حماسه جنوب،خاطرات
🍂
🔻 شبهای جبهه
به معنای شب های عملیات نبود
بلکه شب هایی که در پادگان و اردوگاه ها سپری میشد.
شب های خاطره انگیزی بود.
در شب ها حس هایی پیش می اومد
که صمیمی تر و عمیق میشدیم.
از خاطره گویی گرفته
تا خلق سوالات و پاسخ های به آن
گاهی حرف ها به قهقه های مستانه کشیده میشد
گاهی با شنیدن خاطره ای و شرح حالی با سکوت تو خودمون فرو میرفتیم و نم اشکی از گوشه چشم سرازیر میشد.
بظاهر در تاریکی بی برقی و روشنایی بودیم
اما دل مون روشن و کلام ها گرما بخش بود. به گونه ای که با گذشت سال ها در حسرت چنین شب هایی هستیم.
در این عکس
نفر سمت راست
اردشیر پاپی اون
مالیوتکا زن گروهان مون
و دکتر پاپی امروز
فوق تخصص و جراح خبره شبکیه
با کنجکاوی خاص در پی زیر زبون کشیدن بود
که عملیات دقیقا کی و کجاست
و نفر وسط
قاسم دارم
پسر آبادانی با مزه و شلوغ گروهان مون
که این چهره مغموم اش
تلفیقی از گله و عشق ورزیدن است.
و من غافل از اینکه چند روزی دیگر
این همجواری
دیگر ناممکن میشود.
و خون او در آنسوی اروند
به زمین خواهد ریخت.
آه
که این شب ها
چقدر هوای آن شب ها را در سر دارم
فقط به مرور خاطرات اش بسنده کرده ام.
#دلنوشته
#کاظم_فرامرزی
@defae_moghadas
🍂
🍂🍃
سلام
صبح بخیر
خودمونیم
همین که گفتند اول زمستون شده
سرما خودشو نشون داد.
در گذشته نه چندان دور
منظورم عصر چادر نشینی ما در جنگ
زود مشما( پلاستیک) به دور و روی چادر می کشیدیم
تا سوز سرما را کم کنیم
و چادر مون نم بهش نرسه
یه لا هم زیرمان در کف چادر می کشیدیم
که نکنه ما را دور بزنه از زیر پامون بیاد بالا 😊
نهایت اش
حرف آخر را رو میکردیم
والور
علاء الدین 😊😊
روشن اش میکردیم
تا روی سرما را کم کند.
صبح ها در چنین موقعیت ها یی
فین فین کنان
که نشانه طعم و غلبه زمستانی سرما بود
ما را به دورش جمع میکرد
دست ها را تا چند میلیمتری اش
نزدیک میکردیم
تا سوز گرمایش به هدر نرود.
خوبیش این بود
ماها رو بهم نزدیک میکرد.
سحر خیزمون میکرد.
بساط گفتگو به پا میشد
از هر دری
معمولا از خواب هایی که دیده بودیم
و حتما تفاسیر مسخره گونه مون
و سر به سر گذاشتن هامون
زمستان را هم با همه سختی هایش
دوست میداشتیم .
قدرت خاطره سازی اش
بیشتر از سایر فصل ها بود
برخلاف هوایش
دل ها گرم تر میشد.
#دلنوشته
#کاظم_فرامرزی
گردان ضد زره
@defae_moghadas
🍂🍃
مــادر و قـابِ عڪس هاتان
دوستـی چند سـاله دارند
حجم دلتنگـی اش را
فقط عڪس هـا میدانند ...
#پنجشنبه_های_دلتنگی
#دلنوشته
امروز دهم تیر ماه، مصادف است با سالگرد عملیات کربلای یک و آزاد سازی شهر مهران در سال شصت و پنج.
سی و سه سال قبل در چنین روزی در شهر و دشت گرم و تفتیده مهران بودیم.
مهران برای من بیشتر تداعی یک چله خود سازی در همجواری با عزیزانی بود که دو سال پایانی جنگ با مهر شهادت بر حیات دنیایی شان حسرتی شیرین در کام ما گذاشتند.
