“موسم اربـعيــــن”
قـلـبها با #حُـبِّ_مـولا ميتَپــد
هر تَپش ما را به بـــالا میكِـشــد
زین كِشِـشها جاذبه معنا شــود
رازِ #عشـق و عاشقـی إفشا شـود
#جـاذبه از شـاخههای حُـبِّ اوسـت
میكِشـاند قلبها را سوی دوسـت
#عشقورزی يك نِمودِ جاذبه اسـت
عشـقِ او بی حُـبّْ نمیآيد بدســت
عاشقيم و قلب، حُبّْ را میچِشَـد
میرود محبـوب و مـا را میكِشَـــد
وين تَپِشهايی كه در اين قلبهاست
حركتـی زآن جوششِ مـولای ماسـت
میتَپـد اين قلـبهــا و بــــارهــــــا
میچِشيـم او را در اين تكــرارهــــــا
با زبـانِ قلـبِ خود از عمــقِ جــــان
میزنـم بـوســه به خــاكِ پـايتــــان
حركـتِ قلبم تـويــی مـولای مـن
حُبِّ تو جـاری است در أعضای مـن
هر چه میجويم تو را در قلبِ خويـش
بیشتر مییابَمَت نسبـت بـه پـيــش
در تَب و تـابم تو را #يــاری كنـــم
در تمامِ عمـر، #سـربـــازی كنـــم
تركِ خود گفتم كه همراهت شَـوَم
همچو يـارانـت به قربـانَت شَـوَم
گوشِ قلبـم در پـیِ فرمـانِ توســت
وين حيـات و حركتـم از آنِ توســت
ما به شـوقِ تـو به #دنيــا آمـديـــم
حُبِّ تـو تـابيــد كاينجـا آمـديـــم
زِابتـدای عمــرمـان گـويــا كـسـی
میدَمَــد در قلـبهـای مـا بَــســی
كيسـت تا مـولاش را يــاری كنـــد؟
در تمـامِ عمــر سـربـــازی كنـــد؟
در رِكــاب مـا بـتـــازد ســـالهـــا
بُگــذرد از حُـبِّ جـــان و مـــالهـــا
وقـفْ گــردد در رهِ إحـيــــای ديـن
بهرِ مــا خـونـش بـريــزد بـر زميـــن
ای حسيــن! لَبَّيـــكْ گويــان آمديـــم
در دفـــاع از تــو به ميـــدان آمديـــم
خونمـان در قـلـــب، بـیتـابــی كنـــد
در فَغــان اسـت تا تــو را يــاری كنـــد!
مــــادرت آورده مـا را كـــــربـــــلا
خيـــز و بـر يــارانــت آقــايــــی نمـــا
#آيــههـا از تــو نشـانــی مـیدهــــد
بـوی نـــوری آسـمــانی مـیدهــــد
ما يقيـن داريـم وقتِ #نصــرت اســت
#اربعیـن گويـی فضای حركــت اســت
وین هيـاهویی كه در اينجـا به پاســت
آيــهای چون أربعیــن در كـربلاســت
برخی از آيــات، اسمش دائمـی اسـت
أربعيـن از آيـههاي موسِـمــی اســت
آيـــههـای دائـمــی در هــر زمـــــان
بــود و مـیتابـيــد هـر دم بر جهـــان
ماه و خورشيد از همين دست آيههاست
بـود و خواهـد بـود تا #عالـم به پاسـت
#لَيْلْ از #آيـاتِ غيرِ دائمـی اســت
عاقبت این #لَيْـلِ_دنيـا رفتنـی اســت
اي #شـبِ_دنيــا! تو دائـم نيستــی
