی شراب به شدت اذیتم میکرد
بدتر از اون به شراب حساسیت داشتم اینو تو یکی از عملیات ها متوجه شده بودم
حتی وقتی بوش به بینیم میخورد سردرد میگرفتم
همونطوری که می خواست دستش رو روی موهای مصنوعیم بکشه گفت:
_دوگری دِی؟ نرلیسن ؟(راست میگه؟اهل کجایی؟)
با خشم بهشون نگاه میکردم ......
فقط میخواستم دست هاش به موهام بخوره که همونجا ضربه فنیش کنم
همین که دستش به موهای مصنوعیم خورد
خواستم مچ دستش رو بگیرم و فن های رزمی که یاد گرفته بودم رو استفاده کنم
که دستش توسط یه فرد دیگه با خشم گرفته شد
سریع چرخیدم که ببینم کیه که با دیدن آرشام، چشام از حدقه بیرون زد
با اخم رو به گفت:
_آرکاداش ایی دورومدا دِییل هیزلی کِیبول گوزیمین قاباغین نان(داداش حالت خوب نیست سریع از جلوی چشمم گمشو)
پسر خنده ی مستانه ای سر داد و گفت:
_سَن کیمسین؟ (تو کی هستی)
#کپیممنوع رمان آنلاین میباشد❌
✨✨✨✨✨✨✨
✨@Sekans_Eshgh ✨
✨✨✨✨✨✨✨
🍀
🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀
عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #صد_ونودوپنج باعصبانیت گوشیمو کوبیدم زمین و همه ی محتویاتش ازهم با
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#صد_ونودوشش
خودمو زیرلحاف دست دوزی شده که نارگل واسه جهاز دختری که نداشت آماده کرده بود جا دادم..
شاید تنها کسی که اینقدر به من ارزش میداد همین نارگل بود..
۳ماهه که بانارگل آشنا شدم.. امروز دقیقا ۳ماه میشه که ازشب نامزدی مهراد با ترلان میگذره و فردای همون شب آقا جون منو آورد یکی ازروستاهای شهر گیلان.. جایی که مهراد حتی دستش به سایه امم نمیرسه..
به گفته ی آقا جون مهراد داره دیوونه میشه وهرشب توخیابونا دنبالم میگرده.. خوب میدونم واسه دلداری میگه و چینین چیزی واقعیت نداره.. اون شب مادرجون حالش بد شده و ۲هفته بیمارستان بستری میشه.. به گفته ی آقا جون اسم مهراد میاد داد وهوار راه میندازه که اون دیگه پسر من نیست...
تا اون شب فکرمیکردم بدترینی واسه من وجود نداره واعتقاد داشتم بدتر این بلایی که مهراد به سرم آورده وجود نداره.. اما اون شب.. باکاری اون کرد فهمیدم همیشه یه بدترینی هست.. ازاون شب بعد هرروز وریشه ی نفرتش توی دلم محکم تر وقوی ترمیشه..
وقتی فکرمیکنم اولین تجربه هام همیشه با اون لعنتی بوده داغون میشم..
اولین عشق.. اولین ب.وس.ه.. اولین دوستت دارم.. اولین سیلی.... اولین نفرت.. کورشدن.... وحالاهم تنها شدن و آخر قصه....!!!
دستمو زیر تشک تخت چوبی زهوار دررفته ام بردم و عکسشو بیرون کشیدم.. روزآخر قبل از رفتنم ازتوی اتاق سابقش عکسشو که کنار پاتختیش بود برداشته بودم..
آقاجون متوجه نبود عکس شد و به روی خودش نیاورد..
به تصویرتوی عکس نگاه کردم وآروم زمزمه کردم..
_تک تک سلول های بدنم ازت متنفرن.. اونقدر متنفرکه...
قطره اشکم روی عکس چکید.. دستمو روی شیشه ی عکس کشیدم وآروم تر یه جوری که حتی خودمم نشنومم ادامه دادم:
_اونقدر متنفرکه.. دلم واست یه ذره شده! نامرد
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
عشقدیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #72 پسره با چندش نزدیک ترم شد.... وقتی حرف میزد بوی شراب به شدت
🍀🌸🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀
🍀
#امواج_عشق
#73
آرشام_اونین کوجیسی(شوهرش)
پسره هول شد و سریع رفت عقب چون مست بود کم بود زمین بیوفته
و با شرمندگی گفت:
_اوزگینیم کارداش(ببخشید داداش)
و سریع با دوستاش ازمون دور شدن
آرشام با اخم به طرفم چرخید وعصبانی گفت:
_وقتی با من نمیای دلیل نمیشه که سرخود...
تو خیابون های ترکیه راه بیوفتی
بری اینور و اونور
پدرت تو رو به من سپرده ......
