eitaa logo
دقایقی پیرامون دوران جدید عالم
802 دنبال‌کننده
377 عکس
48 ویدیو
14 فایل
ما به دوران جدیدی از عالم وارد شده‌ایم. به‌تدریج آثار این آغاز، محسوس‌تر می‌شود و تاثیر خود را در تغییر چهره زندگی بشر آشکار می‌کند. در این کانال، این دوران جدید را از سه زاویه مورد تامل قرار می‌دهیم: #روش، #دولت و #استعمار. ارتباط با ادمین: @yas_aa
مشاهده در ایتا
دانلود
✍️ بازخوانی یک کتاب 👓 «علم تحولات جامعه؛ پژوهشی در فلسفه‌ی تاریخ و تاریخ‌گرایی علمی» ⛳️ قطعه‌ی شماره‌‌ی 12 د) مکتب اصالت نژاد دیدگاه اصالت نژاد، سخیف‌ترین رویکرد در تبیین تحولات تاریخی است. تاریخ بشر عظیم‌ترین تراژدی‌ها و سوگواری‌ها را از ناحیه‌ی اصحاب این نظریه تحمل کرده است. تبیین نژادی در آلمان نازی موجد یکی از بزرگ‌ترین فجایع بشری شد. اگرچه این نظریه بر و مبتنی بود ولی روزنبرگ و کتاب او به‌نام "افسانه‌ی قرن بیستم" منادی و اشاعه‌دهنده‌ی این فلسفه گردید. پیش از روزنبرگ در قرن نوزدهم، گوبینوی فرانسوی در کتاب خود به‌نام "نابرابری نژادهای انسانی" برای اولین بار مدعی شد که نژاد سفید برترین نژادهاست و سپس هوستن استوارت چمبرلن انگلیسی همین عقیده را پذیرفت. بنابر نظریه‌ی اصالت نژاد، هنر و علم و دین و دیگر پدیده‌های فکری و روحی جامعه‌ی انسانی، محصول نژاد برتر و عالی است و چنین نژادی هم نژاد سفید انگاشته می‌شود؛ این دیدگاه نژاد پست را سبب توقف و به‌قهقرا کشاندن فرهنگ بشر می‌شمرد. روزنبرگ و پس از او هیتلر در کتاب "نبرد من" مساله‌‌ی نژاد آریایی را مطرح کردند و این نژاد را بنیانگذار تمدن غربی شمردند. کتاب "نبرد من" کتاب مقدس فلسفه‌ی نژادی تلقی شد و تاریخ را به‌مثابه منازعه‌ی ازلی و ابدی نژاد و یهودیان و اسلاوها بیان کرد. روشنفکرانی هم‌چون ماکس مولر، اوتو آمون، مادیسون، گرانت و پاره‌تو رو هم می‌توان از برجسته‌ترین نمایندگان نژادی به‌حساب آورد. @doranejadid
اسوالد اشپنگلر (Oswald Spengler)
❎ اسوالد آرنولد گوتفرید اشپنگلر (Oswald Arnold Gottfried Spengler) اسوالد اشپنگلر ، (۱۸۸۰- ۱۹۳۶میلادی) "فیلسوف تاریخ"، "تمدن‌پژوه" و "نظریه‌پرداز شهری" از تبار یهودیان آلمانی و صاحب کتاب مشهور "انحطاط غرب" (Decline of the West) است که مضامین نیچه‌ای را گسترش داد و در تحلیل متروپل‌های غرب تحت تاثیر جورج زیمل قرار داشت. او از منتقدان دموکراسی غربی است و تمدن غرب را رو به زوال می‌داند. وی برای این مدعای خود، به قواعدی مستخرج از چگونگی تولد، رشد و انحطاط تمدن‌های مختلف در طول تاریخ بشر استناد می‌نماید. این قواعد حاصل درک و شهود نوعی زیبایی‌شناسی است که به‌موجب آن شماری از ارگانیسم‌های فرهنگی شناسایی شده و نشان می‌دهند که چگونه این ارگانیسم‌ها به دنیا می‌آیند، رشد می‌کنند، به کمال می‌رسند و پس از استفاده از حداکثر امکانات، می‌میرند. پیش‌بینی او آن است که تمدن غرب به‌زودی زوال خواهد یافت و به‌جای آن تمدن جدیدی از آسیا برخواهد خواست. در دیدگاه اشپنگلر، تاریخ یک موجود زنده ولی بی‌هدف است و در حرکت ادواری خود هیچ‌گونه تکاملی را دنبال نمی‌کند. تاریخ، مجموعه‌ای کنارهم قرارگرفته از تمدن‌های بشری است که طبق قواعد مشخصی طلوع و غروب می‌کنند. او تاریخ را به دوران‌های هزارساله تقسیم می‌کند؛ هر دوره‌ای بعد از حدود هزار سال زندگی، از بین می‌رود و دوره‌ی بعدی جایگزین آن می‌شود. هر دوره‌ی تاریخی نیز دو مرحله دارد: مرحله‌ی "فرهنگ" و مرحله‌ی "تمدن". اشپنگلر می‌کوشد تا نظم حاکم بر چگونگی تحولات جوامع و دگرگونی ملت‌های مختلف را صورت‌بندی نماید