میكِشيمَت سـوی محـو و نيسـتــی
پَرتـویـی تـابیــد و میآيـد #نَهـــار
أربعيــن هم موسِمـی باشـد زِ يـــار
خـيـز و قلبــاً واردِ اين آيــه شــــو
بهـرِ أصـلِ مـاجــرا آمـــاده شــــو
آيهای چون أربعين يك معجـزه است
#مهــدوّیت در دلِ اين آيـه هســت
در فضــای آسمــانهـــا و زميـــن
آيههـا جـاری اسـت برخيـز و ببيـن
در قبــالِ آيــههـا سُستــی مكــــن
خيـز و رفتـاری مناسب پيـشـه كـــن
ما به يُمـنِ تابشِ مــولای خويـــش
سوی #مهـدی میرويـم اينك به پيـش
شـيعـهای میگفـت: نـــورِ آيـههـا
میشـود جـــاری به فـرمـانِ خــدا
أربعيـن هم آيـهای زآيـــاتِ اوســت
تـابشـی زآن نـورِ بیپـايـانِ دوســت
#نـــور، يعـنـی انتـشـــارِ روشـنــــی
تــا فضــای تـيـرگــی را پَـس زنــــی
مركـزِ اين نــور هم در كـربــلاســت
ماجرايـی بَس عظيـم آنجـا به پـاسـت
حـجِّ أكـبر آمده، همراه كيـســت؟
سوي مهدی غير از اين رَه، راه نيسـت؟
بر سبيـلِ مصطفـی از جنـسِ نـــــور
كـــاروانـی میرود ســوی #ظهــــور!
شيعـه يعنی نـورِ خـورشيــدِ #امـــام
او نتـابـد! شيعـه مـیگــردد تـمــــام
میدرخشــد نــورِ آن خورشيــدِ پــاك
از بُلنــدایِ #عَوالِـــم ســوی خــــاک
خـاك گرديــديـم ای مـولای مــــا
ما همه محتــاج و تـــو آقـــای مــــا
آمـديـم اينـجــا كه آقـــايــــی كنـــی
نـــور را بر قلـبِ مـا جــــاری كنــــی
جـانِ ما با نــورِ تـــو بيگانــه نيـســت
در شگفتـم! صاحبِ اين #خانه كيسـت؟
سالــهـا در نــــورِ ايـشـان بودهايـــم
حُـبِّ او! تـــابيــد كـاينــك زنــدهايــم
مـیتَـــراود نـــور بر جــانهــای مـــا
از زمـيــن و آســمــــانِ كــربـــــــلا
گـر نتــابــد نـــور روشـن نيستـيــم
#چشمـهی_نـــور، او بُوَد ما كيستيـم؟
قلبهـا با نـــورِ #مادر آشنــاســـت!
مـهربانـیهـای او لطـفِ خـداســت!
کيست غیر از او كه زهـرايــی كنـــد؟
نــور را بر قلـبهـا جـــاری كنــــــد
هر چه میبينـم همـه أنــوارِ اوســت
پرتــوهـای نـــور هم زآثــار اوسـت
از #نـجـف_تـا_كـربـــلا پَـر میزنيـــم
نـــور میگيريــم و بـالا میرويـــــم
قُــربِ او با نـــور مـیآيــــد به دســت
در صِـراطَ المُستقيـم، نَعْمـاتْ هســت
✍🏻 شاعر: سید محسن مسعودی
https://eitaa.com/bineshaneha
“ما به زودی به قـدس میآیـیـم”
اَلسّلامُ عَـلَـیکْ… مادرجان
آمـدم #کربـلا بـه محضرتان!
