eitaa logo
حفظ آثار شهدای دستجرد
566 دنبال‌کننده
24.5هزار عکس
5.7هزار ویدیو
47 فایل
این کانال برای حفظ آثار و روایات و اطلاع رسانی از مراسمات و برنامه های فرهنگی شهدای دستجرد جرقویه اصفهان ایجاد گردید خادم کانال شهدا @Aalmas_shohada لینک پیج حفظ آثارشهدای دستجرد در روبینو https://rubika.ir/almas1397f
مشاهده در ایتا
دانلود
زمانی که منافقین کوردل بسیار فعال بودند و پشت سرهم داشتند داغ بر دل ملت می گذاشتند و شخصیتهای مهم مملکتی را ترور می کردند علی به همراه بسیجیان در روستای دستجرد یک ایست بازرسی گذاشته بودند. و شب ها تا صبح در این ایست بازرسی ها خدمت می کردند. علی شب ها که به منزل می آمد با خودش اسلحه ام۱ و ژ۳ می آورد. ما هم از روی کنجکاوی و بازیگوشی می رفتم اسلحه ها را بر می داشتیم و کمی بازی می کردیم. مثلا نقش یک بسیجی را بازی می کردیم که اسلحه دارد و نگهبانی می دهد. علی هم به ما تذکر می داد که دست نزنید خطرناک است. بچه های قدیم بسیار پشتکار داشتند و محکم پای آرمانهای انقلاب نو پای ایران اسلامی ایستاده بودند و در خط ولایت حرکت می کردند. علی در بسیج به بسیجی های تازه وارد آموزش باز و بست کردن اسلحه ها را آموزش می داد. علی قدرت تشخیص بسیار خوبی از دشمن شناسی داشت زمانی که بنی صدر می خواست رئیس جمهور شود با اینکه نزدیک پانزده سالش بیشتر نبود ولی به همه می گفت به این بنی صدر رای ندهید این منافق است. من این بنی صدر را می شناسم. علی بینش و بصیرت داشت و قدرت دشمن شناسی داشت و فرق بین دوست و دشمن را می دانست و به وقت هم روشنگری می کرد تا مردم را آگاه کند. اما متاسفانه کسی اهمیت نداد و بنی صدر رئیس جمهور شد و کلی خیانت کرد و بعد هم پا به فرار گذاشت. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
اوایل بهمن ماه ۱۳۵۷ بود، هوا سرد بود و هنوز انقلاب به پیروزی نرسیده بود، ما پای کرسی نشسته بودیم که یک دفعه دیدیم یکی از همسایه ها بنام‌ آشیخ عباسعلی سراسیمه وارد منزلمان شد و صدا زد حسین آقا زود بیا که برادرت رضا الانکه ماشین این راننده ورزنه ای را به آتش بکشد. من سریع از جا بلند شدم و دوان دوان بسمت کوچه دویدم که ببینم ماجرا از چه قرار است که دیدم دعوا خاتمه پیدا کرده است. سوال کردم چه شده است؟ گفتند: راننده این ماشین باری از ورزنه به اینجا آمده است که با همکارانش (راننده های دستجردی) بگوید من یک بار پیدا کردم ببریم‌ جیرفت و از آن طرف هم بار بزنیم و برگردیم. اما راننده تا از ماشین پیاده شد رضا چشمش به عکس شاه و فرح افتاد که در تودوزی درب ماشین بود، رفت جلو و به راننده گفت: آقا این عکس شاه و فرح و از توی در ماشینت در بیار و پاره کن دور بریز ! راننده رضا را هول داد و گفت: برو بابا تو دوزی ماشینم خراب می شود. رضا هم که دید راننده حرفش را گوش نمی دهد رفت. حالا که برگشته است یک پیت بنزین دستش گرفته و آمده است تا این ماشین را به آتش بکشد. رضا پولی نداشت که بنزین بخرد برای همین رفته بود کمی گندم از خانه برداشته بود و برده بود با آن یک چهار لیتری بنزین خریده بود. (آن زمان بنزین لیتری پنج زار بود) و برمی گردد و به راننده هشدار می دهد که اگر عکس شاه و فرح و از ماشینت بیرون نندازی ماشینت را به آتش می کشم. راننده که سخت مقاومت می کرده است مردم به او می گویند: ببین این پسر یک بچه یتیم است و پدر ندارد. خانواده اش زیر خط فقر هستند و اگر ماشینت را آتش بزند نمی توانی از