هدایت شده از محمدجوادمنوچهری«گیدا»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سوگند منوچهری
شعر غزه
محفل ادبی چکامه مشهد
@gida13
آیینه پر شده است ز بود و نبودنت
پنهان و آشکار توام، پیش کس نگو
#مژگان_فرامنش
هدایت شده از بارشهای قلم من
شب رفته بخوابد که تو بیدار شوی
با پرتو نور با جهان یار شوی
خورشید دوباره چشمها را وا کن
وقت است که پایان شب تار شوی
#مستان
@bareshe_ghalam
خروار ِ غمت به قدر ِ مشتم کافی است
ابروی ِ کجت به قصد ِ کشتم کافی است
بعد از تو غلط کنم که عاشق بشوم
چشم ِ تو برای ِ هفت پشتم کافی است
#شهراد_میدری
" دو چشم داشت، دو سبز آبی بلاتکلیف
که بر دو راهی دریا_چمن مردد بود"
#حسین_منزوی
-------------------
من شاعرم، چقدر شما شاعرانهای
شعری سپید، قطعه، غزل، نو، ترانهای
من بیشتر ترانهسرایم، اجازه هست
که چشمهایِ نابِ شما را بهانهای...
اما نه! چشمهای تو باید غزل شود
به سبزیِ چمن و به دریا بدل شود
دریا_چمن! من و تو غزل_مثنوی شدیم
هردو به نوبهی خودمان منزوی شدیم
تعبیر خوابهای پریده، خود تویی
آنکه کسی به خواب ندیده، خود تویی
بیداریِ مرا به خیابان قدم بزن
خواب سهشنبههای مرا هم بهم بزن
زیبا! گرفته دامن من را که چشم تو
من بااااختم تمام خودم را به چشم تو
تورِ بلللند، رقصِ پر از چینِ یک زنم
چشم تو را بگیرد اگر چین دامنم
سیگار را زمین بزنی نازِ شست من
این دود اگر که حلقه شود توی دست من↓
در حجله مینشینم و تو ماه میشوی
من تاج میگذارم و تو شاه میشوی
ای چارخانههای تنِ تو، جهان من
ای بی کتاب و آیه رسولِ زمان من
جنس رسالت تو ولی فرق میکند
این کشتی نجات مرا غرق میکند
هی وحی میشود به من اینجا به جای تو
تا شعرهام معجزه باشد به پای تو
ای کاش معجزات فراوان بیاوری
پیغمبری، به پیرو ات ایمان بیاوری
#ملیحه_آخوندی
زائران غرقه به خون شهید قدس
دشمن آمد، مایه از شیطان گرفت
انتقام از مردم ایران گرفت
خوب می داند سلیمانی که بود
شعله ای در بیشه ی شیران گرفت
شیر زخمی می شود دَرَّنده تر
این سخن را می شود آسان گرفت؟
او که از سردار دلها ترس داشت
پس تقاصش را در این سامان گرفت
نعش صدها زائر غرقه به خون
نقش فرش قالی کرمان گرفت
جای جای خاک ایران عزیز
آسمان چشم ها باران گرفت
روز مادر پهلوی زهرا شکست
باز نوحه، باز هیأت، جان گرفت
تیغ و تَرکِش سینه ی یاران درید
دشت هم صد کُشته بر دامان گرفت
صبر دیگر طاقت ماندن نداشت
خوان یغما از دل پاکان گرفت
ای خدا پس وعده ات کَی می رَسَد؟
این غزل با گریه ای پایان گرفت
قاسم بدره. یاسوج. ۱۳دی ماه۱۴٠۲
شاعر، نویسنده و دبیر محافل ادبی کتابخانه های استان کهگیلویه و بویراحمد
اُدخُلوها بِسَلامٍ آمِنین... در باز شد
از میان جمعیت راهی به این سر، باز شد
در حرم سهل است، حتی در دل میدان مین
هر زمان که یا رضا گفتیم، معبر باز شد
اول ِ نامش که آمد بر زبانم سوختم
در دلم بال صد و ده تا کبوتر باز شد
از صدای گریه ی زن ها یکی واضح تر است
خوش به حالش بعد عمری بغض مادر باز شد
دار قالی... پنجره فولاد... مادر... سال ها
بس که روی هم گره زد بخت خواهر باز شد
نان حضرت، آب سقاخانه، اشکی پر نمک
سفره ی یک شعر آیینی دیگر باز شد
مادر از باب الرضا رد شد، به من رو کرد و گفت
بچه که بودی زبانت پشت این در باز شد
#محمدحسین_ملکیان
ماه است و آفتابی ام از مهربانیاش
صد کهکشان فدای دل آسمانیاش
بی دست میخروشد و دریا کنار اوست
ای عشق آتشین، به کجا می کشانیاش؟
ای چه پیادهای است خدایا؟ سوارهها
ماتند از جلال رخ ارغوانیاش
دست از حیات شست که آب حیات شد
این خاک مرده زنده شد از جانفشانیاش
از خود عبور کرد و نوشتند رودها
با اضطراب، چشمه ای از پهلوانیاش
از خود عبور کرد و درختان قلم شدند
در اشتیاق دم زدن از زندگانیاش
از خود عبور کرد و ملائک رقم زدند
با خون و اشک، اندکی از بی کرانیاش
از خود عبور کرد و شنیدند بادها
از سمت سروهای پریشان، نشانیاش
تیر از کمان جدا شد و بر خاک، خون نوشت:
این چرخ پیر، شرم نکرد از جوانیاش
باران گرفت باز و پس از گریه دیدنی است
در چشم من، تجلّی رنگین کمانیاش
چشم مرا به چهرهی خورشیدیاش گشود
ماه است و آفتابیام از مهربانیاش
#قربان_ولیئی
ناودانها شرشر باران بیصبری است
آسمان بی حوصله، حجمِ هوا ابری است
کفشهایی منتظر در چارچوب در
کوله باری مختصر لبریز بیصبری است
پشت شیشه میتپد پیشانی یک مرد
در تب دردی که مثل زندگی جبری است
و سرانگشتی به روی شیشههای مات
بار دیگر مینویسد: «خانهام ابری است»
#قیصر_امینپور
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کلام مادر شهیده دانشجومعلم #فائزه_رحیمی هنگام تدفین...