مهران یادآور دورانی است که طنین زیارت عاشورای شهیدان سعدی موسیوند و سید سعید حسینی، صفابخش دل و جان مان بودند. غافل بودیم که همان نقطه سر مرز محلی عبور زوار و عشاق حسینی خواهد شد.
یادش را گرامی می داریم
باید چله خود سازی بنا کرد
شاید شرط وصال آن عزیزان باشد .
#مهران
#کربلا_یک
#دلنوشته
#کاظم_فرامرزی
گردان ضد زره
🔴 دسترسی به مطالب گذشته
کانال حماسه جنوب
🔸 هشتکها ------------------------
شهرها و مناطق جنگی
#آبادان #اندیمشک #اهواز #بستان #خرمشهر #دزفول #سوسنگرد #شلمچه #شرهانی #هویزه #راهیان_نور
اشخاص و فرماندهان
#حاج_قاسم #رهبر #رهبری #آوینی #سردار_دلها #سلیمانی #شهید_باکری #شهید_جمهور #شهید_چمران #شهید_علم_الهدی #شهید_همت #شهید_هاشمی
عملیاتها
#عبور_از_موانع #فتح_المبین #کربلای_چهار #کربلای_پنج #مرصاد #نکات_تاریخی #نکات_تاریخی_جنگ #والفجر_مقدماتی #والفجر_هشت
یگانها
#گردان_کربلا #قرارگاه_نصرت #مدافعان_حرم
خاطرات و مستندات
#خاطرات #خاطرات_اسرای_عراقی #خاطرات_آزادگان #خاطرات_صوتی #خاطرات_کوتاه #خواهران_رزمنده
#نظر #نظرات
تاریخ، فرهنگ و تحلیلها
#تاریخ_شفاهی #دشمن_شناسی #روشنگری #فساد_دربار #نکات_تاریخی
ادبی، هنری و مذهبی صوتی و تصویری
#آوینی #دلنوشته
#شعر #گزیده_کتاب
#مثنوی #منزوی #طنز_جبهه #طنز_اسارت #نماهنگ #یادش_بخیر
#روایت_فتح #کلیپ #نماهنگ #عکس #فتو_کلیپ #نواهای_صوت_ماندگار
#آیا_میدانید #کتاب #زیر_خاکی
🔸 جهت دستیابی به مطالب، متن آبی رنگ هشتگها را لمس کنید و با استفاده از ⬆️ و ⬇️ به قسمت دلخواه بروید.
🔸 خاطرات
#یحیای_آزاده
خاطرات داریوش یحیی
#مقاومت_در_اروند
خاطرات جمشید عباس دشتی
#گاوچران_لال
خاطرات غلامعباس براتپور
#نبرد_بندر
خاطرات مصطفی اسکندری
#غروب_غریب
خاطرات عظیم پویا
#اولین_اعزام_من
خاطرات سید مهدی موسوی
#اولین_اعزام_من
خاطرات جهانی مقدم
#آبراه_هجرت
خاطرات پرویز پورحسینی
#خاطراتم_از_شروع_جنگ
خاطرات دکتر احمد چلداوی
#خاطرات_یک_گشت
خاطرات حسن علمدار
#خاکریز_اسارت
خاطرات رحمان سلطانی
#نبض_یک_خمپاره
خاطرات عزتالله نصاری
#ققنوسهای_اروند
خاطرات عزتالله نصاری
#متولد_خاک_پاک_کفیشه
خاطرات عزتالله نصاری
#عملیات_بدر
لحظه نگاری عملیات
#عملیات_فتح_المبین
لحظه نگاری عملیات
#والفجر_مقدماتی
لحظه نگاری عملیات
#عبور_از_موانع
خاطرات کربلای۴
🔸 کتابها
#پنهان_زیر_باران
خاطرات سردار علی ناصری
#ملاصالح_قاری1⃣
خاطرات ملاصالح قاری
#آخرین_شب_خرمشهر
خاطرات سرهنگ کامل جابر
#روزنوشتهای_آیت_الله_جمی
امام جمعه آبادان