روزگاری اسـت در پـناهِ تـوإیم
سـاکنِ نـورِ #خیـمهگـاهِ تـوإیم
با تـو در زیرِ نـورِ چـادرِ تـو
آمـدیم أربـعـیـن به خاطرِ تـو
غرقِ امنیّت، عـافیـت، شادی
نـعـمـتـی دلـنـشـیـن! بـه ما دادی
نـورِ این شهر، نورِ #خانهی توسـت
#أربـعـیـن بهتـریـن نشـانهی توسـت
مـات و مبهوتِ ایـن فضای عجیـب
در صـفِ #بـچّههای_شهرِ_غـریب
رفتـه رفتـه به نور، دل بـسـتـیـم
اصلاً انـگار با شما هـستـیـم
آنـچه در نورِ أربـعین پـیـداسـت
#مـادرِ_مـهـربـانِ مـا #زهراسـت
ناجـیِ کودکان تـویـی مادر
بهرِ این نور، آسمـان تـویـی مـادر
مـا در ایـن آسـمـان! سفر کردیـم
دیگر از خویـش هـم گذر کردیم
چون نگـاهـی به سوی #أنواریم
تا #حـریـمِ تـو را نگـهـداریـم
چـشـمِ در #انـتظـارِ ایـن #طـفلان
تشـنـهی لطـفِ تـوسـت مادرجـان
أربعیـنها اثـرگـذاریِ توست
اصلِ این #آیـه، نورِ جـاریِ توست
نورِ جاری ز #عـالمِ_کَـلِـمـات!
در تـمـامِ #عَـوالِـم و #نَـشَـئٰات
ما به دنبـالِ نـشـئـهی حَـقّـیم
تا دوباره به #نور بـرگـردیم
نورِ پاکـی که اصـل و ریشـهی مـاسـت
یـادِ او مـونسِ هـمـیـشهی مـاسـت
در پَسِ صـحنه بـا تـو همراهیم
إذنِ #سربازی از تو میخـواهیـم
#شیعهای بـارهـا بـه ما میگـفت:
دیگـر ایـن روزهـا نباید خُـفت
تا زمان هست #أربـعیـنی بـاش
همرهِ #فـاطمه، #حـسـیـنـی بـاش
#کاروانِ_حسیـن در راه است
با #إمامی که #نـورِ_أَلله است
نعمتِ #أَلهـُـدیٰ! #ولایـتِ اوست
#چشمهی_نـورِ بـینهایـتِ اوسـت
تا زمـانِ #ظـهـورِ_دیـنِ_الْحَـق
هم قدم باش! زیرِ این بیـرَق
کـاروانْ در مسیرِ آینده
چشمهای شـد زلال و تـابـنـده
نـورِ حق زیـن دریچه میبـارد
أربعیـن جنـسِ #کـوثری دارد
سِیْلی از نورِ کـاروان جـاری است
بر قـلوبی که غرقِ دیـنـداری است
کاش یک عمـر #بندگی بکنیم
در همیـن صـحنـه زنـدگـی بکنیـم
بـا صفاتی چـو أربعینـیهـا
پَر بگیـریـم بـا حـسیـنـیها
زین پس آغازِ نورِ #قسـوره اَسـت
#حـرکتِ یک جمـاعـتِ یـک دست
#جنـبـشی با نگاه او همراه
#لـشگری در ترازِ #حزبُ_الله
دیر یـا زود شیـرِ #جبـههی_حقّ
چون سپـاهـی شـود بـه هـم مُـلْـحَق
غُرّشِ شیـر! خـانمان سوز اسـت
بـر شـکارش همیشه پـیـروز اسـت
بعـد از ایـن دوره مـیشـود تـأویـل
صحنهی سخـتِ #جنگِ_اسـرائـیـل
میرسد طـبـقِ #وعـدهی_قـرآن
