عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_وچهل_وشش باحس حرکت چیزی روی دماغم ترسیده از خواب پریدم و باد
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#سیصد_وچهل_وهفت
بعداز ناهار و تحمل کردن نگاه های مشتاق بردیا و نگاه پراز نفرت فرشته و زیرچشمی های مهراد به اتاقم برگشتم و آرایش مفصلی کردم واماده گردش 2نفره با سمانه شدم..
قبلش باید با ارشا که از صبح دمق بود حرف میزدم.. گوشه ی لبش زخم شده بود و انگار حوصله ی هیچی رو نداشت
اومدم بهش زنگ بزنم که خوشبختانه خودش اومد تواتاق...
_آرشا..
_جونم؟
_گوشه ی لبت پاره شده.. میتونم علتشو بپرسم؟
_آره میتونی! دست رنج آقا مهرادتونه!
_چی؟تو.. تو با مهراد دعوات شده؟
_من دعوام نشد ایشون نصف شبی رم کرد خراب شد سرمون!
حدس میزدم واسه چی این کارو کرده..
خجالت زده به طرفش رفتم وگفتم:
_شرمنده ام.. تقصیر من شد.. نمیدونستم عکس العمل نشون میده.. همین الان میخواستم راجع بهش باهات حرف بزنم!
_اشکال نداره.. مهم نیست.. منم جوابشو یه جوری که راضی باشم بهش دادم!
باکلافکی گفتم:
_خواهش میکنم اینقدر گنگ و دلخور حرف نزن بخدا یه دفعه ای شد!
خندید وگفت:
_دیونه شدی؟ چه دلخوری؟ مگه ازاولشم قرارمون همین نبود.. قراربود بهش بگیم حالا یه کم زودتر این اتفاق افتاده..
سرمو پایین انداختم وگفتم:
_حق با میثم بود.. با حماقت هام باعث شدم وصله هایی که وصله ی تن من نیست بهم بچسبه.. باعث شدم بیشتر ازم متنفربشه!
دستشو زیرچونه ام گذاشت وگفت:
_سرتو بالا بگیر ببینم.. تو دختر قوی هستی قرار نیست به این زودی جا بزنی.. ضمنا میتونی روی من حساب کنی.. من همه جور ازت حمایت میکنم..
_ممنون.. اما همه چی تموم شد.. برگردیم تهران این بازی رو تموم میکنم..
_میخوای چیکارکنی؟
_شاید چندماهی رو برم پیش مادر بزرگم..
باخنده گفت؛
_برنامه هاتو نگفتم منظورم مهراد بود..
لبخندی زورکی روی لبم نشوندم وگفتم:
_هیچی.. اون به خیرومن به سلامت..
_همین جوری ساده؟
_آره.. ساده از این حرفا بهم گفت ازم متنفره!
به لبش اشاره کرد وگفت:
_کاملا پیداس چقدر ازت متنفره دیشب نزدیک بود تیکه تیکه ام کنه مرتیکه ی وحشی! دیوونه اون داره از شدت دوست داشتنت دیوونه میشه دیشب داشت آدم میکشت بخاطرت!
پوزخند زدم..
_بیخیالش.. امشب میخوام بدون فکر کردن به مهراد از اینجا لذت ببرم!
_باشه فعلا حرفی نمیزنیم.. چون میخوام خوش بگذرونی اما من یه فکرهایی دارم وقتی برگشتیم عملیش میکنم.
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
عشقدیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #206 دوباره تو آینه نگاه کردم و با خودم گفتم: _پریا باید محکم باشی
🍀🌸🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀
🍀
#امواج_عشق
#207
آرشام باعصبانیت و صدای بلندی گفت:
_اما ممکن بود چیزیت بشه
با خشم ونفرت جواب دادم:
_من بچه نیستم خودم میتونم مراقب خودم باشم
و بدون این که اجازه بدم حرفی بزنه رو به مهران چرخیدم و ادامه دادم:
_اگه امروز کارتون کنسل شد من برم
قبل از مهران آرشام محکم دستم رو گرفت
همونطوری که من رو پشت سرش میشوند گفت:
_نه خیر الان هم دلیل اینکه کارمون دیر شده شما هستی
چشم غره ای نثارش کردم و با حرص دستم رو از دستش بیرون کشیدم
به طرف چرخید و با کلافگی نگام کرد
دستی به ته ریشاش کشید
مهران هم با اخم به طرفمون اومد
دست آرشام رو کشید و به طرف اتاقی که دوربین ها اونجا بود رفتن
من پشت سرشون رفتم و داخل اتاق شدم
#کپیممنوع رمان آنلاین میباشد❌
✨✨✨✨✨✨✨
✨@Sekans_Eshgh ✨
✨✨✨✨✨✨✨
🍀
🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀
عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_وچهل_وهفت بعداز ناهار و تحمل کردن نگاه های مشتاق بردیا و نگا
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#سیصد_وچهل_هشت
بردیا راننده ی شخصیشو در اختیار منو سمانه گذاشت و ماهم بدون توجه به المیرا و فرشته یاحتی میثم از فرصت استفاده کردیم و تا نزدیکی های صبح خیابونها و جاهای دیدنی شهرو کشتیم و خرید کردیم..
درحالی که داشتم قاشق چوبی روکه قیافه ی بامزه ای داشتو توی بستنیم فرومیکردم گفتم:
_حالا که فکرمیکنم این قاشق از اون دختره ی ماست جذابیت بیشتری داره مگه نه؟
سمانه که از حرص خوردن من خنده اش گرفته بود گفت:
بستنیتو بخورغیبت مردمو نکن
خلاصه طبق قراری که با خودم گذاشته بودم کلی خوش گذروندم والبته اگر فکرنکردن به مهراد رو فاکتور بگیریم..
از گردش خسته شده بودم.. جدیدا ها هیچ چیز جز کنار اون لعنتی بودن لذت نداشت..
روبه سمانه گفتم:
_برگردیم دیگه؟
_کجا برگردیم؟ تازه سر شبه به سختی میثمو راضی کردما!
بخاطر سمانه سکوت کردم و قرارشد بریم کنار اسکله..
ساعت نزدیکی های 2نصف شب بود که تلفنم زنگ خورد..
بادیدن شماره ی مهراد قلبم بازم ریتم گرفت..
