eitaa logo
دوتا کافی نیست
46.8هزار دنبال‌کننده
7.3هزار عکس
1.3هزار ویدیو
30 فایل
کانالی برای دریافت اخبار مهم و نکات ناب در زمینه فرزندآوری، خانواده و جمعیت (دوتا کافی نیست، برگزیده دومین رویداد جایزه ملی جمعیت در بخش رسانه) ارتباط با مدیر @dotakafinist3 تبلیغات👇 https://eitaa.com/joinchat/3841589734Cc5157c1c6e
مشاهده در ایتا
دانلود
📌حسابشان خیلی سخت است... من به همه مردم در سراسر کشور توصیه می‌کنم که ازدواج‌ها را آسان کنند. بعضی‌ها ازدواج را مشکل می‌کنند. مهریّه‌های سنگین و جهیزیّه‌های گران ازدواج را مشکل می کند. اثر این را می‌دانید چیست؟! اثر این کارها این است که دخترها و پسرها بدون ازدواج در خانه‌ها می‌مانند، کسی جرئت نمی‌کند به ازدواج نزدیک شود. مگر کسانی که با تجمّل، عروس و داماد می‌شوند خوشبخت‌ترند؟! چه کسی می‌تواند چنین چیزی را ادعا کند؟! این کارها جز این‌که یک عدّه جوان را، یک عدّه دختر را حسرت به دل کند و زندگی را بر این‌ها تلخ نماید، اگر نتوانستند آن‌جور، آن‌ها هم عروسی بگیرند تا ابد حسرت به دل بمانند یا اصلاً نتوانند عروسی بگیرند، چیز دیگری نیست. تا آمدند دخترش را بگیرند، چون دستش خالی است، این دختر بماند توی خانه، این پسر دانشجو یا کارگر یا کاسب ضعیف، همین‌طور غیر متأهل بماند.  من گمان می‌کنم آن کسانی که با مجالس و محافل سنگین، کار را بر دیگران مشکل می‌کنن، حسابشان پیش خدا خیلی سخت است. نمی‌شود بگویند که آقا ما پول داریم، می‌خواهیم بکنیم، چون داریم. این از آن حرف‌های غلطِ روزگار است. داریم که دلیل نشد. انسان وقتی «دارد»، کاری بکند که دیگران نتوانند هیچ اقدامی بکنند، این درست است؟! جوان‌ها جرئت نکنند بروند طرف ازدواج. نباید کاری بشود افرادی که نمی‌توانند، افرادی که دلشان نمی‌خواهد، خلاف فکرشان هست، خلاف نیّت‌شان هست، نتوانند ازدواج کنند... کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تلاش خوبی بود... 😁😂 این شیرینی تمام شدنی نیست....😍 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
٧۵٠ من در یک خانواده سنتی و نسبتا مذهبی و اوضاع مالی تقریبا خوب بزرگ شدم. منو خواهرم فاصله سنی کمی از هم داریم، خواهرم ٢ سال از من بزرگتره و به گفته مادرم من زمانی بدنیا اومدم که دکتر بارداری رو برای مادرم ممنوع کرده بود. تا جایی‌که از دوران کودکیم یادمه مادرم بیشتر وقتش رو برای خواهرم میذاشت برای همین هیچ وقت حس نکردم که خواهر دارم، مادرم اغلب مهمونی ها رو با خواهرم میرفت و همیشه لباس ها و لوازم خوبی براش میخرید، چون معتقد بود دختر بزرگ خونه تو چشمه و باید بهتر دیده بشه خلاصه فضا جوری بود که با اینکه دانشجو بودم ولی اصلا فاز ازدواج نداشتم و خودمو بچه میدونستم برای همین تا خواهرم ازدواج نکرده بود، مادرم حتی حرف خواستگار رو هم با من نمیزد حتی وقتی پیشنهادهایی به خودم میشد از ترس اینکه مادرم بفهمه یا خواهرم ناراحت بشه، خودم ردشون میکردم و حرفی به خانواده نمیزدم چون فکر میکردم من اگه خواستگار داشته باشم گناه کردم!! اغلب وقتم با دوستانم میگذشت برای همین برعکس خواهرم از خانه داری چیزی نمیدونستم. تا اینکه خواهرم ازدواج کرد و در دوران عقدشون مادرم تازه با من در مورد خواستگار و این چیزا حرف زد و حتی در اتفاقی عجیب یکی از خواستگارا رو به خونه راه داد😂!! البته چون زیاد تو چشم نبودم خواستگار زیادی هم نداشتم😄 خودم هم چون معیارهای خاصی در مورد همسر آیندم داشتم اغلب همون چندتایی رو که اومده بودن رو رد کرده بودم. متاسفانه خواهرم در دوران عقد بخاطر اختلافاتی که با همسرش داشت طلاق گرفت و بازهم درهای خواستگار به روی من بسته شد!