لَبخند زدی، قالبِ شعرِ من عوض شد
در شعر من اِنگار، اَلَم شَنگه به پا بود...
#سعیدشیروانی
🖇💌
ما در شکست گوهر یکدانهٔ خودیم
سنگ ملامت دل دیوانهٔ خودیم
چون بلبل از ترانهٔ خود مست میشویم
ما غافلان به خواب ز افسانهٔ خودیم
در خون نشستهایم ز رنگینی خیال
چون لاله دلسیاه ز پیمانهٔ خودیم
گیریم گل در آب به تعمیر دیگران
هر چند سیل گوشهٔ ویرانهٔ خودیم
دست فلک کبود شد از گوشمال و ما
مشغول خاکبازی طفلانهٔ خودیم
ما چون کمان ز گوشه نشینی درین بساط
هر جا رویم معتکف خانهٔ خودیم
صائب، شده است برق حوادث چراغ ما
تا خوشه چین خرمن بیدانهٔ خودیم
#صائب_تبریزی
ما در شکست گوهر یکدانهٔ خودیم
سنگ ملامت دل دیوانهٔ خودیم
چون بلبل از ترانهٔ خود مست میشویم
ما غافلان به خواب ز افسانهٔ خودیم
در خون نشستهایم ز رنگینی خیال
چون لاله دلسیاه ز پیمانهٔ خودیم
گیریم گل در آب به تعمیر دیگران
هر چند سیل گوشهٔ ویرانهٔ خودیم
دست فلک کبود شد از گوشمال و ما
مشغول خاکبازی طفلانهٔ خودیم
ما چون کمان ز گوشه نشینی درین بساط
هر جا رویم معتکف خانهٔ خودیم
صائب، شده است برق حوادث چراغ ما
تا خوشه چین خرمن بیدانهٔ خودیم
#صائب_تبریزی
ز نظر اگر چه دوری، شب و روز در حضوری
ز وصال شربتم ده که بسوختم ز دوری
منم و شبی و گشتی به خرابه های هجران
که عظیم دور ماندم ز ولایت صبوری
چو به اختیار خاطر غم عشق برگزیدم
ز جفا هر آنچه آید بکشیم از ضروری
من اگر هلاک گردم، تو چه التفات داری؟
که ز غفلت جوانی به کرشمه غروری
نه خیال بر دو چشمم، نه یکی هزار منت
که توام ز دولت او شب و روز در حضوری
چمن اینچنین نخندد، تو مگر بهشت و باغی
بشر اینچنین نباشد، تو مگر پری و حوری
گذری اگر توانی به بهار عاشقان کن
که ز اشک من به صحرا همه لاله است و سوری
به شب فراق خسرو چو چراغ سوخت آخر
شبش ار چه تیره تر شد، به چراغ از تو نوری
#امیرخسرو_دهلوی
نگه داشت غزالی دل مرا به نگاهش
که آهوی ختن آمد به سیر چشم سیاهش
چرا برابر چشمی هزار بار نمیرم
که زنده میکندم از نگاه بی گه و گاهش
گناه عشق بتی دامنم گرفته به محشر
که کردگار نگیرد به صدهزار گناهش
مگر به صید دل آن طفل نی سوار درآمد
که طفل اشک من از سر دوید بر سر راهش
از آن همیشه کشد شانه را به زلف مسلسل
که خون کند دل دیوانگان سلسله خواهش
به حالت دل من سنگ ناله کرد زمانی
که بردم از در آن سنگ دل به حال تباهش
نظر ز چاه زنخدان آن چگونه بپوشم
که یوسف دلم افتاده در میانهٔ چاهش
سزد که بر سر آتش بیفکنیم دلی را
که رخنه در دل خوبان نکرد ناوک آهش
میان معرکه تا کی دلم ربوده به افسون
که مار بوالعجبی خفته در میان کلاهش
ستم کشیدم از آن ترک کجکلاه به حدی
که سر برهنه کشانم بر آستانهٔ شاهش
#فروغی_بسطامی
🌹🌹🌹
سوختم آتش گرفتم آب درمانم نشد
خواستم رویا ببینم خواب درمانم نشد
گفته بودم بی تو میمیرم نرو ،رفتی ولی
بی تو حتی آن شرابِ ناب درمانم نشد
آه از دوریِ تو میسوزم و میسازم و
شعرهایِ ناب ، از ، سهراب درمانم نشد
دردها بر قلب من افتاد اما بی دوا
اشک و آه و ناله در محراب درمانم نشد
من شدم دلتنگ و قابِ عکسِ تو در دست من
بوسه بر عکسِ تو، رویِ قاب درمانم نشد
بعد تو مستی ،خماری، دود، شد با من رفیق
دوستی با مردمِ ناباب درمانم نشد
خواستم درمان کنم دلتنگیَم را با غزل
شد غزل چون گوهری نایاب درمانم نشد.