_کیه؟
همونطور باتعجب وهنگ کرده گفتم:
_مهراده!
_جواب ندیا! خوشم از این کوه یخ نمیاد!
_چی میخواد اخه؟ شاید اتفاقی افتاده.. اومدم جواب بدم که سریع گفت:
_نه... جواب نده میگم.. یه ذره محکم باش.. به خودت احترام بذار.. اینقدر دم دست نباش اه
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
عشقدیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #207 آرشام باعصبانیت و صدای بلندی گفت: _اما ممکن بود چیزیت بشه
🍀🌸🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀
🍀
#امواج_عشق
#208
مهران رو نگاه کن مهرانی که مثل برادرم هست
بدون اینکه دلیل رفتار هام رو بدونه بهم اخم میکنه
هر دو تا شون مشغول قطع کردن دوربین ها شدن
همونطوری مشغول بودن که صدای پایی رو شنیدم
سریع به طرف در رفتم.....
یه پسر با لباس نگاهبانی به طرف اتاق میومد
حتما مسئول دوربین هاست
از ترس نمیدونستم چیکار کنم.....
اگه داخل میومد و ما رو میدید .....
که دوربین ها رو دستکاری میکنیم سریع متوجه میشد
به صمدی خبر میداد و اینطوری هممون لو میرفتیم
نزدیک در شد سریع یه فکری به ذهنم رسید
و از اتاق خارج شدم ودر رو بستم
پسره با تعجب گفت:
_Burada ne yapıyorsun?(اینجا چیکار میکنید؟)
#کپیممنوع رمان آنلاین میباشد❌
✨✨✨✨✨✨✨
✨@Sekans_Eshgh ✨
✨✨✨✨✨✨✨
🍀
🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀
عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_وچهل_هشت بردیا راننده ی شخصیشو در اختیار منو سمانه گذاشت و م
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#سیصد_وچهل_نه
ناراحت شدم از حرفش.. یعنی چی که دم دست نباش.. من کجا دم دست بودم.. همین دوری ها زندگیمو خراب کرد انوقت این خانم از راه نرسیده اظهار نظر میکنه..
به احترام هیچی نگفتم وگوشیمو خاموش کردم که فکرم درگیر این مرتیکه ی عوضی نشه..
آخ مهراد.. قسم میخورم اشکتو در بیارم..
_ساعت 2ونیم شده بریم دیگه دیره..
_ناراحت شدی؟
بدون رودربایستی گفتم:
_البته که ناراحت شدم.. حقم دارم.. ناراحتم چ توچیزی از زندگی من نمیدونی!
_دیوونه من منظوری نداشتم.. ببخشید اگه ناراحتت کردم.. میدونی که خوبیتو میخوام!
اونقدر عذرخواهی کرد و اظهاد پشیمونی کرد که دلم خود به خود فراموش کرد..
برگشتیم خونه.. ساعت 4 صبح بود..
یواشکی رفتیم توی اتاقامون.. آرشا روی تخت خوابیده بود.. دلم نیومد بیدارش کنم.. بالشمو برداشتم وروی کاناپه ی گوشه ی اتاق انداختم بعداز عوض کردن لباس هام همونجا دراز کشیدم و کم کم چشمم گرم خواب شد..
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
عشقدیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #208 مهران رو نگاه کن مهرانی که مثل برادرم هست بدون اینکه دلیل رف
🍀🌸🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀
🍀
#امواج_عشق
#209
من به ترکی گفتم:
_cep telefonumu nereye koyduğumu bilmiyorum kamerada görmeye geldim En son nereye koymuştum?
معنیش:(موبایلم رو گم کردم اومدم تو دوربین ببینم آخرین بار کجا گذاشتم)
پسره سری تکون داد و خواست بره که دوباره گفتم؛
_Buna aşina değilim, bana yardım eder misin?
(من با اینجا آشنا نیستم میشه راهنماییم کنین؟)
پسره سری تکون داد و گفت:
_Elbette
(حتما)
تشکر کردم و به طرف محوطه رفتیم
کنار میزی که وسط سالن بود رفتیم پسره حواسش اونطرف بود
برای همین سریع از فرصت استفاده کردم و موبایلم رو روی میز گذاشتم
و سریع به ترکی گفتم:
_burada
(اینجاست)
پسره لبخندی زد و سری تکون داد
من به مهران پیام دادم و موضوع رو براش تعریف کردم
و گفتم من حواس پسره رو پرت میکنم
شما هم هر وقت کارتون تموم شد بهم بگین بیام
#کپیممنوع رمان آنلاین میباشد❌
✨✨✨✨✨✨✨
✨@Sekans_Eshgh ✨
✨✨✨✨✨✨✨
🍀
🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀
عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_وچهل_نه ناراحت شدم از حرفش.. یعنی چی که دم دست نباش.. من کجا
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#سیصد_وپنجاه
داشتم آروم آروم وارد خلسه ی خواب میشدم که دستی روی موهام نشست..
با فکراینکه آرشا باشه خون توی رگ هام یخ بست..
نه نه.. خدایا نذار آرشاهم به عنوان یه دوست ازدست بدم..
دستش آروم آروم روی صورتم نشست و نوازش های آشنایی رو احساس کردم..
با وحشت چشمامو باز کردم واومدم تاجون دارم جیغ بزنم که تیله های مشکی آشنایی به جونم رخنه کرد..
_تواینجا چیکار میکنی؟
_چرا رو زمین خوابیدی؟
اوه اوه تو چه شرایطی هم وارد اتاقمون شده بود!
_به تو چه؟ با آرشا قهر بودم..
درحالی که به چشمم زل زده بود وصورتمو نوازش میکرد باصدایی دورگه و خمار گفت:
_بامنم قهری؟
باحس کردن بوی الکل اخم هامو تو هم کشیدم و دستشو از صورتم جدا کردم ومحکم به عقب حول دادم وگفتم:
_پاشو برو بیرون تا اینجا روی سرت خراب نکردم و آبروتو نبردم..
_تاکی میخوای با تهدید کردن من پیش ببری؟ خب جیغ بزن.. منو از چی میترسونی؟
_شجاع شدی؟ خب تبریک میگم! حالا پاشو برو ور دل زنت بخواب همین روزاست چشمای وزقیش چپ بشه اینقدر چپ چپ نگام کرد.. پاشو برو بیرون..