😬 چند ماه از این ماجرا گذشته بود که در اتفاقی جالب با شخصی آشنا شدم، ایشون هم شخصی مذهبی بود از لحاظ تحصیلات و موقعیت شغلی همون شرایطی رو داشت که من دوست داشتم😉 ایشون اول از خودم خواستگاری کرد و منم بهشون گفتم باید با خانوادم صحبت کنم. وقتی به مادرم گفتم اولش ناراحت شد ولی وقتی از شرایط و موقعیت این شخص گفتم، موافقت کردن که مادرشون بیان خونه مون منم توکل کردم به خدا که هرجور صلاحه همون بشه چون دیگه دانشگاهم هم تموم شده بود و ۲۵ سالم شده بود. همین یکبار اومدنشون ادامه دار شد و جلسات رسمی تر شد و خانواده ها باهم آشنا شدن و در این بین من و همسرم😍 بیشتر باهم آشنا شدیم و با لطف خدا در یک روز بهاری و میلاد امام هادی علیه السلام ما عقد کردیم. ولی خودم میدیدم که نه خواهرم و نه مادرم هیچ ذوقی برای ازدواج من ندارن. بیشترین وقتی که با همسرم میگذروندم پارک و اینجور جاها بود تا زیاد جلوی چشم مادر و خواهرم نباشیم! همسرم زیاد دوست نداشتن نامزد بمونیم و خانواده ها باهم صحبت کردن و چند ماهی نامزد موندیم تدارک عروسی خیلی زود فراهم شد. اما جهیزیه رو مادرم با بی رغبتی تمام برام تهیه کردن حتی برای یک قلم از وسایلم نظر منو نگرفت منم فقط از خدا صبر میخواستم تا بدون ناراحتی زندگیمو شروع کنم. از اون طرف هم متوجه شدم همسرم هم سر یه موضوعی با خانوادش به اختلاف خورده و علت اصرارش به کم نامزد موندنمون همون موضوع بوده.. همسرم تازه استخدام شده بود و سرمایه چندان زیادی نداشت و چون میخواست رو پای خودش بایسته کل هزینه خرید عقد و این چیزا رو هم خودش کرده بود و همین مستقل زندگی کردنشون منو خوشحال میکرد. منم وقتی فهمیدم کل هزینه ها تا الان با خودشون بوده و پدرش برای عروسی گرفتن هیچ هزینه ای نمیخواد بکنه مراسم عروسی رو ساده گرفتیم و بدون اینکه دوستان و اقوام و خانواده هامون بفهمن حتی آرایشگاه و ماشین عروس رو از طریق یه موسسه ازدواج آسان هماهنگ شدیم و با هزینه خیلی کم اونا رو انجام دادیم، شام عروسی رو هم یه رستورانی گرفتیم که قبول کرده بود بیعانه بگیره و مابقی رو روز بعد باهاشون حساب کنیم بخاطر همین پولهای نقدی که بعضی ها بعنوان کادو در جشنمون داده بودن رو دادیم به رستوران... خلاصه زندگیمون رو در خونه ای که اجاره کرده بودیم شروع کردیم و چون هر دو عاشق بچه بودیم از همون اول اعمال عبادی برای فرزندآوری رو هم به جا می آوردیم و تقریبا چهارماه بعد از ازدواجمون متوجه شدم که خدا خواسته و به ما فرزندی عطا کرده 🥰 همسرم که از خوشحالی داشت پرواز میکرد منم همینطور چون واقعا بچه ها رو خیلی دوست دارم ولی بعد یاد مادرم افتادم که چه برخوردی با من خواهد کرد!! 👈 ادامه در پست بعدی... کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۷۵۰ دلمو به دریا زدم و با جواب آزمایش رفتم منزلشون و حدسم هم درست بود، وقتی بهش گفتم داری مادربزرگ میشی گفت خاک تو سرم! حالا به خواهرت چی بگم!! من که از این رفتار خشکم زده بود برای دلداری دادنش که خدا منو ببخشه گفتم میخوای برم سقطش کنم؟ ولی مامانم سکوت کرد و این بیشتر منو رنجوند. ولی بعد گفت نه این کارو نکن ولی فعلا به کسی چیزی نگو حداقل تا وقتی که شکمت بالا نیومده باشه! چون ویار بدی هم داشتم، کمتر خونه اونا میرفتم چون نمیتونستم چیزی بخورم برای همین چندباری که مادرم برامون غذا آورده بود، خواهرم متوجه میشه و خیلی خوشحال میشه و از این ناراحت میشه که چرا زودتر بهش نگفتم! منم دیگه نتونستم بگم مامان نذاشت که بگم. دخترم قبل دنیا اومدنش برکتش رو آورد و ما تونستیم ماشین بخریم در همون روزهای بارداریم خواهرم ازدواج کردن😍 و زایمان من موقعی اتفاق افتاد که مادرم در تدارک جهیزیه خواهرم بود و حتی به همین دلیل وقتی دخترم به دنیا اومد مثل فامیل فقط به عیادتم اومد و یکی دوساعت پیشم موند و رفت خونه تا به کارهای خودشون برسه... چون طبیعی هم زایمان کرده بودم و درد زیادی رو هم تحمل کرده بودم بعد از زایمان هم