eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
2هزار ویدیو
61 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
تماشایت شروع عشق در شبهای بارانیست مرا آغاز کن با خود، جهان جای تماشا نیست! چنان بی اختیارم کرده گندمزار موهایت که شرح حال من مانند موهایت، پریشانیست پریشان کن وجودم را پریشان و پریشان تر که فرق عشق با عادت، همین میزان ویرانیست غمی زیباتر از این عشق در دنیا نخواهی دید که آغازش پریشانی و پایانش پشیمانیست به بغض و گریه هایم قول دادم شانه هایت را همین انگیزه ی طی کردن شب های طولانیست گناه دلبری کردن تمامش گردن یوسف که در این عشق بدنامی سزاوار زلیخا نیست به داروها نیازی نیست وقتی که تو را دارم علاج خستگی هایم، کنارت چای درمانیست! تو را از درد تنهایی،مرا از عشق ترساندند هزاران دوستت دارم در این تردید زندانیست من از دیوانگی در اولین دیدار فهمیدم که امکان فرار از عشق، با دیوار حاشا نیست نبودی باز امشب هم، خیالت را بغل کردم به لطف عشق، با تنهایی ام تا صبح مهمانیست تو تنها تکیه گاه امن در روز مبادایی بیا! شب‌های تنهایی کم از روز مبادا نیست تمام شهر احوال مرا با چتر می پرسند که بی تو آسمان روزگارم خیس و بارانیست
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کلیپ زیبای امام_رضای خودم باش سیدمحمدرضانوشه ور ساعت به وقت عاشقی
چشم از تو غایبانه به دل داشت شورشی اشک آمد و به گوشِ نگه گفت رازِ چشم
ای زلف یار این همه گردنکشی چرا آخر تو هم فتاده و ما هم فتاده ایم
Anne_Shirley-Bikalam_Golchinmusics.ir.mp3
10.6M
-صبحتون‌پر‌از‌حس‌‌زیبای‌ روزهای‌کودکی🌱
با این‌که در زمانۀ بیداد می‌توان سر را به چاه صبر فرو برد و داد زد یا می‌توان که سیلی فریاد خویش را با کینه‌ای گداخته، بر گوش باد زد گاهی نمی‌توان به خدا حرف درد را با خود نگاه داشت و روز معاد زد
به جز هوای تو و شانه‌های آرامت برای گریه مگر جای دیگری هم هست؟ به کام دل نرسیدیم اگر در این دنیا، به این خوشیم که دنیای دیگری هم هست!
‌ ‌‌ای تهی‌دستان عالم سائل امداد تو افضل الاعمال من یعنی سلام و نام تو ...
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌♡ دلمـ بہ مهرِ تُـو صدپاره باد و هرپاره هزار ذره و هر ذره در هواے تُــو باد...
قدم به کلبه من رنجه گو نسازد یار مرا ز وعده او، ذوقِ انتظار بس است...
به روزهای جدایی، دو حالت است فقط در انتظارِ تواَم، یا در انتظارِ منی! بمان که عشق، به حالِ من و تو غبطه خورَد بمان که یارِ تواَم، عشق کن که یارِِ منی
یکی مثل خودت ای کاش می آمد سر راهت بفهمی عاشق دیوانه شاعر می شود یا نه؟
غم که می‌آید در و دیوار شاعر می‌شود در تو زندانی‌ترین رفتار شاعر می‌شود
کنارِ در به خیابان نگاه می‌کردم چه‌ گریه‌دار به باران نگاه می‌کردم به پرسشی که نیامد به لب: کجا بی‌چتر؟ به این سکوت پشیمان نگاه می‌کردم به چایِ نیمِ تمامت که تلخ‌تر می‌شد به نیمه‌ی پُرِ لیوان نگاه می‌کردم نبودنت همه‌ی خانه را قُرق می‌کرد به زندگی نه‌، به زندان نگاه می‌کردم به دور و بَر که پر از دوریِ تو بود فقط! به این طبیعت بی‌جان! نگاه می‌کردم - محمدمهدی‌سیار
عاشقی جرم است و من پرونده ام سنگین شده بس که هر شب شعری از من بایگانی میکنی
خاطرم را الفتی با اهل عالم نیست، نیست... کز جهانی دیگرند و از جهانی دیگرم... ..