عصـرِ قدرت نمایـیِ #خوبان
پـس هم اکنون خطابِ بـا کـفّار
مـیدهیـم ایـن زمانه را هشـدار
وقـتِ نابـودیِ شما شده اَست
أربعیـن زین جهت به پا شده اَست
ما به زودی به #قدس میآییـم
در کمـینِ شکـارِ آنهـاییـم
خـانه، خـانه به جـستجو برویـم
یک وجب هم ز حقّ نمیگـذریـم
راهِ حـقّ باز میشـود زآنـجا
با ورودِ به #مسـجدُ_الأَقْصـٰا
این همـان وعدهی خـدا بر ماست
أربعیـن جـلـوهای ز #نـورِ_خـداسـت
شیعـه بـاید دگر به هـوش آیـد
بوی #جنگـی عظیم میآید
ما در این جنگ رفتـنی هستـیم
بـر عَـدو تـیغ را ز رو بسـتـیـم
حملهور می شـویم بر کـفّار
چـون هجومی بـه سرعتِ #أنوار
رعد و بـرقی ز بـاد و بارانیم
با تو توفـندهتـر ز طوفانیـم
چون خروشی ز رعدِ بـارُقـههـا
همچو ضَـرْباتِ سختِ صاعقههـا
بـر سـرِ دشمنـان فرود آییـم
چـون جهـنّـم عـذابِ آنـهـایـیم
از چپ و راسـت، وز در و دیوار
سوی دنـیـای کـفر و استکبـار
کوهـی از آتش و گُـدازه شویـم
دم به دم یـک عـذابِ تـازه شویـم
تـا بگیریم #انتـقامِ تـو را
بـا بـه آتش کشیـدنِ آنها
این رجز نیست التمـاسِ من اسـت
صحبت از نحـوهی سپـاسِ من اسـت
تا أبـد گر دَهم برای تـو جان
باز ممـنـونـم از محـبّـتـتـان
ما به لطـفِ شما در ایـن راهیـم
وز تَـهِ قلـب از تو میخـواهیم
إذنِ میـدانمـان بـده مـادر
تـا چـو شمشیـر در یـدِ #حیـدر
لشـکرِ کفر را درو بکنیـم
صحنـه را با تو زیر و رو بکنیـم
همچو کـوه استوار میمانیـم
تا همیـشه درون میدانـیـم
با تمـامِ وجـود میتازیـم
در حـریـمـت همیشـه #سـربازیم
وقفِ نـوریـم و غرقِ همـراهـی
تا بیـایـد زمـانِ #خـونخـواهی
✍🏻 شاعر: سید محسن مسعودی
https://eitaa.com/bineshaneha
بینشانهها
“ما به زودی به قـدس میآیـیـم” اَلسّلامُ عَـلَـیکْ… مادرجان آمـدم #کربـلا بـه محضرتان! روزگاری اس
نـورِ این شهر، نورِ #خانهی توسـت
#أربـعـیـن بهتـریـن نشـانهی توسـت
مـات و مبهوتِ ایـن فضای عجیـب
در صـفِ #بـچّههای_شهرِ_غـریب
رفتـه رفتـه به نور، دل بـسـتـیـم
اصلاً انـگار با شما هـستـیـم
آنـچه در نورِ أربـعین پـیـداسـت
#مـادرِ_مـهـربـانِ مـا #زهراسـت
https://eitaa.com/bineshaneha
“سفرهی پنهان”
در #اربعينِ حسين، ميزبان تويی مادر
برای تابشِ اين نور، #آسمان تويی مادر
ميانِ اين همه #موكب، يكی چه پنهان است!