وقتی دیدم مادرم زیاد پیشم نموند و رفت دلم میخواست فقط گریه کنم ولی بخاطر دخترم فقط ذکر میگفتم تا با آرامش بتونم بهش شیر بدم. از یکی از دوستانم هم خواهش کردم شب بیاد پیشم بمونه. البته ناشکری نمیکنم از روز بعدش مادرم ده روز اومد خونه مون و کمک حالم شد. دخترم تمام دنیای من شده بود و خیلی سعی میکردم تربیت درستی داشته باشه برای همین دلم میخواست یه بچه دیگه هم با فاصله کم داشته باشم تا روزهایی رو که خودم به تنهایی گذروندم رو این دخترم تجربه نکنه، به برکت وجود دخترم ماشین مون رو عوض کردیم و مدل بهتر و بزرگتری خریدیم و چند باری هم رفتیم پابوس امام رضا علیه السلام😊 در روزهایی که داشتم دخترم رو از پوشک می‌گرفتم تا خودمو آماده بچه دوم کنم اختلافات خواهرم با همسرش بالا گرفته بود و باز حرف طلاق پیش کشیده شد البته اینم بگم واقعا خواهرم دختر خیلی مهربون و آرومیه ولی بخت و اقبالش اینجوری شده! یکبار که مادرم فهمید رفتم دکتر زنان به خیال اینکه حامله هستم سریع اومد خونه مون ولی وقتی فهمید فقط برای مراقبت های قبل از بارداری رفتم، بهم گفت یه وقت فکر بچه دوم به سرت نزنه هاااا، خواهرت ناراحت میشه، ببینه اون درگیر جدایی هست و تو خوشحال داری بچه دوم میاری😢 منم برای همین الکی دندونام رو بهونه کردم و از همسرم خواستم دندونام رو ترمیم کنم بعد به فکر بچه باشیم، رفتن به دندون پزشکی رو هم هی عقب مینداختم تا کارهای خواهرم تموم بشه بعد از اینکه خواهرم جدا شد من کارهای دندونم رو شروع کردم. دخترم پنج ساله شده بود در این مدت ما خونه خودمون رو خریده بودیم و مادرم که حدس زده بود دیگه همه چی مهیا هست و دارم آماده بچه دوم میشم باز نصیحت های دلسوزانش رو شروع کرد ولی دیگه به حرف هیچکس اهمیت نمیدادم چون داشت فاصله بچه هام زیاد میشد. از خدا خواسته بودم بهم حداقل دوتا دختر بده تا حس زیبای خواهری رو بین بچه هام ببینم خداروشکر فرزند دومم دختر بود و وقتی سه ماهه باردار بودم این خبر رو به مادرم گفتم چون میدونستم خبری نیست که زیاد خوشحالش کنه ولی این بار ظاهرا خوشحال شد و باز به فکر فرو رفت که الان چطور به خواهرم بگه! خانواده همسرم سر فرزند اولم که شنیدن بچه دختره یه بهونه ای آوردن و دعوا راه انداختن و قهر کردن و رفتن ولی در یک سالگی دخترم ظاهرا آشتی کردن و روابط بهتر شد ولی سر دختر دومم دعوایی که راه انداختن بیش از اندازه مسخره بود و بهونه دعوا هم زیادی بچگانه بود و هنوزم که هنوزه آشتی نکردن و الان چند ساله ندیدمشون. چند باری با واسطه اقوامشون خواستیم رابطه رو برقرار کنیم ولی پدر همسرم نخواسته! الحمدلله دخترم با اومدنش زندگی ما رو شیرین تر کرده، همیشه تلاش میکنم دخترهام باهم کارهاشون رو انجام بدن و رابطه سالم و بامحبتی بین شون هست، دختر دومم الان سه سالشه به برکت وجود دخترهام ما تونستیم خونه مون رو بزرگتر کنیم و ماشینمون رو هم بهتر کردیم و رزق کربلا هم نصیبمون شد. خدا بخواد خیلی دوست دارم حداقل چهارتا بچه رو داشته باشم چون با حضور بچه ها هم برکت خدا در زندگیمون زیاد شده هم آرامش روحی و روانی زیادی به دست آوردیم. نکته مهمی که میخوام بگم اینه که سرنوشت زندگی هرکدوم از بچه ها نباید خللی در زندگی بچه های دیگه ایجاد کنه در شادی هم شاد باشیم در غم و غصه های همدیگه همدردی کنیم ولی قرار نیست زندگیمون رو متوقف کنیم. از خدا میخوام ذریه پاک و سالم نصیبمون کنه دختر و پسرش فرقی نداره 😊 مهم افزایش نسل شیعه و تربیت یار امام زمانمون هست 🌹 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پیشنهاد جالب استاد رحیم پور ازغدی به مسئولین قانون گذار در زمینه ازدواج جوانان و مسائل جنسی ... کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
