#تجربه_من ۴۲۵
#رویای_مادری
#فرزندآوری
#قسمت_اول
سال ۸۸ ازدواج کردم و چون درس می خوندم دوست نداشتم بچه دار شم ولی شوهرم میگفت من اصلا برای بچه ازدواج کردم، خلاصه بعد از دو ماه از ازدواجمون که گذشت راضی شدم بچه دار شیم ولی بعد از گذشت چند ماه که دیدیم خبری نیست رفتم دکتر و شروع کردم به دارو خوردن. درس داشتم ولی این که بچه دار نمیشدم نگرانم میکرد و بعد شوهرم چند بار دکتر رفت و خلاصه بعد از دو سال که از ازدواجمون گذشت و درسمم تموم شد، بیشتر پیگیر شدم و خیلی دکتر رفتم ولی متاسفانه جواب نمی گرفتیم. یه بار هم رفتیم کلینیک ناباروری و از دور محیط اونجا را دیدیم ولی خیلی میترسیدم از اونجا و میگفتم ان شاء الله کارمون به اونجا نکشه.
خلاصه بعد از کلی دکتر عوض کردن و حتی انواع طب سنتی رفتن باز جواب نگرفتیم. هر کی میرسید غیر مستقیم با واسطه ی خواهر و مادر.. میگفت برو پیش فلان دکتر، منم میرفتم . و هر دفعه با یه امیدی میرفتم ولی متاسفانه😞
بالاخره تصمیم گرفتیم بریم کلینیک ناباروری. اولین بار آ یو آی کردم با کلی استرس ... و جواب نگرفتیم.
دومین بار آیو آی کردم باز با کلی استرس ... و باز جواب نگرفتیم.
دکتر بهم گفت تو دو بار آیو آی کردی و جواب نگرفتی باید آی وی اف کنی خیلی نگران شدم به شوهرم زنگ زدم و گفتم، شوهرم گفت اگر اینطور میگه که دیگه چاره ای نیست خلاصه داروهای آی وی اف را برام نوشتن و من با کلی آمپول رفتم خونه. آمپولها را باید به شکمم میزدم و من همیشه با کلی گریه و ناراحتی خودم به شکمم آمپول میزدم.
وقتی از من تخمک گرفتن شکمم آب آورد و یه روز بیمارستان بستری شدم تا آب شکمم را کشیدند. در حین رفتن به بیمارستان هم مثل بارون گریه میکردم و خیلی احساس تنهایی میکردم.
خلاصه بعد از چند روز زمان انتقال جنین بود که تعداد جنین هامون سیزده تا بود سه تا جنین برام انتقال دادن و بعد از دوهفته باز دیدم جواب آزمایشم منفی بود😭😭😭😭
دیگه خیلی ناامید شده بودیم پیش خودمون میگفتیم اگه تعداد جنین هامون تموم بشه و جواب نگیریم چیکار کنیم..😱
یه شب رفتیم دم در شیرخوارگاه و گفتم میخواستم ببینم شرایطش چطوره که گفتن الان شبه و نمیشه. ما حتی به فکر شیر خوارگاه هم رسیدیم ولی تحمل بازخورد خانواده ها و فامیل فوق العاده سخت بود. ولی خیلی دلمون بچه میخواست و نمیدونستیم باید دیگه چیکار کنیم. تازه ما همه این کارها را بدون اینکه به خانواده ها بگیم انجام میدادیم فقط بهشون گفتیم که دکتر میریم ولی نمیدونستن که کلینیک ناباروری و .. هم رفتیم. برای همین غم باد گرفتم و به شدت احساس تنهایی میکردم. اون یه روزی هم که بیمارستان بستری بودم تنها و بدون همراه بودم و چون بخش زنان بود شوهرم نمیتونست بیاد پیشم و من خودم کاراما میکردم.
فامیل هم که اصلا به رو نمیاوردیم که بچه میخوایم و میگفتیم حالا وقت هست ..
خلاصه دوباره رفتیم آی وی اف کردیم این دفعه دوتا جنین انتقال دادن که به دکترم گفتم اون دفعه سه تا جنین بود و نشد ایندفعه که دوتاس. اگه میشه بیشتر انتقال بدین تا درصد بارداری بیشتر بشه، که گفتن اجازه ندارن.