تا بتوان با تکیه‌بر آن، مسیر تاریخی فرهنگ‌ها و تمدّن‌های مختلف - به‌ویژه تمدن مغرب زمین - را یک‌دیگر مقایسه کرد و تحوّلات بعدی آن‌را پیش‌بینی نمود. به باور اشپنگلر، هر فرهنگی در زمان معیّنی در سرزمینی محدود پدید می‌آید و همانند موجودی زنده‌، مثل گیاهان یا جانوران، رشد کرده و به بلوغ می‌رسد. تمدن مرحله‌ی پیری یک فرهنگ است؛ زمانی‌است که یک فرهنگ دوران عظمت و مردانگی خود را سپری کرده و وارد دوران کهنسالی و مرحله‌ی انحطاط خود رسیده است؛ لذا پا به مرحله‌ی تمدن می‌گذارد و مدنیت بزرگی را خلق می‌کند که از ویژگی‌های عمده‌ی آن، تاسیس شهرهای بسیار بزرگ است. تمدن، دوران پیری و فرسودگی فرهنگ است که از میان دیوارهای سنگی و زندگانی شهری گذر می‌کند. به‌نظر اشپنگلر، حوادث و تحولات تاریخی مسیر مخصوصی دارد که در ذات آن سرشته شده است و نباید برای وقوع آن‌ها دنبال علت خاصی گشت؛ در واقع، وی به مبحث علیت در جستارهای تاریخی وقعی نمی‌نهد. از كتاب‌های معروف وی می‌توان به: "زوال غرب"،"لحظه تصميم"، "انسان و تكنيك" و "فلسفه‌ی سیاست" اشاره کرد. @doranejadid
⭕️ قطعه‌ای از دیدگاه اشپنگلر در باب شهر و تمدن «انتهاي مسير حيات هر فرهنگ بزرگ، هيكل سنگي عظيم "شهر جهاني" بر پا مي‌شود. مردم آن فرهنگ كه نيروي مردانگي‌شان دست‌پرورده‌ی زمينها و دشتها و مزارع وطن بود، در چنگال جانوري كه خودشان آفريده اند، (يعني شهرها) گرفتار شده و مانند بنده‌اي مطيع آن گشته و عاقبت شكار مي‌شوند. اين توده‌هاي عظيم سنگي "شهر مطلق" را مجسم ساخته، منظره‌هاي آن با زيبائي شگرفي كه چشمان بشري را خيره ساخته، نشان جامع مرگ با جلال و شكوه وجودي است كه كار خود را كاملا به انجام رسانده و در گذشته است… تمام اجزاي اين شهرهاي نهائي منحصرا نماينده‌ی هوش و ذكاوت است، اما از عقل و روح در آن خبري نيست. خانه‌هاي آن به خانه­هاي ايونيك و باروك شباهتي ندارد… اين خانه‌هاي شهري جائي نيست كه قابل سكناي «وستا» و «ژانوس» باشد. نه، اينها فقط مستغلاتي است كه بر اثر فشار احتياج و مقاصد تجارتي ساخته شده و ربطي به خون و احساسات نژادي ندارد … مادام كه در خانه‌ها، اجاقي وجود دارد و معناي باطني آن كه مركز و كانون حقيقي خانواده است، محفوظ باشد، رابطه‌ی قديمي با زمين و خاك وطن كاملا قطع نشده؛ ولي همين كه اين رابطه نژادي هم به‌دنبال آثار ديگر به زاويه‌ی فراموشي افكنده شد و توده‌هاي كرايه‌نشين و انبوهي كه فقط به تخت‌خوابي قانعند، در دريائي از مستغلات غرق شد و زندگي خانه به‌دوشي شايع گشت و مردم مانند شكارچيان و شبانان پيشين، از اين كوي به آن كوي روان شدند، يك باديه‌نشيني عقلي و فكري شروع مي‌شود. اين شهر البته دنيائي است، بلكه اصل دنياست. ولي غافل از اين‌كه فقط، از نظر سكني و اعاشه‌ی افراد بشري حائز معنا و اهميت است؛ وگرنه تمام عمارت‌هاي آن بيش از قطعات سنگي كه در آن به‌كار رفته، ارزش ندارد». اشپنگلر، فلسفه سياست، ترجمه‌ی هدايت الله فروهر، ص. 33. @doranejadid
هدایت شده از موسسه مصاف
👤استاد : ‏ساعت هایمان را کوک کنیم ! یٰا صٰاحِبَ الزْمانْ اَدْرِکنٰا وَ انْظُرْ إِلَیْنَا نَظْرَةً رَحِیمَة... پویش همگانی ‎ ( دعای ‎ ) به نیت تعجیل در فرج امام زمان (عج) و رفع گرفتاری از مردم از سه شنبه ۲۰ اسفند رأس ساعت ده شب به مدت چهل شب ✅ کانال مصاف @Masaf
