eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
2هزار ویدیو
58 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
روز محشر لحظهء "یوم یفر من اخیه" با نشان "سینه زن" تحت لوای زینبیم...
یا الهی؛ ما بندگان ناچیز ، تو خالق جهانی روزی دهی تو ما را ، تو عشق بی کرانی حاجات ما فراوان ، لطف تو بی نهایت خود ده شفا مریضان ، تنها تو می توانی جان حسین(ع) مظلوم آن شاه سر بریده یا رب بلا بگردان بر ما بده امانی "عاصی" 😭😭😭 🌹شفای همه بیماران صلوات
چه رنج‌ها که به پیشانی تو دیده نشد که غم برای کسی جز تو آفریده نشد چه بغض‌ها که گلوی تو را فشرد ولی صدای گریۀ تو لحظه‌ای شنیده نشد دلی نبود که هم‌رزم تیغ‌ها نشود گلی نماند که با دست زخم چیده نشد... به استواری لحن تو در حماسه قسم! به قامتت که دمی زیر غم خمیده نشد، قسم به صبر! به داغی که تازه است هنوز دلی صبورتر از زینب آفریده نشد شاعر:
💔 بانو قسم به خونِ دهان برادرت بَزمِ شراب جایِ چنین خواهری نبود...
خُـدا دیوانِ شعرش را نشان داده‌ست با زینب ألم نَشـــــــرَح لڪَ زِینَب و مــــــٰا ادراڪَ ما زِینَب... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🌱 بر صفحه‌های سرخ مقاتل نوشته‌اند این زن هزار مرتبه از جان گذشته بود
آبادی شعر 🇵🇸
سلام علیکم و رحمت الله وبرکات بله صحبتتون درست و متین.‌ ان شالله سعی میکنم که اشعار پر مغز و فاخرو انتخاب کنم و در کانال قرار بدم🙏 ممنون از توجه و نظرتون🙏🌺🌺
🖤 همه با دست پُر از كرب و بلا مى رفتند غير زينب كه همه زندگى اش غارت شد
🏴🏴 در میان شعله های کین و دود جز عقیله حجتی دیگر نبود خطبه های او میان معرکه عقل هر انسان عاقل می ربود وارث حیدر شد و شیر عرب کوه هم بانوی ما را می ستود برگ برگ عشق را در قتلگاه جمع کرد و قطعه ای دیگر سرود غصه ها را جز به زیبایی ندید ملجأ اهل حرم بود و عمود سر فرود آورده پیشش صبر هم زنده کرد اسلام را مانند رود حافظ قرآن روی نی شد و خون دل می‌خورد در شهر حسود اسوه ی علم و شجاعت زینب است بر گل باغ علی صدها درود ... @khalvatevesal
باید سپر از پشت ببندم که در این شهر افتاده به نامرد ‌جماعت سر و کارم!
در خیالات خودم در زیر بارانی که نیست می رسم با تو به خانه، از خیابانی که نیست می نشینی روبه رویم خستگی در میکنی چای می ریزم برایت توی فنجانی که نیست باز میخندی و میپرسی که حالت بهتر است؟ باز میخندم که خیلی...!گرچه میدانی که نیست شعر میخوانم برایت واژه ها گل می کنند یاس و مریم می گذارم توی گلدانی که نیست چشم می دوزم به چشمت، می شود آیا کمی دست هایم را بگیری بین دستانی که نیست؟ وقت رفتن می شود با بغض می گویم نرو پشت پایت اشک می ریزم در ایوانی که نیست میروی و خانه لبریز از نبودت میشود باز تنها میشوم با یاد مهمانی که نیست ....... رفته ای و بعد تو این کار هر روز من است باور اینکه نباشی کار آسانی که نیست
تو رحم اگر نکنی بر دلم،کسی چه کند؟ مَنَت به ناز برآورده ام،گناهِ من است...