#اینجا_صدایی_نیست
خاطرات رضا پورعطا
#گمشده_هور
خاطرات سردار علی هاشمی
#معجزه_انقلاب
خاطرات مهدی طحانیان
#پوتین_قرمزها
خاطرات مرتضی بشیری
#زندان_الرشید
خاطرات سردار گرجی زاده
#پل_شحیطاط
قرارگاه سری نصرت
#با_نوای_کاروان
خاطرات حاج صادق آهنگران
#وقتی_سفر_آغاز_شد
مجموعه خاطرات کوتاه
#آخرین_خاکریز
خاطرات میکائیل احمدزاده
#ارتفاعات_گاما
خاطرات خودنوشت دکتر بهداروند
#سالار_تکریت
خاطرات سید حسین سالاری
#فرنگیس
خاطرات فرنگیس حیدرپور
#ملازم_اول_غوّاص
خاطرات محسن جامِ بزرگ
#سرداران_سوله
دکتر ایرج محجوب
#یازده
خاطرات پروفسور احمد چلداوی
#قرارگاه_نصرت
خاطرات حاج عباس هواشمی
#عبور_از_آخرین_خاکریز
دکتر احمد عبدالرحمن
#گلستان_یازدهم
شهید علی چیت سازیان
#گردان_گم_شده
سرگرد عزالدین مانع
#پسرهای_ننه_عبدالله
محمدعلی نورانی
#مردی_که_خواب_نمیدید
خاطرات اسدالله خالدی
#بابا_نظر
خاطرات شهید محمدحسن نظرنژاد
#ستاد_گردان
خاطرات دکتر محسن پویا
#مگیل
ناصر مطلق
#لایههای_ناگفته
خاطرات یک رزمنده نفوذی
#شکارچی
خاطرات شهید مصطفی رشیدپور
#در_کوچههای_خرمشهر
خاطرات مدافعان خرمشهر
#بی_آرام
سردار شهید حاج اسماعیل فرجوانی
#گزارش_بخاک_هویزه
خاطرات سردار یونس شریفی
#هنگ_سوم
خاطرات دکتر مجتبی الحسینی
#آنسوی_خط
تألیف محمد امین پوررکنی
#مأموريت_در_ساحل_نيسان
خاطرات امیر محمود فردوسی
#باغ_ملکوت
خاطرات آزاده مهدی لندرودی
#زندان_ابوغریب
خاطرات محمدحسن حسنشاهی
(http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf)
🍂
🍂
🔻 دلتنگیها
می خواهم از زمینی یاد کنم که سالهاست دل را در گرو خود داشته و دلتنگی را بهانهای برای جستار ذهن.
..و دلتنگیمان، درست از همان نقطه ای آغاز شد که اسلحه برداشتیم و از بلندای تپه، و در رد کانال پایین و پایین تر آمدیم و از پیچ و خمهایش گذشتیم و بر گُرده لندکروزها جای گرفتیم و لحظه لحظه، صحنه دور شدن از خاکریز و پیچ جاده و صدای انفجارهای دور و نزدیکاش، و رودخانه و خاطرات دوستانی که در آنجا داده بودیم را پشت سر گذشتیم و دور شدیم و غصه خوردیم.
ماموریتمان تمام شده بود و گویی چیزی جا گذاشته بودیم.
جسممان آمده بود و روحمان را که مانده بود.
چقدر دوست داشتیم ماشینمان لحظه ای توقف میکرد و بار دیگر در فضای ملکوتیش چرخی میزدیم و سنگر به سنگر سرکی میکشیدیم و به گونی ها و دیوارههایش تبرکی میجستیم.
آنقدر تند ترک محل کرده بودیم که حتی نتوانستیم نگاهی به حسرت کنیم.
غروب سرخ آن روز چقدر دل را آتشمی زد و ریش میکرد و بغض را روانه گلو میساخت.