پس تا وقتی که تو عملیات هستی حق نداری
سرخود عمل کنی فهمیدی؟؟
از طرز حرف زدنش عصبانی شدم و گفتم:
و از اتاق بیرون رفتم مهران نگام کرد و گفتم :
_اوه خانم زیبا شما از کجا نازل شدین؟؟
چشم غره ای نثارش کردم و سریع به آرشام نگاه کردم
که دیدم سریع نگاهش رو ازم گرفت...
#کپیممنوع رمان آنلاین میباشد❌
✨✨✨✨✨✨✨
✨@Sekans_Eshgh ✨
✨✨✨✨✨✨✨
🍀
🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀
عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #صد_ونودوشش خودمو زیرلحاف دست دوزی شده که نارگل واسه جهاز دختری ک
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#صد_ونودوهفت
باصدای مهربون نارگل ازخواب بیدارشدم..
نارگل_ صحراجان.. خانمم.. دخترقشنگم... چقدر قشنگ اسممو صدا میزد.. چقدر دل نشین وبامحبت ازخواب بیدارم میکنه.. یادمادرم افتادم.. چون بچه ی ناخواسته بودم هیچوقت بامحبت باهام رفتار نکردن.. چون توسن بالای ۴۰ سال باردار شده بود وجود منو ننگ وباعث آبرو ریزی میدونستن.. پوففف بهتره که به اونا فکرنکنم.. یاد تماس سبحان میفتم حالم بدمیشه.. کثافت عوضی بعدازیک سال زنگ زده میگه کجایی!! د آخه بی وجود اگه جای من واست مهم بود که الان من اینجا نبودم!! میگه ما آبرو داریم آبروی مارو بردی بس نبود میخوای آبروی مهرادم ببری!!!
آخ خدایا.. کمکم کن به اون عوضی ها فکرنکنم.. اصلا من کی خوابم برد...!!! این روزها دیگه عادت کرده بودم با گریه خوابم ببره..
نارگل با لهجه ی بامزه ی شمالیش رشته ی افکارمو پاره کرد؛
_خانم جان.. علی آقا از سرظهر تاحالا داره زنگ میزنه.. دل نگرانته مادر.. پاشو ببین چی میخواد..
_من که گفتم نمیخوام باکسی حرف بزنم!
نارگل_ گلکم.. نازارکم.. منم حرف ترو تکرار کردم اما ایشون خیال میکنن شما خدایی نکرده اینجا نیستی و رفتی..
پوف کلافه ای کشیدم و گفتم:
_باشه الان میام..
گوشی نوکیا ساده ورنگ ورو رفته شو جلوم گرفت وگفت:
_بیا بهش زنگ بزن.. منتظرته!
باشه ی آرومی گفتم وشماره ی آقا جونو گرفتم..
آقاجون_ الو نارگل خانم؟
_منم آقاجون سلام!
آقاجون_ علیک سلام خانوم بی خیال.. نمیگی من ازنگرانی سکته میکنم؟ چرا گوشیت خاموشه!
_خدانکنه.. دور ازجونتون.. اقاجون نمیدونم ازکجا وچطوری اما سبحان بهم زنگ زد وسراغمو گرفت..
آقاجون_ داداشت؟ شماره ی تورو ازکجا پیدا کرده؟
باغم گفتم: نمیدونم.. اما میدونم کار مهراده.. چون یه اسمس (سلام) از یه شماره ی ناشناس داشتم.. حس میکنم میخواسته ازطریق ناشناس پیدام کنه..
آقاجون_ نترس هزارتا زنگم بزنن دستش بهت نمیرسه..
اون شماره هم میدونم چطوری پیدا کرده ۲روزپیش که صفحه گوشیم روشن بود باید حدس میزدم شماره رو برداشته باشه!
بااسترس گفتم:
_نمیخوام ببینمش..
آقاجون_ عروس جان یادت نره داریم ادبش میکنیم نه اینکه پسرمو ول کنی به امون خدا..
_آقاجون توروخدا.. حداقل تازمانی که..
حرفمو قطع کرد وگفت:
_زمانشو وقتی صلاح دونستم من مشخص میکنم..
باشه ی آرومی گفتم که گفت:
_شب زنگ میزنم مهری میخواد باهات حرف بزنه!
_من دارم بانارگل میرم بیرون.. میخواد یه جای قشنگ دیگه رو نشونم بده.. اگه در دسترس نبودیم بدون بازم تو کوه ویا جنگل یا بیابونیم..
آقاجون خندید وباخاطره ای که دفعه ی قبل توجنگل گم شده بودم خودمم زدم زیر خنده..
آقاجون_ حواست باشه شبه این دفعه گم بشی پیدا شدنت باخداس...