به جای خالی آرشا نگاه کردم و گفتم؛
_آرشا کجاست؟ چیکارش کردی؟
دستشو توی کمرم انداخت وکشوندم توی کنارش وگفت:
_نگرانشی؟
ترسیده به زور بلندشدم و با حالت زاری گفتم:
_وای توروخدا داری چیکارمیکنی؟ توحال خودت نیستا؟ پاشو برو بیرون تا آبرومو نبردی!!!!
بازم به زور کنار خودش خوابوندم وگفت:
_هیششش... بذار یه کم میمونم بعد میرم..
دیگه داشت گریه ام در میومد.. میدونستم این آقا کسی نیست که توی حالت عادی احساسات ازخودش بیرون بده!
_مهراد برو بیرون.. بابا من آبرو دارم یکی میاد می بینه آبروم میره.. الان فرشته خانمت بیدارمیشه.. پاشو برو جون هرکی که دوست داری..
_فرشته زن من نیست.. میدونه اومدم اینجا...
باچشمای گرد شده بلندشدم و پرتعجب پرسیدم:
_چی؟؟؟ میدونه؟
لباشو گزید و چشماشو توکاسه چرخوند وگفت:
_هوم!
_چی رو میدونه اونوقت؟
_دوستت دادم..
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
عشقدیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #209 من به ترکی گفتم: _cep telefonumu nereye koyduğumu bilmiyoru
🍀🌸🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀
🍀
#امواج_عشق
#210
مهران سریع سین زد و گفت
_متوجه شدم
پسره مشغول معرفی کردن محوطه ها کرد
حدود ۱۰ دقیقه دیگه مهران پیام داد:
_ما کارمون تموم شد کنار پله ها منتظریم
رو به پسره کردم و گفتم:
_Teşekkürler
(ممنونم)
پسره سری تکون داد و با دوستاش مشغول حرف زدن شد
به طرف آرشام و مهران رفتم
سریع گفتم:
_پسره متوجه نمیشه دوربین ها دستکاری شدن
آرشام با اخم گفت:
_تو نگران نباش ما کارمون رو خوب بلدیم
چشم غره ای نثارش کردم و گفتم:
_بله میدونم ولی اگه من نبودم لو رفته بودین
مهران با تاسف سری تکون داد و آروم گفت:
_سریع برین اون اتاق رو بررسی کنید الان صمدی میاد
#کپیممنوع رمان آنلاین میباشد❌
✨✨✨✨✨✨✨
✨@Sekans_Eshgh ✨
✨✨✨✨✨✨✨
🍀
🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀
عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_وپنجاه داشتم آروم آروم وارد خلسه ی خواب میشدم که دستی روی مو
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#سیصد_وپنجاه_ویک
آب دهنمو باصدا قورت دادم.. چشمام گرد شد و بهت زده نگاهش کردم.. ازدلم نگم که کارخونه ی قندوشکر به راه افتاده بود..
کیلو کیلو قندتوی دلم آب میشد و قلبم چنان ریتم گرفته بود که شک نداشتم صداشو اتاق بغل دست هم میشنید..
بالکنت گفتم:
_چ.. چ.. چی.. گفتی؟
_همون که شنیدی..
_اما من چیزی جز صدای اعتراف به تنفرت نشنیدم..
پوزخند زد..
دستشو کنار لبم کشید وگفت:
_اون واسه گذشته اس...
_اماتو...
قلب بی قرارم ایستاد!
باروشن شدن برق اتاق ترسیده عقب کشیدم و بابهت به فرشته که بانفرت روی سرمون ایستاده بود نگاه کردم..
_خوش میگذره صحرا خانم؟
_من.. من..
مهراد باصدای عصبی گفت؛
_اینجا چیکارمیکنی فرشته؟
_توایجا چیکارمیکنی مهراد؟ هان؟ ؟
بلندشد.. به عقب هولش داد وگفت:
_این دری وری هاچیه میگی؟
فرشته روبه من کرد ودادزد:
_کثافط کاری هاتو جمع کن برو جای دیگه.. یه دفعه بدبختش کردی دیگه بهت اجازه نمیدم افسارشو به دست بگیری..
خجالت نمیکشی شوهرداری چشمت دنبال بقیه اس؟
پای کثیفتو از زندگی من بکش بیرون وگرنه قلمش میکنم..
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
عشقدیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #210 مهران سریع سین زد و گفت _متوجه شدم پسره مشغول معرفی کردن م
🍀🌸🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀
🍀
#امواج_عشق
#211
من اینجا منتظرم حواستون به موبایلتون باشه
اگه اتفاقی افتاد بهتون خبر میدم
سری تکون دادیم و بدون اینکه کسی متوجه بشه به طرف سالن تاریک رفتیم
بعد از اینکه مسیر رو طی کردیم به حیاط پشتی رسیدیم
به اطراف نگاه کردیم و سری به اون اتاق که گوشه حیاط بود رفتیم
کنار در اتاق ایستادیم درش قفل بود
آرشام مشغول باز کردن قفل کرد
بعد از چند دقیقه کوتاه در رو باز کرد.....
داخل اتاق که شبیه انبار بود شدیم .....
همه جا تاریک بود .....
به طرف پریز برق رفتم و خواستم چراغ ها رو روشن کنم که آرشام گفت:
_نه نزن ......
متعجب بهش نگاه کردم وآروم گفتم :
_چرا؟
به کنار چراغ ها اشاره کرد و گفت:
#کپیممنوع رمان آنلاین میباشد❌
✨✨✨✨✨✨✨
✨@Sekans_Eshgh ✨
✨✨✨✨✨✨✨
🍀
🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀
عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_وپنجاه_ویک آب دهنمو باصدا قورت دادم.. چشمام گرد شد و بهت زد
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#سیصد_وپنجاه_ودو
باکوبیده شدن سیلی که توسط مهراد توی صورتش خورده بود صداشو بالاتر برد وشروع کرد به بدوبیراه گفتن..
اشک تو چشمم جمع شده بود..
ترسیده بودم..
خجالت میکشیدم..
داشتم خفه میشدم...
تحمل دیدن صحنه های روبه رومو نداشتم..
