eitaa logo
عسل 🌱
10.5هزار دنبال‌کننده
208 عکس
139 ویدیو
0 فایل
http://eitaa.com/joinchat/2867200012C970b5042b7 فریده علی کرم نویسنده رمانهای عسل، عشق بیرنگ، پراز خالی، شقایق خانه کاغذی،بامن بمان
مشاهده در ایتا
دانلود
خانه کاغذی🪴🪴🪴 بچه هارو فرستادم رفتن فرزاد و چشم و دست بسته برام اوردن.‌ اوردن تو خونه؟ تو خونه من نه تو خونه الکس. دوروز کنار الکس موند. نقره داغ هم شد بعد اعتراف کرد که اجیر شده مالک شرفیه کنجکاو شدم. میخواستم بدانم الکس در لانه ش با من قرار بود چه کند برای همین گفتم پیش الکس زنده موند؟ اگر از جات بلند نشی که الکس کاریت نداره. یه گوشه بشین الکس فقط دورو ورت میچرخه تکون بخوری میاد می اندازت زمین روت وای میایسته اگر بخوای فرار کنی میگیرت باید بی حرکت بشینی . سرم را پایین انداختم و گفتم واقعا میخواستی منم ببری پیش الکس بدنبال مکث او سرم را بالا اوردم سرتایید تکان دادو گفت اره . اگر مصطفی جلومو نگرفته بود که فرار کنی بعد هم بابام نیامده بود حتما اینکارو میکردم. دلت میومد اینکارو کنی؟ اولا بحث ناراحت کننده رو شروع نکن . دوما حقت بود . یاد کاری که کرده بودی بیفت. برخاست دست در جیب کتش که اویزان بود کرد یک نخ سیگار در اورد ان را کشید من گفتم خوب بعد که فهمیدی کار اون بوده چیکار کردی؟ به روش نیاوردم که من فهمیدم کار اون بوده خوب فرزاد نگفت من دوروزه اسیر بودم و پیش الکس بودم یا نقره داغ شدم؟ پوزخندی زدو گفت تو باغ نیستی فروغ؟ به نظرت من اصلا اجازه دادم بفهمه کجاست؟ چشم بسته اوردم چشم بسته بردمش نه من نه مهیار نه مصطفی نه بچه های دیگه هیچ کس و ندید. تمام اون دو روز چشمش بسته بود از صداهاتون دوباره پوزخند زدو گفت یکی غیر از ما ازش سوال جواب کرد. به این ادمهای اطرافت تو چقدر اطمینان داری؟ اتفاقا ماجرا از همینجا نشت پیدا کرد. یک ماه از این ماجرا گذشت . من در مورد مالک شرفی تحقیق کردم فهمیدم نزول خوره اینبار دونفرو فرستادم همه مدارک و اسنادشو برام اوردن. به یکی گفتم زنگ زد به تمام کسانی که ازش پول نزولی گرفته بودن مدارک و پس دادیم. کمی مکث کردو گفت یکی تو تیم من بود به اسم مازیار . اون نامرد رفت ترکیه اونجا اقامت گرفت بعد زنگ زد مالک شرفی یه پولی گرفت و گفت ماجرای فرزاد و پس دادن سفته های مردم کار امیر سرداری بوده. ازت شکایت نکرد؟ اتفاقا شکایت هم کرد ولی مدرکی نداشت نتونست ثابت کنه من ادعای حیثیت کردم ازش شکایت کردم مجبور شد بیاد عذرخواهی کنه رضایت بگیره. از اونروز به اینور این بساط و هراز گاهی راه می اندازه تا کی این ماجرا قراره ادامه داشته باشه. اینبار گاف بزرگی دادن. سه تاشون یه جور کتک خوردن که نتونستن فرار کنند و رفتن کلانتری. کمی مکث کردو گفت تو باید برگردی بری تهران . من کاری ندارم تو هتل میمونم. تو دست و پای منو میبندی فروغ . من الان یه نقطه ضعف بزرگ دارم اونم فهمیده که اینجا اومده سراغم. اونبارم که اومد سراغم تو باهام بودی . منظورت اینه من نقطه ضعفتم اگر منو بزنن بلایی سرمم بیارن من میگم‌ناغافل سرم ریختن مفت بری کردن اما اگر یه حرکت رو تو بزنن من باید برای همیشه از این مملکت بزارم برم پرچمم میاد پایین. تو نقطه ضعف منی برو بگذار من ذهنم ازاد بشه
خانه کاغذی🪴🪴🪴 خوب من نگرانت میشم امیر چطوری برم؟ من تیمم قویه. الان مصطفی با پنج نفر دیگه صحبت کرد دارن میان اینجا تو نگران نباش فقط کاری که میگم و بکن چطوری نگران نباشم؟ مثلا اومدیم مسافرت؟ الان شرایط اینجوریه بمونی اینجا اگر اتفاقی بیفته کمک که نمیتونی بکنی فقط تو دست و پایی . تو حتی از خودتم نمیتونی دفاع کنی. از امیر رو برگرداندم. امیر گفت منم دلم نمیخواست اینطوری بشه فروغ دوست داشتم خیلی بهمون خوش بگذره ولی میبینی که یارو موی دماغم شده. مگه چقدر سفته هاش و پس دادی؟ خیلی. مبلغ بالا بود شاید به اندازه خرید یه پنج طبقه بالای تهران. خوب چرا این ضررو بهش زدی؟ من به دو دلیل اونکارو کردم یکی اینکه مردم گناه دارن گیر یه نزول خور افتادن. دوم اینکه اون داشت منو میفرستاد حداقل پانزده سال حبس آبرو و حیثیتم نزدیک بود بره. برای من خیلی زشته به جرم حمل مواد بگیرنم. از اینکار دست بردار امیر خواهش میکنم. کدوم کار؟ همین به قول خودت وصول مطالبات کار من بد بوده فروغ؟ کمک نمیکردم اون زن محبور میشد بی ناموسی کنه خوب بود؟ دو نفر دیگه رو نجات دادم که تن به کثافت ندن بده؟ نه بد نیست ولی من استرس داشته باشم و نگران باشم خوبه؟ اگر نمیتونستی ثابت کنی و زندان میرفتی خوب بود؟ من تا فرودگاه باهات میام . تو گوشی نداری سپردم یه ساعت دیگه مغازه ها باز کنند مصطفی بره یه گوشی برات بگیره. سیم کارت خودشم فعلا میاندازم توش رسیدی بهم زنگ بزن. تهران هماهنگ کردم . یه تاکسی توی فرودگاه میبرت هتل از اونجا بیرون نمیای تامن بیام دنبالت. تاکسی کجای فرودگاهه؟ تواز گیت که بیای بیرون یه اقایی که کچله تقریبا هم قد منه میاد دنبالت . اسمش ارسلانه مستقیم میبرت هتل . دارم تاکید میکنم فروغ از هتل به هیچ عنوان خارج نمیشی تو اتاقت میمونی تلفنی غذا و هرچی که خواستی سفارش میدی برات میارن. باشه ارسلان اتاق روبروییته. اونجا میمونه تا من برگردم. در اتاقت و فقط روی نظافتچی هتل برای اوردن غذا و نظافت باز میکنی تا من بیام دنبالت باشه.