📌جسارت به خدا... ما سر دو راهی هستیم، یا باید بگوییم مردم به راه حرام بروید؛ هر چه بادا باد و یا ازدواج موقت را توصیه کنیم. بحث بین انتخاب ازدواج موقت یا دائم که نیست، بلکه بحث بر سر انتخاب زنا و ازدواج موقت است. اگر کسی گفت ازدواج موقت نه، یعنی زنا بله. بعد آیا ما می توانیم آن شخص زناکار را اعدام یا سنگسار کنیم؟ آیا شما حاضر هستید به آن کسی که در نتیجه ی این فشار، مرتکب این عمل شد سنگ بزنید؟ اسلام هم نگفته که این شخص را سنگ بزنید! چون کسی که دستش به ازدواج دائم نمی رسد رجم (سنگسار) او صدق نمی کند و فقط باید به صد ضربه شلاق اکتفا کرد. شما فکرش را بکنید ببینید اگر اسلام حکم شدیدی نسبت به زنا آورده و این حکم از سوی خداوند رحیم صادر شده است، آیا آن «رحیم»، بدون اجازه ازدواج موقت امکان دارد حکم به شلاق زدن زناکار بدهد؟ او این کار را نمی کند! خداوند به آدم و حوا (علیهما السلام) فرمودند از این درخت نخورید. اما قبل از آن، به آنها فرمود: «یا آدَمُ اسکُن اَنتَ و زَوجُکَ الجَنَه ... » این باغ بهشت برای شما، از هر کجایش دلتان خواست بخورید، اما «و لا تَقرَبا هَذِه الشَّجرَه»: ولی نزدیک این درخت نشوید. پس مطلبی که در ازدواج موقت است این است که اصل در ازدواج، ازدواج دائم است. اگر ازدواج دائم میسر نشد و انسان بین حرام و ازدواج موقت قرار گرفت باید ازدواج موقت را انتخاب کند. اگر مجرای حلالی را ببندید، گناه باز شدن مجراهای حرام، گردنتان می افتد! فرض کنید شما دریچه ی اطمینان چیزی را ببندید. بعد یکدفعه آن چیز منفجر شود. شما می گویید من که منفجرش نکردم! خودش منفجر شد. درحالیکه این را تو بستی! اگر شما یک چوب کبریت در سوراخ دَرِ زودپز قرار دهی و یک خانواده هم دور آن نشسته باشند، بعد این زودپز منفجر شود و همه این ها کشته شوند، شما قاتل همه آنها هستید. شما می گویید من با این چوب کبریت نمی توانم کسی را بکشم؛ ولی من می گویم: بله می توانید. شما اگر بیایید جلوی ازدواج موقت را بگیرید، فردا تمام زناها در نامه عمل شما نوشته می شود. هر کس قلم به دست بگیرد و این حکم را زشت جلوه دهد و یا بد دفاع کند و یا خوب حمله کند، به حکم خدا جسارت کرده و چون حکم خدا ناموس خدا و محارم خداست؛ پس اگر به حکم خدا جسارت شود به خود خدا جسارت شده است. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
4_5938465252260710001.mp3
1.13M
قفل های ازدواج را بشکنید. 👌بسیار راهگشا و کلیدی کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
چمران... یک روز مادرم غذای گرم و لذیذی را برای من و مصطفی پخته بود. مصطفی آن شب دیر وقت به خانه آمد. وقتی به او گفتم بیا این غذا را بخور، همین که خواست بخورد از من پرسید که آیا بچه های یتیم خانه هم از همین غذا خوردند؟  گفتم نه بچه ها غذای یتیم خانه را خوردند و این غذا را مادرم برای شما پخته، چمران با تمام گرسنگی و ولعی که برای خوردن غذا داشت، این غذا را کنار گذاشت و گفت ما قرار گذاشتیم فقط غذایی را بخوریم که بچه ها بخورند. به او گفتم حالا که بچه ها خوابند و شما هم که همیشه رعایت می کنید این دفعه این غذا را بخورید. دیدم چمران شروع کرد اشک ریختن و گفت بچه ها خوابند، خدای بچه ها که بیدار است. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
با دقت... يك خانمی سه تا خرما داشت. دو تا بچه هم با او بودند. یك خرما را به این بچه داد. یك خرما را به آن بچه داد. آن خرمای وسطی را چنان با دقت نصف كرد و به بچه‌ها یكی نصفه داد. امیرالمؤمنین [علیه السلام] صحنه را كه دید، فرمود: مادر به خاطر این عدالت و انصاف تو مثلاً آینده‌ات خوب است. یك بشارتی به او داد. حالا یادم نیست. خوش عاقبت هستی. اهل بهشتی. یك چیزی، حضرت امیر [علیه السلام] یك تشكری از او كرد. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
4_6012470665506980152.mp3
916.6K
