eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
2هزار ویدیو
58 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
پیراهنم روزی گواهی می‌دهد پاکم ای عشق! خیلی وقت ها پاکی به دامن نیست
ای که ترک عشق را از من طلب کردی،بدان گــوش‌هــای مــن بدهکـــاران خوبــی نیستند!
💫امروز مكالمه برای تمام مشتركين عزيز استان اصفهان رايگان شد... يك روز مكالمه رايگان داخل شبكه هديه همراه اول به شما ⭕فعالسازی👇 فقط امروز(۶ مرداد) از طريق شماره‌گيری كد دستوری *10*4*2#
هدایت شده از جزیرهٔ تنهایی
با نام حسین دردها درمان شد با یاد حسین کاخ غم ویران شد تا با دل پر گناه گفتیم حسین دل نور گرفت و خانهٔ ایمان شد
بزن رنگ شرابی را به موهایت خرابم کن یخم با طرز محسوس نگاهت زود آبم کن کنار کودک شاد درونت خانه سازی کن سپس با خنده ی شیطانی ت خانه خرابم کن خدا حرفش به روی سر ولی من سجده خواهم کرد فرشته! بر لب سرخت، تو هم آدم حسابم کن به قول حضرت حافظ حجاب خویش می باشم رضا خان دلم باش و بیا کشف حجابم کن شبیه هندوانه انتخاب دوست آسان نیست هنر داری اگر بی شرط چاقو انتخابم کن نپیچانم شبیه نسخه یی بی خاصیت، راحت جوابم کن جوابم کن جوابم کن جوابم کن
آخرین شنبه ای هست که در دولت پر برکت تو نفس می کشیم ،روحت شاد شهید جمهورم💔
نگو که با غم و اندوه هم‌زبان هستی خبر گرفتم و گفتند: شادمان هستی اگر مسابقه باشد میان سنگ‌دلان به احتمال فراوان تو قهرمان هستی چقدر سخت که آسان‌ مرا رها کردی چقدر تلخ که شیرینِ دیگران هستی اگر تو را به صدایی شبیه باید کرد صدای خُردشدن‌های استخوان هستی در این زمانه که از راستی نشانی نیست اگر دروغ بگوییم مهربان هستی هزار بار تو را از دلم بُرون کردم نگاه کردم و دیدم که همچنان هستی
شده‌ است مرتع شیطان، دلی که داشته‌ام کدام دل؟ که در آن جز گنه نکاشته‌ام چگونه رخت ببندم از این جهان؟ در عمر به غیر جامه‌ی‌ خفت مگر چه داشته‌ام؟ میان این‌همه هرگز نمیشوم‌ مایوس امید در دل هر آرزو گماشته‌ام اگرچه برگه‌ی قلبم‌ پر از سیاهی‌هاست خوشم که نام علی را بر آن‌ نگاشته‌ام رواست فخر فروشم‌ به عرشیان آری چنین که گونه به خاک نجف گذاشته‌ام
از کنارم رد شدی، چشمی به من ننداختی من که بدبین نیستم، حتما مرا نشناختی...
ای آینه ای سنگ صبورم، دیدی؟! دیدی که شکسته شد غرورم، دیدی؟ با سنگ نه با نگاه سردش هر بار صد تکه شده قلب بلورم، دیدی؟
دلخوش نشسته‌ام که شاید گذر کنی! لعنت به شایدی که مهیا نمی‌شود...
خدا ذلیل کند این دل هوایی را  مرا به دست تو داد و خودش کنار کشید...
ای بازی زیبای لبت بسته زبان را زیبایی تو کرده فنا فنّ بیان را ای آمدنت مبدا تاریخ تغزُل تاخیر تو بر هم زده تنظیم زمان را عشق تو چه دردیست که در منظر عاشق از تاب و تب انداخته حتی سرطان را کافی است به مسجد بروی تا که مشایخ با شوق تو از نیمه بگویند اذان را روحم به تو صد نامه نوشت و نفرستاد ترسید که دیوانه کنی نامه رسان را
انگیزه ی اشتیاق و شورم هستی بیت الغزل عشق و غرورم هستی ای شعر نگفته که تو را خواهم گفت در بغض گلو سنگ صبورم هستی
♡ هرقدر آینۀ قلبمو پاک می‌کنم، باز می‌بینم تصویر تو توش هست. چراغ احساسمو خاموش می‌کنم که توی اتاق دلم نبینمت، اما تو مثل یه ماه کامل توی شب تاریک، خودنمایی می‌کنی. پنجره‌ء رؤیاهامو می‌بندم، اما تو بازم از پشت شیشه سرک می‌کشی. گل خیالت رو از گلدون قلبم می‌چینم و پرپر می‌کنم، اما هیچ‌جا از عطرت خالی نمی‌شه. گوش‌هامو می‌گیرم، ولی بازم صدای تو رو می‌شنوم. برو لطفا برو
در نگاهت رنگ آرامش نمایان می شود آه می ترسم که دارد باز طوفان می شود آرزوهایم ،همین کاخی که برپا کرده ام زیر آن طوفان سنگین سخت ویران می شود خوب می دانم که یک شب در طلسم دست تو دامن پرهیز من تسلیم شیطان می شود آنچه از سیمای من پیداست غیر از درد نیست گرچه گاهی پشت یک لبخند پنهان می شود عاقبت یک روز می بینی که در میدان شهر یک نفر با خاطراتش تیر باران می شود 
او به من گفت که دیر آمده ام دیر شده است  دل من میل ندارد به شما، پیر شده است صید شیری شده ام خسته و دل آزرده  هوس پنجه به دل مانده و او سیر شده است چِقَدر گرگ که در حسرت من میسوزند  من کنار تو و قلبم به تو زنجیر شده است حرف هایت چقدر آتش جانم بودند  دل بیچاره ام از حرف تو تحقیر شده است چه بخواهی چه نخواهی چه مرا پس بزنی  با تو قلبم و وجودم همه در گیر شده است
قفس کوچک دلتنگی من دنیا شد هر چه غم بود در این سینه ی کوچک جا شد لحظه ای من به نگاه تو پناه آوردم پلک بر هم زدم و صورت تو پیدا شد زندگی فاصله‌ی مستی و هشیاری بود پیک‌ها خالی و دنیای خدا زیبا شد چیزی از فلسفه ی سیب نمیدانستم گفتم آدم بشود دخترکم حوا شد در کلافی که تو پیچیدی و من بافتمش گره‌ای بود زمان رفت و به سرعت وا شد عشق تاوان گناهی است که باور کردم باید این باشد و آن جمع نباید ها شد
تو رفتی از دل و در سینه آرزوت به‌جاست که چون نهال شود کنده، ریشه می‌ماند...