خانه کاغذی🪴🪴🪴 همه چیز همانطور که امیر برنامه ریزی کرده بود انجام شد. سه روز در آن اتاق ماندم تا بالاخره امیر امد. اینقدر در این مدت اضطراب داشتم و تنهایی رنجم داده بود که با دیدن امیر بغض راه گلویم را بست به دیوار تکیه کردم و سیل اشک از چشمانم جاری شد. امیر با لبخندی عمیق جلو امدو گفت چرا گریه میکنی فروغ؟ میدونی تو این مدت چه بلایی سرمن اومد؟ من از تنهایی داشتم دق میکردم. درست و حسابی هم جواب ادم و نمیدی اخه همه چیز تمام شد دیگه نمیخواد نگران باشی چیکارشون کردی؟ ازشون شکایت کردم.خوشبختانه اون سه تا تو کلانتری اعتراف کردن که اجیر شده فرزادن. میتونی ربط فرزاد و به مالک شرفی ثابت کنی؟ اول باید فرزادو پیدا کنم. بعد بستگی به اعترافش داره به امیر خیره ماندم و کمی بعد گفت وسایلتو جمع کن بریم خونه چمدانم را جمع کردم و از اتاق خارج شدم. ارسلان جلوی در ایستاده بود. با خروج ما سرش را پایین انداخت از هتل که خارج شدیم تیم امیر با همان ماشین کمی فاصله دار از ماشین امیر ایستاده بودند. به خانه که رفتیم امیر گفت از فردا میفتم دنبال کارهای گذرنامه ت . یه مسافرت خوب میبرمت. احتیاج نیست به نظرم این خونه از همه جا امن تره امیر سکوت کرد و من گفتم من اموزشگاه هم منصرف شدم برم. اینقدرترسیدم که از این به بعد بدون تو هیچ جا نمیخوام برم. بجای اینهمه ترسیدن درست و حسابی تمرین کن یه چیز یاد بگیر که اگر اتفاقی افتاد از خودت بتونی دفاع کنی. امیر تو فکر میکنی من اگر همه چیزهایی که تو یاد میدی رو هم یاد بگیرم حرفه ایی هم بشم باز حریف اون ادم ها میشم؟ اره میشی نخیر . من فن و تکنیک هم یاد بگیرم زور ندارم. تو یه مشت واقعی به من بزنی من ضربه مغزی میشم. باشه تو فکر کن زورت نرسه که بزنی دفاع که میتونی بکنی اگر سلامت و ارامش من برات مهمه از اینکار دست بردار
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📝 چرا دور دوم مجلس مهم است؟ | 🍃🌹🇮🇷ـــــــــــــــــــــــــ صـــراط @roshangari_samen
خانه کاغذی🪴🪴🪴 منم دلم ارامش و خوشبختی میخواد. دوست دارم مثل آدم های عادی زندگی کنم‌ .دلم نمیخواد نینجا باشم. دوست دارم بچه دار بشم. بشینم با دلخوشی. بچه هامو بزرگ کنم. دوست دارم تو بری دفتر املاک غروب بیای خونه دورهم بشینیم شام بخوریم و بگیم بخندیم. من این حجم استرس و نمیتونم تحمل کنم. من اینطوری احساس خوشبختی نمیکنم. امیر روی کاناپه ها نشست این طور که ساکت میشد معمولا کمی بعد مجاب میشد که تغییر کند. به اشپزخانه رفتم. نگاهی به من انداخت و گفت اونجا چی میخوای؟ کمی مکث کردم و گفتم اگر اجازه میدی من یه چای درست کنم.البته ببخشید بی اجازه اومدم تو اشپزخانه ت اخم کردو گفت منظورت از این حرف چیه؟ کفری شدم و گفتم یه طوری با من رفتار کردی که من فکر نمیکنم اینجا خونه خودمه . هرکار میام انجام بدم دست و دلم میلرزه که نکنه بگی چرا این کار و کردی . انگار مدام یکی داره تو سرم میگه اینجا خونه امیره. فکر کنم این سه روز تنهایی خیلی بهت فشار اورده اره درسته خونه تواِ مال من که نیست. ولی بقیه زنها هم پیش شوهراشون همین احساس و دارن؟ الان چایی درست کنی ارام میشی؟ سکوت کردم امیر گفت هرکار دلت میخواد بکن فقط غر نزن. سماور را روشن کردم. خواستم قوری را بردارم که ناخواسته از دستم افتادو خورد شد. امیر با پوزخند گفت قوری که ترکید . مواظب باش نسوزونی سماور وخانم خانه دار . به او نگاه ممتدی کردم و گفتم میبینی حرفهاتو؟ میگم من مدام داره تو مغزم تکرار میشه اینجا خونه امیره به همین دلیله‌ مسئول افکار پریشان تو هم منم؟ خوب من چیکار کنم که تو این فکرو نکنی؟ روی صندلی نشستم بغض راه گلویم را بست. قطره فراری اشکم را پاک کرد امیر برخاست وارد اشپزخانه شدو گفت چته فروغ؟ چرا ناسازگاری میکنی؟ با گریه گفتم وقتی اینقدر بی کس و کار باشم که یه استکان هم جهیزیه نداشته باشم باید هم این حرفهارو بشنوم. چون من چای سازتو یادم رفت خاموش کنم بهم میگی سماور و نسوزونی ؟ دوست داری اخر شبی بری تو مخ من؟ نگاهم را به پایین دادم امیر گفت کل این خانه و زندگی فدای سرت . سرم را بالا اوردم اشکهایم را پاک کردم و گفتم چرا فدای سر من. مبارک صاحبش باشه. سکوت کرد . نفس پرصدایی کشید . من گفتم خدای منم بزرگه امیر اقا ایشالله خدا به من هم بده که این حرفهارو از تو نشنوم. امیر هاج و واج گفت فروغ؟ مگه من چی بهت گفتم؟
خانه کاغذی🪴🪴🪴 از داخل کابینت قوری دیگری اورد. مقابلم نشست دستش را روی دستم گذاشت و گفت ببینم تورو سرم را بالا گرفتم امیر گفت این چرت و پرتها چیه که میگی؟ سکوت کردم اشکهایم بی امان جاری شدند. انها را پاک کردم . امیر گفت همه این خونه زندگی مال تواِ فروغ دستم را از دستش کشیدم . اشکهایم را پاک کردم و برخاستم چای را دم کردم. امیر رو به من گفت این که خدمتکار بیاد خونه رو تمیز کنه ناراحتت میکنه؟ نه. من کی باشم که بخوام ناراحت بشم ؟ مگه به من مربوطه؟ اخم ریزی کردو گفت دقیقا چته فروغ؟ بعد اون زنه مکه فقط خدمتکارته؟ چشمان امیر گرد شدو گفت یا پیغمبر. اگر خدمتکار م نیست پس چیمه؟ خبر چینته . یادته اومدی خونه قبل از اینکه از من بپرسی رفتی سراغ اعظم خانم. اونم موبه مو برات گفت که.... بس کن فروغ . من اعصابم به اندازه کافی بهم ریخته ست تو هم معلوم نیست چته میخوای گیر بدی به من سکوت کردم چای را دم نمودم و برای امیر یک لیوان ریختم امیر گفت با اینهمه اشک و زاری زهر جلوم میزاشتی راحت تر میخوردم. سکوت کردم. یک لیوان هم برای خودم ریختم. امیر گفت ساعت یازده شبه از فردا دوباره ساعت شش تمرین داریم ها بگیر بخواب که بیدار بشی چایم را خوردم و به اتاق خواب رفتم و خوابیدم . صبح مثل روتین هرروز بیدارشدم. و با امیر ورزش کردم. از سرمیز صبحانه برخاست و گفت امروز نهار میام خونه. اعظم خانم بی زحمت شما اصلا با نهار امروز کاری نداشته باش. فروغ میخواد خودش امروز غذا درست کنه ساعت یک میام خونه من برخاستم. باید خودی نشان میدادم. در فریزر را که باز کردم اعظم خانم گفت اینجا جای گوشته این چند تا کشو.... امیر میان کلام ما امدو گفت اعظم خانم چیزی نگو فروغ خودش پیدادکنه و بپزه