آخر چه میدانید!
با چندین ماشین رفیق رفتن و چند دانه برگشتن را.
آخر چه میدانید!
شوق رفتن و حسرت برگشت را.
آخر چه میدانید!
آرامش دعای کمیل در سنگرهای تاریک، در کنار انفجارهای پی در پی را!
آخر چه میدانید!
نمازهای تیممی و نشسته خواندن در سنگرهای کوتاه را!
آخر چه میدانید!
طعم سلام صبحگاهی به اجساد مطهری را که در آن فضای آرام، نه راه پیش داشتند و نه پس!
آخر چه میدانید!
بختیاری آزاده را! .. محمد جامعی را! ..و مظلومیت محمد حسین جعفری و جنازهاش را که بی هایوهو در پشت سنگر، شب را به صبح رساند!
..و چه میدانید!
آتش تهیه آنشب را!
"شرهانی" را می گویم،
همان بلندای پرواز را
همان جایی که پرندگان نوبال، پر گشودند و پرواز را به تمرین نشستند و پذیرفته شدند.
همان مکانی که روزهایش ایستادگی بود و شبهایش عرفان.
..و همان جبههای که مقاومتش گرسنگی را به فراموشی میداد و پیروزیش کام را شیرین.
یادش بخیر!!
سنگرهای کوتاه و محقری که در چشم ما قصر بودند و ریگ هایش، زمرّدنشان
یادش بخیر !!
انفجارهایی که هر کدامش فرصتی بود برای پرواز و شوقی برای دیدار.
و همانانی که جان میدادند، ولی خاک هرگز
یادش بخیر !!
لباس های ساده و بیریای خاکی و کلاههای پشمی و قلبهای روشن و چهرههای خندان
یادش بخیر!!
دفترچههای کوچک جیبی و دستنوشته بچههایی که بیشتر به شهادت میآمدند و امروز گرانبهاترین اوراق یادگار آنروزهاست.
یادش بخیر !!
وقتِ تک دشمن و تب و تاب مقاومت و جعبههای نارنجک و فشنگهایی که دستبهدست میشد و خبرهای بعدِ تک،
یادش بخیر !!
اکسیر جهاد، که خاک را کیمیا کرد و مردانش را به گوشه چشمی ربود.
... و امروز دربهدرِ پیچ و خمهای زندگی روزمرهشان میگردم تا اثری از همان پیشکسوتان روزهای آتش و خون ببینم،
همان فراموش شدگانی که در دود سیاه نااهلان و نامحرمان به فراموشی رفته اند..
▪︎ جهانی مقدم
#شرهانی #دلنوشته
#یادش_بخیر #دلتنگیها
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
🍂
🔻 اولین روز پادگان دوکوهه
با گردان نور
•┈••✾✾••┈•
برای اولین بار بود که با گردان نور اعزام شده بودم. اسم گردان همیشه در ذهنم بزرگ بود و آرزویی برای پیوستن به آن بچهها.
قبلاً هم با یگان دیگری اعزام شده بودم ولی بدلیل عملیاتی بود شرایط، از این برنامهها کمتر دیده بودم.
و آنروز...
قبل از اذان صبح، با سر و صدای بچهها بیدار شدم. باید برای نماز صبح مهیا میشدیم. دقایقی پیش از اذان بود که بهطرف دستشوییهای صحرایی حرکت کردم.
هوا تاریک بود و باید مسیر صد متری را از مسیری طی می کردم. بین راه از گوشه و کنار صدای هق هق گریه و زجه بهگوشم آمد. کمی جا خوردم و سریع گذشتم و باز جلوتر، صدایی دیگر و گریهای سوزناکتر.
برای اولین بار بود که صحنه های معنوی بچه های جبهه و جنگ را، در آن حالات فردی، آنهم در آن ساعات و روی خاک می دیدم.
وارد فضای جدید و تجربه نشده ای شده بودم که همه چیز برایم تازگی داشت و غیر منتظره.