كسی كه لطف میكند اندر نهان، تويی مادر
چه سفرههای عظيمی برایمان پهن است
وَ سفرهدارِ نهان، بیگمان، تويی مادر
هميشه قافلهسالاریِ تو پنهانی است
يگانه فاطمهی بینشان، تویی مادر
چه بینشانه به #عالم محبّتَت جاری است
نظامدارِ نهان در جهان، تويی مادر
تمامِ #حبِّ_حسينی، محبّتی از توست
چرا كه مادرِ اين مهربان، تويی مادر
به پيشگاهِ تو قلباً به خاك افتاديم
كه در #نظامِ_خدا حكمران، تويی مادر
تو إذنِ تربيت از #نورِ أربعين دادی
تمامِ هستیِ ما كودكان، تويی مادر
سلوكِ شيعه به يمنِ تو فاطمی گرديد
كه أصلِ نوریِ ما شيعيان، تويی #مادر
ز ما بساز سلاحی برای #مهدیِ خويش
كه يار و ياورِ #صاحبْ_زمان، تويی مادر
چه روشن است از آن إرجِعي إليٰ رَبِّك…(فجر/۲۸)
كه أصل و مقصدِ اين #كاروان، تويی مادر
✍🏻 شاعر: سید محسن مسعودی
https://eitaa.com/bineshaneha
“بايد بتازم”
از #كاروان جا ماندهام بايد بتازم
پَر میكِشم مادر! به سويت در #نمازم
بايد درونِ نورِ تو #حركت نمايم
چشمْ انتظارِ پرتويی از كربلايم
يادش بخير من سالها در #خانه بودم
حالا دوباره سوی بِيتَت پَر گُشودم
در جستجويت آمدم در آسمانها
مادر! مرا راهم بده در #بینشانها
هر چند بيرون از فضای خانه هستم
يادم نرفته #عهد و ميثاقی كه بستم
من عهد بستم تا أبد #سرباز باشم
گردِ حريمِ #خيمه در پرواز باشم
بالا روم از آسمان سوی إمامم
از جنسِ مولايم شَوَم، با او بمانم
پس ترك كردم خانه و كاشانهام را
راهی شدم سوی شما در بیکرانها
وَالله، مادر! از فراقت در فَغانم
بهرِ لِقای خود بده راهی نشانم
در فقرِ خود میسوزم و چيزی ندارم
چشم انتظارِ #رحمتِ پروردگارم
با سعی و عزمِ خويش، افتادم عقبتر
ديگر نمیدانم چه بايد كرد #مادر!
در آرزویت میشتابم در زمانها
گفتی: نشانم را بپرس از بینشانها
رفتم سراغِ بینشانی! گفت: حركت…!
برخيز و راهی شو درونِ نورِ رحمت…!
وقتی برای ماندن و صحبت نداريم
من قول دادم #اربعين در كربلاييم
خواهانِ زهرایی بيا در كربلايش
آنجا بيابی #كاروان را در لِقايش
آن شهر در خود خانهای آباد دارد
يعنی حريمِ كربلا أبعاد دارد
تا كربلا با ما بتاز و همسفر باش
با ما در آن أبعادِ نوری در سفر باش
در اربعين ما عازمِ كرب و بلاييم
روحاً در آن #نور و در آن حال و هواييم
نورِ فضایِ أربعين از جنسِ بالاست
اين #آيهْ نوری موسِمی از بيتِ زهراست
در ماجرای أربعين، تابشْ از آنسوست
برپايیِ اين معجزه از جانبِ اوست
در أربعين با رحمتش میگيردَت دست
درهای بيتِ مادرِ ما بازتر هست
بايد #به_سوی_فاطمه سبقت بگيريم
در أربعين وارد شده رفعت بگيريم
اي أهلِ عالم! أربعين، نوری روان است
در امتدادِ حركتِ آن كاروان است
از همرهی با #فاطمه غافل نمانيد
در كاروان وارد شده، با او بمانيد
گر چه حسينِ فاطمه در كاروان بود
دائم دو چشمش سوی رَبّْ در آسمان بود