دستش شکایت کنی و از خانواده اش خسارت بگیری چون ندارند برایت جبران کنند تازه باید دوتا نان هم بخری ببری منزلشان تحویل بدهی. این هم که بچه سال است و دولت نمی تواند او را محکوم کند. پا حساب شیطنت بچگی اش می گذارند. حرفش را گوش بده تا کار دستت نداده است و این عکس و در بیار تا دست از سرت بردارد. آن راننده هم مجبور می شود با تیغ روکش درب ماشینش را بِبُرَد و عکس شاه و فرح را بیرون بیاورد. و ما آن روز روحیه فوق العاده انقلابی رضا را به چشم دیدیم. رضا بسیار شجاع و با بصیرت و با غیرت بود. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
سال 1361 رضا همزمان با فعاليت در کسب و کار در بسیج هم فعالیت می کرد. او به تازگي کارگاه خياطي راه انداخته بود که یک شب که به پادگان امام حسین "علیه السلام" رفته بود از ان جا با خانه تماس گرفت و گفت که قرار است يک شب بعد راهي لبنان شوند. همه با شنیدن این خبر تعجب کرديم و در حقيقت غافلگير شديم. فردای آن شب  براي بدرقه رضا راهي به پادگان شديم. راستش را بخواهيد از او خواستیم اگر می شود انصراف دهد اما  دلسوزیها و نصایح ما فايده نداشت چرا که رضا راهش را خوب شناخته بود و در این راه بسیار مصمم و ثابت قدم بود.با اینکه کشور درگير جنگ بود اما بنا به مصلحت جمهوری اسلامی با عده ای از دوستان و همرزمانش در مرداد ماه سال ۱۳۶۱ به لبنان اعزام شدند. و پس از اعزام به لبنان هفت ماه در بعلبک لبنان بودند و در حزب الله لبنان خدمت می کردند و شهید فصیحی کنار خدمت صادقانه ای که داشت درس فقه را هم می خواند و فقط ماهی یک بار نامه ای برای خانواده می فرستاد تا خبر سلامتیش را اطلاع دهد. و پس از هفت ماه در اسفند ماه همان سال به ایران بازگشت. زمانی که به ایران آمد علامت سوالی در چشمان همه اهل منزل نمایان شد؟! چرا که آقارضا در طی هفت ماهی که به لبنان رفته بود محاسن صورتش را کوتاه نکرده بود و بسیار ریشهایش بلند شده بود. وقتی از او علت را جویا شدیم؛ گفت: در لبنان مومنین ریش می گذارند و هر چه مومن تر باشند ریششان بلندتر می باشد. و راست می گفت فردی بنام ابوشریف آن زمان به ایران می آمد او نیز ریشهای بلندی داشت. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
شهید رضافصیحی تا ۱۹ سالگی پس از مدتی کار در کارگاه خیاطی پیشرفت کرد و مدیریت داخلی کارگاه را به دست گرفت و شهید قاسمعلی حیدری که چند سالی از شهید رضا فصیحی کوچکتر بود از روستای دستجرد برای کار به تهران آمده بود و با معرفی برادرش در کارگاه خیاطی که شهید رضا فصیحی کار می کرد او نیز مشغول به کار شد. و هر دو شهید باهم همکار شدند. شهید رضافصیحی در سن بیست سالگی تصمیم می گیرد که مستقل شود و یک کارگاه خیاطی با کمک برادرانش افتتاح نمود و برای کارگاه خیاطی شش عدد چرخ پیشرفته خیاطی و ده تن پارچه خریداری نمود. و با پیشنهاد خانواده قرار بود به خواستگاری برود و با یک خانواده تاجر وصلت کند. و بخاطر اینکه شهید فصیحی همه چیز تمام بود از نظر اخلاق و پشتکار و ایمان و چهره ی زیبایی که داشت خانواده ی دختر نیز مشتاق این وصلت بودند و ایشان را خیلی قبول داشتند. تمام زمینه های پیش رفت و ترقی برای آینده اش مهیا شده بود. اما به یکباره شهید فصیحی با ثبتنام در بسیج دگرگون شد و زندگی اش در مسیر دیگری قرار گرفت.‌ کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