بعد از گرفتن وضو وارد طبقه سوم ساختمان سیمانی و نیمه کاره محل اسکان شدم و گوشهای در صف جماعت نشستم تا نماز جماعت شروع شود.
فرمانده گروهان اذان گفت، اذانی محزون و اشک درار که باز برایم تازگی داشت و اثرگذار. خصوصا در شرایطی که اسمش اعزام به جبهه بود و جان دادن بود و برنگشتن.
نماز خوانده شد و آماده رفتن به زیر پتوی گرم، که صدای دلنشین قدرت الله به دعا بلند شد. همه نشسته بودند و کسی از جایش تکان نخورده بود. جو حاکم هم این اجازه را از من گرفت و من هم نشستم.
اَللّـهُمَّ رَبَّ النُّورِ الْعَظيمِ... ،
وَ رَبَّ الْكُرْسِيِّ الرَّفيعِ...
وَ رَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ... ،
وَ مُنْزِلَ التَّوْراةِ وَ الاِْنْجيلِ وَ الزَّبُورِ...
عجب جذابیتی در این فرازهای دعا وجود داشت و چقدر به دل می نشست.
همه چیز جذاب بود و دلنشین.
في مَشارِقِ الاَْرْضِ وَ مَغارِبِها...،
سَهْلِها وَ جَبَلِها وَ بَرِّها وَ بَحْرِها...،
وَ عَنّي وَ عَنْ والِدَيَّ مِنَ الصَّلَواتِ...،
نوای مداح با جملات دعای عهد، عجین شده بود و معجونی معنوی در اولین روز پادگان بما می داد.
زمانی صدای گریه بچه ها به اوج خود رسید که مداح می خواند
اللّـهُمَّ اِنْ حالَ بَيْني وَ بَيْنَهُ الْمَوْتُ الَّذي جَعَلْتَهُ عَلى عِبادِكَ حَتْماً مَقْضِيّاً...
خدايا اگر حائل شد ميان من و او (حضرت حجت عج) آن مرگى كه قرار داده اى آن را بر بندگانت حتمى و مقرر،
فَاَخْرِجْني مِنْ قَبْري ، مُؤْتَزِراً كَفَنى ، شاهِراً سَيْفي ، مُجَرِّداً قَناتي، مُلَبِّياً دَعْوَةَ الدّاعي فِي الْحاضِرِ وَ الْبادي
پس بيرونم آر از گورم ، كفن به خود پيچيده با شميشر آخته، و نيزه برهنه، پاسخ گويان به نداى آن خواننده بزرگوار در شهر و باديه
دیگر کنترل اشکها در اختیار هیچ کس نبود و همه با هم اشک می ریختند و...
قسمت خیره کننده دعا زمانی بود که با التماس و انابه به پای خود می زدند و می خواندند "العجل العجل يا مولاي يا صاحب الزمان". گویی امام را در جمع خود حس می کردیم و بدون واسطه از ایشان تقاضا می کردیم که برای ظهور عجله کند.
دعا با همه حال و هوایش تمام شد و همگی پراکنده شدند. شوخی ها و خنده ها در مسیر حرکت گل کرده بود. هر چند نفر که با هم رفاقتی دیرینه داشتند یک گروه می شدند و در همه احوال با هم بودند و از این همنشینی لذت می بردند.
همه چیز در اینجا رنگ دیگری داشت و از جنس دیگری بود. گریه ها، خنده ها، رفاقت ها، سختی ها، شادی ها، رقابت ها، و...
و چقدر این فضا همانند بود با وصف حالات بهشتیان در سوره واقعه که
"نه آنجا هيچ حرفی لغو و بيهوده شنوند و نه به يکديگر گناهی بربندند. هيچ جز سلام و تحيّت و احترام هم نگويند و نشنوند."
و چقدر این روزها دلتنگ آن ایامیم و در حسرت بودن در میان آنانی که دیگر نیستند و امیدمان به شفاعتشان بند است.