بلندشدم وقبل ازاینکه همه ی افراد خونه رو توی اتاق جمع کنه ازدر پشتی زدم بیرون..
بی هدف توی تاریکی شب میدویدم و به حرف های فرشته فکرمیکردم وگریه میکردم..
یعنی مهراد با اون.. یعنی ازسرنیازبامن.. نه نه.. مهراد گفت دوستم داره.. خودش گفت..!!
اونقدر دویدم که نفسم بند اومده بود..
دورتادورم درخت بود..
ای خدا.. تو این بیابون بی آب وعلف این درخت های ترسناک ازکجا پیداشون شد..
ترسیده بودم..
به پشت سرم نگاه کردم..
وای خدا.. تاریک بود..
اونقدر ترسیده بودم که شروع کردم بلندبلند گریه کردن..
به درخت نخلی که پشت سرم بود تکیه دادم و زیرلب آیت الکرسی میخوندم..
با دیدن سایه ای که به طرفم میومد باوحشت گفتم:
_کی اونجاست؟
سایه نزدیک ترشد..
دیگه نزدیک بود بمیرم از ترس..
شروع کردم به طرف صاحل دویدن سایه پشت سرم میومد..
هرچه تند تر میرفتم سرعت اونم بیشترمیشد..
به عقب برگشتم که ببینم کیه یه دفعه زیر پام خالی شد وافتادم توی آب..
جیغ کشیدم..
باصدای فریاد بلند مهراد بی اراده اسمشو صدا زدم..
_مهراد...
اومد توآب و آوردم بیرون..
ترسیده بود.. صداش میلرزید.. موهاش روی پیشونیش ریخته بود.. ازشدت ترس شونه هاش میلرزید...
_چرا پریدی تو آب؟ میخواستی چیکارکنی؟ هان؟ میخواستی خ. ودکشی کنی؟
_توبودی پشت سرم میومدی؟
_چی؟
_یکی پشت سرم بود... توبودی؟
_من نبودم.. واسه چی پریدی توآب؟
باگریه گفتم:
_ترسیده بودم..
محکم به خودش چسبوندم.. جفتمون میلرزیدیم
ازکـدام حفره ای در شب !
چنین ویرانی میبارد؟
کدام نجوای خاموش مردابی
حس آغوش ماه را !
از برکه میگیرد ؟
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
عشقدیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #211 من اینجا منتظرم حواستون به موبایلتون باشه اگه اتفاقی افتاد ب
🍀🌸🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀
🍀
#امواج_عشق
#212
_نگاه کن کنار چراغ ها یه لامپ ریز قرمز هست
اگه چراغ ها رو روشن کنیم.....
سریع یه خبر هشدار به یه دستگاهی که احیانا دست صمدی هست داده میشه
َآره حق با اون بود چرا من متوجه این موضوع نشده بودم؟
سری تکون دادم و حرفی نزدم .....
آرشام یه چراغ قوه از داخل ساک کوچکی که دستش بود در آورد و روشن کرد
از چیزی که میدیدم تعجب کردم
همه جا پر از بسته های سیاه رنگ بود
با همدیگه قدم برداشتیم
یکم جلوتر یک میز بزرگ بود.....
که روش وسایل هایی شبیه وسایل های آزمایشگاه بود
روی ترازوهای کوچک مقداری مواد بود
با آرشام به طرف میز رفتیم
آرشام یکم از پودر رو برداشت و بو کرد
رو بهش کردم و گفتم:_چیه
#کپیممنوع رمان آنلاین میباشد❌
✨✨✨✨✨✨✨
✨@Sekans_Eshgh ✨
✨✨✨✨✨✨✨
🍀
🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀
عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_وپنجاه_ودو باکوبیده شدن سیلی که توسط مهراد توی صورتش خورده ب
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#سیصد_وپنجاه_وسه
باد لعنتی به لباس های خیسم که میخورد روح از تنم پرمیکشید.. اونقدر سردم شده بودکه دندون هام روی هم بند نمیشدن..
کم کم به خودم اومدم وازش جداشدم..
_واسه چی اومدی دنبالم؟
_دروغ میگفت.. باورنکن..
_چی روباور نکنم؟ میخوای بگی پسر پیغمبری و...؟
_باهاش نبودم صحرا باورم کن..
_باورت کنم؟ مگه تو منوباورکردی؟ من به تو اعتماد ندارم وهیچوقت فراموش نمیکنم چه آدمی هستی..
دستشو روی لبم گذاشت ولب هاشو به گوشم نزدیک کرد وگفت:
_هیس.. باشه.. ازاینجا که رفتیم تو برو راه خودت ومن راه خودم... فقط امشبو سکوت کن..
تموم تنم میلرزید.. این دفعه از سرما نبود.. ازسردی جمله های آخر مهراد بود..
یه کم بعد بلند شدیم و به سمت عمارت برگشتیم..
انگار خیلی از عمارت دور شده بودیم چون هیچ اثری از عمارت نبود..
جفتمون ساکت بودیم..
انگار حرفی برای گفتن نداشتیم وفقط به کنار هم بودن نیاز داشتیم..
وسط راه بودیم که مهراد مسیرشو کج کرد وبه سمت جایی که به عمارت نمیرسید رفت..
_کجا میری؟
_نمیخوام برم عمارت...
_یعنی چی؟
_دنبالم بیا..
دوستم داره.. همین کافی بود واسه اعتماد مگه نه؟
باد به شدت به تن ولباس های خیسم میخورد و باتمام وجودم میلرزیدم..
دلم میخواست بغلم کنه اما انگار مهراد توی این دنیانبود..
انتهای کوچه به خونه ای که بین چندتا درخت پوشیده شده بود رسیدیم..
_اینجا کجاست؟
دررو باز کرد و گفت:
_اینجا روچند شب پیش پیدا کردم.. جای آرومیه واسه فکرکردن..
_من نمیام.. برمیگردم عمارت..
_نترس کاریت ندارم..
بدون برگشتن ونگاه کردن به پشت سرش رفت داخل ومنم مثل دورازجونم بز پشت سرش رفتم..