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
عشقدیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #73 آرشام_اونین کوجیسی(شوهرش) پسره هول شد و سریع رفت عقب چون مست
🍀🌸🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀
🍀
#امواج_عشق
#74
از طرز حرف زدنش عصبانی شدم و گفتم:
_هوی دور بر ندار یادت که نرفته اون صیغه صوری بود
بابای من گفته مراقبم باش دلیل نمیشه
اینطوری باهام حرف بزنی
اگه تو نمیومدی خودم میدونستم چطوری باهاشون برخورد کنم
پس نیازی به تو ندارم چون من به خاطر عملیات اینجا هستم و یک پلیس هستم
پس نیاز ندارم که کسی ازم محافظت کنه فهمیدی؟؟
بعد پوزخندی زدم که بیشتر عصبانیش کرد
و زیر لب با عصبانیت غرید :
_اگه من آرشامم میدونم چطوری زبون درازت رو ببرم
بعد با اخم دستام رو گرفت و منو پشت سرش کشوند
یه جوری محکم دستام رو گرفته بود که مچ دستم بدجوری درد میکردم
اما حرفی نمیزدم....
به طرف سالن هتل رفت روی مبل نشست
بعد به من اشاره کرد که روی مبل کناریش بشینم
چشم غره ای نثارش کردم و روی مبل نشستم
#کپیممنوع رمان آنلاین میباشد❌
✨✨✨✨✨✨✨
✨@Sekans_Eshgh ✨
✨✨✨✨✨✨✨
🍀
🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀
عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #صد_ونودوهفت باصدای مهربون نارگل ازخواب بیدارشدم.. نارگل_ صحراجان
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#صد_ونودوهشت
بادیدن برکه ی خیلی قشنگی که روبه روم بود حیرت زده دست نارگلو ول کردم ودویدم سمت برکه..
نارگل_ نری تو آب.. شبه..خطر ناکه!
_وای نارگل.. اینجا شبیه قصه هاس.. انگارنه انگار اینجا یکی از جنگل های شمال ایرانه.. وای خدایا.. قربون نقاشی هات برم!
نارگل_ حالا دیدی به اون همه پیاده روی می ارزید؟
دستامو به هم کوبیدم وگفتم:
_آره آره.. بخدا که همه ی غم هامو فراموش کردم.. ازاین به بعد هرروز میام اینجا.. اینجا میتونم تمرکز کنم و آخرای قصه موهمینجا بنویسم!
نارگل_ بنویسی؟ آخرچی رو؟
_آهسته قدم زدم وبه آسمان پرستاره نگاه کردم.. با اینکه چندروز دیگه اول دی ماه میشد وهوا حسابی سرد بود اما آسمون پراز ستاره بود و همین ها زیبایی برکه و محیط اطرافشو هزار برابر کرده بود..
_آره.. دارم قصه ی زندگیمو مینویسم.. یه رمان.. یه تراژدی غمگین.. مینویسم واسه روزی که نبودم.. میخوام بعد ازمن کسی اشتباه های زندگی منو تکرار نکنه ومثل صحرای غصه اونقدر عذاب نکشه!
نارگل با نگرانی_ وا خانم جان چرا حرف های غمگین میزنی؟.. خدانکنه نباشی.. هنوز ۲۵سالت هم نشده و دم از نبودن میزنی؟ زندگی پستی وبلندی زیاد داره دخترکم.. دنیا قشنگ تر این حرفاس بخاطر یه دعوای ساده که شیرینی زندگیه بخوای از ندیدنش حرف بزنی
نارگل ازتصمیمم خبر نداشت.. نمیدونست عزم سفردارم.. نمیدونست دیگه دنیا وقشنگی هاشو نمیخوام.. نمیدونست شب یلد آخرین شب طولانی عمر صحراست...