خلاصه بعد از دوهفته که میخواستم برم تست بدم. خدا میدونه بدترین لحظات برام زمان گرفتن جواب تست هام بود. یک درصد هم احتمال نمیدادم که مثبت باشه... شوهرم گفت بذار باهم بریم جواب بگیریم بعد از ظهر رفتیم باهم جواب بگیریم که خودِ خانومه گفت مثبته 😍 نمیدونستم باید چیکار کنم توی شوک بودم که خانومه گفت سی درصد از کسانی که آی وی اف میکنن مثبت میشه. اینا گفت که من خوشحال بشم، فکر میکرد من خوشحال نشدم ولی من توی شوک بودم.
سوار آسانسور شدیم که بیایم پایین شوهرم کف آسانسور سجده ی شکر کرد. من همون موقع زنگ زدم و به همه گفتم و دوتایی فقط گریه میکردیم.
من تا اون موقع انواع دعاها، استغفار، و... انجام میدادم و خدارا شکر اصلا ناشکری نکرده بودم فقط میگفتم خدایا اگر صلاحم نیست بهم صبر بده چون دوست نداشتم که یه وقت بچه ی بدی داشته باشم یا به هر قیمتی بچه داشته باشم. این بار هم که جواب آزمایشم مثبت بود داشتم چهل روز زیارت عاشورا با صد لعن صد سلام اونم کامل میخوندم.
👈 ادامه در پست بعدی
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
#تجربه_من ۴۲۵
#مادری
#فرزندآوری
#قسمت_دوم
بارداری سختی داشتم. نه ماه را ویار داشتم و حتی از آب خوردن هم بدم میومد و افسردگی شدید داشتم.
خلاصه دخترم به دنیا اومد 💞
ولی چون نطفه ش با استرس بسته شده بود و حاملگی بدی داشتم بچه م خییییلی گریه میکرد تا جایی که من هر روزی که میگذشت میگفتم خدا را شکر الان یه روز دیگه هم گذشت و دوست داشتم زود بزرگ بشه تا از گریه هاش کم شه.
خلاصه دخترم یک سالش شد و من حدود یک ماه بود که از غذا ها بدم میومد. میخواستم برم دکتر که برای اشتها یه چیزی بهم بده که قبلش یه بی بی چک زدم در کمال ناباوری دیدم مثبته 😍
یعنی بچه ی اولم یک سال و نیمش بود که بچه ی دومم به دنیا اومد. خیلی زیاد خدا راشکر میکردیم اصلا بچه ی دوم هم نتیجه ی شکر زیادمون بود.
بچه ی دوم که به دنیا اومد خستگی دکتر رفتن هایی که برای بچه ی اول میرفتیم از تن مون در اومد چون همش آرزو داشتیم خودمون بدون دکتر بچه دار بشیم.
حالا دوتا بچه ی کوچیک دارم با دل دردهای شبانه ی بچه ی دوم و بد غذایی شدید دخترم و همچنان گریه هاش.
خیلی سخت بود و واقعا من دست تنها بودم حتی شوهرم هم صبح میرفت سر کار شب خسته میومد خونه ..
خلاصه بچه ی دومم دوسالش شد و یه مقدار فرصت پیدا کردم احساس کردم میتونم یه کاری بکنم برای همین توی یه مجموعه فرهنگی کار فرهنگی برای دخترهای نوجوون میکردم یه خرده سخت بود چون دوتا بچه ی کوچیکمم دنبال خودم میبردم، ولی وظیفه ی خودم میدونستم .چون میدیدم خیلی از دخترهای ما الان دارن به بیراهه میرن ...
بچه دومم سه سالش شد و من نسبت به قبل خیلی زندگیم راحتر شد و اقدام کردیم به بچه ی سوم الان نه ماه هست میگذره ولی هنوز خدا توفیق بچه ی سوم را بهمون نداد.
ان شاء الله اگر خدا بازم توفیقشا بهمون داد برای بچه ی چهارم خیلی سریع تر اقدام میکنیم که مثل دوتای اولی همبازی خوبی برای هم بشن و اینطور طول نکشه.
و اینم بگم که الان که دوتا بچه هام به نسبت بزرگ شدن و باهم بازی میکنن فقط خدا را شکر میکنم که بعد از این همه سال سختی،( از قبل از بچه دار شدن گرفته تا بعد از بچه دار شدن )الان دارم کیف زندگیم را میبرم و زندگیم آروم و راحت شده. و رابطه ی خیلی خوبی با بچه هام دارم و خدا را شکر با صبر تونستم اون بچه ای که فووق العاده عصبی بود را آروم کنم و الان خیلی خانوم شده.
بچه هام همبازی خوبی برای هم هستن هم اونقدر لذت داره که فقط دعا میکنیم بازم خدا بهمون بده و حیفه که فقط دوتا از این گلها داشته باشیم.