گفت عاشقی اما چرا هی زود قاضی میشوی؟ با قضاوت های بی جا شاد و راضی میشوی عاشق من نیستی؟! گفتم مگو این حرف را... من که مجنون توام لیلای "عاصی" میشوی؟! "عاصی" ❤️❤️❤️
‌ کاش من و تو دو جلد از یک رمان عاشقانه بودیم تنگ در آغوش هم خوابیده در قفسه‌های کتابخانه‌ای روستایی گاهی تو را گاهی مرا تنها به سبب تشدید دلتنگی‌هایمان به امانت می‌بردند ...!
دلم، ‏در دستِ او گیر است ‏خودم از دست او دلگیر... ‏عجب دنیای بیرحمی ‏دلم گیر است ‏و دلگیرم ... 🚶🏿‍♂
از وقتى يادم نيست دوستت داشته‌ام! حتى قبل تر از وقتى كه يادت نيست....
غزلی را که سرودم چه رَسا می‌خواند "دوستش دارم و از بخت بد او می‌داند" نه فقط عشق، که عاشق کُشِ قهّار شدم بیخ گوشم، غزلی همچو فَلَک می‌خواند عجبا ! اوچه قضایی شده در طالع من با همین بغض گلو، عاشق من می‌ماند
خدا دیوان شعرش را نشان داده ست با الم نشرح لک زینب؛ و ما ادراک ما زینب 🖤
🍃 صلابت از حیا و از وقـارت میشود جاری شکوهِ چادرت یادآورِ کعبه ست پا تا سر!
یک گوشه ی دنج باشد و چاییِ تو من خیره به چشم های شهلایی تو مانند همیشه چای مان سرد شود از دست زبان بازی و زیباییِ تو... @gida13
با چه رویی بنویسم که بیا آقا جان شرم دارم خجلم من ز شما آقا جان با چه رویی بنویسم ز غم دوری تو که گناهان من آزرده تو را آقا جان مهربانانه به یاد همه ی ما هستی آه از غفلت روز و شب ما آقا جان صحن چشمان ترم منتظر مقدم توست قدمی رنجه نما ، بهر خدا آقا جان صبح آدینه قلم کوی تو را می پوید می شود همسفر باد صبا آقا جان قلم و دست غلامانه ی من می لرزد با چه رویی بنویسم که بیا آقا جان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌼به نام برآورده کننده آرزوها🌼 🌹 خورشید من ٺویے وبے حضورٺو صبحم بخیرنمےشود 🌹اے آفٺاب من گرچهره رابرون نڪنے ازنقاب خود صبحے دمیده نگردد بہ خواب من 🌹 🌹سلام 🌸✨صبح زیباتون بخیر و خوشی، روزتون مهدوی ✨🌸
قرار از تو، شمال از تو، خیالِ مخملش با من شب و باران و یک کلبه میانِ جنگلش با من خجالت می کشی شاید که ساکت مانده ای، باشد تدارک دیدنِ رویایمان از اولش با من بیا کارت نباشد بختمان گرچه گره خورده رهایی از طلسم و هرچه جادو جنبلش با من دو پلکت را ببند و حس کن آهنگِ قدمها را اتاقی با تمِ پاییز و رنگِ خردلش با من بده دستت به دستم گرمِ گرم از شعله هایِ رقص اجاقِ چاقِ رنگین طاق و چوبِ صندلش با من صفایی کن بده لم بر حریرِ ماهِ رویِ ابر ردیفِ نازبالش هایِ نرمِ ململش با من فدایِ خستگی هایت، لبی تر کن بخوان شعری صدایِ قُل قُلِ قوریِ چای و منقلش با من برای شاممان یک سفره شعر و دلبری با تو کمی ریحان و خوشبختی و نانِ بَل بَلَش با من جهان تا بوده گرچه دل شکستن بوده آیینش دلت را دستِ من بسپار، حلِ معضلش با من تو با من تا تهِ رویا بیا تا آخرِ این شعر غزل با خطِ نم نم رویِ برگِ جنگلش با من عاشقانه های  ‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌
انار تحفه‌ی دوران خون‌جگر شدن است و سیب خاطره‌ی تلخی از بشر شدن است ردیف ممتد دیوار، آسمان را بست هنوز پنجره در فکر بال‌و‌پر شدن است  نپرس کشته‌ی دستان نازنینت کیست... عذابِ «قاتل سهراب»، باخبرشدن است اگر تو مادر فرزند من نخواهی بود کدام مژده مرا بدتر از «پدرشدن» است؟ شعاع زخم دلم ریشه می‌زند به درون شبیه چاه که کارش عمیق‌تر شدن است تو دختری کن و آتش بزن جهان مرا که با تو سوختن انگیزه‌ی پسر شدن است  
من! پادشاه مقتدر کشوری که نیست! دل بسته ام ، به همهمه ی لشکری که نیست!  در قلعه، بی خبر ز غم مردمان شهر سر گرم تاج سوخته ام، بر سری که نیست!  هر روز بر فراز یقین، مژده می دهم از احتمال آتیه ی بهتری که نیست!  بو برده است لشکر من، بس که گفته ام از فتنه های دشمن ویرانگری ، که نیست!  من! باورم شده ست که در من، فرشته ها، پیغام می برند ، به پیغمبری که نیست!  من! باورم شده ست ، که در من رسیده است، موسای من، به خدمت جادوگری که نیست!  باید ، برای اینهمه ناباوری که هست، روشن شود، دلایل این باوری که نیست!  هرچند ، از هراس هجومی که ممکن است، دربان گذاشتم به هوای دری که نیست،  فهمیده ام ، که کار صدف های ابله است، تا پای جان محافظت از گوهری که نیست!!
اجازه هست که تعبیر خوابتان باشم؟ کنارتان باشم، هم‌رکابتان باشم؟ در این جهان سراسر هراس و دلشوره دلیل کم شدن اضطرابتان باشم؟ میان این صف دلداده‌ها امیدی هست که من، اگر چه کم‌ام، انتخابتان باشم؟ چه دوردست امیدی که آرزو دارم که آرزوی شب پر شهابتان باشم شنیده‌ام که شبی خواب آسمان دیدید اجازه هست که تعبیر خوابتان باشم؟
چه سالیان و قرون و هزاره ها زنها گذشته‌اند یواش از کناره‌ها زنها اگر چه قدر  ندارند  بوده از آغاز  نبرد بر سر مال‌التجاره‌ها_ زنها زن سیاه و سفیدی شبیه مادر من زنان رنگی توی کاباره ها زنها نه سرکتاب نشان از نجاتشان داده  نه قهوه و ورق و استخاره‌ها زنها  که سرخی همه ماتیک‌های سرخند و  طلاییِ همه‌ی گوشواره ها زنها زنان پولک و منجوق، حریر و ابریشم کبود زیر لچک‌ها و شاره‌ها زنها چه شد که آنهمه پروانه‌های اطواری بدل شدند به اندوه‌پاره‌ها _زنها_
ای مرگ رها کن منِ خاکستری ام را این روح مکدر شده ی بستری ام را امید که از خاک رکاب تو بگیرم یاقوتِ برازنده ی انگشتری ام را آغوش تو آنقدر صمیمی ست که حتی در خاطرم آورد منِ مادری ام را با شوق تو از چهار جهت باز گشودم بال و پرِ پروانه ترین روسری ام را من را بشکن تا که بروید دلم از نو برشاخه ام آویز منِ دیگری ام را
یک شاعر دیوانه هستم اهل پاييزم ازشعر، رويا و غزل، از عشق لبريزم گاهی تمام بیت های شعرِ من تلخ است گاهی ولی مصرع به مصرع قند می ریزم در شعرهایم عمقِ احساساتِ من پیداست احساسِ پاک و ساده ام، حسِ غزل خیزم گاهی میان گریه ام مستانه می خندم اغلب ولی با خنده هم خیلی غم انگیزم حس میکنم پرواز کار مشکلی هم نیست... گاهی که شعری می کند از شوق سرریزم یک روزهایی هست درگیرم فقط با یأس گاهی به امّیدي دروغین هم مي آویزم در یک کلام ساده من جمع تناقض هام! یک شاعر دیوانه هستم، اهل پاییزم...!