eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.6هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
1.9هزار ویدیو
53 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
خروار ِ غمت  به قدر ِ  مشتم  کافی است ابروی ِ کجت  به قصد ِ کشتم کافی‌ است بعد از  تو  غلط  کنم  که  عاشق   بشوم چشم ِ  تو  برای ِ  هفت پشتم  کافی است
" دو چشم داشت، دو سبز آبی بلاتکلیف که بر دو راهی دریا_چمن مردد بود" ------------------- من شاعرم، چقدر شما شاعرانه‌ای شعری سپید، قطعه، غزل، نو، ترانه‌ای من بیش‌تر ترانه‌سرایم، اجازه هست که چشم‌هایِ نابِ شما را بهانه‌ای... اما نه! چشم‌های تو باید غزل شود به سبزیِ چمن و به دریا بدل شود دریا_چمن! من و تو غزل_مثنوی شدیم هردو به نوبه‌ی خودمان منزوی شدیم تعبیر خواب‌های پریده، خود تویی آن‌که کسی به خواب ندیده، خود تویی بیداریِ مرا به خیابان قدم بزن خواب سه‌شنبه‌های مرا هم بهم بزن زیبا! گرفته دامن من را که چشم تو من بااااختم تمام خودم را به چشم تو تورِ بلللند، رقصِ پر از چینِ یک زنم چشم تو را بگیرد اگر چین دامنم سیگار را زمین بزنی نازِ شست من این دود اگر که حلقه شود توی دست من↓ در حجله می‌نشینم و تو ماه می‌شوی من تاج می‌گذارم و تو شاه می‌شوی ای چارخانه‌های تنِ تو، جهان من ای بی کتاب و آیه رسولِ زمان من جنس رسالت تو ولی فرق می‌کند این کشتی نجات مرا غرق می‌کند هی وحی می‌شود به من این‌جا به جای تو تا شعرهام معجزه باشد به پای تو ای کاش معجزات فراوان بیاوری پیغمبری، به پیرو ات ایمان بیاوری
سلام.امشب ساعت نه و نیم از شبکه ی نسیم ببینید
زائران غرقه به خون شهید قدس دشمن آمد، مایه از شیطان گرفت انتقام از مردم ایران گرفت خوب می داند سلیمانی که بود شعله ای در بیشه ی شیران گرفت شیر زخمی می شود دَرَّنده تر این سخن را می شود آسان گرفت؟ او که از سردار دلها ترس داشت پس تقاصش را در این سامان گرفت نعش صدها زائر غرقه به خون نقش فرش قالی کرمان گرفت جای جای خاک ایران عزیز آسمان چشم ها باران گرفت روز مادر پهلوی زهرا شکست باز نوحه، باز هیأت، جان گرفت تیغ و تَرکِش سینه ی یاران درید دشت هم صد کُشته بر دامان گرفت صبر دیگر طاقت ماندن نداشت خوان یغما از دل پاکان گرفت ای خدا پس وعده ات کَی می رَسَد؟ این غزل با گریه ای پایان گرفت قاسم بدره. یاسوج. ۱۳دی ماه۱۴٠۲ شاعر، نویسنده و دبیر محافل ادبی کتابخانه های استان کهگیلویه و بویراحمد
اُدخُلوها بِسَلامٍ آمِنین... در باز شد از میان جمعیت راهی به این سر، باز شد در حرم سهل است، حتی در دل میدان مین هر زمان که یا رضا گفتیم، معبر باز شد اول ِ نامش که آمد بر زبانم سوختم در دلم بال صد و ده تا کبوتر باز شد از صدای گریه ی زن ها یکی واضح تر است خوش به حالش بعد عمری بغض مادر باز شد دار قالی... پنجره فولاد... مادر... سال ها بس که روی هم گره زد بخت خواهر باز شد نان حضرت، آب سقاخانه، اشکی پر نمک سفره ی یک شعر آیینی دیگر باز شد مادر از باب الرضا رد شد، به من رو کرد و گفت بچه که بودی زبانت پشت این در باز شد