هدایت شده از جزیرهٔ تنهایی
4_5900261178860375758.pdf
19.48M
نزهة‌المجالس چهارهزار رباعی تالیف: جمال خلیل شروانی حدود ۸۰۰ سال پیش نوشته شده
با من چنان کُن کَز بعدِ مرگم با خود نگویی ای کاش آن روز......
شب‌های هجر را گذراندیم و زنده ایم ما را به سخت جانی خود این گمان نبود
بر سردرِ بازارچه‌ی‌ عمر نوشتند: اینجا خبری نیست، اگر هست هیاهوست.
‍ امشب درون سینه‌ی تنگم قرار نیست آنقدر بی‌خودم که مرا اختیار نیست جا مانده رد پای غمت روی صورتم این دورهای آخر من بر مدار نیست گم کرده‌ام دوباره دلم را میان راه گویا زمانه با دل من سازگار نیست باید قبول کرد زمانه عوض شده است دنیا به کام مردم این روزگار نیست دیگر نکو نمی‌شود این سالهای شوم گل می‌دمد ولی خبری از بهار نیست افتاده باز کار دل من به دست تو کاری که دست غیر تو باشد که کار نیست
در این سحر که سحرهای دیگری دارد دل من از تو خبرهای دیگری دارد من آدمم ولی این قلب عاشق از شوقت فرشته‌ای‌ست که پرهای دیگری دارد به نام مرگ گلی آمده مرا ببرد دلم هوای سفرهای دیگری دارد همیشه بارِ دعا، میوۀ اجابت نیست دل شکسته هنرهای دیگری دارد و آخرین قدم عاشقی رسیدن نیست که گاه عشق، اگرهای دیگری دارد هزار مرتبه عاشق شدی ندانستی که عشق خونِ جگرهای دیگری دارد :: قرار نیست که با مرگ خود تمام شویم جهان دری‌ست که درهای دیگری دارد
تا دل من آشنا شد با نوای نیمه شب هم نوایی یافتم اندر سرای نیمه شب خود مگر شوریده بودی چون دل من کاین چنین ساز شد با نغمه ام آهنگ نای نیمه شب سوز و ساز خاطرم کو با دلی الفت نداشت؟ در دل شب آشنا شد با صفای نیمه شب هیچ همراهی به کوی عشق یار من نشد تا دهد دلداریم از گریه های نیمه شب چون نشد پیدا کسی از بهر تسکین دلم مونس تنهایی ام شد ناله های نیمه شب گر صبا با دوست گوید وصف حال ما،((شهاب)) مو به مو گویم به او از ماجرای نیمه شب
چگونه‌ازتوبگویم‌به‌دیگری‌که‌ بفهمد برای اهل کلیسا اذان چه فایده دارد ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
در گیر تو بودم که نمازم به قضا رفت درمن غزلی درد کشیدوسر زا رفت  سجاده گشودم که بخوانم غزلم را سمتی که تویی عقربه ی قبله نما رفت در بین غزل نام تو را داد زدم داد آنگونه که تا آن سر این کوچه صدا رفت بیرون زدم از خانه یکی پشت سرم گفت این وقت شب این شاعر دیوانه کجا رفت؟ من بودم وزاهد به دوراهی که رسیدیم من سمت شما آمدم او سمت خدا رفت با شانه شبی راهی, زلفت شدم اما من گم شدم وشانه پی, کشف طلا رفت در محفل شعر آمدم و رفتم و گفتند ناخوانده چرا آمدوناخوانده چرا رفت؟ می‌خواست بکوشد به فراموشی ات این شعر سوزاندمش آنگونه که دودش به هوا رفت   
از دوست به یادگار دردی دارم کان درد به صدهزار درمان ندهم 💚