#دشمن_شناسی
#راوی_برادر_گرامی
#شهید_دفاع_مقدس
#علی_فصیحی
زمانی که منافقین کوردل بسیار فعال بودند و پشت سرهم داشتند داغ بر دل ملت می گذاشتند و شخصیتهای مهم مملکتی را ترور می کردند علی به همراه بسیجیان در روستای دستجرد یک ایست بازرسی گذاشته بودند. و شب ها تا صبح در این ایست بازرسی ها خدمت می کردند. علی شب ها که به منزل می آمد با خودش اسلحه ام۱ و ژ۳
می آورد. ما هم از روی کنجکاوی و بازیگوشی می رفتم اسلحه ها را بر می داشتیم و کمی بازی می کردیم. مثلا نقش یک بسیجی را بازی می کردیم که اسلحه دارد و نگهبانی می دهد. علی هم به ما تذکر می داد که دست نزنید خطرناک است. بچه های قدیم بسیار پشتکار داشتند و محکم پای آرمانهای انقلاب نو پای ایران اسلامی ایستاده بودند و در خط ولایت حرکت می کردند. علی در بسیج به بسیجی های تازه وارد آموزش باز و بست کردن اسلحه ها را آموزش می داد. علی قدرت تشخیص بسیار خوبی از دشمن شناسی داشت زمانی که بنی صدر می خواست رئیس جمهور شود با اینکه نزدیک پانزده سالش بیشتر نبود ولی به همه می گفت به این بنی صدر رای ندهید این منافق است. من این بنی صدر را می شناسم. علی بینش و بصیرت داشت و قدرت دشمن شناسی داشت و فرق بین دوست و دشمن را می دانست و به وقت هم روشنگری می کرد تا مردم را آگاه کند. اما متاسفانه کسی اهمیت نداد و بنی صدر رئیس جمهور شد و کلی خیانت کرد و بعد هم پا به فرار گذاشت.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
#عکس_شاه_و_فرح
#راوی_برادر_گرامی
#شهید_دفاع_مقدس
#رضا_ابراهیم_زاده
اوایل بهمن ماه ۱۳۵۷ بود، هوا سرد بود و هنوز انقلاب به پیروزی نرسیده بود، ما پای کرسی نشسته بودیم که یک دفعه دیدیم یکی از همسایه ها بنام آشیخ عباسعلی سراسیمه وارد منزلمان شد و صدا زد حسین آقا زود بیا که برادرت رضا الانکه ماشین این راننده ورزنه ای را به آتش بکشد. من سریع از جا بلند شدم و دوان دوان بسمت کوچه دویدم که ببینم ماجرا از چه قرار است که دیدم دعوا خاتمه پیدا کرده است. سوال کردم چه شده است؟ گفتند: راننده این ماشین باری از ورزنه به اینجا آمده است که با همکارانش (راننده های دستجردی) بگوید من یک بار پیدا کردم ببریم جیرفت و از آن طرف هم بار بزنیم و برگردیم. اما راننده تا از ماشین پیاده شد رضا چشمش به عکس شاه و فرح افتاد که در تودوزی درب ماشین بود، رفت جلو و به راننده گفت: آقا این عکس شاه و فرح و از توی در ماشینت در بیار و پاره کن دور بریز ! راننده رضا را هول داد و گفت: برو بابا تو دوزی ماشینم خراب می شود. رضا هم که دید راننده حرفش را گوش نمی دهد رفت. حالا که برگشته است یک پیت بنزین دستش گرفته و آمده است تا این ماشین را به آتش بکشد. رضا پولی نداشت که بنزین بخرد برای همین رفته بود کمی گندم از خانه برداشته بود و برده بود با آن یک چهار لیتری بنزین خریده بود. (آن زمان بنزین لیتری پنج زار بود) و برمی گردد و به راننده هشدار می دهد که اگر عکس شاه و فرح و از ماشینت بیرون نندازی ماشینت را به آتش می کشم. راننده که سخت مقاومت می کرده است مردم به او می گویند: ببین این پسر یک بچه یتیم است و پدر ندارد. خانواده اش زیر خط فقر هستند و اگر ماشینت را آتش بزند نمی توانی از دستش شکایت کنی و از خانواده اش خسارت بگیری چون ندارند برایت جبران کنند تازه باید دوتا نان هم بخری ببری منزلشان تحویل بدهی. این هم که بچه سال است و دولت نمی تواند او را محکوم کند. پا حساب شیطنت بچگی اش می گذارند. حرفش را گوش بده تا کار دستت نداده است و این عکس و در بیار تا دست از سرت بردارد. آن راننده هم مجبور می شود با تیغ روکش درب ماشینش را بِبُرَد و عکس شاه و فرح را بیرون بیاورد. و ما آن روز روحیه فوق العاده انقلابی رضا را به چشم دیدیم. رضا بسیار شجاع و با بصیرت و با غیرت بود.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