✍️ بازخوانی یک کتاب 👓 «علم تحولات جامعه؛ پژوهشی در فلسفه‌ی تاریخ و تاریخ‌گرایی علمی» ⛳️ قطعه‌ی شماره‌‌ی 13 ه) نظریه‌ی جبر تکنیکی اصحاب پنجمین نظریه در نگاه به تاریخ، عامل را در امر تکامل تاریخ و تمدن محور اصلی می‌شمرد. نظریه‌ی تکنولوژیک تاریخ معتقد است که تکامل تاریخی انسان و جامعه‌ی انسانی مدیون تغییراتی است که در زمینه‌ی روابط و مناسبات تکنیکی و فنی به‌وجود آمده است. آن‌ها معتقدند هر جامعه‌ای که نظام تکنیکی‌اش پیشرفته‌تر باشد، بالتبع متمدن‌تر است و از همین طریق بر همه‌ی وقایع کوچک و بزرگی حاکم است که در جهان اتفاق می‌افتد. این اصطلاح برای اولین بار توسط تورستین وبلن (Thorstein Veblen) (۱۸۷۵–۱۹۲۹) جامعه‌شناس و اقتصاددان آمریکایی ابداع شد؛ ویلیام اگبورن، آلفرد نورث، وایتهد و را نیز می‌توان از پایه‌گذاران و معتقدین به این رویکرد در دانست. اگبورن معتقد است که یک متغیر ثابتی در دستگاه علم‌الاجتماعی و تاریخی است و حال آن‌که زندگی اجتماعی و تمام فرهنگ انسان یک متغیر وابسته است. @doranejadid
❎ نیل پستمن و نقد فرهنگ تکنولوژی نسبت انسان با در سه دوره دچار تحولات عمده‌ای شده است که می‌توان آن را در سیر تاریخی بشر از یک‌دیگر متمایز کرد. یعنی ارتباط انسان با ابزار در دوره‌های نخستین پیدایش ابزار، موجب ایجاد شد؛ سپس این فرهنگ با شکل‌گیری دستگاه چاپ به تغییر صورت داد. امروزه پیدایش وسایل ارتباط جمعی و کامپیوتر از فرهنگ جدید به اسم خبر می‌دهد. الف) فرهنگ ابزار اصطلاح فرهنگ ابزار، رابطه انسان‌های آن جامعه را با مبانی اعتقادی و سیستم اجتماعی و این ابزار مشخص می‌کند. جوامع دارای فرهنگ ابزار می‌توانند مقادیر زیاد و متنوعی از این ابزار را دارا باشند؛ امّا تعالیم مذهبی و دینی، هدایت‌کننده و کنترل کننده‌ای است که کاربرد ابزارآلات و کم و کیف استفاده از آن‌ها را تعیین می‌کند. این فرهنگ، وحدت و همگانی‌بودن خود را از مبانی متافیزیکی (غیرمادّی) گرفته است. این، "تفکر" است که به هستی معنا می‌بخشد و مانع آن می‌شود که تکنیک (فن) خود را بر انسان‌ها و نیازهای آنان تحمیل کند. مهم‌ترین ابزاری که در این دوره، ابداع شده، ، دوربین نجومی، و بوده است. ب) فرهنگ تکنوکراسی در یک جامعه تکنوکرات، ابزارآلات، نقش کلیدی‌ای را در جهان اندیشه‌های فرهنگی آن جامعه برعهده دارند. همه شرایط، تحوّلات و خواسته‌ها و تمام ویژگی‌های اجتماعی باید تا حدود زیادی، تابع خواسته‌ها و ضوابطی باشد که رشد این تکنیک و سیر تکاملی آن ایجاب می‌کند؛ امّا نقش تکنیک هنوز به آن حدی نرسیده است که موجب تغییر در ساختار فرهنگی و تحوّل آن شود. هنوز مبانی ماورایی و اهداف، جای خود را در فرهنگ‌ها حفظ کرده‌اند و هنوز افراد، بر این باورند که ماشین و ابزار صنعتی، هم‌چنان در استخدام بشریت خواهند بود و هرگز به قدرت حاکم مبدّل نخواهند شد. مهم ترین وسیله‌ای که در این دوران ابداع شد، است. با این اختراع، یک تحوّل عظیم در ساخت فرهنگ، رخ داد و آن، تبدیل فرهنگ شفاهی به فرهنگ مکتوب بود. از این پس، عنان ارابه فرهنگ، به دست "کتاب" افتاد. کتاب، به‌عنوان مهم‌ترین محصول ، ویژگی‌هایی داشت و مربوط به متنی می‌شد که در چارچوب آن به چاپ رسیده است. این خصوصیت باعث تمییز "مفهوم نوشتاری" از "مفهوم شفاهی" می‌شود. ج) فرهنگ تکنوپولی وجه بارز این فرهنگ، قراردادن به‌جای خداست و لذا شاخصه‌ی آن، "خدای‌گونه"بودن آن است. یعنی فرهنگ، اعتبار خود را در تکنولوژی جست‌وجو می‌کند و دستورالعمل‌های خود را از تکنولوژی می‌گیرد. این راه، الزاماً به فروپاشی و نابودی باورها و عقاید سنّتی منتهی می‌شود. نظام تکنوپولی را این چنین می‌توان تعریف کرد: "نظامی که در آن، جامعه‌ی انسانی سیستم ایمنی و قدرت دفاعی خود را در برابر تهاجم سیل اطلاعات از دست داده است». در این فرهنگ با