خانه کاغذی🪴🪴🪴 فکری کردو گفت اصلا یه کار دیگه کنیم امروز اعظم خانم شما تعطیلی برو فردا بیا اعظم خانم دستانش را بهم ساییدو گفت از من خطایی سرزده امیر خان نه . مشکلی نیست. خانم از من دلخورن؟ گفتم که مشکلی نیست برو فردا بیا اعظم خانم گفته امیر را اطاعت کرد. امیر گفت من دارم میرم تو هم. همه جارو مرتب کن. تمیز کن. لباسها رو بشور .اتو بزن. نهار هم درست کن . خوبه؟ به او خیره ماندم امیر گفت میخوام ببینم بازم افکار پریشان داری که اینجا خونه امیره یا نه؟ همچنان به او نگاه کردم. امیر که رفت تمام تلاشم بر این بود که خودم را عالی نشان دهم. برای نهار قرمه سبزی گذاشتم. خانه را مرتب کردم . لباسهارا داخل ماشین ریختم و در تراس پشت اشپزخانه پهن نمودم. ساعت هول و هوش دو بود که امیر وارد خانه شد. لبخند زدم و گفتم بوی غذام از دوتا کوچه اونور تر مستت نکرده؟ امیر بویی کشیدو گفت ایشالله که خوش مزه هم باشه. با اعتماد به نفس کامل گفتم صد درصد خوشمزه ست . من به حرف تو گوش دادم امروز مدیریت و سپردم دستت. اگر غذات خوب نبود . اونوقته که من یه چیزی میگم تو گوش میدی چی؟ صدتا دراز نشست میری نخیر قبول نیست چرا؟ چون باید شرطتو همون اول صبح میگذاشتی شاید من قبول نمیکردم. اعتماد به نفست اینقدر پایینه. یعنی یه قاشق نخوردی ببینی چه مزه ایی شده؟ خوش مزه ست خوب اگر خوشمزه ست شرط و ببند دیگه اگر خوشت اومد چی؟ میخوای من به جای دراز نشست برات شنا برم؟ نه اونو راحت انجام میدی نمیخوام. خوب چی میخوای بگو؟ فکری کردم و گفتم من چیزی نمیخوام شرط و ببندیم؟
خانه کاغذی🪴🪴🪴 فکری کردم و گفتم اگر خوشمزه بود و خوشت اومد با من میای کوزه های منو رنگ میکنی باشه قبوله. یعنی اینقدر مطمئنی من غذام بده؟ مگه کوزه رنگ کردن سخته؟ اگر. واقعا تو غذات خوشمزه باشه من کوزه هاتو رنگ میکنم. وارد سرویس شد دست و رویش را شست پالتویش را در اورد و سرمیز نشست . در قابلمه را باز کردم با دیدن برنج لبم را گزیدم این که خوب بود چرا اینطوری شد؟ برنج شل شده بود و بهم چسبیده بود. سعی کردم انها را با کف گیر ازهم جدا کنم دیس برنج را سر میز گذاشتم امیر نگاهی به دیس انداخت و گفت فروغ. با شکم پر دراز نشست نمیشه زدها دلت درد میگیره با چهره ایی حق به جانب گفتم بهانه بی خودی نگیری ها. خودت نگاه به برنجت بکن؟ من خودم اینطوری دوست دارم. خیلی هم خوبه ظرف خورشت را هم پرکردم سرمیز گذاشتم. امیر نگاهی به خورشت کردو گفت این الان چیه؟ به او خیره ماندم و گفتم ماکارانیه؟ تو از همین اول قصدت اینه بگی بده هنوز نخوردی داری ایراد میگیری؟ اخه این چه قرمه سبزیه که اب و سبزیش ازهم جداست؟ با کلافگی گفتم اب و سبزی و باید بهم پیوند بدم؟ چه بهانه گیری تو سکوت کرد کمی از برنج را کشید یک قاشق از خورشت را رویش ریخت و در دهانش گذاشت. من به او خیره بودم. امیر کمی جوید. ان را قورت دادو گفت برنج و خمیر دوست داری. لوبیا و گوشت رو هم نپخته دوست داری؟ یک قاشق از قرمه سبزی را درون بشقابم ریختم. امیر پوزخندی زدو گفت نمک هم مثل اینکه خیلی دوست داری نه؟ یک قاشق از خورشت راخوردم کاملا حق با امیر بود.‌نمیدانم این ۰ه کوفتی بود من پخته بودم. رو به امیر گفتم تو زود اومدی این هنوز نپخته ساعت دو زوده فروغ؟ نهار قرار بود بهمون بدی نه عصرانه که. نیم ساعت صبر کن میپزه شوریش چی؟ وقتی بپزه نمکش کم میشه با دلخوری به امیر نگاه کردم و گفتم تو همش منو ناراحت میکنی برخاست و با لحن مسخره ایی گفت تو غذات بد شده من ناراحتت کردم؟ سپس دستش را به طرفم دراز کردو گفت پاشو بیا هاج و واج گفتم کجا؟ پاشو برخاستم بدنبالش راهی شدم. امیر گفت از من انتظار داری مثل این پسر بچه های بیست و یکی دوساله غذاتو بخورم به روی خودم نیارم و اخرهم بگم دستت درد نکنه تاحالا فکر میکردم قورمه سبزی مامانم خوشمزه ست تا غذای تورو خوردم. مامانم به گرد پای توهم نمیرسه
خانه کاغذی🪴🪴🪴 بشین زمین هاج و واج گفتم زمین؟ اره بشین روی فرش واسه چی؟ دراز نشستتو برو خوب این عادلانه نیست امیر پوزخندی زدو گفت چیش عادلانه نیست؟ شرط و باختی دیگه . الان اگر من باخته بودم باید کوزه رنگ میکردم. نه من میبخشیدم. به تمسخر خندیدو گفت اره جون عمه ت میبخشیدی خودم را رهانیدم و با خنده گفتم عمه م مادرخودته . بشین فروغ زود باش عادلانه نیست امیر چرا؟ چون من تاحالا تو عمرم غذا نپخته بودم. تو که میدونستی بلد نیستی پس چرا قبول کردی میخواستم امتحان کنم. بشین فروغ. من نمیتونم صدتا دراز نشست برم. میتونی با پررویی گفتم نمیرم ابروهایش را بالا داد و گفت چی؟ نمیری؟ سرم را به علامت نه بالا دادم. بازوانم را گرفت . دستش دقیق روی جای کمربندهایی که به بازویم زده بود خورد هینی کشیدم و گفتم ای... بی اهمیت به ناله من با پایش زیر پاهایم زد کنترلم کرد تا بنشینم. نشستم و گفتم چرا تو اینقدر زور گویی اگر همین حالا نری صدو پنجاه تاش میکنم پنجه پایم را زیر مبل گذاشتم امیر ارام با پایش به پایم زدو گفت پاتو بیار بیرون. اون کار تقلبه . صدتا دراز نشست بدون کمک گرفتن از جایی و یکسره بدون مکث پانزده تا که رفتم نشسته توقف کردم. امیر باصدایی کلفت گفت برو گردنم درد گرفت با تکیه بر شانه و کمر بلند شو نه گردن. بعدی را که رفتم امیر گفت یک نخیر شانزده بهت گفتم بدون مکث باید بری من پانزده تا به زور زدم میخوای حساب نکنی؟ از این لحظه به بعد مکث کنی یا حرف بزنی از اول میشمرم به ازای هربار از اول شمردنم هم ده تا بیشتر میشه نخیر این قانون ها رو باید از اول میگذاشتی من استراحت میکنم.