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
عشقدیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #212 _نگاه کن کنار چراغ ها یه لامپ ریز قرمز هست اگه چراغ ها رو روش
🍀🌸🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀
🍀
#امواج_عشق
#213
آرشام_نمیدونم ولی هر چی هست این مواد خلاف هست
و نوعی مواد مخدر حساب میشه
سری تکون دادم که دوباره ادامه داد:
_از داخل کیف دوربین رو بردار و از همه قسمت ها عکس بگیر
منم یکم از این مواد برمیدارم میدم به مهران
بده به رئیس آزمایش بگیرن و نتیجه رو بهمون بگن
ولی باید بفهمیم که با این مواد چیکار میکنن
یه دوربین خیلی ریز هم اون گوشه میزارم تا از کارشون سر در بیاریم
سری تکون دادم و دوربین رو برداشتم ریز به ریز از همه جا عکس گرفتم
آرشام هم بعد از اینکه از اون پودر برداشت
شروع به نصب دوربین کرد
حدود ۲۰ دقیقه گذشته بود که کارمون تموم شد
آرشام به طرفم اومد و دوربین رو از دستم گرفتم
همونطوری که دوربین رو تو کیفش میذاشت
یهو پیامی به گوشیش اومد
پیامک رو باز کرد و بعد از خوندن پیام سریع بهم نگاه کرد
با ترس گفتم:_چی شده ؟
#کپیممنوع رمان آنلاین میباشد❌
✨✨✨✨✨✨✨
✨@Sekans_Eshgh ✨
✨✨✨✨✨✨✨
🍀
🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀
عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_وپنجاه_وسه باد لعنتی به لباس های خیسم که میخورد روح از تنم پ
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#سیصد_وپنجاه_وچهار
وارد اتاق شدم.. یه اتاق حدودا 6متری بود جایی شبیه به نگهبانی..
تخت فلزی یک نفره گوشه ی اتاق بود فرش ماکارانی قهوه ای پرده کوچولویی که به پنجره کوچیک وصل شده بود بامزه اش کرده بود..
اتاقک جالبی بود..
با اینکه دروپیکرش باز بود وکسی توش نبود اما حسابی تمیز بود..
تنها بدی که داشت به شدت سرد بود..
شایدم بخاطر لباس های خیسم شدت سرمارو زیادی حس میکردم..
مهراد روی زمین پایین تخت نشست و جیبش فدک وسیگاری درآورد و بانگاهی زیرچشمی به من که همنطور ایستاده بودم سیگارشو روشن کرد ودودشو به سمت من فرستاد..
تودلم گفتم خاک توسرت کنن که هیچوقت عادت های مسخره و توخالیتو ترک نمیکنی!
بادست هام خودمو بغل کردم و بدون حرف کنار در نشستم..
ویییی خدا چقدر سرده آخه.. چه خبره روزا به اون داغی وشبا به این سردی!
یه کم که گذشت دیدم صدا از دیوار بیرون بیاد از مهرادبیرون نمیاد دیگه تحمل سرمارو نداشتم پس گفتم:
_میخوای تاصبح اینجا بشینی؟ من سردمه میخوام برگردم عمارت...
به تخت اشاره کرد وگفت:
_برواینجا بخواب گفتم که نمیخوام کسی رو ببینم..
_توبمون... من باید برم.. تنها که نیومدم تنها تصمیم بگیرم.. الان همه ناراحتم میشن...
سرشو تکون داد وپک عمیقی به سیگار زد وگفت:
_اوکی میتونی بری همین مسیرو مستقیم بری میرسی به عمارت..
چیییی؟؟ این الان گفت؟؟ میخواد تنهایی برگردم؟؟ اونم تواین برهوت.. عجب نامردیه!
باحرص سرمو به نشونه ی تایید تکون دادم وبلندشدم..
درروباز کردم وبادیدن تاریکی یاد اون سایه که دنبالم بود افتادم..
باترس آب دهنمو قورت دادم وروبه مهراد گفتم:
_تنها برم یعنی؟
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
عشقدیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #213 آرشام_نمیدونم ولی هر چی هست این مواد خلاف هست و نوعی مواد مخ
🍀🌸🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀
🍀
#امواج_عشق
#214
آرشام با لحن آرومی گفت:
_مهرانه میگه صمدی اومده این وقتی صمدی رو مشغول میکنه
چند نفر از زیر دست های صمدی میان این طرف
میگه سریع مخفی بشین نبینتتون
با ترس گفتم:
_حالا چیکار کنیم اگه بیان و ما رو ببینن چی میشه
آرشام سریع دستم رو گرفت....
و به یه گوشه ای که به هیچ جا دید نداشت برد
منو به دیوار تکیه داد خودش هم با فاصله کمی ایستاد
به زور نفس میکشیدم .....
تپش قلبم به شدت بالا رفته بود
به نیمرخش خیره شده بودم ......
آرشام هم به طرف در نگاه میکرد ......
تا ببینه کسی میاد یا نه ......
بعد چند دقیقه کوتاه دو نفر در رو باز کردن و وارد انبار شدن
#کپیممنوع رمان آنلاین میباشد❌
✨✨✨✨✨✨✨
✨@Sekans_Eshgh ✨
✨✨✨✨✨✨✨
🍀
🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀
عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_وپنجاه_وچهار وارد اتاق شدم.. یه اتاق حدودا 6متری بود جایی شب
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#سیصد_وپنجاه_وپنج
_یعنی تنها برم؟
بانیم نگاهی به من بالش روی تخت رو برداشت، زیرسرش انداخت و دراز کشید..
_ازمن اجازه میخوای؟
_معلومه که نه!
_درم پشت سرت ببند!!
بیشعورررررر نفهممم بی غیرتتت بوووق!!
نمیگه اگه اون سایه بازم بیوفته دنبالم سکته میکنم بی صحرا میشه..
مرتیکه ی... هرچی فکر کردم بهش لقب چی بدم به ذهنم نرسید شونه ای بالا انداختم وتصمیم گرفتم تا خود عمارت مثل اسب بدوم و به هیچی فکر نکنم..
درو محکم به هم کوبیدم و هنوز چند قدم برنداشته بودم که چنان ترسیدم 2پا داشتم 2تا دیگه قرض کردم و مسیر اومده رو برگشتم.. دروبازکردم و وارد اتاقک شدم.. با وحشت وچشمای گرد شده به درتکیه دادم که دیدم مهراد بانیش باز داره نگاهم میکنه..