و اینم باید بدونیم که یکی از حقوقی که به گردن ماست حق ولی فقیه هست ولی فقیه هم امروز از ما میخوان که فرزند بیاریم. و نباید حرفشون روی زمین بمونه.
یه پیشنهادی هم به عزیزانی که فرزند میخوان میدم که فقط از خدا بخوان و در کنارش هم دکتر برند و استرس هم اصلا نداشته باشن. البته طب اسلامی هم خیلی میتونه کمک کنه.
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
#آیت_الله_مصباح_یزدی
📌 اوایل انقلاب ازدواجها به قدری ساده صورت میگرفت که گاه مهریه تنها چند سوره قرآن بود؛ ... وقتی ازدواج دشوار شد و جوان نتوانست ازدواج کند، فساد زیاد خواهد شد
📌و طبیعی است جوانی که به فساد و هرزگی عادت کرد، تن به کار نمیدهد و به دنبال پول هنگفت بدون زحمت است، و لذا به دنبال فسادهای مالی از قبیل رشوه، گرانفروشی، اختلاس و نظایر آنها میرود.
#ازدواج_آسان
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#سبک_زندگی_اسلامی
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
#پیام_مخاطبین
✅ دیگه پسرم یواش تر می دود.☺️
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
#پیام_مخاطبین
وقتی برای اولین بار باردار شدم خیلی ذوق و شوق دیدن بچمو داشتم. هر وقت صدای تپش قلبشو میشنیدم بی اختیار اشک شوق میریختم.
انقدر ذوق دیدنش را داشتم که هربار خدا خدا میکردم دکتر برام سونو گرافی بنویسه. همه آزمایش ها و سونو گرافی ها را انجام دادم.
اون زمان خیلی تصور خاصی از سونو غربالگری نداشتم. فقط دوست داشتم برم و وضعیت بچمو ببینم. قدش، وزنش و ...
اما برای بچه دومم هیچکدوم از آزمایش های غربالگری را انجام ندادم. آزمایشی که قراره بررسی کنه که بچه من باید سقط بشه یا نه، همون بهتر که انجام نشه.
همیشه میگفتم اگر یه عزیزی یک انگشتر با نگین الماس و رکاب طلا به کسی هدیه بده، ولی رکاب طلایی انگشتر شکسته باشه، کدوم آدم عاقلی اون انگشترو میندازه دور؟!؟!
بچه معلول یا بیمار هم مثل همون انگشتره، شاید نقصی داشته باشه، اما انسانیت و ارزش انسانیش همچنان پابرجاست.
دوستی میگفت دلت میاد بچه یه عمر اذیت باشه و سختی بکشه؟ گفتم وقتی خدا میخواد چرا من نخوام؟ مگه نمیگن خدا مهربان تر از مادره؟ من بندگیمو میکنم و خدا هم خداییشو.😊
اصلی ترین عاملی که باعث شد این بار زیر بار آزمایشهای غربالگری نرم خواهرزاده ام بود.
وقتی خواهرم بچه دومش را باردار بود گفتند بچه سندرم داون داره و برای نتیجه قطعی باید آزمایش سلفی دی ان ای انجام بده که اون زمان نمونه ها فرستاده میشد آلمان!
(صرف نظر از اینکه ژنوم ایرانی ها به راحتی در اختیار کشور بیگانه ای قرار میگرفت معلوم نیست برای چند بچه باهوش و حتی نابغه به بهانه معلولیت مجوز سقط صادر شد!)
اون زمان هزینه این آزمایش خیلی بالا بود و با توجه به محدود بودن زمان انجام این آزمایش فرصت جور کردن هزینش نبود.
به خواهرم گفتم: اگه واقعا بچه مشکلی داشت حاضری سقطش کنی؟ از طرفی دلش راضی به انجام چنین کاری نبود و از طرفی استرسی بود که آزمایشها به جانش انداخته بود و عاقبت این بچه.
گفتم: توکل کن به خدا خودش بهترین ها را بهت میده و خواهرم توکل کرد ...
چقدر زیبا توکل کرد و خدا چقدر زیبا بهترین ها را بهش داد.
پسر خواهرم الان دوسال و نیمشه.😊
به نظرم یه بچه همه چی تمومه. پسر بسیار زیبا، زیرک و با احساسی که با این سن مثل بلبل، زبون میریزه (زبون که نه، شهد و شکر میریزه از بس شیرین زبونه) خیلی قشنگ اتفاقات اطرافشو تحلیل میکنه و البته به راحتی از دیوار صاف هم بالا میره.😅
یه شاخه نبات به تمام معناست انقدر که این بچه شیرینه. هرکسی میبیندش هوس بچه دار شدن میکنه. بعضیا که پسر دوست نداشتن میگفتند اگه خدا همچین پسری به ما بده ما هم بدمون نمیاد پسر داشته باشیم.