#مریم_صفری
گر مرا هیچ نباشد
نه به دنیا نه به عقبی
چون تو دارم همه دارم دگرم هیچ نباید
#عالیجناب_سعدی
.
وقت سحر، به آینهای گفت شانهای
کاوخ! فلک چه کجرو و گیتی چه تند خوست
ما را زمانه رنجکش و تیره روز کرد
خرم کسیکه همچو تواش طالعی نکوست
هرگز تو بار زحمت مردم نمیکشی
ما شانه میکشیم بهر جا که تار موست
از تیرگی و پیچ و خم راههای ما
در تاب و حلقه و سر هر زلف گفتگوست
با آنکه ما جفای بتان بیشتر بریم
مشتاق روی تست هر آنکسی که خوبروست
گفتا هر آنکه عیب کسی در قفا شمرد
هر چند دل فریبد و رو خوش کند عدوست
در پیش روی خلق بما جا دهند از آنکه
ما را هر آنچه از بد و نیکست روبروست
خاری بطعنه گفت چه حاصل ز بو و رنگ
خندید گل که هرچه مرا هست رنگ و بوست
چون شانه، عیب خلق مکن موبمو عیان
در پشت سر نهند کسی را که عیبجوست
زانکس که نام خلق بگفتار زشت کشت
دوری گزین که از همه بدنامتر هموست
ز انگشت آز، دامن تقوی سیه مکن
این جامه چون درید، نه شایستهی رفوست
از مهر دوستان ریاکار خوشتر است
دشنام دشمنی که چو آئینه راستگوست
آن کیمیا که میطلبی، یار یکدل است
دردا که هیچگه نتوان یافت، آرزوست
پروین، نشان دوست درستی و راستی است
هرگز نیازموده، کسی را مدار دوست
#پروین_اعتصامی
ما وقار کوه را گاهی به کاهی دیدهایم
ما ورای آنچه میبینید، گاهی دیدهایم
سالکِ روشندلیم، از گمشدن تشویش نیست
جای پای دوست را در کورهراهی دیدهایم
عاشق بی پا و سر شو، چون که بسیار از فلک
کجرویها در بساط کجکلاهی دیدهایم
ای کواکب! خیرهچشمی بس، که در گَردانسپهر
چون شما، ما هم گذشتِ سال و ماهی دیدهایم
رنگ و رو، ای گل! دلیل لطف باطن نیست نیست
این کرامت را گَهی هم در گیاهی دیدهایم
ای به دست آورده قدرت! کار خلق آسان مگیر
عالمی در خون کشیدن زاشتباهی دیدهایم
از نوای بینوایان اینقدَر غافل مباش
بارها تأثیر صد آتش به آهی دیدهایم...
#رحیم_معینی_کرمانشاهی
دِلشِكستَن بعدِ تو ، در شهرِ ما مرسوم شُد
كاش مىديدى چه كرده رفتَنَت با دينِ شَهر ؟!
#محمد_شیخی
جفا مکن که جفا رسم دلربائی نیست
جدا مشو که مرا طاقت جدائی نیست
مدام آتش شوق تو در درون منست
چنانکه یکدم از آن آتشم رهائی نیست
وفا نمودن و برگشتن و جفا کردن
طریق یاری و آئین دل ربائی نیست
ز عکس چهرهٔ خود چشم ما منور کن
که دیده را جز از آن وجه روشنائی نیست
من از تو بوسه تمنی کجا توانم کرد
چو گرد کوی توام زهرهٔ گدائی نیست
به سعی دولت وصلت نمیشود حاصل
محققست که دولت به جز عطائی نیست
عبید پیش کسانی که عشق میورزند
شب وصال کم از روز پادشاهی نیست
#عبید_زاکانی
🌹🌹🌹
ای ز غم فراق تو جان مرا شکایتی
بر در تو نشستهام منتظر عنایتی
گر چه بمیرم از غمت هم نکنی به من نظر
ور همه خون کنی دلم، هم نکنم شکایتی
ورچه نثار تو کنم جان، نرهم ز درد تو
نیست از آنکه تا ابد عشق تو را نهایتی
دل ز فراق گشت خون، جان به لب آمد از غمت
زحمتم آید، ار کنم از غم تو حکایتی
برد ز من هوای تو جان عزیز، ای دریغ
کشت مرا جفای تو بیسبب جنایتی
گرچه برانی از برم باز نگردم از درت
چون ز در عنایتت یافتهام هدایتی
خسته عراقی آن توست، دور مکن ز درگهش
تا نرود فغان کنان از تو به هر ولایتی
#عراقی
🌹🌹🌹
.