حالا خوب میتونستم جای خالی رو پرکنم وبهش لقب مرتیکه ی بوفالو بدم..
باحرص نگاهش کردم وگفتم:
_عمدا میکنی آره؟
باچشمای شیطون به تخت اشاره کرد وگفت:
_هنوز یه دونه بالش اضافه داره
روتختی که شک داشتم تمیز باشه بهم چشمک میزد..
فکرخوبی بود اگه خودمو باهاش گرم میکردم..
باحرص خودمو به تخت رسوندم و روتختی رو روی سرم انداختم..
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
عشقدیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #214 آرشام با لحن آرومی گفت: _مهرانه میگه صمدی اومده این وقتی صمدی
🍀🌸🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀
🍀
#امواج_عشق
#215
یکی رو به اون یکی گفت:
_چرا در اینجا بازه؟ مگه آخرین بار در رو نبستی؟
پسره با تعجب گفت:
_فک کنم بسته بودم .......
+فک میکنی؟مردیکه دیوونه حواست رو جمع کن
اگه صمدی میدید بیچارمون میکرد.....
خوبه اول خودمون اومدیم
سریع دو تا جعبه بردار بریم ....
پسره سری تکون داد و دو تا جعبه برداشتن و رفتن
در رو بستن و صدای کلید ها نشون میداد که در رو قفل کردن
آرشام به طرفم چرخید.....
صدای نفس هاش صورتم رو نوازش میکرد
دلم میخواست زمان بایسته و من خیره بهش نگاه کنم
آرشام هم محو چشام شده بود .....
کم کم فاصله اش رو با هام کمتر و کمتر میکرد
#کپیممنوع رمان آنلاین میباشد❌
✨✨✨✨✨✨✨
✨@Sekans_Eshgh ✨
✨✨✨✨✨✨✨
🍀
🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀
عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_وپنجاه_وپنج _یعنی تنها برم؟ بانیم نگاهی به من بالش روی تخت ر
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#سیصد_وپنجاه_وشش
نمیدونم بخاطر سرما بود یاهیجان کنار مهراد بودن وبوی عطر لباس نم خورده اش که دندون هام روی هم بند نمیشدن و هرچقدر هم مثل جنین توخودم جمع میشد فایده ای نداشت..
دلم بی قراری میکرد انگار.. زیراون پتو آرام وقرار نداشتم.. دلم میخواست یه دل سیربهش نگاه کنم.. دلم نوازش ومحبت هاشو میخواست..
بالاخره بعداز کلی کلنجار پتورو کنار کشیدم و به مهراد نگاه کردم..
دستاشو زیر سرش گذاشته بود وبه سقف خیره شده بود..
باعجز اسمشو صدا زدم..
_مهراد؟
دلم آغوششو میخواست.. گور بابای دنیا و غرور های مسخره وبی رحمی که این همه ازهم دورمون میکردن.. به قول مهراد یه امشبو بیخیال همه چی میشم!
بدون حرف نگاهم کردو منتظر ادامه ی حرفم شد..
ای خدابگم این غرور گوربه گور شدتو چیکار کنه ازبس غد ویک دنده ای..
اما نه.. الان وقت این حرف هانیست.. خودمو لوس کردم و بانگاهی مظلوم گفتم:
_سردمه..
انگار متوجه منظورم شد.. خودشو یه کم کنار کشید ودستشو باز کرد وگفت:
_بیا...
ازخداخواسته مثل موجودی که اسمشو نمیگم بهش تیتاب نشون داده باشن رفتم وخودمو کنارش جاکردم..
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
عشقدیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #215 یکی رو به اون یکی گفت: _چرا در اینجا بازه؟ مگه آخرین بار در
🍀🌸🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀
🍀
#امواج_عشق
#216
انگار توان پس زدنش رو نداشتم ....
همونطوری بی حرکت بهش نگاه میکردم
فاصله اش با هام خیلی کم بود
خیره به لبام بود .....
که یهو اتفاقات های چند دقیقه پیش یادم افتاد
وای من چیکار میکردم ....
این مرتیکه بیشعور رو چند لحظه پیش داشت با یه دختر دیگه رو هم میریخت
اونم در حالی که بهم اعتراف کرده بود
گفته بود که دیوونه وار دوستم داره....
یهو خشم تو چشام هجوم برد....
با عصبانیت دستم رو روی سینه اش گذاشتم
هلش دادم .....
آرشام متعجب بهم نگاه میکرد ....
انگار ذهنش هنوز اتفاقات رو هضم نکرده بود
بعد چند دقیقه انگار متوجه شد و اخم کرد
#کپیممنوع رمان آنلاین میباشد❌
✨✨✨✨✨✨✨
✨@Sekans_Eshgh ✨
✨✨✨✨✨✨✨
🍀
🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀
❤️😍سلام سلام سورپراز داریم براتون بچه ها
وی آی پی #امواج_عشق راه اندازی شد😍😍
تو وی آی پی ۲۰۰ پارت جلو تر هستیم
و روزانه ۵ پارت براتون قرار میدیم
تا ۱ ماه آینده هم تو وی آی پی تموم میکنیم رمان رو
بدو تا دیر نشده🥹
برای دریافت وی آی پی مبلغ ۴۲ هزار تومن رو به شماره کارت زیر واریز کنید
6063731160771326مهدی محمد علی زاده بزنید رو کارت کپی میشه فیش واریزی رو به آیدی زیر بفرستید👇 @admin_part پارت اول رمان امواج عشق😌👇 https://eitaa.com/Sekans_Eshgh/24023
عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_وپنجاه_وشش نمیدونم بخاطر سرما بود یاهیجان کنار مهراد بودن وب
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#سیصد_وپنجاه_وهفت
همین که کنارش رفتم قلبم آروم گرفت..
آخ خدا...
چه لذتی داره گرمای وجود عشقت تو اوج سرما..
پتورو کشید روم ..
چند دقیقه نکشید که کم کم از اون حالت لرزیدن بیرون اومدم و گرم شدم..
نه اینکه کاملا گرمم بشه نه.. اما اونقدر از درون داغ شده بودم که دیگه سرما رو فراموش کنم..