کاهش اعتقاد به اهداف و کم‌رنگ‌شدن "ماورا" در زندگی مواجهیم. در این فرهنگ، «وسیله» با «هدف»، یکی می‌شود و دیگر بدان‌معنا هدفی وجود ندارد که بتواند مانع استفاده‌ی بی‌مورد از تکنیک شود. خصلت نظام تکنوپولی، انبوه اطلاعات است که در قالب ابزاری چون کامپیوتر و تلویزیون ایفای نقش می‌کند. نيل پستمن در اثری با همین نام با رد خنثي‌بودن تكنولوژي، به تأثيرات و پيامدهاي ورود و گسترش تكنولوژي در پرداخته و جامعه‌ي و فرهنگ حاكم بر آن را مورد نقد و بررسي قرار داده است. ويليام ملودي نیز "جامعه‌ی اطلاعاتي" را از محصولات تکنولوژی جدید می‌داند و به توصیف آن می‌پردازد. @doranejadid
1️⃣ 🖍حسین مهدیزاده-طلبه 1- حضور جهادی در پشت سر طبیبان و پرستاران، ماموریت فرعی بلکه فرعی فرعی حوزه است. 2- حوزه باید طرحش از سلامت و بیماری که آن را متناسب با جهانگری است که از انبیاء گرفته است پیدا کند. طب قدیم ما به نحوی طب بابل و مصر و یونان است. کتاب العین می گوید الطب: السحر. یعنی طب قدیم علم نسخه نویسی بر اساس یک جهان نگری خاص بود که از بابل و مصر تا یونان آمده بود و نمی دانم در چه دورانی(شاید هلنیسم اسکندر مقدونی)، تقریبا جهانی شد. در این مدل بدن در جبر مزاجهایش اسیر است و تنها نقطه اختیار انسان تعادل این مزاجهاست و این نقطه سلامتی، این نقطه اخلاق است، این نقطه عدل است. در رسیدن به این تعادل هم طبیعت بیرون از بدن، ابزار و تکنولوژی رسیدن به سلامتی است. پس باید به کمک خود طببعت، از مدخل تغذیه، تنفس(مثل غلیان)، روغن مالی، دارو(سم طبیعی)، ورزش و.... این تعادل را به درون بدنمان راهنمایی کنیم. چینی ها اما درک دیگری از جهان داشتند و همان را هم به طب تبدیل کردند. آنها در عالم جریان انرژی های حیات را دنبال می کردند و در بدن نیز کارشان با همین انرژی هاست. مثلا طب سوزنی نوعی خاص از اثرگذاری بر روی گذرگاه های انرژی حیات بود که منتهی به اثراتی در بدن می شد. یا ورزش هایی (که امروز به آن ورزش رزمی میگوییم) در اصل نحوه از رشد فاعلیت بر اساس این انرژِی را هم دنبال می کردند و توسعه اختیار را به نحوی با توسعه انرژِی هایی که در تصرف بدن شان است جستجو می کردند طب جدید هم که «کمیت» را در عالم اصل می داند و اندازه کمیت های مادی را عامل تحولات کیفی عالم میداند. همین مساله را در فهم زیربنایی از سلامت هم بکار می برد. تعداد کرومزوم ها را می شمارد. تعداد ویروس ها را اندازه می گیرد، تکثیر آنها را دنبال میکند. با کم و زیاد کردن سلول ها، باکتریها، ریز مغزی ها و... از بدن تا روان انسان را کنترل و بهینه می کند. 3- اما طرح ما حوزه های علمیه که می خواهیم بگوییم جهان معنایی انبیاء نه جهان معنایی سحره بابل و مصر است و نه دنیای انرژِ چینی های یاجوج و ماجوج، چیست؟ آیا همه جهان بینی ها طرحی دارند برای فهم عالم و بدن اما طرح انبیاء که می گفتند ما واسطه حقیقی عالم بالا با زمین هستیم هیچ معنایی برای سلامت و تعادل و... ارائه نمی کرد؟ یعنی انبیاء طرح دیگران را به کار می گرفتند؟ طب نسخه نویسی بر اساس فهمی است که از جهان داریم. ما اصلا هیچ فهمی از جهان و بعد سلامت و تعادل در جهان نداریم که برای خودمان باشد و بگوییم بر اساس آن می خواهیم دست به گزینش از طب موجود، سنتی، چینی، روایات طبی و... بزنیم؟ حالا تاسیس طب که پیشکشمان! 4- بلکه اصلا مساله انسان شناسی را رها کردیم. کار ما شده است نسبت دادن مطالعات دیگران به اسلام و بعد اثبات اینکه اسلام هم همین را می گوید! ایا واقعا قابل قبول است که جهان معنایی انبیاء، سلامت را به نحوی جبر طبایع یا انرژی ها یا کمیت مادی عناصر بدن بداند؟ من کاری به نسخه نویسی و کارآمدی نسخه های هر کدام از این طب ها ندارم. مساله ام جهان معنایی است که سلامت را معنی می کند. وضعیت موجود طلبه های جهادی در طی کشیدن زیرپای پزشکان و پرستاران استعاره ای از رفتاری است که با اصل ایده سلامت انجام داده ایم. 5- ما اگر طرحی برای سلامت نداریم، آیا واقعا هیچ نقدی به نظریه «مراقبت» مدرن که در بیمارستان و قرنطینه بیمار کرونایی انجا می شود هم نداریم؟ شواهد میدانی نشان می دهد که ناامیدی و ترسی که اصل ایده «مراقبت در بیمارستان» در دل بیمارکرونایی ایجاد کرده است(فارغ از تغذیه بیمارستان، نحوه ضد عفونی کردن بیمارستان و...) به اندازه خود کرونا قربانی داشته است. ما حتی الان نمی دانیم که چه میزان از مرگ و میر کرونا، بخاطر ویروس است و چه مقدار بخاطر علم ناامید و خشنی که این روزها با زور و ترس بیماران را زندانی می کند فوکو که به شبیه ترین بیماری به کرونا -یعنی ایدز- مرده است، تز دکتری اش مقایسه ایده مراقبت بیمار و تنبیه دیوانه در بیمارستان و تیمارستان مدرن با دنیاهای ماقبل آن است و می خواهد بگوید مدرنیته در اصل با بیمارستان هدف اصلی اش درمان نیست، بلکه چیزی شبیه زندانی کردن اوست. طنز تلخ تاریخ این است که جمهوری اسلامی و حوزه علیمه و طلبه هایش یک ماه است همه تلاش خود را برای صرف «ایثار» طلبه ها و طبیان و پرستاران جان برکف و ایثار گر برای زندانی کردن بیمار ناامید و ترسیده کرونایی می کند و به گفته آقای دکتر حریرچی نیروی انتظامی هم رَحِم بیمار را با زور از بیمارستان اخراج می کند چرا که ایده بیمارستان چنین اقتضا می کند. @teghtesadi
دقایقی پیرامون دوران جدید عالم
#تاملات_کرونایی 1️⃣ 🖍حسین مهدیزاده-طلبه 1- حضور جهادی در پشت سر طبیبان و پرستاران، ماموریت فرعی بلکه
نقدهایی به این یادداشت وارد شده است که برخی از آن‌ها را در می‌توانید در کانال اصلی و رفرنس مشاهده بفرمایید.
و حرکتیست در عالم به‌رهبری اباعبدلله‌الحسین علیه‌السلام به‌سوی پدیده‌ای یگانه در دوران جدید عالم در این حرکت دست‌به‌دامنت هستیم ای پدر بندگان خدا؛ شفاعتمان کن و تربیت‌مان را برای حضور در این رسالت تفضلا تکمیل بگردان... @doranejadid
کنت لوکا گائتانی لاواتلی (Luca Gaetani Lovatelli)
⭕️ عقیده بهتر است یا ثروت؟! 👈 به‌مناسبت سالگرد شهید بدون مرز "کنت لوکا گائتانی لاواتلی" یکی از ویژگی‌های عصر قدیم، دوئالیسم یا دوگانه‌سازی بود. علم یا عمل، دنیا یا آخرت، دین یا دانش، انسان یا خدا و ... . و در پس سر این دوگانه‌ها چنین القا می‌کرد که گویا غیراز گزینه‌های مطرح‌شده، هیچ گزینه‌ی دیگری هم‌وزن آن‌ها نیست. ما هم که – به‌قول آن‌ها در یک کشور جهان سومی - زیر سلطه‌ی تاریکی‌هایش به‌سر می‌بردیم، بی‌خبر از همه‌جا پرسیدیم: علم بهتر است یا ثروت؟! و در پس این سوال خود را بین دو گزینه‌ی مدرن مخیر می‌کردیم که آیا علم مدرن را یاد بگیرم یا به‌دنبال ثروت دنیای مدرن بروم؟ اگر علم، که باید دانشگاه؛ اگر ثروت، که باید بیزینس به‌سان یک مغرب‌زمین. ستاره‌ی علم یا انیشتین است یا هاروی یا دیگر قله‌های علم کاربردی غرب؛ ستاره‌ی ثروت هم یا گیتس است یا جابز یا دیگر قله‌های اقتصاد دنیای جدید. 