ماجرای یک ازدواج جالب در زمان پیامبر(ص) و بررسی راهکارهای ازدواج آسان کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
برخورد کریمانه... یکی از محافظان رهبر انقلاب می‌گوید یک روز که مقام معظم رهبری به کوه‌های اطراف تهران برای کوه پیمایی رفته بودند، با دختر و پسری دانشجو برخورد می‌کنند که به لحاظ ظاهری وضع نامناسبی داشتند. آنها به یک باره در مقابل گروه ما قرار گرفتند و فرصت جمع و جور کردن و رسیدگی به وضع ظاهری خودشان نداشتند از رفتار آنها مشخص بود که خیلی ترسیده بودند واین‌گونه به نظر می‌رسید که آنها تصور می‌کردند که الآن آقا دستور دستگیری آنها را صادر خواهد کرد. ولی برخلاف تصور آنها، آقا با آنها سلام و علیک گرمی کرد و پرسید که شما زن و شوهر هستید؟ آن پسر وقتی با خلق زیبای آقا مواجه شد، واقعیت را گفت؛ و جواب داد خیر من و این دختر دوست هستیم. آقا ابتدا درباره ورزش و مزایای آن با آنها صحبت کرد و بعد فرمود: بد نیست صیغه محرمیتی هم در میان شما برقرار شود و شما با هم ازدواج کنید. آقا به آنها پیشنهاد داد که اگر مایل بودید در فلان تاریخ بیائید، و من هم آمادگی دارم که شخصا خطبه عقد شما را بخوانم. آن دو خداحافظی کردند و طبق قرار همراه خانواده خود در همان تاریخ به محضر ایشان رسیدند. آقا هم خطبه عقد آن دو را جاری کردند. با برخورد کریمانه ایشان این دو جوان مسیر زندگی خود را تغییر دادند آن دختر غیر محجبه به یک دختر محجبه و معنوی و آن پسر دانشجو هم به یک جوان مذهبی مبدل شدند. 📚 نشریه ماه تمام، شماره۳، ص۱۷ کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
یادم می‌آید مادرم به سختی مریض و در بیمارستان بستری بود. به اصرار مصطفی تا آخرین روز در کنار مادر، در بیمارستان ماندم. او هر روز برای عیادت به بیمارستان می‌آمد. مادرم به مصطفی می‌گفت: همسرت را به خانه ببر. ولی او قبول نمی‌کرد و می‌گفت:«باید پیش شما بماند و از شما پرستاری کند.» بعد از مرخص شدنِ مادرم از بیمارستان، وقتی مصطفی به دنبالم آمد و سوار ماشین شدم تا به خانه خودمان برویم، مصطفی دست‌های مرا گرفت و بوسید و گریه کرد و  گفت: «از تو بسیار ممنون هستم که از مادرت مراقبت کردی.» با تعجب به او گفتم: کسی که از او مراقبت کردم مادر من بود نه مادر شما… چرا تشکر می‌کنی؟! او در جواب گفت: این دست‌ها که به مادر خدمت می‌کنند برای من مقدس است. دستی که برای مادر خیر نداشته باشد، برای هیچ کس خیر ندارد و احسان به پدر و مادر دستور خداوند است. ✨پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: "کسی که دوست دارد عمرش طولانی و روزیش زیاد شود، نسبت به پدر و مادرش نیکی کند و صله رحم بجای آورد." 📚کنز العمال، ج ۱۶، ص ۴۷۵ ✨ امام علی علیه السلام: "بزرگترین و مهمترین تکلیف الهی نیکی به پدر و مادر است." 📚میزان الحکمة، ج ۱۰، ص ۷۰۹ کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نور چشم ما... ۱۷ ساله بودم که عقد کردم. شوهرم سرباز بود. ۹ ماه از عقدمان گذشته بود که متوجه شدم باردارم. شوهرم ناراحت شد و گفت:" باید سقطش کنیم!" حتی رفته بود و دیه جنین را سوال کرده بود که حدود ۱۷ سال پیش شده بود ۲ میلیون تومان. من گفتم:"این کار با آدم کشی فرقی نداره، به جای اینکه پول دیه بچه مونو بدیم، باهاش وسیله میخریم، میریم سر خونه زندگیمون!" ولی او از اینکه بچه را نگه داریم می ترسید. بیشتر نگران حرف مردم بود. در هر صورت خدا کمک کرد و بچه را نگه داشتیم. به کسی هم چیزی نگفتیم تا بعد از عروسی... سریع یک خانه کوچک تک خواب، اجاره کردیم و جهاز را چیدیم. جهازم ساده بود. هر چند برای تهیه همان، پدر و مادرم زیر بار قرض رفتند. خدا را شکر شوهرم از این لحاظ خیلی فهمیده بود. با اینکه خودش از یک خانواده ثروتمند بود، به مادر من سفارش می