خلاصه اینکه گاهی وقتی نگاهش میکنم حس میکنم واژه توکل به زیبایی در قاموس انسانی تجلی کرده.
و گاهی غصه میخورم بخاطر بچه هایی که به بهانه واهیِ معلولیت، حق حیات ازشون سلب شد و الآن بجای آغوش گرم مادر در آغوش سرد خاک آرمیده اند.
"... و یَعلَمُ ما فی الاَرحامِ و ما تَدری نَفس ما ذا تَکسِبُ غَداً" (۳۴ سوره لقمان)
و خداست که از آنچه در رحم هاست آگاه است و هیچ کس نمیداند که فردا چه چیز بدست خواهد آورد ...
#فرزندآوری
#غربالگری
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
#آیت_الله_مصباح_یزدی
✅ امروز ثابت کردهاند که عمدهی رشد فکری کودک توسط #بازی_کردن پیدا میشود. اگر بازی نکند فکر و مغزش رشد نمیکند؛
✅ یعنی خدا میداند که در این سن چیزی که بچه احتیاج دارد بازی است. #همبازی نیز در رشد فکری کودک خیلی مؤثر است.
#فرزندآوری
#تربیت_فرزند
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
دوتا کافی نیست
#تجربه_من ۴۲۵ #رویای_مادری #فرزندآوری #قسمت_اول سال ۸۸ ازدواج کردم و چون درس می خوندم دوست نداشت
#سوال_مخاطبین
سلام خدمت مدیر محترم کانال«دوتا کافی نیست» انشاالله خداوند با رحمت های بی پایانش زحماتی که برای کانال میکشین رو حتما جبران میکنه.
در مورد تجربه ۴۲۵ میشه ازشون بپرسین چطور تونستن دخترشون که عصبی بودن رو اروم کنند؟؟
منم مشکلی مثل ایشون دارم و نمیدونم چطور فرزندم رو اروم کنم....
#پاسخ
من چون توی حاملگیم افسردگی شدید داشتم بچه م فوق العاده عصبی بود. تا چند سال اول هم انگشت می مکید که دکتر گفته بود به خاطر حالت توی حاملگی بوده که خب خدا را شکر اونم با لطف خدا کنار گذاشت.
خدا میدونه فقط گریه میکرد. تمام فامیل فهمیده بودن چون هر وقت میدیدنش در حال گریه بود.
شیر که میخورد هر وقت یه ذره قبلش حرص خورده بودم، بدنش پر اگزما میشد.
ولی خب من میدونستم مال چیه برای همین هم خودم و هم شوهرم خیلی تلاش کردیم که برای جگرگوشه مون جبران کنیم.
محیط خونه را براش تا جایی که میشد امن و آروم کردیم. تا جایی که میشد امر و نهی نمیکردیم چون امر و نهی بیجا باعث میشد بچه عصبی بشه
اگر جایی میرفتم که بچه اون آزادی که باید داشته باشه را نداشت تا جایی که میشد نمیرفتم حتی خونه مامانم کمتر میرفتم چون بچه های کوچیک توی خونه خودمون که باشن بیشتر آرامش دارن
حمام که میبردمش می ذاشتم حسابی آب بازی کنه خودش باعث تخیله انرژی میشد. تابستون یه لگن را آب میکردم می ذاشتم یه ساعت توی آفتاب باشه گرم که میشد میرفت توش کلی آب بازی میکرد.
بیرون جایی میرفتیم آب بود اجازه میدادم آب بازی کنه لباس اضافه میبردم بعد عوض میکردم.
هر وقت داد میزد یا گریه میکرد من همراه اون عصبانی نمیشدم با آرومی و مهربونی رفتار میکردم کم کم بچه یاد میگیره که باید آروم باشه
وقتی با خونه سازی هاش بازی میکرد و وسط کار خراب میشد و گریه میکرد با آرومی می نشستم پیشش و کمکش میکردم درست کنه
یه بار هم من شروع به خونه سازی میکردم و وقتی وسط کار خراب میشد میخندیدم و میگفتم اشکالی نداره بازیه دیگه یه وقتم خراب میشه
وقتی میخواست اسباب بازی را از برادر کوچیکش بگیره همیشه میگفتم باید با مهربونی بگیری، یه اسباب بازی بده دستش بعد اون اسباب بازی را که گذاشت روی زمین برو بردار.