چه گرمایی لذت بخش تراز هرم نفس های عشقت؟
به چشماش نگاه کردم.. دلم ریخت.. مگه از این تیله ها خوش رنگ ترهم بود؟ بخدا که برای من هیچ رنگی قشنگ تراز رنگ چشم هاش نبود..
باچشمامون جزبه جز صورت همو نگاه میکردیم .. نفس هاش تند شده بود و...
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
عشقدیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #216 انگار توان پس زدنش رو نداشتم .... همونطوری بی حرکت بهش نگاه م
🍀🌸🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀
🍀
#امواج_عشق
#217
بعد بدون هیچ حرفی به طرف در رفت
ساکش دستش بود .....
همه چیز لازم رو برداشته بودیم و عکس برداری کرده بودیم
آرشام دستاش رو به طرف دستگیره برد
هر چقدر تلاش کرد در باز نشد
دیگه نا امید شد و با کلافگی گفت:
_خدا لعنتشون کنه در رو قفل کردن
با ترس و لرز به طرف در رفتم و خر کاری کردم در باز نشد
اشک تو چشمام جمع شده بود...
حالا چیکار کنم ....
آرشام با تعجب به حرکاتم نگاه میکرد
احساس میکردم نفسم بالا نمیاد
به سختی نفس میکشیدم
دستام رو روی قفسه سینه ام گذاشتم و سعی کردم نفس بکشم
اشکام بی اراده از چشام سرازیر میشدن
#کپیممنوع رمان آنلاین میباشد❌
✨✨✨✨✨✨✨
✨@Sekans_Eshgh ✨
✨✨✨✨✨✨✨
🍀
🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀
عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_وپنجاه_وهفت همین که کنارش رفتم قلبم آروم گرفت.. آخ خدا... چه
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#سیصد_وپنجاه_وهشت
باتابش مستقیم نور خورشید به چشمم چشمامو باز کردم...
به ساعتم نگاه کردم وبادیدن عقربه ها که 8ونیم صبح رو نشون میداد باصدای بلند گفتم؛
_وای خاک به سرم شد خواب موندیم..
باشنیدن صدای بلندم ترسیده چشماشو به سختی باز کرد وگفت؛
_چی شده؟
_از پرواز جا موندیم.. حتما الان همه رو نگران وعصبی کردیم..
با آرامش درحالی که چشماشو می مالید گفت:
_نترس جا نموندیم..
_چی چی رو جانموندیم؟ بلیطمون ساعت 8 بوده!
دستمو کشید و به زور کشیدم و بازهم باهمون آرامش گفت:
_بلیط هارو من گرفتم ساعتشم 2بعدازظهره حالا میذاری بخوابیم یانه؟
وای خدایا شکرت..نفس عمیقی کشیدم.. اما دیگه اصلا روم نمیشد یک ثانیه دیگه هم کنارش بمونم..
باخجالت بلندشدم وگفتم:
_من برمیگردم عمارت..
بدون حرف فقط نگاهم کرد..
چشمامو ازش دزدیدم وسریع آماده شدم..
_میری؟
درحالی که به زمین نگاه میکردم گفتم:
_بهتره جدا جدا بریم نمیخوام....
میون حرفم پرید وگفت:
_اوکی میتونی بری..
بدون اینکه به پشت سرم نگاه کنم راه عمارت رو درپیش گرفتم و باقدم های بلند از اونجا دورشدم..
اما تمام حواسم توی اون اتاقک جامونده بود..
بافکرکردن ویادآوری دیشب قندتودلم آب میشد وهیجان به سراغم میومد..
قدم هامو تند تر کردم وشروع کردم به دویدن..
خدایا شکرت..
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
عشقدیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #217 بعد بدون هیچ حرفی به طرف در رفت ساکش دستش بود ..... همه چی
🍀🌸🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀
🍀
#امواج_عشق
#218
به دیوار تکیه دادم....
اراده کارهام دست خودم نبود
آرشام با ترس به طرفم دوید ،
بازوم رو گرفت و با چشمانی نگران گفت:
_پریا چت شد؟چرا اینطوری میکنی ؟
همونطوری که سعی میکردم نفس بکشم گفتم:
_فوبیای..فضای..بسته دارم...
اگه بفهمم در جایی بسته است ....
نمیتونم نفس بکشم... باید حواسم پرت بشه
گلوم رو چنگ میزدم تا بتونم نفس بکشم
آرشام موهام رو نوازش میکرد و سعی میکرد آرومم کنه
اما من وضعیتم بدتر میشد....
آرشام یهو لب هاش رو ،روی لبم گذاشت
بی حرکت ایستادم.......
نمیدونستم چیکار کنم......
#کپیممنوع رمان آنلاین میباشد❌
✨✨✨✨✨✨✨
✨@Sekans_Eshgh ✨
✨✨✨✨✨✨✨
🍀
🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀
عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_وپنجاه_وهشت باتابش مستقیم نور خورشید به چشمم چشمامو باز کردم
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#سیصد_وپنجاه_ونه
نمیدونم چقدر دیگه دویدم که خودمو جلوی در عمارت دیدم..
اما باید از در پشتی که به حیاط خلوت راه داشت وارد خونه میشدم..
اومدم برم سمت در پشتی که صدای عصبی آرشا باعث شد سرجام میخکوب بشم..
_هیچ معلوم هست کجا غیبت زده؟؟
باچشمای گرد شده به سمتش برگشتم وبا من من سلام کردم..
_سلام.. من.. من همین دورو برا..
اومد نزدیکم..
اخم کرده بود.. انگار خیلی عصبی بود..
_اصلا معلومه داری چیکار میکنی؟ میدونی آقا میثم ازدیشب خون منو توی شیشه ریخته که دختر مردم امانت بود وفلان بود؟؟؟؟؟
_معذرت میخوام..
_بامعذرت خواهی جنابعالی چیزی درست نمیشه از کنار من تکون نمیخوری تا برگردیم تهران اونوقت هرکاری خواستی بکن!
میدونستم میثم چه اخلاق تند و تلخی داره.. خجالت زده دنبالش راه افتادم..
سمانه با دیدنم با خوشحالی اومد وبغلم کرد..
_کجایی آخه تو؟ نمیگی من سکته میکنم؟
باچشم دنبال فرشته میگشتم اما با برج زهرماری به نام آقا میثم روبرو شدم!