✍✍✍ من بـرای مـا شدن، دیـوانـه کم می آورم در میـانِ عـاقـلان هـم خانه کم می آورم از کسی پنهـان نبـوده شـرحِ رسـواییِ ما من همیشه گـوشـهٔ، میخانه کم می آورم من برای رد شدن از حلقـه یِ بیداد و غم یک دلیـل و همـتِ مـردانـه کم می آورم آتـشی در سینـه ام، شورِ قشنـگی در دلم من کـه می سوزم ولی پروانه کم می آورم قهـرمـانی تـازه می خواهد سپاهِ عاشقان چون همیشه مُرشد و فرزانه، کم می آورم کهنه است و نخ نَما،هر داستان و قصه ام من در این ماتم سرا، افسانـه کم می آورم پشتِ پَرچینِ خیالم مانده ام در بی کسی من در این کاشانه یِ ویرانـه، کم می آورم ࿇─┅═‎═‎•♤♡♤•═‎═‎┅─࿇
به روزهای جدایی، دو حالت است فقط در انتظارِ تواَم، یا در انتظارِ منی! بمان که عشق، به حالِ من و تو غبطه خورَد بمان که یارِ تواَم، عشق کن که یارِِ منی
طبع غزل سرخ زبانی نکن خام نشو تکه پرانی نکن بادل دیوانه تبانی نکن روح مرا گنگ و روانی نکن باهمه کس زمزمه خوانی نکن عشق کساد است جوانی نکن عشق اگر ناب و تماشایی است زشت ترین حالت زیبایی است عشق کمربسته به رسوایی است دربه در یک دل دریایی است کاخ دلش هرچه که رویایی است بودن با من غلط املایی است یک نظر افتاد به چشمی سیاه پلک زدم با دونظر شد گناه برد دلم پای مرا سمت ماه پله شد از بخت بدم پرتگاه اوج گرفتم که رسیدم به چاه درس گرفتی دل از این اشتباه؟ رفته ای از قافیه ی آمدن از من افتاده به شعر لجن از من بی گور من بی کفن از من درمانده من بی وطن رفته ای و ساخته شد کارمن چشم کسی در وسط عکس تار کرده مرا آینه ی پرغبار چشم پر از حسرت وحشت سوار فصل زمستان بدون بهار سکه ی قاجاری بی اعتبار شاعر مضمون دلی توندار در دل من قدرت ابراز نیست هرچه عجیب است که اعجاز نیست هر غزل از خواجه ی شیراز نیست اوج فقط حاصل پرواز نیست هردهنی لایق آواز نیست معنی هر مصرع من باز نیست؟ دل ته فنجان تو بد فالی است طالع تو شوم وبد اقبالی است این قفس از آینه هم خالی است خارج از آن رزق تو بی بالی است رقص قلم هر چه قدر عالی است قصه ات از غصه و جنجالی است خسته ام از خنده ی روی نقاب دیدن موهای به رنگ شراب گونه ولبهای فرنگی مآب از هوس داشتن یک حباب کاش که امشب بشود مستجاب آرزوی مردن در بین خواب
کافه ای بود و شرابی بود و یاری بود و من دفتری بود و قلم بود و قراری بود و من مثنوی بود و غزل بود و رباعی بود و نثر گوشه ی چشمی، سلامی،انتظاری بود و من فخر بود و ناز بود و عشوه بود و طعنه ها درد بود وصبر بود و برد باری بود و مــن نوش بود و خنده بود و جوش بود و صد خروش جوهری بود و قلم چون زرنگاری بود و من خنده ای بود و نگاهِ گوشه ی چشمان او التماسی بود و قلب بی قراری بود و من ماه بود و سفره بود و دانه بود و دام بود زهره ای بود و مهی را در کناری بود و من عشق بود و یک سلامی بود و شرح عاشقی حرکتی بوده که آن را انتحاری بود ومن بــرق بود و جـام بود و شربت اکسیر عشق یـــار بود و طعمِ آبِ نوبــهاری بــود و من غنچه ای بود و دو برگ خنجری، گیسو کمند گردنی بود و طنــابی بود و داری بود و من
غـزل از مــویِ پـریـشان شـده ات مـی ریـزد... مـن اگر شـاعرم از دسـت پریـشانی تـوست...
آن کِه دَر باغِ دِلَم ریشِه فُرو بُردِه زِ نو گَرچِه نوخیز نَهالیست، سَراپا ثَمَر اَست
براي ديگران بودی برای دیگران ماندی و من با بغض ميگويم، خلایق هر چه لایق را! ۰
مژگان به زیر سایه ابروی تاق توست یا مردم نمازگزار رواق توست؟ آهسته روزگار مرا هم سیاه کن با خط چشم و آنچه که باب مذاق توست قندان نقره کاری بازار اصفهان تقلید ناشیانه ای از سیم ساق توست افتاده است هشت بهشت از نگاه من هرجا که چشم کار کند چارباغ توست افتاده این که در سر تو نفخه من است افتاده آن چه در دل من اتفاق توست ما تشنه همیم و به هم چون که می رسیم آغاز احتیاج من و اشتیاق توست قشلاق کرده ام به تو از دست زندگی چندی ست پایتخت جهانم، اتاق توست
آنقَدَر با سرعت این "عاشق شدن" رخ داد... که صحنه آهسته‌اش هم آنچنان مفهوم نیست!
من چشم به راهت شده ام زود بیا تا هیزم عشقم نشود دود بیا از آتش قهرت همه ام سوخت که سوخت گر عشق تو همپای دلم بود بیا
السلام علیک یا ابا صالح المهدی عج ﺍی ﻳﺎﺭ ﺯ ﺩﻳﺪﻩ ﮔﺸﺘﻪ ﻏﺎﻳﺐ ﺑﺮﮔﺮﺩ ﺍی ﻫﺠﺮ ﺗﻮ ﺍﻋﻈﻢ ﻣﺼﺎﺋﺐ ﺑﺮﮔﺮﺩ هرشب ﺯ ﺧﺪﺍ ﻓﻘﻂ ﺗﻮ ﺭﺍ می ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺍی ﺁﺭﺯﻭی هر شبم برگرد
آرام بزن باران گل من خفته به خاک دیگر تو دلیل غم مایی،نه خوراک ‌پوسیده اگر روی زمینی دل ما باشد تو ولی تیغ نزن چاک به چاک
چقدر دغدغه داری وصال سر برسد دوباره یار سفر کرده از سفر برسد چقدر دغدغه داری که روسفید شوی به حد وسع برای فرج مفید شوی چقدر بهر دفاعش قلم بدست شدی چه روزها که فقط منفعت پرست شدی چقدر محضر او دیده ی تر آوردی ادای منتظران را فقط درآوردی بیا بکار بیاییم انحطاط بس است عمل کنیم که بازی با لغات بس است بیا که مونس شبهای خلوتش باشیم بجای ننگ شدن باز زینتش باشیم