#به_سوی_لبنان
#راوی_برادر_گرامی
#شهید_دفاع_مقدس
#رضا_فصیحی
سال 1361 رضا همزمان با فعاليت در کسب و کار در بسیج هم فعالیت می کرد. او به تازگي کارگاه خياطي راه انداخته بود که یک شب که به پادگان امام حسین "علیه السلام" رفته بود از ان جا با خانه تماس گرفت و گفت که قرار است يک شب بعد راهي لبنان شوند. همه با شنیدن این خبر تعجب کرديم و در حقيقت غافلگير شديم. فردای آن شب براي بدرقه رضا راهي به پادگان شديم. راستش را بخواهيد از او خواستیم اگر می شود انصراف دهد اما دلسوزیها و نصایح ما فايده نداشت چرا که رضا راهش را خوب شناخته بود و در این راه بسیار مصمم و ثابت قدم بود.با اینکه کشور درگير جنگ بود اما بنا به مصلحت جمهوری اسلامی با عده ای از دوستان و همرزمانش در مرداد ماه سال ۱۳۶۱ به لبنان اعزام شدند. و پس از اعزام به لبنان هفت ماه در بعلبک لبنان بودند و در حزب الله لبنان خدمت می کردند و شهید فصیحی کنار خدمت صادقانه ای که داشت درس فقه را هم می خواند و فقط ماهی یک بار نامه ای برای خانواده می فرستاد تا خبر سلامتیش را اطلاع دهد. و پس از هفت ماه در اسفند ماه همان سال به ایران بازگشت. زمانی که به ایران آمد علامت سوالی در چشمان همه اهل منزل نمایان شد؟! چرا که آقارضا در طی هفت ماهی که به لبنان رفته بود محاسن صورتش را کوتاه نکرده بود و بسیار ریشهایش بلند شده بود. وقتی از او علت را جویا شدیم؛ گفت: در لبنان مومنین ریش می گذارند و هر چه مومن تر باشند ریششان بلندتر می باشد. و راست می گفت فردی بنام ابوشریف آن زمان به ایران می آمد او نیز ریشهای بلندی داشت.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
#کار_در_کارگاه_خیاطی
#راوی_برادر_گرامی
#شهیددفاع_مقدس
#رضا_فصیحی
شهید رضافصیحی تا ۱۹ سالگی پس از مدتی کار در کارگاه خیاطی پیشرفت کرد و مدیریت داخلی کارگاه را به دست گرفت و شهید قاسمعلی حیدری که چند سالی از شهید رضا فصیحی کوچکتر بود از روستای دستجرد برای کار به تهران آمده بود و با معرفی برادرش در کارگاه خیاطی که شهید رضا فصیحی کار می کرد او نیز مشغول به کار شد. و هر دو شهید باهم همکار شدند.
#افتتاح_کارگاه_خیاطی
شهید رضافصیحی در سن بیست سالگی تصمیم می گیرد که مستقل شود و یک کارگاه خیاطی با کمک برادرانش افتتاح نمود و برای کارگاه خیاطی شش عدد چرخ پیشرفته خیاطی و ده تن پارچه خریداری نمود. و با پیشنهاد خانواده قرار بود به خواستگاری برود و با یک خانواده تاجر وصلت کند. و بخاطر اینکه شهید فصیحی همه چیز تمام بود از نظر اخلاق و پشتکار و ایمان و چهره ی زیبایی که داشت خانواده ی دختر نیز مشتاق این وصلت بودند و ایشان را خیلی قبول داشتند. تمام زمینه های پیش رفت و ترقی برای آینده اش مهیا شده بود. اما به یکباره شهید فصیحی با ثبتنام در بسیج دگرگون شد و زندگی اش در مسیر دیگری قرار گرفت.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