ماه است و آفتابی ام از مهربانی‌اش صد کهکشان فدای دل آسمانی‌اش بی دست می‌خروشد و دریا کنار اوست ای عشق آتشین، به کجا می کشانی‌اش؟ ای چه پیاده‌ای است خدایا؟ سواره‌ها ماتند از جلال رخ ارغوانی‌اش دست از حیات شست که آب حیات شد این خاک مرده زنده شد از جانفشانی‌اش از خود عبور کرد و نوشتند رودها با اضطراب، چشمه ای از پهلوانی‌اش از خود عبور کرد و درختان قلم شدند در اشتیاق دم زدن از زندگانی‌اش از خود عبور کرد و ملائک رقم زدند با خون و اشک، اندکی از بی کرانی‌اش از خود عبور کرد و شنیدند بادها از سمت سروهای پریشان، نشانی‌اش تیر از کمان جدا شد و بر خاک، خون نوشت: این چرخ پیر، شرم نکرد از جوانی‌اش باران گرفت باز و پس از گریه دیدنی‌ است در چشم من، تجلّی رنگین کمانی‌اش چشم مرا به چهره‌ی خورشیدی‌اش گشود ماه است و آفتابی‌ام از مهربانی‌اش
ناودان‌ها شرشر باران بی‌‌صبری است آسمان بی ‌حوصله، حجمِ هوا ابری است کفش‌هایی منتظر در چارچوب در کوله‌ باری مختصر لبریز بی‌صبری است پشت شیشه می‌تپد پیشانی یک مرد در تب دردی که مثل زندگی جبری است و سرانگشتی به روی شیشه‌های مات بار دیگر می‌نویسد: «خانه‌ام ابری است»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کلام مادر شهیده دانشجومعلم هنگام تدفین... تو رو خدا چادرتون رو زمین نذارید..😭
هدایت شده از جزیرهٔ تنهایی
. عمرم بدون بودنت ای گُل تباه شد از دوری‌ات نصیب دلم درد و آه شد گفتم بیا که چشم‌و‌چراغ دلم شوی اما گذشتی و شب و روزم سیاه شد باور نداشتم که چنین بی‌وفا شوی بی‌مهریِ تو قاتل این بی‌پناه شد روزی که رفتی و نشنیدی غم مرا مشتاق درد‌های دلم گوش چاه شد وقتی قدم به جادهٔ رفتن گذاشتی سهم من از تمام تو تنها نگاه شد ..... اما تو رفتی و منِ تنهاترین، هنوز با این فراق‌نامهٔ جانسوز دمخورم! دوشنبه ۱۸ دی ۱۴۰۲ @sarzaminesher
مدحت کن و بستای کسی را که پیمبر بستود و ثنا کرد و بدو داد همه کار آن کیست بدین حال و که بوده است و که باشد؟ جز شیر خداوند جهان، حیدر کرّار این دین هُدی را به مثل دایره‌ای دان پیغمبر ما مرکز و حیدر خط پرگار علم همه عالم به علی داد پیمبر چون ابر بهاری که دهد سیل به گلزار
کاش بارانی ببارد قلب‌ها را تر کند بگذرد از هفت بند ما، صدا را تر کند قطره قطره رقص گیرد روی چتر لحظه‌ها رشته رشته مویرگ‌های هوا را تر کند بشکند در هم طلسم کهنه این باغ را شاخه‌های خشک و بی بار دعا را تر کند مثل طوفان بزرگ نوح در صبحی شگفت سرزمین سینه‌ها تا ناکجا را تر کند چترهاتان را ببندید ای به ساحل مانده‌ها شاید این باران -که می‌بارد- شما را تر کند
وقتی که تنها بودنت تقدیر باشد باید دلت از دارِ دنیا سیر باشد این روزها باور ندارم بودنم را از من همین دیوانه در زنجیر باشد دیگر نمی‌ ترسند آهوها، چه سخت است در چشمه،تصویرِ پلنگی پیر باشد درسی که تنهایی به من آموخت این بود لبخند شاید نیتش تحقیر باشد شب‌های آخر، مانده‌ام با نور مهتاب از قله، جنگل وسعتی دلگیر باشد بدجور دلتنگم، بیا تا فرصتی هست ای مرگ! می‌ترسم که فردا دیر باشد