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
عشقدیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #74 از طرز حرف زدنش عصبانی شدم و گفتم: _هوی دور بر ندار یادت که
🍀🌸🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀
🍀
#امواج_عشق
#75
نمیدونم چند دقیقه گذشته بود که آرشام با پاهاش تند تند به زمین ضربه میزد
بعد به ساعت مچیش نگاه کرد و با لحنی که هنوز عصبانیت توش موج میزد گفت:
_ساعت ۱۰.۳۰ هست پاشو بریم تا اونجا برسیم ساعت ۱۱ میشه
بعد خودش زودتر از من پا شد و رفت منم پشت سرش رفتم
و سوار بنز سیاه رنگی که فک کنم ماشین آرشام بود شدیم
یه آهنگ تورکی تو ضبط ماشین پخش میشد
سرم رو روی شیشه ی سرد ماشین گذاشتم و به خیابان چشم دوختم
سرم رو روی شیشه ی سرد ماشین گذاشتم و به خیابان چشم دوختم
بعد از چند دقیقه ماشین روبه روی یه خونه ی ویلایی بزرگ که دور از شهر بود ایستاد
همه جا خلوت بود بیشتر شبیه بیابانی
بود که این ویلای بزرگ فقط اونجا بود
آرشام بوق زد که چند نفر با هیکل خیلی درشت در رو باز کردن
وارد حیاط سرسبز بزگ شدیم که یه خونه بزرگ با نمای سفید خودنمایی میکرد
عجب خونه ای بود از ماشین پیاده شدیم
زود تر از آرشام داشتم به طرف خونه میرفتم که سریع دستام رو گرفت
و لبخندی زد و زیر گوشم گفت:
#کپیممنوع رمان آنلاین میباشد❌
✨✨✨✨✨✨✨
✨@Sekans_Eshgh ✨
✨✨✨✨✨✨✨
🍀
🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀
عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #صد_ونودوهشت بادیدن برکه ی خیلی قشنگی که روبه روم بود حیرت زده دست
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#صد_ونودونه
مهراد؛
باعصبانیت بازمو ازدست ترلان بیرون کشیدم وگفتم:
_اون حرکت خاله چه معنی داشت؟ اون چه حرفی بود توجمع زد؟ کدوم ازدواج؟ کدوم بچه؟ ازچی دارین حرف میزنین شماها؟؟؟
ترلان_ عشقم مامان که از تصمیم ما خبر نداره! اون فکرمیکنه قراره ازدواج کنیم..
عصبی وبلند داد زدم:
_جمع کنید مسخره بازی هاتونو.. مگه روز اول بهت نگفتم به مادرت بگو خیالات برش نداره؟ مگه نگفتم نامزدی ما فرمالیته اس و ازدواجی درکار نیست؟ مثلا بااین کارتون میخواین منو تو عمل انجام شده قرار بدین؟
ترلان_ وای مهراد.. چرا داد میزنی؟ چی شده مگه؟ مامانم چیزی نگفته که.. بعدشم من اگر بهشون میگفتم قراره بازیچه ی دست جنابعالی باشم به نظرت میذاشتن نامزد کنیم؟ اونم جلوی اون همه جمعیت؟
_کسی مجبورت نکرده بود! کرده بود؟ من مجبورت کردم سوری نامزد کنیم؟ هان؟
ترلان_ نه نکردی.. منم درقبال کارم مزدی نگرفتم که بخوای بجای تشکر توهین کنی! چون عاشقتم قبول کردم..
یه کم مکث کرد وباگریه ادامه داد: چون دلم میخواست حتی به دروغ وبه ظاهر هم که شده زنت باشم.. عشقت باشم..
عصبی داد زدم:
_ میشه گریه نکنی؟ میشه بازم شروع نکنی؟ این همه راه منو کشوندین اینجا که مامانت تاریخ ازدواج توی جمع مهمون های مسخره تون تایین کنه وتوهم اشک بریزی که چی بشه؟
حالیتونه من زن دارم؟ پشت دستمو روی کف دست دیگه ام کوبیدم وبلندتر داد زدم: بخدا که اگر حالیتون باشه!
اومد حرف بزنه که سریع گفتم:
_حوصله ندارم ترلان.. من دیگه میرم.. خداحافظ
به سمت ماشینم رفتم و بی توجه به گریه های ترلان ماشینو روشن کردم وبه سرعت ازاون خونه ی مضحک اومدم بیرون!
به علی زنگ زدم ومنتظر جوابش شدم!
علی_ جانم داداش؟
_خبری نشد؟
علی_ نه متاسفانه.. تنها شماره ای که ازش داشتیم خاموشه وکاری ازدست من برنمیاد داداش!
صدام لرزید.. بی تاب بودم.. دلم برای اون لعنتی سنگ دل تنگ شده بود..
_من چیکارکنم علی؟ دارم دیوونه میشم!
علی_تنها راهش اینه پدرو مادرتو راضی کنی آدرسشو بهت بدن!
آهسته گفتم: حتی اجازه ی دیدنشونم ندارم!
علی_ درنهایت پسرشونی.. تومیتونی داداشم!