#سری_در_راه_خدا
#راوی_برادر_گرامی
#شهید_دفاع_مقدس
#رضا_ابراهیم_زاده
یکسال یکی از نمایندگان مجلس به منزل ما آمده بود. از مادرم سوال کرد مادر اگر کاری دارید یا چیزی نیاز دارید بفرمایید تا انجام شود؟ مادرم گفت: چه چیزی می خواهم!؟ ماشین ؟ خانه ؟ پسرم ! من سری که در راه خدا دادم پس نمی گیرم. من بچه ام را در راه خدا ندادم که بیایم چیزی از شما طلب کنم. آن نماینده مجلس اشک از چشمانش جاری شد. و در برابر عظمت روح بلند مادرم که مادر شهید مظلومی بود حرفی نداشت که بزند.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
#فعالیتهای_انقلابی
#راوی_برادر_گرامی
#شهید_دفاع_مقدس
#رضا_ابراهیم_زاده
رضا عاشق امام خمینی رحمت الله علیه بود و در مقابل از شاه متنفر بود. هر زمان که نام امام را می شنید برای سلامتیش صلوات می فرستاد. قبل از پیروزی انقلاب هر روز در روستا تظاهرت بود. رضا با اینکه کم سن و سال بود و تقریبا ده الی دوازده ساله بود اما در کارهای انقلابی هم بسیار فعال بود و همیشه در تظاهراتها هم شرکت می کرد. زمانی که امام از تبعید به ایران بازگشت یک آقا حسن نامی بود که معلم مدرسه بود یک تلویزیون سیاه و سفید داشت که آورده بود توی حسینیه محله امان گذاشته بود و چون قدیم برق شهری نداشتیم تلویزیون را بوسیله موتور برق روشن کرده بود تا مردم از طریق این تلویزیون لحظه ورود امام را تماشا کنند. من و رضا هم به حسینیه رفته بودیم تا در شادی آمدن امام سهمی داشته باشیم. یادم است آن سال تمام دستجردیهای مقیم تهران هم بازار را تعطیل کرده بودند و به دستجرد آمده بودند و تا عید نوروز در دستجرد ماندند.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
#چشمان_منتظر
#راوی_برادر_گرامی
#شهید_دفاع_مقدس
#علی_فصیحی
علی در اول اسفند ماه ۱۳۶۰ بود که در تنگه چزابه به شهادت رسید. همرزمان علی تعریف می کردند. جنگ سختی در گرفته بود علی در حین خدمت اول مجروح شد و تا چند ساعت بعد هم زنده بود ولی وقتی که دشمن پیش روی کرد تمام مجروحین را به شهادت رساند و چون آن قسمت به دست دشمن افتاده بود تا سه ماه بعد نمی شد که پیکر پاک شهدا را به عقب منتقل کنیم. و خدا می داند در آن مدت سه ماه که خانواده ی ما از علی بی خبر بودند چقدر پدر و مادرم سختی کشیدند. گاهی خبر می آوردند علی مجروح شده است و در بیمارستانی در مشهد بستری است. یا می گفتند: یک نفر به اسم فصیحی در بیمارستان شیراز است ولی نام کوچک ان را نمی دانیم چیست باید بروید ببینید. یا می گفتند: احتمالا اسیر شده است. پدرم در آن سه ماه به شهرهای مختلف سفر می کرد تا شاید علی را پیدا کند. چقدر مادرم نذر و نیاز می کرد. تا خدا فرزندش را برگرداند و خبری از علی بدستش برسد. خیلی چشم به راهی سخت است. ما کلمه ی انتظار را به معنای واقعی اش در آن سه ماه تا حدودی درک کردیم و همیشه می گفتیم خدا به داد آنانی برسد که برای همیشه چشم به راه عزیزانشان ماندند و جاویدالاثر گشتند. علی زمانی که شهید شد هنوز لشکر امام حسین "علیه السلام" هم شکل نگرفته بود.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
#خصوصیات_بارز
#راوی_برادر_گرامی
#شهید_دفاع_مقدس
#نجاتعلی_ایوبی
برادرم خصوصیات بارز اخلاقی زیادی داشت و مهمترینش شجاع بودن ،خوش اخلاقی و به دنبال تکلیف الهی ، مبارز و مجاهد در راه خدا، فردی با بصیرت و آگاه و خوش سیرت و خوش چهره بود.