#مولا_حسين چون قلب در اين كاروان است
او مركزِ پمپاژِ نور از #آسمان است
نور و #معارف آمده، إيمان بياريد
حركت كنيد و در ركابش جان سپاريد
گر در ركابش بگذريم از اين و آنها
حُـبّ میكِشد ما را به سوی آسمانها
بايد درونِ كاروان دائم بتازيم
آينده را با إذنِ مولامان بسازيم
اين أربعين بايد شَوَم از ياورانش
با إذنِ او وارد شَوَم در كاروانش
دائم به سوی كاروانْ پا در ركابم
جا ماندهای از كاروانم، میشتابم
بايد رها گردم ز قيد و بندِ دنيا
بهرِ لِقاءْ راهی شَوَم همراهِ مولا
شايد پذيرايم شود در أربعينش
راهم دهد در نورِ آن #كهفِ حَصينَش
عُزْلَت گزينم از همه… او باشد و او
راهی شَوَم با فاطمه… او باشد و او
در ابتدا از خويش بايد میگذشتم
تا همنوا با او بگردد سرگذشتم
إستادهام بر خصم، طبقِ #عهد_و_پيمان
إذنم دهی مولا! بتازم سوی #ميدان؟
دست و سر و جان و تنم باشد فدايت
من تا أبد جان میدهم مادر! برايت
ليك آرزو دارم كه تا پيش از #شهادت
آتش زنم بر تار و پودِ دشمنانت
در طولِ عمر، دائم به فکرِ انتقامم
در جستجوی مهدیِ صاحبْ زمانم
ای نورِ چشمِ فاطمه…! مهدی…! كجايی؟
آييم سويت ما همه… #مهدی…! كجايی؟
✍🏻 شاعر: سید محسن مسعودی
https://eitaa.com/bineshaneha
“تـا لحـظــه لـقـاء”
با هر نگاهِ خويش صدا میزنم تو را
دائم به #جستجوی توأم، با خود بِبَر مرا
میجويَمَت مدام به يادِ گذشتهها
#شهرِ_غريب و مادرِ پنهان و بچهها
#مادر! هميشگی است يادِ تو درقلبهای ما
دلبستهی توايم #ای_نورِ_آشنا
ما كودكان هنوز در بُهْت و حيرتيم
مبهوتِ فهمِ نورِ تو و كُنْهِ ماجرا
#بارانْ_صِفَت، شديم جاری به إذنِ أبر
ما را ببر به بحر! ای أصلِ قطرهها
داريم میدَويم در پیِ جلبِ رضای تو
آيا شود كه #نيم_نگاهی كنی به ما
#مولای خوبِ ما به فريادمان برس!
مثلِ هميشه رحم كن به يتيمانِ بينوا
آن عدّهای كه از همه جا رانده میشدند
سوی تو آمدند در #نورِ_كربلا
میگفت: #أربعين، #موسِمی از نور میوَزد
در اين #قرارگاهِ_رسولان_و_أنبياء
تا كربلا به تاخت! خود را رساندهايم
تا بهرهمندمان كنی از نورِ اين فضا
در پيشگاهِ تو، #محضرِ_مولايمان_حسين
ما هم قسم شديم به #سربازیِ شما
زين پس شبانه روز با تو هماهنگ میشويم
مادر! تويی همان #نورِ_هماهنگ_با_خدا
همراه با توأيم به هر سو كه میروی
پَر میكِشيم با تو به هر سو…! به هر كجا...!
چشمانِ جستجوگری ای نور! دائماً
در جستجوی توست تا #لحظهی_لِقاء…
#حمدِ خدا كه با همهی بیلياقتیم
پيغام دادهای! که فلانی تو هم #بيا…!
✍🏻 شاعر: سید محسن مسعودی
https://eitaa.com/bineshaneha
نه فقط علّتِ چشمانِ پُر از اشکِ منی
#ضربانِ_قلبمی! بلکه تو جانْ در بدنی
تا قیامت دلِ ما #صحنِ_حسینیّهی توست
به امیدِ آنکه نورت به دلِ ما فکنی
#اربعین میطلبی یا نه؟ عزیزم چه کنم...