🔅بگذریم... وقتی دوران جدید عالم با سر رسید و عصر جدیدی را آغاز کرد و فصل نوینی را به‌روی دنیا گشود، بودند آزاده‌هایی که در همین قله‌ها زندگی می‌کردند؛ جان زنده‌ی آن‌ها طلیعه‌ی تازه‌ی دوران را درک کرد و قله‌ی روزگار کهنه‌ی خود را حضیضی بیش نیافت. بار بست و رهسپار عالم جدید شد. امروز، 13 فروردین، سالگرد شهادت "لوکا لاواتللی"، از دوستان صمیمی شهید ادواردو آنیللی است. لوکا، بین انتخاب عقیده و ثروت مخیر شده بود. این‌که وارث ثروت پدری شود که از سلاطین کارخانه‌های شراب‌سازی جهان بود؛ یا در عداد اولین پرستوهای فرامرزی انقلاب اسلامی درآید و در طلوع ، از ستاره‌هایی باشد که راه را می‌توان با آن‌ها شناخت. لوکا لاواتللی، عقیده را انتخاب کرد. دوربینی را به‌دست گرفت و پشت با دنیای مستهجن زد و در کسوت خبرنگار در جبهه‌های نبرد و کوزوو حضور پیدا کرد؛ همان‌جا بود که با احمدشاه‌مسعود آشنا شد. لوکا در 1988 به‌همراه آنیللی به آمد و به آیین تشیع گروید. ترد از طرف خانواده، از دست‌دادن ثروت هنگفت پدری و ده‌ها مشکل دیگر نتوانست لوکا را از این مسیر برگرداند. تا در نهایت، مزد پایمردی در مسیر حق را در 13 فروردین 1386 – 2007 میلادی – گرفت و شهد شیرین شهادت را سر کشید و مهر تاییدی بر این واقعیت زد که دوران جدید نه در ایران که در عالم آغاز شده است؛ دورانی که نه مرز می‌شناسد و نه طبقه‌ی اجتماعی. @doranejadid
⭕️ تاریخ؛ وسعت اختیار و اراده‌ی انسان آدمی محکوم به حرکت و مخیّر به انتخاب "زوال" یا "رفعت" است؛ یا در هبوطش غوطه‌ور می‌شود یا مسیر رجعت خود را می‌سازد و ارتفاع می‌گیرد و مهیای معراج می‌شود. آدمی، فردیت خود را در بستر اجتماع و محیط پیرامونی‌اش می‌یابد. تاثیر محیط بر خود را درک می‌کند و اگر محیط برای ادامه‌ی مسیراو مناسب نباشد، می‌خواهد دل بکند و هجرت کند. چه بسیار کسانی که از روستا به شهر یا از شهر به روستا کوچیده‌اند. چه بسیار انسان‌ها که از نقطه‌ای به نقطه‌ی دیگر هجرت کرده‌اند؛ تا در زوال یا رفعت، اختیار خود را نشان دهند. آدمی، به‌فکر سرنوشت خویشتن خویش است؛ سرنوشتی که با حرکت خود و در انتخاب مسیری برای زیستن رقم می‌خورد. در گریز از محیط، با تغییر محل سکونت؛ در تغییر محیط، با ساخت جامعه‌ای مطلوب‌تر و نیکوتر و مناسب‌تر برای حرکت خود. اما همه‌ی این گریز و تغییر، در ساحت مکان و جغرافیاست؛ آدمی در ساحت زمان نیز زندگی می‌کند و می‌تواند از زمان و زمانه‌ی خود نیز بکوچد؛ با نوستالژی یا سنت. و می‌تواند زمانه‌ی خود را بسازد؛ با تغییر در زمانه، با تغییر در تاریخ با ایجاد دورانی جدید برای عالم خود. چه عظیم است وسعت اراده‎‌ی انسان در حرکت به‌سمت زوال یا رفعت. چه عظیم است دامنه‌ی اختیار آدمی از غلطیدن در هبوط تا ساخت مسیر رجعت و عروج. @doranejadid
⭕️ نظم‌آگاهی به وزن مرگ‌آگاهی (شماره یک) 🕰 مدت زمان مطالعه: چهار دقیقه ⚖ تعداد واژه: ۳۰۹ کلمه "آگاه"، ترکیب "آ" به‌اضافه‌ی "گاه" است؛ "آ" به‌معنای آمدن و شُدن و درراه‌بودن، "گاه" به‌معنای زمان و لحظه‌ای از لحظات و آنی از آنات. آگاه، انسانی را گویند که به لحظه‌ای که دارد می‌آید، به شدن و صیرورت و تبدیل و تغییری که دارد حادث می‌شود، اِشعار دارد؛ حس‌اش می‌کند، درکش می‌کند و آن را می‌فهمد. آگاه، مترادف "خبیر" است، به زبان عرب. به کسی که مشرف بر "خبر" باشد و خبر در دایره‌ی اِشعار و اِدراک و فهم او بگنجد، خبیر می‌گویند. "خبیر" کسی است که آن‌چه واقع می‌شود را تلقی می‌کند و در ظرف وجودش آن را حاضر می‌یابد؛ می‌داند که در میانه‌ی یک واقعه و حادثه و آمد و شدنی قرار گرفته است و فارغ از آن نمی‌تواند باشد. "آگاه" نزد فرنگیان به aware"" ترجمه شده است. ریشه‌ی " "Awareرا به‌معنای پاییدن گرفته‌اند و چشم در راه گذاشتن برای دیدن و مشاهده کردن آن‌چه می‌آید، یا حادث می‌شود. "آگاهی" را از زوایای مختلف که نگاه کنی، اساسا