با وهمِ خودش آدم مغرور خوش است تا عیبِ نهفته هست مستور خوش است نزدیک شوی اگر به من، میفهمی "آواز دهل شنیدن از دور خوش است"
♡ وقتی سپهر خاطره‌هایم سیاه شد کار دل فلک‌زده تا صبح آه شد گفتم مگر تو دم نزدی از هوای عشق؟ گفتی ببخش! جان خودم اشتباه شد بر بام عشق دانۀ خوبی نریختی کاشانۀ کبوتر من قعر چاه شد چتر رفاقتت گل من پاره بود و دل در زیر ابر بی‌کسی‌اش بی‌پناه شد از مهر چشم‌های تو سهمی نداشتم خم از سیاه‌بختی من قد ماه شد در خواب هم خیال تو از من فرار کرد در خواب هم خیال قشنگم تباه شد زینب نجفی
خانه یِ اسرارِتو چون دِل شَود آن مُرادَت زودتر حاصل شود
عشق مدت هاست این روح سراسر درد را برده بر بام جنون و نردبان برداشته..!
آرامش شب های پر از دلهره ام باش... با رفتنت آشوب شدم، سرزده برگرد!
(آغاز ،زندگی)نفسی(اختتام، مرگ) گاهی عذاب مهلک و گاه التیام، مرگ شب ،سرفه ،دست و پا زدن از تنگی نفس هی می کِشد،سر از لبه ی پشت بام،مرگ عمری به مرگ ،خنده زدی زندگی کنی عمری نشسته در عطش انتقام مرگ دل غرق زندگانی و باور نداشتیم همواره داشت فاصله ی یک دو گام،مرگ در هر لباس و هر منشی ،حرف آخر است بدرود زندگی و علیک السلام، مرگ
هدایت شده از جزیرهٔ تنهایی
آرامش شب‌های پر از دلهره‌ام باش با رفتنت آشوب شدم، سرزده برگرد!
شعر و شراب و بوسه و قدری بغل مهمان من ما شاعران با یار خود مهمان نوازی میکنیم...
سلام. صبحتون بخیر 🌼🌼
دلم عمری‌ است که با فاصله ها درگیر است بغض دلتنگیِ این قصه چه دامنگیر است هر چه این خلق بگویند که آرام شوم هر چه گویند در این حادثه بی‌تاثیر است لحظه‌ی رفتن تو بغض دریدم...دیدی؟ چه کنم! قسمتِ ما تلخیِ این تقدیر است خواستم سیر نگاهت بکنم... از ته دل دیده‌ام خیس شد و گفت که دیگر دیر است همه‌ی عمر ز شمشیر مرا ترساندند ضربه‌ی تلخ وداع سخت‌تر از شمشیر است جای خالی تو مِن بعد عذابی است بزرگ برده‌ی این دلم و بغض چونان زنجیر است لحظه‌ای که گذرت سمت دلم می‌‌افتد همه‌ی دلخوشی‌ام خنده‌ی یک تصویر است من که دنبال کسی نیستم از تنهایی این همه آدم و چشم و دل من هم سیر است تو ولی با همه‌ی خلق تفاوت داری بی تو انگار که این شهر کمی دلگیر است تا که عادت به تو کردیم ز رفتن گفتی دلم عمری است که با فاصله‌ها درگیر است
هدایت شده از نبض قلم
آن ماه که کوچه کوچه را خوابانده تا صبح فقط نام تو را می خوانده ای آینه در آینه نور و رحمت نام تو خوش است و بر دهانم مانده! @nabzeghalam
‌‌ ای شراب تلخ من،ترک تــو تسکینم نداد بی تـو بودن هم شبیه با تو بودن مشکل است ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
تا مرتبه‌ی کمال باید برسم ماضی شده‌ام، به حال باید برسم انگورم؛ ماندنم حرامم کرده‌ست باید برسم، حلال باید برسم