کرد:" اگه چیز اضافی بخرید، ما با خودمون نمی‌بریم." بعد از گذشت یک سال از ازدواج، با بچه ای چهار ماهه، به یک خانه خیلی قدیمی در پایین شهر، که از املاک پدرشوهرم بود اسباب کشی کردیم. هرچند دیگر لازم نبود اجاره بدهیم، ولی ته دلم دوست نداشتم به آنجا برویم. به همسرم حرفی نزدم تا خجالت نکشد، ایشان هم نهایت تلاشش را کرد که ظاهر خانه را دستی بکشد و مرتب کند. بعد از ۵ سال که اجاره ندادیم و پس انداز کردیم، با یک وام، توانستیم خانه کوچکی بخریم و بعد از چند سال آن را تبدیل به یک خانه بزرگتر کنیم. و با هربار تعویض خانه، یک بچه دیگر هم آوردیم. اینقدر این بچه ها به روزی ما برکت دادند که اگر بخواهم کامل بنویسم یک کتاب می شود. حالا خوشحالم که اول زندگی، قناعت کردم، با کم و کاستی های اقتصادی کنار آمدم و شوهرم را اذیت نکردم. در عوض الان هر چه را دارد، به پای من می ریزد. افتخار می کنم که مادری داشتم که همه این مسائل را در زندگی و در عمل، به ما آموزش داد. به قول حضرت آقا، مادر همین که زندگی می کند، فرزند تربیت می‌کند. الان بچه اول مان نور چشم ماست و در میان بچه های فامیل تک است. همه از من می پرسند:" چکار کردی بچه ت اینقد خوب شده؟" من هم می گویم: «عسی ان تکرهوا شیئا و هو خیر لکم » کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نوش جان... 😋😂 این شیرینی تمام شدنی نیست...😍😍 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
یک بار به بنده گفتند: می‌دانی چرا خداوند در قرآن فرموده: «و بالوادین احسانا»؟ اگر گفته بود «و بالوالدین عدلا»، یعنی اگر پدر محکم به گوش تو زد، تو هم محکم به گوش او بزن، تا عدل و عدالت رعایت شود و اگر گفته بود: «و بالوالدین انصافاً»، یعنی اگر پدر تو محکم به گوش تو زد، تو انصاف به خرج بده و یواش بزن. این که خداوند فرموده: «و بالوالدین احسانا»، یعنی اگر پدر شما به صورت شما سیلی زد، سرت را پایین بینداز و نگاه غضب‌آلود هم نکن و خود ایشان بسیار به این‌ها عمل می‌کرد. ... در همان سنین ۵۰ سالگی و قبل و بعد از آن، وقتی وارد خانه‌ی پدر و مادر می‌شد، تا زمانی که آن‌ها نمی‌گفتند، نمی‌نشست و حتی اگر می‌گفتند این‌جا بخواب، جلوی آن‌ها پای خود را دراز نمی‌کرد و به اتاق دیگری می‌رفت، تا مبادا بی‌احترامی کرده باشد. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
کار را تعطیل نکنید... بهترین روش رفع خستگی، کار است. کار را تعطیل نکنید، تبدیل کنید. مطالعه را تعطیل نکنید، تبدیل کنید. بازنشستگی برای ما غلط است. گاهی خسته می‌شوید، برنج پاک کنید، کارهای خانه بکنید، چیزهایتان را مرتب بکنید، دوخت و دوز بکنید برای تفریح. این‌ها تفریح‌های حلال است. بیکار نشستن و خوابیدن، تفریح شما نیست. در ساعاتی که خسته می‌شوید کتاب‌هایی مثل زندگینامه های علما را بخوانید. @haerishirazi کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۷۵۱ من متولد سال ۷۱ هستم، ۲۱ سالگی عقد کردیم، ۲۲ سالگی هم عروسی کردیم. همسرم عاشق بچه بودن و از دوران عقد اصرار به چهار تا بچه داشتند. ولی من بشدددت عاشق درس خوندن و سرکار رفتن بودم که البته وقتی همسرم به خواستگاریم اومدن گفتن سرکار رفتن هرگز!! ولی اگر دوست داری، درس بخون کارشناسیتو بگیر. با وجود علاقه ی شدیدی که به سرکار رفتن داشتم ولی چون مهرشون به دلم خیلی نشسته بود، قبول کردم. نه فقط این مسئله رو، حتی قبول کردم محجبه بشم با اینکه قبلا نبودم. همه ی دوستام و اقوام در تعجب بودن که چطور قبول کردم چون اینها خط قرمز های من برای راه دادن خواستگار بود ولی عشق، کار خودشو کرده بود. خلاصه با وجود نارضایتی پدرم به دلیل تفاوت های اعتقادی و سطح مالی مون، من پافشاری و اصرار کردم که یا ایشون یا هیچکس، پدرم هم بسیار بسیار ناراضی ولی ناچار شدن رضایت بدن😁 