تو رو خدا چادرتون رو زمین نذارید..😭
#گلزار_شهدای_کرمان
#کرمان
#حاج_قاسم
هدایت شده از جزیرهٔ تنهایی
.
عمرم بدون بودنت ای گُل تباه شد
از دوریات نصیب دلم درد و آه شد
گفتم بیا که چشموچراغ دلم شوی
اما گذشتی و شب و روزم سیاه شد
باور نداشتم که چنین بیوفا شوی
بیمهریِ تو قاتل این بیپناه شد
روزی که رفتی و نشنیدی غم مرا
مشتاق دردهای دلم گوش چاه شد
وقتی قدم به جادهٔ رفتن گذاشتی
سهم من از تمام تو تنها نگاه شد
.....
اما تو رفتی و منِ تنهاترین، هنوز
با این فراقنامهٔ جانسوز دمخورم!
#جواد_محمدی_دهنوی
دوشنبه ۱۸ دی ۱۴۰۲
@sarzaminesher
مدحت کن و بستای کسی را که پیمبر
بستود و ثنا کرد و بدو داد همه کار
آن کیست بدین حال و که بوده است و که باشد؟
جز شیر خداوند جهان، حیدر کرّار
این دین هُدی را به مثل دایرهای دان
پیغمبر ما مرکز و حیدر خط پرگار
علم همه عالم به علی داد پیمبر
چون ابر بهاری که دهد سیل به گلزار
#کسایی_مروزی
کاش بارانی ببارد قلبها را تر کند
بگذرد از هفت بند ما، صدا را تر کند
قطره قطره رقص گیرد روی چتر لحظهها
رشته رشته مویرگهای هوا را تر کند
بشکند در هم طلسم کهنه این باغ را
شاخههای خشک و بی بار دعا را تر کند
مثل طوفان بزرگ نوح در صبحی شگفت
سرزمین سینهها تا ناکجا را تر کند
چترهاتان را ببندید ای به ساحل ماندهها
شاید این باران -که میبارد- شما را تر کند
#جلیل_صفربیگی
وقتی که تنها بودنت تقدیر باشد
باید دلت از دارِ دنیا سیر باشد
این روزها باور ندارم بودنم را
از من همین دیوانه در زنجیر باشد
دیگر نمی ترسند آهوها، چه سخت است
در چشمه،تصویرِ پلنگی پیر باشد
درسی که تنهایی به من آموخت این بود
لبخند شاید نیتش تحقیر باشد
شبهای آخر، ماندهام با نور مهتاب
از قله، جنگل وسعتی دلگیر باشد
بدجور دلتنگم، بیا تا فرصتی هست
ای مرگ! میترسم که فردا دیر باشد
#مجید_عزیزی
با وهمِ خودش آدم مغرور خوش است
تا عیبِ نهفته هست مستور خوش است
نزدیک شوی اگر به من، میفهمی
"آواز دهل شنیدن از دور خوش است"
#عاصی_خراسانی
#رباعی
♡
وقتی سپهر خاطرههایم سیاه شد
کار دل فلکزده تا صبح آه شد
گفتم مگر تو دم نزدی از هوای عشق؟
گفتی ببخش! جان خودم اشتباه شد
بر بام عشق دانۀ خوبی نریختی
کاشانۀ کبوتر من قعر چاه شد
چتر رفاقتت گل من پاره بود و دل
در زیر ابر بیکسیاش بیپناه شد
از مهر چشمهای تو سهمی نداشتم
خم از سیاهبختی من قد ماه شد
در خواب هم خیال تو از من فرار کرد
در خواب هم خیال قشنگم تباه شد
زینب نجفی
عشق مدت هاست این روح سراسر درد را
برده بر بام جنون و نردبان برداشته..!
#حامدعسکری
آرامش شب های پر از دلهره ام باش...
با رفتنت آشوب شدم، سرزده برگرد!
#طاهره_اباذری_هریس
(آغاز ،زندگی)نفسی(اختتام، مرگ)
گاهی عذاب مهلک و گاه التیام، مرگ
شب ،سرفه ،دست و پا زدن از تنگی نفس
هی می کِشد،سر از لبه ی پشت بام،مرگ
عمری به مرگ ،خنده زدی زندگی کنی
عمری نشسته در عطش انتقام مرگ
دل غرق زندگانی و باور نداشتیم
همواره داشت فاصله ی یک دو گام،مرگ
در هر لباس و هر منشی ،حرف آخر است
بدرود زندگی و علیک السلام، مرگ
#محمدجواد_منوچهری
هدایت شده از جزیرهٔ تنهایی
آرامش شبهای پر از دلهرهام باش
با رفتنت آشوب شدم، سرزده برگرد!
#طاهره_اباذری_هریس
شعر و شراب و بوسه و قدری بغل مهمان من
ما شاعران با یار خود مهمان نوازی میکنیم...
#مریم_قهرمانلو