یکسال یکی از نمایندگان مجلس به منزل ما آمده بود. از مادرم سوال کرد مادر اگر کاری دارید یا چیزی نیاز دارید بفرمایید تا انجام شود؟ مادرم گفت: چه چیزی می خواهم!؟ ماشین ؟ خانه ؟ پسرم ! من سری که در راه خدا دادم پس نمی گیرم. من بچه ام را در راه خدا ندادم که بیایم چیزی از شما طلب کنم. آن نماینده مجلس اشک از چشمانش جاری شد. و در برابر عظمت روح بلند مادرم که مادر شهید مظلومی بود حرفی نداشت که بزند. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
رضا عاشق امام خمینی رحمت الله علیه بود و در مقابل از شاه متنفر بود. هر زمان که نام امام را می شنید برای سلامتیش صلوات می فرستاد. قبل از پیروزی انقلاب هر روز در روستا تظاهرت بود. رضا با اینکه کم سن و سال بود و تقریبا ده الی دوازده ساله بود اما در کارهای انقلابی هم بسیار فعال بود و همیشه در تظاهراتها هم شرکت می کرد. زمانی که امام از تبعید به ایران بازگشت یک آقا حسن نامی بود که معلم مدرسه بود یک تلویزیون سیاه و سفید داشت که آورده بود توی حسینیه محله امان گذاشته بود و چون قدیم برق شهری نداشتیم تلویزیون را بوسیله موتور برق روشن کرده بود تا مردم از طریق این تلویزیون لحظه ورود امام را تماشا کنند. من و رضا هم به حسینیه رفته بودیم تا در شادی آمدن امام سهمی داشته باشیم. یادم است آن سال تمام دستجردیهای مقیم تهران هم بازار را تعطیل کرده بودند و به دستجرد آمده بودند و تا عید نوروز در دستجرد ماندند. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
علی در اول اسفند ماه ۱۳۶۰ بود که در تنگه چزابه به شهادت رسید. همرزمان علی تعریف می کردند. جنگ سختی در گرفته بود علی در حین خدمت اول مجروح شد و تا چند ساعت بعد هم زنده بود ولی وقتی که دشمن پیش روی کرد تمام مجروحین را به شهادت رساند و چون آن قسمت به دست دشمن افتاده بود تا سه ماه بعد نمی شد که پیکر پاک شهدا را به عقب منتقل کنیم. و خدا می داند در آن مدت سه ماه که خانواده ی ما از علی بی خبر بودند چقدر پدر و مادرم سختی کشیدند. گاهی خبر می آوردند علی مجروح شده است و در بیمارستانی در مشهد بستری است. یا می گفتند: یک نفر به اسم فصیحی در بیمارستان شیراز است ولی نام کوچک ان را نمی دانیم چیست باید بروید ببینید. یا می گفتند: احتمالا اسیر شده است. پدرم در آن سه ماه به شهرهای مختلف سفر می کرد تا شاید علی را پیدا کند. چقدر مادرم نذر و نیاز می کرد. تا خدا فرزندش را برگرداند و خبری از علی بدستش برسد. خیلی چشم به راهی سخت است. ما کلمه ی انتظار را به معنای واقعی اش در آن سه ماه تا حدودی درک کردیم و همیشه می گفتیم خدا به داد آنانی برسد که برای همیشه چشم به راه عزیزانشان ماندند و جاویدالاثر گشتند. علی زمانی که شهید شد هنوز لشکر امام حسین "علیه السلام" هم شکل نگرفته بود. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
برادرم خصوصیات بارز اخلاقی زیادی داشت و مهمترینش شجاع بودن ،خوش اخلاقی و به دنبال تکلیف الهی ، مبارز و مجاهد در راه خدا، فردی با بصیرت و آگاه و خوش سیرت و خوش چهره بود. یادم هست چون من در گردان مسئولیت داشتم به ایشان یک روز قبل از حرکت به سوی منطقه عملیاتی (عصر) گفتم: شما در موقعیت گردان بمان چرا که هم خودش و هم بچه های دسته ۲ گردان عمارخواب شهادت وی را دیده بودند و به من گفتند: که برادرت شهید می شود و همان اتفاق هم افتاد و وقتی به وی گفتم، گفت: من یادگاری از خودم دارم (یعنی من چهارتا بچه دارم که یادگاری های من هستند) شما که بچه نداری بمانید. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