_باشه.. ممنون. شب بخیر
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
عشقدیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #75 نمیدونم چند دقیقه گذشته بود که آرشام با پاهاش تند تند به زمین
🍀🌸🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀
🍀
#امواج_عشق
#76
_حواست جمع باشه اینجا لج و لجبازی رو کنار میزاری
یه جوری ادعا میکنیم که انگار دو زوج خوشبخت هستیم
سری تکون دادم و برای اینکه بهش بفهمونم متوجه شدم
لبخندی زدم و خودم رو خوشحال نشون دادم
طوری که تو نقشم کامل فرو رفته باشم
زنگ در ورودی رو زدیم خدمتکار در رو باز کرد و گفت:
_سلام خوش اومدین
با لبخند سلامی دادیم
که خدمتکار گفت :
_آقای آرشام اسماعیلی و خانم پریا صبوری؟؟
سری تکون دادیم و تایید کردیم
سرهنگ بهمون گفته بود که ممکن هست درباره مون تحقیق کنن
برای همین فامیلی هامون رو تغییر داده بودیم
و مهران هم یه شناسنامه ی جعلی برامون ردیف کرده بود
که تو شناسنامه های جعلی هم نشان داده شده بود که ما زن و شوهریم
خدمتکار لبخندی زد و گفت:
#کپیممنوع رمان آنلاین میباشد❌
✨✨✨✨✨✨✨
✨@Sekans_Eshgh ✨
✨✨✨✨✨✨✨
🍀
🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀
عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #صد_ونودونه مهراد؛ باعصبانیت بازمو ازدست ترلان بیرون کشیدم وگفتم:
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#دویست
بغضم گرفته بود.. ازاین همه نامردی دنیا بغضم گرفته بود.. با غم ازجام بلند شدم وگفتم:
_اما من پسرتون بودم..
مامان_ توپسرمن نیستی.. من چندماهه که پسرندارم!
بابا_ واسه چی دنبالش میگردی؟ برگردونی عذابش بدی؟
_اون عذابم داد.. شما چی میدونین از زندگی من؟
مامان_ اونقدری میدونم که با وقاحت تمام فرصت زندگی رو ازاون دختر بدبخت گرفتی وبه زور عروس خونه ی خودت کردی.. اونقدر میدونم که با خانمی تمام سکوت کرد و دم نزد!
_من عاشقش بودم.. فکرمیکردم بخاطر جنگ وجدل های قدیم بوده که داره بازندگیش بازی میکنه.. لج میکنه که خودشو منو باهم نابود کنه..
لبم لرزید.. نباید جلوی خانواده ام میشکستم اما این بغض لعنتی داشت از پا درم میاورد.. نفهمیدم چی شد که خیسی اشک روی لبم رو حس کردم و ادامه دادم:
_نمیتونستم بذارم عروس کس دیگه بشه.. حسادت همه ی وجودمو گرفته بود.. اون عشق من بود.. بی دلیل ازم جدا شده بود ونمیخواستم از دستش بدم.. عاشق بودم مامان.. عاشق..
بابا_ باشه آروم باش!
خودبه خود صدام بالا رفته بود.. خود به خود شکسته بودم.. به مامانم که صورتش توهم رفته بود و توچشماش اشک جمع شده بود نگاه کردم..
_همون عروسی که سنگشو به سینه میزنی بدترین هارو باپسرت کرد.. توچی میدونی اززندگیم؟ چی میدونی از اون عروس مظلومت که فقط ادای مظلوم بودن رو درمیاره؟
مامان_ هرکاری کرده بود نباید اونجوری خوردش میکردی وجلوی اون همه آدم دست اون ترلان بی چشم رو روکه باخودش نگفت مهراد زن داره، میگرفتی میاوردی که خبرمرگش عشقته!
خدایا.. کاش میشد بهشون بگم صحرا یه آدم کثیفه!
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
شروع رمان عشق دیرینه از اینجا بچه ها...😍😍😍👇👇
https://eitaa.com/Sekans_Eshgh/15718
رمان عشق دیرینه در وی آی پی تمام شد😍😍
دوستان عزیز کانال وی آی پی عشق دیرینه کامل بارگذاری شده
زودتر بخرید تا افزایش قیمت نزدیم😍😍
کسانی که مایل به خرید وی آی پی هستن مبلغ ۴۰ هزار تومن رو به شماره کارت زیر بفرستن
6063731160771326مهدی محمد علی زاده فیش واریزی رو هم به آیدی زیر بفرستید۰🙃💞 @admin_part پارت اول عشق دیرینه👇👇👇 https://eitaa.com/Sekans_Eshgh/15718
عشقدیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #76 _حواست جمع باشه اینجا لج و لجبازی رو کنار میزاری یه جوری ا
🍀🌸🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀
🍀
#امواج_عشق
#77
_بفرمایین آقای صمدی (رئیس باند)منتظرتون هست
سری تکون دادیم و پشت سرش حرکت کردیم
یهو یادم افتاد که مهران گفته بود راس ساعت یازده بیایم اینجا نه زودتر نه دیر تر
سریع به ساعت مچیم نگاه کردم که دیدم ساعت یازده هست
پس آرشام حواسش به ساعت بوده
خدمتکار جلوی یه اتاق ایستاد به در اشاره کرد و گفت:
_بفرمایین
آرشام تقه ای به در زد
یه مرد که به احتمال زیاد صمدی بود گفت:
_بفرمایین
در رو باز کردیم و وارد اتاق شدیم
یه مرد میانسال به همراه مهران و یه دختر جوان داخل اتاق بودن
مهران با دیدن ما که وارد اتاق شدیم
طوری که مثلا ما رو ندیده با خوشحالی از جا برخاست و گفت :
_وای ببینین کیا اومدن خوش اومدین
آرشام هم متقابلا لبخند زد و با مهران همدیگه رو بغل کردن
آرشام_کجایی پسر اومدی موندی ترکیه ها
#کپیممنوع رمان آنلاین میباشد❌
✨✨✨✨✨✨✨
✨@Sekans_Eshgh ✨
✨✨✨✨✨✨✨
🍀
🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀
عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #دویست بغضم گرفته بود.. ازاین همه نامردی دنیا بغضم گرفته بود.. با
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#دویست_ویک
بیشترازاون حقیرشدن حقم نبود.. به سمت در خروجی رفتم که صدای مامان مانعم شد..