تا براتِ سفرم را خودت امضا بزنی
https://eitaa.com/bineshaneha
9.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دنیا…
یک سفرِ کربلا…
به من بدهکاره ها…
#أربعین
https://eitaa.com/bineshaneha
“یادش بخیر”
#موکبت_مادر! چه زیبا بود هان یادش به خیر
ساده و خوب و مهیّا بود هان یادش به خیر
#رحمت اندر رحمت و هم #سفره اندر سفره بود
وَه چه حالی در دلِ ما بود هان یادش به خیر
زیرِ چترِ موکبت مادر! چنان غم رفته بود
شور و شادی تا ثریّا بود هان یادش به خیر
صبح و ظهر و شام غوغای #نمازِ_فاطمی
در حیاطِ #خانه بر پا بود هان یادش به خیر
قرصِ ماهت شب عیان و مهرِ #عشقت روز نیز
#نور_باران روز و شبها بود هان یادش به خیر
#قطرهای بودیم و تنها در تو ما معنا میشدیم
حِسّ و حالِ خوبِ #دریا بود هان یادش به خیر
موج میآمد #محبّت، #رحمت_و_فضلِ_بهشت
#جنّت و فردوسِ أَعْلا بود هان یادش به خیر
چشمِ نعمتْ بین که بیپروا نظر میکرد دید
#جلوهی_مُلْكًا_كَبِيرٰا بود هان یادش به خیر
قطرهی #اشکی که میغلتید میگفت ای دریغ
#کربلا مشهودِ! #زهرا بود هان یادش به خیر
با چنان حالی طَبَق بر سر به راهِ #زائران
نغمهی اَهْلاً وَ سَهْلٰا بود هان یادش به خیر
پشتِ هر پیر و جوان و کودک و طفلِ صغیر
توشهی #اُمِّ_اَبیهٰا بود هان یادش به خیر
چای خوش عطرِ #عراقیّ و رطب در هر قدم
در میانِ دستِ زهرا بود هان یادش به خیر
التماسِ دستهایت بیجواب از من گذشت
حسرتٰا! دستم چه تنها بود هان یادش به خیر
خاطرم تنها همین مانده است از هر #اربعین
موکبت مادر! چه زیبا بود هان یادش به خیر
✍🏻 شاعر: دکتر محمدجواد عسکری
https://eitaa.com/bineshaneha
“در بیتِ فاطمه”
در #اربعين به محضرِ مولا رسيدهايم
يعنی درونِ خانه به زهرا رسيدهايم
در كاروانِ نور، قافله سالار، فاطمه است
ما هم به يُمنِ #فاطمه اينجا رسيدهايم
با سعی و عزمِ خويش نبرديم رَه به جای
با او به يك اشاره به بالا رسيدهايم
در #خانه فَضْل و رحمت و رَفْعَت به ما دهند
بنگر! چقدر ساده به اينها رسيدهايم
يك #آيه از بهشتهای سَفينه است أربعين
حمدِ خدا به كشتیِ آقا رسيدهايم
ديديم أنبياء و رسل میروند و ما
در امتدادِ حركتِ آنها رسيدهايم
با قطرهها به رودخانه روان گشتهايم و حال
در أربعين به پَهْنهی دريا رسيدهايم
فرياد میكِشيم كه #مهدی بيا كه ما
در جستجوی تو به فردا رسيدهايم
زين شهرِ أربعين #حُجَجی يك طليعه بود
ما هم به شوقِ دادنِ سرها رسيدهايم
همراهِ #لشگرِ_شهدا در تلاطميم
بی شك دگر به آخرِ دنيا رسيدهايم
در سيرِ سوره سورهی قرآن در اين زمان
زأسراء به كَهْف و مَرْيَم و طٰاهٰا رسيدهايم
تا صبحِ #انتقامِ تو بی وقفه میدَويم
وَالْعٰاديٰاتْ خوانده به ضَبْحٰا رسيدهايم
✍🏻 شاعر: سید محسن مسعودی
https://eitaa.com/bineshaneha
#نورِ_حسینِ_فاطمه ریشه در آسمان دارد
با خود ستارههای عجیبی به #کاروان دارد
هر چه نظاره میکنم #أنوارِ بیکرانهی اوست
بنگر که #أربعین ز همین ماجرا نشان دارد
https://eitaa.com/bineshaneha