جهانی مقدم
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#خاطرات #دلنوشته
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 شهید مصطفی رشیدپور
(عملیات بدر )
✍ سید صادق فاضلی
✾࿐༅◉༅࿐✾
شهید والامقام موسی اسکندری فرمانده ستاد لشکر ولی عصر پیام دستور عقب نشینی را از فرمانده لشکر به همه ابلاغ کرد.
فرمان عقب نشینی به سرعت در تمام خط پیچید . محمدرضا آزادی همانجا بود که شهید شد . گلوله مستقیم تانک به سینه محمدرضا نشست و تنها چیزی که از او دیده شد تکه های بادگیر او بود که در هوا به رقص مرگ درآمده بودند..
فواد هویزی آرپی جی برداشته و شخصا بالای دژ رفت و تانک ها را نشانه گرفت. موسی اسکندری حکم کرد که باید عقب نشینی کنید. فواد گریان و نگران به پایین دژ آمد و همه را دعوت کرد تا سوار بر قایق ها به عقب خط بروند.
تعداد قایق ها کم بود و رزمندگان زیاد، به همین خاطر تعدادی دیگر از بچه ها در حین عقب نشینی به شهادت رسیدند
شهید خلیل یارعلی و یکی دیگر از بچه ها که حالا نامش در خاطرم نیست پشت تلی از خاک در آنسوی دژ با آرپی جی و تیربار مقابل لشکر مکانیزه و قدرتمند دشمن به مقابله ایستادند تا رسیدن آنها را به تاخیر بیندازند و بچه ها بتوانند از مهلکه عقب بروند.
دشمن هر لحظه نزدیک و نزدیکتر میشد و حالا به صد متری خلیل یارعلی رسیده بود. خلیل مقاومت میکرد و با بیسیم درخواست نوار تیربار میکرد
کسی صدا زد یارعلی کمک میخواهد کسی داوطلب میشود که نوار تیربار را برساند؟ و اینجا بود که تنها کسی که داوطلب شد نوار تیربار را در میان آنهمه توپ و گلوله به صدمتری دشمن برساند عزیز ما مصطفی رشیدپور بود...
مصطفی آماده شد که نوار را ببرد اما آنقدر جثه اس کوچک بود که آن را دور کمرش و دور شانه هایش بست اما بازهم روی زمین کشیده میشد.
دلم نمی آمد مصطفی را تنها بگذارم با او رفتم نوار را رساندیم و به شهید یارعلی گفتیم با ما برگرد اما نمی پذیرفت و میگفت شما بروید. به ناچار با مصطفی به طرف نیروهای خودی دویدیم اما عراقی ها که ما را رصد کرده بودند به طرف ما شلیک کردند.
تیرهای آنها رسام بود و هر لحظه تیری قرمز رنگ زوزه کشان از بغل گوشمان عبور میکرد و ما همچنان میدویدیم.
همانگونه که به دژ نزدیک شدیم پایمان روی اجساد ورم کرده عراقی ها میرفت و همزمان آیه وجعلنا را باهم میخواندیم و میدویدیم تا بالاخره به پشت دژ رسیدیم. چند دقیقه نفس گرفتیم. مصطفی رو به من کرد و گفت خلیل یارعلی هم شهید شد. هر دو گریان سوار قایقی شدیم و به عقب باز گشتیم.
این خاطره ای بود که هیچگاه فراموش نکرده و نمیکنم زیرا مملو از شجاعت مصطفی رشیدپور است که خود از نزدیک شاهدش بودم.
¤¤¤
زمانی که جنگ تمام شد او را دیدم که می گفت دیدی جنگ تمام شد و ما جاماندیم؟ 😢
زمانی که ازدواج کرد گفت دیدی داماد زمینی شدیم؟
زمانی که خداوند فرزندی به او داد گفت دیدی باید تو همین دنیا سرگرم بمونیم تا پیر بشیم؟
اما زمانی که امکان اعزام به سوریه را پیدا کرد گفت خداوند روزنه کوچکی را دوباره باز کرده و اگر اینبار بهره نبریم خسرالدنیا و آخرتیم.