خانه کاغذی🪴🪴🪴 بگذار خیالتو راحت کنم . تا صدتا دراز نشست یکسره نری ولت نمیکنم. شده باشه تا صبح باید دراز نشست بری ولی صدتا یکسره حرف امیر را اطاعت کردم تمام عضلات گردن و شکمم درد میکرد. نفس زنان گوشه ایی نشستم امیر از داخل فریزر یک بسته جوجه بیرون اورد و در خانه را باز کردو بلند گفت مصطفی صدایی از مصطفی نیامد امیر گفت اینها رو کباب کن بده به من . وارد خانه شد در حال ماساژ گردنم بودم. مقابلم نشست و گفت چون اصلا ورزش نکردی عضلاتت خشکه من عضلاتم خشکه تو هم بی رحم و بی انصافی شرط و باختی دیگه چرا من بی انصافم؟ به خاطر یه غذا خوب نشدن ببین چه بلایی سرم اوردی. نهار را که خوردیم . امیر گفت اگر موافق باشی اخر هفته بریم شمال سرم را به علامت نه بالا دادم و گفتم ممنون هنوز ضربان قلبم از اونسری که سفر بردیم تنظیم نشده. ایندفعه اون اتفاق نمی افته.امروز زود اومدم چون اون دوستم که گفتم میتونی با خانمش دوست بشی شام دعوتمون کرده خوشحال شدم و گفتم چقدر خوب. از حرفهایی که بهت گفتم و جریانات این خونه چیزی بهشون نگی ها باشه حتی اینوه وقتی میرم جایی بادیگارد دارم اونم نگو مگه دوستت نیست؟ دوستمه ولی قرار نیست که همه چیزمو بدونه. خوب بدونن چی میشه؟ تو چرا اینقدر روی حرف نزدن حساسی. برای چی باید بدونه. وقتی یکی یه مسئله ایی رو بفهمه این به اون میگه . اون یکی به دیگری میگه و بعد همه میفهمن مگه تو اون مهمونی با بادیگارهات نیومدی؟ نه. درسته اونها با من اومدن . ولی اون بچه ها همه به اون مراسم دعوت بودند. مگه اونها رو هم کسی میشناسه؟ تو چقدر سوال میکنی. اره میشناسن اونها شاگردهای منن. همه میشناسنشون. اگر دعوت نداشتن من داخل نمیبردمشون پس اون مالک شرفی نمیگه اونسری تو خیابون جلوشو گرفتم این چهارتا کمکش کردن. این دفعه تو شمال بازم اینها کمکش کردن برحسب اتفاقه عزیزم. دیگه ادامه نده این اولین بار بود که امیر مرا عزیزم خطاب کرده بود.
خانه کاغذی🪴🪴🪴 فقط خشونت بلد بود. یک کلمه نمیتونه بگه این که پوشیدی چقدر بهت میاد. قشنگ شدی. یا اصلا بگه این چیه تنت کردی زشتت کرده. از اتاق خارج شدم کفش هایم را پوشیدم. امیر گفت سیم کارت مصطفی رو بده. گوشیم روی اپنه کمی به من نگاه کرد. لحنش جدی بود. گفت گوشیتو صدا کنم خودش میاد پیشم ؟ به طرف ان رفتم از روی اپن برداشتمش و ان را به امیر دادم. کمی منتظر ماندو گفت چرا وایسادی زل زدی به من؟ برو سوزنشو بیار سیم کارتو در بیارم. وارد اتاق خواب شدم. از داخل کمد سوزن مخصوص جای سیم کارت را در اوردم و به امیر دادم. سیم کارت را که در اورد دست دراز کردم گوشی را از او بگیرم. اما امیر ان را روی جاکفشی گذاشت و گفت گوشی بی گوشی فروغ میخواستم بگیرم بگذارم خونه. گوشی بی سیم کارت به چه دردم میخوره‌ ؟ سیم کارت برات میگیرم اما فقط و فقط در مواردی که خودم میگم گوشیتو با خودت اینور اونور میبری چرا؟ نگاهش سراسر خشم شدو گفت نمیدونی چرا ؟ از نگاه او ترسیدم کمی به عقب رفتم. نگاهم را از او دزدیدم آب دهانم را قورت دادم. امیر گفت گفتم همه چیز فراموش بشه که بتونیم باهم زندگی کنیم احمق نیستم که دوباره اشتباهاتمو تکرار کنم. سرتایید تکان دادم و گفتم خیلی خوب. در را باز کرد مرا به بیرون هدایت کرد و خودش هم امد. سوار ماشین که شدیم به مصطفی پیام داد دنبالم بیایید.‌ از حیاط خارج شد کمی خیابان ها را پیمود و پارک کرد سپس گفت بشین تو ماشین تا بیام. نگاهم به جایی که رفت افتاد مغازه ایی دو دهنه که حدود سیصد متری میشدو سردرش تابلوی بزرگی بود دفتر املاک سرداری نفهمیدم مسئله رژ لب ناراحتش کرده بود یا گوشی. اما به هرحال ناراحت و عصبی بود. این عصبی بودنش هم حسابی مرا میترساند. نیم ساعت گذشت واقعا حوصله م سر رفته بود. از شیشه ماشین سرک کشیدم از اینجا نمیتوانستم ببینمش. دلم میخواست پیاده شوم و داخل بروم اما اصلا شهامت نداشتم. کم کم خودش امد سوار شد و حرکت کرد . مقابل یک گلفروشی ایستاد و دوباره پیاده شد. کمی بعد مصطفی هم داخل رفت . با یک گلدان خیلی شیک بازگشت مصطفی گلدان را در ماشین نهاد . همینکه سوار شد گفتم واسه خونه گرفتیش؟ نه . واسه دوستم که میریم پیششون چطور؟ حرفی نزدم. این چه زندگی ایی بود که من داشتم. خوب من را هم با خودش میبرد باهم انتخاب میکردیم. نباید سکوت میکردم. چون این رفتارها تحملش برایم سخت بود. برای همین گفتم خوب منم با خودت میبردی باهم انتخاب میکردیم.