یک سال و نیم بعد از عروسی، ما تصمیم گرفتیم فرزندی بیاریم، همسرم فقط دعا میکرد دختر باشه چون عاشق دختر بود هر دومون پر از هیجان بودیم تا توی سونوگرافی فهمیدیم که دعای همسرم مستجاب شده و بچم دختره😍 میزان خوشحالی شوهرم رو نمیتونم وصف کنم خلاصه دوران بارداری من به راحتی و با سرعت سپری شد تا وقتی که سی و پنج هفته بودم احساس دردهای غیر طبیعی میکردم ولی بهش بی توجهی میکردم تا اینکه دیدم قطع نمیشه و شب با این ذهنیت که بریم اورژانس بیمارستان یه دارویی چیزی بده، رفتیم بیمارستان، پرستار تا معاینه کرد فریاد زد که این درد زایمانه منم بی تجربه و از همه جا بیخبر خوشحال که بچم داره به دنیا میاد😶 خلاصه بعد از سیزده ساعت دردهای طولانی و سخت، دختر کوچولوی من به دنیا اومد و اونجا فهمیدم که باید بره توی دستگاه تا ریه هایش کامل بشه 😭😭 سیزده روز تمام بچم توی دستگاه بود و یک عالمه سیم و دستگاه بهش وصل بود و من همش گریه😭😭 بعداً فهمیدم که روز سوم یه پرستار دوز اکسیژن رو بالا برده و بچم یه دفعه رفته و برگشته و فقط همسرم میدونست. پدرم وقتی حال جسمی و روحی من رو می‌دید که با اون وضع که تازه زایمان کرده بودم باید هر روز حدود دو ساعت مینشستم توی ماشین تا برم فقط بچمو ببینم و بیام خیلی غصه میخوردن و میگفتن باید میرفتی بیمارستان بهتر... ولی همسرم بهم همه جوره ثابت میکرد که توی انتخابی اشتباه نکردم و رفیق روزای خوشی و ناخوشیه دخترم بعد از دو هفته از بیمارستان مرخص شد و اومدیم خونه ولی بخاطر اینکه زود به دنیا اومده بود، باید تحت نظر دکتر قلب و چشم و گوش می‌بود و الحمدالله از این نظر ها مشکلی نداشت ما ماشین نداشتیم و تا هفت ماهگی با تاکسی و و حتی پیاده برای ویزیت های ماهانه به بیمارستان می‌رفتیم که توی هفت ماهگی از برکت وجود دخترم صاحب ماشین شدیم. خوشحال ترین بودیم دختر من بینهایت زیبا بود اما یواش یواش به سمت روزهای سخت زندگی می‌رفتیم دخترم هر چی بزرگتر میشد، گردن نمی‌گرفت، سینه خیز نمیرفت، نمی نشست و... دکترش می‌گفت بخاطر زود یه دنیا اومدنشه، خوب میشه ولی نشد البته ذهنی کاملا سالم بود، حرف میزد واکنش داشت ولی حرکتی نه خلاصه دخترم یازده ماهه بود که یکی از اقوام همسرم که خودشون تراپیست بودن گفتن ثمین رو پیش یه کاردرمان ببر، من اصلا تا به اون روز چنین اسمی نشنیده بودم کاردرمان؟؟!!! گفت از نظر حرکتی به دخترت کمک می‌کنه و من بازم بی‌خبر از همه جا بردمش به کلینیک توانبخشی و اونجا فهمیدم چقدر شعور آدمها توی هر جایگاهی که هستن مهمه، آقای کاردرمان با تندی به من گفت دخترت مشکل داره، اصلا تا حالا ام آر آی بردی؟ خیلی دیر شده دیگه. چقدر بیخیالی و با وحشیانه ترین حالت شروع کرد با دختر یازده ماهه ی من تمرین کردن. و از اون روز کلینیک بردن دخترم برای کاردرمانی شروع شد. دخترم دو ساله بود که یه آپارتمان سی و هفت متری خریدیم تو یه محلی که توی کابوسامم نمی‌دیدم یه روزی چنین جایی زندگی کنم😄 ولی زندگی روزهای سخت تری داشت. همسرم بیکار شدن، دخترم رو هر روز باید می‌بردیم کلینیک که اون خودش هزینه داشت جایی که جدیدا میرفتیم یک مدیر بسیار با شعور و انسانی داشت که وقتی راجب شرایط مالی باهاشون صحبت کردیم گفت مسئله ای نیست من با تراپیست ها صحبت میکنم که یا از شما کمتر بگیرن یا اصلا رایگان انجام بدن😳😳 یکسال از ما هزینه ای نگرفتن و حتی با اینکه هر روز می‌رفتیم ولی به روی ما نمیاوردن. 👈 ادامه در پست بعدی... کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۷۵۱ هر روز ما شده بود کلینیک و تمرین توی خونه که باید خودم انجام می دادم. و از نظر اقتصادی عجیب توی مضیقه بودیم. دخترم می‌گفت مامان چرا ما همش صبحانه میخوریم نه برنج نه گوشت نه هیچی😂 ثمین سه سالش بود که متوجه شدم بلههههه دوبار باردارم. انگار دنیا روی سرم خراب شد، همش گریه میکردم که خدایا توی ۳۷ متر خونه، بیکاری شوهرم کارای دخترم و ....