اِشعار است به تحول و تبدل و تغییر در زمان و زمانه. انسان آگاه می‌فهمد گذر زمان را و رفت و آمد لحظه‌ها را و می‌پاید آن‌چه در این آمد و شد آنات برجای می‌مانند و چشم باز می‌کند به اثری که این آمد و شدها می‌آفرینند؛ تا لمس کند تاثیری را که در هستی می‌گسترانند. آگاه، باید که تاریخ را، شُدنِ این لحظه به لحظه‌ای دیگر را ادراک کند. زا- ئیده – شدن لحظه‌ای و مرگش در زا- ئیده‌شدن لحظه‌ای دیگر را؛ بی‌انفصال و به‌مثابه کمّ قار، که وقتی می‌شکنی‌اش، ذره‌زمان از آن پدید نمی‌آید. آگاه، زنده‌بودن زمان را می‌فهمد و نظام این آمد و شد را درمی‌یابد. که مرگ هر لحظه در زاده‌شدن لحظه‌ای دیگر برای او ترجمانی از نظم و نظام هستی است. آگاه، شاهد دیالکتیک زندگی و مرگ است و شهادت برای او، شدنی از یک‌سو به‌سوی دیگر آن. رشیدتر و آگاه‌تر و در نتیجه، زنده‌تر. @doranejadid
⭕️ نظم‌آگاهی به وزن مرگ‌آگاهی (شماره دو) 🕰 مدت زمان مطالعه: پنج دقیقه ⚖️ تعداد واژه: 536 کلمه "نظم‌آگاهی" - بر وزن مرگ‌آگاهی - را می‌توان به‌معنای درک نظم و نظام آمدوشد زمان و تغییرات و تبدیلات و تحولاتی که در بستر زمان واقع می‌شوند، معنا کرد. نظم‌آگاهی عبارت است از درک حکومت نسبی زمان بر فعل و اختیار و اراده‌ی آدمی؛ درک این مطلب که اگر حتی من بنشینم، تحولات زمان مرا با خود خواهد برد و بر من تاثیرات اجتناب‌ناپذیری خواهد گذاشت. مثلا: پیرم خواهد کرد؛ سلامتی‌ام را اندک‌اندک از من خواهد ستاند؛ توان جسمی‌ام را به‌تدریج روبه فرسایش خواهد برد؛ زیبایی‌های ظاهرم را به تاراج خواهد سپرد؛ یا به عبارت قرآن: «وَ مَنْ نُعَمِّرْهُ نُنَكِّسْهُ فِي الْخَلْقِ أَ فَلا يَعْقِلُونَ» (یس، 68). نظم‌آگاهی، تصدیق این معناست که اگر جنب‌وجوش من مستند به یک آگاهی بلند و منسجم نباشد، جبر آنتروپی من را در هاضمه‌ی خود هضم خواهد کرد. نظم‌آگاهی با درک حرکت زمان و با فهم حضور اجتناب‌ناپذیر، گریزناپذیر و انکارنشدنی آنتروپی عالم هستی، آدمی را به این ضرورت واقف می‌کند که باید برای زندگی‌ - چه فردی و چه جمعی – "طرح" داشت؛ طرحی که از نظم‌آگاهی برخیزد و امکان درگیرشدن و عبور از حجاب آگاهی‌های دیگر را ایجاد کند. طرحی که شتاب حرکت و تغییر آدمی را بر سرعت آنتروپی حیات غالب کند و اراده و اختیار بشر را بر تحولات زمانه حاکم گرداند. بدون نظم‌آگاهی، هر حرکت ما تابعی از نظم و معادله‌ی حرکت دیگریست. نظم‌آگاهی برای مطالعات تمدنی، یک الزام است؛ چراکه بدون بنیان‌نهادن یک نظامی منسجم از آگاهی مبتنی‌بر درک نظام عالم، اساسا نمی‌توان از خرق و قلع دوران مدرن و جعل دورانی جدید در عالم سخن گفت. نظم‌آگاه، رد پای گذران زمان را پیش چشم تمدن‌پژوه می‌گذارد و او را به درنگ در حرکت تاریخ می‌کند؛ تا از مشاهده‌ی حرکت زمان، (1) موقعیت زمانه‌ی خود را بفهمد؛ (2) "نسبت جامعه‌ی خود با زمانه‌ی خود" را بسنجد؛ (3) تاثیر معادلات زمانه را بر تحولات و تغییرات جامعه‌اش وجدانا درک کند؛ (4) تاثیرات انکارناپذیر الگوها و ساختارهای جامعه بر خودش را وجدان کند؛ (5) و عمیقا بفهمد که برای سلوک به‌سمت یک غایت، به‌هر معنایی که تفسیر کنیم، نمی‌توان از تاثیرات زمانه و جامعه چشم پوشید. عمیقا بفمد که اگر راکب زمان نباشی، مرکب زمانه‌ات خواهی شد. نظم‌آگاهی نشان می‌دهد که برای خودسازی، لاجرم باید جامعه‌پردازی کرد؛ باید دوران‌سازی کرد و طرح خود را در قالب یک تمدن، گسترش داد. باید تقوای پرهیز را به ارتفاع تقوای ستیز رفعت بخشید و نه صرفا به‌مثابه یک بنده‌ی سربه‌زیر، که در کسوت کارگزاری اراده‌ی رب‌العالمین