مامان_ صبرکن!
لبمو که خشک شده بود بازبون تر کردم و گفتم:
_واسه امروز دیگه بسه!
مامان_ باید نامزدیتو با اون چشم سفید به هم بزنی!
کاش میتونستم بگم نامزدی درکار نیست! کاش میشد همه واقعیت هارو بریزی روی داریه!
برگشتم سمتش.. کنار پاش زانو زدم وگفتم؛
_مامانم.. بهت قول میدم همه چی رو درست کنم.. فقط بهم بگین صحرا کجاست!
بابا_ تاوقتی اسم اون عوضی کنار اسمت بیاد سایه ی صحرا هم به چشم نمی بینی! ضمنا صحرا درخواست طلاق غیابی داده.. اگه با ترلان ادامه بدی تضمین نمیکنم قبل از طلاق ببینیش!
بااین حرف بابا دستم مشت شد.. نفس هام تند شد.. قسم میخورم اگه صحرا این کارو بکنه ازش شکایت میکنم بابت همه ی کثیف کاری هاش!
_بابا من باید چیکارکنم اون آدرس لعنتی رو به من بدی؟
باآرامشی که وجودمو به آتش میکشید استکان خالی چایشو روی میز گذاشت و گفت:
_باید یکی رو انتخاب کنی.. یا صحرا یا ترلان..
_من صحرا رو دوست دارم بابا..
عصبی بهم توپید؛
_پس اون عوضیه بی چشم رو باتوچیکار میکنه؟ هان؟
لبمو گاز گرفتم.. به موهام چنگ زدم.. خدایا آرومم کن..
_ولش کن باباجان.. آدرسو نمیخوام.. خداحافظ!
به سرعت ازخونه زدم بیرون و به ماشینم رسیدم..
چندتا گلد محکم بهش زدم و راه افتادم سمت خونه..
......... ......... ......... ......... ..........
ساعت ۱۲شب بود وبی خوابی زده بود به سرم.. فیلم عروسی رو برای بار هزارم گذاشتم.. به مبل تکیه دادم ودستامو پشت سرم قلاب کردم..
بادیدنش اشک توچشمم حلقه زد..
آروم لب زدم؛ ازاولشم دوستم نداشتی.. تموم اون دوسال هم حفظ ظاهر میکردی!
صدای زنگ موبایلم بلندشد.. شماره خونه بود.. جواب دادم؛
_بله؟
مامان_ مهراد؟
_سلام.. بله؟
مامان_ اگه آدرس بدم قول میدی همه چی رو درست کنی؟
فیلمو استپ زدم وازجام بلند شدم..
_آره مامان.. قول میدم..
مامان_ نارگل یادته؟
_نارگل کیه؟ یه لحظه ذهنم جرقه زد.. اسمش آشنا بود.. چشمامو بستم سعی کردم به یاد بیارم!
_کدوم نارگل؟ میشه کامل بگی مامان؟ حرفم تموم نشده بوده یادم اومد.. سریع گفتم:
_روستای شمال؟ همون که بابا واسش خونه خرید؟ شوهرش مرده بود؟
مامان_ عروسمو برگردون..
خوشحال گفتم:
_مرسی مامانی.. خیلی دوستت دارم! مرسی که گفتی.. قول میدم همه چی درست بشه! به قیمت جونم!