چکار کنم؟؟؟!!! همسرم میگفتن خدا روزی رسونه نگران نباش، گفتم همه چیز به کنار من چجوری این بچه رو کلینیک ببرم و بیارم و باهاش تمرین کنم؟؟؟ ولی همسرم خیلی هوامو داشتن حدود شش ماهم بود که پدر یکی از دوستان همسرم، باهاشون تماس گرفتن و خیلی بی مقدمه گفتن برو یه خونه ی درست و حسابی بگیر هرچی خودتون دارید بذار بقیشو من میذارم، شوهرم گفتن آخه حاج آقا من بیکارم فقط با ماشین قراضم دارم توی اسنپ کار میکنم، ایشون گفتن هر موقع داشتی بده و ما یه آپارتمان ۸۸ متری و دو خوابه و خوش نقشه توی محله ی خوش آب و هوا خریدیم. هممممش با قرض و طلاهامو این از برکت دختر دوم بود😍😍 آخرای بارداریم مصادف شد با کرونا و با سود یک مقدار سهامی که اون موقع توی بورس داشتیم توی بیمارستان خوب زایمان کردم(البته این جا نیفته یه موقع که ما از روی همون سود بدهی به کلینیک رو تسویه کردیم) دختر دومم هم باز زود به دنیا اومد ولی چون با مراقبتهای کامل بارداریم رو گذرانده بودم الحمدالله توی دستگاه نرفت از اونجایی که خدا همیشه حواسش به ماست با به دنیا اومدن دختر دومم، به صورت اتفاقی با تراپیستی آشنا شدم که بچه ها رو داخل منزل ویزیت میکرد و دیگه نیازی نبود من بخوام ببرمش و بیارمش همسرم هم داخل یک شرکت با حقوق متوسط رو به بالا مشغول به کار شدن من یواش یواش تونستم به یه برنامه ی منظم برسم که هم به تمرینات دختر بزرگم برسم هم به کارای دختر کوچولوم، همسرم نبودن و منزل مادرم به ما خیلی دور بود، سخت بود ولی شد. الحمدالله دختر دومم مشکلی نداشت و روند رشدش طبیعی بود، با راه افتادن دختر دومم، انگیزه ی عجیبی در دختر اولم که حالا حدود ۴ ساله بود و فقط چهار دست و پا می‌رفت ایجاد شد، من همیشه میگم تاثیری که دختر دومم روی پیشرفت دختر اولم گذاشت هیچ تراپیستی نذاشت. دختر دومم روحیه و انگیزه رو دوباره به خونه مون آورد. دختر دومم دو سال و نیمه بود که باز هم متوجه شدم باردارم، این‌بار پسر، با اینکه اصلا رعایت نکردم چون دو تا بچه ی دیگه هم داشتم که نیاز به رسیدگی زیاد داشتن ولی خدا عجیب هوای بنده هاشو داره،پسرم ۹ ماه کامل به دنیا اومد و خیلی آروم و بی سر و صداست. همسرم توی کار و درآمدشون پیشرفت خوبی کردن و با اینکه همچنان همه چیز مطلقا ممنوعه، مثل کار کردن و درس خوندن و.... ولی من عاشقانه دوستش دارم چون هم نجیبه، هم مسئولیت پذیره، هم مرد خانوادست و خدا ترسه، از همه چیز مهم تر همین‌هاست. منم دارم با دختر ای هفت ساله و سه سال و نیمه و پسر شش ماهم کیف میکنم و دخترم با اینکه نسبت به زمانی‌که تک بود وقت کمتری براش میذارم ولی دائم رو به پیشرفته به خاطر انگیزه ای که خواهر و برادرش توی خونه بهش میدن. الحمدلله با واکر راه افتاده و در تلاشه از واکر جدا بشه و مستقل تر حرکت کنه😍 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
می خواد باباشو بیدار کنه...🥰 این شیرینی تمام شدنی نیست... 😍😍 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
شخصی از آیت الله بهجت(ره) پرسید: دست به هر شغلی می زنم ناکام می شوم برای بهبودی درآمد و زیاد شدن روزی چه کنم؟ فرمودند: «زیاد استغفار کنید و اگر نتیجه نداد بدانید یا کم استغفار کرده اید یا با اعتقاد کامل نگفته اید.» در روایت با هر سه لفظ آمده است که اگر کسی ملازم استغفار باشد، یا پیوسته استغفار کند، خداوند او را از هر همّ و غمی رها می کند و از هر تنگنایی راه برون رفت برای وی قرار می دهد و از جایی که گمان نمی کرد روزی اش می دهد. 📚ذکرها شگفت معصومین علیهم السلام کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
👌«ما کوثریم و کم نمی شویم» کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075