#خواب_شهادت
یادم هست چون من در گردان مسئولیت داشتم به ایشان یک روز قبل از حرکت به سوی منطقه عملیاتی (عصر) گفتم: شما در موقعیت گردان بمان چرا که هم خودش و هم بچه های دسته ۲ گردان عمارخواب شهادت وی را دیده بودند و به من گفتند: که برادرت شهید می شود و همان اتفاق هم افتاد و وقتی به وی گفتم، گفت: من یادگاری از خودم دارم (یعنی من چهارتا بچه دارم که یادگاری های من هستند) شما که بچه نداری بمانید.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
#تولد_و_نوجوانی
#راوی_برادر_گرامی
#شهید_دفاع_مقدس
#سردار_رضا_میرکمالی
ایشان در تاریخ ۶ اسفند ۱۳۴۱ در جنوب تهران محله ۱۷ شهریور جنوبی در خانواده خانوادهای مذهبی چشم به جهان گشود و تا مقطع تحصیلی دیپلم ادامه تحصیل داد و از همان ابتدا به فعالیتهای مذهبی ورزشی پرداخت و همزمان با شروع خروش مردم بر ضد رژیم سفاک پهلوی او نیز به صف مبارزین پیوست و تا جایی پیش رفت که از سوی ساواک تحت تعقیب قرار گرفت ایشان همزمان با کمک دوستان برای کمک به نیازمندان به صورت شبانه و نامحسوس اقدام نمودند و حتی بعد از انقلاب و پیوستن به خیل عزیزان سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بخشی از حقوق خود را صرف کمک به نیازمندان میکرد. ایشان همچنین در زمینه ورزش به ورزشهای کاراته و جودو و دفاع شخصی و سلاح سرد مبادرت ورزید و تا درجه عالی به این ورزشها ادامه داد و این علوم ورزشی را به دیگران میآموخت.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
#دوران_جوانی
#راوی_برادر_گرامی
#شهید_دفاع_مقدس
#سردار_رضا_میرکمالی
در دوران جوانی نیز به فعالیتهایی نظیر تاسیس هیئت عزاداری و مداحی و جلسات تربیت و قرآنی نیز مبادرت ورزید و با توجه به علاقه ایشان و اینکه پاسداری از انقلاب را وظیفه هر فرد آزاده میدانست به استخدام سپاه پاسداران درآمد و در لشکر ۲۷ محمد رسول الله "صلی الله علیه و آله و سلم" تهران مشغول به خدمت شد.
#ارادت_به_اهل_بیت علیهم السلام
این شهید بزرگوار علاقه وصف ناپذیری به مولای متقیان حضرت علی "علیه السلام" داشت و ذکر مولا علی علیه السلام یکسره ورد زبانشان بود و مزد این ارادت خود را گرفت به طوری که پیکر ایشان بعد از حدود مدت ۱۰ سال گمنامی در شب شهادت این امام بزرگوار تفحص و به میهن بازگشت.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
#مسجد_بازارحضرتی
#راوی_برادر_گرامی
#شهید_دفاع_مقدس
#قاسمعلی_حیدری
شهید قاسمعلی حیدری همیشه برای نماز به مسجد حضرت اباالفضل "سلام الله علیها" بازار حضرتی تهران می رفت. و در آنجا هم یک دفترچه وام قرض الحسنه به نیت ثوابش باز کرده بود. و بعد از شهادتش نیز به ما گفتندکه شهیدتان اینجا حساب قرض الحسنه دارد.
#یقین_به_شهادت
بار آخر که ما برادرم قاسمعلی را برای اعزام به جبهه بدرقه می کردیم به مادرم گفت: دیگر انتظار برگشت مرا نداشته باشید و من می دانم که این دفعه بازگشتی نخواهم نداشت و خودم هم دوست ندارم برگردم.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
#فسخ_اجاره_نامه
#راوی_برادر_گرامی
#شهید_دفاع_مقدس
#رضا_فصیحی
قبل از اینکه شهید رضا فصیحی به لبنان برود کارگاه خیاطی که با کمک همدیگر برایش اجاره کرده بودیم را به عشق خدمت به اسلام رها کرد و به لبنان رفت. زمانی که از ایشان پرسیدیم حالا که رفتی ما با این کارگاه خیاطی چه کنیم؟! در جواب گفت: هرچقدر اجاره اش می شود پرداخت کنید و تمام وسائلی که خریداری کردید پس بفروشید و حساب و کتاب مرا بر روی قالب یخ بنویسید تا هر وقت توانستم به شما پرداخت کنم. منظورش این بود که به اهل خانواده بفهماند من راهم را پیدا کردم و دیگر حاضر نیستم در خیاطی کار کنم. و من راه جهاد و شهادت را انتخاب کردم. شهید رضا فصیحی با اینکه زندگی به او روی خوش نشان می داد و اهل خانواده بهترین حامی او از همه لحاظ بودند و همه ی امکانات پیشرفتش مهیا بود اما چشم بر روی همه ی ظواهر دنیا بست و پشت پا به همه تعلقاتش زد و فقط خدا را می دید و دیگر هیچ چیز روح بیقرارش را آرام نمی کرد و به سر منزل مقصود هم رسید و با خدا همه چیز را معامله کرد و تجارتی عظیم نمود. و در این راه نیز پیروز و سربلند گشت.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398