اینکارا خودشم بهش رسید وقتی اینکار را میکرد زود به نتیجه میرسید ولی وقتی زوری ازش میگرفت میدید کلی برادرش گریه میکنه و نمیتونه به خواسته ش برسه
کلا من و شوهرم توی خونه خیلی به بچه ها محبت میکنیم. محبتمون هم با اسباب بازی خریدن و لباس و...این جور چیزا نیست. محبتمون با در آغوش کشیدن بچه ها و زبونیه
هر وقت کار بدی بکنن نه دعوا میکنیم نه داد و بیداد فقط بهشون محبت نمیکنیم و این بزرگترین تنبیه هست، و فوق العاده ناراحت میشن و خیلی هم زود تمامش میکنیم چون بچه ها تحمل ناراحتی را ندارن.
البته الان که دخترم پنج سال و نیمش هست و پسرم چهار ساله، این را خوب میفهمن ولی بچه ی زیر دوسه سال متوجه این تنبیه ها نمیشه.
هر وقت کاری را نباید، انجام بدن دعوا نمیکنم بچه ها خیلی باهوشن فقط درست متوجه شون میکنم مثلا پسرم تا کوچکتر بود خیلی روی دیوار خط میکشید خب چون متوجه نمیشد خودم دفتر بهش میدادم ولی یه کم بزرگتر شد بهش گفتم که چرا نباید روی دیوار نقاشی بکشه
اینا بگم که اگر کسی مدام ما را امر و نهی کنه خیلی بدمون میاد و ناخوداگاه عصبی میشیم برای همین بچه ها هم از امرو نهی زیاد عصبی میشن
من الان بچه هام با رختخواب، با وسایل توی کابینت ..بازی میکنن، خرید و فروش میکنن با وسایل آشپزخونه، منم میرم ازشون میخرم😂
ماتوی خونه وسایل تزیینی نداریم برای همین بچه ها توی خونه با آزادی و خیال راحت خودم بازی میکنن
سعی میکنیم بچه ها را هر هفته کوه یا پارک ببریم و هر چقدر دوست دارن خاک بازی کنن. حتی الان که کرونا هست بچه ها را یه جای امن میبریم تا بازی کنن
توی خانواده ی مادرم فقط منم که وضع مالیمون بد نیست مابقی وضعشون پایین تره ولی هر وقت بیرون میریم لباس بچه های من از همه بچه ها ساده تره چون میخوام بچه ها راحت بازیشونو بکنن و یه وقت نگران کثیف یا پاره شدن لباسشون نباشم.
بچه هام هم اونقدر محبت دیدن که احتیاجی به دیده شدن با لباس را ندارن
خیلی سعی میکنم احساسشونا درک کنم حتی بعضی از برنامه های پویا را که خوبن میگم که منم اینو خیلی دوست دارم و یه جاهایی که ناراحت میشن سعی میکنم باهاشون همدردی کنم این باعث میشه بچه ها خیلی تفاوت بین خودشون و والدین احساس نکنن و این خودش باعث دوستی بیشترمون شده
کلا فرایند تربیت زمان بره و خیلی طول میکشه تا به نتیجه برسیم. انشااله خدا کمک همه مون بکنه چون همیشه نتیجه اون چیزی نمیشه که ما انجام میدیم یا میخوایم. خیلی باید از خدا هم کمک بخوایم که آدم هایی که سر راه بچه هامون قرار میگیرن آدم های درستی باشن.
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
#آیت_الله_مصباح_یزدی
✅ با مهرباني، با ادب و با منطق با فرزندان خود برخورد کنيم، نه با تحکم و گفتن این تعابیر که مبادا چنين کني! اگر چنين کني ديگر هر چه ديدي از چشم خودت ديدي! اگر چنین کنی ديگر فرزند من نيستي و عاقت ميکنم! اينها فايده ندارد و گاه ضررش بيشتر از نفعش است. بايد با مهرباني و با صميميت اعتماد جوان را جلب کنیم تا بفهمد ما خيرخواهش هستیم. ... به یاد داشته باشیم که راه حفظ و تربیت فرزندانمان سختگیری نیست، بلکه بايد فرزندان را با محبت، با زبان خوش، با تشويق و با استدلالِ متناسبِ با مرتبه فهم و معلوماتشان به تدریج با مسائل اعتقادی آشنا ساخت. (۹۳/۷/۲)
#تربیت_فرزند
#سبک_زندگی_اسلامی
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1