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
عشقدیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #77 _بفرمایین آقای صمدی (رئیس باند)منتظرتون هست سری تکون دادیم
🍀🌸🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀
🍀
#امواج_عشق
#78
مهران خندید و بعد رو به من کرد و گفت:
_چه خبر پریا خوبی؟؟
منم متقابلا لبخندی و زدم و گفتم:
_مرسی تو خوبی؟؟
بعد به طرف آرشام رفتم ، بازوش رو گرفتم و گفتم:
_ببین شوهرم همین که تو رو دید من رو فراموش کرد
بعد رو به مهران به طور واضح چشمک زدم و ادامه دادم:
_باید مراقب شوهرم باشم وگرنه تو از من میگیریش
آرشام هم خندید و نگاهش رو عاشقانه کرد و گفت:
_من عشق زندگیم رو فراموش نمیکنم
نمیدونم چرا این حرفش به دلم نشست
انگار فراموش کرده بودم که داره مثل خودم نقش بازی میکنه
یهو با شنیدن صدای صمدی به خودمون اومدیم که با خنده میگفت:
_به به چه زوج عاشقی.....
دختری که اونجا بود بلند شد و به طرف صمدی رفت و باخنده گفت:
_عشقم یاد بگیر ازشون
بعد به طرف ما اومدن صمدی با آرشام دست داد و گفت:
#کپیممنوع رمان آنلاین میباشد❌
✨✨✨✨✨✨✨
✨@Sekans_Eshgh ✨
✨✨✨✨✨✨✨
🍀
🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀
عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #دویست_ویک بیشترازاون حقیرشدن حقم نبود.. به سمت در خروجی رفتم که ص
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#دویست_ودو
بعداز اینکه بامامان خداحافظی کردم سریع شماره ی علی رو گرفتم و منتظر شدم جواب بده..
علی_جونم؟
_پیداش کردم.. اما من یه آدرس خیلی قدیمی ازش بلدم..
علی_ خداروشکر.. همونشم غنیمته.. منم میخواستم بهت زنگ بزنم وبگم گوشیش روشن شده اما اونقدر نقطه کور هست که نمیتونم پیداش کنم!
_آره.. خیلی هم نقطه کوره چون توی یه روستاست که تا چندسال پیش ها برق نداشت..
علی_ کی راه میفتی؟
سریع گفتم: دارم راه میوفتم باید توخواب گیرش بیارم!
علی_ داداش دیروقته بذار واسه فردا که هوا روشنه برو!
باخوشحالی که توی صدام موج میزد اما باهمون لحن جدی گفتم:
_نه.. فردا شب یلداس.. میخوام تو خونه خودش باشه!
علی_ باشه داداشم.. مواظب خودت باش و مرگ علی اونقدر اون بنده خدارو اذیت نکن.. وبدون ازته دل خوشحالم که پیداش کردی!
_ممنون.. کاری نداری؟
علی_ نه برو به سلامت منم بی خبر نذار!
خداحافظی کردیم و روبه تلوزیون که فیلم روی صحرا استپ کرده بود گفتم:
_زیربال آسمون هم قایم بشی پیدات میکنم.. خیلی مونده قدر روز های خوب بودن مهرادو بدونی..
تلوزیونو خاموش کردم و باذهنی پریشون رفتم وآماده شدم...
ساعت ۲نصف شب بود که راه افتادم به سمت انزلی واون روستای دور افتاده.. طبق محاسباتم فردا میرسیدم و میتونستم تاوقتی خوابه خودمو بهش برسونم!
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
عشقدیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #78 مهران خندید و بعد رو به من کرد و گفت: _چه خبر پریا خوبی؟؟ من
🍀🌸🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀
🍀
#امواج_عشق
#79
_سلام آقای اسماعیلی از بس مهران تعریفتون کرده بود مشتاق بودم ببینمتون
آرشام _منم همچنین آقای صمدی.....
صمدی به طرفم چرخید ،دستش رو به طرفم دراز کرد و گفت :
_سلام بر بانوی زیبا
باهاش دست دادم و گفتم:
_سلام آقای صمدی خوب هستین؟
صمدی _وقتی شما رو دیدم بهتر شدم
دختره با عشوه به طرف صمدی اومد
و با لحجه ای که معلوم بود اهل انگلیس هست گفت:
_من حسود کرد....
خندیدم و زود تر از صمدی گفتم:
_وای عزیز دلم حسودی نکن آقای صمدی
خانوم خوشگلی مثل شما رو رها نمیکنن
سرهنگ قبل از اینکه من ترکیه بیام گفته بود
که صمدی یه دوست دختر داره که اسمش بنیتا هست
#کپیممنوع رمان آنلاین میباشد❌
✨✨✨✨✨✨✨
✨@Sekans_Eshgh ✨
✨✨✨✨✨✨✨
🍀
🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀
عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #دویست_ودو بعداز اینکه بامامان خداحافظی کردم سریع شماره ی علی رو گ
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#دویست_وسه
صحرا؛
بی حوصله دفترموبستم و چشمامو مالش دادم.. اه چه زندگی غمگینی دارم! خودم باخوندش گریه ام میگیره..
چشمم به انار دون شده ای که ازشدت سرخی روبه سیاهی میرفت افتاد و دلم مالش رفت..