وقتی که مجروح شد به دیدارش رفتم، گفت دیدی بازهم بی بهره ماندم؟
او عاشق شهادت بود و عاقبت [بر اثر همان مجروحیت] به دیدار برادر شهیدش احمد رشیدپور و یاران دیگرش شتافت.
او رفت و ما ماندیم.
روحش شاد
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#خاطرات #دلنوشته
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂
🔻 مثنوی
"مستان عهد الست"
شعر: غلامعلی فتحی
━🌼🍃━━━━━━━━
شب است و من این دل تنگِ تنگ
شب و یاد یاران و مردان جنگ
شب است و من سینه ای پر ز سوز
که آتش زند بر نهادم هنوز
شب و بغض دیرینه ام در گلو
من و شرح این قصه بی گفتگو
شب و حسرت و بغض دیرینه ام
شب و سوزش و داغ این سینه ام
شب و فرصت آه و اشک و دعا
شب و یاد مردان بی ادعا
دلم تنگ یک مغرب جبهه هاست
دلم تنگ سوز و گداز دعاست
سحرگاه اعزام و اسپند و عود
گذر زیر قرآن و بانگ و سرود
سحرگاه اعزام و جوش و خروش
گذر زیر قرآن و بانگ سروش
الهی به مردیِّ مردان مرد
به مردان رنج و به مردان درد
الهی به شب زنده داران مست
که مستند از جام عهد الست
به آنان که سرمست این باده اند
و در مستی اش جان و سر داده اند
به صوت مناجات و قرآن شان
به نستوهی کوه ایمان شان
به گاهِ وداع و به هجران قسم
به پاکان سر در گریبان قسم
به ابرار و خوبان درگاهِ تو
به دل های پاک و هوا خواهِ تو
به سوز و گداز شبانگاه شان
که روشن ز نور تو شد راه شان
به آنان که زین عشق، مجنون شدند
فتاده ز پا غرق در خون شدند
به آنان که بی پای و بی سر شدند
و آنان که چون لاله پر پر شدند
به آنان که با یادشان زنده ایم
ولی روسیاهیم و شرمنده ایم
به اخلاص مردان سنگر نشین
دل سنگ معبر، به میدان مین
هویزه و مردان طوفانی اش
به بستان و یاران روحانی اش
به پیکار بستان و فتح الفتوح
غرور آفرینان گردان نوح
الهی به بیت المقدس قسم
به رزم غریبان بی کس قسم
به مردیِّ مردان فتح المبین
دلیران و شیران شور آفرین
الهی به شب زنده داران هور
به آن پاره پیکر به گاهِ عبور
به هور و به آن قایق بی سوار
به مردان با «همت» روزگار
الهی به شب زنده داران قدر
به اصحاب خیبر به یاران بدر
الهی به مردان خیبر شکن
شهیدان بی مدفن و بی کفن
غرور آفرینان والفجر هشت
به دشمن ستیزان دریا و دشت
به مظلومیِ کربلای چهار
علی سیرتانِ حسینی تبار
نبردی که سرسخت و بغرنج بود
و آوازه اش کربلا پنج بود
به آن جرعه نوشانِ جام بلا
دلِ آرزومند کرب و بلا
به خون شهیدان بی سر قسم
به فریاد الله و اکبر قسم
بگو راه و رسم شهادت بجاست
بگو عاقبت منزل ما کجاست
بگو راه یاران رفته هنوز
فروزان و رخشان و عالم فروز
فرا راه یاران چشم انتظار
و دلهای بی طاقت و بی قرار
بر آورده فرما دعا ها یشان
اجابت نما آرزوها یشان
آمین.
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#شعر #دلنوشته
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas
🍂
باشد تا چشم باز کنیم و
همچون روزهای افتخار، کسانی را برگزینیم که هنوز در مسیرند و
عامل به اشاره چشم مولایمان
✍ جهانی مقدم
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#دلنوشته
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