خانه کاغذی🪴🪴🪴 متعجب از حرف کلمه با محبت او نگاهش کردم برخاست و به اشپزخانه رفت . قدو قامتش بسیار جذاب بود. سنش یه چهره اش کامل نشسته بود. هرکس اورا میدید متوجه میشد که در استانه چهل سالگی قرار دارد. اما اندام ورزشکارانه اش بسیار جداب بود. این امیری که الان میدیدم ‌کجا و ان امیری که اول بار به خانه مان امد کجا. ان روز امیر را یک قول بی ریخت بد هولا میدید. فکر میکردم همه نوع خلافی از او برمی اید. اما حالا نظرم کاملا نسبت به او برگشته بود . امیر با دو لیوان چای امد. ان را مقابلم نهاد. این چند وقت که با او بودم به ندرت میدیدم که کلام با محبتی از دهانش در بیاید.اما من دلم محبت میخواست. امیر بجز مواقعی که تمرین میکردیم یا چند باری که مرا زده بود دستش به من نخورده بود. چایم را که خوردم. گفت حاضر شو بریم. الان زود نیست؟ نه یه جایی کار دارم تا انجامش بدم طول میکشه. وارد اتاق خواب شدم. اینکه به من نزدیک نمیشد شاید دلیل خاصی داشت. احتمالا من با او سرد رفتار کرده م که به خودش اجازه صمیمیت نمیدهد. نگاهی به لباسم انداختم این چند وقته من همیشه هودی و شلوارهای زمستانی تنم بود. از بین لباسهایی که با مصطفی رفته بودم خرید یک شومیز سفید جلو دکمه دار برداشتم شلوار گشاد کرم رنگی که فاق بلندی داشت را پوشیدم شومیزم را داخل شلوارم فرستادم و پالتوی شتری رنگ کوتاهی که خودش برایم خریده بود را رویش پوشیدم. شال بافت سفیدم را هم روی سرم انداختم. وارد اتاق شد از دیرن من انگار جا خورده باشد کمی شکه شد و خیلی عادی به سراغ کمدش رفت. کت و شلوارش را پوشیدو گفت بریم مقابل اینه ایستادم از داخل کشو رژ ملایمی در اوردم همینکه درش را باز کردم گفت چیکار داری میکنی؟ متعجب گفتم یکم رژ بزنم اخم کرد سعی کرد برخودش مسلط باشدو گفت هرگز چنین حرکتی و ازت نبینم فروغ کمی به او نگاه کردم و گفتم فقط یه رژ بگذار سر جاش. دفعه اخری باشه که این مسئله را بهت تذکر میدم بیرون از خونه. ساده ی ساده موهات داخل اشاره ایی به پالتویم کردو گفت با دکمه های بسته سرم را پایین انداختم شالم را مرتب کردم . از اتاق رفت . من که حسابی حالم گرفته شده بود دکمه هایم را بستم و به دنبالش راهی شدم.