به ساعت نگاه کردم.. ۸شب رونشون میداد.. امشب بلندترین شب ساله.. بلندترین وآخرین شب سال واسه صحرای بیچاره...
یه دونه انار ازتوی ظرف برداشتم و دهنم گذاشتم
نارگل_ الان کاسه میارم واست بخور دردونه!
_نه مرسی.. باشه واسه بعدازشام پای فیلم میخوریم!
ازجام بلند شدم و دفتر وخودکارمو برداشتم و جلو آینه گذاشتم وبه خودم نگاه کردم..
توی اون لباس محلی و سنتی شبیه عروسک ها شده بودم..
با این فکرم پوزخندی روی لبم نقش بست.. آروم زمزمه کردم:
_ازاون عروسک بدبخت ها که هیچ استفاده ای نداره و همیشه جاش یا توی قدیمی ترین کمده یا گوشه ی انباری نمور!
روسری بامزه ای که دور تادورش سکه های طلایی بودو یه بار دیگه روی سرم تنظیم کردم و جعبه ی قرص های نارگل رو توی جیب سمت راست کت لباسم لمس کردم...
خیلی خوشحال بودم که امشب همه چی تموم میشه.. دیگه غصه ها تموم میشه..
دفترمو برداشتم و به سمت حیاط حرکت کردم..
نارگل که داشت سیب زمینی پوست میکند گفت؛
_کجا میری؟
_میرم برکه.. تا شام حاضر میشه یه کم می نویسم ومیام..
نارگل_ خانم جان الان شبه.. روزی چند دفعه میری اونجا آخه؟ الان هوا تاریکه آدم خوف میکنه.. بذارید واسه فردا شب یلدایی به منم استرس نده..
_اون همه برق دور برکه اس.. کجاش تاریکه؟ چراغونی شده وبعد شما میگی تاریکه؟
نارگل_ منظورم راهیه که تا اونجا میری ومن هزار بار می میرم وزنده میشم!
چراغ قوه رو بالا گرفتم وگفتم؛
_نورش خیلی زیاده.. نگرانم نباش لطفا.. اینجوری معذب میشم..
نارگل که انگار ترسیده بود ناراحت بشم با اون لهجه بامزه اش گفت:
_من بخاطر خودت گفتم خانم جانم.. برو ولی زود برگرد.. برات غذای خوشمزه درست کردم..
لبخندی زدم و چشمی گفتم.. وتوی دلم ادامه دادم:
_قول میدم اونقدر زود برگردم که فراموش کنی یه روزی صحرایی هم وجود داشته.. برگشت من مثل این شب طولانیه مهربونم...
ساعت ۱۰ونیم بود که آخر قصه رو نوشتم.. آخر خط واسه مهراد نوشتم: خداحافظ عشق نامردم.. ودفترمو بستم..
اونقدر گریه کرده بودم که چشمم تار میدید..
قرص هامو دونه دونه خوردم و اشک ریختم..
خدایامنو ببخش.. میدونم که میدونی صحرا دیگه بریده..
آهنگ(خداحافظی محسن چاوشی) با گوشیم پلی کردم و به درخت دوست داشتنیم تکیه دادم و آروم آروم گریه کردم ومنتظر مرگ شدم..
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
عشقدیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #79 _سلام آقای اسماعیلی از بس مهران تعریفتون کرده بود مشتاق بودم
🍀🌸🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀
🍀
#امواج_عشق
#80
بنیتا که معلوم بود از حرفم خوشش اومده بود گفت:
_مرسی گلم شما لطف دارین
بعد به طرف آرشام رفت و با لبخند نگاهش کرد
باهاش دست داد و سلام کرد
صمدی به مبل چرمی قهوه ای رنگ اشاره کرد و گفت:
_بفرمایین
روی مبل ها نشستیم صمدی رو به آرشام کرد و گفت:
_سریع میرم سر اصل مطلب ،
چند ماهی هست که یکم وضعیت مالیمون خوب نیست
برای همین تصمیم گرفتم یه شریک داشته باشم
مهران که عین چشام بهش اعتماد دارم بهم گفت که تو ایران یه دوست دارم
که با همسرش تو کار خرید و فروش مواد مخدر هستن
اگه بخواین میتونم بهشون پیشنهاد بدم که بیان و باهمدیگه شریک بشین
راستش میترسیدم با یکی شریک بشم
اما وقتی دیدم دوست مهران هستین دیگه ترسم از بین رفت
و بهش گفتم که بهتون پیشنهاد بده بیاین ترکیه
#کپیممنوع رمان آنلاین میباشد❌
✨✨✨✨✨✨✨
✨@Sekans_Eshgh ✨
✨✨✨✨✨✨✨
🍀
🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