آرزو می کردم
که تو از آنِ من بودی
در روزگاری که بر گل ستم نبود
بر شعر، بر نی و بر لطافت زنان.
اما
افسوس دیر رسیدهایم
ما گل عشق را میکاویم
در روزگاری
که عشق را نمیشناسد.
#نزار قبانی🌿
دوباره می سرایمت، تو شعر را ترانه کن
فضای بزمِ واژه را، لطیف وعاشقانه کن
غزل،قصیده،مثنوی، چکیده از کلامِ تو
درون هر هجای دل، به مِهر آشیانه کن
اگرچه روزه ام ولی، اذانِ من صدای تو
نوای ربنای خود، به گوشِ دل روانه کن
شبیهِ موج می شوم درون آبی دلت
مسیرِ رودِ عشق را، به بحرِ بیکرانه کن
گمان کنم که گم شدم، در انتهای آینه
بیاوموی شعر را،دراین غزل، تو شانه کن
نگاهِ خیسِ پنجره به ردّپای سبزِ توست
کویرِ خشکِ سینه را پراز گل و جوانه کن
نفس نفس دویده ام، به شوقِ هر تبسمت
طنین خنده را به دل، دلیلِ بی بهانه کن
تو ای همیشه ماندنی، نوای تارو پود دل
صدای ساز عشق را سرودِ جاودانه کن
#بهار_راد
آمدهام که سر نهم عشق تو را به سر برم
ور تو بگوییم که نی، نی شکنم شکر برم
آمدهام چو عقل و جان از همه دیدهها نهان
تا سوی جان و دیدگان مشعله نظر برم
آمدهام که ره زنم بر سر گنج شه زنم
آمدهام که زر برم زر نبرم خبر برم
گر شکند دل مرا جان بدهم به دل شکن
گر ز سرم کله برد من ز میان کمر برم
اوست نشسته در نظر، من به کجا نظر کنم
اوست گرفته شهر دل من به کجا سفر برم👌❤️
#مولوی
🍃السلام علیک یا ابا عبدلله🍃
بیست و شش شد عدد ماه ، دلم بی تاب است👌😔
بهترین جای جهان شش گوشه ی ارباب است❤️😭
#امیرحسین_چراغی
#کربلا_بین_الحرمین
سخٺ
زانوے من از
بار غمت سست شدھ اسٺ...
مے شوم بـے تو
قــدم پشت قدم رسواتر...!!
#حسین_دهلوے
عشق جوشد بحر را مانند دیگ
عشق ساید کوه را مانند ریگ
عشقبشکافد فلک را صد شکاف
عشق لرزاند زمین را از گزاف
#مولانا
روزه ام با ربنای دیده ات وا می شود
العجب از آنهمه ذکری که در چشمان توست ...
#آرش_شریعتی
دلم تنگ است و چشم حسرتم باز
چراغی در شب تارم برافروز
به جان آمد دل از ناز نگاهت
فرو ریز اين سكوت آشناسوز
#هوشنگ_ابتهاج
هرکس به قدر وسع خریدار یوسف است
سرمایه ی شکسته دلان چیست؟ آرزوست...
#فاضل_نظری
تاوان عشق را دل ما هرچه بود داد ..
چشم انتظار باش در این ماجرا تو هم ...
#فاضل_نظری
ما
نه دنبالِ می هستیم ،نه چشمانِ سیه
قلّه ای
برتر از آن است که نامش عشق است
#راحم_تبریزی
شب ها گذشت و روی تو شد ماه و ماه تر
چشم تو دلبخواه و لبت دلبخواه تر ...
با لشکر دلم به مصاف تو آمدم
لشکر شکست خورد و شدم بی سپاه تر
#سجاد_شهیدی
حِرفه ات حَرف زَدن بود و نه اِعمال عَمل
عِشق را در عَمل اِثـبــات کُنندش نه سُخن
#شاهین_پورعلی_اکبر
دلخوش نشستهام که شاید گذر کنی
لعنت به شایدی که مهیا نمیشود ..
#شمس_لنگرودی
در خواب چراغ تا سحر دستم بود
در خواب كليد هر چه در دستم بود
زيباتر از اين خواب نديدم خوابي
بيدار شدم دست تو در دستم بود
#ایرج_زبر_دست