به پرستش پروردگار عالمیان پرداخت و حقیقت پرستش را در صنع مشاهده کرد؛ چه در ساختن خود، چه در ساختن جامعه و چه در ساختن زمانه. نظم‌آگاهی، بستر طلوع امام زمان در وجود انسانی است که به این موطن از آگاهی رسیده است؛ طلعت‌اش به نور وجودی روشن می‌شود که افسار زمان را – با همه‌ی چموشی دوران‌ها - به‌سمت مقصدی به پیش می‌کشد؛ ولو این چموشی‌ها رسیدن به این مقصد را به تاخیر بیاندازند. نظم‌آگاهی، می‌تواند بخشی از ایمان ما در آخرالزمان باشد. عمقی به ایمان‌مان ببخشد که در غربال‌های زمانه فرو نلغزیم؛ هنگامه‌ی تلبّس باطل به‌سیمای حق، دل از کف ندهیم و حضور در جبهه‌ی حق برای تمهید روزگار خروش را بی‌برنامه رها نکنیم. نظم‌آگاهی، قرین مرگ‌آگاهی است و ثقل وصیت مولا در دعوت به تقوا؛ و سمند و جوشن حضور در منازعات و ابتلائات تاریخی. @doranejadid
با مطالعه نظریه‌های دولت درمی‌یابیم که دولت در ابتدا به‌مثابه پدیده‌ای طبیعی و ارگانیکی در نظر گرفته می‌شد که جدا کردن آن از جامعه ممکن نبود. اما با تحولات معرفت شناسانه‌ای که انسان در دوران جدید پیدا کرد، «خودمختاری فردی» و «خودمختاری جمعیِ» انسان‌ها در اولویت قرار گرفت و بر‌این‌اساس، تصور از دولت نیز متحول شد. در این دوره، دولت ابزاری است که حاصل اراده‌ی انسان‌ها برای تأمین امنیت و نظم دموکراتیک است. سمت و سوی تحول نظریه‌های دولت مطلقه، حداکثرگرا، غیردموکراتیک و مداخله‌گر به نظریه‌های دولت مشروطه، دموکراتیک، حداقلی و نه‌چندان مداخله‌گر در دوره جدید بوده است. امروز نیز شاهد تحول ساختار دولت بزرگ به کوچک هستیم. آنچه در این تحول رخ داده، این است که دانش سیاسی دوره‌ی جدید، دربردارنده‌ی مقدمات فلسفی، اخلاقی و الهیاتی دوره‌ی قبل نیست و زندگی سیاسی در راستای «خیر»، «فضیلت» و «امر متعالی» مطالعه نمی‌شود، بلکه کوشش می‌شود تا قدرت به‌عنوانِ یک پدیده‌ی مستقلِ تجربی در نظر گرفته و سیاست‌ بنا بر روش‌های تجربی مطالعه شود. بر اساس این دگرگونیِ مفهومی، تئوری «قانون موضوعه» و «قرارداد اجتماعی» مطرح شد. در مفهوم قرارداد اجتماعی، نظم سیاسی در قالب حکومت، نظمی معطوف به اراده‌ی الهی نیست، بلکه فعالیتی انسانی است و حکومت به‌واسطه‌ی کسانی که موضوع آن هستند، ایجاد و حفظ می‌شود.
افلاطون مطابق تصور رایج در فلسفه‌ی یونان، مبنایی برای عدالت برگزید. در فلسفه‌ی یونان تصور بر این بود که انسان‌ها در درون نوعی نظم جهان قرار دارند که ناشی از وجود «لوگوس» (Logos) است و این نظم جهانی در زندگی اجتماعی انسان در چارچوب «نوموس» (Nomos) یا قانون دولت آشکار می‌شود. تا قبل از افلاطون اعتقاد بر این بود که عدالت بر اساس نومس یا همان فرمان حاکم تعریف می شود، اما افلاطون معتقد بود که عدالت به‌عنوان جامع‌ترین غایت سیاسی را نمی‌توان به نوموس نسبت داد؛ زیرا باتوجه‌به گوناگونی قوانین حاکم، نمی‌توان آن‌ها را بازتاب ضروری و دقیق لوگوس دانست. از‌این‌رو، باید آن را به چیزی پایدارتر از نوموس یعنی به لوگوس نسبت داد. در این صورت، عدالت برخاسته از فرمان حاکم نیست؛ وقتی حاصل می‌شود که دولت بر اساس مثال اعلایی که فیلسوف درمی‌یابد، تنظیم شده باشد. افلاطون در استدلال خود، شرط عمل عادلانه را شناخت مثال عدالت در ورای همه‌ی اعمال عادلانه‌ی جزئی می‌داند که همگی در آن مثال کلی مشترک‌اند. این مثال، هم یک واقعیت مستقل از چندگونگی تصورات فردی از عدالت است، و هم شناخت آن امکان دارد. از‌این‌رو، افلاطون با نگاه هنجاری، قدرت را خوب یا بد نمی‌داند، بلکه آن را ابزاری برای دستیابی به عدالت می‌داند.