_چطوری صحرا خانم؟ خوش میگذره؟
باتعنه حرف میزد..
سرمو پایین انداختم وسلام کردم!
اومدم توضیح بدم که بردیا و کاظمی و چندمرد دیگه به سمتمون اومدن..
میثم گفت:
_حرف هامون بمونه واسه بعد.. تابرمیگردم آماده باشید ورفت..
بردیا با دیدنم لبخند زد وصبح بخیرگفت..
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
عشقدیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #218 به دیوار تکیه دادم.... اراده کارهام دست خودم نبود آرشام با
🍀🌸🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀
🍀
#امواج_عشق
#219
ناخودآگاه چشم هام رو بستم .....
حواسم پرت شده بود و میتونستم نفس بکشم
نمیدونستم چیکار کنم.....
آرشام لبام رو میبوسید
وقتی نفس کم اورد پیشونیش رو ،روی پیشونیم گذاشت.......
و ناخودآگاه لبخند زد
مات و مبهوت بهش نگاه میکردم
من چقدر دیوونه بودم......
پسره هوس باز رو اجازه دادم ازم سو استفاده کنه
دوباره اشک تو چشام حلقه زد
اشکام بی وقفه از چشام سرازیر میشدن
آرشام ازم دور شد هول نگام کرد....
دستاش رو روی صورتم گذاشت
اینکارش تلنگری بود که به خودم بیام
با دستای لرزان هولش دادم ......
#کپیممنوع رمان آنلاین میباشد❌
✨✨✨✨✨✨✨
✨@Sekans_Eshgh ✨
✨✨✨✨✨✨✨
🍀
🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀
عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_وپنجاه_ونه نمیدونم چقدر دیگه دویدم که خودمو جلوی در عمارت دی
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#سیصد_وشصت
_صبح شماهم بخیر..
_حتی بدون آرایش هم زیبایی خیره کننده ای دارید بانو!
اومدم جواب بدم که آرشا بجای من جواب داد؛
_نظر لطف شماست بردیا جان..
سمانه دستمو گرفت وگفت:
_اگه اجازه بدید من وصحرا میریم واسه ظهر آماده بشیم!
بی حوصله دنبالش راه افتادم و قبل از رفتن بی توجه به اخم های آرشا لبخندی دندون نما بهش زدم وگفتم:
_اخم نکن دیگه مهربون..
چشم غره ای بهم رفت که سریع نگاهمو دزدیدم وبا سمانه رفتم..
_میدونستم بامهرادی اما به کسی لو ندادم..
_فرشته کجاست؟
_بااون قشرقی که دیشب به پا کرد قرص خواب انداختیم توحلقش که خفه خون بگیره الانم مثل خرس خوابیده!
_دیشب چی شد؟
درحالی که ابروهاشو بالا وپایین مینداخت گفت؛
_اینو من باید ازتو بپرسم!
_سمانه لطفا.. بهم بگو دیشب بعداز رفتن من چه اتفاقی افتاد..
_هیچی بابا.. قبل ازاینکه عفریته خانم آبرومونو ببره میثم خفه اش کرد اونقدر عصبی بود که منم ازش حساب بردم!
_حالا چطور توچشماش نگاه کنم..
_اون باید خجالت بکشه نه تو! یادت نره مهراد شوهرت بوده!
حالا بگو دیشب چی شد که اون مقلطه رو به پاکرد؟
_منو مهرادو باهم دید!
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
عشقدیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #219 ناخودآگاه چشم هام رو بستم ..... حواسم پرت شده بود و میتونستم
🍀🌸🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀
🍀
#امواج_عشق
#220
اما از جاش تکون نخورد و با ناراحتی گفت:
_چی شد؟ پریا اگه بهم حسی نداری من معذرت میخوام
فک میکردم دوستم داری......
وقتی گفتی باید حواست پرت بشه چیزی به ذهنم نرسید
عصبانیت تو چشام موج میزد .......
با مشت به سینه اش ضربه زدم و با گریه میگفتم :
_تو یه لاشی بی همه چیز هستی ،
این حرفا رو هر روز به یکی میزنی
چه جوری به خودت اجازه میدی از من سواستفاده کنی؟
منی که تا حالا به هیچ پسری فک نکردم
چه برسه به این لاشی بازی ها
آشغال تر ازتو بازم خودتی
همونطوری به قفسه سینه اش ضربه میزدم
چشای آرشام هم پر اشک بود
با صدای اندوهگین گفت:
#کپیممنوع رمان آنلاین میباشد❌
✨✨✨✨✨✨✨
✨@Sekans_Eshgh ✨
✨✨✨✨✨✨✨
🍀
🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀
عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_وشصت _صبح شماهم بخیر.. _حتی بدون آرایش هم زیبایی خیره کننده
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#سیصد_وشصت_ویک
باصدای بلند گفت:
_چــــــــــی؟؟؟ الکی؟؟؟
_هیس .. واقعی!
_منو بگو فکرمیکردم دعواتون شده باز! شبم باهم بودین؟
نباید که همه چی رو عمومی میکردم..
_نه بعداز دیشب ندیدمش!
_وا؟؟؟ پس مهراد کجاست؟ وقتی اومدیم مهراد ازخونه زد بیرون!
_اما پیش من نبوده..
_خاک به سرم.. نکنه خودکشی کرده پسرمردم!
_فکرنکنم..
چشماشو ریز کرد وچپ چپ نگاهم کرد...
واسه عوض کردن بحث رفتم سراغ چمدونم و گفتم:
_باید قبل رفتن دوش بگیرم توهم میخوای حموم بری؟ لباس هاتو جمع کردی؟؟
_بله لباس هامو جمع کردم اصلانم متوجه نشدم بحثو عوض کردی! راحت باش!
خندیدم وبا برداشتن حوله ام وارد حموم شدم وگفتم:
_زود برمیگردم!
چون عجله داشتم وان رو پر نکردم و ازش دوش استفاده کردم..
ده دقیقه ای دوش گرفتم واومدم بیرون..
سمانه نبود.. انگار رفته بود توی اتاقش..
لباس های مرتب پوشیدم و موهامو سشوار کشیدم..
ساعت 10 شده بود ومهراد هنوز نیومده بود.. شایدم اومده..
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