ایشان در تاریخ ۶ اسفند ۱۳۴۱ در جنوب تهران محله ۱۷ شهریور جنوبی در خانواده خانواده‌ای مذهبی چشم به جهان گشود و تا مقطع تحصیلی دیپلم ادامه تحصیل داد و از همان ابتدا به فعالیت‌های مذهبی ورزشی پرداخت و همزمان با شروع خروش مردم بر ضد رژیم سفاک پهلوی او نیز به صف مبارزین پیوست و تا جایی پیش رفت که از سوی ساواک تحت تعقیب قرار گرفت ایشان همزمان با کمک دوستان برای کمک به نیازمندان به صورت شبانه و نامحسوس اقدام نمودند و حتی بعد از انقلاب و پیوستن به خیل عزیزان سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بخشی از حقوق خود را صرف کمک به نیازمندان می‌کرد. ایشان همچنین در زمینه ورزش به ورزش‌های کاراته و جودو و دفاع شخصی و سلاح سرد مبادرت ورزید و تا درجه عالی به این ورزش‌ها ادامه داد و این علوم ورزشی را به دیگران می‌آموخت. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
در دوران جوانی نیز به فعالیت‌هایی نظیر تاسیس هیئت عزاداری و مداحی و جلسات تربیت و قرآنی نیز مبادرت ورزید و با توجه به علاقه ایشان و اینکه پاسداری از انقلاب را وظیفه هر فرد آزاده می‌دانست به استخدام سپاه پاسداران درآمد و در لشکر ۲۷ محمد رسول الله "صلی الله علیه و آله و سلم" تهران مشغول به خدمت شد. علیهم السلام این شهید بزرگوار علاقه وصف ناپذیری به مولای متقیان حضرت علی "علیه السلام" داشت و ذکر مولا علی علیه السلام یکسره ورد زبانشان بود و مزد این ارادت خود را گرفت به طوری که پیکر ایشان بعد از حدود مدت ۱۰ سال گمنامی در شب شهادت این امام بزرگوار تفحص و به میهن بازگشت. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
شهید قاسمعلی حیدری همیشه برای نماز به مسجد حضرت اباالفضل "سلام الله علیها" بازار حضرتی تهران می رفت. و در آنجا هم یک دفترچه وام قرض الحسنه به نیت ثوابش باز کرده بود. و بعد از شهادتش نیز به ما گفتندکه شهیدتان اینجا حساب قرض الحسنه دارد‌. بار آخر که ما برادرم قاسمعلی را برای اعزام به جبهه بدرقه می کردیم به مادرم گفت: دیگر انتظار برگشت مرا نداشته باشید و من می دانم که این دفعه بازگشتی نخواهم نداشت و خودم هم دوست ندارم برگردم. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
قبل از اینکه شهید رضا فصیحی به لبنان برود کارگاه خیاطی که با کمک همدیگر برایش اجاره کرده بودیم را به عشق خدمت به اسلام رها کرد و به لبنان رفت. زمانی که از ایشان پرسیدیم حالا که رفتی ما با این کارگاه خیاطی چه کنیم؟! در جواب گفت: هرچقدر اجاره اش می شود پرداخت کنید و تمام وسائلی که خریداری کردید پس بفروشید و حساب و کتاب مرا بر روی قالب یخ بنویسید تا هر وقت توانستم به شما پرداخت کنم. منظورش این بود که به اهل خانواده بفهماند من راهم را پیدا کردم و دیگر حاضر نیستم در خیاطی کار کنم. و من راه جهاد و شهادت را انتخاب کردم. شهید رضا فصیحی با اینکه زندگی به او روی خوش نشان می داد و اهل خانواده بهترین حامی او از همه لحاظ بودند و همه ی امکانات پیشرفتش مهیا بود اما چشم بر روی همه ی ظواهر دنیا بست و پشت پا به همه تعلقاتش زد و فقط خدا را می دید و دیگر هیچ چیز روح بیقرارش را آرام نمی کرد و به سر منزل مقصود هم رسید و با خدا همه چیز را معامله کرد و تجارتی عظیم نمود. و در این راه نیز پیروز و سربلند گشت. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398